فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۲۸
نقش خیال با لوریک نازنین و عزیزم نقش خیال شد
نویسنده: زاون قوکاسیان
سال۱۳۶۹، زمانی که به ساختن فیلمی از زندگی زنده یاد یسائی شاهی جانیان فکر می کردم، فیلم پردهٔ آخر ساختهٔ واروژ کریم مسیحی به نمایش درآمد. با دیدن این فیلم، من یکی از پرسوناژهای اصلی فیلم نقش خیال را پیدا کردم: لوریک میناسیان. با آن که در فیلم پردهٔ آخر او رل اصلی را ندارد، اما به شدت در خاطر می ماند، و همین برای من کافی بود.
با دیدن لوریک فیلمنامهٔ نقش خیال کامل شد. طرح فیلم مستند نقش خیال، که زندگی یکی از مهم ترین و درخشان ترین مینیاتوریست های معاصر ایرانی ارمنی را در جلفای اصفهان تصویر می کرد، با آمدن لوریک تبدیل به یک فیلم مستند داستانی شد. او مادر یسائی بود و می بایستی بازتاب نقاشی ها و علایق و ناکامی ها و کامیابی های یسائی در زمان کودکی، نوجوانی و بزرگسالی را در حرکات و فکر مادر می دیدم، و لوریک همان بود.
زندگی یسائی به کهنسالی نیز نینجامید. پس لوریک می بایستی در این فیلم در نقش زنی اندوهگین ایفای نقش می کرد. برآیند همهٔ اینها منطقی خاص می طلبید که در توضیح من، توضیح نقاشی ها، توضیح جلفا و اصفهان، می بایستی در لوریک جان می گرفت و من می دیدم که لوریک همان بود که می خواستم.نقش خیال در سال ۱۳۷۰ به سفارش شبکهٔ دو ساخته شد و به غیر از چند نمایش محدود، تنها در جشنوارهٔ فیلم های ارمنی سراسر جهان، در مرکز فرهنگی ژرژ پمپیدوی پاریس، در تابستان سال۱۹۹۳ م، به همراه دو فیلم دیگر از ایران به نمایش درآمد. نقش خیال تنها فیلمی است که در آن لوریک میناسیان رل اصلی را دارد و در نقش مکمل بازی نمی کند.
لوریک از معدود بازیگرانی است که لهجهٔ او در فیلم هایی که بازی کرد، به فارسی اصیل نزدیک بود. زنده یاد آرمان، بازیگر قدرتمند سینما و تئاتر، پدر لوریک، لهجهٔ ارمنی داشت، همانند بسیاری از بازیگران ارمنی دیگر. اما فیزیک لوریک لهجهٔ او و بازی گرم و مهربانش به او فرصت ایفای نقش های تائژیرگذار می داد. حالا که دوباره به آن بیست روزی برمی گردم که لوریک برای بازی در نقش خیال به جلفای ا صفهان آمد، می بینم لوریک در تمام آن روزها مهربانی و دوستی عمیقی بین اعضای گروه نقش خیال ایجاد می کرد.
هر بار صحنه ای را به یاد می آورم که در آن لوریک به فرزند درگذشته اش می نگریست، بی اختیار اندوهگین می شوم. در آن صحنه می بایستی لوریک به فرزندش نگاه می کرد. واقعاً نمی دانم می بایستی اشک می ریخت، می بایستی می افتاد، می بایستی می مرد یا چه و چه و چه؟ اما لوریک فقط نگاه کرد، فقط نگاه؛ همان کافی بود. او نفس می کشید و فرزندش جلوی چشمان او در خواب ابدی بود. لوریک فقط نگاه می کرد، نه اشک، نه ناله، و نه اندوه، هیچ کدام توانایی نگاه لوریک را نداشتند و من نمی دانستم بایستی پس از گرفتن این صحنه چه کار کنم، دست بزنم برای او؟ بگویم کات؟ یا …؟ همه محو بازی او بودیم.
نقش خیال با لوریک نازنین و عزیزم نقش خیال شد، چرا که لوریک همان بود که می خواستم.