اشاره افسوس که بسیار کم از خودش نوشته. خاطراتش را می خوانم و می گویم که حیف کاش بیشتر نوشته بود ولی خاصیت انسان های متواضع و پربار این است که کمتر از خودشان می گویند اما من چند سطری بر نوشته هایش اضافه می کنم، آن هم فقط برای قدردانی. این خاطرات یکی دیگر از ارمنیان ایرانی توانمندی است که با پشتکار، سخت کوشی و اتکا بر پشتوانۀ خانواده ای ادب پرور، با پذیرش مسئولیتی سنگین، در زمرۀ بهترین های تاریخچۀ روزنامۀ کیهان قرار گرفت. جای افتخار دارد که فصلنامۀ پیمان این بانوی فرهیخته و فروتن را به هم وطنان بشناساند. آنوشیک ملکی |
در 1315ش، در مشهد زاده شدم. دوران کودکی و نوجوانی را، به دلیل شغل پدرم، در شهرهای مشهد، بجنورد، کرمان، شیراز، سنندج و تهران گذراندم و آخرین سال تحصیل را در رشتۀ ششم ادبی، در خرداد 1337ش، در تهران به پایان رساندم. پس از چندی، در یکی از روزنامه های مهم پایتخت آگهی ای دیدم در مورد تشکیل کلاس های آموزش خبرنگاری. خبرنگاری پیشۀ جالبی بود و عنوان وسوسه کننده ای داشت. نامه ای نوشتم و داوطلب شدم. پس از مدتی، جواب نامه ام را دریافت کردم و دقیقاً، به یاد دارم که در 26 آذر 1337ش، ساعت 5:30 بعد از ظهر، برای مصاحبه به دفتر روزنامه دعوت شدم. تا آن روز نه به تنهایی جایی رفته بودم و نه شهر را می شناختم. ناچار دست به دامن بانویی از اقوام شدم که همراهی ام کند. صاحب امتیاز و مدیر روزنامه در چاپخانه، که محلی تاریک بود، ما را پذیرفت. از گذشته، محل تحصیل و زندگی خانواده ام پرسید و اقامت در شهرهای مختلف را امتیازی برایم دانست و مرا نزد سردبیر فرستاد. دیگر راه را بلد بودم. روز بعد، به تحریریه نزد سردبیر رفتم. سردبیر، که آدم بسیار جدی ای بود، بدون هیچ گفت و گویی نشانی سازمان پیش آهنگی و محل اردوی دختران را در منظریۀ شمیران برای تهیۀ گزارش به من داد. باز هم مجبور شدم دست به دامن همان قوم و خویشمان شوم. گزارش را شبانه در منزل تهیه کردم و فردا به سردبیر دادم. دفعۀ بعد مرا به ادارۀ مخابرات فرستاد، که به تازگی عده ای از دختران جوان را در عملی بی سابقه، به کار گرفته بودند. به مخابرات رفتم، خودم را معرفی کردم و سریع سؤال هایم را پرسیدم و مستقیم به اداره برگشتم. گزارش سوم را هم همین طور تهیه کردم و به فاصلۀ کمی هر سه گزارش با دستکاری بسیار اندکی در روزنامه چاپ شد. در مراجعه به ادارات و سازمان های مختلف احساس می کردم که پذیرش یک دختر جوان در حرفه ای که به نظرشان کاملاً مردانه می آمد کمی مشکل ولی به هرحال دوستانه بود. پس از دو هفته پرسیدم: «پس کلاس های کارآموزی کی تشکیل می شود؟» که سردبیر با خنده ای پاسخ داد: «همین گزارش ها کلاس کارآموزی و امتحان تو بود که در آن قبول شدی» و اضافه کرد: « داوطلبان کار در اینجا باید سه هفته رایگان کار کنند. برای تو دو هفته کافی است». خوشحالی ام نهایت نداشت ولی نفهمیدم یک هفته تخفیف به خاطر نوشته ها بود یا پاداش جسارتم برای ورود به یک محیط مردانه؟ تا اینجا دو مانع را از پیش رو برداشته بودم: یکی قلم وکاغذ به دست دنبال خبر دویدن همراه با مردان و در قلمرو آنها و دیگری انجام این کار به زبانی که زبان مادری ام نبود و این هم تازگی داشت و بعدها هم باز کردن راه برای دختران دیگر. اوایل کارم در حوزه های هنری، فرهنگی و اجتماعی بود اما پس از چندی و به دنبال یک مأموریت خبری در بوشهر تهیۀ گزارش های خبری و اجتماعی از شهرستان هایی که تا آن زمان کمتر به آنها پرداخته شده بود هم به وظایف من اضافه شد. سفرهایی به ترکمن صحرا، بنادر جاسک و چابهار(همراه با گروه امداد پزشکی)، جیرفت، کهگیلویه و بویراحمد، کرمان، دلوار(برای ملاقات با همسر رئیس علی دلواری)، برازجان، فیروزآباد و بوئین زهرای قزوین، پس از زلزلۀ وحشتناک شهریور 1341ش، از آن جمله بودند که تعدادی از این بازدیدها گروهی و برخی هم به اتفاق یک عکاس صورت می گرفت. پس از بازگشت از ترکمن صحرا و مناطق اطراف آن و انتشار گزارش ها پدر و پسری که بومی محل و از سی سال قبل نمایندگان روزنامۀ رقیب ما بودند گفتند: « ما در این سی سال نتوانسته بودیم چنین اطلاعاتی از آداب و رسوم محل به دست بیاوریم!». وابستۀ فرهنگی یکی از کشورهای همسایه نیز پیغام داده بود که اگر این گزارش ها را کامل تر کنید آن را به نام خودتان چاپ می کنیم که جوابی ندادیم. در مهر 1345ش، با استفاده از بورس روزنامه نگاری دانشگاه استراسبورگ فرانسه روانۀ آن شهر شدم و پس از آشنایی با روزنامه نگاری و زبان و ادبیات فرانسه پس از چهار سال به ایران بازگشتم و برای کار در تحریریه شهرستان ها را انتخاب کردم و تا پایان حضورم در روزنامه دستیار دبیر سرویس بودم. در آن سال ها، کشورهای هم پیمان در برنامه ای منظم روزنامه نگاران کشورهای دیگر را برای آشنایی به کشور خود دعوت می کردند. در 1355ش هم، من برای سفر به ترکیه معرفی شدم. وقتی از سردبیر پرسیدم: «چرا من؟». پاسخ داد: «به علل مختلف از جمله اینکه ارمنی هستی!». پایان حکایت آنکه در 1358ش، پس از 7,300 روز، روزنامه نویسی و خبرنگاری را، که بدون اغراق می توان از متنوع ترین کارهای دنیا دانست، با بیش از 7,300 خاطرۀ تلخ و شیرین ترک کردم. بیشتر این خاطرات شیرین خاطراتی از همکاران روزنامه است به طوری که خبرنگاران روزنامۀ رقیب بارها به من گفتند: «خوشحال باش که دوستان خوبی داری. اگر ما جای آنها بودیم، سعی می کردیم با کارشکنی جلوی پیشرفت تو را بگیریم». پی نوشت: 1ـ نخستین بانوی روزنامه نگار در روزنامۀ کیهان. |
فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 61
|