در نامۀ پیترو دِ لا واله(Pietro della Valle) به سینیور ماریو(Signor Mario)[2] چنین آمده است: «شاه عباس برای مردم، نه تنها یک پادشاه بلکه در عین حال پدر، قیّم و یک نیکوکار سخاوتمند است». داوری پیترو دلا واله دربارۀ سیاست شاه عباس اول در زمینۀ کوچانیدن ارمنیان از سرزمینشان و اسکان دادن آنان در دیگر نقاط کشور مبتنی بر قضاوت فوق است. پیترو دلا واله دوراندیشی و درایت شاه عباس را در به کارگرفتن این راه حل مناسب می ستاید، راه حلی که متضمن امنیت مناطق آسیب پذیر مرزی ایران و عثمانی از طریق تبدیل آنها به زمین های بایر و سوخته بود و در عین حال امکان استفاده از صنعتگران ماهر ارمنی را در توسعه و رونق پایتخت و ولایات مرکزی فراهم می کرد. وی کوچانیدن ارمنیان را از مناطقی که در معرض تهدیدهای آینده قرار داشت به نفع آنان می شمارد[3]. در زمان مسافرت دلاواله به ایران، بیش از یک دهه از نخستین کوچ بزرگ ارمنیان (1604 – 1605 م) می گذشت؛ او هرگز به ارمنستان مسافرت نکرد و فراتر از شهر اردبیل نیز نرفت، لیکن با جامعۀ ارمنی مقیم اصفهان از نزدیک در تماس بود؛ بنابر این دستکم از سرگذشت آوارگان شهر جلفا اطلاعات درستی داشته است. چنین به نظر می رسد که نویسندگان نسل بعد از او بیشتر تحت تأثیر نوشتههای وی قرار گرفته اند. رافائل دومان مانند سیاح ایتالیایی، شاه عباس را «پدر ارمنیان» میخواند و با داستان پردازی می افزاید که ارمنیان جلفا [ی قدیم] پس از کوچ اجباریشان، در سایۀ پول و ابریشم خامی که شاه عباس در اختیار آنان قرار داده بود تجارت پیشه کردند[4]. از نظر تاورنیه (Tavernier)، سیاح و تاجر فرانسوی، کوچانیدن و اسکان دوبارۀ ارمنیان «یکی از بهترین نشانههای حسن رفتار شاه عباس» بود. او گامی فراتر از رافائل دومان می نهد و اظهار می دارد: شاه عباس، با کوچانیدن ارمنیان از سرزمینشان، چندان که عوام میپندارند به آنان ستم نکرد، زیرا آنان همگی افراد بینوایی بودند که حتی خبر از تجارت نداشتند و با سکونت در یک ولایت مرزی، اغلب مورد تعدی و اجحاف ترکان و ایرانیان واقع می شدند[5]. شاردن( Chardin.J) متنفذترین مؤلف قرن هفدهم نیز به ستایشگران شاه عباس می پیوندد و اظهار میدارد که شاه عباس از روی عمد و اختیار لشکرکشی کرد تا تمامی جمعیت ارمنیان را کوچ دهد، زیرا وی «در آن زمان علاقۀ فراوانی به ترویج تجارت [در ایران] داشت» [6]. در اواخر قرن هفدهم مؤلفان اروپایی، روایتی را دربارۀ علل کوچانیدن ارمنیان پذیرفته بودند که با تصورشان از شاه عباس مطابقت داشت و در آن بر نقشۀ دقیق عملیات رزمی شاه عباس، اهداف درازمدت او در زمینۀ تقویت نیروی دفاعی و توسعۀ منابع اقتصادی ایران، علاقۀ او به حفاظت از ارمنیان که از دیرباز در ایران اقامت گزیده بودند و حمایت از آنان در برابر حملات، تأکید میشد. این روایت بر اکثر مورخان ایرانشناس اروپایی تأثیر قابل توجهی گذاشته است[7]. اما تاریخنگاران ارمنی و مورخانی که به تاریخ ارمنستان پرداخته اند این رویدادها را از دیدگاهی کاملاً متفاوت نگریسته اند. آنان به رغم مورخان اروپایی، برکفایت شاه عباس و دستاوردهای او در زمینۀ تحکیم حکومت صفوی توجهی نکردهاند، بلکه تأثیر او را بر ارمنستان و ارمنیان در مد نظر داشته اند. با این معیار آنان حکومت شاه عباس را دوران پر فاجعۀ جنگهای درازمدت و مصیبت بار ایران و عثمانی و شورشهای جلالیان شمردهاند[8]. دیدگاه ارمنیان در بارۀ دورۀ سلطنت شاه عباس از کتاب آراکل داوریژی[9](تبریزی) مورخ ارمنی قرن هفدهم نشأت میگیرد. تحصیلات و حرفۀ آراکل داوریژی به عنوان کشیش و کارگزار کاتولیکوس (جاثلیق) در شیوۀ نگارش و دید او نسبت به مسایل تاریخی انعکاس یافته است. او بکرات ارمنیان را با کودکان آوارۀ بنی اسراییل مقایسه کرده و نگون بختی آنان را به غضب خداوند که خود ناشی از شرارت و بی ایمانی آنان بوده نسبت داده است؛ شاه عباس را در هیبت یک نیروی شیطانی بدنهاد و مکار تصویر کرده و با شیطان و شاپور دوم، پادشاه ساسانی که به آزار و شکنجۀ مسیحیان می پرداخت سنجیده است. آراکل داوریژی بخش اعظم گزارش خود در زمینۀ دوران سلطنت شاه عباس اول را به توصیف رفتار خیانتآمیز او نسبت به ارمنیان و گرجیان اختصاص میدهد و به شرح اذیت و آزار ارمنیان و مشقات این قوم و برنامۀ پنهانی شاه عباس برای قلع و قمع مسیحیان می پردازد. آنجا که از پیشرفت و شکوفایی جلفاییان رانده شده به ایران سخن می گوید، آن را به سیاست دوگانۀ شاه نسبت می دهد، که به نظر او، مبتنی بر استفاده از هر دو راهِ تشویق و تنبیه برای جلوگیری از بازگشت آنان به ارمنستان و از این طریق جداسازی آنان از رهبر روحانیشان – کاتولیکوس (جاثلیق) مستقر در اجمیادزین – و تفرقه و تضعیف آنان بوده است. وی بخش عمدهای را نیز به توصیف آزارهای مستمر، نسبت به دیگر جوامع ارمنی در سکونتگاه جدید آنان در نقاط مختلف ایران و سوء رفتار با آن ها اختصاص می دهد. تاریخ آراکل داوریژی قبل از سال 1662 به پایان نرسیده و اگرچه یقیناً او در زمان کوچانیدن ارمنیان در سال های 1604 – 1605 در قید حیات بوده، اما مشخص نیست که عملاً شاهد قضایا بوده است یا خیر. در بیان جزئیات کوچ، اثر او نسبت به منابع اروپایی و ایرانی بسی غنی تر است و بیانگر اطلاعاتی است که مؤلف در جریان تحقیقات دامنه دار و سفرهای فراوانش در میان جوامع ارمنی ایران و عثمانی به دست آورده است. به هر حال باید اذعان کرد که او بسی فراتر از یک گزارشگر بیعلاقه است و نیم قرن پس از وقوع حوادثی که به توصیف آن ها میپردازد توانسته است گذشته را به صورت منطقی در قالب روایتی منسجم بیان کند، روایتی که محتوای آن رنج و آزار مسیحیان تحت حاکمیت مسلمانان بوده است[10]. تاریخ آراکل داوریژی منبع اصلی برای همۀ مورخین بعد از او که به تاریخ ارمنستان پرداختهاند، بوده است، هرچند مؤلفین متأخر، با در نظر داشتن حقایق پذیرفته شده دربارۀ استراتژی دراز مدت شاه عباس و انگیزه های سیاسی و اقتصادی او از کوچانیدن ارمنیان، در توجیهات خود تغییراتی روا داشته اند[11]. در زمینۀ جنگ های سال های 1603 تا 1605 و کوچانیدن ارمنیان، منابع قابل توجهی وجود دارد که همزمانی آن ها با رویداد های فوق بیش از نوشتههای پیترو دلا واله و آراکل داوریژی است. از این منابع می توان برای بررسی مغایرتهای آثار مورخین اروپایی و ارمنی استفاده کرد. مورخین ایرانی دورۀ حکومت شاه عباس، با روایت جزئیات لشکرکشیها، استراتژی و اهداف شاه عباس را شرح داده اند[12]. در طول لشکرکشیها، چندین هیئت اروپایی به اردوگاه سلطنتی مسافرت کردند و شرح مشاهدات خود را نوشتند. سفیر گئورگ تکتاندر(Georg Tectander) در رأس هیئتی، اواخر تابستان و پاییز 1604 در معیت اردوی سلطنتی بود. لوئی پِرِئیرا دو لا کردا(Luis Pereira de Lacreda) در اکتبر1604، پیش از بازگشت به قزوین، به صورت گذرا و کوتاه از اردوگاه نزدیک قارص بازدید کرد[13]. گزارش آنتونیو دِ گووآ(Antonio de Gouvea) مفصلتر از دو نفر یاد شده و احتمالاً مبتنی بر اطلاعات سایر آگوستین ها(Agustinians) می باشد، چون دِگووآ در آن زمان به طور موقت در ایران به سر نمیبرد[14]. حاشیه نویسیهای کتابها در آن سال ها و گزارشهایی از شاهدان عینی نیز وجود دارد که از منابع ارزشمند به شمار می روند و کمتر مورد استفاده قرار گرفته اند[15]. پس از تصرف تبریز در اکتبر1603، شاه عباس بدون هیچ مانعی در آذربایجان و ارمنستان پیشروی کرد. اهالی مرند، اردوباد، آگولیس، جلفا و نخجوان از او بمانند یک نجات دهنده استقبال کردند و در مسیر او به صف ایستادند و به اجرای موسیقی، آواز و پایکوبی پرداختند[16]. در حاشیه نویسی ارمنی کتابی در سال1603، چنین آمده است: «آنگاه که شاه عباس آمد و تبریز را تسخیر کرد و این خطه را از اسارت نجات داد…»[17]. در یک حاشیه نویسی معاصر شاه عباس و نیز در تاریخ آراکل داوریژی آمده است که شاه عباس مقدار زیادی از مایملک و ثروتهای اهالی جلفا را تصاحب کرد[18]. اما گزارشهای دیگر حاکی است که جلفاییان صادقانه از پادشاه استقبال کردند. دِگووآ می نویسد که شاه عباس تجار معروف جلفا را می شناخت و آنان مورد لطف پادشاه واقع شدند و اهالی جلفا برای نشان دادن احساسات خود یک گردان صد نفری از عثمانیان را به قتل رساندند و سر آن ها را همراه با سه سال مالیات که به حکومت عثمانی باید می پرداختند و آذوقه برای قشون، به شاه اهدا کردند[19]. کارترایت ( Cartwright)، کسی که سه سال قبل از حملۀ شاه عباس از جلفا بازدید کرده بود، اهالی جلفا را «هم در ظاهر و هم در باطن دشمن بزرگ ترکان» [20] قلمداد می کند. بسیاری از منابع آن دوره، بر نارضایی اهالی منطقه از حکومت عثمانی، بخصوص به لحاظ مالیات های فزاینده، گواهی می دهند[21]. تنها منبع ایرانی معاصر شاه عباس که در آن به کوچانیدن مردم، در جریان پیشروی قوای شاه عباس در آذربایجان اشاره می کند، «روضه` الصفویه» است. مطابق این منبع، شاه عباس شهر نخجوان را با خاک یکسان کرد و سنیّان را از دم تیغ گذراند، زیرا آن شهر مقر حاکم عثمانی چخور سعد بود و اهالی از ترکان حمایت کرده بودند. آنگاه به کوچانیدن اهالی جلفا فرمان داد تا مانع از رونق یافتن مجدد نخجوان شود، زیرا ثروت این شهر به تجارت بازرگانان جلفایی بستگی داشت[22]. منابع دیگر با روضه` الصفویه در تناقض هستند. برای مثال بلشیور دُس آنژُس (Belchior dos Anjos) اظهار می دارد که در طی پیشروی قوای ایران فقط قلعۀ شهر منهدم شد ولی انهدام شهر و قتل عام اهالی در سال بعد و صرفاً در زمان عقب نشینی ایرانیان اتفاق افتاد[23]. طبق نوشتۀ جلال الدین منجم، اهالی نخجوان برای فتح قلعۀ شهر به قوای ایران یاری رساندند و به افتخار شاه عباس، شهر را چراغانی کردند[24]. قوای عثمانی به ایروان عقب نشینی کرد و در مجموعه ای مرکب از سه قلعۀ مستحکم مستقر شد. در نوامبر 1603 سپاه ایران قوای عثمانی را به محاصره در آورد و در شرایط سخت زمستان به عملیات نظامی پرداخت تا سرانجام پس از هفت و نیم ماه دشمن را وادار به تسلیم کرد[25]. در طول این محاصره توان فرسا، شرایط سنگینی بر اهالی منطقه تحمیل گردید. با آغاز محاصره، شاه عباس سکنۀ محلی را برای کمک در حفر خندق و ایجاد سنگر گرد آورد. حدود 12 تا 14 هزار نفر از مردم، اعم از مسیحی و مسلمان، به کار اجباری گرفته شدند و بسیاری از آنان در مدت محاصره، در جنگ یا بر اثر گرسنگی و سرما جان خود را از دست دادند[26]. شهر ایروان برای تأمین مایحتاج رزمندگان در فشار شدید قرار گرفت و تمامی درختان میوه برای سوزاندن یا احداث ساختمان قطع گردید، به طوری که پس از سقوط قلاع شهر، شاه عباس باغهای میوۀ ایروان را به مدت هفت سال از پرداخت مالیات معاف کرد[27]. در طول عملیات محاصره و مدتی بعد از آن، شاه عباس به منظور جلوگیری از لشکرکشی قوای امدادی عثمانی و جمع آوری آذوقه از مناطقی که هنوز تحت سلطۀ ترکان بود، قوایی را به اطراف اعزام می کرد و حملاتی را ترتیب می داد. در طی این عملیات بود که اولین کوچها اتفاق افتاد. اسکندر بیک منشی تنها به جلالیان و افراد قبایلی که به منظور اظهار انقیاد به شاه ایران از مناطق عثمانی به سوی شرق سرازیر میشدند اشاره می کند؛ اما دیگر منابع ذکر میکنند که گروههای قزلباش در بازگشت از تاختوتازشان در نواحی قارص و ارزروم، اسرا و غنایم زیادی را به همراه داشتند[28]. همچنین در حملۀ دیگری به قراباغ و قرارگاه های قوای عثمانی در گنجه، قوای ایران زنان و کودکان بسیاری را که به اسارت گرفته بودند، همراه خود آوردند. این اسرا به دستور شاه آزاد شدند[29]. این رویدادها که در جریان تاخت وتاز در سرزمینهای دشمن با هدف جمعآوری آذوقه و غنایم و اسرا اتفاق می افتاد کوچانیدن منظم محسوب نمی شدند. به غیر از روضه` الصفویه، هیچیک از منابع آن دوره اشاره به این نکته ندارند که شاه عباس، در فاصلۀ شروع لشکرکشی به آذربایجان در سال 1603 تا پاییز1604، برای کوچانیدن سکنۀ غیر نظامی اقدامی کرده یا تدارکی دیده باشد. وقتی اخبار حملۀ قریب الوقوع عثمانیان که دیر زمانی به تأخیر افتاده بود، به اردوگاه شاه عباس، در نزدیکی قارص رسید، شاه دستور داد تا با اعزام گروه هایی به منطقه، همۀ نواحی مسیر قوای عثمانی را تا حوالی ارزروم به صورت غیر مسکون در آورند. اسکندر بیک خاطر نشان میسازد که حدود دو یا سه هزار خانوار ارمنی و عشایر که چراگاه های تابستانی احشام آنان در آن منطقه بود، همگی کوچانیده شدند. اما چون فصل مناسب رو به پایان بود، شاه عباس و مشاورانش انتظار نداشتند که پیش از سال آینده، عثمانیان از اردوگاهشان واقع دردشت موش، دست به حمله بزنند[30]. به همین سبب، شاه اکثر لشکریانش را برای فصل زمستان از حالت آماده باش درآورده بود و خود نیز مهیای عزیمت به یک اقامتگاه مناسب زمستانی بود که خبر پیشرفت ارتش عثمانی را شنید[31]. یوسف سینان پاشا چغال اوغلو، فرماندۀ ارتش عثمانی، با شروع عملیات جنگی در این فصل از سال، ریسک حساب شدهای کرده بود. در آغاز موفقیت عثمانیان بسیار محتمل به نظر می رسید، زیرا شاه عباس برای حملۀ غیر منتظرۀ ترکان آمادگی نداشت و در موقعیتی نبود که بتواند با آنان در یک جنگ منظم درگیر شود. بنابراین مجبور به عقب نشینی شد. در این هنگام، یعنی پاییز 1604 بود که شاه عباس به کوچانیدن تمامی سکنۀ منطقه اقدام کرد تا با به کارگیری استراتژی زمین سوخته مانع پیشروی ترکان گردد. منابع ایرانی تصمیم شاه عباس را برای عقب نشینی به تبریز، به عوامل متعددی نسبت می دهند، از آن جمله است نامناسب بودن فصل و این واقعیت که بخش عمدهای از نیروی نظامی ایران در اقامتگاه های زمستانی به سر میبرد و شاه ترجیح میداد در حوالی رود ارس و نزدیکی نخجوان و جلفا در یک جنگ سرنوشت ساز وارد نشود. آنان همچنین اظهار میدارند که تخلیه منطقه از غیر نظامیان تا حدودی به منظور حفاظت از آنان در برابر چپاول و غارت قوای در حال پیشروی عثمانی بود[32]. در خارج از اردوگاه شاهی، دیدگاهها بسیار متفاوت بود. توصیف گویای زیر از یادداشتی است مربوط به سال1608: … ولی با رسیدن پاییز، فرماندۀ ترکان… لشکر عظیمی فراهم آورد و حملۀ شدیدی را علیه قوای شاه عباس، در ولایت آرارات آغاز کرد. هنگامی که او (شاه عباس) متوجه شد که نمی تواند با وی (چغال اوغلو) در میدان جنگ مقابله کند، از نقطه ای به نقطۀ دیگر گریخت و همه جا را به آتش کشید تا نه پناهگاهی برای سپاهیان ترک باقی بماند و نه آذوقهای برای چارپایانشان. او همچنین به افراد نابکارش دستور داد که سکنه ارمنی را به ایران برانند، آنچنان که نبوکد نصر یهودیان را به بابل راند. آنان به زور شمشیر و با شتابی وحشیانه شروع به تخلیه ساکنان سراسر مناطق بین شیراکاوان(Shirakavan)، ولایت قارص و ولایت گوقتن (Goghten) کردند. آنان در روزهای سرد زمستان راهب [33] و اسقف، کشیش و جماعت، خواص و عوام را از خانه و کاشانۀ شان در شهر و روستا و صومعه و دیر بیرون کشیدند و با سرعت تمام آنان را پیشاپیش اسبان خود انداختند و در حالی که شمشیرها را تاب می دادند، آنان را می راندند، زیرا دشمن، یعنی قوای عثمانی پشت سر آنان بود. آه که چه مصیبتی بود! چه عذابی، چه نکبت و شقاوتی بود! زیرا وقتی مردم را از خانههایشان بیرون میکشیدند، خانه های آنان را با تمام دارایی، طعمۀ آتش میکردند. صاحبان خانهها چون به پشت سر مینگریستند و خانههای خویش را در کام شعلههای آتش میدیدند، با صدای بلند شیون سر میدادند و گریه و زاری میکردند و خاک بر سر خود میریختند. راه گریزی نبود، چرا که فرمان شاه چون و چرا نداشت. سپس در جاده ها، سربازان، بعضی از مردم را میکشتند و بعضی دیگر را مضروب میکردند، کودکان را از آغوش مادران میگرفتند و بر روی سنگها پرتاب میکردند تا [زنان] برای پیاده روی سبک تر شوند[34]. این گزارش در بسیاری از یادداشتهای دیگر و در تاریخ آراکل داوریژی آمده است و منابع اروپایی نیز آن را تایید میکنند[35]. تصویری که حاصل می شود حاکی از یک تصمیم شتابزده جهت کوچانیدن کلیۀ سکنه (اعم از مسلمان و مسیحی) است. این تصمیم زمانی گرفته شد که شاه دریافت که قدرت و توان رویارویی با قوای برتر ترک ها را در میدان جنگ ندارد. تأخیر در شروع تخلیه، منجر بدان شد که عملیات خیلی سریع و با شدت و خشونت فوق العاده و بدون مراعات احوال و اموال و حقوق مردم صورت پذیرد. شروع عملیات در اواخر پاییز و ناتوانی مردم در فراهم آوردن وسایل ضروری، وضع را وخیم تر کرد. اوج مصیبت زمانی بود که قوای در حال عقب نشینی ایران به جلفا رسید. آن ها با عبور از ارس می توانستند به دفاع از گدار رودخانه بپردازند و یا به تبریز بگریزند. مقابله با قوای عثمانی، در حالی که رودخانه در پشت سرشان بود، در حکم فاجعه بود. طبق نوشتۀ اسکندر بیک منشی، وقتی قوای عثمانی به ایروان رسید، شاه عباس دستور داد که اهالی نخجوان و نواحی اطراف را به قراچه داغ و دیزمار و سکنۀ جلفا را به اصفهان انتقال دهند. جلال الدین منجم میگوید که شاه عباس وقتی از سربازان فراری عثمانی شنید که نقشۀ فرماندهان عثمانی غارت جلفا جهت تأمین آذوقه است، درصدد تخلیه این شهر بر آمد[36]. میرزا بیگ حسن حسینی جنابدی میگوید که تخلیه جلفا و انهدام نخجوان یک سال قبل از آن اتفاق افتاده بود، اما میافزاید که بقیۀ اهالی جلفا نیز در این زمان کوچانیده شدند و شهر ویران شد[37]. دربارۀ عبور از ارس، اسکندر بیک فقط به ذکر این مطلب اکتفا می کند که شاه عباس در جلفا از رودخانه گذشت. در واقع شاه روز قبل به نخجوان رسیده بود و این امر بیانگر سرعت عقب نشینی اوست[38]. در منابع غیر ایرانی دربارۀ تخلیۀ جلفا و عبور از ارس مطالب مفصلی وجود دارد. بلشیور می نویسد که اهالی جلفا تنها بیست و چهار ساعت برای تخلیه شهر مهلت داشتند و مجبور بودند بیشتر اموال و ثروتشان را مدفون کنند و یا آن ها را جا بگذارند، زیرا که چارپای کافی برای حمل بارها در اختیار نداشتند[39]. آگوستینوس باجی(Augostinos Bajetsi) نیز بر شتاب کوچانیدن در ناحیۀ ارنجک(Erenjak)، واقع در فاصلۀ نخجوان و جلفا، اشاره و تأکید می کند[40]. به گفتۀ آراکل داوریژی، همزمان با ورود آوارگان و سپاه ایران به جلفا، قوای عثمانی به نخجوان وارد شد؛ اگر چه یک مأمور، سه روز قبل از آن، با یک اخطار سه روزه جهت تخلیۀ اهالی شهر اعزام شده بود[41]. در یادداشتی که قبلاً بدان اشاره شد، چگونگی عبور از رود ارس چنین توصیف شده است: با چنین رنج و تلخکامی، ( آوارگان) به جلفا رسیدند. سپس آنان (سربازان) اهالی جلفا را با گریه و زاری و شیون از خانههای زیبا و گرانبهایشان بیرون کشیدند. آنان میگریستند و ضجه میکردند، زیرا ناگهان و بدون اخطار قبلی بیخانمان و ریشه کن، بیآشیان و بیسرپناه، آواره و سرگردان، بیچیز و بینوا شده بودند. بخصوص آنکه به چشم خود میدیدند که چگونه بناهای زیبا و گرانبهایشان که با هزینه های گزاف ساخته و پرداخته بودند غارت و طعمۀ آتش می شوند… سپس سربازان همه اهالی را در ساحل ارس گرد آوردند و چون قایق کم بود، آن ها غیر نظامیان را جدا کردند و به سمت رودخانه راندند و آب آن ها را برد و [رودخانه] گورستان آن ها شد. سربازان که شاهد غرق شدن آن ها بودند، وانمود به دلسوزی میکردند و جوانان خوبروی مسیحی را سوار بر اسب خود میکردند تا والدینشان گمان کنند که برای عبور از آب بدان ها کمک می کنند. اما [در عوض] آن ها بدون نگاه به پشت سر میگریختند. والدین از شدت غم و اندوه برآشفته و دیوانه شده، بر زمین افتاده و به خود می پیچیدند، خاک بر سر خود میریختند و فریادهای جگرسوز سر میدادند؛ ولی فریادرسی نبود و رودخانه آنان را جدا می کرد؛ بعضی از والدین هم بودند که با همۀ سختی ها پسر بچهای را از رودخانه عبور میدادند، ولی هنگام برگشت به سوی بقیۀ فرزندان، در وسط آب، سربازان در ساحل دیگر مانند گرگان حمله میکردند و پسر بچه را میربودند و بر ترک اسب گذاشته میگریختند، بی آن که هراسی از شاه داشته باشند، چرا که از بیم دشمنی که از او میگریختند همه در شتاب بودند. آنگاه پدران و مادران بیچاره، فریاد خود را به کوهها میگفتند: «ای کوه ها، بر ما فرو ریزید!» و به تپهها میگفتند: «ما را فرو پوشانید…» چه خوشبخت بودند آنان که هرگز آبستن نشده بودند و هرگز کودکی از سینۀشان شیر نخورده بود، یا افرادی که پیش از عبور از رودخانه در گذشته بودند. شاید از هر صد یا هزار نفر، یکی نیمه جان زنده ماند[42]. گزارش دیگری هرج و مرج کاملی را که هنگام عبور از رودخانه حاکم بود واضحتر بیان میکند: وقتی آنان به رودخانه بزرگ ارس رسیدند خبر رسید که قوای عثمانی در پشت سر است. راه گریز نبود. وحشت حکمفرما شد. شاه، سپاهیان و مردم عادی، همگی خود را به درون آب افکندند[43]. کسانی که می توانستند به قایقی یا تخته پارهای یا چارپایی بیاویزند، یا شنا بلد بودند، به ساحل دیگر رودخانه رسیدند، اما کودکان، پیران و افراد ناتوان همه غرق شدند[44]. یک مورخ جلفایی سدۀ نوزدهم به نام تر- هوهانیانتس (Hovhanyants-Ter) نظری مغایر ابراز داشته، حاکی از آنکه عبور از رود ارس بدون هیچ تلفاتی انجام گرفته است[45]. ممکن است چنین توجیه شود که رود ارس دارای بیش از یک گدار بوده است و بخشی از اهالی جلفا قبل از رسیدن انبوه آوارگان از مناطق غربی و سپاهیان ایرانی، توانسته بودند بسلامت از رودخانه بگذرند، (شاید حتی سال قبل از آن بوده آنگونه که روضه` الصفویه عنوان کرده است). بسیاری از منابع تأیید می کنند که با اهالی جلفا بهتر از دیگر آوارگان رفتار می شد و شاه عباس تمهیدات خاصی را برای حفاظت و انتقال آنان فراهم کرده بود[46]. پس از عبور از رودخانه بیشتر آوارگان را به سمت شرق، در طول درۀ ارس راندند تا جادۀ مستقیم برای عبور سپاه ایران آزاد باشد. آنان زمستان را در نزدیکی طارم، خلخال، اهر و مشکین گذراندند، زیرا به سبب سرما و برف نیمۀ زمستان، قادر به پیشروی نبودند و بدون آمادگی لازم لطمات وحشتناکی بر آن ها وارد می شد[47]. اما جلفایی ها که از توجه ویژه ای برخوردار بودند، به تبریز انتقال داده شدند[48]. گرچه مورخین ارمنی و اروپایی متفق القولاند که شاه عباس از ابتدا قصد داشت تا آوارگان را در ایران اسکان دهد، اما منابع قرن هفدهم مینویسند که مدت زمانی گذشت تا شاه عباس چنین تصمیمی را اتخاذ کرد. چند روز پس از عبور از ارس، شاه به آوارگان نخجوان و ارنجک اجازه داد تا به خانه های خود برگردند و حتی همراهانی را مأمور محافظت از آنان کرد[49]، وی از اردوگاه زمستانی خود در تبریز، فرمانی صادر کرد: هر که مایل است میتواند بماند و هر که مایل نیست بماند برگردد. آنگاه بسیاری از ارمنیان و مسلمانان (ترکان) راه بازگشت در پیش گرفتند و دو روز راه پیمودند، اما خانهای شرور کرد همه مردان و زنان را کشتند و جوانان را به اسارت گرفتند… پس خداوند رحمان و رحیم… دل شاه را به رحم آورد و شاه فرمانی صادر کرد دایر بر آنکه ارمنیان آزاد هستند، اما دستوری برای بازگشت آنان وجود ندارد و آنان تا بهار در اینجا می مانند. سپس در ماه مارس آنان همگی به راه افتادند و به شوش (سوسا) رفتند که اسپهان (اصفهان) خوانده می شود[50]. نویسندۀ این یادداشت، به توصیف شادمانی حاصل از این فرمان می پردازد. در بهار همه را ثبت نام کردند و با شترهایی از رمههای شاهی، به طرف اصفهان به راه افتادند[51]. اگر این گزارش صحیح باشد، بدان معنی است که شاه عباس در طول زمستان 1605 زمانی که مسلم شد که بازگشت ارمنیان به خانههایشان به علت خطر اشرار کرد جلالی امکان پذیر نیست تصمیم به اسکان دادن بخشی از ارمنیان در ایران گرفت. سرانجام آوارگان در نواحی مختلف اصفهان، در روستاهای اطراف و سکنۀ جلفا در حومۀ جنوبی زاینده رود اسکان یافتند[52]. به در خواست اللهوردیخان، مهاجرنشین کوچکی هم در نزدیکی شیراز مستقر شد[53]. گاهی گفته میشود که یکی از انگیزههای اولیۀ شاه عباس از کوچانیدن ارمنیان، اسکان دادن مردم ماهر در تولید ابریشم در مناطق ساحلی دریای خزر، یعنی مازندران و گیلان بوده است، اما تا ده سال بعد، که آوارگان جنگهای گرجستان، در اطراف اقامتگاه جدید شاه در فرح آباد و اشرف سکنی داده شدند، شواهدی دایر بر انتقال ارمنیان، به این مناطق موجود نیست[54]. برآوردهای معاصران شاه عباس از تعداد کشته شدگان، آوارگان و اسیران از ده ها تا صدها هزار نفر متغیر است و دامنۀ خطای آن ها بیش از برآورد جمعیت شهرها و تعداد سپاهیانی است که شاهدان عینی در مجموع میتوانستند آن ها را مشاهده کنند[55]. اما توجه به دامنۀ ویرانیها و جمعیت زدایی درازمدت یک منطقۀ وسیع و حاصلخیز در قلب ارمنستان از چنین ارقام غیر قابل اعتماد گویا تر است. از جلفا تا نخجوان، تا ایروان، ارزروم و وان حتی یک خانه برجای نماند[56]. نیم قرن بعد از آن، آثار ویرانیهای لشکرکشیهای دو دهۀ اول قرن هفدهم هنوز بوضوح قابل رؤیت بود و کوچانیدن جمعیت غالب ارمنی سبب یک تغییر دایمی در موازنۀ قومی منطقه شد[57]. اگر با دید کلی به موضوع توجه کنیم، شکوفایی مهاجرنشین جلفای نو را باید با آن ویرانی و جمعیت زدایی عظیم مقایسه کرد. شکی نیست که شاه عباس به جلفاییان مساعدت بسیار کرد و نمونه های متعدد از عدالت و توجه وی به ارمنیان در طول لشکرکشیهای 1604 – 1605و بعد از آن در دست است[58]. لیکن جلفا فقط یکی از مهاجرنشینهای ارمنی با چند هزار سکنه بود و اوضاع در دیگر جوامع ارمنی مقیم ایران نامطلوبتر بود. در خود اصفهان، بسیاری از ارمنیان در نهایت فقر می زیستند. (در زمان حیات آراکل داوریژی، دو گروه از ارمنیان هنوز در کاروانسرایی در اصفهان سکونت داشتند)[59]، در منطقۀ شیراز هم آنان وضع مساعدتری نداشتند[60]. علاوه بر این در ارزیابی سیمای شاه عباس به عنوان یک فرد مهربان نسبت به ارمنیان، باید در نظر داشت که او تنها شاه صفوی بود که شخصاً عامل شکنجه و تغییر جبری اوضاع ارمنیان شد[61]. در مجموع، برداشت معمول اروپاییان از مناسبات شاه عباس با ارمنیان، بشدت تحریف شده است و علت آن تمرکز مطلق اروپاییان بر اهالی جلفای اصفهان و نادیده گرفتن ارزش انسانی استراتژی رزمی موفق او و اصرار بر تطبیق همۀ جوانب حکومت او با تصویر پرداخته شده از وی به عنوان پادشاه مدبر و بزرگ است. چنانکه دیدیم منابع اولیه این نظر را که اولین کوچ بزرگ، بدقت و با اهداف دراز مدت استراتژیک و اقتصادی طراحی شده بود تأیید نمی کنند. بر عکس آن را اقدامی اضطراری، در وضعی ناگزیر و نومیدانه میشمارند که در چنان فصلی و با چنان روشی اجرا شد که به وارد آمدن حد اکثر فشار بر جمعیت غیر نظامی منجر گردید. در ایران نیز حمایت شاه عباس فقط شامل حال بازرگانان منطقۀ جلفای نو بود که شاه منافع شخصی خود را در موفقیت آنان می دید. تاریخ آراکل داوریژی با آنکه دارای لحن بسیار تعصبآمیز علیه شاه عباس است، حاوی گزارشهای بسیاری نیز از زبان شاهدان عینی است. میتوان گفت که شاه عباس به جای کسب لقب «پدر ارمنیان»، لقب «تیمور ثانی» را که یک نساخ ارمنی در سال 1606 به وی داده است بتمام و کمال از آن خود کرده است. پینوشت ها: 1- مترجم دارای درجۀ دکتری در تاریخ و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی است. 2- این شخص دوست دانشمند پیترو دلا واله و مشوق او در مسافرت به شرق بود. پیترو دلا واله طی مکتوبات متعدد به سینیور ماریو، گزارشهایی از سفر خود را مینویسد؛ همین مکتوبات اساس سفرنامۀ اوست(م). 3- پیترو دلاواله. سفرنامۀ پیترو دلاواله (بخش مربوط به ایران) ترجمۀ شجاع الدین شفا، ج2، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران1370، ص 36. 4- Raphael du Mans. Estat de la Perse en 1660, ed. Ch. Schéfer, Paris 1890, reprinted Farnborough 1969, p, 183. درحقیقت مردم جلفا در اواخر سدۀ شانزدهم در تجارت ابریشم شهرت داشتند. 5- تاورنیه، ژان باتیست. سفرنامۀ تاورنیه، ترجمۀ ابوتراب نوری، با تجدید نظر کلی حمید شیرانی، تهران، 1336، ص 401. 6- شاردن. سفرنامۀ شاردن، ترجمۀ اقبال یغمائی، انتشارات توس، تهران1372، ج4، ص 1572. 7- ملکم، سرجان. تاریخ ایران، دو جلد، مترجم میرزا اسماعیل حیرت، انتشارات یساولی، تهران،1362، ج1، ص281؛ – سایکس، سرپرسی. تاریخ ایران، دو جلد، ترجمۀ سید محمد تقی فخر داعی گیلانی، ج2، تهران، علمی، 1335 ص 278؛ -L.L. Bellan, Chah Abbas I, sa vie, son histoire, Paris 1932, p. 133-137; – سیوری، راجر. ایران عصر صفوی، ترجمۀ کامبیز عزیزی، نشر مرکز، ج2،1372، ص 17 0- 172؛ -The Cambridge history of Iran, VI, The Timurid and Safavid periods, eds. P. Jakson and L. Lockhart, Cambridge 1986, p. 271-272; – و منابع دیگر. 8- برای بررسی کلی این دوره از دیدگاه ارمنیان نگاه کنید به:
9- Arakel Davrizhetsi. تاریخ آراکل داوریژی دوبار به زبان ارمنی تحت عنوان کتاب تاریخ (Girk Patmutyants) چاپ شده است؛ چاپ اول آمستردام1669، چاپ دوم واقارشاپات یا اجمیادزین1896. دو بار نیز ترجمۀ آن انتشار یافته است، یکی در مجموعۀ تاریخ ارمنستان M.F. Brosset. (ed.), Collection d’histoires arméniens, I, Saint Petersburg 1874, p. 267-608. و دیگری به عنوان کتاب تاریخ ترجمۀ خانلریان Kniga istorii, trans. L.A. Khanlaryan, Moscow 1973. در این مقاله از چاپ اول به زبان ارمنی استفاده شده است. 10- آراکل داوریژی، احتمالاً در آخرین دهۀ قرن شانزدهم، در تبریز به دنیا آمد و زندگیش را در خدمت جاثلیق (کاتولیکوس) مستقر در اچمیادزین گذراند و به دستور وی به تألیف کتاب تاریخ خود پرداخت. جهت آگاهی بیشتر از زندگینامۀ او به مقدمه ای که خانلریان بر ترجمۀ روسی تاریخ او نوشته است (شماره 7 بالا) و همچنین به کتاب زیر مراجعه کنید: L.G. Daneghyan, Arakel Davrizhetsu yerkë vorpes sefyan Irani XVII dari patmutyan skzbnaghbiur, Yerevan 1978. ل. گ. دانقیان. اثر آراکل داوریژی به عنوان مأخذ تاریخ سدۀ هفدهم ایران در دورۀ صفوی، ایروان،1978؛ داوریژی در پیشگفتار کتاب تاریخ خود، اهداف و روشهای تحقیق خود را شرح داده است. 11- برای مثال به منابع زیر مراجعه شود: -Zakaria Kanakertsi. Patmagrutiun, Vagharshapat. زاکاریا کاناکرتسی. تاریخ نگاری، واقارشاپات. این کتاب دو بار ترجمه شده است. بار اول در «مجموعۀ تاریخ ارمنستان» بروسه: M.F. Brosset (ed.), Collection d’histoires arméniens, II, Saint Petersburg, 1876. و بار دوم تحت عنوان زیر: Khronika, trans. M.O. Darbinyan-Melikyan, Moscow 1969. -Mikayel Chamchyan. Patmutiun Hayots i skzbane minchev tsam tyarn 1784, 3 vols., Venice 1786. میکایل چامچیان. تاریخ ارمنستان از آغاز تا سال 1784 م، 3 جلد، ونیز 1786. ترجمۀ اجمالی این کتاب به زبان انگلیسی تحت عنوان زیر منتشر شده است: History of Armenia, trans. J. Avdall, 2 vols. Calcutta 1827. -H. T. Ter-Hovhanyants. Patmutiun Nor Jughaya vor haspahan, 2 vols. New Julfa 1880-1881. ه.تر‑ هووهانیانتس. تاریخچۀ جلفای نو اصفهان، 2 جلد، جلفای اصفهان. 1880 -1881. این کتاب با ترجمۀ پ. پتروسیان به زبان ارمنی معاصر، در جلفای اصفهان منتشر شده است ( 1980-1981). N.H. Goroyants. Parskastantsi Hayerë, Tehran, 1968. نازار گورویان. ارمنیان ایران، تهران 1968. -V.A. Bayburdyan. Armyanskaya koloniya Novoi Julfi v XVII veke, Yerevan 1969. -L.G. Daneghyan. Hayeri Brnagaghtn Iran 17rd darum (Arakel Davrizhetsu Tvyalnerov), Lraber no. 8, 1969, p. 63-75. ل. گ. دانقیان. کوچ اجباری ارمنیان به ایران در سدۀ هفدهم (بر اساس داده های آراکل داوریژی). -Hay zhoghovrdi Patmutiun, vol. IV, XIV-XVII dd., Yerevan 1972. تاریخ ارمنستان، ج4، سدۀ 14 -17م، ایروان 1972. -Gh. Khosdegyan. Les colonies arméniennes, des origines à la fin du XVIII siècle, in G. Dédéyan (ed.) Histoire des Arméniens, Paris 1982. 12- اسکندر بیک ترکمان. تاریخ عالم آرای عباسی، ایرج افشار، 2جلد، تهران 1350 ( از این پس: تاریخ عالم آرا). این کتاب را راجر سیوری ( Savory.M.R) به انگلیسی ترجمه کرده است: 2ج، کلرادو 1978. – جلال الدین محمد منجم یزدی. تاریخ عباسی، تصحیح سیف الله وحیدنیا، تهران، وحید 1366. (از این پس: تاریخ عباسی). – میرزا بیگ حسن حسینی جنابدی. روضه` الصفویهMS 3888. Or, British library ( از این پس:روضه` الصفویه). 13- جرج تکتاندر، ایترپرسیکوم (Iter Persicum) گزارش سفارتی به دربار شاه عباس اول، ترجمۀ محمود تفضلی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1351. 14- A. de Gouvea, Relaçam em que se trata as guerras, e grandes victorias que alcançou o grande Rey da Persia, Xá Abbás do grão Turco Mahometo, e seu filho Amethe… (Lisbon 1611), French translation by A. de Meneses, Relation des grandes guerres et victoires obtenues par le Roy de Perse Cha Abbas contre les Empereurs de Turquie Mahomet et Achmet son fils (Rouen 1646). References are to the french edition. 15- Hayeren dzeragreri XVII dari hishatakaranner (1601-1620), I, eds. V. Hakobyan and A. Hovhannisyan, Yerevan 1974. حاشیه نویسیهای کتب خطی ارمنی سدۀ هفدهم ( 1601- 1620)، ج 1 (از این پس: حاشیه نویسیهای سدۀ هفدهم). -Avgustinos Bajetsi in K. Patkanyan (ed.), Nshkhark Matenagrutyan Hayots, Saint Petersburg 1884, p. 5-23. آوگوستینوس باجی. نمونه های متون کهن ارمنی. ترجمۀ فرانسه این اثر توسط Brosset.F. Mبا عنوان: Itinéraire du trèsrévérend frère Augustin Badjetsi, èvêque arménien de Nahischévan, در نشریۀ ژرنال آسیاتیک انتشار یافته است: Journal Asiatique, série 3, tome iii, 1837, pp. 209-245 and 401-421. ارجاعات مربوط به نسخۀ ارمنی است. -Grigor Daranaghtsi, Zhamanakagrutiun Grigor vardapeti Kamakhetsvo kam Daranaghtsvo, ed. M. Nshanyan, Jerusalem 1915. گریگور داراناقی. گاهنگاری گریگور وارتاپت کاماخییا داراناقی. 16- ایترپرسیکوم، ترجمۀ فارسی، ص 55؛ گووآ، ترجمۀ فرانسه، ص 222 -22 3. 17- حاشیه نویسیهای سدۀ هفدهم.(ر.ک به پاورقی شمارۀ13)، ص128؛ دیگر اسناد همان سال از خرابیهای حاصل از اقدامات سپاه ایران خبر میدهند.(همانجا، ص 84 و 99) 18- حاشیه نویسیهای سدۀ هفدهم. ص259؛ آراکل داوریژی، ص 24. 19- گووآ، ص 223 – 224. 20- J. Cartwright, The preacher’s travels, London 1611, reprinted Amsterdam 1977, p. 35. کارترایت میگوید که در زمان بازدیدش جلفا در دست ایران بود. این موضوع با واقعیات سالهای بعد تطبیق میکند. 21- Hay zhoghovrdi patmutiun, IV, p. 96. تاریخ ارمنستان، جلد4، ص 96. 22- روضه` الصفویه، 320 b.f. 23- Belchoir dos Anjos, pp. 99, 104. همچنین ر. ک. به حاشیه نویسی های سدۀ هفدهم، ص 206. 24- تاریخ عباسی، ص 252. 25- همانجا، ص 252. 26- تاریخ عالم آرا، ج 2 ص 664؛ گووآ، ص 232، 233، 238،350؛ حاشیه نویسیهای سدۀ هفدهم، ص 147. 27- گووآ، ص233؛ تاریخ عباسی، ص 265. 28- تاریخ عالم آرا، ج2، ص 663 – 664؛ تاریخ عباسی، ص 258؛ بلشیور دُس آنژُس، ص 100؛ حاشیه نویسیهای سدۀ هفدهم، ص 218. 29- تاریخ عالم آرا، ج2، ص 659 – 660؛ بلشیور دُس آنژُس، ص 100 – 101؛ گووآ ص 246. 30- تاریخ عالم آرا، ج 2، ص 665 – 666. 31- همانجا، ص 666 – 667. 32- همانجا، ص 666 – 667؛ تاریخ عباسی، ص271؛ روضه` الصفویه،322 b.f.
34- حاشیه نویسیهای سدۀ هفدهم، ص285. 35- همانجا، ص 129 – 130، 183، 196، 206، 218،412؛ آراکل داوریژی، ص 38 – 40؛ بلشیور دُس آنژُس ص 104 – 106؛ گووآ، ص 347 – 360؛ آوگوستینوس باجی، ص 6 – 7. 36- تاریخ عالم آرا، ج2، ص668؛ تاریخ عباسی، ص 270. 37- روضه` الصفویه، 322 b.f. 38- تاریخ عالم آرا، ج2، ص 668 – 669. 39- بلشیور دُس آنژُس، ص 104. 40- آوگوستینوس باجی، ص 6. 41- آراکل داوریژی، ص 40. 42- حاشیه نویسیهای سدۀ هفدهم، ص 285. مقایسه شود با حاشیه نویسیهای دیگر در همین کتاب، ص196، 206، 365، 738؛ بلشیور دُس آنژُس، غارت و آدم ربایی توسط سربازان را تأیید میکند (ص 104). 43- حاشیه نویسیهای سدۀ هفدهم، ص 218. 44- آوگوستینوس باجی، ص 6. 45- حاشیه نویسیهای سدۀ هفدهم، ص 218؛ تر هووهانیانتس، ج1، ص 25 – 29. همچنین مقایسه شود با گریگور داراناقی، ص 38. او به عنوان شاهد عینی اظهار میدارد که ارمنیان مورد آزار قرار نگرفتند، بلکه فقط کوچانده شدند. 46- تاریخ عباسی، ص270؛ روضه` الصفویه،320 b. f؛ آراکل داوریژی، ص 59؛ گووآ، ص 352. 47- آراکل داوریژی، ص 44. حتی اسکندر بیک نیز میگوید که عدۀ زیادی از ارمنیان ایروان، در زمستان آن سال در تبعید مردند (تاریخ عالم آرا، ص 670). 48- آراکل داوریژی، ص 60 – 61. 49- آوگوستینوس باجی، ص 7 – 8. 50- حاشیه نویسیهای سدۀ هفدهم، ص 182. 51- همانجا، ص 182 – 183. همچنین ر. ک. به تاریخ عالم آرا، ج2، ص 670. 52- حاشیه نویسیهای سدۀ هفدهم، ص 181،220؛ آراکل داوریژی، ص 45؛ ل. گ. میناسیان، تاریخچۀ ارامنۀ فریدن، ( 1606- 1956)، آنتیلیاس، لبنان، 1971، ص 28 – 29 (ارمنی). 53- آراکل داوریژی، ص 45. 54- راجر سیوری، «اشرف» و «فرح آباد» در دایره المعارف اسلامی؛ حاشیه نویسیهای قرن هفدهم، ص 622. پیترو دلا واله، Viaggi (سفرها)، ج1، ص 598. 55- حاشیه نویسی سدۀ هفدهم، ص 183،260؛ گووآ، ص 347 – 349؛ شوتزSchutz، ص 260 – 261؛ تاریخ ارمنستان ( به زبان ارمنی)، جلد4، ص 98. 56- حاشیه نویسی های سدۀ هفدهم، ص 206. مقایسه شود با گریگور داراناقی، ص 38 – 39. 57- آراکل داوریژی، ص 52 – 53؛ شوتز، ص 266 – 268. 58- برای تاریخچۀ اولیۀ جلفای نو، ر. ک. به: برای موارد دخالت شخصی شاه عباس به نفع ارمنیان ر. ک. به: بلشیور، ص 100 – 101؛ حاشیه نویسیهای سدۀ هفدهم، ص 207؛ تاریخ عباسی، 346 a – 346 b.f. 59- G. de Silva Figueroa, Commentarios de la embajada… al Xa Abas de Persia (Second edition, Madrid 1903), French translation by A. de Wicqfort, Paris 1667, pp. 180, 185′ Dioguo de Santa Anna, p. 119. آراکل داوریژی، ص 146 – 147. 60- گووآ، ص 361. 61- حاشیه نویسیهای سدۀ هفدهم، ص 570، 738 و جلد دوم همین کتاب ص 106، 318؛ A Chronicle of the Carmelites in Persia, 2 vols. (London 1939), pp. 100, 207, 208, 255-257, 271; تر هووهانیانتس، ج1، فصل 11 – 12. 62- حاشیه نویسیهای سدۀ هفدهم، ص 196. ترجمه شده از Pembroke Papers شماره1، سال 1990، ص59 -71 |
فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 9 و 10سال سوم | پاییز و زمستان 1378 | 161 صفحه
|