فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 71جنبش خوانش بین المللی[1] جلسات مورخ 21 آوریل 2015م (اول اردیبهشت 1394ش) خود را، که هم زمان در نقاط مختلف جهان برگزار می شد، به آثار نویسندگان قربانی نژادکشی سال 1915م ارمنیان به دست حکومت عثمانی و یا نویسندگانی که در ارتباط با این نژادکشی آثاری خلق کرده اند اختصاص داده بود. یکی از آثار ادبی انتخاب شده برای این جلسات رمان پچپچه نامه، اثر واروژان وسکانیان، نویسندۀ ارمنی ـ رومانیایی است که به زبان رومانیایی نوشته و تا کنون به چندین زبان ترجمه شده است. |
بنا به پیشنهاد هیئت برگزار کنندۀ مراسم یکصدمین سال نژادکشی ارمنیان و با موافقت و همکاری صمیمانۀ نشریۀ بخارا و بنیاد ملت، در اول اردیبهشت 1394مراسم شب نویسندگان ارمنی، در محل کانون زبان فارسی برگزار شد. در این مراسم، پس از گشایش جلسه از سوی علی دهباشی، سردبیر مجلۀ بخارا، آرتاشس تومانیان، سفیر محترم جمهوری ارمنستان در ایران، ضمن خوشامد گویی به حضار و اظهار خوشنودی از برگزاری چنین مراسمی اظهار داشت: «چند روز دیگر 24 آوریل است و در این روز کلیۀ ارمنیان جهان مراسم یادبود یکصدمین سالگرد نژادکشی را برگزار خواهند کرد. علت انتخاب این روز این است که در شب 24 آوریل 1915م دولت وقت ترکیه با بازداشت و سپس، قتل شمار بسیاری از نویسندگان، متفکران، روشنفکران و دانشمندان ارمنی اجرای برنامه ای را آغاز کرد که طی آن قصد داشت کلیۀ ارمنیان ساکن در منطقۀ آناتولی را پاک سازی کند، در صورتی که امروز با وجود جمهوری ارمنستان و دیاسپورای قوی ارمنیان در جهان معلوم شده است که ترکیه به اهداف خود نرسیده است». وی سپس با اشاره به روابط گرم و سطح بالای میان ایران وارمنستان اظهار داشت: «بین ملت های دوست و همسایه غم دیگری وجود ندارد و غم و خوشحالی هر یک ازآن دیگری نیز هست». وی همچنین دربارۀ کتاب پچپچه نامه گفت: « این کتاب کتابی دربارۀ ملت هاست و با اینکه مرثیه ای است بر قربانیان نژادکشی اما در آن اثری از کینه و عداوت نیست». پس از سخنرانی آقای تومانیان فیلم کوتاهی دربارۀ تاریخ ادبیات ارمنی به نمایش درآمد و سپس واروژ سورنیان دربارۀ ادبیات ارمنی از ابتدای قرن بیستم تا به امروز سخنرانی کرد. متن گسترده تر سخنرانی ایشان، که برای فصلنامۀ پیمان تنظیم شده، در پایان همین گزارش ارائه شده است. در ادامۀ جلسه، گارون سرکیسیان، مترجم فـارسی کتـاب پچپچه نـامه،[2] توضیحاتـی دربارۀ نویسنده و کتاب داد که متن کامل سخنان وی نیز در پایان همین گزارش ارائه شده است. پس از سخنان سرکیسیان، تالین بندری بخش هایی از کتاب را، به انتخاب خود نویسنده (واروژان وُسکانیان) قرائت کرد. در پایان، نیز روبینا گالستیان متن پیام واروژان وُسکانیان را، که برای این جلسه ارسال شده بود، قرائت کرد. نویسنده در این پیام ضمن تشکر از تشکیل چنین جلسه ای و اظهار شگفتی از تداوم فرهنگ و ادب ارمنی در ایران در چنین مدت طولانی ای ابراز امیدواری کرده بود که بتواند در مراسم رونمایی ترجمۀ فارسی کتاب حضور یابد. ادبیات ارمنی از ابتدای قرن بیستم میلادی تا کنون[3] واروژ سورنیان بدیهی است که سخن گفتن از ادبیات یک قوم یا یک ملت نیاز به زمانی بیش از یک جلسۀ سخنرانی دارد. بنابراین، در این نوشتار کوتاه سعی شده تا شمایی کلی از سیر ادبیات ارمنی طی یکصد و چند سال گذشته ارائه شود با این امید که این مطالب راهگشای علاقه مندانی باشد که می خواهند در این حوزه به تحقیق بیشتر بپردازند. در دهه های پایانی قرن نوزدهم میلادی و هم زمان با تشدید جنبش های ملی گرایانه در اروپا، در میان جامعه های ارمنی ساکن در اراضی تحت حکومت دولت های روسیه و ترکیه عثمانی نیز جنب و جوشی هم در زمینه های اجتماعی و هم در عرصه های فرهنگی، به خصوص هنر و ادبیات، پدید آمد. این حرکت در حوزۀ ادبیات، با توجه به اینکه خاچاطور آبوویان با استفاده از زبان محاوره ای در نوشته هایش ادبیات را در میان مردم عادی گسترش داده بود، سرعت بیشتری داشت. [4] در آن زمان ارمنستان مستقل وجود نداشت و بیشتر جمعیت ارمنی، در روسیه و ترکیۀ عثمانی، ساکن بودند و جالب اینکه ادبیات، گویش و سبک زندگی آنان نیز بر اساس محل زندگی شان تفاوت داشت. زبان محاوره ای و ادبی ارمنیان ساکن روسیه(ارمنستان شرقی) به ارمنی شرقی معروف بود (و هست). در حالی که، ارمنیان ساکن ترکیه (ارمنستان غربی) به زبان ارمنی غربی صحبت می کردند و می نوشتند که از نظر ساختاری دارای تفاوت اساسی با ارمنی شرقی است. مراکز فرهنگی ارمنیان شرقی در تفلیس قرار داشت، که شاهزاده نشین بود و روابط فرهنگی نزدیکی با مسکو داشت، و کانون روشنفکران ارمنیان غربی در قسطنطنیه (استانبول کنونی) بود که شهری اروپایی به شمار می آمد و محل مراودۀ افکار شرقی و غربی بود. بنابراین، در دهۀ اول قرن بیستم میلادی بیشتر فرهیختگان ارمنی در این دو مرکز فرهنگی، یعنی تفلیس و استانبول، متمرکز شده بودند. آن گروه از ارمنیان ساکن روسیه که خواستار یادگیری فرهنگ ارمنی و یا علوم بودند در مدارس سطح بالایی همچون لازاریان (در مسکو) نرسیسیان (در تفلیس) و گِئورگیان (در اجمیادزین) تحصیل می کردند و در ضمن، از طریق تفلیس با جریانات روشنفکری مسکو در ارتباط بودند. در همین دوران، ارمنیان غربی نیز به دلیل تماس مداوم با اروپا و همچنین محفل های ادبی ـ هنری بی نظیری که از سوی روشنفکران ارمنی تحصیل کرده در اروپا تشکیل شده بود، یکی از بالنده ترین دوره های ادبیات ارمنی غربی را به وجود آوردند. تقریباً، کلیۀ مکاتب شعری و ادبی آن زمان اروپا ـ رمانتیسیزم، لیریک، سمبولیسم، فوتوریسم، اپیک و … ـ در آثار شاعران مقیم ارمنستان غربی همچون پطروس دوریان،[5] میساک متزارنتس،[6] دانیل واروژان،[7] روبن سواک،[8] سیامانتو،[9] ایندرا[10] و هراند نظریانتس[11] به کار گرفته شدند. در دیگر شاخه های ادبیات نیز نویسندگانی همانند گریگور ظهراب،[12] خالق داستان های کوتاه دربارۀ زندگی شهری جامعۀ ارمنیان ترکیه در اوایل قرن بیستم میلادی؛، لئون شانت،[13] نمایشنامه نویسی که آثاراو محتوای فلسفی دارند و هنوز هم با بسیاری از نمایشنامه های مطرح در دنیا برابری می کنند؛ و زابل یسایان،[14] ـ از فعال ترین و پیشروترین زنان زمان خود ـ که گزارش او از قتل عام ارمنیان آدانا در 1909م یکی از موثرترین آثار ادبی درسبک سوگنامه نویسی است؛ فعال بودند. افزون بر اینها، مجلات و جنگ های ویژۀ هنر و ادبیات ارمنی منتشر می شد که در آنها آخرین نظریه های ادبی، هنری و فلسفی به وسیلۀ هنرشناسانی نظیر گوستان زاریان[15] مورد بحث و بررسی قرار می گرفت. زاریان در آن زمان به جز زبان ارمنی به چند زبان دیگر نیز در نشریات اروپایی مقاله می نوشت. هم زمان، در میان ارمنیان شرقی نیز شعرای بزرگی مانند واهان دریان،[16] یقیشه چارنتس،[17] آوتیک ایساهاکیان[18] و نویسندگان توانایی چون هووانس تومانیان،[19] آکسل باکونتس،[20] واهان توتوونتس،[21] ناردوس،[22] درنیک دمیرچیان[23] و غیره نه تنها دست به خلق آثاری بدیع در ادبیات ارمنی شرقی زدند بلکه به منظور ارتقای سطح ادبیات و نوآوری در آن شیوه های نوینی را آزمودند. نوآوری در شعر، پس از تشکیل جمهوری اول ارمنستان و در نخستین سال های انقلاب 1917م روسیه ـ که منجر به ظهور شعرای نوگرای روسی، به ویژه، ولادیمیر مایاکوفسکی[24] شد ـ نیز شدت یافت و شمار قابل توجهی از شاعران جوان، تحت رهبری چارنتس، به دنبال یافتن سبک های جدیدی در شعر رفتند. با این حال، گویا حوادث تاریخی و تحولات سیاسی تقدیر دیگری برای هنر و ادبیات ارمنی رقم زده بود. نخست دولت به ظاهر مترقی و پیشرو ترک های جوان در ترکیه برآن شد تا با استفاده از نابسامانی ناشی از وقوع جنگ جهانی اول طرح یکسان سازی قومی را در ترکیه به اجرا درآورد، به نحوی که جمعیت کشور فقط شامل ترک ها شود و برای این منظور دست به نژادکشی برنامه ریزی شدۀ ارمنیان ترکیه، بزرگ ترین و قدیمی ترین قوم ساکن در امپراتوری عثمانی زد. برای شروع تنها در شب 24 آوریل 1915م بیش از یکصد تن از شاعران، نویسندگان، روزنامه نگاران، هنرمندان و دیگر روشنفکران ارمنی ـ از جمله واروژان، سواک، ظهراب، سیامانتو و دیگران ـ دستگیر و تحویل کاروان های مرگ داده شدند تا در روزهای بعد به شنیع ترین وجهی به قتل رسند و البته، این آغاز کار بود. طی بیش از سه سال بیشتر از سه چهارم جمعیت دو میلیون نفری ارمنیان مجبور به کوچ اجباری از خانه و کاشانه خود شدند تا در بیابان های سوریه، که در آن زمان تحت قیمومیت ترکیه بود، از گرسنگی و تشنگی از پا در آیند یا قربانی سربازان دولتی، اشرار و راهزنان شوند. بدین ترتیب، حرکت فرهنگی ای که با آن همه شور و شوق آغاز شده بود محکوم به فنا شد و بانیان آن یا به شهادت رسیدند یا در اقصا نقاط دنیا پراکنده شدند. برنامۀ نژادکشی دولت ترکیه نه تنها سبب مرگ و دربه دری هزاران خانوادۀ ارمنی شد، بلکه زندگی معنوی آنان را نیز به طور کلی متوقف ساخت. مراکز عمدۀ فعال ادبیات ارمنی غربی پس از کوچ کسانی که از کشتار همگانی جان به در بردند و به تشکیل دیاسپورا (جوامع خارج از وطن اصلی) دست زدند به قرار زیر بود: ـ فرانسه: شماری از جوانان با ذوق مانند وازگن شوشانیان،[25] شاهان شاهنور،[26] زاره ووربونی،[27] نیکوغوس صرافیان[28] و …، که در فرانسه گرد هم آمده بودند، در حدود سه دهه با چاپ آثار خود و انتشار مجلات ادبی، فعالیت پر شوری داشتند اما به دلیل کاهش تدریجی شمار خوانندگان ارمنی زبان و سختی معیشت در کشور بیگانه، یا مجبور به محدود ساختن فعالیت ادبی خود شدند و یا به نوشتن به زبان فرانسه روی آوردند. گرچه دغدغۀ خاطر این نویسندگان عمدتاً حفظ هویت ملی ضمن سازگاری با جامعه غربی بود لیکن، گرایش به ادبیات روز اروپا نیز در آثار آنان مشهود بود. در هر صورت، در این نوشته ها کمتر به آنچه در سرزمین مادری بر آنان گذشته اشاره شده است حتی در سرزمین یادگارها، اثر شاعرانۀ شوشانیان ـ که خاطرات نوجوانی نویسنده را نیز در بر می گیرد ـ مطلبی از وقایع سال های 1915ـ1918م دیده نمی شود. ـ امریکا: آن گروه از نویسندگان ارمنی که به امریکای شمالی پناه بردند پیرامون ماهنامۀ هایرنیک (موطن) گرد آمدند و سال های درازی این ماهنامه منعکس کنندۀ افکار آنان بود. بیشتر آثار ادبی منتشر شده در این ماهنامه نوستالژی زندگی های از دست رفته در ارمنستان غربی است. هاماستق[29] و آرام هایکاز[30] نمایندگان این دسته از نویسندگان هستند. در اینجا، نیز نویسندگانی نظیر زاون سیورملیان[31] در نهایت زبان انگلیسی را، به امید یافتن مخاطب بیشتر، برگزیدند و از ادبیات ارمنی غربی دور شدند. ـ خاورمیانه: اغلب نویسندگان و روشنفکران کوچانده شده همراه با اکثریت نجات یافتگان، که شامل عامۀ مردم ارمنی بودند در خاورمیانه و به ویژه درسوریه، لبنان و اردن مأوا گزیدند. حدود دو دهه به طول انجامید تا آنان توانستند از کابوس آن کشتار وحشتناک به خود آیند و ضمن سروسامان دادن به زندگی خود به فکر احیای مراکز فرهنگی از بین رفته شوند. خوشبختانه با وجود افراد با فرهنگ و روشنفکری نظیر لئون شانت، نویسنده، نمایشنامه نویس و پداگوگ؛ نیکول آقبالیان،[32] متفکر و منتقد بی نظیر هنر و ادبیات؛ و هاکوب اوشاکان،[33] نویسنده و منتقد اثرگذار، زحمات جامعۀ ارمنی در ایجاد مراکز آموزشی و تربیتی نسل جدید، به خصوص در لبنان، پاسخ داد و به زودی گروه هایی از جوانان به دور نشریات ادبی همچون باگین، نائیری، آهکان و … گرد آمده و دست به انتشار آثار ادبی ارزشمندی زدند. تعداد قابل توجهی از نویسندگان و شعرایی که از سال های 1940م به بعد در خلق آثار ادبی به زبان ارمنی غربی دست داشته اند (که البته شمار آنان در قیاس با دورۀ پیش از آغاز نژادکشی اندک است) دست پروردۀ همین مراکز و محافل ادبی هستند. ادبیات ارمنی شرقی، همان گونه که گفتیم، در دهه های دوم و سوم قرن بیستم میلادی به جست و جوی شیوه های نوین پرداخت اما این جنبش ادبی نیز پس از استیلای شوروی بر ارمنستان، که با قدرت گرفتن استالین و گسترش سانسور همراه بود، تحت فشار قرار گرفت و محدود شد. سبک رئالیسم سوسیالیستی، که حکومت شوروی آن را بر نویسندگان و هنرمندان تحمیل کرده بود، جایی برای نوآوری باقی نگذاشته بود. اندکی بعد نیز اوضاع بدتر و دستگیری ها و محاکمه های نمایشی روشنفکران آغاز شد که طی آن چارنتس، باکونتس، زابل یسایان و واهان توتوونتس همراه با شماری از نویسندگان و شاعران دیگر در سیاه چال های نظام ناپدید شدند. گورگن ماهاری[34] و مگردیچ آرمن[35] نیز همراه با شمار بیشتری از نویسندگان و شاعران به اردوگاه های کار اجباری سیبری اعزام و عملاً از نوشتن محروم شدند. به این ترتیب، جلوی بالندگی ادبیات ارمنی شرقی نیز، همانند همزاد غربی آن گرفته شد، گرچه نه به آن حدت و شدت، چراکه شاعران و نویسندگان جوان تری چون گوورگ امین،[36] بارویر سواک[37] و واهاگن داوتیان[38] با تمام محدودیت ها دست به خلق آثاری با ارزش زدند. بدین ترتیب، بار دیگر حرکت رو به جلوی ادبیات ارمنی گرچه متوقف نشد اما سرعت آن به مراتب کندتر شد. در دهۀ1960م، همراه با موج جدید نوگرایی در زمینۀ شعر و ادبیات در دنیا (از جمله ایران)، ادبیات ارمنی نیز به همت رازمیک داوویان،[39] هنریک ادویان،[40] اسلاویک چیلویان[41] و دیگران (در حوزۀ شعر) و امثال هراند ماتووسیان،[42] واهاگن گریگوریان،[43] وارتان گریگوریان[44] و وارتگس پطروسیان[45](در حوزۀ نثر) بار دیگر دست به تجربۀ روش های نوین زد که در نتیجۀ آن ادبیاتی کما بیش پویا جان گرفت که تا به امروز به حیات خود ادامه داده است، اگرچه حرکت آن پس از استقلال ارمنستان و استقرار نظام بازار آزاد به نسبت کند شده است. البته با توجه به پراکندگی ارمنیان در سراسر جهان، مراکز فرهنگی دیگری نیز در سایر نقاط جهان تشکیل شد که در اینجا به تعدادی از آنها (به غیر از آن چه در بالا آمد) اشاره خواهد شد. ایران از مهم ترین این مراکز است. ارمنیان از چهارصد سال پیش با ساخت کلیسای وانک اصفهان و پس از آن با ایجاد نخستین چاپخانۀ خاورمیانه حضور فرهنگی خود را در ایران به ثبت رساندند. اگرچه ارمنیان ایران تنها جامعه ای از ارمنیان بودند که در خارج از مرزهای ارمنستان (دیاسپورا) از زبان ارمنی شرقی استفاده می کردند فعالیت های ادبی آنان طی قرن بیستم هرگز به سطح نویسندگان و شعرای تفلیس و استانبول نرسید. با این همه، در دهه های نخست قرن بیستم میلادی هوانس ماسحیان،[46] مترجم، دیپلمات، روزنامه نگار و فعال اجتماعی، ترجمۀ نزدیک به نیمی از نمایش نامه های ویلیام شکسپیررا به پایان رساند. این ترجمه ها از دقیق ترین و اصیل ترین ترجمه های آثار شکسپیر به حساب می آید که تاکنون منتشر شده است. در سال های دهۀ 1930م به همت شماری از شاعران و نویسندگان جوان ارمنی از جمله آرشاویر مگردیچیان،[47] گالوست خاننتس،[48] زورایر میرزایان[49] و ر. بن[50] نشریۀ نوراج[51] (برگ تازه) منتشر شد که نسبت به زمان خود بسیار پیشرو بود و می کوشید تا به مسائل روز ادبیات جهان بپردازد. این نشریه برای زمانی نسبتاً طولانی منتشر می شد و تلاش می کرد بین نویسندگان فارسی زبان و ارمنی ارتباط بر قرار کند. در سال های بعد نشریۀ هور[52] (آتش) مدتی در اختیار ادب دوستان قرار گرفت. هدف این نشریه بیشتر معرفی آثار ادبی ارمنی به فارسی زبانان و بالعکس بود. در این اواخر نیز چندین سال نشریۀ هاندس[53] (جُنگ) منتشر می شد که مطالبی در زمینۀ هنر و ادبیات به خوانندگان خود ارائه می کرد. به غیر از ایران در هندوستان نیز مدارس عالی برای ارمنی زبانان وجود داشت که به تدریس زبان ارمنی می پرداختند. شمار بسیاری از نوجوانان ارمنی ایرانی از این مدارس فارغ التحصیل شدند، که از جملۀ آنان می توان نویسندۀ ارمنی، آندرانیک ساریان،[54] را نام برد. مجتمع مذهبی مخیتاریست ها، در ونیز و وین، یکی دیگر از مراکز فرهنگی است که ذخیره ای بسیار غنی از کتاب ها و اسناد ارمنی را در اختیار دارد. این مجتمع، ضمن آنکه مرکز تحقیقات دربارۀ فرهنگ و هنر ارمنی است در گذشته چاپ آثار ادبی ارمنی، از جمله چاپ نفیس نمایشنامه های ویلیام شکسپیر با ترجمۀ ماسحیان در اوایل قرن بیستم میلادی، را عهده دار بوده. امروزه، با وجود آنکه نزدیک به ربع قرن از استقلال جمهوری ارمنستان می گذرد نمی توان گفت که اختلاف های موجود میان نویسندگان ارمنی شرقی و غربی در نحوۀ تفکر، سبک و نوشتار کاملاً از بین رفته است. هنوز رسم الخط مورد استفادۀ آنان متفاوت است و هنوز ادبیات غرب ـ که تأثیری چشمگیر بر روی آن گروه ازنویسندگان ارمنی دیاسپورا، که به زبان ارمنی می نویسند، داشته ـ در ارمنستان گسترش نیافته است. وضعیت ناشناختۀ بازار آزاد در جامعۀ ارمنستان پس از استقلال و همچنین اوضاع نامطلوب اقتصادی، سبب شده که چاپ کتاب در این کشور مقرون به صرفه نباشد. بنابراین، با اینکه در حال حاضر نویسندگانی مانند گورگن خانجیان،[55] واهاگن گریگوریان، ویولت گریگوریان،[56] واهان ایشخانیان[57] و غیره در زمینۀ ادبیات فعال هستند بیشتر آنان مجبورند آثار خود را در پایگاه های اینترنتی منتشر سازند و یا در شمارگان بسیار محدود به چاپ رسانند. در بین نویسندگانی که به زبان ارمنی غربی می نویسند و در دیاسپورا سکونت دارند گریگور بلدیان[58] از دیگران فعال تر است. گاهی نیز در نشریات ارمنی زبان اروپا و امریکا به آثاری از نویسندگانی چون سورن چکیچیان،[59] واهه بربریان[60] و ایشخان جینباشیان[61] برمی خوریم که البته شمار آنها زیاد نیست. جالب اینکه در سال های اخیر به تعداد نویسندگان ارمنی ای که دست به خلق آثار ادبی به زبان کشور محل اقامت خود می زنند افزوده شده است. پیتر بالاکیان،[62] کریس بوهجالیان،[63] مرحوم لئوناردو آلیشان،[64] لسلی آیوازیان[65] و واروژان وسکانیان[66] ـ که کتاب پچپچه نامۀ او به فارسی ترجمه و به زودی چاپ خواهد شد ـ فقط نمونه هایی از این دست نویسندگان هستند، اگرچه دسته بندی آثار آنان در ذیل ادبیات ارمنی جای بحث دارد. در ایران، واراند،[67] آزاد ماتیان و نوروان[68] به زبان ارمنی و واهه آرمن به دو زبان ارمنی و فارسی شعر می سرایند. آثاری نیز از کولیا در هووانسیان[69] به زبان ارمنی به صورت نثر به چاپ رسیده است. البته، شعرا و نویسندگان دیگری نیز هستند ولی به اندازۀ نام بردگان فعال نیستند. در کنار این نویسندگان احمد نوری زاده و آندرانیک خچومیان نیز فعالیت های زیادی در ترجمه و معرفی آثار ادبی ارمنی به ادب دوستان فارسی زبان صورت داده اند. همان گونه که در ابتدا گفتیم مطلب ارائه شده گزارش بسیار مختصری بود از آنچه طی قرن گذشته بر ادبیات ارمنی گذشته و نیز تأثیر حوادث تاریخی بر آن. کسانی که در این نوشتار از آنان نام برده شد تعداد محدودی هستند از آن خیل بزرگ شاعران و نویسندگانی که در شرایطی بسیار سخت، که تعریف آن رفت، توانسته اند گنجینه ای از آثار ادبی به وجود آورند، گنجینه ای که امروزه بخشی غیر قابل انکار از میراث فرهنگی مردم جهان است. معرفی کتاب پچپچه نامه[70] گارون سرکیسیان زندگینامۀ نویسندۀ کتاب واروژان وُسکانیان در 25 اوت 1958م در یک خانوادۀ مهاجر ارمنی در شهر کرایوای[71] رومانی زاده شد. دوران کودکی و نوجوانی را در فوکشان[72] سپری کرد و تحصیلات متوسطه را در دبیرستان آلکساندرو یوان کوزای[73] همین شهر به پایان رساند. سپس، در دانشگاه اقتصاد شهر بخارست و دانشکدۀ ریاضی دانشگاه بخارست به تحصیل پراخت و موفق به دریافت درجۀ دکترای اقتصاد شد. در انقلاب 1989م، بر ضد حکومت چائوشسکو[74] شرکت کرد و در 1990م، به عضویت شورای موقت اتحاد ملی درآمد. در همان سال، انجمن ارمنیان رومانی را بنیان نهاد که تا کنون ریاست آن را بر عهده دارد. وُسکانیان از 1996ـ2000م و پس از آن، از 2004م تا کنون (2015م) نمایندۀ مجلس سنای رومانی و رئیس کمیسیون اقتصاد، صنعت و خدمات بوده است. او در 2006ـ 2007م وزیر اقتصاد و بازرگانی و در 2007 ـ 2008م وزیر اقتصاد و دارایی بوده. وُسکانیان در 2012م بار دیگر به وزارت اقتصاد منصوب شد اما در اکتبر 2013م از این مقام استعفا کرد. واروژان وُسکانیان نایب رئیس انجمن نویسندگان رومانی و از نویسندگان سرشناس این کشور است. او دارای سه جلد کتاب شعر به نامهای شَمَن آبی[75] (1994م)، چشم سپید شهبانو[76] (2001م) و عیسای هزار بال[77] (2005م) و همچنین، مجموعۀ داستان مجسمۀ فرمانده[78] (1994م) است که برای این اثر جایزۀ انجمن نویسندگان بخارست را دریافت داشته. وُسکانیان کتاب پچپچهنامه[79] را در 2009م به زبان رومانیایی منتشر کرد و در همان سال عنوان بهترین اثر ادبی سال این کشور و همچنین جایزۀ بزرگ ادبی فرهنگستان رومانی را برای نگارش این کتاب دریافت داشت. این کتاب تا کنون به چندین زبان از جمله اسپانیایی، آلمانی، ایتالیایی، ارمنی، سوئدی، پرتقالی، عربی، عبری و غیره ترجمه شده است. ترجمۀ اسپانیایی آن با استقبالی بینظیر روبه رو شد و در کشورهای اسپانیا، آرژانتین، شیلی، کلمبیا و ونزوئلا بازتاب چشمگیری یافت. دربارۀ ترجمۀ اسپانیایی این اثر بیش از سیصد مقاله و نقد ادبی نوشته شده است. خوان مانوئل سانچز، رئیس جمهور کلمبیا، در نامهای خطاب به نویسندۀ کتاب نوشت که با مطالعۀ این کتاب در پی یافتن راههای تازهای برای برقراری صلح میان دولت کلمبیا و جبهۀ انقلابیون مسلح است. نظرات منتشر شده دربارۀ کتاب در روزنامههایی از سراسر جهان، اظهارنظرهای فراوانی دربارۀ این کتاب شده است. پراکندگی جغرافیایی این روزنامهها خود موضوعی درخور توجه است. روزنامۀ اسپانیایی ال پایس[80] مینویسد: «پچپچه نامه رمانی است زیبا و دلانگیز و همانا خود تاریخ است». روزنامۀ اِل ناسیونال،[81] چاپ ونزوئلا، مینویسد: «نویسنده، واروژان وُسکانیان، وارث خاطرات تنیده از مرگ و زندگی دوباره است. او پیش از هر چیز وجدان ارمنیان است». روزنامۀ لاناسیون،[82] چاپ آرژانتین، مینویسد: «پچپچه نامه اثری استثنایی و سرود ملی زجرهای ملت ارمنی است». روزنامۀ ایتالیایی کُریره دلا سرا[83] مینویسد: « این کتاب بهترین کتابی است که در پاییز 2011م در ایتالیا منتشر شده است». روزنامۀ عبری هاآرتس[84] مینویسد: «پچپچه نامه شاهکاری استثنایی و یکی از برجستهترین و ارزشمندترین آثار ادبیات جهانی در سالهای اخیر است». روزنامۀ آلمانی زبان فرانکفورتر آلگه ماینه زیتونگ[85] مینویسد: «پچپچه نامه رمانی شگرف است و به ادبیات جهان تعلق دارد و احتمالاً، یکی از دانشنامههای قرن بیست و یکم میلادی خواهد بود. چنان شگرف است که نفست بند میآید». در مقالهای دیگر از این روزنامه چنین آمده: «این رمان شگرف نه تنها از نظر ادبی پذیرفتنی است، بلکه سندی است از خاطرات». در یک مقاله دیگر در همین روزنامه، میخوانیم: «رمان وُسکانیان نه تنها شاهد زجرهای وحشتناک، که قدرت استقامت ملت ارمنی است و میتواند در کنار رمان چهل روز موسی داغ، اثر فرانتس ورفل، به تاریخ ادبیات جهان گام نهد». خود واروژان وُسکانیان دربارۀ این مقایسه میگوید: «رمان من مصیبتهای ملت ارمنی را به گونهای متفاوت از رمان فرانس ورفل شرح میدهد. برای درک بهتر موضوع باید بگویم من تاریخ را از درون زندان مینگرم، اما فرانس ورفل از بیرون». عنوان کتاب پچپچه از اصلیترین مفاهیم این کتاب است. پچپچه به معنای آهسته صحبت کردن، در گوشی حرف زدن، چیزی را با صدای پایین گفتن برای آنکه کسی دیگر نشنود و زمزمه کردن است. در عین حال، نشانگر دو چیز است: صمیمیت و ترس. نشانگر صمیمیت است زیرا برای شنیدن پچپچه باید نزدیک هم بود، باید با هم صمیمی بود و سخن طرف مقابل را با دقت شنید. پچپچه یعنی صداقت، صمیمیت، دوستی. وقتی دلها و جانها به هم نزدیک هستند پچپچه میتواند شنیدنی و قابل فهم باشد. فریاد زدن و داد و بیداد کردن کار دشمنان و زورگویان است، کار کسانی است که میخواهند عقیده خود را تحمیل کنند. پچپچه ابزار بیان احساسات سرکوب شده و احساسات و عقاید تحت تعقیب است. نمادی است برای درک و فهم زجرهای طرف مقابل که به هیچ زبانی غیر از پچپچه نمیتوان آن را بیان کرد. اما پچپچه نشانگر چیز دیگری نیز هست: ترس، فشار، تبعیض، سرکوب و وحشت و چون همۀ اینها احساسات خاص انسانی است پس پچپچه نیز خاص انسانهاست و به ملت و دین خاصی تعلق ندارد. به نظر نویسنده هر ملتی پچپچه نامۀ خودش را دارد که باید روایت شود. او میگوید: «تا زمانی که ترس وجود دارد پچپچه نیز وجود دارد». نویسنده میگوید: «در سالهای کودکی ام در دنیایی از پچپچهها زندگی کردم. آنها را با احتیاط بیان میکردند» و در جایی دیگر مینویسد: «چیزهایی بود که اجازه نداشتم دربارۀ آنها حرف بزنم. بخصوص اجازه نداشتم تحت شدیدترین تهدیدها، چه در کودکستان و چه به هر فرد ناشناس، بگویم که در خانۀ ما با پچپچه حرف میزنند». اما آنها چرا با پچپچه حرف میزدند؟ با نگاهی به زندگی یکصد سال اخیر ارمنیان خواهیم فهمید که چرا پچپچه زاده شد و چرا چنین گسترش یافت. ترسی که در دوران کودکی این مردم در جان آنان رسوخ کرده بود بیگمان هیچ گاه به طور کامل از ذهن آنان بیرون نرفت. این ترس پچپچهها زایید و این گونه به حیات خود ادامه داد. بازماندگان قتل عام دربارۀ آن رویدادهای وحشتناک با پچپچه و درگوشی صحبت میکردند و نویسنده از همان دوران کودکی آنها را میشنید. او میگوید: «پیران دوران کودکی ام خود نیز در حیرت بودند که چگونه از میان آن وقایع هولناک گذشته و زنده مانده بودند». نویسنده دربارۀ انتخاب عنوان کتاب میگوید: «روزی دیدم پدربزرگم، کاراپت، نشسته و با خود پچپچه میکند. پرسیدم: ـ با پچپچه چه میگویی؟ پاسخ داد: ـ دارم کتاب میخوانم. گفتم: ـ چه طور میخوانی؟ کو کتاب؟ گفت: ـ کتاب لازم نیست. حفظ کردهام. گفتم: ـ خوب، ولی اسم کتاب چیست؟ چه کسی آن را نوشته؟ گفت: ـ شاید، روزی تو بنویسی! و این چیزی است که اکنون آن را انجام میدهم. برای همین هم نام آن را پچپچهنامه گذاشتهام». محتوای کتاب کتاب دارای 480 صفحه و 12 فصل است. ترتیب فصل ها بر اساس ترتیب زمانی نیست و محتوای هر فصل مستقل است اگرچه همۀ آنها یک مجموعه را تشکیل میدهند و هریک جایگاه خاص خود را در آن مجموعه دارند. رویدادهای هر فصل نیز ترتیب زمانی ندارد و گاه رویدادهای قدیمی پس از رویدادهای جدید میآیند. پچپچه نامه رمانی دربارۀ تاریخ یکصد سال اخیر ارمنیان است. با این حال، تقریباً از همۀ رویدادهای مهم قرن بیستم سخن میگوید. از الویس پریسلی، سلطان راک تا پهله، سلطان فوتبال، از ترور کندی تا تولید عروسک باربی و از سقوط هواپیمای حامل تیم فوتبال منچستر یونایتد تا زلزلۀ هشت ریشتری در آلاسکا. اما محور اصلی این رمان شرح زندگی چند نسل از خانوادۀ نویسنده است. داستان زندگی این چند نسل، نمونۀ کوچکی است از تاریخ صدسالۀ ارمنیان امپراتوری عثمانی، تاریخی همراه با ترس و پچپچه. داستان از زبان اول شخص مفرد، یعنی خود نویسنده، روایت میشود. او خاطرات خود را از شخصیتهای اصلی داستان و خاطرات آنان را از دوران کودکیشان روایت میکند. نویسنده در این کتاب به عوامل زمینه ساز نژادکشی میپردازد و به مهم ترین آنها، از جمله روی کار آمدن حزب اتحاد و ترقی در ترکیه و آغاز جنگ جهانی اول، اشاره میکند. سپس، به سیر وقایعی میپردازد که به یکی از مصیبت بارترین فجایع قرن بیستم انجامید، مانند شب 24 آوریل و دستگیری چند صد تن از اندیشنمندان ارمنی؛ فراخواندن مردان ارمنی به ارتش عثمانی، خلع سلاح و اعزام آنان به گردانهای راه سازی و خاک ریزی و سرانجام تیرباران دسته جمعی آنان در نواحی دوردست؛ تبعید سراسری باقی ماندۀ ارمنیان شامل سالخوردگان و زنان و کودکان به بیابانهای بینالنهرین، گذراندن آنان از هفت حلقۀ مرگ شامل معموره، اصلاحیه، باب، مسکنه، دبسی، رقه و دیرالزور؛ و نابودی تدریجی قافلههای تبعیدیها در طول مسیر و رسیدن درصد اندکی از آنان به آخرین حلقه مرگ، یعنی دیرالزور. نویسنده در فصل های گوناگون کتاب به رویدادهای دیگر نیز میپردازد، مانند تشکیل دادگاههای نظامی استانبول در سالهای 1919 ـ 1921م و صدور حکم محکومیت بسیاری از سرکردگان عثمانی و عاملان کشتار، فرار بیشتر آن محکومان به کشورهای اروپایی، تشکیل گروه انتقام جوی نِمسیس ـ الهۀ انتقام جویی در یونان باستان ـ شرح بخشی از عملیات آن گروه در مجازات جانیان، ورود سیل عظیمی از فراریان ارمنی به خاک رومانی، جنگ جهانی دوم و نبرد استالینگراد، اردوگاههای کار اجباری در سیبری، گورهای دسته جمعی، پیدایش ایدئولوژیهایی که تبدیل به سلاح عقیدتی شدند، روی کار آمدن حکومت کمونیستی در رومانی، شورش بخشی از روستاییان رومانی بر ضد اشتراکی شدن کشاورزی و سرکوب آنان، ترور کندی و غیره. اینها وقایع مهم قرن بیستم میلادی هستند که جنبۀ فراگیر دارند، حد و مرز نمیشناسند و کل بشریت را متأثر ساخته اند. پچپچه نامه شرح این زجرها و رویدادهای هولناک از نگاه مردمانی است که به جای لذت از زندگی رنج بردند، مردمی که در طول زندگی خود سر از کشورهای گوناگون درآوردند اما هیچ گاه واقعاً سفر نکردند. نویسنده میگوید که اگرچه پچپچه نامه در برگیرندۀ تاریخ های دقیق بسیاری است، که حتی روز و ساعت و محل را نیز نشان می دهد اما کتاب درسی تاریخ نیست. آن را میتوان کتاب وضعیت وجدان ها نامید. بنابراین، حتی اگر تاریخ سال و روز را هم از آن پاک کنیم، باز مفهوم کلی آن حفظ خواهد شد. کتاب از چیزهایی سخن میگوید که همیشه و همه جا اتفاق میافتند و مردم با آنها آشنا هستند. نویسنده معتقد است که در واقع، ماهیت پچپچه نامه در همۀ دوران ها بدون دگرگونی می ماند، مانند یک سرود کُر از یوهان سباستین باخ یا مانند دری تنگ که مردم با خم شدن و فشرده شدن به یکدیگر از میان آن می گذرند و در جایی دیگر مینویسد که پچپچه نامه چون برای دربار نوشته نشده، بیشتر از شکست خوردگان سخن میگوید تا پیروزمندان. از کسانی سخن میگوید که در صف ضعیفان قرار دارند یا به خواست خود در صف شکست خوردگان جای گرفتهاند. کاراپت، پدر بزرگ نویسنده، معتقد بود که تاریخ را شکست خوردگان مینویسند نه پیروزمندان چراکه این شکست خوردگان هستند که واقعاًَ در راه اعتقادات خود جان میبازند. پدربزرگها و مادربزرگهای نویسنده به او آموختند که از کسی نفرت نداشته باشد. به او آموختند که میان حکومتها و ملتها فرق گذارد، به سرزمین مادری شان، به زادگاهشان ـ چه در ارمنستان غربی، چه آناتولی، چه ترکیه، چه آسیای صغیر و یا هر نامی که میتوان بر آن گذاشت ـ وفادار باشد و آن را دوست بدارد. آنان تا آخرین دم به آنچه در کودکی آموخته بودند پایبند ماندند. زبان و فرهنگ ترکی را از یاد نبردند، آوازهای ترکی خواندند و نام شماری از خوراکیها و وسایل مورد استفاده خود از قایوه و جازوه و فینه و باستورما و سوجوخ و غیره را به ترکی ادا کردند. پدربزرگش، ستراک، تا آخر عمر تعریف میکرد که در روزگار نوجوانی، که از دست مرگ میگریخته و مبتلا به حصبه شده بوده، چطور خانوادهای ترک او را نجات دادند، بیماریاش را درمان کردند و لباس ترکی پوشاندند تا بتواند بدون برانگیختن شک مأموران بگریزد. سبک رمان رمان وُسکانیان آمیزهای از واقعیت و خیال است. این دو میتوانند به سادگی جابه جا شوند. رویدادهای داستان چنان پیش می روند که گاه خواننده به شک میافتد که آنچه روی میدهد در واقعیت بوده یا خیال. از این نظر، منتقدان میان پچپچه نامه و صد سال تنهایی، اثر گارسیا مارکز، همانندیهایی میبینند. رمان صد سال تنهایی داستان شش نسل از خانواده در دهکدهای دور دست در شبه جزایر کارائیب در امریکای لاتین است و پچپچه نامه نیز داستان چند نسل از یک خانوادۀ ارمنی در نقاط دورافتادۀ آناتولی و سپس، اروپای شرقی را روایت می کند اما پچپچه نامه نه از صد سال تنهایی که از صد سال مصیبت و دربهدری سخن میگوید. برخی منتقدان پچپچه نامه را همان صد سال تنهایی اما در محیط اروپای شرقی میدانند. صد سال تنهایی به سبک «رئالیسم جادویی» نوشته شده. از خصوصیات ذاتی این سبک در هم تنیده شدن واقعیت و خیال در آن و همچنین، بروز اتفاقاتی غیرعادی است. از این رو، رمان پچپچه نامه را نیز میتوان در این سبک دانست؛ برای مثال، مرگ موجودی زنده است که در سرتاسر کتاب حضور دارد، با آدمها نشست و برخاست می کند، دور و بر آنها به جست و خیز میپردازد و وقتی شخص را خوب شناخت آنگاه وارد تن او میشود. نویسنده میگوید: «زندهها ازآن آسمان هستند و مردهها ازآن زمین. فقط آدمهای در حال احتضار به مرگ تعلق دارند. مرگ، حالت احتضار را بسیار دوست دارد و میخواهد این حالت را تا جایی که میتواند طولانی تر کند. مانند کسی که خوراکی لذیذی میخورد و نمیخواهد آن را زود تمام کند. حالت احتضار، جوپرک خوشگوار مرگ است». نویسنده در جایی دیگر از کتاب مینویسد: «پدربزرگم گاه خود را در اتاقش حبس میکرد، ویلون مینواخت و آوازهای غمگین زمزمه میکرد. مرگ پیش او میآمد و آنها با هم از جمع مردگان سخن میگفتند. مرگ از مردههای قدیم تعریف میکرد، از آن افراد منحصر به فردی که اجازه داشت از آنان تعریف کند. مردههای قدیم بهراستی اموال خصوصی او بودند… . پدربزرگم با مرگ از خودش سخن میگفت، از گشت و گذارهای ما در میان چارباغ های بوستان، از بازی ما و غلتاندن بلوطها، از نهنگ موبی دیک که آن را با تریلر به بازار بخارست آورده بودند و ما بچهها با وحشت نگاهش میکردیم و غیره. مرگ از این تعریفها می فهمید که پدربزرگم هنوز در دنیا کاری برای انجام دارد، بنابراین، بهانهای میتراشید و میرفت». شخصیت شناسی پچپچه نامه در کتاب شخصیتهای گوناگونی وجود دارند که مهم ترین آنان عبارت اند از دو پدربزرگ نویسنده و باجناق یکی از پدربزرگهای او. کاراپت وُسکانیان پدربزرگ پدری نویسنده و اصلی ترین شخصیت کتاب است. او در 1893م در افیون قره حصار، جایی در مرکز آناتولی، زاده شد. پدران او تاجر بودند و به اروپا رفت و آمد داشتند. با آغاز تبعیدها و کشتارها آنها، که در رومانی به سرمی بردند، بازنگشتند و به این ترتیب، از مرگ نجات یافتند. کاراپت مردی بود تقریباً جدی و احساساتی، ماهر، زرنگ و درس خوان، کسی که علم را فدای کسب و کار نمیکرد. او یک کاسب همیشه ورشکسته بود. وضعیت کاراپت می توانست از آن هم بدتر شود، اگر باجناقش، ساهاک او را به حال خود رها می کرد. وُسکانیان در مورد او چنین می نویسد: «اما ورشکستگی، تنها حرفۀ او[کاراپت] نبود. پدربزرگم، کاراپت، خواننده کُر کلیسا، ویلون نواز، نت نویس، موتورسوار، خوش نویس، عکاس، نقاش، آموزگار موسیقی، آموزگار زبان ارمنی، چهره پرداز و سوزن دوز هم بود، یعنی سرگرم همۀ حرفه هایی بود که سودی در بر نداشت». کاراپت وُسکانیان در میان اطرافیان از احترام خاصی برخوردار بود و همه او را رهبر خود میدانستند. او در 1968م در 75 سالگی درگذشت. ستراک ملیکیان، پدربزرگ مادری نویسنده، اهل ارزروم بود که از فروش قهوه، کاکائو و کشمش پول درمی آورد. تمامی افراد خانوادۀ او، به غیر از خواهر کوچک ترش، در قتل عام از میان رفتند. سربازان ترک برادر بزرگ او، هاروتیون، را جلو چشمانش سر بریدند و او را آزاد کردند تا برود و این داستان را برای همه تعریف کند. او، که نوجوانی چهارده ساله بود، پس از مدتی دربهدری به ادسا رسید. سپس، به رومانی رفت، در آنجا مغازهای باز کرد و کسب و کاری راه انداخت. نویسنده دربارۀ دو پدربزرگ خود مینویسد: «خاندان من با دنیا بی حساب بود. پدربزرگم، ستراک، جمع میکرد و پدربزرگم، کاراپت، ریختوپاش. کمونیسم همه را با هم برابر کرد. پدربزرگم، ستراک، دیگر چیزی برای جمع کردن نداشت و پدربزرگم کاراپت چیزی برای ریختوپاش». ستراک ملیکیان در طول زندگی خود همۀ کسانی را که به او ظلم کرده بودند بخشید، از هیچ کس کینهای به دل نگرفت و کسی را هم نیازرد. ساهاک شیطانیان، باجناق کاراپت، چهارده ساله بود که همراه خانوادهاش به بیابانهای سوریه تبعید شد. در میان راه مادربزرگ و پدرش را از دست داد. خواهرش حصبه گرفت و در حال احتضار بود. مادرش، هرمینه، برای نجات جان ساهاک تصمیم گرفت او را به یک عرب بدوی بسپارد و آن عرب در ازای او کیسهای آرد به هرمینه داد. ساهاک، که اعراب او را یوسف نامیدند، چندی در میان عشایر بدوی زندگی کرد و سرانجام، سوار بر اسب گریخت و پس از مدتی با سپری کردن راهی طولانی سر از رومانی درآورد. با آرمنوهی، خواهر زن کاراپت وُسکانیان، ازدواج کرد و به این ترتیب، با کاراپت باجناق شد. او همچنین پدر تعمیدی واروژان بود. ساهاک در سراسر عمر خود با یوسف درونش زندگی کرد و عذاب کشید. افزون بر این سه تن شخصیتهای دیگری نیز در این رمان وجود دارند که در ادامه آنها را معرفی خواهیم کرد: میساک تورلاکیان. او در 1890م در روستای گیوشانا، از توابع طرابوزان، زاده شد. از دوران کودکی با سلاح زندگی کرد و سپس، وارد ارتش ترکیه شد. سپس، با شروع جنگ جهانی اول به پارتیزانهای قفقاز پیوست و پس از کشته شدن اعضای خاندانش در 1915م به صف انتقام جویان درآمد. میساک یکی از عاملان کشتار ارمنیان باکو، به نام بهبود خان جوانشیر، را شناسایی کرد و در استانبول به قتل رساند. سپس، به رومانی رفت و در جنگ جهانی دوم برای براندازی سلطۀ شوروی بر ارمنستان مبارزه کرد. با ورود ارتش سرخ به رومانی به امریکا مهاجرت کرد و در همان جا، در 1968م، درگذشت. هاروتیون خندیریان در سالهای 1918ـ1920م سفیر جمهوری ارمنستان در رومانی بود. او پس از سقوط جمهوری ارمنستان و برقراری حکومت شوروی در این کشور باز هم با سرسختی سفارت ارمنستان را باز نگه میداشت. پس از آنکه قرار بر این شد که سفارت ارمنستان تعطیل شود او ناگهان ناپدید شد و دیگر هیچ اثری از او دیده نشد. دربارۀ غیب شدن او افسانهها سرودند. دراستامات کانایان یا سردار درو در 1905م، زمانی که 21 سال داشت، ناکاشیدزه، استاندار روسیۀ تزاری را، که عامل کشتار ارمنیان باکو بود، به سزای اعمالش رساند. سپس، مقام وزارت جنگ جمهوری ارمنستان (1918ـ 1920م) را بر عهده گرفت اما با سقوط این جمهوری به دست شورویها دستگیر شد. در 1924م، بنا به دلایلی نامعلوم آزاد شد و به رومانی رفت. با شروع جنگ جهانی دوم به آلمانیها پیوست تا با کمک آنان ارمنستان را از سلطۀ شوروی نجات دهد، اما با شکست آلمان در استالینگراد رؤیاهای او ناکام ماند. پس از آن به لبنان سپس، به ایالات متحده رفت و در 1956م درگذشت. هاروتیون فرینگیان در 1873م در ارزروم زاده شد. در جنگ جهانی اول، هنگام فراخوان ارتش عثمانی برای سربازگیری، از خدمت در ارتش عثمانی سر باز زد و به این ترتیب، نجات یافت و به رومانی گریخت. در آنجا کسب و کاری راه انداخت و به تدریج، به سلطان قند رومانی تبدیل شد. او وصیت نامهای نوشت که پس از مرگش اموال وی صرف امور خیریه شود اما پیش از فرا رسیدن مرگش، حکومت کمونیستی به سراغ او آمد و کل اموال وی را مصادره کرد. او سالها با وصیت نامهای که نوشته بود زندگی کرد به این امید که روزی حکومت پیشین برسرکار آید و او به اموالش دست یابد. مدتی با این امید و با فروش گردو در کوچه و کلیسا زندگی خود را گذراند و سرانجام در 85 سالگی درگذشت. او را با وصیت نامهاش به خاک سپردند. لئون زهراب، پسر گریگور زهراب، نمایندۀ ارمنیان در مجلس عثمانی، بود. زمانی که مأموران عثمانی برای دستگیری گریگور زهراب به خانۀ وی رفتند او به پسرش گفت که در پشت پرده پنهان شود و به هیچ وجه بیرون نیاید. لئون از پشت پرده شاهد دستگیری پدر شد و واپسین بار به چهرۀ او نگریست. مأموران عثمانی گریگور زهراب را دستگیر و تبعید کردند و در راه تبعید او را به قتل رساندند. لئون، سرافکنده از این که نتوانسته بود هیچ کاری برای نجات پدرش انجام دهد و در حالی که آخرین نگاه پدر را همواره به یاد داشت، به رومانی رفت و پس از چندی تلاش کسب و کار بسیار موفقی را به راه انداخت. او هرچه ثروتمندتر میشد اندوه و بغضش نیز افزایش می یافت. با روی کار آمدن دولت کمونیستی در رومانی اموال او مصادره شد و او با زندگی در خانهای محقر بار دیگر فرصت یافت تا با نگاه پدر دیدار کند. این نگاه تنها چیزی بود که برای او باقی مانده بود. پینوشتها: 1- Worldwide Reading 2- ترجمۀ فارسی این کتاب در دست چاپ است. 3-متن سخنرانی واروژ سورنیان در مراسم «شب نویسندگان ارمنی»، که در 1 اردیبهشت 1394ش، در کانون زبان فارسی، برگزار شد. 4- تا پیش از سال های1850م زبان مورد استفاده در ادبیات ارمنی گرابار (grabar) بود که گرچه از نظر موسیقایی و انشایی بسیار زیباست، لیکن درک آن نیاز به آموزش آکادمیک دارد و برای عموم مفهوم نیست 5- Petros Dourian 6- Misak Metzarents 7- Daniel Varoujan 8- Rouben Sevak 9- Siamanto 10- Indra 11- Hrant Nazariants 12- Grigor Zohrab 13- Leon Shant 14- Zabel Yesayan 15- Kostan Zarian 16- Vahan Derian 17- Yeghishe Charents 18- Avetik Isahakian 19- Hovhaness Toumanian 20- Aksel Bakunts 21- Vahan Totovents 22- Nar-Dos 23- Derenik Demirchian 24- Vladimir Mayakovsky 25-Vazgen Shoushanian 26- Shahan Shahnour 27- Zareh Vorbouni 28- Nikoghos Sarafian 29-Hamastegh 30- Aram Haikaz 31- Zaven Surmelian 32- Nikol Aghbalian 33- Hakob Oshakan 34- Gourgen Mahari 35- Mekerdich Armen 36- Gevorg Emin 37- Baruir Sevak 38- Vahagn Davtian 39- Razmik Davoyan 40- Henrik Edoyan 41- Slavik Chiloyan 42- Hrand Matevosian 43- Vahagn Grigorian 44- Vartan Grigorian 45-Vardges Petrosian 46- Honhaness Massehian 47- Arshavir Mekertichian 48- Galoust Khanents 49- Zorair Mirzayan 50- R. Ben 51- nor ej 52- Hoor 53- Handes 54- Andranik Sarian 55- Gourgen Khanjian 56- Violet Grigorian 57- Vahan Ishkhanian 58- Krikor Bledian 59- Souren Chekichian 60- Vahe Berberian 61- Ishkhan Jinbashian 62- Peter Balakian 63- Chris Bohjalian 64- Leonardo Alishan 65- Leslie Ayvazian 66-Varujan Voskanian 67- Varand 68- Norvan 69- Kolia Der Hovhanisian 70- متن سخنرانی گارون سرکیسیان در مراسم «شب نویسندگان ارمنی»، که در 1 اردیبهشت 1394ش، در کانون زبان فارسی، برگزار شد. 71- Craiova 72- Focşani 73-Alexandru Ioan Cuza 74- Nicolae Ceauşescu 75- Samanul albastru 76- Ochiul cel alb al reginei 77- Iisus cu o mie de brate 78-Statuia comandorului 79- cartea soaptelor 80- el Pais 81- El Nacional 82- La Nación 83- corriere della sera 84- haaretz 85- Frankfurter Allgemeine Zeitung |
فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 71
|