نویسنده: ادوارد هاروطونیانس


فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 83

نام کتاب: در زیر یوغ‏

نویسنده: ایوان وازوف

مترجم: محمد قاضی

مشخصات نشر: تهران، انتشارات توس

چاپ اول: 1362ش، چاپ دوم با تجدید حروف چینی: 1368 ش

تعداد صفحات چاپ دوم: 640

رمان در زیر یوغ[1] از آثار کلاسیک ادبیات بلغار به شمار می  رود که به بیش از سی زبان ترجمه شده و در آن نویسنده، در قالب داستانی ‏جذاب به دوره  ای بسیار مهم از تاریخ بلغارستان در سال  های پایانی سلطۀ عثمانی پرداخته است.

ایوان وازوف

‏بلغارستان در جنوب شرقی اروپا  قرار گرفته و از کشورهای شبه جزیرۀ بالکان است که همچون دیگر کشورهای این سرزمین مدت ‏پنج قرن زیر سیطرۀ حکومت جابرانۀ عثمانی قرار داشته است.‏‎ ‎سرزمین کنونی بلغارستان در گذشته در قلمرو تراکیه[2] ای  ها قرار ‏داشت. سپس، یونانی ها و رومی ها بر آن چیره شدند. ظهور قومیت بلغار به دوران امپراتوری اول بلغار در قرون وسطا باز می  گردد ‏‏(686 ـ 1018م). بلغارستان در 1396م به تصرف عثمانی ها در آمد و مدت پانصد سال در تصرف بیگانگان باقی ماند. در اواخر ‏سدۀ نوزدهم میلادی مداخلۀ روسیه در سرزمین  های اشغالی امپراتوری عثمانی در بالکان منجر به تشکیل حکومت خودمختار بلغاری در ‏‏1878م شد. بلغارستان تا 1908م شاهزاده  نشین و تا 1946م کشور مستقل پادشاهی بود. در پی اشغال کشور به دست ارتـش سرخ ‏ رژیم کمـونیستی در آن برقـرارشد. در 1989م، به دنبـال تظاهرات مـردمی رهبری حزب کمونیست ملغی و انتخابات آزاد برگزار شد ‏‏(1990م).‏

نویسنـدۀ کتـاب در زیر یـوغ،ایـوان وازوف،[3] شاعر، نویسنده و نمایشنامه  نویس بلغاری اسـت کـه خود از مبارزان استقلال بلغارستـان ‏بوده است. وی در 1850م در شهـری کوچـک به نـام سـوپـوت[4] به دنیـا آمـد. در 1874م، بـه جـنبـش آزادی بـخـش بلغـارستـان بـرای رهـایی ‏میـهـن از سلطۀ ترکیـۀ عثمـانی پیوست. در 1875م، به زادگاه خـود سوپوت بازگشت و عضو کمیتۀ انقلابی محلی شد. پس از شکست ‏قیام آوریل 1876م از کشور گریخت و در گالاتسی[5] (رومانی) مستقر شد، جـایی که بسیاری از مبارزان انقـلابی در تبعید بودند. او همگام با ‏بوتف،[6] رهبر ایدئولوژیکی جنبش انقلابی بلغارستان و برخی از مهاجران بلغار شروع به سـرودن اشعار مشهور خـود کرد و نخـستین ‏کتاب  های شعر را در 1876 و 1877م به چاپ رسانید. بلغارستان در پی جنگ روسیه و ترکیه و امضای پیمان سن  استفانو[7] در ‏‏1878م  به استقلال رسید. ‏ایوان وازوف از چهره های برجستۀ اجتماعی و فرهنگی بلغارستان مستقل به شمار می  رود و در دوره  ای وزیر آموزش و پرورش بلغارستان نیز بوده است. وازوف در سپتامبر 1921م بدرود ‏زندگی گفت. خانۀ او در صوفیه تبدیل به موزه ای به نام او شده است. ‏

با آنکه قیام آوریل 1876م مردم بلغارستان با شکست رو  به  رو شد و ارتش عثمانی و تودۀ اراذل و اوباش همراه آن، که در کتاب از آنان ‏به نام باشی ـ بوزوک  ها[8] یاد می  شود، به شدت دست به سرکوب آزادی  خواهان زدند‎ ‎اما این قیام منجر به اعتراض  هایی گسترده   در اروپا ‏شد. بسیاری از اندیشمندان اروپا استبداد عثمانی را محکوم کردند و به حمایت از مردم زیر ستم بلغارستان برخاستند. می  توان ‏گفت که این قیام به طور غیر مستقیم زمینه  ساز استقلال بلغارستان شد. ‏

داستان رمان در شهری کوچک در مرکز بلغارستان به نام بیالا چرکوا[9] (کلیسای سفید)، در ماه  هایی که به قیام ناکام آوریل ‏‏1876م منتهی شد، اتفاق می  افتد. نویسنده زندگی ملت بلغار را در یکی از بحرانی  ترین لحظه  های تاریخ آن، یعنی در آستانۀ ‏رهایی کشور از زیر یوغ پانصد سالۀ حکومت ترکان عثمانی، استادانه ترسیم و تجسم می  کند. ‏

ایوان شیشمانوف،[10] ادیبی که دست  نوشتۀ ناتمام در زیر یوغ را از نویسنده گرفت و به همان صورت ناتمام در سه شمارۀ ‏نخستین نشریۀ ادواری خود به چاپ رسانید (1889ـ1890م)، جزئیات تدوین رمان را در خاطرات خود آورده است. ‏ایوان وازوف در 1887م، در پی کودتایی برضد شاهزاده الکساندر باتنبرگ[11] به اودِسا در روسیه تبعید شد. در آنجا، محافل ‏طرف  دار نژاد اسلاو و مهاجرنشینان بلغاری با آغوش باز پذیرای او شدند. ایوان شیشمانوف از قول وازوف چنین می  نویسد: ‏‏

« من دیگر از آن زندگی پرتلاطم به تنگ آمده بودم. یاد بلغارستان همیشه با من بود. با وجود پذیرایی محبت  آمیزی که از من ‏می  کردند من در آن سرزمین بیگانه خود را غریب و بی  خانمان و همچون خرده  ریزی آب آورده و بی  مصرف حس می  کردم. در ‏آن هنگام بود که برای وقت  گذرانی و برای رفع کسالت حزن  انگیز زندگی بیکارۀ خود به فکر افتادم که رمان در زیر یوغ را ‏بنویسم … در نظر داشتم که در آن اثر منظرۀ زندگی هم  میهنان بلغاری خود را در سال  های آخر سلطۀ ترکان عثمانی ترسیم ‏کنم و از روح انقلابی دوران شورش آوریل یاد آورم. این فکر، که یک شب به سرم زده بود، کم کم شروع کرد به اینکه شکل بگیرد. ‏با شور و شوق تمام دست به کارشدم. به قهرمانانی که با نیروی تخیل خود ناز و نوازششان می  کردم از نو جان می  دادم. این ‏مشغله به من بال و پر داد. بسیاری از رویدادهای رمان از روی خاطرات و مشاهدات شخصی خودم بازسازی شده  اند. اغلب چهره  ‏ها از میان مردم سوپوت، شهر زادگاه خودم، لیکن با نام  های مستعار، دستچین شده  اند».[12]‏ ‏

در این دوران، نویسنده در تبعید به سر می  برد اما فکرش همواره در حال و هوای وطن بود و مناظر سرزمین مادری و مردم ساده و ‏بی  آلایش آن از پردۀ خیالش محو نمی  شد. ‏«در رمان در زیر یوغ تصویر میهن از خلال نگاه کاوندۀ یکی از فرزندان تبعید شده  اش، که همۀ هوش و حواس او به سوی افق  های سایه  دار زادگاهش معطوف است، دوباره زنده می  شود و از آنجا است که چهره  ها، رویدادها، چشم  اندازهای طبیعی و رؤیاهای گذشتۀ ‏کشور آن همه لطف و جذبه از خود ساطع می  کنند و نیز از همان  جا است که انشای نوشته گاه نرم و آرام همچون شعری غنایی و ‏گاه تند و سرکش به مانند چکامه  ای حماسی حساسیت بس عمیق نویسنده را در رویارویی با واقعیت نشان می  دهد. این خود ‏چیزی است که از نقاشی چهره  های والا و رنگین یا آدم  های به ظاهر کوچک و حقیری که جوانمردی و کرامت و صراحت و ‏سادگی باطنشان بی  اختیار ما را متأثر می  کند، نظیر سوکولف، اونیانوف، رادا، کولچو، چوربجی مارکو، گینکا، لالکا و غیره … ‏استنباط می  شود. و به راستی، خواننده از گردآوری دقیق این همه شخصیت  های جالب توجه، که بیشترشان به اعتراف خود ‏نویسنده از میان دوستان و آشنایان قدیم یا خویشان و بستگان کم و بیش نزدیک او برگزیده شده  اند، در شگفت می  ماند».‏[13]

در زیر یوغ سیزده سال پس از سرکوب قیام آوریل انتشار یافت. از آنجا که نویسنده خود در سازماندهی گروه  های شورشی نقش ‏داشته می  توان گفت که آنچه بر قلم او جاری شده بازسازی واقعی رویدادهایی است که نویسنده خود در بطن آنها یا شاهد و ناظر بر آنها ‏بوده است. شور انقلابی در بسیاری از صفحات و فصل  های کتاب بازتاب دارد. بیالا چرکوا نمونه  ای از شهرهای کوچک ‏بلغارستان است که شور انقلابی فضای آن را فرا گرفته بود. در همۀ نقاط کشور، احساسات ضد حکومتی و ضد عثمانی مردم، به ویژه، ‏جوانان را برانگیخته بود. به گفت و گوی زیر از متن کتاب توجه کنید:‏

« ـ دکتر، تو روزنامه خوانده  ای؟ شورش هرزه  گوین[14] به کجا رسیده است؟

ـ در حال نزع است، بای[15]مارکو. این ملت قهرمان معجزه  ها کرده است ولی آخر در برابر قدرتی چون دولت عثمانی چه از ‏دستش بر می  آید؟

مارکو گفت:

ـ  سبحان الله! یک مشت آدم، ولی چه مقاومتی! ای کاش ما هم می  توانستیم به اندازۀ ایشان همت داشته باشیم. ‏

دکتر گفت:

ـ آخر ما تلاش نمی  کنیم. عدۀ ما پنج برابر عدۀ هرزه  گوینی  هاست، ولی ما هنوز از قدرت و نیروی خود آگاه نیستیم. ‏

مارکو گفت:

ـ حرفش را هم نزن، دکتر. هرزه  گوینی  ها چیزی هستند و ما چیزی دیگر. ما در قعر جهنم قرار گرفته  ایم و اگر تکان ‏بخوریم، سرمان را مثل گوسفند گوش تا گوش می  برند. کسی هم نیست که به دادمان برسد.‏

دکتر، که به هیجان آمده بود، تکرار کرد:

ـ از شما می  پرسم آخر ما تا به حال هیچ تلاش کرده  ایم که کاری انجام بدهیم؟ ما را بی هیچ ‏دلیلی سر می  برند و قتل  عام می  کنند … ما تا صدامان را بلند کنیم و از جور و استبداد بنالیم به طناب دار تهدیدمان می  کنند، ولی ‏پهلوان امکسیس[16]ها می  توانند بی آنکه کیفر ببینند به جنایات خود ادامه بدهند. این چه عدالتی است؟ آیا سنگدل  ترین آدم  ها نیز تاب ‏تحمل این وحشیگری  ها را دارند؟ باور کنید که دل سنگ نیز به رقت می  آید».‏[17]

مارکو ـ یا آن گونه که ترک  ها می گفتند چوربجی‏[18]مارکو ـ تاجری پنجاه ساله، مؤمن و پرهیزگار، میهن  پرست و غیرتمند از ‏کسانی بود که به سعی و همت ایشان در بسیاری از نقاط بلغارستان مدارس بسیاری دایر شده بود. وی در عین بی  سوادی عضو ‏هیئت امنای مدرسه بود. مارکو با آنکه نسبت به مبارزان جوان شهر نظر مساعدی داشت اما دربارۀ شورش با آنان هم عقیده نبود. ‏او شورش را جنون محض می  پنداشت و می  گفت: « ما داریم با آتش  بازی می  کنیم! شما چطور انتظار دارید یک امپراتوری ‏پانصد ساله که تمام دنیا را می  لرزانید اکنون در زیر ضربات چند جوان بی  تجربۀ مسلح به تفنگ چخماق فرو بریزد؟».‏[19] ‏

‏نویسنده چوربجی مارکو را شخصیتی مثبت نشان می  دهد چنان که در ادامۀ داستان اوست که درخت گیلاس باغ خود را می  برد و برای ‏ساختن لولۀ توپ به مبارزان می  دهد. ‏

در کنار این افراد، که به گونه  ای با استیلای بیگانگان ستم  پیشه سازگار شده بودند و با اشغالگران از درِ سازش و مسالمت در می  ‏آمدند، افراد خود فروخته و سودجویی نیز بودند که دربست در اختیار و خدمت عمال حکومت قرار داشتند و با خبرچینی و ‏جاسوسی و حفظ ارتباط نزدیک با طبقۀ حاکم از هرگونه خواری و خباثت ابا نداشتند. استفچوف[20] نماد این افراد بود که نویسنده ‏با شرح اعمال و کردار او بی  اختیار تنفر و انزجار خواننده را بر می  انگیزد.‏

پانصد سال حکومت خودکامۀ ترکان عثمانی سایۀ شوم خود را بر همۀ زوایای جامعه گسترده بود و وحشت از عنصر ترک و کینه و ‏دشمنی نسبت به ترکان از خردسالی در دل  ها رخنه می  کرد. در فصل اول کتاب ایوانیتسا،[21] مادر مارکو، به نوۀ خود که از سر و ‏صداها بیدار شده و بنای گریه را گذاشته این طور می  گوید:‏

« ـ بخواب طفلک نازنینم، بخواب وگرنه ترک  ها می  آیند و تو را می  دزدند.‏

مارکو ابرو در هم کشید و گفت: ‏

ـ مادر، تو از این کارت دست برنمی  داری که هی بچه  ها را از ترک  ها می  ترسانی؟ این ترسی که تو به ایشان می  دهی همیشه ‏در دلشان خواهد ماند.‏

ایوانیتسا در جواب گفت:

ـ ای بابا چه حرف  ها! … خود ما را هم با اسم همین ترک ها می  ترساندند … خدا ذلیلشان کند انشاالله! مگر ‏برای همین خوب نیستند که آدم را بترسانند؟ من الآن یک زن هفتاد ساله هستم و می  دانم که می  میرم و چشمم همچنان به ‏راه است که این روس  ها کی خواهند آمد.‏

پطر کوچولو داد زد:

ـ مادر بزرگ، وقتی ما بزرگ شدیم، من و برادرم، واسیل و آن برادر دیگرم، گئورگی، شمشیرمان را بر می  داریم و ‏همۀ ترک  ها را می  کشیم».[22] ‏

جدا کردن پسران از خانواده  های مسیحی در کودکی و بردن آنان برای همیشه به منظور تربیت سپاه ینی  چری[23] در تاریخ ‏عثمانی جایگاهی ویژه دارد. این اقدام به منزلۀ خراج انسانی تلقی می  شد که در قرن نوزدهم میلادی، دیگر منسوخ شده بود. چه بسا ‏گفتۀ مادربزرگ ایوانیتسا از آن دوران  ها بر زبان  ها مانده بود. ‏

شخصیت اصلی داستان، ایوان کرالیچ،[24] پسر مانول،[25] بازرگان اهل ویدین،[26] پس از سال  ها تبعید در دیاربکر، تبعیدگاه شورشیان ‏خطرناک بلغار در ترکیه، از آنجا می  گریزد و مخفیانه، به بیالا چرکوا نزد مارکو ایوانف،[27] دوست پدرش، می  آید اما پیش از آنکه مارکو ‏فرصت پناه دادن به او را پیدا کند بر اثر تعقیب ضبطیه  ها[28] ناچار به فرار می  شود. سپس، در پی رویدادی مهیب در همان شب، به ‏کمک آسیابانی نزد یکی از خادمان صومعۀ شهر پناه می  گیرد. ایوان کرالیچ با نام مستعار بویچو اونیانف[29]  ‎با آزادی  خواهان و ‏مبارزان شهر چون، دکتر سوکولف‎‏ و دیگران آشنا می  شود. او در مدتی کوتاه، با روحیۀ انقلابی و صداقت و ایثار خود، محبوبیتی ‏فراوان به دست می  آورد و سمت آموزگاری مدرسۀ وابسته به صومعه را، که به وی پیشنهاد شده بود، می  پذیرد. رفته رفته لقب ‏داسکِل، به معنی آموزگار، اغلب جایگزین نام او می شود. اونیانف نمایشی را بر صحنه می  برد و خود در آن نقش کنت ‏زیگفرید[30] را اجرا می کند. اجرای این نمایش به جوش و خروش انقلابی در تماشاگران در حضور مقامات عثمانی دامن می  زند. ‏نقش او بر صحنه چنان تأثیری در تماشاگران عامی می  گذارد که از آن پس او را کُنت می  خوانند. نویسندۀ در زیر یوغ شور ‏و شوق انقلابی مردم شهر را، که با حضور اونیانف شدیدتر شده بو،د چنین توصیف می  کند:‏

« از وقتی که اونیانف پیدا شده بود… نوعی شور و شوق به جان  ها افتاده بود و به ویژه، بعد از جنبش انقلابی ستارا زاگورا[31]‏ در ‏ماه سپتامبر هر روز بر شدت این شور و شوق می  افزود.‏‎ ‎در جشن  ها، جام  ها را با شعارهای میهن  پرستانه به هم می  زدند و ‏آشکارا، از شورش سخن می  گفتند. از بام تا شام، در دور و بر دیر، صدای تفنگ جوانان، که تمرین تیراندازی می  کردند، بلند ‏بود. آوازهای انقلابی رایج شده بود و از خانه  ها و شب  نشینی  ها به کوچه  ها سرایت می  کرد. همه  جا سرودهای میهن  ‏پرستان جای آوازهای لوس عشقی را می  گرفت و همه تعجب می  کردند از اینکه دختران جوان در شب  نشینی  ها آن ‏سرودها را می  خواندند:‏

آه ای مادر، ای مادر غمگین!‏

گریه مکن مادر، ناله مکن، شکوه مکن

از اینکه من هایدوک[32] شده  ام،

هایدوک، مادر جان، یعنی انقلابی! ‏

یا مادران متشخص با شور و حرارت برای بچه  هایشان می  خواندند:‏

دل قوی دارید، ای افواج شجاعان،

ما دیگر آن بردگان فرمانبردار نیستیم!‏». [33]

اما راز مهیب آن شب نخست با پیگیری  های استفچوف و خبرچینی او از پرده بیرون می  افتد و هویت اصلی اونیانف فاش می  شود. او به ناچار سر به کوهستان می  زند و زندگی در اختفا را در پیش می  گیرد، درحالیکه در بیالا چرکوا خبر کشته شدن او، ضمن ‏تعقیب، بر سر زبان  هاست. اونیانف، که هنگام تعقیب و گریز زخمی شده بود، پس از التیام جراحتش و مدت  ها در به دری، پنهانی ‏به بیالا چرکوا  برمی  گردد. رادا، دختر مورد علاقۀ اونیانف ـ که آموزگار مدرسه است و قطعاً ، از خبر مرگ او سخت افسرده خاطر شده ـ  در ‏این شهر است و معلوم نیست چه روزگاری دارد. در دیدار پنهانی اونیانف با رادا، آنان به هم قول وفاداری می  دهند. اونیانف به رادا ‏پیشنهاد می  کند به کلیسورا،[34] که چند ساعت تا بیالا چرکوا فاصله دارد، نزد بانو موراتلسکی[35] رود و در آنجا، به عقد هم درآیند. ‏اونیانف به رادا می  گوید:

« اگر میهن ما، این میهن قربانی ما، هر چند خون  آلود ولی آزاد، احیا شود، من با شادی تمام در راهش جان ‏خواهم داد! آنگاه بر مرگ خود جز برای یک چیز تأسف نخواهم خورد و آن این است که این مرگ مرا از تو جدا خواهد کرد، چون ‏من تو را، ای طفلک عزیز، بی  اندازه دوست می  دارم، چون دل من به تو تعلق دارد. آری، دل من از  آن تو است ولی جان من از  آن ‏بلغارستان است».‏[36]

در شهرها و روستاهای کشور کانون  های انقلاب به سرعت شکل می  گرفت. مردم از افراد انقلابی، که به ایشان «حواری»‏[37] می  گفتند، با آغوش باز استقبال می  کردند. شور و شوق میهن  پرستی فضا را آکنده بود. در فصلی از کتاب، با عنوان « سرمستی یک ‏ملت»، گسترش اندیشۀ انقلابی و شور و شوق مردم از هر گروه و طبقه به خوبی توصیف شده است:

« این شور و هیجان انقلابی، که ‏همه چیز را در خود غرق می  کرد، هر روز نیروی تازه  ای می  یافت. تدارک شورش همچنان دنبال می  شد. پیر و جوان دست به ‏کار شده بودند. برای آب کردن سرب و ساختن گلوله روستاییان شخم زدن کشتزارهای خود و شهرنشینان کار و کسب خود را ‏ناتمام می گذاشتند… جوانان سلاح به دست و به فرماندهی فرماندهان، صد نفره و ده نفره، به تمرین  های نظامی می  پرداختند. ‏زنان مچ پیچ و طناب و لباس  های گرم برای رزمندگان می  بافتند و فتیله درست می  کردند. پیرزنان خمیر می  ورزیدند و ‏بیسکویت می  پختند. چکمه دوزان دیگر به  جز کوله  پشتی و خورجین و چارق و فانوسقه و دیگر ابزارهای لازم برای شورشیان ‏چیزی درست نمی  کردند. حتی، اعیان و اشراف شهری و محصلان مالیات و شهرداران و دیگر مقامات رسمی با شور و دلبستگی ‏تمام در تدارک شورش شرکت می  کردند. در هر دهی هر دم، بر غنای انبار اسلحه و فشنگ و باروت ـ که مادۀ اخیر را خود ترکان ‏تهیه می  کردند ـ افزوده می  شد و با تنه  های بریده و سوراخ کرده و آهن گرفتۀ درختان گیلاس توپ می  ساختند. پرچم  های ‏ابریشمین با نقش گلدوزی شدۀ شیران غرندۀ طلایی، زینت های ذوقی و تفننی جوانان شورشی، لباده  های براق کشیشی، صلیب  ها و بیرق  ها تزیینات مبارزه  ای را ،که به زودی آغاز می  شد، تشکیل می  دادند. این سرمستی همگانی حتی به بازی کودکان نیز ‏سرایت کرده بود…». [38]

نویسنده در تحلیل خود آورده است: «ترکان این تغییر و تحول را درک نکرده بودند. ایشان نه می  توانستند پا به پای عصر ‏خویش پیش بروند و نه مواضع مستحکمی را که به دست افکار مترقی افتاده بود ببینند.».‏ [39] آنان این تدارکات پرهیاهو برای شورش ‏را به دیدۀ حقارت می نگریستند و آن را «همهمۀ خرگوشان»[40] می  نامیدند.‏

سرانجام، در روز 20 آوریل آغاز شورش اعلام شد. « کلیسورا با فریادهای هیجان  انگیز و با نوای ناقوس  ها خود را در حال شورش اعلام ‏کرد. فوراً، نامه  هایی خطاب به کمیته  های انقلابی شهرهای دیگر بالکان فرستادند و از آنان دعوت کردند تا از این اقدام پیروی ‏کنند».‏ [41]

همۀ مردان هجده تا پنجاه ساله را به ارتفاعات فرستادند و کار سنگرسازی را شروع کردند اما در روزهای آینده خبرهایی ‏که از بیرون می  رسید دلگرم کننده نبود. به تدریج، نومیدی بردل  ها و چهره  ها سایه می  افکند. با آغاز شورش در کلیسورا اونیانف، ‏که قصد رفتن به بیالا چرکوا را داشت، ناگزیر خود را در موج سهمناک شورش این شهر انداخت و به شورشیان پیوست. ‏

با یورش سیل  آسای اراذل و اوباش توسون بِی سنگرهای شورشیان سقوط کرد و بسیاری کشته شدند. کلیسورا به آتش کشیده ‏شد و شورش این شهر را همچون دیگر نقاط به شدت سرکوب کردند. انقلاب به تسلیم بی قید و شرط انجامید.‏

بویچو اونیانف گرسنه و فرسوده در مسیر کلیسورا به بیالا چرکوا سرگردان مانده بود. سرانجام، خود را به آسیاب متروکی در حوالی ‏بیالا چرکوا رسانید. پس از مدتی انتظار، دخترک آسیابان را دید که از کارگاه اره  کشی نزدیک بیرون آمده  و به سمت رودخانه می  رود. اونیانف به کمک او پیامی برای دکتر سوکولف فرستاد. پس از چندی دکتر سوکولف و اندکی بعد رادا، که لباس مبدل برای او آورده بود، به او پیوستند. دکتر ‏سوکولف اونیانف را از سرنوشت شوم مبارزان شهر آگاه کرد. آنان بر آن شدند تا به رومانی روند اما مخفیگاهشان لو رفته بود و آنان در محاصرۀ افراد توسون بِی قرار گرفته بودند. دو مبارز تا آخرین گلوله ایستادگی کردند و از پا در آمدند. در حین تبادل آتش، ‏تیری نیز کمانه کرد و در سینۀ رادا، نشست. ‏

سرنوشت رقت  بار قهرمانان رمان در زیر یوغ همچون شورش نافرجام آوریل 1976م خونین و فاجعه  بار بود اما این شورش در ‏عین ناکامی منادی پایان سلطۀ پانصد سالۀ ترکان عثمانی بر سرزمین بلغارستان و شبه جزیرۀ بالکان بود. چنانکه گفته شد ‏فجایعی که در سرکوب این شورش به وقوع پیوست موجب جلب توجه اروپا به وضع اسفبار مردم بالکان شد و اعتراضاتی گسترده را به دنبال داشت. دو سال بعد، در پی جنگ روس و عثمانی، تلاش بلغارها برای رهایی از یوغ حکومت خودکامۀ عثمانی به ‏ثمر رسید و فصلی نو در تاریخ بلغارستان گشوده شد.‏

با آنکه محور اصلی داستان در زیر یوغ مبارزۀ آزادی  خواهانۀ مردم بلغارستان است اما ایوان وازوف جوانب بسیاری از زندگی و آداب و ‏رسوم و اندیشه  ها و باورهای مردم عامی و طبقۀ متشخص و مرفه و جزئیات محیط  های خانوادگی و حیات اجتماعی جامعه را در اثر ‏خود آورده است. از سوی دیگر محیط خشن و سرشار از رعب و هراس حکومت بیدادگرانۀ ترکان را چنان به تصویر کشیده که خواننده ‏بی  اختیار خود را در متن داستان و در کنار قهرمانان داستان می  یابد. صحنۀ دلنشین صرف شام در حیاط منزل مارکو ایوانف در آغاز ‏داستان، اصول اخلاقی و روابط موجود در خانواده  ای پرجمعیت و جو حاکم در فضای شهر را به خوبی ترسیم می  کند و ‏نشان می  دهد چگونه افکار انقلابی با زندگی روزمرۀ مردم، حتی افراد مرفهی که معمولاً با این  گونه افکار میانه  ای ندارند، در آمیخته است. ‏اشارات کوتاه و مختصر نویسنده گویای بسیاری از خصوصیات زندگی مردم است:

« افراد خانوادۀ مارکو فراوان بودند. در اطراف او و مادر ‏پیر و زنش، که همه کارد و چنگال به دست داشتند، یک مشت بچه از بزرگ و کوچک … با حرص و ولع تمام خوراکی  های چیده به ‏روی میز را می  بلعیدند».[42]

توانایی نویسنده در توصیف شاعرانۀ طبیعت زیبا و مناظر چشم نواز سرزمین مادری در هر فرصتی صحنه  های دل  انگیزی را در تصور خواننده به تصویر می  کشد و فضای داستان را زنده  تر و ملموس  تر می  سازد. به نمونه  ای از آنها توجه ‏کنید:‏

‏«خورشید آرام و با شکوه در افق مغرب فرو رفته بود. آخرین اشعۀ آن پس از اینکه ستیغ کوه باستانی به نام کهنه کوه را زرین کرد، ‏ناپدید شد. تنها در سمت مغرب چند پاره ابر کوچک و آتشین رنگ هنوز از ارتفاعی بسیار زیاد به خورشید می  خندیدند. سرتاسر دره در ‏تاریکی فرو رفته بود. در سمت مغرب، توده  های پراکندۀ سنگ  های سفید در تاریکی شامگاهی ناپدید می  شدند و سایۀ شب اندک اندک ‏چمنزارهای دِیر و صخره  ها و نارون  ها و درختان گلابی را نیز، که هنوز حاشیه  شان نمودار بود، فرا می  گرفت. نه صدای چهچه بلبلی به ‏گوش می  رسید و نه آوای پرنده  ای، ساکنان بالدار دره، که به هنگام روز سراسر آن را از نغمه  های شاد خود پر می  کردند، اکنون ‏خاموش مانده و در میان شاخ و برگ  های در ختان یا در لای سفال بام  ها و دیوارهای دیرخزیده بودند. همراه با تاریکی، سکوت ملال  ‏انگیز و سحرآمیز شب نیز حکمفرما می  شد و تنها صدای فرو ریختن آبشارها بود که سکوت را در هم می    شکست. گهگاه، نسیم طنین ‏دوردست زنگ گله  ها را، که دیر کرده بودند و اینک تازه به آبادی باز می  گشتند، با خود می  آورد. دیری نپایید که ماه نمودار شد و ‏سحرانگیزی منظره را تکمیل کرد. روشنایی نقره  فامی به روی چمن و درختان، که سایه های رؤیاانگیزی داشتند، افتاده بود. توده  های پراکندۀ سنگ  های سفید به سان دیوارهای فرو ریختۀ ویرانه  های کهنسال آشکارتر نمودار شدند و گنبد تازه ساز کلیسای دیر با سفیدی خیره کنندۀ خود از فراز بام ها و درختان تبریزی خودنمایی کرد. در پشت سر گنبد کلیسا قله های کوهستان بالکان به سوی آسمان سر کشیده و در پهنۀ لاجوردی آن، که اینک به رنگ سرب درآمده بود، ناپدید شده بودند».[43]

شخصیت  های واقعی بسیاری نیز در کنار شخصیت  های داستانی در جای جای داستان حضور می  یابند، رزمندگان و سیاست  مدارانی که ‏در رستاخیز ملت بلغار سهمی داشته و بیشتر آنان جان در راه آرمان آزادسازی میهن نهاده  اند، مانند له وسکی،[44] ‏کابلچکوف،[45] دیمیتار،[46] ‏بنکوفسکی[47] و دیگران. اینان با حضور خود چهرۀ رئالیستی رمان را پررنگ تر می کنند.‏

ترجمۀ فارسی رمان در زیر یوغ از متن فرانسوی صورت گرفته و با قلم شیوا و بی  تکلف محمد قاضی به خوانندۀ ایرانی عرضه شده ‏است. قاضی هر جا که لازم دیده خود نیز توضیحاتی بر توضیحات مترجم فرانسوی افزوده و درک مطالب ناآشنا برای خوانندۀ ایرانی را ‏آسان کرده است. دقت مترجم در برگرداندن امثال و اصطلاحات فرانسوی و یافتن معادل های فارسی آنها قابل تحسین است. با آنکه ترجمۀ این ‏رمان ارزشمند در بازار کنونی کتاب نایاب است با مراجعه به کتابخانه  ها یا اندکی جست و جو می  توان فرصت خواندن آن را از دست ‏نداد.

پی‌نوشت‌ها:

1- Under the yoke

2- تراکیه یا تراس ناحیه  ای بود در شمال یونان قدیم که در بخش جنوبی بلغارستان کنونی و بخشی از ترکیه قرار گرفته است.

3- Ivan Vazov

4- Sopot

5- Galaţi  (Galatsi)

6- Hristo Botev

شاعر و انقلابی مشهور.

7- San Stefano

8- Bashi-bozuk

9- Biala-Cherkva

10- Ivan Shishmanov

11- Alexander Battenberg‏ ‏‎(1857-1893)‎

نخستین شاهزادۀ بلغاری [پس از رهایی از سلطۀ عثمانی] که هفت سال حکومت کرد و بر اثر خصومت روس  ها ناچار به کناره  گیری شد.(«لطف و جذبۀ رمان». درآمدی بر ترجمۀ کتاب در زیر یوغ. ص 8، پانوشت1). ‏

12- پطر دینه  یکوف (Peter Dineyekov). (همان، ص 8 و 9). ‏

13- دینه  یکوف، همان  جا، ص 9 و 10.

14- اهالی بوسنی و هرزه  گوین در 1875م‎ ‎برضد جور و استبداد ترکان عثمانی سر به شورش برداشتند و قیام ایشان روح سلحشوری بلغاریان را به ‏هیجان آورد. هرزه  گوین و بوسنی در 1483م به تصرف ترکان در آمده بودند. ر.ک: ایوان وازوف، در زیر یوغ، ترجمۀ محمد قاضی ( تهران: توس، 1368)، پانوشت ص60.‏

15- بای همان بیگ ترکی است به معنی آقا (همان، پانوشت 25، ص 29).‏

16- Emexis

17- همان، ص 60.

18- Chorbaji

ترک  ها به آدم  های متین و مرفه غیر ترک که با سلطۀ ترکان مخالف نبودند و حتی به ایشان کمک هم می  کردند، یعنی خلاصه به اعیان خود ‏فروخته، «چوربجی» می  گفتند (همان،پانوشت ص 21).‏

19- همان، ص 179.

20- Stefchov

21- Ivanitsa

22- همان، ص 27.

23- ینی چری یا سپاه جدید نام سپاه منتخبی در ارتش قدیم عثمانی (قرن چهاردهم میلادی به بعد) بود متشکل از جوانان مسیحی گروگان گرفته شده که ‏تحت تعالیم سخت نظامی و انضباطی قرار می  گرفتند. سپاه ینی چری بعدها چنان قدرتی به دست آورد که اغلب در عزل و نصب سلاطین عثمانی ‏دخالت می  کرد (محمد معین، فرهنگ فارسی، ج6، ذیل «ینی  چری»). ‏

24- Ivan Kralich

25- Manol

26- Vidin

27- Marko Ivanov

28- مأموران انتظامی حکومت عثمانی، امنیه‏

29- Boicho Onianov

30- Siegfried

31- Stara ـ ‏Zagora

32- هایدوک (به زبان مجاری: ‏hajduk‏ پیاده نظام) به مبارزانی گفته می  شد که در مجارستان، بلغارستان، رومانی، مولداوی، ارمنستان غربی و دیگر ‏نقاط تحت استیلای امپراتوری عثمانی بر ضد حکومت ترکان عثمانی مبارزه می  کردند. ‏

33- همان، ص177 و 178.

34- Klisora

35- Mouratliiski

36- همان، ص 416.

37- به مبارزان انقلابی می  گفتند که تمام هستی و زندگیشان را وقف مبارزه در راه آزادی بلغارستان می  کردند (همان، پانوشت ص 148)‏.

38- همان، ص 438.

39- همان، ص 439.

40- همان  جا.

41- همان، ص ‏484‏.

42-همان، ص 21.‏

43- همان، ص 142 و 143.‏

44- Vasil Levsky ‎(1837 ـ 1873)

‏‎ انقلابی مشهور و پرتلاش بلغارستان ‎که پایۀ استواری برای نهضت آزادی کشور پدید آورد. وی در 1873م به دار آویخته شد. ‎ ‎ ‎

45- Todor Kablechkov ‎

انقلابی مشهور بلغاری که در شورش آوریل 1876م شرکت فعالانه داشت و چون به دست ترکان افتاد خود را کشت. همان، ص 162.‏

46- Dimitar‎ ‎(1837 – 1868)

مبارز مشهور بلغاری که با 160 انقلابی از رومانی به بلغارستان آمد و در 1868م در نبردی سخت با ترکان کشته شد. همان، ص 244.‏

47- Georgi Benkovsky‎ (1841-1876)

انقلابی بلغاری و سردستۀ شورش ماه آوریل 1876م  که به دست ترکان کشته شد. همان، ص 379. ‏

فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 83
سال بیست و دوم | بهار 1397 | 269 صفحه
در این شماره می خوانید:

جـزیرۀ سـن لازارو‏ برگی از تاریخ ملت ارمنی

نویسنده: آرپی مانوکیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 83 اشاره نوشتار حاضر گزارشی در ارتباط با یکی از مراکز فرهنگی و مذهبی ارمنیان واقع در ونیز است که بر مبنای مشاهدات و...

فرهنگ سرای ارسباران (هنر)‏ سـرای عشق و دوستی

نویسنده: گریگور قضاریان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 83 اشاره فرهنگ و هنر نشانۀ هویت جامعه است. وجود ‏مراكز فرهنگی در هر محله  ای، علاوه بر اینكه می  تواند مانع گرایش...

عـکاسان ارمنی جهان از نیمـۀ سدۀ نوزدهـم تا سدۀ بیست و یکم میلادی

نویسنده: دکتر ایوت تجریانترجمۀ : رافی آراکلیانس فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 83 تاریخ هنر عکاسی نزد ارمنیان به دلایل جغراسیاسی و تاریخی، محدوده  ای به ‏گستردگی جهان دارد....

گزیده ای از سخنان مشاهیر جهان دربارۀ جنایت  های ترکیه و نژادکشی ارمنیان

ادوارد بـرن  اشـتایـن[2](1850ـ 1932م)ترجمۀ جان  سن آقابابایان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 83 روزنامـه نگار، فعـال اجتماعـی و سیاسـی، سوسیـال دمـوکرات[3] ‏یـهـودی و...

سیاست غصب و غارت دارایی های ‏منقول و غیرمنقول ارمنیان ترکیه

گفت و گو  با محمت پولاتل، پژوهشگر تركگریگور قضاریان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 83 اشاره هرگاه صحبت از نژادكشی ارمنیان به میان می آید ‏در ذهن كشتار، تجاوز، كوچ اجباری،‌...

پروفسور سِدراک آبدالیان ‏خـدمتـگـزاری ناشـناختـه

نویسنده: پروفسور مانوئل بِربِریان (‎مانوگیان‏)[1] فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 83 «هرکس از این حکایت بتواند دانست که این چه بزرگان بوده اند و همگان برفته اند و از ایشان...

مارتیـک مارتیـن از آبـادان تا هالیـوود

نویسنده: دکتر زاون خاچاتوریان ترجمه: رافی آراکلیانس فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 83 مارتیـک مارتیـن، یکی از بزرگ ترین فیـلم نامه نویسان دو دهۀ 70 و 80 ‏سدۀ بیستم میلادی...

بزرگداشت واروژان آراکلیان مهندس معمار و فعال اجتماعی

نویسنده: ادوارد هارطونیانس فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 83 واروژان آراکلیان، مهندس معمار، فعال اجتماعی جامعۀ ارمنیان ایران و کارشناس برجستۀ عرصۀ حفاظت آثار تاریخـی، نامی...

به یاد محمد قاضی پدر ترجمۀ نوین ایران

نویسنده: ایساک یونانسیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 83 «مرگ من آن روز خواهد بود که نتوانم ترجمه کنم و امیدوارم که آن روز به این زودی‌ها فرا نرسد»‏.  محمد قاضی پیشگفتار...

خفتگان را نفسی برای فریاد نیست…

فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 83 بـا خـواننـدگان … پیام های خوانندگان پیمان به هیئت تحریریه و انعکاس مفاد آنها، همواره یاریگر ‏پیمانیان و گاهی روشنگر راه دست اندرکاران...