حکایت پانصد سالگی کتاب چاپی ارمنی حکایت بیمار سالخوردۀ رو به موتی است که برایش جشن تولد میگیرند و بزرگش میدارند اما کسی حاضر نیست او را نگاه دارد و هزینۀ درمان و مراقبتش را بپردازد. کتاب چاپی فرزند کتاب دست نویس است و پدر کتاب الکترونیکی، فرزند نورسیدهای که به سرعت میبالد و میخواهد پدر را به کل از میدان به در کند. اکنون که اینها را مینویسم در گوشۀ اتاقم دو کارتن کتاب قدیمی ارمنی گذاشته شده که باید آخر شب بیرون بگذارم تا احتمالاً یکی از ماشینهای جمعآوری زبالۀ قابل بازیابی آنها را ببرد و از خمیر کردنشان چیز به درد بخوری بسازند. این کتابها پیش از اینکه از گوشۀ اتاق من سر دربیاورند مدتها در انباری پدر یکی از دوستانم جا خوش کرده بودند و دوستم بعد از مرگ پدرش به این گمان که ممکن است این کتابها به درد آدم عتیقهای مثل من بخورد آنها را در دو کارتن بزرگ بستهبندی کرد و با تقبل هزینۀ قابلتوجه کرایۀ آژانس برایم آورد. آشکارا دلش نمیآمد آنها را دور بریزد. حدس میزد که من هم همان کار را بکنم اما دلش میخواست کس دیگری این کار را بکند. کتابها در انبار بوی نا گرفتهاند، جلدهایشان پاره و ورقهایشان پوسیده و زرد شده است. این نمونهای است از حال و روز کتاب چاپی ارمنی که اکنون پانصد سالگیاش را جشن میگیریم. کتــاب و مهاجــرت کتاب وزن دارد. از جنس کاغذ است. مادی است. اصل محتوای کتاب در علائمی که بر روی این ماده ـ کاغذ و مقوا ـ نقش بستهاند جای گرفته است. اما این ماده که محمل آن محتواست از آن جداییناپذیر است. کتاب چاپی بدون کاغذ بیمعناست و کاغذ هم که سنگین است. هرکس که ناچار شده در مسافرت تعداد قابلتوجهی کتاب را با خود حمل کند خوب می داند که هیچ چیز به قدر کتاب چمدان مسافر را سنگین نمیکند. حالا وقتی مهاجرت در دستور کار قرار گیرد شما باید همۀ کتابهایتان را با خود به سرزمین جدیدی که برای زندگی انتخاب کردهاید ببرید و این کار شدنی نیست یا شدنی است اما هزینهاش بالاست. علاوه بر این، تازه متوجه میشوید که نه تنها این کتابها را سالهاست که نخوانده اید حتی آنها را ورق هم نزدهاید و این پرسش برایتان مطرح میشود که بردن این بار سنگین چه معنایی میتواند داشته باشد. از لابه لای اوراق زرد کتابها بوی نوستالژی میآید. این یکی را وقتی انباری کتاب فروشی ساکو را زیرورو میکردی، پیدا کرده ای، ترجمۀ بیش از پنجاه قصه از قصههای چخوف است. این یکی را، گزیدۀ آثار چارنتس را، از کتابخانه آلیک به دست آورده ای (اعتراف کن! کِش رفته ای. اما احساس گناه نمیکنی چون شک نداری که اگر آنجا میماند، تا امروز هم دوام نمیآورد و شاید حالا زیر خروارها کتاب در انبار مدرسهای، کتابخانهای یا سفارتی گم و گور شده بود). اینها را با خودتان میبرید! تا سی چهل کتاب را میشود برد! البته، تا روزهای آخر این تعداد به ده پانزده کتاب تقلیل پیدا میکند. اینجاست که به فکر میافتید کتابها را هدیه کنید. بزرگوارانه! فکر میکنید آنها را به کتابخانۀ خلیفهگری دهید اما میدانید که کتابخانه بسته است چون هزینۀ نگهداریاش به میزان استفادهای که از آن میشود نمیارزد. هرچند من فکر میکنم که به طور نمادین هم شده باید آن را باز نگاه داشت. مانند تندیس یادمانی که نشان دهد ما هنوز برای نگهداری کتاب هزینه میکنیم، که این عزیز را ـ به رغم سالخوردگی و بیماری و حتی به دردنخوریاش ـ به پاس سالهای خوبی که با هم داشته ایم و آنچه از او آموختهایم، دوست میداریم. کتاب چاپی علاوه بر این که وزن دارد شمارگان هم دارد. زمانی که کتابها را با دست مینوشتند ناگزیر از هر کتاب دست بالا چند ده نسخه بیشتر نشر نمیشد اما امروز کتابهای ارمنی اگر مانند پرفروش های غرب تیراژ میلیونی ندارند، دست کم هزار تایی، پانصدتایی از هر عنوان چاپ میشود و بعد میماند نویسنده و توزیعشان. کمتر کسی کتاب ارمنی میخرد. بیشترش را باید هدیه داد. تازه هدیه را هم با حالت معذب داد. آیا جای طرف را تنگ نمیکنی؟ آیا هدیه ات تحمیلی نیست؟ کتابها روی دستمان ماندهاند چون سنگیناند، چون حملشان به گلندل یا ایروان به زحمت و هزینهاش نمیارزد، چون کسی به آنها نیاز ندارد و کسی آنها را نمیخواند مگر کرمهای کتاب. کتــاب ســـوزان اما حُسن وزن داشتن کتاب و مادی بودنش این است که میتوان آن را سوزاند. ما همان قدر که ملت کتابدوست و فرهنگدوستی هستیم نشان دادهایم که اگر همین شیء مقدس بخواهد بر خلاف مصالح و ارزشهای ما به کار گرفته شود، از سوزاندن آن ابایی نداریم. در میان ما هم نمونههایی از این عمل زشت، در گذشتههای نه چندان دور، وجود دارد که چون مناسبت این نوشته بزرگداشت کتاب چاپی است وارد جزئیاتش نمیشویم. در کتابهای تاریخ میخوانیم که فاتحان همیشه به سراغ کتابخانه ها رفتهاند و آتشها برافروختهاند اما این را هم میدانیم که کتاب سوزان همیشه به دست فاتحان صورت نگرفته است. بدی کتاب دیجیتالی آن است که نمیشود از سوزاندنش آتشی به پا کرد. میتوانید فایلهای کتابهای دیجیتالی را پاک و آنها را نابود کنید. اما لذتی که در تماشای کتابهای شعلهور هست در پاک کردن سادۀ فایلها نیست. سوزاندن کتابهای چاپی عملی نمادین است که خصومت مردمان و حکومتهای ضدفرهنگ را به آشکارترین وجه به نمایش میگذارد. درجۀ اشتعال کاغذ، یعنی دمایی که کاغذ در آن نقطه شعلهور میشود، 451 درجه فارنهایت است. و فارنهایت 451 نام فیلمی تخیلی از فرانسوا تروفوست، که در آن بریگادهای مخصوص خانههای مردم را میگردند، کتابها را جمعآوری میکنند، روی هم تلنبار میکنند و به آتش میکشند اما شهروندان عاشق کتاب تصمیم میگیرند هرکدامشان کتابی را از بر کنند تا داستانها، شعرها و دیگر نوشتههای تاریخ ادبیات را حفظ کنند. در پایان فیلم، زنان و مردانی را می بینیم که در میان درختان راه میروند و هرکدام بخشهایی از یک رمان مشهور را با صدای بلند میخوانند تا از خاطرشان زدوده نشود. نجات محتوای کتابها از اسارت کاغذ که در این فیلم با چنین دشواری و ایثاری ممکن شده امروز با آمدن کتاب دیجیتال به آسانی امکانپذیر است، کتابی که از جنس کاغذ نیست، چاپی نیست، این واقعیت سادۀ امروز است. کتــاب و دیاسپــورا نخستین کتابهای چاپی ارمنی در دیاسپورا منتشر شد. در 1512 و 1513م، هاکوپ مِقابارتِ ارمنی در ونیز چاپخانهای دایر کرد و دست به کار چاپ کتاب ارمنی شد. کتاب جمعه[2] و گاهنامۀ ساده[3] دو کتاب از کتابهای چاپخانۀ مِقابارت هستند. دربارۀ خود او و انگیزههایش چیز زیادی نمیدانیم اما میدانیم که در آن دوران ونیز از مهمترین مراکز چاپ کتاب بوده و بیش از دویست چاپخانه در آن فعال بوده اند. بازرگانان ارمنی با این دولت ـ شهر مراودۀ تجاری داشتند، به آنجا رفت و آمد میکردند و گروهی هم در آنجا مستقر بودند. بنابراین، طبیعی است در شهری که چاپ کتاب با استفاده از دستگاه گوتنبرگ رو به گسترش بود یکی هم از میان ارمنیان به این فکر بیفتد که به ارمنی کتاب چاپ کند. این فرد هاکوپ مِقابارت بود که دست به چاپ کتاب هایی با محتوای بسیار کاربردی زد: تعبیر خواب، پیشگویی نجومی، تقویمی که روزهای عید و مناسبتها در آن مشخص شده بود، مجموعهای از چیستانهای منظوم نویسندگان ارمنی سدههای میانه و در یک کلام چیزی شبیه سالنامههای ارمنیان (از نظر محتوا، نه قطع و اندازه). آیا مِقابارت از این چاپخانه پولی در میآورد و از محل درآمد آن زندگی میکرد؟ نمیدانیم. دربارۀ شمارگان این کتابها هم چیزی نمی دانیم. به هر حال نباید از چند ده نسخه بیشتر بوده باشد. مگر تعداد باسوادها چقدر بوده است؟ خوانندگان کتاب ها هم بایست خانوادههای بازرگانان ارمنی بوده باشند. میگویند که مقابارت تلاش میکرد تا حروفی که برای دستگاه چاپش میساخت حتیالامکان شبیه دست نوشته باشند. مثل ما که امروز سعی میکنیم کتاب دیجیتال را حتیالامکان شبیه کتاب کاغذی طراحی کنیم. همیشه کندن از گذشته و عادتهای آن سخت است و ما تلاش می کنیم که در عین استفاده از فناوری جدید تا آنجا که ممکن است از گذشته دور نشویم. دست کم نسل نخست چنین است. به هر رو، زادگاه کتاب چاپی ارمنی دیاسپورای ارمنی بود نه خاک وطن. نخستین کتاب چاپی ارمنی در ارمنستان در 1771م، در اجمیادزین، منتشر شد، یعنی 160 سال بعد از انتشار کتابهای چاپخانۀ مِقابارت. طی این سال ها، در دیگر مراکز ارمنینشین جهان چاپ کتاب رایج شد. در قسطنطنیه (استانبول) در 1567م، در میلان در 1621م و در جلفای اصفهان در 1638م به دست خاچاطور کِساراتسی. خاچاطــور کِساراتسی و آخریــن حرفِ چاپخانـهاش نخستین چاپخانۀ ایران را ارمنیان دایر کردند که گویا نخستین چاپخانه در خاورمیانه هم بوده است، نقطۀ درخشانی در تاریخ فرهنگی ارمنیان ایران. اگر از موزۀ وانک جلفای اصفهان بازید کرده باشید، حتماً تندیسی را که روبهروی در ورودی کلیسای نصب شده دیدهاید. مردی با قبای بلند و کلاه باشکوه روحانیان که یک دستش را بر کتابی نهاده و با دست دیگر شئ کوچکی را بالا گرفته است. بر روی یک طرف پایۀ سنگی کتاب، نقشی از یک دستگاه چاپ حک شده است. اما شیئی که این مرد در دست گرفته و توجه بازدیدکننده را به خود جلب میکند چیست؟ این پرسش دست مایه شعری طنزآمیز به قلم زادوراُقلی شده با این مضمون که: دکاندارهای مقابل در ورودی کلیسای وانک یک روز صبح با مجسمۀ مردی روحانی روبهرو میشوند که انگار شب از آسمان به زمین افتاده است. دور مجسمه حلقه میزنند و هریک سخنی میگویند و میکوشند تا حدس بزنند این مرد کیست و آن شیئی که میان دو انگشت رو به آسمان گرفته چیست؟ جروبحثهای لفظی به درگیری میکشد و سرانجام با میانجیگیری پیری مجسمه لب به سخن میگشاید و اعلام میکند خاچاطور کِساراتسی است که از آن دنیا آمده سری به جلفا بزند و ببیند آیا شکوه دیرین آن هنوز پابرجاست یا نه. میگوید آمده است ببیند آیا هنوز 24 کلیسای شهر دایرند؟ آیا کاخهای خوجا های جلفا سرپا هستند و آیا هنوز بازرگانان جلفا با هند و سنگاپور تجارت میکنند؟ در جادۀ ابریشم در آمد و شدند و به تزار روسیه حقحساب میپردازند تا آزادانه در امپراتوریاش دادوستد کنند؟ اما گذر این مسافـــر سدههـــای گذشتــــه و آورندۀ نخستیــن چاپخانۀ خاورمیانـــه به جلفــا به نشست شورای خلیفهگری میافتد و به گوش خود میشنـــود کــه اعضـــای شورا دارند حساب کتاب میکنند که چاپخانهای که او بنیاد نهاده است چقدر ضرر میدهد و بهتر است آن را ببندند. کِساراتسی دلچرکین به چاپخانه میرود، جایی که دستگاههای زیراکس کار گذاشته شدهاند و در گوشۀ تاریکی تنها یک حرف از حروف قدیمی چاپخانۀ کهن را مییابد و این همان حرفی است که اکنون با دست چپ به سوی آسمان گرفته است. آری، آن شیء مرموز آخرین حرف نخستین چاپخانۀ ایران است. ماتیان با روایتی زیبا مفهومی تازه به تندیس کِسارتسی میدهد. آنچه این مرد روحانی باوقار به دست گرفته، آخرین نشانِ دورهای پرشکوه است که اینک دیگر وجود ندارد. برگ زرینی چون چاپ نخستین کتابهای چاپی در کشوری با تمدنی دیرینه چون ایران افتخار کمی برای ارمنیان این دیار نیست اما این واقعه چیزی مجرد از زمانۀ پرشوکت خود به حساب نمی آید. چنین رویدادی در زمانهای میتوانست رخ دهد که بازرگانانش از هند تا اسپانیا را درمینوردیدند و ثروت خوجاهای جلفا به اندازهای بود که میتوانستند کاخها و کلیساهای بسیار برافرازند. پی نوشت ها: 1ـ پژوهشگر، منتقد سینمایی و سردبیر دوهفته نامۀ هویس. Urbatagirk 2ـ Barzadumar 3ـ |
فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 61
|