هفتاد و پنجمین شب از شب های بخارا، که غروب پنجشنبه 7 بهمن 1389ش با همکاری مؤسسه ترجمه و تحقیق هور در محل انجمن فرهنگی ارامنۀ چهارمحال برگزار شد، به ویلیام سارویان، نویسندۀ امریکایی ارمنی تبار اختصاص داشت. در این مراسم، چهار سخنران به معرفی ویلیام سارویان و آثار وی پرداختند. در ابتدا، خانم ویکتوریا دانشور، به نمایندگی از دکتر سیمین دانشور، مترجم رمان کمدی انسانی، اثر سارویان، مطالبی ایراد کردند و سپس، فرزانه قوجلو، اولین سخنران مراسم، به ایراد سخنرانی دربارۀ زندگی و آثار ویلیام سارویان پرداخت و گفت: ((ویلیام سارویان در امریکا به دنیا آمد و در امریکا بزرگ شد و در همان جا نیز چشم از جهان فروبست. آنچه سارویان نوشت به زبان انگلیسی بود اما تبار ارمنی او در تاروپود آثارش تنیده شده. بسیاری از نویسندگان نامدار جهان را می شناسیم که وقتی در سرزمینی جز زادگاهشان زندگی کردند یا حتی آنانی که به اجبار تن به تبعید دادند اگر نگوییم که ریشه های خود را به دست فراموشی سپردند اما می توانیم به یقین مدعی شویم که رویکردی جهان وطنی پیدا کردند. شاید امروز کمتر کسی با خواندن آثار جوزف کنراد زادگاه اصلی او؛ یعنی، لهستان، را به یادآورد یا با خواندن آثار آرتور کوستلر چندان نشانی از سرزمین مادری اش، مجارستان، بیابد. اما ویلیام سارویان هرگز سرزمین آبا و اجدادی خود را از یاد نبرد. او در 1908م، در فرزنوی کالیفرنیا، در خانواده ای مهاجر، که از امپراتوری عثمانی (ترکیه کنونی) به امریکا کوچ کرده بود، به دنیا آمد. ویلیام سه ساله بود که پدرش از دنیا رفت. پس از فوت پدر، او و خواهر و برادرش را به یتیم خانه ای در اوکلند کالیفرنیا فرستادند که موجب شد بعدها تجربۀ زندگی در یتیم خانه نیز به نوشته هایش راه یابد. پنج سال بعد، اعضای خانواده، به همت مادر ویلیام، که توانست کاری برای خود دست و پا کند، دوباره دور هم جمع شدند. ویلیام کار و تحصیل را با هم توأمان کرد تا بتواند از باری که بر دوش مادرش بود اندکی بکاهد اما وقتی مادرش نوشته های پدر ویلیام را به او نشان داد او نیز مصمم شد تا نویسنده شود. نخستین داستان های ویلیام سارویان در دهۀ 1930م منتشر شد. مضمون این داستان ها یا به تجربه های دوران کودکی او در میان باغداران کالیفرنیا برمی گشت یا بی ریشگی مهاجران را در داستان هایش نشان می داد. مجموعۀ داستان کوتاه او با عنوان نام من آرام است، در1940م، منتشر شد که به ماجراهای پسری جوان و خانوادۀ مهاجرش می پرداخت و به مجموعه ای پرفروش در جهان بدل شد و ترجمۀ آن به بسیاری از زبان های دنیا دردسترس همگان قرار گرفت. زندگی شخصی سارویان درگیر فراز و نشیب های فراوان بود. او در 1943م با کارول مارکوس یا کارل گریس، که بازیگر سینما بود، پیوند زناشویی بست و حاصل این ازدواج یک پسر و یک دختر شد به نام های آرام و لوسی اما عادات بد ویلیام زندگی زناشویی آن دو را دستخوش آشفتگی ساخت که در 1949م به جدایی او از همسرش انجامید. آنها در 1951م باردیگر به زندگی با هم روی آوردند تا سرانجام جدایی کارول از سارویان در 1952م و ازدواجش با یکی دیگر از بازیگران سینما برای همیشه به این وصلت پایان داد. سارویان در 73 سالگی بر اثر ابتلا به سرطان درگذشت. نیمی از خاکسترهای او در کالیفرنیا و نیمی دیگر در ارمنستان و در نزدیکی مزار سرگئی پاراچانف، کارگردان نامدار سینمای ارمنستان، به خاک سپرده شده است. سارویان نویسنده ای پرکار بود. او به نوشتن خاطرات و زندگی نامه دلبستگی فراوان داشت و نثر شاعرانه اش در زندگی نامه نویسی از ویژگی های بارز اوست. 25 نمایشنامه، بیش از 25 رمان و ده ها داستان کوتاه در کارنامۀ نویسندگی او جای گرفته است که رمان کمدی انسانی یکی از آنهاست که به فارسی نیز ترجمه شده است. در دنیای نمایشنامه نویسی، سارویان را بیش از هر چیز با نمایشنامۀ دوران زندگی من می شناسند. همین نمایشنامه بود که جایزۀ پولیتزر را، در 1939م، ازآن خود کرد و پس از آن جایزۀ منتقدان نمایش نیویورک ازآن سارویان شد. در 1948م، از روی این نمایشنامه فیلمی سینمایی، با بازی جیمز کاگنی، ساخته شد. اما سارویان در دورانی می زیست که در تاریخ اجتماعی، سیاسی و اقتصادی امریکا بسیار خاص بود. دهۀ 1930 دوران رکود اقتصادی در امریکا بود، دورانی که یأس و افسردگی بر جامعۀ امریکایی سایه افکنده بود و از آن به منزلۀ تلخ ترین دوران اقتصادی در تاریخ امریکا یاد می شود و تنها رکود اقتصادی سال های اخیر را تا حدی با آن قابل مقایسه می دانند. در این دوران، دولت امریکا قصد داشت برنامه های اقتصادی متعددی را دنبال کند. به اجرا درآوردن این برنامه ها و گذر از این دوران کار آسانی نبود. در این دهه، بی عدالتی بیداد می کرد. رعایت حقوق مدنی افراد و حقوق بشر به تصور هم نمی آمد. مهاجران هنوز خارجیانی محسوب می شدند که قابل اعتماد نبودند. در چنین فضایی، صندلی الکتریکی نیز جان انسان ها را تهدید می کرد و به کرات افرادی بی گناه روی آن می نشستند. فاجعۀ معدن داران زغال سنگ و کارگران مهاجر در واقع مایۀ شرمساری این سرزمین بود. گدایان در همه جای نیویورک پراکنده بودند اما حتی در چنین فضای ماتم زده و مصیبت باری نویسندگان و هنرمندانی بودند که به فردا امید داشتند و مطمئن بودند که با بیان حقایق جامعه می توانند این شرایط را تغییر دهند. ما بازتاب این دوران را در رمان هایی چون خوشه های خشم، اثر جان اشتاین بک، می بینیم. بر خلاف برداشت عمومی این قومیت ارمنی سارویان نبود که در ابتدا او را به عنوان یک نویسنده برانگیخت. سارویان در آغاز جوانی بیشتر از آنکه نویسنده ای ارمنی باشد امریکایی بود، حتی با وجود آنکه شرایط پیرامونش چنین چیزی را به او دیکته کرده باشد. سارویان، که به زبان ارمنی تحصیل نکرده و از جامعۀ روشنفکری ارمنستان نیز جدا مانده بود، در نخستین سال های زندگی اش، در برابر آنچه با آب و تاب فراوان ملی گرایانه به نوشته های دیگر فرزندان مهاجر ارمنی راه می یافت الکن بود. او به هیاهویی که بقیۀ ارمنیان مهاجر دور و برش راه می انداختند عشق می ورزید و مجذوب گشاده دستی و زنده دلی آنها می شد و به وجد می آمد گرچه تا حدی از آمیزۀ عجیب فردگرایی غیرمتعارف و اشتیاق آنها به معاشرت های اجتماعی واهمه داشت. هر قدر هم که مهاجران ارمنی برای سارویان عجیب و غریب بودند او آنها را چون عضوی از پیکرۀ نوع بشر می دید، عبارتی که سارویان آن را از والت ویتمن، شاعر خوش بین امریکایی و رالف والدو امرسون، دیگر شاعر و نویسندۀ تعالی نگر امریکا، به امانت گرفته بود. اگر خوش بینی در این دوران از زندگی سارویان بر او غلبه می کند، به دلیل معصومیت او و ذوق زدگی و ایمان نویافته اش به دنیای جدید؛ یعنی، امریکاست، که در آن دوران مهاجران آن را سرزمین موعود می دیدند. در عین حال، این خوش بینی، با توجه به شرایط او در دوران کودکی، بعید و شاید متناقض به نظر می رسد، اویی که در همان اوان خردسالی پدرش را از دست داد و روزگار را به همراه خواهر و برادرش در پرورشگاه گذراند و وقتی هشت ساله بود به اجبار در خیابان های فرزنو روزنامه فروخت. به هر حال، از حقیقت دور می شویم اگر امیدواری سارویان به آینده را ناشی از واکنش درونی و فطری او بدانیم که فقط نیازمند شرایط مساعد اجتماعی بود تا کاملاً شکوفا شود. با نگاهی به زندگی نامۀ خودنوشت او، که بخش اعظم آن را بعدها نگاشت، به بخش هایی می رسیم که گویای ستیز درونی، روحیۀ افسرده و تهمت های متقابل آزاردهنده ای است که پس از مدت ها سرکوب آشکار می شوند. پیش از آنکه مجله استوری[1] او را کشف کند. آینده برای این جوان خودآموخته، که قیافۀ خارجی ها را داشت، مدرسه را رها کرده بود و در منطقه ای دور و کوچک در کالیفرنیا به سر می برد و در آرزوی بازیافتن ملیت خود می سوخت، چیزی در چنته نداشت. برای کسی که حقایق را آن طور که هست می بیند، در پیشینۀ سارویان، چیزی دلگرم کننده وجود ندارد، چشم اندازی نیست. واقعاً او در آنجا، در فرزنو، گوشه ای از کالیفرنیا، چطور می توانست به تجربه هایی دست یابد که در آثارش شاهدیم؟ و چه اتفاقی افتاد که به سارویانی که دیرتر از هم نسلان خود در صحنۀ ادبیات امریکا ظاهر شده بود این توانایی را داد تا آنچه را که مشخصاً ازآن امریکایی ها بود تمایز دهد؟ درست یک قرن از زمانی که امرسون با صدایی رسا اعلام کرده بود که فرد یعنی جهان و هیچ چیز جز وحدت ذهن شما مقدس نیست و مدعی شده بود که امریکا به تصویری دست می یابد که همگان می پذیرند و خاص امریکایی هاست گذشته بود. امرسون مدعی شده بود که همه در برابر تقدیر خوب و بد مساوی اند و دیگر احتیاجی نیست که اول تحصیل کنی و بعد نویسنده شوی و نویسنده نیازی ندارد تا برای یافتن مضمون خود در چیزی جز تجربۀ روزمره اش نظر کند. پرسش هایی که امرسون در روزگار خود پیش می کشید پرسش هایی ساده بودند: امروز چه روزی است؟ امسال چه سالی است؟ خواب چیست؟ کودک چیست؟ زن چیست و پاسخ ها شاعرانه بود و تغزلی. اما برای نویسندۀ دهۀ 1930 امریکا پرسش های دیگری مطرح بود. نویسندگان این دهه، که با تغییرات اجتماعی رو به رو بودند به نوعی آگاهی درونی دست یافتند. ادبیات موسوم به ادبیات معترض دهۀ 1930 ترکیبی بود از عصیان نسل جوان و شورش اجتماعی. سارویان در تلاقی دموکراسی خواهی جدید دهۀ سی امریکا با آرمان گرایی دیدگاه امرسونی نسبت به فردیت، که متأثر از رویارویی امریکایی ها با واقعیت بود، به تمام پشتوانۀ مورد نیازش برای توجیه و تفسیر بینش منحصر به فرد خود دست یافت. واقعیت های جامعه نگاه او را به جهان صیقل داد. گرچه باز هم در آثار او امید به چشم می خورد او کوشید تا از عینیات دنیای اطرافش دور نشود و بهترین راه را نوشتن از آن چیزی دید که تجربه کرده بود و شاید این دیدگاه امرسون را نیز به کار بست که: نویسنده برای نوشتن به چیزی جز تجربه هایش نیازی ندارد. سارویان هم از تجربه هایش در دنیای مهاجران ارمنی نوشت. زندگی در پرورشگاه و سپس، در محلۀ فقیرنشین، که پر بود از مهاجرانی سرگشته که گرچه با امید به این دنیای نو به آنجا قدم گذاشته بودند هنوز زمان زیادی را پیش رو داشتند که روی خوب سکه را هم ببینند. اما سارویان صرفاً به تجربه ها اکتفا نکرد. او به مطالعه روی آورد. از ادبیات کلاسیک تا مجله های آوانگارد و پیشروی زمانۀ خود و همین رویکرد و تلاش فراوان بود که در 1937م، تنها سه سال پس از انتشار نمایشنامۀ دلیر مرد جوان بر طناب بندبازی، موجب شد تا مجلۀ فرانسوی ـ انگلیسی بوستر، که در پاریس منتشر می شد، نام او را در کنار نام هنری میلر جای دهد و پس از آن نام او به دیگر مجلات آوانگارد آن دوران راه یافت. اما ویلیام سارویان به واسطۀ داستان های کوتاهش بود که توانست صدای متمایز و خاص خود را به ثبت برساند، آمیزه ای از جدیت، اخلاق گرایی، بذله گویی و عصیانی که آشتی را جست و جو می کرد. او در رمان ها و نمایشنامه هایش فاصله ای را می جست تا به واسطۀ آن بتواند به درک تضادی رسد که رؤیا را از واقعیت جدا می کرد و سارویان در نوشته هایی که از او به منزلۀ زندگی نامۀ خودنوشت باقی مانده حاصل تلاش و جست و جوی خود را جسورانه به نمایش می گذارد)). سخنران بعدی برنامه، بیتا رهاوی، مقدمۀ دکتر سیمین دانشور را در توضیح ترجمۀ کمدی انسانی برای حاضران خواند: (( خانم گرترود استین[2] از سال 1903م، در پاریس، اقامت گزید و سیسال تمام رهبری و راهنمایی نویسندگان جوان امریکایی را، که خبرنگاری روزنامهها به پاریس میکشاندشان، بر عهده داشت. البته دیگران هم در همان پاریس بودند که نظری صائب داشتند و با مدادهای قرمز و آبی شان به جان داستان ها و مقالات نویسندگان جوان میافتادند و بهآرایش و پیرایش آثار آنها میپرداختند اما هیچکس مثل گرترود استین در ادبیات جدید امریکا تأثیر و نفوذ نداشتهاست. افتخار او همین بس که ارنست همینگوی، نویسندۀ بزرگ معاصر و پدر ادبیات جدید امریکا، را به راه خود متوجه کردهاست. منتها همینگوی بهواسطۀ داشتن تجارب وسیع و رنگارنگ از استاد و راهنمای خود جلو افتادهاست در حالی که گرترود، با وجود علم بهتکنیک جدید و تعلیم آن، از داشتن تجارب و مطالب گوناگون بیبهره بودهاست. مجموعۀ راهنمایی های خانم گرترود استین را نمیتوان در این مختصر گنجانید اما میتوان بهنکات عمدۀ آن اشاره کرد، نکاتی که در حقیقت کلید سبک جدید ادبیات امریکاست. به عقیدۀ گرترود هر نسلی باید بهتجربیات شخصی خود بپردازد و بیشک تجربیات هر نسلی با تجربیات نسل گذشته و آینده متفاوت خواهد بود. انعکاس این تجربیات، با در نظر گرفتن قواعد زمان و مکان در آثار نویسندگان هر عهدی، دورههای مختلف ادبی را مشخص میسازد. هر نویسنده باید آنچه را در عهد خود میبیند؛ یعنی، آنچه در عهد خود او وجود دارد و از نظر خاصی دیده میشود در آثار خود منعکس سازد. اختلاف ادبیات زمان ما با زمان های گذشته در این است که هم زاویۀ دید و هم دیدنی های ما با زمان گذشته تفاوت دارد. بنابراین، انشاء چیزی جز توضیح دیدنی های زمان هر نویسنده نیست. اما باید دانست که اولاً هر گونه دیدنی را مادام که قابل انعکاس در ادبیات نباشد نمیتوان بهصرف دیدهشدن بهنام ادبیات قالب زد. در ثانی، ضمن توضیح دیدنی های قابل انعکاس، باید درست و کامل دید و آنچه خیالی، توخالی، مبهم و نامربوط است و احتمال دارد که ضمن تداعی معانی بهذهن نویسنده بیاید فدا کرد. این را هم باید اضافه کرد که هر دیدنی احساس و تجربهای بهدنبال خود دارد و هنر نویسنده در این است که این احساس را بهذهن خواننده انتقال دهد و تلقین کند اما چگونه؟ در اینجاست که مسئلۀ شیوه و شکل مطرح میشود. نویسنده با صمیمیت و صراحت آنچه را دیدهاست، تجربهای را که از قرن خود دارد نشان میدهد و این نشاندادن وقتی نام خلق هنری بهخود میگیرد که احساس لازم، احساس منظور نظر نویسنده، خود به خود به خواننده القا شود. بنابراین، نویسنده هرگز اصرار و التماس نمیکند. احساس خود را به زور و با قسم و آیه به خواننده تحمیل نمیکند، بلکه وصف میکند. فقط به سادگی نشان میدهد که چه دیدهاست. مقدمات خارجی را، که باعث احساس باطنی شده، با صراحت بیان میکند اما از احساس خود سخنی نمیگوید و اصراری ندارد که احساس شخصی خود را به کرسی بنشاند. بنابراین، به جای به کار بردن اوصاف و قیود، به جای توسل به استعارات و کنایات از فعل و اسم مدد میگیرد. قدرت سبک جدید ادبیات در جملات و فرازهایی است که صفت و قید بهمقدار کم و فقط بهاندازۀ لزوم در آنها به کار رفتهاست؛ مثلاً، خانم گرترود استین زمانی که داستانی از همینگوی را میخواند روی تمام صفات و قیودی که او به کار برده بود خط می کشید. اکنون ببینیم تجربۀ بزرگ زمان ما چیست؟ جنگ، درد بزرگ جهان که مرگ را از صورت مسئلۀ دردناک به در آوردهاست! وحشت، خرابی، غربت، بیخبری و ازهمگسیختگی تجربۀ بزرگ زمان ما در چهل سال اخیر است. آنها که در جبهه میجنگند و آنها که در خانه چشم به راه جنگجویان اند، آنها که از دست میروند و آنها که از دست میدهند همه درد میکشند و این درد بزرگ مسئلۀ زمان ماست. زندگی، که در گرو یک دم است و دگرگونی و تزلزل و فساد و سرانجام نابودی زمان جنگ و بعد از آن، مشکل عهد ماست. با این مقدمات بیهوده نیست که جنگ درون مایۀ اصلی آثار بزرگ ترین نویسندگان زمان ما را تشکیل داده است، نویسندگانی که به عهد خود وفادارند و فرزند لایق زمان خویش اند. جان دوس پاسوس،[3] در کتاب سه سرباز (1921م) [4] و ای.ای. کامینگز،[5] در کتاب اتاق گَل و گشاد،[6] همه از جنگ سخن میگویند و همینگوی، شاخصترین نویسندۀ امریکایی، با همین درد جهان است که در اکثر آثارش با صمیمیت و صراحتی بینظیر رو به روست. همینگوی از 1920 ـ 1929م، که وداع با اسلحه را نوشت، در کلیۀ آثارش، بهتر و قوی تر از همه وحشت و بیهودگی جنگ را نشان داد و چون خود شخصاً در جنگ، چه بهعنوان خبرنگار جنگی و چه بهعنوان سرباز و جنگجو، شرکت کرده بود هیچ کس مثل او از تجربه و احساس کامل دربارۀ جنگ برخوردار نبود. ضمناً، هیچ کس هم مثل او نتوانست از روزنامهنویسی، با کار سخت و انضباط، خود را بهصورت نویسندهای هنرمند درآورد. کتاب حاضر، کمدی انسانی، که ترجمۀ فارسی آن اینک به شما تقدیم میشود، نیز از ادبیات زمان جنگ و تحت تأثیر جنگ دوم جهانی نوشته شده است. نویسندۀ آن، ویلیام سارویان، هرگز مدعی نیست که به پای همینگوی رسیده اما به هر جهت کوشش خود را کرده است و اثری گیرا و جالب توجه به وجود آورده است. کتاب کمدی انسانی داستان زندگی یک خانوادۀ فقیر امریکایی در زمان جنگ است که به علت شرکتکردن تنها نانآور خانواده در جنگ وضع مادی آنها از بد به بدتر گراییده است. پسر چهاردهسالۀ خانواده، هومر، با شغل نامهرسانی در تلگراف خانه، بهخانوادۀ خود کمک میکند. هومر بهمناسبت شغل نامهرسانی ای که دارد تلگراف هایی را که حاوی خبر مرگ فرزندان خانوادههاست، پیام های مرگ و زندگی، عشق و امید را بهسراسر شهر ایثاکا میرساند. ضمناً، زندگی خودش را هم دارد. آرزوهای کودکانۀ خودش، حسدها و رنج ها، انتظارها و عشق های خودش را. برادر کوچک هومر، یولیسس، که چهار سال دارد، نیز برای خود دنیایی ساخته است. این دنیای کودکانه از حوادث رنگارنگ سرشار است. یولیسس در شهر کوچک ایثاکا[7] به سیر و گشت مشغول است؛ بهدام میافتد، یک بار گم میشود، ترس برش میدارد، سیاحت میکند و دنبال بچههای همسایه راه میافتد تا دستبرد آنها را به زردآلوهای کال درخت خانۀ آقای هندرسن تماشا کند. آیا نویسنده در انتخاب شهر کوچک ایثاکا برای زمینۀ اصلی داستان و انتخاب نام های یولیسس، مارکوس و هومر برای قهرمانان داستان عمدی نداشته است؟ آیا نظری به افسانۀ قهرمانی بزرگ زمان گذشته یعنی یولیسس (اودیسه) هومر نداشته است؟ یولیسس، که بنا بر روایت هومر از شهر ایثاکی بیرون میرود تا در جنگ بزرگ تروا شرکت کند، بعد از سال ها نابسامانی و کشمکش و آزمودن حوادث گوناگون ناشناس به خانه بازمیگردد و زن خود را از چنگ خواستگاران نابکار به درمیآورد. هومر، در کتاب یولیسس (اودیسه)، با قهرمان ها و تراژدی های آنها و حوادث باورنکردنی که بر آنها گذشته است سروکار دارد و سارویان، در کمدی انسانی، حوادث زندگی بچهها و غم ها و امیدهای آنها را شرح میدهد. اگر کتاب هومر حد بینهایت بزرگ سرگذشت بشری است، کتاب سارویان حد بینهایت کوچک زندگی آدمی است. شاید هم بههمین دلیل و با مقایسۀ کتاب خود با یولیسس (اودیسه) هومر نام کمدی انسانی بر آن گذاشته است یا شاید این نام را از کمدی انسانی، که بالزاک بر مجموعۀ آثار خود اطلاق کرده است، گرفته باشد. ضمناً کمدی الهی دانته را هم نمیتوان فراموش کرد چون خیلی احتمال دارد که سارویان کمدی انسانی خود را در برابر کمدی الهی دانته نوشته باشد. سبک این کتاب رئالیسم ساده است و معلوم است که نویسنده، مانند اکثر نویسندگان معاصر امریکایی، به راهنمایی های خانم استین توجه زیادی داشته است و مخصوصاً، تا حد زیادی تحت تأثیر شاگرد برجستۀ او، همینگوی، قرار گرفتهاست. اما باید گفت که سارویان گاهی از برنامۀ اصیل ادبیات جدید سرپیچی کرده است و ضمن آنچه دیده است گاهی نادیدنی های خویش را هم افزوده است. از آن جمله فلسفهبافی های مادر هومر یا تلگرافچی پیر، که میترسد از کار بر کنارش کنند، غالباً از سادگی و لطف کتاب، بهعقیدۀ من، میکاهد. از این موضوع که بگذریم کمدی انسانی کتابی جالب توجه و مشغولکننده هم برای بچهها و هم برای بزرگترهاست و به حق به نویسندۀ آن لقب گویندۀ صلاحیت دار نسل جوان دادهاند. انساندوستی و همدردی بینظیر سارویان نسبت به مردم شهر کوچک و دورافتادۀ ایثاکا، که جنگ از راه دور زخم نامرئی خود را به آنها زده است، قابلتحسین است و این خود نویسنده است که از زبان قهرمان هایش آرزو میکند که این دنیا بعد از جنگ دنیای بهتری بشود. کمدی انسانی ابتدا به صورت سناریو و برای فیلم تنظیم شده بود و در 1942م سارویان بنا بهدعوت کارگاههای فیلمبرداری بههالیوود رفت تا فیلم کمدی انسانی زیرنظر خودش تهیه شود اما چون فیلمبردارها چندان توجهی بهراهنمایی های او نکردند و به هر جهت جنبههای تجاری فیلم را هم در نظر داشتند سارویان هالیوود را ترک گفت اما فیلم با شرکت میکی رونی تهیه شد و به بازار آمد و موفقیت بسیاری نیز کسب کرد چنان که موفقیت فیلم از کتاب کمدی انسانی، که بهترین اثر سارویان و یکی از آثار معروف عصر حاضر است، کمتر نبود. * * * ویلیام سارویان در 1908م، در فرزنو، واقع در کالیفرنیا، در یک خانوادۀ ارمنی به دنیا آمد. پدرش، که در دیار خود کشیش کلیسای پرسبیتارین بود، در امریکا تاکنشانی را برگزیده بود. ویلیام دو ساله بود که پدر خود را از دست داد و مادرش، تاکوهی سارویان، ناگزیر پسر خود را بهپرورشگاه سپرد. ویلیام تا هفتسالگی در آنجا ماند و بعد، در همان شهر فرزنو، بهتحصیل پرداخت و تا سال دوم دبیرستان را در مدرسۀ متوسطۀ فرزنو طی کرد اما پانزدهساله بود که مجبور شد مدرسه را ترک کند و به مدرسۀ دنیا رویآورد. از همان سن شروع به کار کرد. به هر کاری دستزد و هر تجربهای را آزمود. حوادث زمان کودکی و تجاربی که از کارهای گوناگون به دست آورده است مایۀ اصلی داستان هایش میباشد. از شانزدهسالگی تصمیم به نویسندگی گرفت و بههمین جهت مدتی هم خبرنگار روزنامه شد. در 1933م توانست اولین داستانش را به چاپ رساند و همین داستان و داستان دومی که در 1934م منتشر کرد او را نویسندۀ لایقی معرفی کرد. سارویان بیش از سیصد داستان نوشته است. چند نمایشنامه و یک داستان بلند هم نوشته است که همین کمدی انسانی است. داستان های کوتاه او در چندین مجلد تحت عنوان های مختلف مدون شده و چاپ های مکرر خورده است. معروف ترین مجموعه داستان هایش، با عنوان نام من آرام است،[8]حاوی داستان هایی جذاب و لطیف از زندگی آرام، پسربچهای است، که در موقع ورود سیرک سیار به شهر از مدرسه فرار میکند و زندگی پرحادثهای را در پیش میگیرد. میتوان گفت که در این اثر سارویان از مارک تواین و مخصوصاً، از معروف ترین اثر این نویسنده، بهنام هکلبریفین، متأثر شدهاست چنان که آرام شباهت زیادی به هک دارد. دیگر مجموعۀ داستانی سارویان دم و بازدم[9] نام دارد. از نمایشنامههای او معروف تر از همه نمایشنامۀ دورۀ زندگی شما[10] است که در مقدمۀ آن سارویان عقیدۀ خود را نسبت بهزندگی این طور بیان میکند: در دورۀ زندگی خود واقعاً زندگی کنید تا در مدت کوتاهی که در این جهان هستید بهغم دنیا نیفزایید بلکه با لبخند بهحیات بهشادی بیپایان زندگی چیزی بیفزایید)). پس از پایان سخنان خانم رهاوی، وارند کورکچیان، شاعر معاصر ایرانی ـ ارمنی، که به هنگام سفر ویلیام سارویان به ایران خبرنگار نوجوان روزنامۀ آلیک بوده، از خاطرات خود در دیدار با سارویان سخن گفت. وی در بخشی از سخنان خود از سارویان چنین یاد کرد: ((سارویان را در آن دوران غول مهربان لقب داده بودند. او به حشر و نشر با ارمنیان و به ویژه، با مردم عادی کوچه و بازار بسیار علاقه مند بود. یادم هست وقتی قرار شد او را تا محل اقامتش، در هتل نادری، همراهی کنم چشم سارویان به آب میوه فروشی های خیابان نادری افتاد و گفت که دوست دارد آب میوه ای بنوشد. خیابان نادری (جمهوری کنونی) در آن روزها بسیار شلوغ بود و محل رفت و آمد روشنفکران و نویسندگان ایرانی و من که دلم نمی خواست کسی سارویان را در حال نوشیدن آب میوه کنار خیابان ببیند به او پیشنهاد کردم که به کافه فیروز برویم که در همان نزدیکی بود و پاتوق نویسندگان و شاعران آن روزگار اما او قبول نکرد و گفت که این آب میوه های گوشه خیابان را بیشتر خوش دارد و برایم حکایت کرد که از زمان روزنامه فروشی در خیابان ها همیشه هوس آب میوه و شیرینی هایی را می کرده که دستفروش ها در خیابان ها عرضه می کردند و حالا هم که از آن سال ها بسیار دور شده باز هم از آنها لذت می برد)). تالین بندری، وکیل و از اعضای هیئت مدیرۀ مؤسسۀ ترجمه و تحقیق هور، نیز نوشته ای از سارویان را به زبان های ارمنی و فارسی برای حاضران قرائت کرد: (( خیلی دلم می خواست در دنیا قدرتی را ببینم که می توانست این قوم را از میان بردارد، نژاد و طایفۀ این مردم نه چندان مهم را، مردمانی که تمامی جنگ هایشان را انجام داده و به پیروزی نرسیده اند، که همۀ آثار تاریخی و استحکاماتشان از بین رفته است، کتاب ها و ادبیاتشان خوانده نشده، موسیقی شان شنوده نگشته و دعایشان همچنان اجابت نیافته است. بروید، ارمنستان را از بین ببرید و ببینید می توانید از پسش بر آیید؟ آنان را بی هیچ نان و آبی راهی بیابان ها سازید، خانه ها و عبادت گاه هایشان را بسوزانید و سپس ببینید که آیا آنها نمی خندند؟ آواز نمی خوانند و دگر باره به دعا نمی ایستند؟ هنگامی که دو نفر از آنان در گوشه ای از جهان یکدیگر را می بینند، ببینید که آیا آنها ارمنستانی نو نخواهند ساخت؟)). لیلا صادقی نیز بخش هایی از رمان کمدی انسانی، ترجمۀ دکتر سیمین دانشور، را برای حاضران خواند و در خاتمه، بخش هایی از فیلم مستندی که دربارۀ ویلیام سارویان ساخته شده بود به نمایش درآمد. پی نوشت ها: Story 1ـ Gertrud Stein 2ـ John Dos Passos 3ـ Three Soldiers 4ـ E.E. Cummings 5ـ The enormous room 6ـ Ithaca 7ـ شهر کوچکی در ایالت کالیفرنیا که نام آن از جزیره ای یونانی گرفته شده است به نام ایتاکی(Ithaki) که زادگاه یولیسِس(اودیسه) هومر است. م My Name is Aram 8ـ Inhale and Exhale 9ـ The time of Your Life 10ـ |
فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 53
|