نویسنده: پروین لولویی


فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 28

پیشگفتار

خیام شهرت جهانگیرش را مدیون ادوارد فیتزجرالد[2] است که برای اولین بار رباعیات وی را به زبان انگلیسی برگرداند. با این کار، فیتزجرالد نه تنها اسم خیام را در تمام دنیا شناساند، بلکه برای خود نیز نامی بلندآوازه به جای گذاشت؛ به طوری که امروزه نام این دو از هم جداشدنی نیست. ولی فیتزجرالد، تنها مترجم رباعیات خیام نبود. او علاوه بر ترجمه های متعددش از زبان های لاتینی، یونانی، اسپانیایی، فرانسه، آلمانی و فارسی، نامه های زیادی نیز از خود به جای گذاشته است که در زبان و ادبیات انگلیسی جای مهمی دارد (ترهیون و ترهیون1980).

هنر نامه نویسی، مانند تذکره نویسی در فارسی، یکی از صنایع ادبی زبان انگلیسی به شمار می رود و نوشته های بیشتر نویسندگان این زبان، شامل مجموعه ای از نامه های آنها نیز می شود که مخزنی بس غنی، مملو از اطلاعاتی دربارهٔ افکار و عقاید آنها هستند. نامه های فیتزجرالد آیینه ای بازگو کنندهٔ رابطهٔ وی با دوستانی است که نقشی مهم در پیشرفت ادبی او ایفا کردند. مجموعهٔ نامه های فیتزجرالد، همچنین مدرکی گویا دال بر آشنایی عمیق نویسنده شان به، نه تنها زبان فارسی، بلکه زبان هایی است که در اینجا از آشنایی بیشتر با این نویسندهٔ مشهور و در عین حال ناشناخته، و دلایل گرایش او به ادبیات فارسی، نگاهی اجمالی به شرح حال وی ضروری است.

زندگینامهٔ فیتزجرالد

ادوارد در 31 مارس1809 م در دهکدهٔ بردفیلد[3]، واقع در یازده کیلومتری شهر ایپسویچ[4] در منطقهٔ سافک[5] جنوب انگلیس، در خانوادهٔ پرسل[6] به دنیا آمد. وی دوران کودکی خود را با خانواده اش در فرانسه گذارند و به این ترتیب، از همان اوان زندگی با زبان های خارجی آشنایی پیدا کرد و علاقهٔ به خصوصی در یادگیری آنها از خود نشان داد. در سال1818 م، به دنبال مرگ پدر خانم پرسل، که مردی بسیار ثروتمند و صاحب املاک بسیار بود، این خانواده به انگلستان مراجعت کردند؛ و چون خانم پرسل تنها وارث ثروت پدرش بود، افراد خانواده اش نام خانوادگی خود را از پرسل به فیتزجرالد، که اسم خانوادگی پدری او بود، تغییر دادند. ادوارد تحصیلات خود را در مدارس خصوصی و کالج ترینیتی دانشگاه کیمبریج، (1830م) به پایان رسانید. در دوران تحصیل، هیچ گاه شاگرد قابل توجهی نبود و ذوق و علاقهٔ شایانی از خود نشان نمی داد، ولی مطالعه زیاد می کرد و به موسیقی عشق می ورزید. آنچه از دوران تحصیلش در کیمبریج شایان توجه است، آشنایی و دوستی خیلی عمیق و صمیمی او با بسیاری از نویسندگان و شعرای همزمان اوست که اغلب این دوستی ها تا آخر عمرش ادامه داشتند. وی به دوستانش دلبستگی خاصی داشت و در تمام اوقات نسبت به ایشان از هیچ گونه کمک و همدردی ای مضایقه نمی کرد. دوستانش نیز به نوبهٔ خود این محبت و علاقه را نسبت به او از خود نشان می دادند. یکی از این دوستان، ملک الشعرای دربار ملکه ویکتوریا، آلفرد لرد تنیسن [7] (1809ـ1892 م) بود، که بعد از مرگ فیتزجرالد چنین نوشت: ‹‹او صمیمی ترین دوست من بود و یکی از مهربان ترین مردان. من کسی را با طبعی لطیف تر، ظریف تر و بذله گوتر از او نمی شناختم›› (ترهیون و ترهیون1980: ج1، ص65).

فیتزجرالد بعد از پایان تحصیل، با پولی که خانواده اش به او تخصیص داده بودند، مدتی در لندن زندگی کرد؛ پس از آن، به زادگاهش بازگشت و در کلبه ای کوچک به نام بولژ[8] در نزدیکی خانهٔ اشرافی خانواده اش، با یک سگ، یک گربه، یک طوطی، و یک خانم خدمتکار زندگی بی آلایشی را شروع کرد و وقتش را به مطالعه و نوشتن نامه به دوستانش گذراند. آغاز زندگی اش در این کلبهٔ ساده، طبیعتاً دوستی های جدیدی نیز به همراه داشت. یکی از این دوستان، ادوارد بایلز کاول[9]  (1826ـ1903م) بود، که در آن موقع جوانی هیجده ـ نوزده ساله بیش نبود. کاول، که بعدها معلم فارسی فیتزجرالد شد، یکی از سرشناس ترین شرق شناسان انگلیسی است که بالاخره به عنوان اولین پرفسور زبان سنسکریت در دانشگاه کیمبریج انتخاب شد. فیتز جرالد و کاول در کریسمس1844 م، برای نخستین بار در منزل یکی از کشیشان آن منطقه، به نام جان چارلزورث[10]، با هم آشنا شدند. دوستی آنها از همان برخورد اول، به دلیل علاقهٔ مشترکی که در یادگیری زبان های مختلف داشتند، شروع شد. کشیش مزبور دختری داشت به نام الیزابت که دوست خواهرهای فیتزجرالد بود. گویا زمانی که الیزابت نوزده ساله بوده، یا به قول فیتز جرالد دختر مدرسه ای بیش نبوده است، وی تصمیم داشت به او پیشنهاد ازدواج بدهد؛ ولی ترس از مسئولیت های خانوادگی او را از این کار باز می دارد. ده سال بعد، وقتی خبر نامزدی الیزابت را با ادوارد کاول می شنود، با تعجب می گوید: ‹‹عجب شیطانی هستی! تو خانم مرا به تصرف درآوردی›› (ترهیون و ترهیون1980: ج1، ص31). این داستان گویا در خانوادهٔ کاول مطرح بوده، ولی آن طور که پیداست حقیقت نداشته و واقعیت امر این بوده است که الیزابت و ادوارد، هر کدام جداگانه به او نامه می نویسند و خبر نامزدی خود را به دوست مشترکشان اطلاع می دهند. فیتزجرالد نیز در نامه ای که به کاول می نویسد، بعد از تبریکات مرسوم، می گوید: ‹‹تو مرد خوشبختی هستی، من به تو حسودی ام می شود›› (ترهیون و ترهیون1980: ج1، صص 512 ـ513). در این تردیدی نیست که فیتزجرالد احساسات عمیقی نسبت به الیزابت داشته، و ازدواج او با کاول احتمالاً این احساسات خفته را بیدار کرده است. اما این رابطهٔ دوستانه با کاول، و علاقه اش به خانم او، به یک دوستی صمیمی، بی آلایش و عمیق سه جانبه منجر می شود.

خانم و آقای کاول در سال1852 م، به منظور تحصیلات عالیهٔ ادوارد در رشتهٔ شرق شناسی، به آکسفورد می روند و فیتزجرالد یکی از مهمانان تقریباً دائمی آنها می شود. در یکی از این ملاقات ها، که یکشنبه روزی در اوایل ماه دسامبر1852 م بود، کاول به دوستش پیشنهاد می کند که فارسی یاد بگیرد، و به او قول می دهد که دستور زبان فارسی را یک روزه به او بیاموزد. بدین ترتیب، فیتزجرالد، با کمک دستور زبان فارسی اثر سر ویلیام جونز (1746ـ 1794م)، شروع به آموختن زبان فارسی می کند.[11] اولین نمونهٔ خط فارسی او را می توان در یکی از نامه هایش به خانم کاول یافت. در این نامه که به تاریخ 29 دسامبر1852 م نوشته شده، او اسم خود را به فارسی به صورت؛ ‹‹دورد فیتذ جرلد›› امضا کرده است (ترهیون و ترهیون1980: ج2، ص83).

در سال1856 م، ادوارد کاول به سمت استادی تاریخ انگلیس در کالج پرزیدنسی[12] کلکته منصوب شد. برای فیتزجرالد جدایی از دوستانش بسیار ناراحت کننده و ملال انگیز بود. یک سال پس از عزیمت خانم و آقای کاول به هند، یکی از دوستان شاعر او به نام برنارد بارتن[13] فوت می کند، و چون در موقع مرگ وی به او قول می دهد که از دختر نسبتاً مسن او نگهداری کند، از روی حس فداکاری و جوانمردی، وظیفهٔ خود می داند که با لوسی بارتن[14] ازدواج کند. ولی ازدواج آنها یک سال هم دوام نمی آورد و با ناامیدی و ناراحتی های فراوان از هم جدا می شوند. فیتزجرالد بقیهٔ عمر خود را، مانند سابق، با دوستان نزدیکش سپری می کند. او همچنین در اواخر عمر، دوستی بسیار صمیمی و عمیقی با ماهیگیر ساده ای به نام جوزف فلچر[15]، معروف به پاش[16] برقرار می کند و برای کمک مالی، در ماهیگیری با او شریک می شود؛ ولی این دوستی، به علت سوء استفاده های مالی پاش از فیتزجرالد، بیشتر از شش سال دوام نمی آورد و در سال1870 م قراردادشان لغو می گردد. در تاریخ چهاردهم ژوئن1883 م، ادوارد فیتزجرالد در منزل یکی از دوستانش به نام جُرج کراب[17]، در خواب دارفانی را وداع می کند و در نوزدهم ژوئن، در بیرون مقبرهٔ خانوادگی اش در صحن حیاط کلیسای بولژ، به خاک سپرده می شود. در روز نهم اکتبر1893 م، دوستداران فیتزجرالد بوته ای گل سرخ را، که گویا بذر آن از آرامگاه خیام آورده شده، و در باغ کیو [18] ـ باغ مشهور گیاه شناسی لندن ـ پرورش یافته بود، بر سر مزارش می کارند.

فیتزجرالد و دو شاعر شیراز: سعدی و حافظ

اولین برخورد فیتزجرالد با ادبیات فارسی، در حقیقت در دوران جوانی و قبل از آشنایی او با کاول، یا پیش از شروع یادگیری زبان فارسی بود. وی به پیوست نامه ای به تاریخ 12 سپتامبر1843 م، قطعه شعری را که در کشوی میزش پیدا کرده بود، برای برنارد بارتن می فرستد و به او می نویسد: ‹‹به خاطر دارم این را از یکی از کتاب های دیزایلی پیر به نظم در آورده ام ـ کی، یادم نیست›› (ترهیون و ترهیون1980: ج1، ص401). کتاب ذکر شده در اینجا داستان لیلی و مجنون است که دیزایلی آن را به عنوان یک رمان شرقی، در سال1799 م، به تحریر درآورد. او در متن این داستان، شعرهای مختلفی از نویسندگان ایرانی را به نثر ترجمه کرده، و این قطعهٔ مشهور سعدی یکی از آنهاست:

گِلی خوش بوی در حمام روزی
رسید از دست محبوبی به دستم

بدو گفتم که مشکی یا عبیری
که از بوی دلاویز تو مستم

بگفتا من گِلی ناچیز بودم
ولیکن مدتی با گُل نشستم

کمال همنشین در من اثر کرد
و گر نه من همان خاکم که هست

(سعدی1340: ص3)

ترجمهٔ منثور دیزایلی بدین صورت است:

I was once in the bath, and they gave me a piece of scented clay. It was more than fragrant. And I asked of it,- Art thou pure musk, or ambergirs? for thy scent delights my soul. It answered,- I was but Common Earth till I lived in the company of my Rose; then every day I became sweeter, till all her aromatic spirit was infused into mine. Oh! had I not lived with My Rose, I should still have been but A Lump of Earth!

(دیزایلی1797؛ در1799: ص64)

و فیتزجرالد آن را این گونه به نظم درآورده است:

A diver springing darkly to the brim

Of the full sapphire river as it rolled

Under palm shadows over sands of gold

Along the balmy vale of Almahim:

Brought up what seem’d a piece of common mould,

But of so rare a fragrance that he cried-

“Mine eyes are dim with diving-thou’rt no piece

Of common earth, but musk or ambergrease.”

“I am but common earth, the clod replied-

“But once within my dusky bosom grew

The Rose, and so insinuated through

Her aromatic fibres day by day,

That time her virtue never will subdue,

Nor all the rambling water wash away-”

(ترهیون وترهیون1980: ج1، ص401)

بنابراین، این اولین ترجمهٔ ناخودآگاه فیتزجرالد از زبان فارسی بود، و وی سبک آزادی را که در اینجا به کار برده است، سال ها بعد آگاهانه در ترجمه هایش دنبال می کند.

در واقع، سعدی اولین شاعر فارسی زبانی بود که توجه او را به خود جلب کرد.وی از اکتبر1854 م، با کمک دو ترجمه از ایستویک[19] و جیمز راس[20] (سعدی1852؛ راس1823) شروع به خواندن گلستان سعدی می کند. هرگاه اشکالی برایش پیش می آمد، فوری دست به قلم و کاغذ می برد و به دوستانش (خانم و آقای کاول) متوسل می شد و اگر هم برایش ساده بود باز نامه می نوشت و پیشرفت خود را در یادگیری زبان و ادبیات فارسی گزارش می داد، و همچنین عقایدش را راجع به نویسندگان مختلف ایرانی و مترجمان بیان می کرد. در نامه ای به خانم کاول، به تاریخ 24 ژانویه1854 م می نویسد: ‹‹به کاول بگو که من به سعدی انس گرفته ام و خیلی دوستش می دارم، ولی او یکی از نویسندگانی است که نمی شود آثارش را ترجمه کرد، زیرا وجه تمایز چندانی بین آنها نیست که بشود آنها را تجزیه و تحلیل کرد و به زبانی دیگر برگرداند.›› او در انتقاد از دو ترجمهٔ ذکر شده، اضافه می کند: ‹‹نظم ایستویک واقعاً ضعیف است، و به نظر من هر دو در انتخاب سبک نثرشان راه اشتباهی رفته اند، برای این که آنها خواسته اند فارسی فصیح و زیبا را به انگلیسی فصیح و زیبا برگردانند… حال آن که واژه های شرقی را باید تا آن جا که امکان دارد در ترجمه حفظ کرد تا رنگ و بوی شرقی آنها از دست نرود››(ترهیون و ترهیون1980: ج2، ص119). وی با آن که گلستان را ترجمه پذیر نمی دانست، آن را ‹‹نمونهٔ بارزی از یک کتاب اخلاقی›› و ‹‹بی اندازه متنوع و خوش منظر›› می خواند (ج2، ص121).

همزمان با خواندن گلستان، فیتزجرالد نسخه ای خطی از شاهنامه را خریداری می کند تا ‹‹فارسی ناب›› را بخواند؛ زیرا برای او واژه های عربی ‹‹لغاتی زشت›› بودند. فیتزجرالد آنچه را که از فردوسی ـ در دستور زبان فارسی جونزـ خوانده بود، بسیار جالب و دوست داشتنی می دانست. اشتیاق و هیجان او در یادگرفتن زبان فارسی و خواندن ادبیات آن به حدی شدید بود که خودش، به طنز، به خانم و آقای کاول نوشت: ‹‹شما حتماً فکر می کنید من دیوانهٔ زبان فارسی شده ام، ولی اینها را فقط برای شما می نویسم. در هر صورت خیلی خوشحالم که موفق شدم با یک زبان شرقی آشنایی کامل پیدا کنم››(ترهیون و ترهیون1980: ج2، ص119).

حافظ، بعد از سعدی، دیگر شاعر فارسی زبان است که فیتزجرالد به اشعارش توجه خاصی از خود نشان داده است. نخستین برخورد او با حافظ، به مانند شاعران دیگر فارسی زبان، از طریق دستور زبان فارسی جونز بود. جونز در این کتاب و در رساله های دیگرش دربارهٔ ادبیات فارسی، از اشعار حافظ مثال بسیار آورده و تعداد زیادی از غزل های حافظ را به زبان های انگلیسی، فرانسه و لاتینی برگردانده است (لؤلؤیی1993)[21]. ولی مهم تر از کتاب های جونز، ترجمه هایی بودند که در این زمان کاول از حافظ انجام می داد، و قبل از ارسال به مجلات مختلف برای نشر، آنها را برای فیتز جرالد می فرستاد تا او با دیدهٔ تیزبین و ذوق شاعرانهٔ خود، اشکالاتشان را برطرف کند و دوست ادیب و محقق خود را در چگونگی بهتر ساختن ترجمه هایش یاری رساند. او همان انتقادهایی را که قبلا ً از ترجمه های سعدی کرده بود، از ترجمه های دوستش هم می کرد، و به او یادآور می شد تا آنجا که امکان دارد ‹‹واژه های عامیانهٔ انگلیسی را به کار نبرد و آنها را مانند علف هرز از ترجمه هایش بیرون بکشد›› (ترهیون و ترهیون1980: ج2، ص180). به او گوشزد می کرد که از ‹‹یک فرم و سبک قدیمی شرقی›› استفاده کند و افزون بر اینها اسم های فارسی را در ترجمه هایش به کار ببرد؛ زیرا ‹‹زبان فارسی نه تنها موزون تر است، بلکه از تعصبات و مناسبت های نابجای اروپایی جلوگیری می کنند›› (ج2، ص194).

در همین زمان، فیتزجرالد به دیدن دوست شاعرش آلفرد لردتنیسن می رود و با شور و هیجانی که در یاد گرفتن زبان و ادبیات فارسی از خود نشان می دهد، این شاعر دربار ملکه ویکتوریا را نیز ترغیب به یادگرفتن زبان فارسی می کند. وی در نامه ای، به تاریخ هشتم ژوئن1854 م، به کاول می نویسد: ‹‹تنیسن و من سعی داریم حافظ را در اشعار[22] جونز بخوانیم، هر چه زودتر آنچه را که به پیوست است تصحیح کن و با وزن و قافیه های لازم در بازشناخت آهنگ آنها برایمان بفرست، و اگر غزل های دیگری نیز در اشعار و یا جای دیگر می شناسی، با وزن آنها بفرست. تنیسن فقط به حافظ که علاقهٔ خاصی نسبت به او دارد نگاه می کند›› (ترهیون و ترهیون1980: ج2، ص131).در واقع تنیسن تنها شاعر انگلیسی است که تحت تأثیر فیتزجرالد فارسی را یاد گرفت، چرا که بسیار علا قه مند بود اشعار حافظ را به زبان اصلی آنها بخواند. حافظ و عرفان ایرانی چنان تأثیر عمیقی بر اشعارش به جای گذاشته اند که بیان آن در این مقال نمی گنجد و خود احتیاج به نوشتارهای دیگر دارد. در هر صورت، فیتزجرالد با کمک ترجمه های گوناگون، به ویژه ترجمهٔ آلمانی فون هامر[23] (حافظ1812) و نیز ترجمه های دیگر (هایدلی1800؛ منینسکی1680؛ ورینگ1804؛ وینسنتز1858) به خواندن حافظ ادامه داد. فیتزجرالد بر این عقیده بود که حافظ شاعری عارف نیست و در نامه ای به کاول می نویسد: ‹‹تنیسن به تو راست گفته است که حافظ شرقی ترین شاعر است؛ ولی باید می گفت: حافظ در بین فارسی زبانان، برترین است؛ زیرا بهترین نمایندهٔ خصوصیات ویژهٔ آنهاست، خواه شراب و ساقی اش مجازی باشد و خواه حقیقی.›› به گفته فیتزجرالد، از آنجا که حافظ بهترین موسیقیدان واژه هاست[24]، ‹‹بهترین اشعار او ترجمه ناپذیرند›› (ترهیون و ترهیون:1980: ج2، ص261). شاید به همین دلیل، فیترجرالد هرگز سعی نکرد غزل های حافظ را به نظم انگلیسی برگرداند، ولی خوشبختانه ترجمهٔ منثور دو غزل از او به جای مانده است که ابتدا، در جلد دوم مجموعه نامه های او به طبع رسیدند و در اینجا برای نخستین بار، به طور کامل با اصل فارسی آنها نقل می شوند. فیتزجرالد این دو ترجمه را، به پیوست نامه ای به تاریخ 26 ماه مه1855 م، برای تنیسن می فرستد؛ با آن که ترجمه ها به نثرند، بر خیلی از ترجمه های منظوم حافظ به انگلیسی ارجحیت دارند؛ زیرا نه تنها به زبانی ساده و آهنگین برگردانده شده اند، بلکه در قافیه پردازی نیز فیتزجرالد سعی کرده است از قافیهٔ اصلی غزل ها پیروی کند.

غزل اول

سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ
که تا چو بلبل بیدل کنم علاج دماغ

به چهرهٔ گل سوری نگاه می کردم
که بود در شب تاری به روشنی چو چراغ

چنان به حسن جوانی خویشتن مغرور
که داشت از دل بلبل هزار گونه فراغ

زبان کشیده چو تیغش به سرزنش سوسن
دهان گشاده شقایق چو مردم ایغاغ

گشاده نرگس رعنا به حسرت آب از چشم
نهاده لاله زسودا به جان و دل صد داغ

یکی چو باده پرستان صراحی اندر دست
یکی چو ساقی مستان به کف گرفته ایاغ

نشاط عیش و جوانی چو گل غنیمت دان
که حافظ نبود بر رسول غیر بلاغ

 (حافظ 1326 ج2، ص1018)

At morning I was for a while in the Scent of the Rosegarden,

That like the distracted Nightingale I might medicine my Brain.

There did I turn my eyes to the Cheek of the Red Rose

That in the lingering darkness shone like a lamp,

So drunk with pride in the Beauty of her Youth,

She wreaked 1000 Scorns on the Nightingale’s Heart.

The Lily reproaching thrust out her tongue like a Sword,

Accuser-like the Anemone opened her Mouth:

The tender Narcisus dissolved her Eyes in Sorrow,

And the Tulip burned 100 Scars into her heart:

Now lifting up their Cups like worshippers of Wine,

And now like the Cupbearer grasping it (as to pour).

Oh seize on the Glory of Youth like a Rose;

What beside his Mission has the Prophet to deliver, oh Hafiz!

(ترهیون و ترهیون1980:ج2،ص166)

غزل دوم

ز چشم بد رخ خوب تو را خداحافظ
که کرد جمله نکویی به جای ما حافظ

بیا که نوبت صلح است و دوستی و وفاق
که با تو نیست مرا جنگ و ماجرا حافظ

اگر چه خون دلت خورد لعل من بستان
به جان من ز لبم بوسه خون بها حافظ

بیا بخوان غزلی خوب و تازه تر و نو
که شعر توست فرح بخش و غم زدا حافظ

چو ذوق یافت دل من به ذکر آن محبوب
مراست تحفهٔ جانبخش غم زدا حافظ

به زلف و قد بتان جان و دل مبند دگر
اگر بجستی از این بند و این بلا حافظ[25]

(حافظ 1326 ج2، ص1018)

Oh safe from the Evil Eye God save that fair face of thine

That hath never wrought but well for me, oh Hafiz!

Oh come! for now is the hour of love and Fidelity;

No longer is War between us-all that is passed, oh Hafiz!

Long as this life of Mine has drunk the Blood of thy Heart,

Redeem the Blood-money from it in kisses to thy Heart’s desire, oh Hafiz!

Come, Sing me one of thy Ghazals; sweet and fresh and new,

For thy gladness-giving Verse wipes away the rust of Sorrow, oh Hafiz!

Oh, the Transport of my Heart when this was sweetly said to me,

Thine is Life-giving Gift that ravishes the Soul, oh Hafiz!

Yet, entangle not thy Heart again in the tresses and stature of Beauty,

If once thou have broken loose from the Snare, oh Hafiz!

(ترهیون و ترهیون 1980 ج2، صص166ـ167)

در تبصره ای در پایان این ترجمه ها، فیتزجرالد به دوست شاعرش توصیه می کند که ‹‹به کمک چند پُک از آن پیپ عزیزش›› آنها را به انگلیسی موزون ترـ اگر نه نظم ـ برگرداند. هر شاعر خوبی می تواند به راحتی، بسیاری از این غزل ها را به اوزان شش رکنی[26] و پنج رکنی[27] قافیه دار ترجمه کند (ترهیون و ترهیون1980:ج2، ص167). متأسفانه تنیسن به این خواستهٔ دوستش عمل نکرده، یا اگر هم کرده، نتیجهٔ کارش برای ما باقی نمانده است.

جامی و سلامان و ابسال

همزمان با خواندن غزل های حافظ، فیتز جرالد با اشعار جامی نیز آشنا می شود و به تشویق کاول شروع به مطالعهٔ سلامان و ابسال، مثنوی دوم هفت اورنگ، می کند. نسخهٔ مورد استفاده اش، که تألیف فوربز فالکونر[28] و حاوی حاشیه نویسی های فراوان به خط فیتزجرالد و کاول است، اکنون در کتابخانهٔ دانشگاه کمبریج نگاهداری می شود (جامی1850، در آربری1958، صص14 ـ 15). وی علاوه بر سلامان و ابسال، نسخه هایی از بهارستان و یوسف و زلیخا را نیز با ترجمهٔ آلمانی آنها به دست می آورد، که به گفتهٔ خودش‹‹با یک تیر دو نشان می زند››[29] (ترهیون و ترهیون1980: ج2، ص137)؛ یعنی به کمک زبان آلمانی، فارسی را یاد می گیرد و به یاری زبان فارسی، آلمانی را. افزون بر اینها، فیتزجرالد تحفه الاحرار (فالکونر1848) جامی را نیز با اشتیاق زیاد مطالعه می کرد.

در این میان، سلامان و ابسال بود که جای خود را در قلب فیتزجرالد باز کرد و به او شهامت داد که اقدام به ترجمهٔ آن بکند و سرانجام نیز با کمک و راهنمایی کاول موفق شد خلاصه ای از آن را به نظم انگلیسی برگرداند. ولی عدم موفقیت در پیدا کردن ناشر مناسب، فیتزجرالد را بر آن داشت تا در سال1856 م، تعدادی معدود از کتابش را به خرج خود به چاپ برساند. دلیل این کارش را برای کاول چنین می نویسد: ‹‹فقط برای خودپسندی این کار را نکرده ام، بیشتر مایل بودم یادبودی باشد از زمانی که با هم فارسی یاد می گرفتیم›› (ترهیون و ترهیون 1980 ج2، ص192). در تاریخ چهارم آوریل همان سال، فیتز جرالد به هنگام عزیمت کاول به هند، نسخه ای از این کتاب (جامی1856 م) را به عنوان هدیهٔ سرراهی به او تقدیم کرد. این اولین ترجمهٔ رسمی فیتزجرالد، بدون نام مترجم منتشر می شود؛ ولی فیتزجرالد در ابتدای کتاب، زیر عنوان ‹‹نامه ای به پروفسور کاول››، دلایلی را برای فشرده و خلاصه بودن آن بیان می کند. او می نویسد:‹‹آنچه احتمالاً برای یک شرقی قرن پانزدهم [میلادی] مهم بوده است، به طور حتم برای یک انگلیسی قرن نوزدهم خواندنی نیست.›› برای فیتزجرالد بسیاری از استعاره ها و تصاویر، تکراری و بیهوده و حتی بعضی از داستان ها ‹‹بد و احمقانه›› بودند. در اینجا باید متذکر شد که بیشتر محققان و نویسندگان انگلیسی قرن های هفدهم، هیجدهم و نوزدهم، به دلیل تحصیلات سنتی خود، که بر پایهٔ ادبیات کلاسیک یونانی و لاتینی بنا شده بود، بسیاری از خصوصیات ادبیات فارسی را مضحک و بیهوده می دانستند. برای آنها شعر خوب، شعری بود دارای متنی متشکل از یک مقدمه، یک مضمون اصلی، و یک خاتمه. و چنان که خواهیم دید، این درست همان ‹‹هنر ادبی›› است که فیتزجرالد رباعیات خیام را طبق آن به انگلیسی برگردانده است. به هر صورت، او در نامه اش ادامه می دهد که مثنوی جامی را همچون گردویی ‹‹در یک پوستهٔ حماسی گنجانیده است، که هر چند ممکن است بعضی از خصوصیات دیگر آن جالب توجه نباشد، دست کم داستانش برای محققان اروپایی جالب خواهد بود›› (ترهیون و ترهیون1980: ج2، صص218ـ219). او به خوبی می دانست همان کاری را با سلامان و ابسال جامی کرده است که خود قبلاً مترجمان سعدی را به آن متهم کرده بود: ‹‹گرامر سادهٔ یک زبان شرقی را در گرامر موجز یک زبان اروپایی و نیز واژه های انگلیسی محو کرده ام›› (فیتز جرالد1962: صص179ـ182).

با این همه، این کار را بهتر از ایستویک انجام داده، زیرا حداقل نام های شرقی را در ترجمه اش حفظ کرده است و به گفتهٔ خودش ‹‹در واقع کاری انجام نداده ام، جز این که داستان سلامان و ابسال را فشرده کرده و به صورت نمایشنامه ای قابل اجرا درآورده ام، و شاید صنایع بدیع آن را نیز در حدی بسیار ناچیز کاهش داده باشم››(ص161).

فیتزجرالد، جامی را شاعری عارف می دانست و فکر می کرد که وی با داستان های تمثیلی اش ‹‹مضامین عرفانی را، که احتمالاً راز بزرگ تمام مذاهب است››[30] بیان می کند. مثنوی سلامان و ابسال با داشتن یک داستان و اشعار روایی، کار ترجمه را برای او نسبتاً ساده کرده و این امکان را فراهم آورده که ‹‹حماسه ای نمایشنامه مانند›› را ‹‹با بهره گیری از آواهای سنتی شعر انگلیسی به صورتی خوانا›› (ترهیون و ترهیون1980: ج2، ص157) به وجود آورد. او اصل داستان سلامان و ابسال را به شعر بی قافیه[31] نوشته است و حکایت های کوتاه درون متن آن را به صورت شعر غنایی[32] ترجمه کرده است. این ترجمه هر چند از بهترین ترجمه های فیتزجرالد نیست، ولی فصاحت و آهنگ خاصی دارد. در اینجا برای نمونه، بخشی کوتاه از آن با اصل فارسی اش نقل می شود:

چون سلامان دید لطف بیشه را
از سفر کوتاه کرد اندیشه را

با دل فارغ ز هر امید و بیم
گشت با ابسال در بیشه مقیم

هر دو شادان همچو جان و تن به هم
هر دو خرم چون گل سوسن به هم

صحبتی ز آویزش اغیار دور
راحتی ز آمیزش تیمار دور

نی ملامت پیشه با ایشان به جنگ
نی نفاق اندیشه با ایشان دورنگ

گل در آغوش و خراش خار نی
گنج در پهلو و رنج مار نی

هر زمان در مرغزاری کرده خواب
هر نفس از چشمه ساری خورده آب

گاه با بلبل به گفتار آمده
گاه با طوطی شکرخوار آمده

گاه با طاووس در جولانگری
گاه در رفتار با کبک دری

قصه کوته دل پر از عیش و طرب
هر دو می بردند روز خود به شب

خود چه ز آن بهتر که باشد با تو یار
در میان و عیبجویان برکنار

در کنار تو به جز مقصود نی
مانع مقصود تو موجود نی

(جامی 1361 صص350 ـ351)

و ترجمهٔ فیتزجرالد:

SALAMAN saw the lsle, and thought no more

Of Further-there with ABSAL he sate down,

ABSAL and He together side by side

Together like the Lily and the Rose,

Together like the Soul and Body, one.

Under its trees in one another’s arms

They slept-they drank its fountains hand in hand-

Paraded with the Peacock-raced the Partridge-

Chased the green Parrot for his stolen fruit,

Or sang divisions with the Nightingale.

There was the Rose without a thorn, and there

The Treasure and no Serpent to beware-

On think of such a Mistress at your side

In such a Solitude, and none to chide!

(فیتزجرالد1962:ص211)

بهترین نمونهٔ شعر غنایی را در این ترجمه می شود در برگردان آزاد چند بیت زیر مشاهده کرد. این قسمت که بخش دوم ‹‹اشارت به آن که مقصود از این مدحت ها، مدحت حضرت شهریاری کامکاری است خلد ملکه و سلطانه›› است، به صورت یک حکایت، در ترجمهٔ سلامان و ابسال گنجانده شده است.

عاشقی بر گوشه ای بنشسته بود
گفت وگو با خویش در پیوسته بود

هر دم از نو داستانی ساختی
ناشنیده قصه ای پرداختی

گه ز مه گفتی گهی از آفتاب
گاهی از برگ گلی سنبل نقاب

گه ز قد سرو کردی نکته راست
گاه از آن خس کش ز خاک پای خاست

غافلی از دور آن را می شنید
خاطرش از هرزه گویی می رمید

گفت با وی کای به عشقت رفته نام
عاشق از معشوق خود راند کلام

عاشق و نام کسان گفتن که چه
گوهر وصف خسان سفتن که چه

گفت کای دور از نشان عاشقان
فهم ناکرده زبان عاشقان

آفتاب اندر عرض یار من است
سرّ این بر نکته دانان روشن است

من که گفتم لطف رویش خواستم
ذکر سنبل رفت مویش خواستم

سرو چه بود قامت رعنای او
من خسم رسته ز خاک پای او

گر تو واقف از زبان من شوی
جز حدیث عشق از من نشنوی

(جامی1361: ص339)

و ترجمهٔ فیتزجرالد:

Sate a Lover in a garden

All alone, apostrophizing

Many a flower and shrub about him.

And the lights of Heav’n above.

Nightingaling thus, a Noodle

Heard him, and completely puzzled,

“What,” quoth he, “and you a Lover,

Raving, not about your Mistress,

But about the stars and roses-

What have these to do with love?”

Answer’d he; “Oh thou that aimest

Wide of love, and lovers’ language

Wholly misinterpreting;

Sun and Moon are but my lady’s

Self, as any lover knows;

Hyacinth I said, and meant her

Hair-her cheek was in the rose-

And I myself the wretched weed

That in her cypress shadow grows.

(فیتزجرالد1962: صص202 ـ203)

سوای واژهٔ Noodle که برای کلمهٔ ‹‹غافل›› به کار رفته و واژه ای بچگانه و بسیار عامیانه است، فصاحت و زیبایی شعر جامی در اینجا به خوبی نشان داده شده است. فیتزجرالد در زمان حیاتش سه بار دیگر سلامان و ابسال، را بدون نامهٔ کاول، به چاپ رساند و در هر بار، متن ترجمه شده را از نو تألیف و تصحیح کرد. این ترجمه ها به ترتیب در سال های1856،1871 م و با رباعیات در سال1879 م به طبع رسیدند.[33]

خیام و رباعیاتش

می گویند اگر فیتزجرالد وجود نمی داشت، خیام در مقبره اش در نیشابور همچنان گمنام باقی می ماند(افسانه ها و داستان های ایرانی…1368: ص198). داستان احساسی فیتزجرالد و رباعیات خیام، خود احتیاج به نوشتاری دیگر دارد، ولی در اینجا الزاماً نگاهی اجمالی به آن افکنده می شود. کاول پیش از رفتن به هند، نسخه ای خطی از رباعیات را در مجموعهٔ نسخه های خطی سر ویلیام اوزلی، [34] که در کتابخانهٔ بادلین[35] دانشگاه آکسفورد نگاهداری می شود، کشف و از روی آن به خط خود نسخه ای تهیه می کند و آن را به عنوان هدیهٔ جدایی به فیتزجرالد می دهد (آربری1958: ص17).[36]

فیتزجرالد، در مرحلهٔ اول آشنایی اش با خیام، او را ‹‹کافر [ی] اپیکوری[37]  که حدود پانصد سال قبل [از وی] زندگی می کرده›› می خواند (ترهیون و ترهیون 1980ج2، ص227)؛ ولی بعد از شناخت بیشتر خیام، با او اظهار همدردی می کند و خواندن رباعیات را در دوران ازدواج دردناکش تسکین دهنده می یابد. در این باره به کاول می نویسد: ‹‹حقیقت این است که از بعضی لحاظ، عمر پیر[38] بیشتر به من تعلق دارد تا به تو: من و او خیلی به هم نزدیکیم، مگر این طور نیست؟ تو تمام زیبایی او را می بینی، ولی نمی توانی آن طور که من او را احساس می کنم، احساس کنی›› (ترهیون و ترهیون1980:ج2، ص305). از ماه ژوئیه1856 م، که فیتزجرالد نسخهٔ خطی رباعیات را دریافت کرد تا 14 ژوئن1857 م، که کاول نسخهٔ دومی از رباعیات را از کلکته برای او فرستاد، به قدری بر آنها مسلط شده بود که می توانست 31 رباعی را به زبان لاتین برگرداند (آربری1958:ص85)[39]. در دو سال بعد، فیتزجرالد اغلب اوقات را به ترجمهٔ رباعیات می گذراند. از همان ابتدا که فیتزجرالد به ‹‹عمر پیر›› دل بست، تصویری از یک ‹‹شعر چوپانی››[40] را، که به گونه ای ‹‹موزاییک مانند از رباعیات پراکنده›› (ترهیون و ترهیون 1980 ج2، ص294) ساخته می شد، در ذهن مجسم می کرد و بالاخره نیز با تشویق و راهنمایی های دایمی کاول موفق شد آن را به پایان رساند. در این مورد هم، مانند سلامان و ابسال، چون ناشری پیدا نکرد، در ماه مارس1859 م، دویست و پنجاه نسخه از آن را به خرج خود و بدون نام مترجم به طبع رساند. چندتایی از آنها را به دوستان نزدیکش داد و تعدادی را به ناشر واگذار کرد تا برای فروش در کتابفروشی بگذارد؛ ولی متأسفانه در مدت دو سال، حتی یک نسخه از آنها به فروش نرفت، و کتابفروشی به ناچار آنها را در جعبه ای در بیرون مغازه اش به قیمت یک پنس به حراج گذاشت. تا این که روزی در اوایل سال1861 م، یکی از دوستان دانته گابریل رُسّتی[41]  از بنیانگذاران گروه هنرمندان و نویسندگانی که بعدها به ‹‹پیش رافائلیان››[42] مشهور شدند، از آنجا رد می شود و چند نسخه از رباعیات را برای دوستانش خریداری می کند. رستی، با خواندن آنها، شیفته و فریفتهٔ این شعر می شود و روز بعد به کتابفروشی مزبور می رود و بقیهٔ نسخه های رباعیات را برای اکثر دوستانش می خرید؛ ولی کتابفروش، چون به قول معروف یکباره نان خود را توی روغن دیده بود، قیمت هر جلد را به دو برابر افزایش می دهد. بدین ترتیب، انجمن ‹‹پیش رافائلیان›› اولین تحسین کنندگان رباعیات شدند. در دوم سپتامبر1863 م، یکی از آنها، به نام جان راسکین[43]، نامه ای بدین مضمون به مترجم ناشناختهٔ آن نوشت: ‹‹دوست بسیار بسیار عزیز من، من نمی دانم شما کی هستید، ولی از صمیم قلب آرزو می کنم که باز هم از عمر خیام برای ما ترجمه کنید؛ من هرگزـ تا به امروزـ هیچ شعری به این باشکوهی نخوانده بودم›› [44](آربری1958: صص25ـ26).

در سال های 1868 و1872 م، دو چاپ دیگر از رباعیات، باز هم بدون نام مترجم، ولی با شعری بلندتر انتشار یافت که تعداد قابل توجهی از رباعیات بدانها افزوده شده بود. یک سال بعد از چاپ دوم، یک منتقد مشهور امریکایی به نام چارلز الیوت نورتن[45]، نقدی بسیار ستایش آمیز از رباعیات در مجلهٔ نورث امریکن ریویو[46] نوشت که بلافاصله باعث شهرت آن در امریکا گردید. سرانجام پس از چاپ چهارم آن، در سال1876 م، رسماً هویت مترجم رباعیات عمر خیام در آن سوی اقیانوس اطلس آشکار شد و به این ترتیب، نام ادوارد فیتزجرالد و عمر خیام هر دو با هم بر سر زبان ها افتاد؛ به طوری که امروزه جدا کردن نام یکی از دیگری کاری بسیار دشوار است. شاید از آن رو که این ادیب انگلیسی، خود را با این شاعر ایرانی برابر می دانست. او بعد از کشف رباعیاتش، اسم خود را در نامه ای به ناشرش ‹‹ادوارد فیتز عمر›› [47](ترهیون و ترهیون1980: ج3، ص232) امضا کرده است. واژهٔ ‹‹فیتز›› که مشتق از واژهٔ ‹‹فیلیوس››[48] در زبان لاتینی است، در انگلیسی همان معنی واژهٔ ‹‹ابن›› در عربی و یا ‹‹پسر›› در فارسی را دارد. بنابراین، فیتزجرالد در اینجا خود را به عنوان ‹‹پسر خیام›› معرفی کرده است. بی تردید، و به گفتهٔ سوین برن[49] ـ شاعر و عضو انجمن پیش رافائلیان ـ ‹‹زیباترین و لطیف ترین اندیشه، معقول ترین و سلیم ترین طنز، بانفوذترین و عمیق ترین پرتو فلسفی متعالی و در عین حال ملایم این شعر، همان قدر به سافک تعلق دارد که به شیراز.›› (آربری1958: ص25).[50]

فیتزجرالد، خود به خوبی آگاه بود که در ترجمه اش از اصول علمی پیروی نمی کند؛ ولی فکر می کرد از لحاظ ‹‹فرم و خیلی جزئیات دیگر›› کارش می بایست برای کاول ‹‹شایان توجه و جالب باشد››، هر چند ‹‹ترجمه ای لفظ به لفظ نیست، زیرا بسیاری از رباعیات را با هم مخلوط کرده و متأسفانه با این کار، سادگی عمر راـ که یکی از محسنات هنری اوست ـ از بین برده است›› (ترهیون و ترهیون1980: ج2، ص318). فیتز جرالد می دانست با این برگردانش فقط بعضی از خصوصیات خیام را نشان داده است. در نامه ای به تاریخ 7 دسامبر1861 م، به کاول می نویسد: ‹‹من از همان اول، فکر می کردم که او (خیام) یکی از برجسته ترین شاعران فارسی زبان است و تو مرتب در اشعارش نشانه هایی از یک قوهٔ تخیل منطقی می یابی، که من حتی به خواب هم نمی دیدم. شاید به جرئت بتوان گفت که این معماهای تعقلی بهترین قسمت اشعار او نیستند، بلکه نمودار نیروی فکری قوی او هستند که در دوستان دیگر ایرانی ما به ندرت دیده می شود…؛ و من بی تردید فقط توانسته ام یک بعد (اندیشه و فلسفه) او را نشان بدهم›› (ترهیون و ترهیون1980: ج 2، ص415).

به یقین برای فیتزجرالد، چنان که خود اذعان کرده، سبک و فرم اهمیت خاصی داشته است و این امر در برگردان رباعیات خیام به انگلیسی به وضوح دیده می شود. از این رو، شاهکار او تنها در معرفی بعضی از افکار و فلسفهٔ این شاعر ایرانی به دنیای غرب نیست، بلکه همچنین در سرودن شعر انگلیسی بسیار زیبا و نابی است که از مرتب کردن رباعیات مجزا درست شده است. این نوع برگردان، امروزه در اصطلاح نقد ادبی، تقلید[51] نامیده می شود و منظور از آن، ورای خصوصیات دیگر، پیروی از مفهومِ ساختاری[52]یک شعر، یا به عبارت دیگر، اصل سازمان بندی جامع شعری است. در ادبیات معاصر انگلیسی، رباعیات ادوارد فیتزجرالد به حق بهترین نوع تقلید و فیتزجرالد خود، عالی ترین مقلد[53]شناخته شده اند. برای درک بیشتر این نوع ترجمه، نگاهی دقیق تر بر رباعیات وی لازم است.

فیتزجرالد، به گفتهٔ خودش، سعی کرده است که ‹‹سرودی چوپانی و اپیکوری، در باغی ایرانی[54]›› بسراید (ترهیون و ترهیون1980:ج2، ص323). در اینجا منظور از سرود چوپانی، معنای عامیانهٔ فارسی آن نیست، بلکه اصولاً نوعی شعر نسبتاً طولانی و تشبیهی است که در آن، افکار فلسفی مهمی در رابطه با حقایق زندگی بشری، از زبان یک شبان بیان می شود. مهم ترین سرایندهٔ این نوع شعر، ویرژیل[55]، شاعر کلاسیک سال هفتاد قبل از میلاد است. شاعران انگلیسی از سبک اشعار لاتینی او پیروی و تقلید زیادی کرده اند. در واقع، شرحی که یکی از محققان و مترجمان معاصر انگلیسی بر اِکلوگ (سرود چوپانی) دوم ویرژیل نوشته است، می تواند به نوعی در مورد رباعیات فیتزجرالد نیز صادق باشد. این منتقد می نویسد: ‹‹ویرژیل کاری بسیار دشوار برای خود درست کرده و آن، به وجود آوردن شعری روان و موزون است از آنچه خود، آنها را ‹‹خرده سرودها›› می نامد، زیرا نظم و ترتیبی ندارد. مهارت او در بیان هر گفتهٔ بریده و از هم گسسته، و پیوستن سخنی به سخن دیگر، و نیز آشکار ساختن افکار پنهانی و ناگفته، به صورتی که زنجیرهٔ شعر را کامل کند و جزئی از خود شعر شود، به حد کمال است›› (ویرژیل1967:ص129).

شعر فیتزجرالد با دمیدن صبحگاهان و شروع زندگی آغاز می شود:

Awake! for Morning in the Bowl of Night

Has flung the Stone that puts the Stars to Flight:

And Lo! the Hunter of the East has caught

The Sultan’s Turret in a Noose of Light.

Dreaming when Dawn’s Left Hand was in the Sky

I heard a Voice within the Tavern cry,

“Awake, my Little ones, and fill the Cup”

“Before Life’s Liquor in its Cup be dry.”

شاعر به خواننده توصیه می کند که برخیزد و از زندگی لذت ببرد، زیرا که مرغ صبحگاهی به پرواز درآمده است و طولی نکشد که الزاماً دوباره بر زمین بنشیند. بنابراین، به مانند گل باید زندگی یکروزه داشته باشیم، زیرا ما هم روزی خاک می شویم.

Come, fill the Cup, and in the Fire of Spring

The Winter Garment, of Repentance filing:

The Bird of Time has but a little way

To fly- and Lo! the Bird is on the Wing.

 

Ah, my Beloved, fill the Cup that clears

TO-DAY past Regrets and future Fears-

To- morrow?- Why, To-morrow I may be

Myself with Yesterday’s Sev’n thousand Years.

 

Ah, make the most of what we yet may spend,

Before we too into the Dust descend;

Dust into dust, and under dust, to lie,

Sans Wine, sans Song, sans Singer, and – sans End!

در نظر سرایندهٔ شعر، حتی حکیمان و فاضلان هم قادر نبوده اند که راز دهر را بفهمند. و همچنان که روز سپری می شود، شاعر از ناعادلانه بودن سرنوشت انسان ها که بدون هیچ آگاهی وارد این دنیا می شوند، به خشم می آید:

Into this Universe, and why not knowing,

Nor whence, like Water willy-nilly flowing:

And out of it, as Wind along the Waste,

I know not whither, willy-nilly blowing.

What, without asking, hither hurried whence?

And, without asking, whither hurried hence!

Another and another Cup to drown

The memory of this Impertinence!

‹‹با نزدیک شدن تاریکی شب و تمام شدن شراب و احساس خواری کردن در برابر افکار هوشیارانه، شاعر بالاخره فکرش را متوجه جوانی از دست رفته و آن پدیدهٔ طبیعی و اجتناب ناپذیر، یعنی مرگ، می کند›› (ریچاردسن1960: ص26). و به این ترتیب، رباعیات فیتزجرالد به پایان می رسد.

Alas, that Spring should vanish with the Rose!

That Youth’s sweet-scented Manuscript shuold close!

Tha Nightingale that in the Branches sang,

Ah, whence, and whither flown again, who knows!

 

Ah, Moon of my Delight who knows’st no wane,

The Moon of Heav’n is rising once again:

How oft here after rising shall she look

Through this same Garden after me-in vain!

 

And when Thyself with shining Foot shall pass

Among the Guests Star-scatter’d on the Grass,

And in thy joyous Errand reach the Spot

Where I made one -turn down an empty Glass! [56]

در این شعر زیبا و فصیح، افزون بر این که زندگی انسان به یک روز تشبیه گردیده و بسیاری از اندیشه های فلسفی عمر خیام در آن گنجانده شده است؛ شاهکار دیگر فیتزجرالد معرفی یکی از فرم های اصیل شعر فارسی، یعنی رباعی، به دنیای غرب به ویژه انگلیسی زبانان است. به طوری که امروزه در دنیای ادب انگلیسی، رباعی جایی در قلب اشعار گوناگون انگلیسی برای خود باز کرده است و بسیاری شاعران از آن به عنوان فرمی شناخته شده و مقبول استفاده می کنند. اولین شاعری که در زمان حیات فیتزجرالد از این فرم تقلید کرد، سوین برن یکی از همان شاعران مشهور گروه ‹‹پیش رافائلیان›› است، که یکی از اشعار خود را به نام ‹‹در ستایش ونوس››[57] به وزن و قافیهٔ رباعیات عمر خیام نوشته است. این شعر هفت سال بعد از اولین چاپ رباعیات (1866) منتشر شد.

عطار و منطق الطیر

هر چند رباعیات عمر خیام شاهکار هنری فیتزجرالد به شمار می آید، ولی آخرین ترجمهٔ او از زبان فارسی نیست. آشنایی او با آثار عطار از ماه اوت سال1854 م، که شروع به مطالعهٔ پندنامه[58] کرد، آغاز گردید؛ ولی آشنایی اش با منطق الطیر از اواخر سال1856 م شروع می شود. در آن زمان، وی نسخه ای خطی از آن را از یکی از دوستانش به امانت می گیرد و با کمک اشعار فلسفی ـ مذهبی فارسی گارسن دوتاسی (1856م)، به یادگیری منطق الطیر همت می گمارد. وی در ژانویهٔ 1857 م به کاول می نویسد: ‹‹فلسفهٔ عطار، به نظر من همان فلسفهٔ جامی و جلال الدین (رومی) است… فقط منطق [الطیر] او، به مانند سلامان [وابسال]، این حسن را دارد که دارای یک داستان است و حکایت های تمثیلی اش خیلی دلچسب هستند ـ بهتر از حکایت های دیگری که تاکنون دیده ام… تصمیم دارم خلاصه ای از آن را به نظم درآورم.›› (ترهیون و ترهیون1980:ج2، ص246). در اوایل همان سال با گارسن دوتاسی، ایران شناس فرانسوی،که شنیده بود مشغول تألیف متنی از منطق الطیر به زبان فارسی است، مکاتبه می کند و در ضمن، نسخه ای از سلامان و ابسال خود را نیز برای او می فرستد تا نشان بدهد که دست کم ‹‹دانشجوی زبان و ادبیات فارسی›› است (ترهیون و ترهیون1980:ج2، ص252). به این ترتیب، دوستی این دو دوستدار ادب فارسی شروع می شود. متن منطق الطیر دوتاسی در اواسط سال1857 م به چاپ رسید و فیتزجرالد، که به خط خویش نسخه ای از رباعیات کتابخانهٔ بادلین را نوشته و برای او فرستاده بود، باعث می شود که دوتاسی مقاله ای انتقادی دربارهٔ آنها بنویسد.[59] فیتزجرالد ترجمهٔ منطق الطیر را در سال1856 م، و قبل از ترجمهٔ رباعیات شروع کرده بود؛ ولی هنگامی که مشغول اشعار خیام شد، منطق الطیر را کنار گذاشت. عدم موفقیت اولیهٔ رباعیات، او را فوق العاده دلسرد نمود، به طوری که رغبت نداشت دوباره به ترجمهٔ آن دست بزند، ولی خوشبختانه با شناخته شدن رباعیات، ذوق پیشین خود را دوباره به دست آورد و کار باقی مانده را تمام کرد. در1862 م، نسخه ای از متن کامل ترجمه اش را برای کاول می فرستد و به او پیشنهاد می کند که در صورت موافقت، آن را برای چاپ در مجلهٔ انجمن آسیایی بنگال بفرستد.[60] فیتز جرالد خود واقف بود که ممکن است کاول ترجمهٔ او را خوب نداند؛ وی در نامه ای، به تاریخ 2 نوامبر1858 م، به کاول می نویسد: ‹‹من تقریباً خلاصه ای موزون از منطق الطیر را تمام کرده ام، ولی تو مشکل از آن خوشت بیاید…؛ برای من سرگرمی خوبی بوده است که آن را به طور اجمال، در 1600 سطر ترجمه کنم.›› (ترهیون و ترهیون1980:ج2، ص322). متأسفانه کاول، به این دلیل ترجمهٔ فیتزجرالد اصلاً مطابق با اصول علمی نبود و می ترسید او را با حملهٔ منتقدان مواجه سازد و در نتیجه موجب ناراحتی فیتزجرالد شود، تمایلی به چاپش نشان نداد؛ ولی در سال1883 م، بعد از مرگ فیتزجرالد، برای اولین ناشر نامه های او می نویسد: بعضی از بخش های آن واقعاً شکوهمندند›› (ترهیون و ترهیون1980:ج2، ص467، یادداشت3).

در واقع، شکوهمندی و زیبایی در این شعر به حد اعلا رسیده است و فیتزجرالد مهارت خود را در فن ترجمه به خوبی نشان داده است، به طوری که در بعضی جاها حتی بر رباعیات هم برتری دارد. او فشرده ای از داستان منطق الطیر را به نظم انگلیسی، در وزنی شبیه مثنوی مزدوج[61] ترجمه کرده است.

فیتزجرالد که مایل نبود این واقعه بر رابطه اش با کاول خدشه ای وارد سازد، تصمیم داشت اگر زنده بماند، روزی ‹‹آن خلاصه را چاپ کند و بعد، برای همیشه در دکان شعر را ببندد›› (ترهیون و ترهیون1980:ج2، ص335)؛ ولی متأسفانه اجل مهلتش نداد که این آخرین برگردانش از شعر فارسی را در طبع ببیند. این اثر فیتزجرالد برای اولین بار نوزده سال پس از مرگش، با عنوان ‹‹بررسی اجمالی منطق الطیر عطار›› [62]  در نامه ها و آثار ادبی او به چاپ رسید. برای نشان دادن مهارت و زبردستی او در ترجمهٔ آزاد، بخشی کوتاه از آن با اصل فارسی اش نقل می شود. این چند سطر، لحظهٔ آگاهی را وقتی که سی مرغ با سیمرغ روبه رو می شوند، به زبانی بسیار فصیح و موزون بیان کرده است.

باز از سر بندهٔ نوجان شدند
می ندانستند این تا آن شدند

کرده و ناکردهٔ دیرینه شان
پاک گشت و محو شد از سینه شان

آفتاب قربت از ایشان بتافت
جمله را از پرتو آن جان بتافت

هم زعکس روی سیمرغ جهان
چهرهٔ سیمرغ دیدند آن زمان

چون نگه کردند آن سی مرغ زود
بی شک این سی مرغ آن سیمرغ بود

در تحیر جمله سرگردان شدند
این ندانستند تا خود آن شدند

خویش را دیدند سیمرغ تمام
بود خود سیمرغ سی مرغ تمام

چون سوی سی مرغ کردند نگاه
بود خود سیمرغ در آن جایگاه

ور به سوی خویش کردندی نظر
بود این سی مرغ ایشان آن دگر

ور نظر در هر دو کردندی به هم
هر دو یک سیمرغ بودی بیش و کم

بود این یک، آن و آن یک، بود این
در همه عالم کسی نشنود این

آن همه غرق تحیر ماندند
بـی تـفکر در تـفکر مـاندند

(عطار1357:ص214)

و حال ترجمهٔ فیتزجرالد:

And, their old selves self-knowledged and self-loathed,

And in the Soul’s integrity re-clothed,

Once more they ventured from the Dust to raise

Their Eyes-up to the Throne-into the Blaze,

And in the Centre of the Glory there

Beheld the Figure of Themselves as’twere

Transfigured-looking to Themselves, beheld

The Figure on the Throne en-miracled,

Until their Eyes themselves and That between

Did hesitate which Seer was, which Seen;

They That, That They, Another, yet the Same;

Dividual, yet One: from whom there came

A Voice of awful Answer, scarece discern’d

From which to Aspiration whose return’d

They scarcely knew; as when some Man apart

Answers aloud the Question in his Heart-

“The Sun of my perfection is a Glass

Wherein from seeing into Being pass

All who, reflecting as reflected see

Themselves in Me, and Me in Them: not Me,

But all of Me that a contracted Eye

Is comprehensive of Infinity:

Nor yet Themselves: no Selves, but of The All

Fractions, from which they split and whither fall.

Come you lost Atoms to your Centre draw,

And be the Eternal Mirror that you saw:

Rays that have wander’d into Darkness wide

Return, and back into your Sun subside.”

پایان سخن

فیتزجرالد در دوران زندگانی اش، با نیک طبعی و مهربانی خود، محبوبیت خاصی میان همهٔ دوستانش پیدا کرد و در این یک قرن (و چندی) بعد از مرگش، یکی از شخصیت های مهم ادبی به شمار رفته است (مارتین1985:ص15). رابرت برنارد مارتین، زندگینامه نویس معاصر، کتاب خود را به نام شرح حال فیتزجرالد، با این جملات شروع می کند: این مرد متواضع و محبوب، تقریباً در تمام عمرش حتی دوران جوانی، به نام فیتز پیر[63]در بین دوستانش مشهور بود. او به رغم داشتن خانواده ای ثروتمند، زندگی ساده و گوشه گیرانه ای برای خود برگزید. به دوستانش علاقهٔ زیادی داشت و عشق او به ادبیات و زبان های مختلف دنیا، یکی از این دوستان یعنی ادوارد بایلز کاول، شرق شناس نامدار قرن نوزدهم، را بر آن داشت تا زبان و ادبیات فارسی را به او بیاموزد. این رابطه که در آن، استاد حدود هیجده سال از شاگرد جوان تر بود تا پایان عمر فیتزجرالد ادامه داشت و در واقع، فیتزجرالد شهرت جهانگیر خود را مدیون کاول است که با راهنمایی ها و نامه های پیگیر خود، فیتزجرالد را به خواندن و ترجمهٔ آثار شاعران فارسی زبان تشویق می کرد. اطلاعات او دربارهٔ ادب فارسی، به آنچه ترجمه می کرد محدود نبود و هر چه را به دست می آورد می خواند. طوطی نامهٔ نقشبندی، هفت پیکر نظامی، هفت منظر هاتفی، و آتشکدهٔ آذر لطفعلی بیگ آذر، از جمله کتاب هایی بودند که او آنها را به دقت مطالعه می کرد. در حقیقت، انس و الفت او به زبان و ادب فارسی بدان پایه رسیده بود که مانند ایرانیان، بعضی از نامه های خود به کاول را با بیتی شعر شروع می کرد. یکی از نامه هایش، به تاریخ 23 فوریه1858 م، با این بیت بامسما از حافظ شروع می شود:

گر به سرمنزل سلمی رسی ای باد صبا
چشم دارم که سلامی برسانی ز منش

(ترهیون و ترهیون1980:ج2، ص252)

فیتزجرالد طبیعتاً تمامی آنچه را که از شعر فارسی می خواند نمی پسندید، زیرا تعلیم و تربیت اولیهٔ او، همان طور که پیشتر بدان اشاره شد، به او حکم می کرد ادبیات فارسی را با مقیاس صنایع ادبی کلاسیک یونانی و لاتینی بسنجد. از این رو، در نظر وی بسیاری از اشعار فارسی تکراری و خسته کننده بود و علاوه بر آن، شاعران ایرانی هر یک، فلسفه ای مانند دیگری داشتند؛ به طوری که از بین تمامی آنها، فقط ‹‹حافظ و عمرِ پیر همچون فلزی واقعی طنین می اندازند و هیچ گاه در دنیا از بین نخواهند رفت، همچنان که فلسفهٔ خیام امروز به ما تعلق دارد››(ترهیون و ترهیون1980:ج2، ص262). بنابراین، عقاید کلاسیک او دربارهٔ شعر در برگردان هایش از فارسی به انگلیسی، تأثیر زیادی به جای گذاشته است. به همین دلیل، ترجمه های سلامان و ابسال و منطق الطیر بسیار فشرده شده و قسمت های تکراری، به قول خودش گاهی بچگانه، از آنها حذف گردیده است؛ ولی با وجود خلاصه بودنشان، متن اصلی این دو مثنوی را به زبانی بسیار فصیح و زیبا، در پوشش فرم های کلاسیک شعر انگلیسی، به خوبی نشان می دهد.

ترجمهٔ رباعیات عمر خیام، همان طور که ملاحظه شد، خود داستانی دیگر دارد که به حق به ‹‹رمان رباعیات››[64] شناخته شده است. این داستان و خود رباعیات اثری عمیق بر جامعهٔ ادبی انگلیس به جای گذاشته اند. بدین معنی که علاوه بر شناساندن فرم رباعی به دنیای غرب و پذیرش آن به عنوان یک فرم کلاسیک در جامعهٔ ادبی انگلیسی زبان، ترجمهٔ رباعیات باعث به وجود آمدن کیش عمر خیام گرایی[65] و در نتیجه، تأسیس کلوپ عمر خیام[66] در سال1892 م در انگلستان و در سال1900 م در امریکا شده است، که تا به امروز ادامه دارد و اعضای آن از دوستداران عمر خیام اند. علل موفقیت فوق العادهٔ رباعیات فیتزجرالد را باید در چند جمله از گفته های خود او جست که نمونه ای گویا در وصف ترجمه هایش هستند. او در جواب انتقادهای کاول مبنی بر غیرعلمی بودن ترجمهٔ منطق الطیر می نویسد: ‹‹ورای هر چیز دیگر، یک ترجمه باید زنده باشد و اگر هم نشود بهترین تأثیرات یک نویسنده را در ترجمهٔ اثرش حفظ کرد، مترجم باید به رغم ناتوانی اش با تمامی وجود خود، به ترجمه اش روح و جان ببخشد؛ چرا که یک گنجشک زنده بهتر از یک عقاب مرده است.›› (ترهیون و ترهیون1980:ج2، ص335). شاید ترجمهٔ منطق الطیر گنجشکی زنده باشد، ولی بی تردید رباعیات فیتزجرالد عقابی زنده است، که5 / 1قرن بر فراز آسمان های دنیا اوج گرفته و به بیشتر زبان های زندهٔ امروزه و حتی بعضی زبان های باستانی (سنسکریت، لاتینی) برگردان شده و بدین ترتیب، نام خیام و مترجمش را ابدیت بخشیده است.

کتابنامه

افسانه ها و داستان های ایرانی در ادبیات انگلیسی، در سده های هیجدهم و نوزدهم میلادی تا سال 1895 (پژوهشی در ادبیات تطبیقی)،1368، ترجمهٔ کوکب صفاری (صورتگر)، تهران، دانشگاه تهران.

ـ جامی، عبدالرحمن احمد،1361، مثنوی هفت اورنگ، تصحیح مرتضی مدرس گیلانی، تهران.

ـ حافظ، شمس الدین محمد،1326، دیوان حافظ، تصحیح و توضیح پرویز ناتل خانلری، تهران.

ـ سعدی، مصلح بن عبدالله،1340، متن کامل دیوان شیخ اجل سعدی شیرازی، به کوشش مظاهر مصفا، تهران.

ـ طباطبایی، محمد،1367، فرهنگ اصطلاحات صناعات ادبی، مشهد، آستان قدس رضوی.

ـ عطار، محمدبن ابراهیم،1357، منطق الطیر، تصحیح و مقدمهٔ احمد خوشنویس (عمادی)، تهران.

ـ فرزاد، مسعود،1347، جامع نسخ حافظ، شیراز، دانشگاه پهلوی.

-Aldis Wright, W. (ed), 1902. letters: a Litterary remains of Edward Fitzgerald, 7 vols., London.

-Arberry, Arthur John, 1956. Fitzgerald’s Salaman and Absal: a study, Cambridge, Cambirdge University Press.,1958. The romance of the Rubaiyat, London.

-Disraeli, Isaac, 1797. Mejnon and Leila. the Arabian Petrarch and Laura, London.,1799. Romances, London.

-Dschami, Abdurrahman, 1824a. Der Fruhlings-Garten aus dem Persischen des Mewlana Abdurrahman Dshami, ed. by O.M. von s chlechta-Wesseherd, Vienna._,1824 b. Joseph und Suleicha; historish-romantiches Gedicht aus dem Persischen und durch Anmerkungen erlautert von V. Edlen von Rosenzwig-Schwannau, Vienna.

-Falconer, Forbes, 1848. Jami, 1848.

-Fitzgerald, Edward, 1962. Selected Works, ed. by Joanna Richardson, London.

-Hafis, 1812. Der Diwan von Mohammed Schamsed-din Hafis, trans. by Joseph Von Hammer, 2 vols., Stuttgart.

-Hidley, John, 1800. Persian Lyrics from the Diwan-i-Hafis, London.

-Jami, 1824a. Dschami, Abdurrahman.

____,1824 b. Dschami, Abdurrahman.

____,1848. Tuhfatul Ahrar, the Gift of the Noble; being one of the seven poems, or Haft Aurang of Mulla Jmai. ed. by Forbes Falconer, London.

____,1850. Salaman u Absal, ed. by Forbes Falconer, London.

____,1856. Salaman u Absal, an allegory. translated from the Persian of Jami [by Edward Fitzgerald].

-Jones, Sir William, 1771. A Grammar of the Persian Language.

____,1772. Poems Consisting Chiefly of Translations from the Asiatic Languages, to which are added two essays: 1. On the Poetry of the Eastern Nations; 2. On the Art Commonly Called Imitative, Oxford.

____,1773. The history of the life of Nader Shah, King of Persia. Extracted from an Eastern Manuscript. trans. into French by the order of the king of Denmark. to is added an essay; Traite sur la poesie Orientale.

____,1774. Poeseos Asiatocae, Commentariorum Libri Sex.

____,1799. The Works of Sir William Jones, 8 vols., London.

____. 1993. English translation of Hafiz, a critical bibliography, 4th com.

-Martin, Robert Bernard, 1985. With friends possessed, A life of Edward Fitzgerald. London.

Menins ki’s Latin translations. 1680.

-Rishardson, Joanna, 1960. Edward Fitzgerald, London.

-Ross, James, 1823. A life of Sadi. with a translation of his Gulistan, or Flower Garden.

-Sacy (de), Silvestre. 1819. Pend Nameh ou Le livre des Conceils de Ferid-Eddin Attar, Paris.

-Sadi,1852. The Gulistan, or “Rose Garden”, trans. into prose and verse, with an introduction and a life of the author by E.B. Eastwick.

Sir Gore Ousely, 1846. Biographical Notices of Persian poets, London.

-Tassy (de), Garcin, 1856. La poesie philosophique et religieuse chez les Persans, Paris.

____,1857 a. Le Mantic u -Tair, ou Le langage des Oiseaux, Paris.

____,1857 b. “Note sur les Rubaiyat de ‘Omar Khaiyam’ ”, Journal Asiatique, no. IX, Paris.

-Terhune, Alfred Mckinley and Annabelle Burdick Terhune (eds.), 1980. The letters of Edward Fitzgerald, 4 vols, Princeton, University Press.

-Tholuc, Friedrich, 1821. Ssufismus, sive Theosophia persarum pantheistica (in Latin), Berlin.

-Vincenz, Edlem von Rosenz wieig-Schwannau, 1840. Biographische Notizen uber Mewlana Abdurrahman Dschami nebst uberset setzungsproben aus seinen Diwanen. Vienna.

-Vincenz, Ritter von Rosenzweig-Schwannau, 1858. Hafiz, Der Diwan, 3 vols, Vienna.

-Virgil, 1967. The Pastoral Poems. trans, by E.V. Rieu, London.

-Waring, Edward Scott, 1804. Tour of Sheeraz, Bombay.

پی نوشت ها:

1- برگرفته از فصلنامهٔ فرهنگ (ویژهٔ ادبیات فارسی)، ش16، زمستان1374

Edward Fitzgerald 2-

Bredifield 3-

Ipswich 4-

Suffolk 5-

Purcell 6-

Alfred Lord Tennyson 7-

Boulge 8-

Edward Byles Cowell 9-

John Charlswort 10-

11- برای شناخت آثار دیگر جونز دربارهٔ زبان و ادب فارسی، بنگرید به جونز1771؛1772؛1773؛1774؛1799

Presidency College 12-

Bernard Barton 13-

Lucy Barton 14-

Joseph Fletcher 15-

Posh 16-

George Crabbe 17-

Kew 18-

Eastwick 19-

James Ross 20-

21- در این کتاب که حاوی بخشی از رسالهٔ دکتری نگارنده است، ترجمه های انگلیسی جونز به دقت تجزیه و تحلیل شده اند. ترجمه ها شامل نُه غزل، یک رباعی، و یک قطعه هستند

Poeseos22-

Joseph von Hamme r23-

“…he (Hafiz) is the best Musician of Words”24-

25- در نسخهٔ خانلری فقط چهار بیت اول این غزل آمده است؛ لذا به منظور مقایسهٔ کامل ترجمهٔ فیتزجرالد با اصل آن، بیت های پنجم وششم از جامع نسخ مسعود فرزاد (1347: صص 345 ــ 346) جایگزین شده اند

Hexameter 26-

Pentameter 27-

Forbes Falkoner 28-

29- برای ترجمهٔ آلمانی نسخه های بهارستان، و یوسف و زلیخا جامی بنگرید به جامی 1824 الف؛ جامی 1824 ب. فیتزجرالد برای آگاهی بیشتر از زندگی جامی از کتاب های دیگری نیز استفاده کرده است؛ بنگرید به وینسنتز1840؛ اوزلی1846

30- فیتزجرالد برای آشنایی با تصوف و عرفان ایرانی در شعر فارسی، به این کتاب های رجوع می کرده است: (تولوک1821؛ دوتاسی1856)

blank verse 31-

Lyric 32-

33- پروفسور آربری در کتاب خود (1956)، نسخه های مختلف سلا مان و ابسال را با هم مقایسه کرده است

Sir William Ouseley 34-

Bodleian Library 35-

36- نسخهٔ رباعیات به خط کاول، در حفاظت کتابخانهٔ دانشگاه کیمبریج است.

Epicurean Infidel 37-

اپیکورو (ابیقور)، فیلسوف یونانی حدود 300 ق م، بر این عقیده بود که لذت، غایت مطلوب بشر است.

Old Omar 38-

39- برای ترجمه های تصحیح شدهٔ لاتینی رباعیات بنگرید به آریری1958: صص 58 -64

Eclogue 40-

Dante Gabriel Rosseti 41-

Pre-Raphaelites 42-

John Ruskin 43-

44- این نامه تا بعد از چاپ چهارم رباعیات به دست فیتزجرالد نرسید

Charles Eliot Norton 45-

North American Review 46-

Edward Fits Omar 47-

Filius 48-

Swinburne 49-

50- در اینجا سوین برن، به اشتباه، شیراز را به جای نیشابور نوشته است

Imitation 51-

structural concept 52-

supreme imitator 53-

Epicurean Eclogue in a Persian garden 54-

Virgil 55-

56- در اینجا نقل قول ها از چاپ اول رباعیات است؛ بنگرید به فیتزجرالد1962: صص238 -272).

Laus Veneris 57-

58- نسخهٔ مورد استفادهٔ او، تألیف و ترجمهٔ سیلوستر دوساسی (1758-1838 م) شرق شناس فرانسوی بود؛ بنگرید به دوساسی1819

59- متن فارسی منطق الطیر توسط گارسن دوتاسی به فرانسوی ترجمه و چاپ شده است (دوتاسی 1857 الف). برای مقالهٔ او دربارهٔ رباعیات؛ بنگرید به دوتاسی 1857 ب

Journal of the Bengal Asiatic Society 60-

Heroic Couplet 61-

برای اطلاع بیشتر در این باره؛ بنگرید به طباطبایی1367: ص20.

62- منطق الطیر برای اولین بار با عنوان لا تینیs Bird Parliament ‘Eye view of Attar-s’Bird، ضمن دورهٔ هفت جلدی نامه ها و آثار ادبی ادوارد فیتزجرالد به چاپ رسید؛ بنگرید به رایت1902

Old Fitz 63-

The Romance of the Rubaiyat 64-

Omar Cult 65-

Omar Khayyam Club 66-

فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 28
سال هشتم | تابستان 1383 | 148 صفحه
در این شماره می خوانید:

مراسم یادبود آوریل ۱۹۱۵ هشتاد و نهمین سالگرد نژاد کشی ارمنیان

نویسنده: آرتین بابایانس فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 28 مؤسسهٔ هور با همکاری شورای خلیفه گری ارامنهٔ تهران، امسال نیز همچون سال های گذشته، در تاریخ هشتم اردیبهشت ماه با...

دومین همایش دو سالانه انجمن مطالعات جوامع فارسی زبان ایروان

نویسنده: عسکر بهرامی فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 28 انجمن مطالعات جوامع فارسی زبان (ASPS) سازمانی غیردولتی و غیرسیاسی است که در سال1996 م به منظور ایجاد زمینهٔ همکاری...

بنفشه آلپی

نویسنده:  آکسل باگونتس / ترجمه: سونا خواجه سری فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 28 اشاره آکسل باگونتس نویسنده، مترجم، ادیب و فعال اجتماعی مشهور ارمنی در سال 1899م در شهر...

نقش خیال با لوریک نازنین و عزیزم نقش خیال شد

نویسنده: زاون قوکاسیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 28 سال1369، زمانی که به ساختن فیلمی از زندگی زنده یاد یسائی شاهی جانیان فکر می کردم، فیلم پردهٔ آخر ساختهٔ واروژ کریم...

لوریک میناسیان، هنرمندی که دیر شناخته شد

نویسنده: آلفرد قهرمانیانس فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 28 گفت و گو با مرضیه برومند، کارگردان سینما و تلویزیون سرکار خانم برومند! در ابتدا توضیحات مختصری دربارهٔ فعالیت...

مادرم شیوه مهرورزی را به من آموخت

نویسنده: آرگ میناسیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 28 قصد دارم شخصیت مادرم، لوریک میناسیان، را در کانون خانواده و از دید یکی از فرزندانش، به طور خلاصه توصیف کنم. این کار...

یادی از لوریک میناسیان

نویسنده: النا مسیحی فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 28 از زمانی که شاه عباس گروه هایی از ارمنیان را، با در نظر داشتن تدابیری خاص، به اجبار از ارمنستان به مناطق گوناگون ایران...

جشن های مشترک میان ارمنیان و ایرانیان

نویسنده: ماریا آیوازیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 28 ناواسارد این واژه هم ریشهٔ واژهٔ navasard ایرانی مرکب از واژهٔ اوستایی ـ nava   «نو» و sareδa «سال» است و در ارمنی...

درآمدی بر چگونگی حیات اجتماعی و فرهنگی ارمنیان قزوین

نویسنده: ناصر تکمیل همایون فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 28 اشاره ناصر تکمیل همایون، در سال 1315 خورشیدی در قزوین تولد یافت و پس از پایان تحصیلات ابتدایی در زادگاه خود و...

ارمنستان تولدی دیگر

نویسنده: فرانک ویویانوی/ ترجمه: مهشید تولایی فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 28 مشعل بنای یادبود فاجعهٔ نژادکشی ارمنیان همواره در ایروان فروزان است. این بنا به مناسبت...

کوچاندن ارمنیان به ایالات مرزی ایران

نویسنده: محمد علی موسوی فریدنی فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 28 مقدمه ارتباط خانوادهٔ من با ارمنیان به چند دهه پیش از تولد من باز می گردد. پدرم از خرده مالکان فریدن و...

امشاسپندان و ایزدان در تاریخ اساطیری ایران

فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 28 واژهٔ اسطوره اسطوره کلمه ای معرب است که از واژهٔ یونانی هیستوریا[2] به معنی ‹‹جست وجو، آگاهی و داستان›› گرفته شده است. [3] برای بیان مفهوم...

کلیسای سرکیس مقدس در صورمان آباد

نویسنده: بهروز خان محمدی فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 28 پیشگفتار استان آذربایجان غربی به لحاظ داشتن شرایط مناسب اقلیمی و ویژگی های خاص جغرافیایی از گذشته های دور تاکنون...