فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۲۴

هنرمندی که موسیقی او را دوست می داشت

نویسنده: کاملیا مسیح

سال هاست که در زبان فارسی برای نوشتن کتاب یا مقاله ای دربارۀ استادم امانوئل ملیک اصلانیان به دنبال واژه های مناسب و گویا گشته ام، اما هرچه گذشت وهر چه بیشتر جستجو کردم یافتن آنچه می خواستم برایم دشوارتر شد و با همه خواست و نیازی که برای نوشتن درباره اش در خود احساس می کردم، متوجه شدم هدفی مشکل و پیچیده در پیش دارم.

 

امانوئل ملیک اصلانیان

تصور من این بود که نوشتن دربارۀ فردی که از دوران کودکی تا جوانی و … با او در ارتباط مستقیم بوده ام کاری سهل و ساده است. اما استاد من یک فرد معمولی و ساده نبود که شناخت و خصوصاً توصیف او کار آسانی باشد. شخصیتی بسیار ساده و بی آلایش، اما چند جانبه، عظیم، پرمحتوا و عارفانه داشت و به راستی از یک شخصیت تکامل یافته انسانی برخوردار بود که درک و وصف هر بخشی ازآن می تواند موضوع کتابی باشد. زمانی که به این حقیقت نزدیک شدم، متوجه شدم کاری بسیار دشوار در پیش دارم اما هرگز نتوانستم این خواسته را از ذهن خود دور کنم و به همین دلیل در هر ملاقات با استادم هر کلمه ای از سخنان شیرین او در مغزم آنچنان ضبط می شد که گوئی بر روی سنگ حک می شود.

روزی را به خاطر می آورم که با استاد دربارۀ موسیقی جهان و کشش و علاقه جوانان به موسیقی صحبت می کردیم، ایشان گفتند: «ما نباید موسیقی را دوست داشته باشیم، موسیقی باید ما را دوست بدارد». خندیدم، اقرار می کنم که در آن لحظه متوجه نکته ای که در کلامشان بود نشدم. مانند همیشه وقتی تنها شدم این گفتگو را به خاطر آوردم و به سخنان شیرین ایشان فکر کردم، در این لحظه بود که تا حدی متوجه آنچه گفتند، شدم. آقای ملیک اصلانیان حق داشتند، زیرا دوست داشتن موسیقی بسیار عادی و طبیعی است و اصولاً کار سهلی است و هر کسی می تواند ادعا کند موسیقی را دوست دارد، اما، اگر موسیقی ما را دوست بدارد در واقع به عمق این هنر نزدیک می شویم. همانطور که موتزارت و بتهوون و مالر و یا خود ایشان به این هنر نزدیک بودند. آن روز متوجه شدم که فرق ما با این هنرمندان در این است که موسیقی آنها را دوست داشته که موتزارت و بتهوون و … شده اند.

موسیقی برایش مقدس بود، به اندازه ای که حاضر نبود همه جا و با همه کس در این باره صحبت کند، به ندرت دربارۀ آثارش سخن می گفت، به حدی که کمتر کسی را می شناسم که شناخت کافی از آثارش را داشته باشد و یا بداند محصول یک عمر زحمت او چه آثاری هستند.

بی نیازی ایشان، به عنوان یک هنرمندِ در سطح جهانی، گاهی آزاردهنده می شد. زیرا این خصوصیت اخلاقی بود که مانع از این می شد تا اجتماع آنطور که سزاوار بود از این هنرمند باارزش شناخت کافی داشته باشد.

من به عنوان یک شاگرد قدیمی در مقابل بی نیازی استادم به اجتماع و به دلیل احترام خاصی که برای این خصوصیت قوی اخلاقی ایشان قائل بودم، در تمام این سالها سکوت کردم و بر خواسته و نیاز خودم برای شناساندن بیشتر ایشان در حدی که در توانایی ام بود سرپوش گذاشتم، امروز نمی دانم که این کار تا چه اندازه درست بوده است.

۷سال داشتم که اولین درس موسیقی و نواختن پیانو را از او فرا گرفتم. مرد جوانی بود که به نظر من شخصیتی خشک و خشن داشت و حال با گذشت سالها که من سنگینی سال های زندگی را خواسته و نخواسته در خود احساس می کنم، ایشان را در آخرین سال های زندگی اش جوان تر و با شورتر از دوران جوانی اش می دیدم. طنز او در سخن گفتن و دربرداشت از زندگی و مسائل اجتماعی بی نظیر بود، زیرا تصویری که از زندگی و دنیا در افکارش می دیدم یک تصویر زیبا، با احساس و پرحادثه بود.

در تمام دوران زندگی ام به یاد ندارم از شخصی به اندازه ای که از او می ترسیدم ترس و واهمه داشته باشم در عین حال که احساس علاقه و ستایشی که به او و شخصیت والایش داشتم را نیز هرگز برای دیگری نیافتم.

با خاطرات زیاد و گفته های شیرینی که در تمام این سالها برایم باقی گذاشت تا زنده ام، برایم زنده خواهد بود و با مرور گفته ها و تعلیماتش در مکتب او باقی خواهم ماند.

۱۷مرداد۱۳۸۲

مقاله های فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۲۴
Facebook
Twitter
Telegram
WhatsApp

فصلنامه های فرهنگی پیمان

سبد خرید