نویسنده: دکتر کارن خانلری / ترجمۀ سرکیس مگردیچیان


فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 62

دو واژۀ ملت گرایی[1] و ملی گرایی[2] درعرصۀ ایدئولوژی سیاسی معانی متفاوتی دارند. هدف این مقاله تبیین تفاوت های این دو برای جلوگیری از سوء تفاهم های نظری است. همچنین، سعی کرده ایم به این سؤال پاسخ دهیم که رویکرد فدراسیون انقلابی ارمنی (های هقاپوخاکان داشناکسوتیون)، یعنی تأثیرگذارترین جنبش عقیدتی ـ سیاسی در تاریخ یک صد سالۀ ارمنیان، به این دو مقولۀ ایدئولوژیکی چیست.

در ابتدا، لازم می دانیم برای استدلال تفاوت های این دو اصطلاح مروری بر تبیین های نظریه پردازان معاصرداشته باشیم. تحقیقات نشان می دهند که در دورۀ معاصر زبان شناسان در مقایسه با متخصصان علوم سیاسی، جامعه شناسان، فلاسفه و تاریخ دانان به ملت گرایی، به مثابۀ اندیشه ای کاملاً متفاوت از ملی گرایی، توجه و حساسیت بیشتری نشان داده اند. به نظر ما این یک پدیدۀ کاملاً منطقی است به این دلیل که اگر در اوایل قرن گذشته جریانات نژادپرستی(راسیسم)، [3] ملیت پرستی (شووینیسم) [4] و ملی گرایی (ناسیونالیسم) عمدتاً بر منشأ نژادی ملت ها تأکید می ورزیدند، به مرور پس از جنگ جهانی دوم بحث اشتراکات و منشأ زبانی در تکوین ملت ها در حوزۀ علاقۀ ایدئولوژیک این جریانات قرار گرفت. از این رو، پیامدهای خطرناک این گونه عقاید ملی گرایانه نخست در میدان رصد زبان شناسان نمایان می شود و آن دسته از زبان شناسانی که تفکر ملی سالم دارند، با تأکید بر تفاوت های اصولی ملت گرایی و ملی گرایی، در این راستا به مبارزۀ ایدئولوژیکی می پردازند.

جوشوا فیشمن[5] از زمره زبان شناسان حامی تفکر ملی سالم است که در 1968م، طی کنکاش های نظری، ملت گرایی (Nationism) را به مثابۀ اندیشه ای انسان دوستانه تعریف کرده. وی و همکارانش می گویند:

«هر ملتی که در یک محیط جغرافیایی مشخص زندگی می کند دیدگاه جغرافیایی ـ سیاسی و دیدگاه فرهنگی ـ اجتماعی خود را دارد. تا زمانی که مرزهای جغرافیایی ـ سیاسی هر ملت جدید با استقلال سیاسی مشخص می شوند وظیفۀ ملت است که اجتماعات مختلف آن مردم را، که می توانند در ملت جدید جای گیرند، به وسیلۀ نهادهای اقتصادی، سیاسی، حقوقی، آموزشی و غیرۀ آن، گردهم آورد. هدف و نتیجۀ این اتحاد عناصر مختلف جامعه از نظر جغرافیای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی، ملت گرایی نامیده می شود».[6]

فیشمن در بررسی های دیگر نیز قاطعانه ملت گرایی و ملی گرایی (Nationalism) را متمایز کرده است. طبق نظر او ملت گرایی به تلاش در جهت شکل گیری هویت یک گروه مشخص انسانی ارتباط دارد و این شکل گیری کاملاً از آگاهی ملی پیروی می کند. هدف اندیشۀ ملی گرایی، به اعتقاد فیشمن، اتحاد عناصر مختلف فرهنگی ـ اجتماعی است حال آنکه ملت گرایی به اتحاد عناصرمختلف سیاسی ـ جغرافیایی توجه می کند. [7]

باید بگوییم که تحلیل فیشمن از منشأ سیاسی ـ جغرافیایی مقولۀ ملت ماهیتاً، با نگرش نظریه پردازان داشناکسوتیون دربارۀ تکوین تاریخی ملت ها و بحث «خودآگاهی ملی» تطابق دارد. از این منظر نظریۀ فیشمن به «اندیشۀ میهن» میکاییل واراندیان[8] نزدیک است. واراندیان در 1904م می نویسد:

«رموزی در اندیشۀ ملت گرایی نهفته است که هرگز ظاهر نمی شود و از جلوی دیدگانمان می گریزد. رموزی هست که در مقایسه با تمامی ویژگی های ملی، که می توان برشمرد، اعم از زبان، مذهب، خویشاوندی خونی و غیره والاتر، غنی تر، ژرف تر و گسترده تر است».[9]

واراندیان به مجموعۀ این رموز، «اندیشۀ میهن» یا همان «آگاهی ملی» می گوید. [10]

برخی از متفکران امریکای لاتین نیز نظر فیشمن را دربارۀ تمایز بین ملت گرایی و ملی گرایی می پذیرند. «ملت گرایی درک کلیت جغرافیای سیاسی را منعکس می کند در حالی که ملی گرایی مفهوم مشترکات فرهنگی ـ اجتماعی را ابراز می دارد».[11]

بالطبع هیچ یک از این دیدگاه ها به تنهایی برای تبیین ملت گرایی کافی نیستند. لیکن، اهمیت این گونه تبیین ها از آن جهت است که از طرفی تفاوت ماهوی بین ملت گرایی و ملی گرایی را آشکار می سازد و از طرف «اندیشۀ میهن» و یا «آگاهی ملی» را در زیربنای ساختاری ملت گرایی قرار می دهد.

در باب تمایز و تفکیک این واژگان نظریه پرداز دیگری به نام عادل مستوی، اهل مراکش، در 2006م می گوید:

«در هر حال ما باید ملی گرایی را از ملت گرایی متمایز کنیم. ملت گرایی مجموعه ارزش ها، اعتقادات و منش هایی است که در ارتباط مستقیم با تمایل به استقلال سیاسی یک منطقۀ مشخص قرار دارد».[12]

در اینجا نیز مشاهده می شود که مستوی، علاوه بر تفکیک این دو مفهوم، زیربنایی ارزشی و اعتقادی برای ملت گرایی قائل است و بر هدف مندی آن تأکید دارد. هدف ملت گرایی، به اعتقاد مستوی، استقلال ملی است.

از دیدگاه داشناکسوتیون نیز، استقلال ملی شرطی غیر قابل جایگزین محسوب می شود:

«ضامن بقای هر ملتی، در سرزمین پدری خود، حکومت مستقل و قانونی است». [13]

نظریه پرداز چینی، فانگ یو وانگ، به نقش و منشأ سرزمین پدری و مهد طبیعی، در روند شکل گیری تاریخی ملت و آگاهی ملی، اهمیتی ویژه داده و با این رویکرد تفسیری قابل تأمل در تمایز ملت گرایی و ملی گرایی ارائه می دهد. وی می گوید:

«در مواردی که مسئلۀ مرزهای سیاسی مشخص است و تلاش جمعی به طور عمده معطوف کسب و تثبیت این مرزها می شود، فارغ از خصوصیات صرفاً فرهنگی ـ اجتماعی جامعه ای که در مرزهای آن قرار دارد، باید تقدم را به واژۀ ملت گرایی داد؛ در معنای دیگر، ملت گرایی به آن زیرساخت سیاسی ـ جغرافیایی ای مربوط می شود که تغییر و تحولات فرهنگی ـ اجتماعی ملت بر روی آن صورت می پذیرد».[14]

وانگ با این تعریف اهمیت عوامل فرهنگی و اجتماعی را در روند شکل گیری آگاهی ملی تقلیل نداده بلکه بر تقدم عامل جغرافیایی ـ سیاسی تأکید کرده و آن را یکی از تفاوت های اصلی ملت گرایی با ملی گرایی به حساب آورده.

مرام نامۀ داشناکسوتیون در تبیین مفهوم ملت، می گوید:

«برای داشناکسوتیون ملت به منزلۀ یک کلیت خاص تاریخی ـ فرهنگی، زبانی و اجتماعی ـ سیاسی ارزشی زیربنایی و عاملی حیاتی برای غنی سازی چند جانبۀ فکری ـ معنوی و پیشرفت بشری است، یعنی محیطی که فرد امکان گسترده ای برای شکوفایی فکری ـ معنوی به دست می آورد».[15]

این نظریۀ داشناکسوتیون، به طور مشخص، به تعریفی که وانگ از ملت گرایی ارائه می دهد نزدیک می شود. رویکرد واراندیان در این باب نیز قابل توجه است. وی مقوله های ملت و میهن را هم ارز دانسته و می گوید:

«تفاوت بین این دو اصطلاح صوری است و نه ماهوی».[16]

متفکر دیگر داشناکسوتیون، واهان ناواساردیان، نیز هم ارزی مقوله های ملت و میهن را تصریح کرده و می گوید:

«ملت و وطن همسان هستند، همانند روح و کالبد در انسان».[17]

باید متذکر شد که برخی اندیشه های ملی گرا نیز همچون ملت گرایی به نقش میهن و منشأ سرزمین ملی اهمیت می دهند اما، به طور کلی، از برقراری و تکوین «اصل استثنایی بودن» حول محور آن اجتناب می کنند. این اجتناب چنین استدلال می شود که عینیت میهن تاریخی و سرزمین ملی به دلیل ویژگی های طبیعی، اقلیم و عوامل عینی مختلف دیگر به خودی خود حیطۀ «اصل استثنایی بودن» را محدود می کنند. باید گفت که اصل محوری ملی گرایی، یعنی «استثنایی بودن»، به طور عمده ریشه در عوامل ذهنی تشکیل دهندۀ ملت همچون زبان و فرهنگ دارد و به ندرت از عوامل عینی نشئت می گیرد؛ به طور مثال، چگونه ممکن است در باب شرایط طبیعی میهن آلمانی دم از استثنایی بودن ملت آلمان زد، اگر طبیعت آن از سرزمین های همسایه تفاوت چندانی نداشته باشد؟ یا چگونه ممکن است بر اصل استثنایی بودن کلیساها و بناهای تاریخی ایتالیا تأکید کرد، اگر ویژگی های مشابهی در معماری ملت های هم جوار نیز وجود داشته باشند؟ همین استدلال را می توان دربارۀ منشأ نژادی ملت ها نیز تعمیم داد. برای اندیشه های ملی گرایانۀ معاصر عامل منشأ نژادی ملت نیز به ندرت برای توجیه «اصل استثنایی بودن» به کار گرفته می شود. پس از فروپاشی نظام فکری نازیستی، در نیمۀ قرن گذشتۀ میلادی، بر ملی گرایی مبتنی بر ویژگی های نژادی خط بطلان کشیده شد و اکنون، در شرایط پیشرفت علم ژنتیک، تأکید بر استثنایی بودن نژادی کاملاً به بن بست رسیده است.

بدین ترتیب، در عصر حاضر به وضوح مشاهده می شود که اندیشه های ملی گرایانه تمایل بسیاری به تدوین «اصل استثنایی بودن» خود بر پایۀ ویژگی های زبانی، فرهنگی، روحی ـ معنوی و حتی دینی دارند. متفاوت بودن ویژگی های ذهنی تشکیل دهندۀ ملت از اجزای همانند تشکیل دهندۀ ملت های دیگر می توانند «دلیل عمده» یا حتی «حق طبیعی»، برتری، سیطره و اولویت ها به شمار آیند. اندیشه های ملی گرایانۀ نوین در این راستا حرکت می کنند.

در میان دو عامل ذاتی و یا در واقع دو عنصر سیستمی تشکیل دهندۀ ملت، که در زیر بنای شکل گیری آگاهی ملی جای گرفته اند، یعنی زبان ملی و خاستگاه مشترک سیاسی، تأثیر و ارتباط متقابل وجود دارد. براساس همین تأثیر و ارتباط متقابل وانگ، نظریه پرداز چینی، یک تفاوت ماهوی دیگر بین ملت گرایی و ملی گرایی را تشریح کرده و مورد تأکید قرار می دهد:

«ملی گرایی کارکرد اجتماعی ـ فرهنگی زبان را بیان می کند در حالی که ملت گرایی لزوماً کارکرد سیاسی زبان را ابراز می کند. مسائل زبانی برای ملت گرایی صرفاً مسائل هویتی نیستند بلکه بیانگر موضوعات همبستگی و تأثیرمتقابل نیز هستند».[18]

نظریه پرداز نیجریه ای، ایفه اوما اوباسی، در 2007م، با تفسیر قابل توجهی از تقابل ملت گرایی و ملی گرایی نتیجه می گیرد:

«ملی گرایی استثنایی بودن، انزواطلبی، سلطه گرایی وگروه سالاری (الیگارشی) را تحمیل می کند و ملت گرایی به مقابله با آن برمی خیزد».[19]

برخی از تحلیل گران، به جای تفکیک مفهومی ملت گرایی و ملی گرایی، ترجیح داده اند ویژگی های متفاوت و بعضاً متناقض این دو اندیشه را در قالب رفتار «چند شخصیتی» ملی گرایی مورد توجه قرار دهند و بدون تفکیک و به کارگیری واژۀ ملت گرایی، ملی گرایی را به صورت مکتبی با مؤلفه های متضاد داخلی درنظر گیرند. اندرو هیوود از زمرۀ این اندیشمندان است که می گوید:

«دربارۀ خصلت سیاسی ملی گرایی بحث بسیاری وجود دارد. از یک سو، این طور به نظر می رسد که ملی گرایی نیرویی پیشرو و آزادی بخش است و دورنمای وحدت ملی یا استقلال را عرضه می کند. از سوی دیگر، می توان آن را آیینی بی خردانه و واپس گرا دانست که می گذارد تا رهبران سیاسی سیاست های توسعه جویانۀ نظامی و جنگ را به نام ملت به اجرا در آورند. در واقع، ملی گرایی معادل سیاسی بیماری چند شخصیتی است و همۀ علائم آن را دارد».[20]

چنین بر می آید که بحث هیوود در مورد خصلت های متضاد ملی گرایی در واقع تلاشی برای تبیین دو اندیشۀ کاملاً متفاوت است.

ریشه یابی های هیوود در این خصوص قابل تأمل است. وی چندگانگی ملی گرایی را به برداشت های گوناگون از معیارهای تعریف مفهوم ملت و جنبش های برآمده از آن منسوب می کند و می گوید:

«این آشفتگی و سردرگمی تا حدی از بحث هایی ناشی می شود که پیش تر مطرح شد ـ دربارۀ اینکه مفهوم ملت را چگونه باید فهمید و آیا معیارهای فرهنگی یا سیاسی در تعریف ملت تعیین کننده اند یا نه. اما شرایطی که آرمان های ملی گرایانه در آن پدیدار می شوند و جنبش های سیاسی ای که با آنها پیوند دارند خصلت ملی گرایی را سامان می دهند. از این رو، وقتی ملی گرایی واکنشی در برابر وجود سلطۀ بیگانه یا فرمانروایی استعماری باشد نیرویی آزادی بخش است که با هدف های آزادی، عدالت و مردم سالاری (دموکراسی) پیوند دارد. وقتی ملی گرایی محصول نابسامانی اجتماعی و دگرگونی جمعیت شناختی باشد اغلب خصلتی کوته بینانه و انحصارگرا دارد و می تواند وسیلۀ پیشبرد نژادگرایی و بیگانه ستیزی[21] باشد».[22]

به نظر می رسد که تفاوت های ذکر شده از طرف هیوود در مورد خصلت های چندگانۀ ملی گرایی فراتر از بیماری چند شخصیتی است، به طوری که نمی توان این اضداد را در یک قالب گرد هم آورد. بنابراین، منطقاً باید به تفکیک مفهومی این دو گونه رسید.

مونتسرات گیبرنا ضمن اشاره به ماهیت به اصطلاح «ژانوس گونه»[23] ملی گرایی در مورد این جمع اضداد به نتیجه مهمی می رسد. وی می گوید:

«تحلیل نمونه های متفاوت ملی گرایانه نشانگر این است که ارائۀ یک الگوی کامل و واحد برای تمامی مکاتب ملی گرا تقریباً غیرممکن است».[24]

بهرام روشن ضمیر، محقق ایرانی، در یکی از نوشته های خود در مورد تفاوت ماهوی واژگان مورد بحث می گوید:

« اساساً ناسیونالیسم یعنی ناسیونال سالاری و نه ناسیون سالاری. با نگاهی به این واژه در انگلیسی و فرانسوی خواهیم دید که سازندگان آن می توانستند واژۀ ناسیونیسم یا نیشنیسم را بسازند که معنای ملت سالاری و ملت گرایی می یافت و از آن فقط حاکمیت ملت و استقلال و آزادی و رفاه برآورده می شد… ولی سازندگان این اصطلاح به عمد ,ناسیونال، و نه ,ناسیون، را با ایسم ترکیب کردند. که معنایی جز ملیت سالاری و ملی گرایی نمی دهد».[25]

روشن ضمیر سپس به تعریف ملی گرایی (ملیت سالاری یا ناسیونالیسم) می پردازد:

«این ترکیب، ,ملت، و حاکمیت ملت و نتیجتاً دولت ملی را هم شامل می شود ولی به آن… تقلیل داده نمی شود. بلکه فرهنگ ملی را نیز که بخشی مهم از ,ملیت، است دربرمی گیرد. بر این اساس، یک جریان ناسیونالیستی نمی تواند به استقلال و آزادی و رفاه ملت دلخوش کند بلکه باید نیمی از توان خویش را مصروف فرهنگ ملی گرداند».[26]

اگرچه تعاریف روشن ضمیر از ناسیونیسم و ناسیونالیسم چندان فراگیر نیستند ولی از دیدگاه تفکیک معانی حائز اهمیت اند.

برخی نظریه پردازان بر مبنای تجربۀ عینی ملت های خویش به نتایج قابل توجهی رسیده اند؛ برای مثال، در وبگاه مباحثات تاریخی مجلس جمهوری ایرلند می توان به افکاری معاصر در باب تفاوت های ماهوی ملی گرایی و ملت گرایی برخورد کرد. دیک اسپرینگ، نظریه پرداز ایرلندی، نمایندۀ سابق مجلس و از رهبران حزب کارگر ایرلند، در 1992م می گوید:

«ما باید دربارۀ ایرلند شمالی فکر نوینی کنیم. ما الزاماً به یک مفهوم جدید نیاز داریم که ملیت را تعریف کند، همان گونه که حقوق مردم را، نیز سرزمینی که آنها را دربرمی گیرد. مفهومی که من مد نظر دارم می تواند ملت گرایی نامیده شود و نه ملی گرایی. هر نوع بررسی در مورد ملت گرایی باید از مبدأ شهروندی شروع شود و تا حقوق فرد پیش رود. این مفهوم پیش از هرچیز روند دادن است تا برداشتن. هدفش بیش از هرچیز اتحاد مردم به دور اهداف کلی است تا گسترش نفرت دیرینه و جدایی آنان از یکدیگر. از همه مهم تر اصل محوری ملت گرایی باید آن باشد که ملیت از افراد تشکیل شده است. یک فرد ملی، یک فرد ناسیونیست هرگز از بین بردن افراد را، که برخی ناسیونالیستها (ملی گراها) آن را انجام می دهند، قابل قبول نخواهد دانست. این است دلیل آنکه چرا ما باید از ابتدا شروع کنیم. درد و رنج بسیاری از خانواده های ملتمان ما را ملزم می کند که تمامی روند کار را بار دیگر از نو آغاز کنیم. این مفهوم تحولات اساسی درشیوۀ برخورد افراد ایجاد خواهد کرد. لازمۀ آن خطر کردن است. آن به معنی به دور انداختن کهنه است، آن گونه که نمی توانیم در پس هر نوع تفسیری از تاریخمان پنهان شویم. زمان انجام آن اکنون است».[27]

در ایرلندی که دهه ها قبل به استقلال رسیده اما بخشی از خاک وطنش هنوز تحت اشغال است، در تعریف اندیشۀ ملت گرایی پیشنهادی اسپرینگ، همان گونه که مسئلۀ حقوق فرد و شهروندی انعکاس یافته، موضوع میهن متحد نیز کاملاً منعکس بوده و وی نیز عملاً قائل به تفکیک ملت گرایی و ملی گرایی است.

بدون شک ملت مناسب ترین و آگاهانه ترین بستر ترقی اجتماعی بشر است. می توان با منطقی ساده اثبات کرد که پیشرفت ملت ها مشروط به بهروزی اجتماعی آنهاست. ملت هایی می توانند ترقی ملی داشته باشند که از قیود بی عدالتی های اجتماعی رها شده و در میان اقشار اجتماعی آنها شکاف  و قطب بندی های طبقاتی وجود نداشته باشد. از طرف دیگر، هیچ جامعه ای نمی تواند پیشرفت کامل اجتماعی داشته باشد مادامی که مسائل ملی آن حل نشده باقی مانده اند.

تجربۀ تاریخی نشان داده است که ملی گرایی به خودی خود قادر به ارائۀ راه حل  مسائل اجتماعی ـ اقتصادی نیست و از همین رو، لزوماً به نظریه های اجتماعی پیوند داده می شود. مونتسرات گیبرنا در این باب می گوید:

«هنگامی که ناسیونالیسم اهدافی مانند ایجاد یک دولت، بازسازی ملت، توسعه و تشویق منافع و فرهنگ ملی را ارائه می دهد، دیگر، جهت یا شیوه هایی را که باید برای تحقیق این اهداف اتخاذ گردند نشان نمی دهد».[28]

مونتسرات گیبرنا سپس به ضرورت پیوند ملی گرایی با اندیشه های دیگر می پردازد و خاطرنشان می کند:

«انسان برای اینکه بداند به کجا می خواهد برود و نیاز خود را به درک مسیر و شیوۀ تصمیم گیری برای رسیدن به مقصود مرتفع سازد نمی تواند صرفاً به ناسیونالیسم اکتفا کند چرا که ناسیونالیسم در این زمینه به تنهایی کافی نیست. بنابراین، ما می توانیم احزاب ناسیونالیست را پیرو استراتژی های محافظه کارانۀ مارکسیستی، سوسیالیستی، دموکرات یا لیبرال ببینیم».[29]

ملت گرایی هم به مانند ملی گرایی به خودی خود نمی تواند هیچ نوع دورنمای ترقی سیاسی ـ اجتماعی را برای ملت به تصویر کشد اما تفاوت ماهوی آن با ناسیونالیسم این است که ملت گرایی به مثابۀ یک اندیشۀ پویا، سالم و طبیعی قابلیت پیوند با اندیشه های هم جوار را، که بر مبنای ارزش های انسانی شکل گرفته اند، دارد. اگرچه در اوائل قرن گذشته تلاش های نظری برای تحقق این گونه پیوند های مکانیکی به ظهور ایدئولوژی های مخرب سیاسی مانند فاشیسم ایتالیایی و نازیسم آلمانی منجر شد در حال حاضر برخی نمونه های هم آمیزی نظری میان اندیشه های ملت گرایی و آزادی خواهی (لیبرالیسم) را می توان در ایدئولوژی های شماری از احزاب ناسیونال دمکرات اروپایی جست و جو کرد. نمونه های تاریخی و معاصر موفق تری از چنین هم آمیزی ایدئولوژیک را می توان در نظام های ارزشی احزاب متعدد کارگر، سوسیال دمکرات و سوسیالیست یافت که مقولۀ ملت گرایی با مفاهیم مردم سالاری، عدالت اجتماعی، حقوق بشر و آزادی های مدنی پیوند خورده، آمیخته شده و نظام های فکری مبتنی بر ارزش های انسانی را شکل داده است.

در کشورهای تازه استقلال یافته، از جمله جمهوری ارمنستان، اندیشۀ سیاسی کنکاش ها و چالش های ناشی از این هم آمیزی اندیشۀ ملت گرایی و اندیشه های دیگر را تجربه می کند. شاید، بتوان یکی از نمونه های جدید این گونه کنکاش ها را در بررسی ها و تحلیل های نظری هرانت دِرآبراهامیان مشاهده کرد که برای ترسیم نقشۀ راهی برای «تلفیق» ارزش های آزادی خواهانه و ملی تلاش می کند. وی در مقاله ای تحت عنوان «پیش درآمدهای لیبرال ناسیونالیسم» در7 مه 2009م می نویسد:

«این خط مشی که لیبرال (آزادی خواه) و ملی را تلفیق می کند هنوز نامی مشخص در ارمنستان ندارد ولی اگر استقلال ارمنستان واقعیت است و نه تخیل، این خط مشی حتماًً باید عنوان خود را داشته باشد».[30]

تلاش هرانت دِرآبراهامیان در این راه قابل تقدیر است اما نزد او نیز التقاط میان اندیشه های ملت گرایی و ملی گرایی، نه از نظر لغوی ـ اصطلاحی بلکه از نظر ادراکی، به خوبی دیده می شود. او در نتیجۀ این سوءتفاهم در بحث تلفیق اندیشه های ملی گرایی و آزادی خواهی متعجب شده و دلایل عدم تحقق چنین تلفیقی را صرفاً در حوزۀ سیاسی جست و جو می کند. از نظریات وی چنین بر می آید که واژۀ ملی، که دربارۀ تلفیق آن با واژۀ لیبرال (آزادی خواه) پیش درآمدهایی را به تصویر می کشد، سنخیتی با ملی گرایی (ناسیونالیسم) کلاسیک ندارد. تعریف های نظری مفهوم «ملی» او با اندیشۀ ملت گرایی (ناسیونیسم) بیشتر تجانس دارند تا با ملی گرایی. از این رو، به هرانت دِرآبراهامیان توصیه می شود تا از ورود به مقولات ناسیونالیسم اجتناب کرده و در تلاش های نظری خود برای هم آمیزی واژگان «ملی» و «لیبرال»، ابتداً مقولۀ ملت گرایی (ناسیونیسم) را مد نظر داشته باشد. همچنین باید یادآور شد که ناکارآمدی ایدئولوژیک ملی گرایی برای پیوند یا تلفیق با سایر اندیشه ها اصلاً تصادفی نیست و تنها به کشور ارمنستان اختصاص ندارد.

ملی گرایان نوپای ارمنستان نیز در ردیف دیگر ملی گرا های همفکر خود در کشورهای دیگر در باب هم آمیزی و تلفیق نظری اندیشه های خود با دیگر اندیشه ها دغدغه هایی بسیار اصولی دارند. نشریۀ هانراپتاکان(جمهوری خواه)، ارگان رسمی حزب ملی گرای «جمهوری خواه ارمنستان»، در شمارۀ اول سال 2003م می نویسد:

«ایدئولوژی ملی گرایی به واسطۀ وجود ملت منبعث شده است و از این رو، ارزشی جاودانه است».[31]

پرواضح است که این چنین ملی گرایی ای که فلسفۀ وجودی خود را محصولی برآمده از فرایند تکوین ملت ها می داند و در نتیجه خود را ارزشی جاودانه محسوب می کند نمی تواند نسبت به سایر اندیشه ها و ارزش ها دیدگاهی تلفیقی و هماهنگ داشته باشد. همین هانراپتاکان، با استناد به نظریات ملی گرایی معاصر آلمانی، دیدگاه هایی به شدت منفی نسبت به اندیشۀ مردم سالاری ابراز کرده و از افکار برنارد ویللمس، نظریه پرداز بزرگ ملی گرایی آلمانی، نقل قول می کند که:

«مردم سالاری را ارزشی مطلق دانستن به معنی ابراز طرز تفکری سطحی و کاشتن بذرهای جنگ خانگی در جامعه است».[32]

این نوع تلقی و برخورد جزمی، همان مانع ایدئولوژیکی است که از هم آمیزی ملی گرایی با اندیشه های والای بشری مانند مردم سالاری، عدالت اجتماعی و غیره به شدت ممانعت می کند.

با تفحص در تاریخ ایدئولوژی های سیاسی ملت های مختلف می توان قاطعانه گفت که تفکر ملی گرایی همواره قادر است به سهولت به ملیت پرستی (شووینیسم) تغییر چهره دهد. در مورد پدیدۀ گرایش طبیعی ملی گرایی به ملیت پرستی تامارا وارطانیان، تحلیل گر اندیشه های سیاسی بنیاد علمی آموزشی نوراوانک ارمنستان، می گوید:

«در دوران اخیر در بین متخصصان علوم سیاسی و جامعه شناسان دربارۀ تعریف ملی گرایی مباحثات و بررسی های متعددی صورت می گیرد. از یک سو، مبارزۀ طبیعی افراد برای حفظ فرهنگ ، زبان و هویتشان مبارزه ای عادلانه محسوب می شود ولی از سوی دیگر این تلاش طبیعی بعضاً به ارجحیت (اصل استثنایی بودن) ملی منتهی می شود و در نهایت به تبعیض و نابرابری می انجامد».[33]

گرایش طبیعی و تمایل منطقی به ملیت پرستی یکی دیگر از عوامل نفی ارزش های والای انسانی همانند عدالت و آزادی از سوی ملی گرایی است.

یکی از ویژگی های بارز ملی گرایی، در مقام ایدئولوژی دولتی، نسبت دادن معضلات اقتصادی و اجتماعی درونی به عوامل خارجی و ملل دیگر است. طبقۀ حاکم به کمک این ویژگی به خوبی بر نظام بهره کشی خود سرپوش می گذارد و با جلوه دادن «خارجی ها»، «اجنبی ها» و یا «عناصر ناپاک داخلی»، به مثابۀ مسببین فلاکت های اقتصادی و اجتماعی، افکار عمومی جامعه را از ریشه یابی و پرداختن به موضوعات اصلی منحرف می سازد و بدین سان روند استثمار خود را تداوم می بخشد.

واقعیت بلامنازعۀ دیگر تاریخی این است که ملی گرایی همواره ایدئولوژی سلطه[34] بوده است و نه آزادی بخشی[35]. عمدتاً، نظام های ابردولتی از یک طرف برای استحالۀ اقلیت های ملی در حیطۀ کشوری شان و از طرف دیگر، برای اجرای سیاست الحاق  و غصب نسبت به کشورهای همسایه، ملی گرایی را به مثابۀ ایدئولوژی دولتی برگزیده اند. متقابلاً، ملت های تحت فشار ملی، با فرایند واکنش منطقی، از تفکر سلطه گری ملی گرایی برحذر مانده و به سمت و سوی اندیشه های آزادی بخش حرکت کرده اند.

با این وجود، جنبش های آزادی بخش از طرف همان نظام های ابردولتی به ناحق جنبش های «ملی گرایانه» لقب گرفته اند. در این ملقب ساختن ها و برچسب زنی ها، جریان های مارکسیستی نیز اغلب نقش منفی داشته اند. این جریان ها با انگیزه های صرفاً سیاسی جنبش های ملی از قبیل مبارزات آزادی بخش بلغارها، چک ها، مجارها، لهستانی ها، ارمنی ها و غیره را «ملی گرایانه» قلمداد کرده اند.

باید گفت که به لحاظ تاریخی تصادفی نیست که نیروهایی که در عرصۀ آزادی بخشی ملی مبارزه می کنند به صورت علنی یا غیرعلنی به مکاتب و ایدئولوژی های مختلف مبتنی بر عدالت اجتماعی تمایل فکری پیدا کرده و می کنند. استنتاج ناشی از این واقعیت تاریخی این است که نفی نظری ستم ملی و نابرابری های حقوقی ملت ها منطقاً نفی نظری بهره کشی فردی و نابرابری های حقوقی انسان ها را به دنبال دارد و بنابراین، مبارزۀ آزادی بخش ملی و جنبش های عدالت محور اجتماعی در یک هماهنگی و پیوستگی نظری با یکدیگر قرار دارند. با همین استنتاج منطقی است که اصل ارتباط کارکردی[36] متقابل و توازی طبیعی جنبش های اجتماعی و مبارزات آزادی بخش ملی در مرام نامۀ داشناکسوتیون تبیین می شود:

«در این جریان تاریخی هم مبارزات آزادی بخش ملی و هم پیشرفت جوامع انسانی جای می گیرند که با مشی انقلابی و یا تحول تدریجی، نظام های عادلانه براساس برابری حقوق سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را بنیان می نهند، جای می گیرند».[37]

به این ترتیب، اصلاً تصادفی نیست که جریان های سوسیال دمکرات یا سوسیالیستی که فقط و فقط مسائل درون ملی و حکومتی خود را دارند و در شرایط استقلال کامل ملی فعالیت می کنند در طول تاریخ از جنبش های آزادی بخش ملی پشتیبانی کرده اند. از زمرۀ چنین احزابی می توان به حزب سوسیال دموکرات سوئد اشاره کرد که بر اساس مبانی ایدئولوژیک رسمی خود را در موضع دفاع از جنبش های آزادی بخش در سراسر جهان قرار می دهد. در مرام نامۀ سال 1993م این حزب آمده است:

«سوسیال دمکراسی از مبارزات خلق ها در راه آزادی های مردمی و همچنین از حق ملت های کوچک در راستای نفی وابستگی به ابر قدرت ها پشتیبانی می کند».[38]

تلاش برای هماهنگی و انتظام اندیشه های چهارگانۀ ملت گرایی، عدالت، آزادی و انقلابی گری از ابتدا در تاریخ شکل گیری ایدئولوژی فدراسیون انقلابی ارمنی (داشناکسوتیون) جلوه گر شده و در فرایند تکوین این ایدئولوژی، ملت گرایی و ملی گرایی از یکدیگر جداسازی شده اند. در برهه های گوناگون تفسیرها و تبیین های ایدئولوژیک، داشناکسوتیون مفاهیم «ملی بودن» و «ملی گرا بودن» را به کلی از یکدیگر تفکیک کرده است.

در 1907م، در گردهمایی عمومی داشناکسوتیون، در حین مباحثات نظری و ایدئولوژیک، روستوم، بنیان گذار این حزب، با رویکردی سوسیالیستی از اندیشۀ ملت گرایی دفاع کرد و مرز آن را با ملی گرایی به تصویر کشید. وی در یکی از جلسات همین گردهمایی عمومی، در جمع بندی مباحث نظری، می گوید:

«ملت گرایی که ما به آن اعتقاد داریم ملی گرایی مِقوُ یا مِشاک[39] نیست».[40]

نظریه پردازان دیگر داشناکسوتیون نیز در اوائل قرن گذشته سعی کرده اند، در عرصۀ نظری، اندیشۀ ملت گرایی داشناکسوتیون را از ملی گرایی متمایز کنند. گارگین خاژاک[41] در 1912م می نویسد:

«کاملاً مشهود است که وطن دوستی طبقات استثمارگر و چپاولگر و ملی گرایی آنها ایدئولوژی ای سلطه گر، ظالم وستمگر نسبت به افراد و سایر ملت هاست».[42]

توضیحات میکائیل واراندیان نیز در این خصوص بسیار گویاست. وی می گوید:

«ملی گرایی وطن دوستی نیست بلکه جعل و تحریف آن است. ملی گرایی وطن دوستی مغرورانه و متکبرانه است که با وطن دوستی حقیقی هیچ ارتباطی ندارد. ملی گرایی به شأن انسانی ضربه می زند و معمولاً نسبت به ملت های دیگر نفرت و تمسخر می زاید. فرد ملی گرا ملتش را با شرط نفرت نسبت به ملت های دیگردوست دارد».[43]

واراندیان سپس تأکید می کند:

«ملی گرایی تعصب شدید ملی و ملیت پرستی ناب است. در واقعیت کنونی تمایل به بردگی کشیدن و سلطه بر دیگران مسلماً جایی نمی تواند داشته باشد…. بیماری ملیت پرستی اغلب به صورت خودشیفتگی و پوچ گرایی ملی نیز ظاهر می شود ولی دفاع از ملت گرایی واقعی همانا دوست داشتن زبان مادری، سنت های آبا و اجدادی، میراث فرهنگی و غیره است که ویژگی بشر متمدن امروزی است».[44]

شماری از متفکران معاصر داشناکسوتیون نیز، با پیروی از مشی ایدئولوژیک داشناکسوتیون، بحث در مورد تفکیک دو مفهوم را ادامه داده و به روز کرده اند. خاچیک دِرقوکاسیان در یکی از مقالات نظری اش، در 1997م، رویکردی صرفاً جامعه شناسانه از ملت گرایی ارائه می دهد و می گوید:

«داشناکسوتیون، با نفی کامل پدیده های تبعیض و بهره کشی طبقاتی، حزبی ملی است ولی به هیچ وجه حزبی ملی گرا نبوده و نیست».[45]

دربارۀ این نگرش خاچیک دِرقوکاسیان هیئت تحریریۀ نشریۀ دروشاک توضیح بجایی آورده است:

«همکار ما، خاچیک دِرقوکاسیان، تقابلی اساسی بین مفاهیم ملی و ملیگرا و همچنین بین مفاهیم ملتگرایی و ملیگرایی می بیند. ملی و ملتگرایی را به منزلۀ مظاهر نگرشی سالم و برخاسته از ریشه های اصیل ملی تعریف می کند که ارزش های انسانی را غنا می بخشد در حالیکه ملی گرا و ملیگرایی را مفاهیمی مترادف با ملیت پرستی می داند که نفی کنندۀ دیگران، هستند».[46]

به این ترتیب، مشاهده می شود که اندیشۀ ملت گرایی نزد داشناکسوتیون سنخیتی با ملی گرایی ندارد همان سان که سوسیالیسم او از «سوسیالیسم علمی» مارکسیست ـ لنینیستی، که اساس ایدئولوژی سرمایه داری تامگرای دولتی است، به دور است و به همین ترتیب، مردم سالاری او از نئولیبرالیسم امروزی. یقیناً، سایر ارزش های ایدئولوژیکی داشناکسوتیون نیز در حوزۀ نظری نمونه هایی با اسامی مشابه دارند ولی حائز اهمیت است که اندیشه ها و پدیده ها را با واژگان دقیق و حقیقی شان نام بریم؛ به عبارت دیگر، در امر تبیین نظریه ها و ایدئولوژی های سیاسی لزوماً باید به ژرفای واژه شناسی سیاسی پی برد و معانی دقیق واژگان را اکیداً رعایت کرد. این تمایز نظری در واقع یک ضرورت امروزی است.

در ارتباط مستقیم با مفاهیم مورد بحث، به منزلۀ حسن ختام، یک فراز پر معنا و گویا ازسخنان جاثلیق فقید ارمنیان، وازگن اول، را در اینجا نقل می کنیم:

«… اندیشۀ ملی را به هیچ وجه نباید با تفکر ملی گرایی، که انحرافی دگرگون شده و بیمارگونه از تفکر ملی است، اشتباه کرد، پدیده ای که در قرن حاضر در مورد نازیسم و نژادپرستی مشاهده شد. ملت گرایی حقیقی و طبیعی هیچ اشتراکی با نژادپرستی و نازیسم ندارد و همان قدر از آنها به دور است که روح علم حقیقی از کسانی که همان علم را برای نابودی نوع بشر به خدمت می گیرند».[47]

منابع:

ایدئولوژی شناسی  فدراسیون انقلابى ارمنى. آتن: بی نا، 1997م، ج1.

خاژاک، گارگین. ملیت چیست؟. بیروت: بی نا، 1974. 

دروشاک، 10 سپتامبر 1997م.

فتواها، موعظه ها، نطق ها، سخنرانی های وازگن اول. اجمیادزین: بی نا، 1976.گیبرنا، مونسرات. مکاتب ناسیونالیسم: ناسیونالیسم و دولت ـ ملت در قرن بیستم، ترجمۀ  امیرمسعود اجتهادی. تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، 1378.      

مرام نامه حزب سوسیال دموکرات سوئد، 1993م.

مرام نامۀ فدراسیون انقلابی ارمنی (داشناکسوتیون)، 1998م.

ناواساردیان، واهان. ایدئولوژی داشناکسوتیون. بیروت: بی نا، 1983.

واراندیان، میکائیل. وطن بازمتولد شده و نقش ما. ژنو: بی نا، 1910.      

ـــــــ. اندیشۀ میهن. بیروت: بی نا، 1985.

هانراپتاکان، ش 1( 2003).            

هیوود، اندرو. سیاست، ترجمۀ عبدالرحمان عالم. تهران: نی، 1389.

پی نوشت ها:

Nationism 1ـ  

Nationalism 2ـ

Racism 3ـ

Chauvinism4ـ

Joshua Fishman 5ـ

  1. Fishman, C. Ferguson and J. Das Gupta, Nationality-Nationalism and Nation-Nationism, Language Problems of Developing

Nations (New York: John Wiley & Sons Inc., 1968).

Ibid 7ـ

Mikayel Varandian(1876 – 1935) 8ـ

جامعه شناس، فیلسوف و تاریخ دان ارمنی و یکی از نظریه پردازان فدراسیون انقلابی ارمنی (داشناکسوتیون) که سال ها مسئولیت نمایندگی این حزب را در انترناسیونال سوسیالیستی بر عهده داشت و در اوایل قرن گذشته سردبیر نشریۀ دروشاک، ارگان داشناکسوتیون، بود. وی پس از استقلال ارمنستان، در 1918م، به سمت نمایندۀ دیپلماتیک ارمنستان در ایتالیا منصوب شد.

9ـ میکائل واراندیان، اندیشۀ میهن (بیروت: بی نا، 1985)، ص 30.          

10ـ همان، ص 59 و 60.    

Bulletin of Latin American Research, Vol. 23, Issue 2, April 2004, P. 260-284.11ـ

Morocco Adil Moustaoui, Language and Legislation, (Working Papers 22), Ciemen:Escarré International Centre for Ethnic 12ـ  

Minorities and Nations, 2006.

13ـ مرام نامۀ فدراسیون انقلابی ارمنی (داشناکسوتیون)، 1998م.        

FangYu Wang, «Nationalismwithout Linguism? Reevaluating the Chinese orthography inthe context of language revitalization», 2008.09.06. 14ـ

15ـ مرام نامۀ فدراسیون انقلابی ارمنی (داشناکسوتیون)، 1998م.        

16ـ واراندیان، همان، ص30.           

17ـ واهان ناواساردیان، ایدئولوژی داشناکسوتیون (بیروت: بی نا، 1983)، ص 59 و60          .

Fang-Yu Wang, ibid.18ـ

Ifeoma Obuasi, «English Language in a Nationistic State: The Crises of National Integration in Nigeria», in 3rd Global19ـ

Conference: Pluralism, Inclusion and Citizenship in Salzburg(Austria: 16-18 November, 2007).

20ـ اندرو هیوود، سیاست، ترجمۀ عبدالرحمان عالم (تهران: نی، 1389)، ص 167.           

Xenophobia 21ـ

22ـ همان جا.      

23ـ اشاره به دو چهره بودن دارد. در مورد ژانوس در دانشنامۀ آزاد ویکی پدیا آمده است: « در اساطیر رومی، ژانوس یا یانوس، خدای دروازه ها، درب ها، گذرگاه ها و مسیرهای ورودی و همین طور خدای آغازها و پایان‌ها بود. ژانوس اغلب با دو چهره و یا دو سر به تصویر کشیده می‌شود که از این دو سر، یکی به رو به رو و دیگری در جهت مخالف آن، یعنی به پشت سر، نگاه می‌کند. اعتقاد بر این است که این دو سر به آینده و گذشته می‌نگرند».

http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%98%D8%A7%D9%86%D9%88%D8%B3        

24ـ مونسرات گیبرنا، مکاتب ناسیونالیسم: ناسیونالیسم و دولت ـ ملت در قرن بیستم، ترجمۀ امیرمسعود اجتهادی (تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، 1378)، ص 69.       

http://pajuhesh-iranshenasi.blogfa.com/post-99.aspx25ـ

ibid.26ـ

http://historical-debates.oireachtas.ie/D/0415/D.0415.199202110006.html27ـ

28ـ گیبرنا، همان، 105.    

29ـ همان جا.      

http://www.7or.am/hy/news/2009-05-07/193330ـ

31ـ هانراپتاکان، ش1(2003م).       

32ـ همان، ص4.  

http://noravank.am/arm/articles/detail.php?ELEMENT_ID=249233ـ

Domination 34ـ

Emancipation35ـ

functional36ـ

37ـ مرام نامۀ فدراسیون انقلابی ارمنی (داشناکسوتیون)، 1998م.        

38ـ مرام نامۀ حزب سوسیال دموکرات سوئد، 1993م.

39ـ از نشریه های ارمنی زبان اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی که در تفلیس چاپ می شدند. هر دوی این نشریات به داشتن مواضع راست و ملی گرایانه معروف اند.         

40ـ ایدئولوژی شناسی  فدراسیون انقلابى ارمنى(آتن: بی نا، 1997م)، ص 206، ج1.        

Garegin Khajhak (1867 – 1915)41ـ

جامعه شناس ارمنی و یکی از نظریه پردازان فدراسیون انقلابی ارمنی (داشناکسوتیون) که در 1915م، طی نژادکشی ارمنیان، به دست حکومت عثمانی کشته شد.

42ـ گارگین خاژاک، ملیت چیست؟ (بیروت: بی نا، 1974)، ص 273.       

43ـ میکائیل واراندیان، وطن بازمتولد شده و نقش ما (ژنو: بی نا،1910)، ص 141. 

44ـ همان جا.

45ـ دروشاک (ترجمان رسمی فدراسیون انقلابی ارمنی)، 10 سپتامبر 1997م.   

46ـ همان جا.

47ـ فتواها، موعظه ها، نطق ها، سخنرانی های وازگن اول (اجمیادزین: بی نا، 1976)، ص 294.

فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 62
سال شانزدهم | زمستان 1391 | 272 صفحه
در این شماره می خوانید:

معماری گور دخمه ای در تمدن اورارتو

نویسنده: سمیرا اصغرپور سارویی فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 62 مقدمه در این پژوهش، براساس مطالعات کتابخانه ای، بررسی یافته های باستان شناختی، داده های تاریخی موجود در...

نگاهی به تاریخ ارمنستان و بررسی به پاخاستن دودمان کهن باگرادونی

نویسنده: فرشید ابراهیم پور فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 62 اشاره فرشید ابراهیم پور، کارشناس ارشد تاریخ، استاد پاره وقت تاریخ دانشگاه علمی کاربردی و پژوهشگر و کارشناس ارشد...

پادشاهی ارمنی کیلیکیه از پیدایش تا خاموشی

نویسنده: آرپی مانوکیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 62 سرزمین کیلیکیه[2] یکی ازسکونتگاه های کهن بشری است که نام آن در بسیاری ازمتون مربوط به دورۀ باستان به ثبت رسیده و به...

گریکور داتِواتسی

نویسنده: شاهن هوسپیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 62 کلیسای ارمنی در قرن چهاردهم میلادی با خطر جدی از دست دادن استقلال خود مواجه شد. در این اوضاع و احوال، کسانی همچون...

مصاحبه ای که ناتمام ماند

نویسنده: دکتر شهرام امیری فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 62 مصاحبه ای که نا تمام ماند (به یاد لئون میناسیان، پدر تبار شناسی ارمنیان جلفا) خیلی سریع گذشت. درست خاطرم هست...

وداع با محقق جلفای نو

نویسنده: روبرت بگلریان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 62 در ابتدای سخن از سوی خودم و جامعۀ ارمنیان تسلیت عرض می کنم به خانواده و بازماندگان مرحوم لئون میناسیان، انسانی که...

لئون میناسیان،پژوهشگر فرهنگ و ادب ارمنی

نویسنده: ادوارد هاروتونیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 62 لئون میناسیان پژوهشگر فرهنگ و ادب ارمنی، در 11 دی 1391ش/31 دسامبر 2012م، درسن 92 سالگی دیده از جهان فرو بست. او...

نیکول گالانداریان،موسیقی دان ارمنی ایرانی سده بیستم

نویسنده: آرمینه کاراپتیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 62 نیکول گالاندریان از آهنگ سازان برجستۀ موسیقی ارمنی است که سال ها در ایران فعالیت هنری داشته. او، که بیش از 32...

نژادکشی ارمنیان از دیدگاه دکتر اوغور اومیت اونگور

نویسنده: گریکور قضاریان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 62 دكتر اوغور اومیت اونگور[1] ‌یا اوغور آنگونه، اندیشمند جوان ترک، كه من او را دوست خود می دانم، متولد 1980م در تركیه...

کودکستان البیس فراهیان 70 ساله شد

نویسنده: آیرینا نوراویان / روبینا گالستیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 62 ارمنیان ایران، که همواره آگاهی کاملی نسبت به اهمیت تعلیم و تربیت، در مقطع پیش دبستانی...