نویسنده: بهارک مهدی


فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 66

«جای  نام» یا «اسم  مکان»[2] عبارت است از نام  های گیتا شناختی و جغرافیایی مانند نام کشور ها، شهر ها، دریا ها، رود ها، کوه  ها، تپه  ها و مانند آن که بر دو دستۀ پدیده های طبیعی و پدیده های ساختگی تقسیم می  شوند. علم ریشه  شناسی[3] اسم  مکان  ها دانشی است که به مطالعه بر روی منشأ کلمات و تغییرات واژه  هایی می  پردازد که برای نامیدن یک پدیدۀ طبیعی یا ساختگی به کار رفته  اند. در حقیقت، زبان  شناسان، با تحقیق بر روی تغییرات آوایی و ریشه  یابی معنی و مفهوم واژگان در دوره‌ های مختلف تاریخی، تغییرات واژگان را در انتقال شفاهی یا کتبی از یک زبان به زبان دیگر بررسی می ‌کنند چراکه این واژه  ها تاریخ یک منطقه و تحولاتی را که در آن روی داده با خود حمل می  کنند. این واژه  ها به مثابۀ کلمات اسرارآمیزی هستند که با گشودن رمز آن ها پرده از اسرار تاریخی و اجتماعی یک مکان برداشته می  شود.

در کنار دانش ریشه  شناسی اسم  مکان  ها دانش دیگری نیز با عنوان ریشه  شناسی مردمی وجود دارد که در آن داستان  ها، افسانه ها یا برداشت  های مردم یک منطقه از نام یک شهر، روستا، کوه، دریا و غیره مورد بررسی قرار می  گیرد. تحقیق در این افسانه  ها و داستان  های محلی بسیار جالب و مهم است چرا که در لایه  های زیرین این حکایت  ها حقایق تاریخی  ای مستتر است که در آن مناطق روی داده. در حقیقت، هرگاه مردم یک منطقه معنای نامی را که در جایی بوده درک نمی  کردند (به دلایل مختلف از جمله این که اسم آن مکان از زبانی قدیمی  تر و فراموش شده باقی مانده بود) آن کلمه را بنا به داده  های زبانی خود تغییر می  دادند و برای آن حکایتی، باز هم بر اساس داده  های قومی و فرهنگی خود، نقل می  کردند.

مقالۀ حاضر، که ترجمۀ بخش  هایی از کتاب فرهنگ توضیحی مختصر جای نام ها، نوشته نِوِر مگردچیان و واهان ساهاکیان به زبان ارمنی است،[4] به ارائۀ داستان  های مردمی و ریشه  یابی اسم  مکان هایی می  پردازد که مردم محلی مناطق مختلف ارمنستان برای توضیح نام یک شهر یا روستا در نقاط مختلف این کشور به کار برده  اند. باید یادآور شد که این داستان  ها و ریشه  یابی  ها، به هیچ عنوان، جنبۀ علمی ندارند و تنها از میان مردم ارمنی برخاسته  اند. برای فهم بهتر ایرانیانی که به زبان ارمنی آشنایی ندارند توضیحاتی در داخل پرانتز ارائه شده است. همچنین، در ترجمه سعی شده تا متن فارسی به شیوۀ قصه  پردازی ایرانی نزدیک باشد.

Մասիս և Արագած

Ժամանակով Մասիսն ու Արագածը շատ սիրով քույրեր են լինում: Մի օր, ինչպես է պատահում, նրանք կռվում են: Մեկն ասում է ՝ ես եմ լավը և քեզանից էլ բարձր, մյուսը թե ՝ ես քեզանից և ‘ լավն եմ, և’ ավելի մեծ ու բարձր: Այդ միջոցին վրա է հասնում Մարութա լեռը և փորձում է հաշտեցնել քույրերին, բայց չի կարողանում: Նա թողնում հեռանում է և անիծում, որ մասիսն ու Արագածը այնպես բաժանվեն իրարից, որ այլևս երբեք չհանդիպեն: Մասիսն էլ անիծում է Արագածին, որ ամբողջ տարին դարդը դուրս չգա նրա սրտից, և արտասուքն էլ չպակասի աչքերից: Արագածն էլ անիծում է Մասիսին, որ աշխարհի երեսին մարդ չբարձրանա նրա կատարին, վրան մատաղ չմորթվի. Այդպես էլ լինում է: Արագածի կատարին արտասուքից լիճ է գոյանում, իսկ մասսի վրա էլ մինչև օրը մարդ չի բարձրացել, ոչ էլ մատաղ է մորթվել

ماسیس و آراگاتز[5]

در زمان  های قدیم، ماسیس و آراگاتز دو خواهر خیلی صمیمی بودند. روزی آن دو با هم دعوا کردند. یکی به دیگری گفت که من بهترم و از تو هم بلندترم. دیگری گفت که من هم از تو بهترم و هم بزرگ تر و بلندتر هستم. در این میان، کوه ماروتا سر رسید و سعی کرد که این دو را آشتی دهد اما نتوانست. گذاشت و رفت و نفرین کرد که چنان این دو خواهر از یکدیگر دور شوند که هرگز نتوانند یکدیگر را ببینند. ماسیس هم آراگاتز را نفرین کرد که در تمام سال درد از قلبش بیرون نرود و چشمۀ اشکش خشک نشود. آراگاتز هم نفرین کرد که از ماسیس هیچ انسانی بالا نرود و روی آن هیچ قربانی  ای نشود. این چنین هم شد. از اشک  های آراگاتز در ارتفاعات دریاچه به وجود آمد و از ارتفاعات ماسیس هم تا به امروز هیچ کس بالا نرفته و هیچ قربانی  ای روی آن نشده است.

Մարտակերտ

(գտնվում է Արցախում)

Ասում են, թե այս գյուղի բնակիչները եղել են շատ քաջ և համարձակ մարդիկ: Ամեն անգամ, երբ թշնամիները հարձակվել են Ղարաբաղի վրա, նրանք մի մարդու պես դուրս են եկել թշնամու դեմ, որի համար և ստացել են մարդ)իգիթ(անունը, իսկ նրանց գյուղն էլ կոչվել է Մարտակերտ)մարտ ՝ իգիթ մարդկանց գյու

مارداگرد ( از روستاهای آرتساخ) [6]

می  گویند اهالی این روستا خیلی شجاع و جسور بوده  اند. هربار، وقتی دشمن به قراباغ حمله می  کرد، آن ها مردانه در مقابل دشمن می  ایستادند. به همین دلیل، آنها را مارد (مرد / پهلوان) نامیده  اند و به نام آن ها آن روستا نیز مارداگرد (روستای مردان / پهلوانان) نامیده شد (کلمۀ «مارد» در ارمنی با کلمۀ «مرد» در فارسی یکی است. همچنین، پسوند «گرد» به معنای «ساخته شده»، که در بسیاری از اسم مکان  های ایران به کار رفته مانند هشتگرد، سوسنگرد و…، در جای  نام  های ارمنستان نیز وجود دارد).

Մթնաձոր

(գտնվում է Գորիսում)

Ժամանակին մի սիրուն աղջիկ է եղել, աղքատի աղջիկ: Երբ նա ծիծաղել է, չորս կողմը վարդեր ու ծաղիկներ են բացվել. Երբ լաց է եղել, անձրև է եկել: Դևերը գողացել են նրան, տարել ձորի ամենամութ տեղը, ուր արևի լույս չի ընկնում, և չկա կենդանի շունչ: Ասում են, թե մինչև հիմա էլ կա այդ աղջիկը: նա միշտ լաց է լինում, դրա համար էլ Մթնաձորում շարունակ թուխպ ու անձրև է լինում: Մեկ،մեկ էլ, որ այնտեղ եղանակը պարզվում է, ասում են, թե խեղճ աղջիկը քնի մեջ ծիծաղում է

مِتنادزور[7] (واقع در گوریس)

در زمان  های قدیم، دختر زیبایی بود که وقتی می  خندید دور و برش گل می  شکفت و وقتی گریه می  کرد باران می  بارید. دیوها او را ربودند و به تاریک  ترین نقطۀ دره بردند، جایی که نور آفتاب به آن جا نمی  رسید و هیچ موجود زنده  ای نبود. می  گویند تا امروز هم این دختر آنجاست. او همیشه گریه می  کند. به همین دلیل، در این دره همیشه مه و باران است. گاهی هم که به ندرت هوا صاف می  شود می  گویند که دختر بیچاره در خواب دارد می  خندد (مشابه این داستان در ادبیات عامیانۀ ایران نیز وجود داد. ماجرای دختری که وقتی می  خندید از دهانش گل می  ریخت و وقتی گریه می  کرد اشک  هایش مروارید می  شد).

Մոկք կամ Մոկս

Արևելքի երեք մոգեր) մոկք(երբ այցելության են գնում նորածին քրիստոսին, երեք ամիս մնում են այնտեղ: Նրանցից մեկը ՝ Գասպար անունով, մեռնում ու թաղւում է նույն տեղում, ուր և ցույց են տալիս նրա գերեզմանը: Ի հիշատակ այդ մոգերի ՝ գավառի անունը դնում են Մոկք, որը հետո բերանից բերան դառնում է մոկս

مُگ یا مُگس

سه مغ (مجوس)، که از مشرق  زمین برای دیدار از عیسای تازه تولد یافته رفته بودند، سه ماه در آن سرزمین ماندند. یکی از آن ها به نام گاسپار آن جا مرد و همان جا دفن شد. به یادبود مغ  ها آن سرزمین به نام «مُگ (مُگک)» به معنای مغ  ها نام  گذاری شد، که بعدها دهان به دهان به «مُگس» تبدیل شد (کلمۀ «مُگ» در ارمنی معادل «مغ» فارسی به معنای موبد و روحانی زرتشتی است).

Շիրակ

Իր իսկ որդուն ՝ բազմազավակ և շատակեր Շարային ամբողջ աղխով)գերդաստանով(ուղարկում է մի մերձակա արգավանդ ու բերրի դաշտ, հյուսիսային լեռան ՝ Արագածի թիկունքում, որտեղ շատ ջրեր են հոսում: Նրա անունով, ասում են, գավառը կոչվեց Շիրակ: Ուստի, թվում է, թե արդարանում է գյուղացիների մեջ գործածվող առածը». Դու, ասում են, Շարայի որկորն ունես, բայց մենք Շիրակի ամբարները չունենք

شیراک

شارای پرخور همراه خانوادۀ پر جمعیتش به دشت باروری، در شمال کوه آراگاتز، که آب فراوان دارد، رفت. می  گویند، به نام او، نام منطقه «شیراک» شد. نزد روستاییان ضرب المثلی رایج است که می  گویند : «شکم تو شکم شاراست، اما انبار های ما انبار های شیراک نیست».

Շուշի

Իրանի Փանահ խանը ժամանակին հյուր է գալիս Բարդայի խանին: Երկու խաները դուրս են գալիս շրջակա բարձրաբերձ ու գեղեցիկ լեռներն ու խիտ անտառները՝ որս անելու

Այդ լեռներից դիտելով շրջապատը՝ Փանահ խանը հիացմունքով բացականչում է » .Այս ի՜նչ հրաշալի տեղ է, ի՜նչ պարզ ու մաքուր օդ, կարծես շուշից (ապակուց) լինի. Հեռվից հեռու ամեն ինչ երևում է հայելու պես, այստեղ պետք է անպայման մի լավ քաղաք կառուցել

Այսպես էլ լինում է: Հետևելով փանահ խանի խորհրդին՝ Ղարաբաղի բարձրադիր ու գեղատեսիլ այդ վայրում, որտեղ օդը մաքուր ու թափանցիկ է ապակու պես, կառուցվում է մի քաղաք Շուշի անունով

شوشی

پناه خان ایرانی چند وقتی مهمان خان بردا شد. روزی این دو خان برای شکار به جنگل  های انبوه و کوهستان  های زیبا رفتند. پناه خان، در کوهستان، با دیدن مناظر اطراف خود با تحسین فریاد زد : « اینجا چه جای شگفت  انگیزی است. چه هوای لطیف و تمیزی دارد. انگار از شیشه است. از دور همه چیز مانند آینه شفاف است. در این جا حتماً باید شهر خوبی بنا شود».

همین طور هم شد. در این مکان زیبا و بلند قراباغ، جایی که هوا مانند شیشه پاکیزه و شفاف است، شهری به نام شوشی ساخته شد (در زبان ارمنی کلمۀ شیش به معنی شیشه است).

Ոստան

(գտնվում է Վանա լճի ափին)

Ոստան նշանակում է արքունի կալվածք, իշխանանիստ, մայրաքաղաք, բնակավայր և այլն:

Այս անունով շատ գյուղներ ու շեներ կան Հայաստանում

وُستان (واقع در ساحل دریاچۀ وان)

کلمۀ وُستان به معنی املاک و مستغلات درباری، حاکم نشین، پایتخت، سکونتگاه و غیره است. روستا ها و آبادی های بسیاری در ارمنستان به این نام وجود دارد.

Պառավաքար

(գտնվում է Շամշադին շրջանում)

Ասում են, թե մի պառավ է լինում, չորգլուխ մի պառավ: Նա այնքան հոգնած էր աշխարհից էլ կյանքից էլ, որ որոշում է մի օր քարից իրեն գցել ձորը, մեռնել, պրծնել

Գնում բարձրանում է մի քարի, աչքերը փակում, նետվում ցած: Հագին լայն շորեր են լինում, և քամուց փեշերը բացվում են, ու պառավը կամաց իջնում է ցած: Աչքերը բացում է, տեսնում է ողջ،առողջ է

،Ա՜խ, Աստված,، ասում է պառավը,، աչք չունե՞ս, թե՞ ականջ: Ով կյանք է ուզում, մահ ես տալիս, ով մահ է ուզում, մահ չես տալիս: Եվ գյուղի անունը մնում է Պառավաքար

پاراواکار (واقع در ناحیۀ شامشادین)

روایت است پیرزنی که بسیار لج  باز بوده، آن قدر از زندگی و دنیا خسته شده بود که روزی تصمیم می  گیرد از بالای صخره خود را به دره بیندازد، بمیرد و این دنیا را ترک کند. از صخره  ای بالا می  رود، چشمانش را می  بندد و خود را به پایین پرت می  کند اما لباس پیرزن گشاد بوده باد در دامنش می  پیچد و او را آرام روی زمین فرود می  آورد. پیرزن چشمانش را باز می  کند و می بیند که سالم است. می گوید: «آی خدا، چشم نداری، گوش هم نداری؟ به کسی که زندگی می خواهد مرگ می دهی و به کسی که مرگ می خواهد مرگ نمی دهی.» و این روستا به نام او «پاراواکار» نامیده شد (کلمۀ «پاراو» در زبان ارمنی به معنی «پیرزن» و «کار» به معنی «سنگ» است).

Ջուղայի կամուրջ

Ա

Հայոց թագավորը լսում է, որ ալեքսանդր Մակեդոնացին պարսկական արշավանքից հայրենիք վերադառնալիս մտադիր է այցելել Հայաստան: Ի պատիվ Մակեդոնացու ՝ նա որոշում է մի գեղեցիկ կամուրջ կառուցել Արաքսի վրա, որպեսզի Մակեդոնացին այդ կամրջով այն ափից ուղիղ մտնի Ջուղա: Այդպես էլ անում է

Ալեքսանդր Մակեդոնացին նոր կառուցած կամրջով մտնում է Ջուղա: Հայոց թագավորը մեծ հանդեսով դիմավորում է նրան և մի ճոխ խնջույք տալիս նրա պատվին, որին ներկա են լինում շատ մեծամեծ հայեր: Աշխարհակալ կայսրը բաժակ է բարձրացնում Հայաստանի կենացը և ցանկություն է հայտնում վայելելու նրա գովաբանված գինին, խաղողն ու ծիրանը

Հայոց թագավորը հրամայում է սեղանին դնել մի սկուտեղ լիքը խաղող, ծիրան և ուրիշ պտուղներ: Սպասավորներն անմիջապես կատարում են թագավորի հրամանը: Մակեդոնացին մեկնում է ձեռքը, որ վերցնի պտուղները, բայց պարզվում է, որ դրանք լոկ նկարներ են ՝ վարպետորեն նախշված սկուտեղի վրա )գարնան ժամանակ էր, և հնարավոր չէր թարմ պտուղներ դնել սեղանին

Նա քահ քահ ծիծաղում է և ասում. Ես ուզում էի փորձված այգեպաններ տանել Հայաստանից, որ իմ երկրում խաղող ու ծիրան աճեցնեն, հիմա ուզում եմ, որ դուք ինձ տաք նաև վարպետներ, որոնք այդքան հմուտ նկարել գիտեն: Եվ Մակեդոնացին Հայաստանին հրաժեշտ տալիս փորձված այգեպանների հետ տանում է նաև լավ նկարիչներ

Բ

Ջուղայի կամուրջը շինել է մի ունևոր երիտասարդ, որպեսզի ամեն օր կարողանա անցնել Երասխն ու տեսնել գետի մյուս ափին բնակվող իր սիրածին

Գ

Ասում են, թե սրա վրա մի պառավ յոթը տարվա քացախ է լցրել և քանդել կամուրջը

Դ

Մի հարուստ պառավ գաղթի նախորդ գիշերը քանդել է տվել Ջուղայի մեծ կամուրջը, որպեսզի Շահ، Աբասը չկարողանա գետն անցկացնել հայերին

پل جلفا (جوقا)

الف:

به پادشاه ارمنستان خبر دادند که اسکندر مقدونی بعد از حمله به ایران، در راه بازگشت به میهن، قصد دارد از ارمنستان دیدار کند. به افتخار او پادشاه ارمنستان تصمیم گرفت پل زیبایی برروی رود ارس بسازد که اسکندر از آن بگذرد و به جلفای قدیم (جوقا) وارد شود.

اسکندر از پل تازه  ساخت وارد جلفا شد. پادشاه ارمنستان با مراسم با شکوهی از او استقبال و به افتخار او جشن بزرگی برپا کرد که در آن جمعیت فراوانی از ارمنیان نیز حاضر بودند. امپراتور جهان گشا، وقتی به افتخار ارمنستان جام خود را بلند کرد، خواست تا از انگور و زردآلوی ارمنیان بچشد.

پادشاه ارمنستان دستور داد روی میزی سینی ای پر از انگور، زرد آلو و دیگر میوه  ها حاضر کنند. خدمتکاران بلافاصله امر پادشاه را اجابت کردند. اسکندر دست دراز کرد تا میوه ای بردارد اما متوجه شد که این ها فقط نقاشی  اند که استادانه بر روی سینی نقش شده اند (آغاز بهار بود و نمی  شد میوه های تازه روی میز گذاشت). او قاه قاه خندید و گفت: «من می  خواستم از ارمنستان با خود باغبان  های با تجربه ببرم که در کشورم زردآلو و انگور به عمل آورند اما الان می  خواهم که به من استادانی هم، که این چنین نقش  های ماهرانه ای زده  اند، بدهید. به این ترتیب، اسکندر، همراه با باغبانان ورزیده، استادان نگارگر نیز از ارمنستان برد.

ب:

پل جلفا را یک جوان متمول ساخته تا هر روز از روی آن بگذرد و بتواند معشوقه خود را، که در ساحل دیگر رود ساکن است، ببیند.

چ:

می  گویند پیرزنی سرکۀ هفت ساله روی پل ریخته و آن را ویران کرده است.

د:

پیرزن ثروتمندی، شب پیش از کوچ اجباری ارمنیان، ترتیبی داد که پل جلفا را خراب کنند تا شاه عباس نتواند ارمنیان را از رودخانه بگذراند.

Սևանա լիճ

Ա

Սևանա լճի տեղում առաջ ցամաք է եղել անտառապատ բլուրներով, ծաղկավետ դաշտերով ու բերրի վարելահողերով: Գյուղին մոտիկ բլրի տակ եղել է մի առատ աղբյուր, որից ջուր վերցնելիս գյուղացիները հանում էին ակունքի ահագին մեծ փակիչը և ապա զգուշությամբ հարմարեցնում իր տեղում

Մի երեկո գյուղի հարսներից մեկը ջրի է գնում աղբյուրը, հանում է փակիչը, կուժը լցնում ու գալիս է տուն ՝ մոռանալով փակել ջրի ակունքը

Վարարած ջուրը դուրս է հորդում, տարածվում չորս կողմը: Երբ այն հասնում է տնակներին, բնակիչները փախչում են ՝ ասելով. Քար դառնա, ով բաց է թողել ակունքը 

Եվ մոռացկոտ հարսը քար է դառնում, իսկ ջուրը, անընդհատ հոսելով, կազմում է Սևանա լիճը, որի երեսին հազիվ երևում է քարացած հարսի գլուխը) Հարսնաքարը

Բ

Վանեցիները գաղթում և վերաբնակվում են Սևանի ափերին ՝ որոշելով, որ դա էլ մի Վան է: Բայց հետո տեղի ցուրտ ու դաժան կլիման դուր չի գալիս նրանց: Վանեցիները հիշում են իրենց երկրի մեղմ ու տաք բնությունը, իրենց բարեկեցիկ կյանքը և դառնացած կանչում. Սև Վան եկավ մեր գլխին, սև Վան: Ու Այդպես էլ լճի անունը մնում է Սևան

دریاچۀ سوان

الف:

جایی که امروزه دریاچۀ سوان قرار دارد در گذشته زمین وسیعی بوده با تپه  هایی پوشیده از درخت، دشت  های پر گل و زمین  های زراعتی بارور. پایین تپه، نزدیک روستا، چشمۀ پرآبی بوده که هر وقت روستاییان می  خواستند از آن آب بردارند سرپوش چشمه را بر می  داشتند و باز با احتیاط سر جایش می  گذاشتند.

روزی هنگام غروب، یکی از نو عروسان روستا به چشمه رفت. سرپوش را برداشت، کوزه را پر از آب کرد و به خانه برگشت اما فراموش کرد سرپوش را سر جایش بگذارد. آب به هر سو سرازیر شد. وقتی آب به کلبه  ها  رسید روستایی  ها پا به فرار گذاشتند و گفتند: «هر کسی در پوش را باز گذاشته سنگ شود» و نوعروس فراموش  کار سنگ شد. آب همچنان جریان یافت و «دریاچۀ سوان» را به وجود آورد که در آن سر نوعروسی که سنگ شده به سختی دیده می  شود، که به آن «هارسناکار» گویند. (کلمۀ «هارس» در زبان ارمنی به معنی عروس و کلمۀ «کار» به معنی سنگ است).

ب:

اهالی وان مهاجرت کردند و در سواحل سوان مستقر شدند، به این امید که آن جا نیز مثل وان است اما آن جا آب و هوایی سرد و خشن داشت. اهالی وان، با یادآوری آب و هوای گرم و معتدل و زندگی مرفه خود، با حسرت بانگ برداشتند: «وان سیاه به سرِما آمد، وان سیاه» و به این ترتیب نام این دریاچه «سِوان» شد ( کلمۀ «سِو» در زبان ارمنی به معنی «سیاه» است. سِو وان = وانِ سیاه)

Վալե

(գտնվում է Ախալցխայի շրջանում)

Գորեցի հայ որսորդները հետապնդում են մի եղնիկի: Գիշեր ու ցերեկ եղնիկը առանց դադարի վազում է խիտ անտառներով, իսկ որսորդները ՝ նրա հետևից: Մեկ էլ ծառերի միջև հայտնվում է մի բացատ՝ մեջտեղը եկեղեցի: Եղնիկը մտնում է եկեղեցին ու ազատվում է հետապնդումից: Այդ օրվանից որսորդները որս անելուց բնակություն են հաստատում եկեղեցու շուրջը և սկսում են զբաղվել վար ու ցանքով: Վարե’, վարե’…,،ձայն են տվել նրանք իրար, և դրանից էլ ծագել է գյուղի Վալե անունը

واله ( واقع در منطقۀ آخالتسخا)

شکارچیان ارمنی اهل گُوری[8] گوزنی را تعقیب می  کردند. گوزن شب و روز بی  وقفه در میان جنگل  های انبوه می  دوید و شکارچیان هم به دنبالش. ناگهان در میان درختان محوطه  ای باز و در وسط آن کلیسایی ظاهر شد. گوزن به درون کلیسا رفت و از تعقیب و گریز نجات یافت. از آن پس، شکارچیان برای شکار در اطراف کلیسا ساکن شدند و به کشت و زرع پرداختند. آن ها به یکدیگر ندا می دادند: «واره، واره…» یعنی شخم بزن، شخم بزن. و از این جا نام روستا «واله» شد.

Վայոց Ձոր

Ա

Ժամանակին մի հարուստ իշխան իր հազարավոր անասուններով գալիս է այս գավառի արոտները: վրա է հասնում խիստ ձմեռը: Վախեցած իշխանը կարգադրում է անասունները քշել տաք տեղեր: Սարերից իջնելիս մի ձորաբերանի մոտ գիշերով սկսվում է բուքը

Անասուններից շատերը խեղդվում են, մնացածներն էլ սոված մնում: Իրար հետևից հիվանդանում ու մեռնում են նաև իշխանի տանեցիները

Հովիվներն ու նախրապանները փախչում են: Ձորաբերանին մնում է իշխանն իր հիւանդ կնոջ հետ: Կորցրած փրկւելու ամեն մի հույս ՝ նա գլխին է տալիս և նայելով շրջապատի խոր ձորին ՝ աղաղակում է. Ա՜խ, վա՜յ ձոր, Ա՜խ, վա՜յ ձոր: Այդ օրվանից էլ այս գավառի անունը մնում է Վայոց ձոր

Բ

Վայոց ձորի Թանահատ գյուղից մի մարդ սիրահարվում է իր սանամոր քրոջը

Ամուսնության համար նա մի քանի անգամ իրավունք է խնդրում տեղի առաջնորդից, սակայն մերժում է ստանում: Սիրահարները որոշում են սպանել առաջնորդին

Գյուղացին բարձրանում է եպիսկոպոսի պատշգամբի առջև գտնվող ծառը, որպեսզի այնտեղից իջնի ցած և կատարի իր միտքը: Բայց տեսնելով, որ եպիսկոպոսը հանգիստ քնած է, և բերանից լույս է բարձրանում, հետ է դառնում

Երկրորդ անգամ նույն փորձն է անում նրա սիրուհին: Նա պարանով կտուրից ներքև է կախվում և մոտենալով քնած եպիսկոպոսին ՝ դաշույնը խրում է սիրտը: Եպիսկոպոսը, քնից վեր թռչելով, բացականչում է. Վա՜յ ձոր,վա՜յ ձոր, քա’ր մաղվես դու : Երկնքից իսկույն քար է թափվում և ավերում այս գավառի Մոզ քաղաքը: Հուլիս ամսին էլ ահագին ձյուն է գալիս և կոտորում բոլոր անասուններին: Այդ օրվանից գավառը կոչվում է Վայաձոր կամ Վայոց ձոր

وایوتس دزور

الف:

در روزگاران قدیم حاکم ثروتمندی با هزاران حشم به چراگاه های این سرزمین آمد. زمستان سختی فرا رسید. حاکم وحشت زده دستور داد تا حیوانات را به مکان های گرم ببرند. وقتی از کوه  ها پایین می  رفتند شب هنگام، در دهانۀ دره ای، بوران شروع شد. بسیاری از حیوانات دچار خفگی شدند و بقیه گرسنه ماندند. نزدیکان و افراد حاکم نیز بیمار شدند و یکی پس از دیگری مردند. چوپان  ها هم فرار کردند. در دهانۀ دره، دختری تنها ماند که بر سر خود می  زد و با نگاه به درۀ عمیق پیرامونش فریاد می  زد: «آخ، وای دره… آخ، وای دره…» (آخ، وای دزور). از آن به بعد این سرزمین «وایوتس دزور» نامیده شد (در زبان ارمنی، کلمه «دزور» به معنی «دره» است).

ب:

جوانی از روستای تاناهات وایوتس دزور عاشق خواهرِ مادرِ تعمیدی  اش شد و برای گرفتن اجازۀ ازدواج با او چندین بار از اسقف دهکده اجازه خواست اما جواب رد شنید. عاشق و معشوق تصمیم گرفتند اسقف را بکشند. مرد روستایی از درختی که جلوی ایوان خانۀ اسقف بوده بالا رفت تا از آن جا به پایین بپرد و فکرش را عملی کند اما دید که اسقف راحت خوابیده و از دهانش نور بیرون می آید، برگشت. بار دوم، معشوقه  اش اقدام کرد. او با طنابی از بام آویزان شد و با نزدیک شدن به اسقف، که خوابیده بود، خنجر را در قلب او فرو کرد. اسقف از خواب پرید و فریاد زد: «وای دزور، وای دزور، سنگ به سرت ببارد». بلافاصله از آسمان سنگ فرو ریخت و شهر مُز از آن سرزمین را ویران کرد. در ماه ژوئن هم برف سنگینی بارید و همۀ حیوانات را کشت. از آن زمان این منطقه «وایادزور» یا «وایوتس دزور» نامیده شد.

Վարդենիսի Բերդ

(գտնվում է Մարտունու շրջանում)

Այստեղ ապրել է Վարդենիս անունով մի գեղեցիկ աղջիկ

Շատերն են ուզեցել տիրանալ նրան, բայց նա սիրել է միայն Վարդին

Երբ Վարդենիսն իմանում է, որ Վարդը զոհվել է թշնամու դեմ մղած երևի անհավասար կռվում, նա հայտնվում է Բերդի պարիսպների վրա և սկսում է նետահարել թշնամուն

Պարսից արքայազնը խոստանում է Վարդենիսին դարձնել իրենց աշխարհի տիկնանց տիկինը, եթե նա համաձայնվի իր կինը դառնալ: Վարդենիսը մերժում է նրա առաջարկը և շարունակում է կռվել պարսից զորքի դեմ

Երբ կտրվում է նրա վերջին հույսը, Բերդի աշտարակից իրեն ձորն է նետում և ինքնասպան լինում: Դրանից հետո բերդի անունը դնում են Վարդենիսի բերդ

دژ وارتنیس (واقع در منطقۀ ماردونی)

دختر زیبایی به نام وارتنیس در این منطقه زندگی می  کرد که خیلی  ها در آرزوی وصلت با او بودند اما او فقط وارت را دوست داشت. وقتی وارتنیس باخبر شد که وارت در جنگی نابرابر با دشمن کشته شده روی حصار دژ رفت و شروع به تیراندازی به سوی دشمن کرد. شاهزادۀ پارسی پیشنهاد کرد اگر وارتنیس همسر وی شود او را بانوی بانوان سرزمینش کند. وارتنیس پیشنهاد او را نپذیرفت و به جنگ با سپاه پارسیان ادامه داد. وقتی آخرین امیدش را از دست داد از فراز برج خود را به دره پرتاب کرد. از آن پس، آن دژ را دژ وارتنیس نامیدند.

Վարսեր

(գտնվում է Սևանի շրջանում)

Մի աղջիկ, մոտակա գետն ընկնելով, խեղդվել է: Ջուրը տարել է նրա դիակը: Գետի երեսին փռված երևացել են խեղդված աղջկա մազերը (վարսերը): Տեսնողները ձայն են տվել իրար. Վարսերը, վարսերը: Դրանից հետո գյուղի անոնը դրել են Վարսեր)նախկին անունը ՝ Չռչըռ

وارسِر (واقع در منطقۀ سِوان)

روزی از روز ها، دختری که نزدیک رودخانه ایستاده بود در آب افتاد و غرق شد. آب، پیکر او را با خود برد. مو های دختر، که روی آب باز شده بود، دیده شد. کسانی که آن اطراف بودند یکدیگر را صدا زدند : «مو ها را، مو ها را» (وارسِر، وارسِر). بعد از آن، روستا به این نام نامیده شد. پیش از آن، نام روستا «چِرچِر» بوده است (کلمۀ «وارس» در ارمنی به معنی «مو» و «وارسِر» به معنی «مو ها»ست).

Տարոն

Նոյի Տարբան անունով որդին, բաժանվելով հորից, վերցնում է իր զավակներին ու թոռներին և գալիս է այս կողմերը: Նա բնակություն է հաստատում Եփրատ գետի ճյուղերից մեկի վրա և այդ տեղը իր անունով կոչում է Տարբան, որը հետո բերանից բերան դառնում է Տարոն

تارون

تاربان، یکی از پسران نوح، از پدر جدا شد و همراه با فرزندان و نوه  هایش به این منطقه آمد و نزدیک یکی از شاخه  های رود فرات ساکن شد. این مکان به نام او تاربان نامیده شد که بعد ها دهان به دهان به شکل تارون در آمد.

Փարվանա

Թագավորներից մեկը մի շատ սիրուն աղջիկ է ունենում: Երբ գալիս է նրա ամուսնանալու ժամանակը, հայրն ասում է. Աղջիկս կտամ այն կտրիճին, ով կարողանա բերել անհանգչելի կրակը: Շատերն են փորձում կատարել թագավորի պայմանը, որ տիրանան աղջկան, սակայն չեն կարողանում, բոլորն էլ ընկնում են կրակի մեջ և այրվում: Ասում են, թե կրակի շուրջը պտտվող թիթեռները, որ Փարվանա են կոչվում, թագավորի աղջկա այդ ուզնկաններն են

پاروانا

پادشاهی دختری زیبا داشت. وقتی زمان ازدواج دختر فرا رسید پدر گفت: «دخترم را فقط به آن دلیری می  دهم که آتش خاموش  ناشدنی را برای من بیاورد». افراد بسیاری تلاش کردند تا شرط پدر را برآورده کنند و دختر را به دست آورند اما همگی در آتش افتادند و سوختند. می  گویند پروانه  هایی (پاروانا) [9] که دور آتش می  چرخند همان خواستگاران دختر پادشاه هستند.

Քանաքեռ

Այստեղ ժամանակին բնակվել է Քանան անունով մի իշխան՝ իր քրոջ հետ: Սրա մասին խոսելիս տեղացիք հաճախ ասել են. Քանանի քույրը , Քանանի քրոջը)Քանանա քեռ(: Դրանից էլ գյուղի անունը մնացել է Քանաքեռ

کاناکِر

حاکمی به نام کانان به همراه خواهرش در این شهر زندگی می  کرد. اهالی شهر هر وقت دربارۀ خواهر حاکم صحبت می کردند می  گفتند کانانی کویر، کانانی کروج (کانان کِر). [910] از این جا نام روستا کاناکِر مانده است (در زبان ارمنی کلمۀ «کویر» به معنی «خواهر» و کلمۀ «کروج » نیز شکل تغییریافتۀ دستوری همین کلمه است).

پی نوشت ها:

1ـ دانشجوی مقطع دکترای رشتۀ شرق  شناسی، شاخۀ ایران  شناسی، دانشگاه دولتی ایروان.

Toponymy2ـ

Etymology3ـ

Վ.Վ. Սահակյան, Ն.Գ. Մկրտչյան. Տեղանունների համառոտ բացատրական բառարան. Երևան: Անտարես, 2011.4ـ

5ـ  ماسیس نام ارمنی کوه آرارات و آراگاتس از جمله کوه  های ارمنستان است.

6ـ قراباغ.

7ـ به معنای درۀ تاریک.

8ـ نام شهری در گرجستان.

9ـ به معنی پروانه.

10ـ هر سه به معنی خواهر کانان است.

فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 66
سال هفدهم | زمستان 1392 | 296 صفحه
در این شماره می خوانید:

با خوانندگان

فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 66 برقراری ارتباط با خوانندگان همواره از اهداف فصلنامۀ پیمان بوده و هیئت تحریریه برآن است که از این پس، در صفحات محدود خود، منعکس کنندۀ آن...

راه راندیا

نویسنده: مهدی یاراحمدی و صادق کریمی فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 66 اشاره نبرد راندیا[3] یکی از سرنوشت  ساز ترین نبرد ها میان ایران و روم بود که تأثیرات سیاسی، اجتماعی و...

بررسی سیر معماری کلیسای مریم مقدس تبریز

نویسنده: آرموند سیمونیانس فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 66 فلات ایران از هزاران سال پیش درتاریخ ها و فرهنگ های گوناگون به منزلۀ مهد تمدن و سرزمین ادیان خوانده شده است....

در شب سرد زمستانی با استپان زوریان

نویسنده: دکتر قوام الدین رضوی زاده فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 66 استپان زوریان،[1] نویسندۀ نامدار ارمنی، که پیوسته و فروتنانه از نوشتن شرح حال خود به بهانۀ خودداری از...

دکتر ادنا زینلیان

نویسنده: دکتر حسین فرخی فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 66 وقتی صدای گرم او را از تلفن شنیدم و برایم گفت که قرار است مراسم بزگداشتش را در خانۀ هنرمندان برگزار کنند نا...

قالی یتیمان ارمنی

نویسنده: رافی آراکلیانس فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 66 مادامی كه تركیه به نژادكشی ارمنیان در 1915م اعتراف نكرده و دولت امریكا[2] آمادگی لازم را به دست نیاورده است تا با...

انجمن دانشگاهیان ارمنی ایران هفتاد ساله شد

نویسنده: ادوارد هاروتونیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 66 در سال  های دهۀ1320ش در محدودۀ خیابان  های استاد نجات  اللهی و سپهبد قرنی، که آن روز  ها در حاشیۀ شمالی تهران...

بررسی ریشه شناختی واژه های آرامازد،اهورامزدا و ماشتوتس

نویسنده: آنوشیک ملکی فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 66 آریایی  ها، که  در اصطلاح  آن  ها  را  اقوام  هند  و  اروپاییان  می  نامند،  در  حدود  دو  هزار  سال  پیش  از  میلاد ...

تاریخ نگاری ارمنی

نویسنده: آرپی مانوکیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 66 پرورش و رشد دیدگاهی متفاوت دربارۀ چگونگی بررسی رشته   های مختلف علمی، همراه با تکیه بر توانایی   ها و درایت مدرسان...

تاریخچه و معماری کلیسای مریم مقدس تهران

نویسنده: شاهن هوسپیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 66 کلیسـای مریم مقـدس تهـران و مجتمع آموزشی ـ فرهنگی پیرامون آن اشـاره زندگی اجتماعی جوامع ارمنی از گذشته های دور...