نویسنده: محمد علی موسوی فریدنی


فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 28

مقدمه

ارتباط خانوادهٔ من با ارمنیان به چند دهه پیش از تولد من باز می گردد. پدرم از خرده مالکان فریدن و عمدهٔ اراضی او در سورشگان بود. آنجا چند خانوار رعیت داشت و بیشتر درآمد سالیانهٔ او را ارمنیان روستا با کار و زحمت روی زمین های وی تأمین می کردند. بنابراین آن موجود چند کیلویی از بدو تولد از دسترنج ایشان بالید. خوب به یاد دارم که پدر در گرفتن اجاره گرفتاری ای که با غیرارمنیان داشت، با ایشان نداشت و رابطهٔ خوب او با آنها همیشه در خاطرم زنده است. کودکی چندساله بودم، بر ترک اسب پدر می نشستم و به سورشگان می رفتم. به خانهٔ یقیازار که می رسیدیم، زودتر از پدر از ترک اسب پایین می جستم و دوان دوان به آغوش پیرمرد ستبر اندامی می پریدم که همیشه دم دروازهٔ خانه نشسته بود. این پیرمرد سرکیس اردو، از دلاوران و پهلوانان بزرگ ارمنی بود که آوازهٔ زور و نیروی او همه جا رسیده بود. عکس و شرح حال او در تاریخ فریدن اثر آقای میناسیان آمده است. اصلاحات ارضی شد. پدرم زمین هایش را به خود آنها فروخت، اما آنها به ارمنستان شوروی کوچیدند. ولی نامه نگاری ها با پدرم ادامه یافت تا این که درگذشت و رابطهٔ ما با آنها قطع گردید و دیگر حشر و نشر من با ارمنیان به حداقل رسید. چنین بود تا این که دانشکدهٔ پردیس اصفهان ترجمهٔ بخش هایی از تاریخ هاروتون را داد تا آقای میناسیان شفاهاً ترجمه کند و من گفته های او را روی کاغذ بیاورم. به خانهٔ آقای میناسیان می رفتم. گرد یک میز می نشستیم و چند ساعت کار می کردیم و همسر مهربانش از ما پذیرایی می کرد. چند سال بعد نشر زنده رود تصمیم به ترجمهٔ کل این کتاب گرفت. باز همان بازی رفتن به خانهٔ لئون از سرگرفته شد، اما غم انگیزتر، زیرا همسر لئون به رحمت خدا رفته بود. باری، این بار در کتابخانهٔ کلیسای وانک به تقریر و تحریر کتاب پرداختیم و سه سال مدام بعدازظهرها نشستیم و کار کردیم. خوشبختانه زودرنجی لئون و بازیگوشی من هیچ کدام نتوانستند مانع تمام شدن این کار بشوند. اما کتاب زیر سانسور ماند. ارشاد آن زمان می خواست نیمی از آن را حذف کند، نه ما و نه ناشر بدین کار راضی نشدیم تا این که آقای مهاجرانی وزیر ارشاد شد و کتاب با حذف یک شعر، به صورت آبرومندی که می بینید، از چاپ درآمد.

شاید اگر دخترم فرنگیس برای آموزش پیانو به ارمنستان نرفته بود، باز هم ارتباط تجدید شدهٔ من با ارمنیان قطع می شد، اما نشد. فرنگیس هفت سال در ارمنستان ماند تا دورهٔ عالی بعد از کارشناسی ارشد خود را طی کرد. در این مدت دو بار برای دیدنش به ارمنستان رفتم. در سفر اول در سال 1380 به طرزی معجزه آسا فرزندان رعایای پدر را در اچمیادزین یافتم. اگر خود زمین های فریدن را باز یافته بودم، این قدر خوشحال نمی شدم که ارتون را یافتم، شوشان همسرش را، و غوکاس را.

با اتوبوس رفتم و شرح این مسافرت را با عنوان ‹‹سفر به دیار شیرین›› در فصلنامهٔ زنده رود، شماره های 20 و21، چاپ کردم.

تفاوت صفویان با دودمان های پیش از آنها

کاری که دودمان صفوی در ایران کرد، لااقل با کار اردشیر بابکان برابر است و در دورهٔ اسلامی سابقه نداشت. این کار تعیین مذهب رسمی برای کشور بود، آن هم در روزگاری که از شمال آفریقا تا جزایر اندونزی و مالزی، مسلمانان پراکنده بودند. اما قلمرو مهم اسلامی را می توان از حجاز و مصر و بین الهرین و سوریه و آسیای صغیر تا فلات ایران و آسیای مرکزی و از آن طرف تا هندوستان دانست که در قرن هفدهم میان سه قدرت عمده تقسیم شده بود: بخش غربی و اعظم آن دست ترکان عثمانی بود و بخش جنوب شرقی در ید مغولان هند و در آسیای مرکزی خان های طوایف مختلف حکومت می کردند و از شاخه های اسلام، مذهب تسنن در اکثریت بود. شاه اسماعیل صفوی در آذربایجان زیر گوش عثمانی سُنی مذهب رسمی ایران را شیعه اعلام کرد و تا آنجا که توانست، به هر وسیله، حتی قتل، سنیان فلات ایران را به این مذهب گرواند. از این به بعد جنگ های ایران صفوی با همسایگانش بجز تصرف اراضی و گرفتن غنایم، رنگ ایدئولوژیکی به خود گرفت؛ و به نحوی، نوعی تحزب و مرام حزبی در کشاکش مناقشات اولویت یافت و چون صفویان خود را از اولاد امامان شیعه می دانستند و معتقد بودند آمده اند تا زمینهٔ ظهور مهدی(ع) را مهیا کنند، ایران کشور امام زمان قلمداد می شد؛ در نتیجه نوعی عاطفهٔ ذهنی نسبت به خاک ایران ایجاد کردند، چیزی که قبل از آن سابقه نداشت. همین علاقهٔ عاطفی و ذهنی به خاک، خاکی با مرزهای تعریف شده، باعث گردید تا دانشمندان و از جملهٔ آنها راجر سیوری آغاز ناسیونالیسم ایرانی و شکل گرفتن معنای دولت ـ ملت را از همین دوره بداند. هر چند این عقیده مخالفانی هم دارد. شاه عباس برای اولین بار تعریف جدیدی از جنگ به دست داد: وی وقتی تبریز و بغداد را از عثمانی و هرات را از ازبکان باز پس می گرفت، به دشمن می گفت:‹‹من هیچ قصد تجاوز به مرزهای شما را ندارم، این شهرها میراث شابایای من است››. شاه عباس بدین طریق دو نوع جنگ قائل می شد. جنگ تجاوزکارانه و جنگ دفاعی برای حفظ میراث پدری. اما ایران، مثل عثمانی، متشکل از نژادها و قومیت ها و مذاهب گوناگون بود و این در مورد ایران پدیدهٔ تازه ای نبود. از وقتی کورش کبیر شاهنشاهی این کشور را تأسیس کرده تا به امروز همین طور بوده است که البته در درازای تاریخ افت و خیزهای بسیاری داشته است. همین تنوع قومی و نژادی و مذهبی طی 25 قرن به ساکنان این فلات آموخته است که بهتر از سایر ممالک یکدیگر را تحمل کنند. در تاریخ ما قتل عام قومی آن طور که در ترکیه و آلمان و به طور کلی اروپا رخ داده است، سابقه ندارد و این نشان دیگری از خصلت همزیستی مسالمت آمیزی است که در ذهن ایرانی از دیرباز نهادینه شده است.

شاه عباس اول به نحوی احیاگر دودمان صفوی است. شور شاه اسماعیلی فرو مرده بود. قزلباشان دیگر صاحب اقطاعات و تیول ها شده بودند و رقابت های خان خانی از دربار صفوی کانون توطئه و دسیسه ساخته بود، زیرا درآمد عمده از زمین حاصل می شد و صنعت و تجارت هنوز قلم مهمی در درآمد مردم، به نحوی که در روابط اجتماعی تأثیرگذار باشد، نبود. درآمد دربار یا ناشی از دسترنج دهقانان بود یا فتح و غلبه بر همسایگان. اما دنیا عوض شده بود. کشتی های اقیانوس پیما به کمک شترها آمده بودند و انبوه کالاها را از مشرق به مغرب عالم و بالعکس جابه جا می کردند. رابطهٔ پولی جانشین رابطهٔ کالا به کالا شده بود و در این میان پول قواعد خاص خود را داشت. شاه عباس این را فهمید و هر چند در فتوحات خود به سبک تیمور لنگ عمل می کرد و از او الگو می گرفت، و از جمله در سخت کُشی و بی رحمی و تحمیل ارادهٔ خود به هر قیمت، از او پیروی می کرد، اما از او چیزی سر داشت و آن شم تجارتی بود. کل ممالک محروسهٔ ایران را خانهٔ خود می دانست، نه این که فرض می کرد؛ و تمام ساکنان این فلات پهناور را رعایای خود می دانست و با هر نیرویی که به این اصل عباسی باور نداشت یا در آن شک می کرد، به شدت رفتار می نمود. خواه این نیرو سران قزلباش می بودند، که همه را کشت، خواه میوهٔ دلش و ولیعهدش، صفی میرزا، خواه ازبکان و عثمانیان یا هر کس دیگر.

ارمنستان مقارن احوال کوچ ارمنیان

وارتان گریگوریان در مقاله ای[2] می نویسد: ‹‹در قرن شانزدهم ارمنستان تاریخی، گرجستان و مناطقی که امروز آذربایجان شوروی را تشکیل می دهند، صحنهٔ نبردهای عثمانی و ایران بودند. ارمنستان تاریخی جزو این مرز نظامی و میدان جنگ دو امپراتوری بود. جنگ های این دو قدرت تأثیری ویرانگر در زندگانی مردم و اقتصاد منطقه داشت. شدت و خشونت مبارزهٔ سنی و شیعه، که برای مدعاهای مذهبی، سیاسی و اقتصادی می جنگیدند، همراه شد با سیاست های جابه جا کردن جمعیت و ویران کردن روستاها و شهرها که چیز قابلی نصیب فاتح نگردد. مثلاً وقتی سلطان سلیم، امپراتور عثمانی، تبریز را در سال1514 م اشغال کرد، بجز غنایم، حدود سه هزار خانوار روستایی را، که اکثرشان ارمنی بودند، همراه برد و در استانبول اسکان داد. نظیر این ویرانی ها توسط شاه اسماعیل اول در قلمرو عثمانی صورت گرفت و جانشین او، شاه طهماسب اول (1526ـ1576م) که سیاست زمین های سوخته را درپیش گرفت، در واقعهٔ عقب نشینی نیروهای صفوی از برابر نیروهای عثمانی، تمام محصولات و آذوقه را سوزاند و بناهای تأمین آب مثل قنات و آب بند و غیره را ویران کرد. زیرا در فن جنگ معتقد بود هر چیز که به دشمن ضربه زند مباح و مشروع است. چنین سیاستی خواه ناخواه با جابه جایی جمعیت توأم شد. طهماسب می گوید که وی شاهد اسارت صفویان و جابه جایی ارمنیان تابع امپراتوری عثمانی بوده است. ویرانگری های عثمانی و صفوی در تاریخ نگاری و ادبیات ارمنی بازتاب یافته است. کشیش وقایع نگار، هوهانس آرچی شِت سی، توصیف اشغال منطقهٔ وان توسط نیروهای شاه طهماسب و جنگ های متعاقب آن درسال های 1531 تا1534 م را با این عبارات آورده است: ‹‹مرگی همه گیر فرا رسید… چند تا پدر و مادر بی پسر، بی دختر شدند، چند تا خواهر بی برادر شدند و چند تا برادر بی خواهر، چند زوج و عروس و دامادهایی زیبا از هم جدا افتادند و چند تا خواهر و برادر در یک شب جان دادند، کیست که بتواند اندوه و فلاکت خانواده ها و پدر و مادرها را، دلدادگان را و یاران را بشمارد؟ فقط خدایی که آنها را آفرید می داند. و تمام این بلاها به علت گناهانمان بر ما بارید».

پِچِوی، مورخ عثمانی، دربارهٔ اشغال قره باغ و نخجوان توسط نیروهای عثمانی نوشت: در تمام طول 24 تا 25 روز حرکت قوا، تمام جمعیت، ساختمان ها و مزارع به حدی ویران شد که اثری از زندگی برجا نماند. این ویرانی ها طی سال های1578 ـ1590م، وقتی افراد پادگان آذوقه از دهقانان می گرفتند، درختان را می بریدند، درها و پنجره ها را از جا می کندند تا در دژهای خود بسوزانند، ادامه یافت؛ بسیاری از مسیحیان و مسلمانان شیعه مذهب طی سال ها به اسارت درآمدند. سیمون تیگراناکرتسی، مورخ آن روزها، در شرح حوادث سال های 1578 تا1589 م دربارهٔ فجایع مرگ، اسارت، گرسنگی و بیماری می نویسد که قادر نیست از طریق گفتار یا نوشتار مشکلات آن دوران را باز بنماید. در1588 م کسی که سعی کرد این کار را بکند: آراکل سارگاواک تمام این مصائب را منسوب به بحر معاصی کرد که ناشی از خشم خداوندگار بود: مرگ همه گیر توسط شمشیر و گرسنگی پایان کار نبود. وی نوشت: چون پس از آن گرگ ها گورها را کاویدند و مردگان را خوردند.

این اوضاع و احوال دست به دست مصیبتی دیگر داد و آن مالیات سنگین بود که اولین موج مهاجرت اختیاری از ارمنستان به اصفهان را سبب شد. به موجب اخبار آراکل، این موج شامل اعیان، ژروتمندان و دهقانان می شد. وی می نویسد: ‹‹ ارمنیان کشور ارّان از قریهٔ وسکانآباد، ساروخان با برادرش نظر از قریهٔ هاتِرک، کشیش اوغلان و برادرش قلعه بیگ از قریهٔ خاچن، جلال بیگ با فرزندان برادرش از دیزک، ملیک سوجرم از کوچِز، ملیک پاشیک از بِرتِس، ملیک بابه و از مملکت کشتاقا از آبادی خاناجاخ، ملیک هایگاز و افراد چهار آبادی دیگر از مملکت دیزان، به ایران کوچیدند. شاه عباس اینان را در اصفهان اسکان داد».

برخورد شاه عباس با این ارمنیان که از ظلم و ستم عثمانی به جان آمده بودند و از تمام جهان، اصفهان و شاه عباس را شایستهٔ پناهندگی دیده بودند، به موجب گزارش هاروتون، توائم با محبت و خوشرویی بود. هم او به نقل از آراکل می نویسد: ‹‹ وضع آشفتهٔ ارمنستان و دردمندی قلب ساکنان آن سامان فرصت مناسبی برای حملهٔ عثمانی به دست می داد. شاه عباس هنوز در این اندیشه بود که دعوتنامه و سفیری ازسوی امیرغازی خان از مار ارمنستان رسید و دیگری هیبت بیگ شخصاً با همان قصد به خدمت شاه آمد».(صص2 و3)

امروز می توانیم حدس بزنیم این آقایان، که از جملهٔ بزرگان دینی و تجاری و کشاورزی ارمن بودند، چه وردهایی در گوش این پادشاه تاجر (بزرگ ترین تولیدکنندهٔ ابریشم ایران) خواندند. شاه عباس نیک دریافت که دل ساکنان ارمنستان برای عثمانیان نمی تپد. وی به خوبی می دانست که مسلمانان کشورش عُرضهٔ تجارت جهانی را ندارند؛ و فهمیده بود که تجار ارمنی در سراسر جهان متمدن آن روزها پراکنده اند و از سوی دیگر به انگیزهٔ غیرت ملی خود نمی توانست رعیت خود را از زیر ستم بزرگ ترین دشمن کشورش تحمل کند؛ آخر عثمانی ها، بجز ارمنستان، تبریز را هم گرفته بودند. تنها مانعی که در برابر چشمان او قد می افراشت برتری تردیدناپذیر قوای دشمن بود. او دلیر بود، اما برخلاف پدربزرگش، شاه اسماعیل، قمار نمی کرد و هرگز حاضر نبود چالدران دیگری را پدید آورد و بر وسعت قبرستان شهدای آن بیفزاید. اما فرصت بسیار مناسب بود چون علی پاشا، حاکم عثمانی تبریز، با غازی خان، مائمور عثمانی در سلماس، که بر حاکم یاغی شده بود، در حال جنگ بود. شاه عباس بی خبر بر تبریز تاخت. در 28 سپتامبر1603 م شهر را گرفت و به سرعت به کمک غازی خان رفت و در دشت صوفیان سپاه علی پاشا را درهم شکست. خبر این پیروزی اعتبار عثمانی را در ارمنستان فروریخت. شاه عباس آنگاه به سوی نخجوان پیشروی کرد. جلفا سر راه نخجوان واقع بود؛ شهری ثروتمند و به گونه ای محل استراحت بازرگانان بین المللی و سکونت گاه افرادی بود که شرق و غرب جهان را زیر پا می گذاشتند و با معیارهای پیچیدهٔ بازرگانی صنعتی به تحلیل سیاسی می پرداختند و نه با افسانه و اسطوره.

 شاه عباس سخنان ارمنیان پناهنده به اصفهان را شنیده بود و حال باید در عمل، درستی و نادرستی قضاوت آنها را می دید. اگر صحبت آنها درست بود باید استقبال شایانی از شاه می شد. ببینیم چه شد! آراکل می گوید: ‹‹چون شاه عباس به شهر جلفا رسید، ساکنان آن همگی با تشریفاتی که تدارک دیده بودند، به پیشواز مرکب شاه رفتند، پیشوازی که در خور شاه باشد. بزرگان، ریش سفیدان و جوانان با لباس های مزین به زینت آلات زرین پیش می رفتند. نوجوانان تازه شکفته با جام های زرین شراب گوارا در دست تازه واردان را پذیرایی و تعارف می کردند. کشیشان و سرودخوانان با شمع های افروخته، همراه با دود اسفند و کندر، با گام های سنگین، سرودخوانان پیش می رفتند. با پارچه های گرانبها گذرشاهانه را از بر رود تا کاخ خواجه خاچیک فرش کرده بودند. خواجه خاچیک در کاخ از دست پسرش یک سینی پر از طلا به شاه تقدیم داشت. دیگر بزرگان جلفا نیز هدیه هایی شایسته مقام شهریاری تقدیم کردند. شاه سه روز در جلفا ماند و با خوراکی های گوناگون و شراب های گل مزه پذیرایی شد».

اما ارمنستان در اشغال نیروهای عثمانی بود و شاه عباس نمی خواست هر جا را که می گیرد پس از عبورش دوباره به چنگ عثمانی بیفتد. نیروهای عثمانی پراکنده در مناطق گوناگون از برابر شاه گریختند و در دژ ایروان تحصن کردند. شاه عباس با ویران کردن روستاها امکان آذوقه رسانی را به ایروان منتفی کرد. محاصره هشت ماه طول کشید، عاقبت ایروان به دست ایران افتاد (ژانویهٔ1604). در مدت محاصره این طور نبود که ارمنیان با ناز و تنعم گوشه ای بنشینند و نبرد شاه عباس و ترکان را تماشا کنند و خوششان باشد؛ نه، شاه عباس کاتولیکوس ها، داوید و ملیک سِت را احضار کرد و گفت: بدهکاری خود به عثمانی ها را باید به من دهید، که کاتولیکوس ها به زحمت افتادند و ناچار از گرفتن وام شدند. شاه با این حرکت به دو نتیجه می رسید: اولاً بخشی از هزینه های قشون کشی را تأمین می کرد و ژانیا ً می فهمید ارمنیان چقدر به او وفادارند. آراکل می گوید: ‹‹با این رفتار ارمنیان توانستند وفاداری خود را نسبت به شاه به اژبات برسانند».

دومین کوچ (1603م)

در مدت محاصره، سپاه شاه عباس در سراسر ارمنستان و ارّان پراکنده بودند و خرابی بسیار به بار آوردند و وقتی برگشتند، همراه خود جمعی اسیر آورده بودند از شهرهای گنجه، آزرگه، آرجش، وان، ملازگر، آلاشگرد، قارص، کاقزوان، باسن، گارین یا ارزروم، خنوس و اطراف آنها. جمع اینها بالغ بر ده هزار نفر بود و به دستور شاه به شهرهای کاشان و اصفهان کوچانده شدند. درست است که بیشتر اینان ارمنی بودند، اما در میانشان زردشتیان و یهودیان نیز دیده می شدند. این کوچ در سال1603 م اتفاق افتاد.

سومین کوچ

خبر شدن سلطان احمد پادشاه عثمانی از پیروزی های شاه عباس همان و اعزام جلال اوغلی سردار بزرگ ترک معروف به سینان پاشا به قفقاز همان. شاه عباس خبر رسیدن این لشکر عظیم را به ارزروم شنید. شاید بازهم قبرستان چالدران در برابر چشمش مجسم شده بود که تصمیم به عقب نشینی گرفت. اما این عقب نشینی فقط یک تاکتیک جنگی نبود، بلکه آبستن اندیشه ای بود که بعدها تحقق یافت و آن ایجاد ژروتمندترین و مرفه ترین قصبهٔ جهان (به قول شارون) یعنی جلفای اصفهان بود. جنبهٔ دیگر این عقب نشینی، استفاده از تاکتیک سیاست زمین های سوخته بود که پدرش شاه طهماسب و پیش از او اوزون حسن از آن استفاده کرده بودند و این همان تاکتیکی است که ژنرال کوتوزدف، سردار روس، بعدها در برابر ناپلئون در پیش گرفت. شاه عباس چنان مزارع را سوزاند و آبادی ها را خراب کرد که چیزی جز دود و آتش نصیب جلال اوغلی نشود و بعد هم سرما و برف زمستانی به پیشواز او آید. شاه به یروانداگرد رسیده بود که سردار بزرگ خود امیر گونه خان را احضار کرد و نیت خود را با او در میان گذاشت: ‹‹تمام ارمنیان از زن و مرد کوچک و بزرگ تاجر و شهری و روستایی را خانه کَن کُن و ببر اصفهان.›› معلوم است چه اتفاقی افتاد. بریدن از وطن مائلوف، دل کندن از سرزمین اجدادی آن هم در قرن هفدهم. اگر به ما بگویند می خواهیم ببریمتان بهشت، باز هم مقاومت می کنیم و می گوییم همین جا بهشت است. آن روز امروز نبود که مردم به میل خود جلای وطن کنند و راه کشورهای دیگر را پیش گیرند و با نقشه و برنامه ریزی برای زندگی بهتر خود را به آب و آتش بزنند و هزار خطر را به جان بخرند.

همین ایران خودمان یا همان ارمنستان فعلی را نگاه کنیم. آرزوی میهن پرستان ارمنی در قرن گذشته استقلال میهنشان بود و رهایی از روس ها. جمهوری ارمنستان1918 م همچون اسطوره ای و آرزویی در قلبشان زبانه می کشید. تصویر آرارات و آرم جمهوری اول در خانهٔ هر ارمنی به دیوار نصب بود. این آرزو تحقق یافت. من طی سه سال گذشته دوبار به ارمنستان رفته ام. و در هر سفر غمی سنگین دلم را فشرده است و آن، کوچ ارمنیان به خارج و به ویژه امریکا بوده است. همین اندوه را در مورد جلفای خودمان هم احساس می کنم. خوب حالا چه باید کرد؟ چه می توان کرد؟ فرهنگ دیرپا و زیبای ارمنی در سایر فرهنگ ها اول لِه و لورده و بعد به فراموشی سپرده می شود. این میراث زیبای انسانی، از چرخهٔ زندگی جدا می شود و لای اوراق کتب در ماتناداران خاک خواهد خورد. خدایا، هرگز چنین مباد!

باری، آن روزها دل کندن از وطن بسیار دشوارتر از امروز بود، ولو آن که وعده دهند: دیگر ترکان بر سر شما آوار نخواهند شد؛ دیگر سرزمینتان میراث جنگ های دائمی نخواهد بود؛ دیگر شما در پایتخت امپراتوری خواهید زیست؛ و این که راه تجارتی به اروپا را که ترکان بسته اند از آن طرف از طریق خلیج فارس شما رونق خواهید داد. ما از لباس کهنه مان که چند صباحی با آن زیسته ایم با اندوه جدا می شویم، چه رسد به سرزمین نیاکانمان که گِل به گِل و سنگ به سنگش خاطره است. اما عامل دیگری که به خشونت شدت می بخشید، شتاب بود. شاه عباس از برابر جلال اوغلی عقب نمی نشست، بلکه فرار می کرد. اما فرار سپاهی کارآزموده و جنگدیده کجا و بچهٔ شیرخواره و زن و سالخورده کجا.

در آن روزگاران خود مسلمانان که حج می رفتند، بدون بار و بنه و بچه و بدون از کارافتادگان، تا می آمدند به وطن برگردند کلی تلفات می دادند، علی الخصوص اگر موسم حج در ماه های تابستان بود؛ چه رسد به وقتی که سپاهی از برابر دشمن می گریزد.

بر فرض محال که امیر گونه خان هم آدمی بوده باشد خیلی دل رحم و آزاده، همین حرکت معمولی هم باز خشونت می طلبید. باز هم بر فرض محال همهٔ ارمنیان هم دلشان می خواست به اصفهان بیایند، که این طور نبود و طبعاً هم نمی توانست این طور باشد. شرح مفصل این کوچ توأم با زجر و زحمت و گاهی کشتار را هاروتون در کتاب خود آورده است. این کوچ به عملیات جنگی بیشتر شبیه بود؛ آخر جلال اوغلی رسیده بود به نخجوان. هارتون می آورد:

پس از چندان عذاب و رنج طاقت سوز که از رود گذشتند، شاه عباس به امیر گونه خان فرمان داد کوچندگان را به الیاس سلطان خلیفهٔ او بسپارد و خود به نزد وی و سپاهش برگردد. فرمانی خطاب به الیاس سلطان صادر کردکه کوچندگان را از بیراهه ها و گذرگاه های کوهستانی عبور دهد تا عثمانی ها حوصلهٔ تعقیب شان را نداشته باشند و آنها بی خطر و در آرامش بتوانند به مرزهای ایران برسند. الیاس سلطان، بنا بر فرمان شاه، مردم را از گذرگاه های کوهستانی صعب العبور و با رنج بسیار، به طارم، خلخال، اهر و مشکان رساند و گذاشت تا زمستان را آنجا بیتوته کنند.

نزدیک شدن جلال اوغلی شتاب بیشتری را سبب شد. شاه بی درنگ به طهماسب قلی بیک دستور داد جلفا را تخلیه کند و مردم آن را از ارس بگذراند. طهماسب قلی بیک فقط سه روز مهلت داد و جلفاییان را از ارس گذراند. در این میان شاه دستور داده بود به افرادی که بنهٔ سنگین دارند، کمک کنند تا آسوده تر از رود بگذرند. شاه دستور داد جلفا را آتش بزنند تا کسی دیگر هوس نکند به آن بازگردد. طهماسب قلی بیک ساکنان جلفا را به تبریز رساند.

اگر آراکل شرح کوچاندن را همچون مصیبتی بزرگ شرح می دهد، نوشتهٔ خطی پشت یک انجیل، که به دست هاروتون افتاده، حکایت از آن دارد که قوم ارمن بی آسیب از رود ارس گذشته است: ‹‹به لطف الهی به هیچ یک آسیبی نرسید.›› همین امر هاروتون را به تفکر وا داشته و با آن که قضاوت را به عهده خواننده گذاشته، اما از اظهار نظر خود چشم پوشی نکرده است. وی می گوید:‹‹… شاید گفتهٔ آراکل مورخ، که عبور از رود با مشقت همراه بوده، درست باشد؛ پس قوم نمی توانسته بی خطر از آب گذشته باشد››. هاروتون سپس می پرسد: ‹‹در این صورت چگونه توانسته اند دارایی خود را همراه خود حمل کنند. اگر شک کنیم که جلفاییان دارایی خود را همراه نیاورده اند (در حالی که آنها بی خطر از رود گذشته اند) کتاب های خطی قدیمی بسیاری در جلفا وجود داشته و هنوز هم هستند که شهادت می دهند جلفاییان را بی خطر از آب گذرانده اند و بی آسیب به اصفهان رسانده اند».

این بود سه کوچ بزرگ ارمنیان به ایران، که آراکل کوچ اول را راندن ارمنیان، دومین را ‹‹راندن ساکنان دشت آرارات›› و سومین گروه را ‹‹راندن جلفاییان›› نامیده است؛ اما غیر از این ها کوچ های دیگری هم وجود داشته است.

در اینجا می توان به کمک هاروتون رفت و آن بررسیدن نیت شاه عباس است. ارمنیان یک ایل یا قبیلهٔ یاغی نبودند که با مهاجرت و تخته قاپو کردنشان در جای دوردستی، بخواهند فتنه آنها را بخوابانند که شرآفرینی نکنند و مزاحمت ایجاد ننمایند. نگاه شاه عباس به ارمنیان، نگاه استادکار به ابزارش بود؛ نگاه صاحب به مالش. آنها را می خواست برای رونق تجارت و صنعت، و می بردشان زیرگوش خودش به پایتخت. از این منظر که به قضیه نگاه کنیم برای شاه عباسِ تاجر صرف نمی کرده که ارمنیان آزار ببینند و اذیت شوند. کما این که بعدها در اصفهان، که سعی می کرد یک ارمنی قاتل را از مرگ به دست صاحبان خون برهاند، هرچه کوشید قاتل به قتل اعتراف نکند و او را به حاشا وا دارد، ارمنی خود را لو داد. شاه وقتی دید مرگ ارمنی حتمی است، رو به صاحبان خون کرد و گفت: آوردن هر ارمنی برای من هزار تومان خرج برداشته، پول مرا بدهید و بعد او را قصاص کنید. با این حساب تعیین مبلغ چنین گزافی برای جان هر ارمنی، معلوم می شود اسیری نمی برده است و اگر این کوچ همراه با اذیت و آزار ارمنیان بوده، خواسته او نبوده است. اما شاه عباس اینها را کجا اسکان داد؟

محل اسکان ارمنیان

آراکل از محل اسکان ارمنیان در ایران سخن نمی گوید، اما هاروتون، بنابر اطلاعات وسیع خود، می آورد که آنها در کاشان، قزوین، گیلان، انزلی اسکان یافتند و این را از قول کُنداک اسقف موسس آورده است. اما بخش اعظم مهاجران در نواحی مرکزی ایران اسکان یافتند: اصفهان، فریدن چهارمحال، بربروت، کـزاز، جاپلق. نتیجه گیری از این گفتار را از قول پرفسور واهان بایبوردیان می آوریم که هدف شاه عباس را از این مهاجرت جمعی را چنین جمع بندی می کند (صص34ـ35 )

هدف نظامی ـ استراتژیک این رویداد مشخص بود. با این کار وی مناطقی را خالی از سکنه و آبادی کرد که سپاه ترکیه می بایست عبور می کرد. به زعم او (یعنی شاه عباس) این اقدام نه تنها جلوی پیشرفت سپاهیان دشمن را می گرفت، بلکه امنیت مناطق مرزی ایران را نیز در آینده تأمین و تضمین می کرد. هدف سیاسی او نیز واضح بود. با این کار مناطقی که عناصر جمعیتی غیرایرانی در آن اسکان داشت، ضعیف می گردید. اهداف اقتصادی این مهاجرت نیز دارای اهمیت خاصی بود: نخست این که شاه می خواست تعداد ساکنان مناطق کم جمعیت مرکزی کشور را با گروه های مهاجر افزایش دهد؛ دوم این که زندگی اقتصادی کشورش را رونق بخشد. شاه عباس در محدودهٔ تفکرات خود این مهاجرت بزرگ را عامل مؤژری برای اسکان جمعیت صنعتگر و تاجر در کشور و در نتیجه رونق مبادلات کالایی ایران با کشورهای دیگر می دانست، به خصوص این که استان های مرکزی کشور از پیشرفت و ترقی بیشتری برخوردار می شدند.

شاه عباس روستایی را در روستا و شهری را در شهر جای داد و نظام و ساختار اجتماعی ارمنیان را به هم نزد.

منابع

هاروتون، تاریخ جلفای اصفهان.

گریگوریان، وارتان، مقالهٔ “اقلیت ارمنی اصفهان”.

پرفسور بایبوردیان، واهان، ارامنه در قرن هفدهم.

پی نوشت ها:

1-این نوشتار، متن سخنرانی ای است که در تاریخ 4/12/ 1382در مؤسسهٔ ترجمه و تحقیق هور ایراد شده است

“Minorities of Isfahan: The Armenian Community of Isfahan”, Iranian Studies 1974, pp. 1587-17222-

فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 28
سال هشتم | تابستان 1383 | 148 صفحه
در این شماره می خوانید:

مراسم یادبود آوریل ۱۹۱۵ هشتاد و نهمین سالگرد نژاد کشی ارمنیان

نویسنده: آرتین بابایانس فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 28 مؤسسهٔ هور با همکاری شورای خلیفه گری ارامنهٔ تهران، امسال نیز همچون سال های گذشته، در تاریخ هشتم اردیبهشت ماه با...

دومین همایش دو سالانه انجمن مطالعات جوامع فارسی زبان ایروان

نویسنده: عسکر بهرامی فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 28 انجمن مطالعات جوامع فارسی زبان (ASPS) سازمانی غیردولتی و غیرسیاسی است که در سال1996 م به منظور ایجاد زمینهٔ همکاری...

بنفشه آلپی

نویسنده:  آکسل باگونتس / ترجمه: سونا خواجه سری فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 28 اشاره آکسل باگونتس نویسنده، مترجم، ادیب و فعال اجتماعی مشهور ارمنی در سال 1899م در شهر...

ادوارد فیتز جرالد و ادبیات فارسی

نویسنده: پروین لولویی فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 28 پیشگفتار خیام شهرت جهانگیرش را مدیون ادوارد فیتزجرالد[2] است که برای اولین بار رباعیات وی را به زبان انگلیسی...

نقش خیال با لوریک نازنین و عزیزم نقش خیال شد

نویسنده: زاون قوکاسیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 28 سال1369، زمانی که به ساختن فیلمی از زندگی زنده یاد یسائی شاهی جانیان فکر می کردم، فیلم پردهٔ آخر ساختهٔ واروژ کریم...

لوریک میناسیان، هنرمندی که دیر شناخته شد

نویسنده: آلفرد قهرمانیانس فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 28 گفت و گو با مرضیه برومند، کارگردان سینما و تلویزیون سرکار خانم برومند! در ابتدا توضیحات مختصری دربارهٔ فعالیت...

مادرم شیوه مهرورزی را به من آموخت

نویسنده: آرگ میناسیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 28 قصد دارم شخصیت مادرم، لوریک میناسیان، را در کانون خانواده و از دید یکی از فرزندانش، به طور خلاصه توصیف کنم. این کار...

یادی از لوریک میناسیان

نویسنده: النا مسیحی فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 28 از زمانی که شاه عباس گروه هایی از ارمنیان را، با در نظر داشتن تدابیری خاص، به اجبار از ارمنستان به مناطق گوناگون ایران...

جشن های مشترک میان ارمنیان و ایرانیان

نویسنده: ماریا آیوازیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 28 ناواسارد این واژه هم ریشهٔ واژهٔ navasard ایرانی مرکب از واژهٔ اوستایی ـ nava   «نو» و sareδa «سال» است و در ارمنی...

درآمدی بر چگونگی حیات اجتماعی و فرهنگی ارمنیان قزوین

نویسنده: ناصر تکمیل همایون فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 28 اشاره ناصر تکمیل همایون، در سال 1315 خورشیدی در قزوین تولد یافت و پس از پایان تحصیلات ابتدایی در زادگاه خود و...

ارمنستان تولدی دیگر

نویسنده: فرانک ویویانوی/ ترجمه: مهشید تولایی فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 28 مشعل بنای یادبود فاجعهٔ نژادکشی ارمنیان همواره در ایروان فروزان است. این بنا به مناسبت...

امشاسپندان و ایزدان در تاریخ اساطیری ایران

فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 28 واژهٔ اسطوره اسطوره کلمه ای معرب است که از واژهٔ یونانی هیستوریا[2] به معنی ‹‹جست وجو، آگاهی و داستان›› گرفته شده است. [3] برای بیان مفهوم...

کلیسای سرکیس مقدس در صورمان آباد

نویسنده: بهروز خان محمدی فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 28 پیشگفتار استان آذربایجان غربی به لحاظ داشتن شرایط مناسب اقلیمی و ویژگی های خاص جغرافیایی از گذشته های دور تاکنون...