فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۱۸ و ۱۹

هند و اروپائیان – ایرانیان و ارمنیان

نویسنده: آنوشیک ملکی

برای شناخت منشاء هند و اروپاییان و سابقۀ فرهنگ و تمدن ایشان، دو وسیله در دست است، یکی زبان‌ها و اساطیر هند و اروپایی که جنبه های مشترک زبانی و فرهنگی منعکس در آنها می تواند راهنمون ما در شناخت جامعۀ نخستین هند و اروپایی باشد و دیگر آثار باستانی که در پی جستجوی باستانشناسی به دست آمده اند. در پی جمع بندی چنین شواهدی، می توان باور داشت که اقوام هند و اروپایی نخستین، که از آنها در باستانشناسی با نام فرهنگ کورگان II یاد می‌شود (کورگان به معنای گورهایی است که دارای خاک ریزی اندک یا تپه مانندند)، در سرزمینی واقع دراستپ های جنوب روسیه، نواحی شرقی و سفلای دنپرDenepr، شمال قفقاز و غرب اورال می زیسته اند.

بنابر تحلیل های زبانشناسی و اسطوره ای، آب و هوایی سخت برّی بر این سرزمین حاکم بوده است؛ تابستان‌های داغ و بارانی و زمستان‌ها سرد و برفی، و از آنجا که هیچ واژۀ واحدی برای دریا در زبان‌های هند و اروپایی دیده نمی شود، می توان احتمال داد که سرزمین این اقوام از دریاهای بالتیک، سیاه و مازندران دور بوده است. نیز می توان محتمل دانست که رودهای پر آب روسیه و اوکراین (ولگا، دن و دنپر) این سرزمین را محدود می کرده و خود مانعی بزرگ در امر حرکت این اقوام به شمار می آمده است. از نظر اقتصادی و پیشرفت‌های فنی، هند و اروپاییان نخستین درمرحله ای میان عصر نوسنگی و مفرغ قرار داشتند. آنها تنها یک نوع فلز را می شناختند، اما ظاهراً آن را تولید نمی کردند. این فلز مس بود و واژه ای که برای آن داشتند roudhos (فارسی: روی) بود که محتملا ً از زبان سومری به وام گرفته بودند (بهار،۳۸۵ ). این واژه در سومری (u) urud بود. سلاح‌های گوناگون بخش عمده ای از تولیدات ایشان را تشکیل می‌داد و آنها گرز، فلاخن، کمان، نیزه، دشنه، تیر و گردونه های جنگی داشتند. کشاورزی و دامپروری منبع اصلی تأمین غذای ایشان بود ولی شکار اهمیت چندانی نداشت. ظاهراً وسیلۀ شخمزنی نیز داشتند. حیوانات اهلی آنها عبارت بود از اسب (ekwaیاekwo)، گوسفند(owis)، خوک (sus)، بز(aig) و گاو(gou). اشاره به انواع گاو و فعالیت‌های وابسته به آن که در اساطیر و فرهنگ هند و اروپایی موجود است، محققان را بر آن داشته تا باور کنند که گاوداری عمده ترین فعالیت هند و اروپاییان نخستین بوده و نزد ایشان اهمیتی بیش از کشت غلات داشته است.

دربارۀ ساخت اجتماعی این جامعه، نظر رایج از آن دو مزیل است. بنابر نظر وی، در پایان واپسین گسترش عمومی هند و اروپاییان ( ۲۵۰۰ق .م )، این اقوام دارای سه طبقۀ اجتماعی بوده اند و نوعی سلطنت در میان ایشان رواج داشته. آنها شاه را reg می خوانده اند.

در پایان مرحلۀ کورگانII (3500ــــ ۳۲۰۰ق.م ) این فرهنگ که به مراکز متعددی بخش شده بود، به هر سو گسترش یافت. آثار این مرحله از گسترش هند و اروپاییان، که به کورگان III معروف است، از اروپای مرکزی تا به آسیای میانه دیده می شود. این دوره محتملاً همزمان با واپسین دورۀ وحدت زبانی ایشان است، اگر باور کنیم چنین وحدت زبانی اصلاً وجود داشته است. این فرهنگ نوسنگی که محتملاً طی امواجی گسترش یافت، به شرق، به سیبری، به حوزۀ علیای رود ینی سیyenisey، بویژه به حوزۀ مینوزینسک minusinsk رسید و در عصر مفرغ گسترش بیشتری یافت (بهار،۳۸۶).

عصر مفرغ سیبری با فرهنگ آفاناسییو afanasievo، در همان حوزۀ علیای رود ینی سی آغاز می گردد. از فرهنگ آفاناسییوسکا afanasievska، همان گونه که در استپ‌های جنوبی روسیه و اوکراین دیده می شود، تنها گورها برجای مانده‌اند.

فرهنگ آندُرنوو ُ andronovoکه جانشین فرهنگ مفرغ آفاناسییوسکا می گردد، متعلق به اواخر هزارۀ سوم تا هزارۀ اول ق .م است و از همان آغاز با نیروی گسترش عظیم خود در آسیای میانه و غرب سیبری پراکنده می شود، ولی مرکز آن در غرب سیبری و قزاقستان است. بوجود آمدن خانه ها گلین در این فرهنگ، نشانی از اقامت دائم و رواج کشاورزی است. گله داری نیز در این فرهنگ رایج بوده و سلاح‌ها و ابزار فلزی به کار میرفته.

ظاهراً در پی فشاری از سوی شمال شرقی، یا شاید در پی رشد دامداری، چنان که از اساطیر ایرانی در فصل دوم وندیداد برمی آید، یا شاید بنا به نظر ابن خلدون، بر اثر همسایگی این اقوام فقیر با اقوام ثروتمندتر جنوبی و شاید به همۀ این دلایل، بخش بزرگی از ساکنان سرزمین‌های متعلق به فرهنگ آندرنُووُ به جنوب روی آوردند و سبب جابجایی و در هم آمیختگی قومی بسیار گشتند. در نتیجه، فرهنگ آندُرنووُ همۀ بخش‌های جنوبی و شرقی قزاقستان و سرزمین قرقیزستان امروزی را فروگرفت و درۀ چو chu و فرغانه و نواحی کوهستانی قرقیزستان را فرو پوشانید.

این فرهنگ همچنین به غرب، به سوی درۀ رود وخش، از شاخه های آمودریا، که از نظر فرهنگی دنباله ای از تمدن بلخ به شمار می‌آمد، حرکت کرد. در درۀ بیشکند، در غرب رود کافرنهان، در تاجیکستان، گورستانی پیدا شده است که متعلق به عصر مفرغ آندرنُووُیی است. در این گورستان سه گونه آئین دفن مردگان را می بینیم: در دو تا از آنها نشانی از سوزاندن مرده نیست، ولی در گونۀ سوم، مرده را طبق آئینی ویژه سوزانده اند و خاکستر وی را در گور نهاده اند (بهار،۳۸۷). همۀ این گورها همراه با علامت خورشید است که دال بر خورشیدپرستی این قوم تازه وارد و نیز شاهدی استوار بر رسیدن فرهنگ آندرنوُوُ به مناطق جنوبی آسیای میانه است. باید یادآور شد که آئین مرده‌سوزان را در میان اقوام متعدد هند و اروپایی اعصار کهن، ازجمله اسکاندیناویان، یونانیان و هندوان می بینیم. در ایران نیز واژۀ دخمه از ریشه daz به معنای سوزاندن، احتمالاً با همین آئین کهن ارتباط دارد. در گورهای دو دسته دیگر نیزشباهتهایی با آئین خاکسپاری مردگان در دورۀ تمدن آریایی درۀ سند مشاهده می‌شود.

فرهنگ تزابگیاب tazabgyab، در مشرق و جنوب دریای خوارزم، نزدیکی بسیار با فرهنگ آندرنُووُ دارد. این فرهنگ کرانۀ دریای خوارزم که گونه ای از فرهنگ استپی آندرنُووُ است، از میانۀ هزارۀ دوم تا آغاز هزارۀ اول ق .م رشد می کرده است و مردمی که در پهنه این فرهنگ می زیسته اند، آمیخته ای از سفیدپوستان قفقازی غرب آسیا و اقوام تیره پوست در اویدی بوده‌اند.

تولستوTolstov .P.S ، باستانشناس و تاریخدان فقید روس، با کشف فرهنگ تزابگیاب مطمئن شد که در نیمۀ دوم هزارۀ دوم ق .م جابجایی عظیمی در میان اقوام مسیر رود آمودریا و سیردریا، از استپ‌های آسیای میانه به سوی جنوب یعنی ترکمنستان امروزی، ایران، افغانستان و درۀ سند رخ داده است که طبعاً نتیجۀ آن باید همان ورود آریاییان به دو سرزمین ایران و هند باشد.

ظاهراً شبیه همین تحولات و تحرکات در سرزمین‌های شمالی قفقاز هم وجود داشته است، زیرا در نواحی غربی نجدایران، عصر آهن که مصادف با نیمۀ دوم هزارۀ دوم ق .م است، همراه با جابجایی الگوهای فرهنگی و تاریخی است و گروه‌هایی که به زبان‌های هند و اروپایی سخن می‌گفته اند، یکی پس از دیگری در این پهنه ظاهر گشته و هر یک دولتی مستعجل آفریده و سپس از میان رفته‌اند.

مهمترین این تازه واردان که با فرهنگ آندرنُووُیی (هند و ایرانی ) پیوند دارد، قوم میتانی است که در نیمۀ دوم هزارۀ دوم ق.م بر بین النهرین شمالی و بخشی از غرب زاگرس تسلط داشت (بهار،۳۸۸).

اما از قرن دوازدهم ق.م آریاییان از شمال به درۀ سند و از قرن دهم ق .م از جلگه های آسیای میانه، گروه‌ها گروه بر پهنۀ نجد ایران ظاهر گشتند که نام بعضی از آنها بر الواح و کتیبه های بین النهرینی (بویژه آشوری ) ثبت شده است. هر گروه از این قوم در بخشی از این نجد رحل اقامت افکند: پارتیان در شمال خراسان، مادها در مرکز، مغرب و شمال غربی و پارسیان در جنوب و در فارس. سر منشاء این اقوام که در درۀ سند و نجدایران فرود آمدند بی گمان آسیای میانه بوده است و به احتمال بسیار قوی، نیاکانشان را باید از اقوام وابسته به فرهنگ آندرنُووُ دانست.

در اساطیر ایرانی نیز اشاراتی به این سرزمین اجدادی و گسترش بعدی اقوام هند و ایرانی رفته است. در بند سوم ازنخستین فرگرد کتاب وندیداد چنین آمده است:

«نخستین بوم و سرزمین نیکویی که من، اهورامزدا، آفریدم ایرانویج بود، کنار رود ونگهودائیتی …»

در همین بند اشاره بدان می رود که اهریمن به دشمنی با آن، سرما را آفرید و در بند چهارم از همان فرگرد می آید که درآنجا ده ماه زمستان است و دو ماه تابستان، و اینان سردند برای آبها، سردند برای زمین، سردند برای درختان. چون زمستان درگذرد، آنگاه بیشترین تنگی ها است!.

با آشنایی قبلی با فرهنگ کورگانII , III و فرهنگ آندرنُووُ، ممکن است ایرانویج را سرزمین‌های میان ولگا و دُن یا سرزمین‌های حوزۀ علیای رود ینی سی بدانیم. با توجه به روح ایرانی مطلب، احتمالاً منطقۀ آخر بیشتر می تواند با ایرانویج مناسب باشد. در نوشته های پهلوی، بویژه بندهشن، اشاراتی هست که برمی آید در عصر ساسانی، ماورأالنهر را با ایرانویج برابر دانسته اند و مهمترین رود این منطقه، جیحون را، وه رود می‌خوانده‌اند که همان ونگهودائیتی اوستایی است.

در فرگرد دوم وندیداد به مهاجرت اقوام آریایی از ایرانویچ اشاره ای مبهم رفته است و بنابرآن پس از گذشت سیصدسال از سلطنت جمشید، زمین بر گوسفندان، ستوران، مردمان، سگان، پرندگان و آتشان سرخ تنگ آمد. جمشید به نیمروز (جنوب ) فراز رفت و زمین در برابر او هموار گشت و بگسترد و مردمان بر این مرز و بوم تازه بگستردند و این کوشش و گسترش دو بار دیگر رخ داد و در طی نهصد سال زمین سه بار بزرگتر شد و مردم در جهان بپراکندند(بهار،۳۸۹).

از مجموع این اشارات چنین برمی آید که سرما و افزایش رمه، آریاییان را از سرزمین اصلی خود در شمال، راهی جنوب گرم ترکرده است. آریاییان با اقتصادی که عمدتاً متکی بر شبانی بوده است، قادر به مهاجرت بزرگ خویش شدند و از طریق جلگه های هموار و گسترده فرود آمدند، تا سرانجام به سرزمینهای کوهستانی در جنوب رسیدند.

اگر نهصد سال را که در داستان جم (جمشید) برای رسیدن به جنوب در طی سه مرحلۀ یاد شده به خاطر داشته باشیم و آن را با حرکت اقوام آندرنُووُ به آسیای میانه (از حدود ۲۰۰۰ ق.م ) بسنجیم و سرمای ایرانویج را نیز در نظرآوریم، احتمال صحت تصور ما در اینکه ایرانویج با فرهنگ حوزۀ مینوزینسک و منطقۀ فرهنگ آندرنُووُ یکی است، تقویت می گردد.

بخش دیگری از اقوام آریایی، که خود شاخه ای از قوم ایرانی اند، به نام سکان (= سکایان) طی سده های هشتم و هفتم ق.م از شمال آسیای میانه برخاستند و به قفقاز و شمال دریای سیاه در غرب و به سرزمین‌های جنوب سیبری، تا نزدیک دریاچۀ بایکال در شرق، و به سرزمین‌های جنوبی آسیای میانه حمله ور شدند و قادر گشتند تا در جنوب روسیۀ امروزی دولتی عظیم پدید آورند که بازمانده آن تا قرن دوم ق.م در شبه جزیرۀ کریمه برجای ماند. گروه‌هایی از ایشان در آغاز عصر مادها از طریق قفقاز به غرب ایران حمله کردند و گروه‌هایی از ایشان که در ماورأالنهر بودند با هخامنشیان درافتادند و مرگ کوروش را باعث آمدند که خاطرۀ تلخشان در یاد ما به صورت تورانیان در شاهنامۀ فردوسی بازمانده است. در ادوار بعد نیز بخشی از ایشان در سرزمین ترکستان چین امروزی و بخشی ـــ با برانداختن دولت یونانی باخترـــ در زرنگ (سیستان فعلی ) ساکن گشتند و باعث ورود افسانه های زال و رستم به حماسه های ملی ما گشتند (بهار،۳۹۰).

در واقع می توان مهاجرت هند و اروپاییان را به دو دسته تقسیم کرد:

یک دسته (که آن را شعبۀ غربی مینامیم) بحر اسود را دور زدند و پس از عبور از بالکان و بُسفر، در داخل آسیای صغیر نفوذ کردند. این دسته با اقامت در میان ملل آسیایی (که به نظر می رسد سکنۀ اصلی ناحیۀ مذکور بودند) بزودی عنصر غالب و مسلط را تشکیل دادند و اتحادیۀ ختیان (هیتیان) را بوجود آوردند. بعدها شاهنشاهی آنان یکی از فعال‌ترین اعضای اتحادیۀ دول غربی آن زمان گردید.

شعبۀ شرقی (به نام هند و ایرانی) به سمت مشرق بحر خزر حرکت کرد و دسته‌ای از آنان (که ظاهراً بیشتر افراد جنگجو بودند) از قفقاز عبور نمود و تا انحنای شط فرات پیش راند. آنان با هوریان بومی (که قومی از اصل آسیایی بودند) ممزوج شده پادشاهی میتانی را تشکیل دادند.

یک شعبه از این سواران جنگجو در طول چین خوردگی‌های زاگرس مرکزی به حرکت درآمدند و در داخل ناحیۀ واقع درجنوب جادۀ بزرگ کاروانی نفوذ کردند ولی به نظر می رسد که بسرعت توسط تودۀ قوم کاسی (از اصل آسیایی بودند) تحلیل رفتند.

عاقبت بخش عمدۀ قبایلی که تشکیل دهندۀ شعبه شرقی جنبش هند و اروپایی بودند بتدریج به سمت مشرق رفتند، از ماورأالنهر و جیحون (آمودریا) عبور کردند و بعد از توقف کوتاهی در بلخ، از معابر هندوکش بالا رفتند و جادۀ باستانی مهاجمان را به سوی هند در پیش گرفتند و در طول پندشیر و رودهای کابل فرود آمدند (گیرشمن، ۵۲ ـــ۴۹).

نفوذ ایرانیان در ایران، در آغاز هزارۀ اول ق.م انجام گرفت. مهاجمان بزور با امواج متوالی وارد می شدند و پس از نفوذ تدریجی که مدت چند قرن طول کشید، به عنوان ارباب این ناحیه مستقر گردیدند(گیرشمن ،۶۶).

در واقع پس از جدا شدن آریاها، هندیان به دشت‌های پهناور شبه قارۀ هند رفتند و در آنجا به ساکنین شهرها برخوردند. ولی در ایران اوضاع به گونه ای دیگر بود، زیرا مرکز واقعی شهرنشینی در بین النهرین یعنی درسوی مغرب ایران قرار داشت و جمعیت فلات گویا نسبتاً اندک بود (فرای،۴۳).

می توان بنا بر حدس و گمان چنین گفت که در قرن هفتم ق .م، زمانی که پارسی‌ها و مادها به آخرین اقامتگاه خویش رسیده بودند، اقوام آریا در این بخش ساکن شده بودند. در آذربایجان و مغرب ایران، مادها و دیگر ایرانیان تازه وارد، با اکثر بومیانی که به زبانی غیر از هند و اروپایی سخن می گفتند، مانند اورارتوها، ماناها، هوری‌ها و دیگران برخورد داشتند. اقوام اخیر به زبان‌هایی سخن می گفتند که گویا پیوندی با قفقازی کهن یا یافثی امروزی دارند(به نظر پروفسور مار Marr زبان‌هایی که در ماورای قفقاز و حوزۀ مدیترانه رواج دارند از ریشۀ japhetic هستند که آن نیز با زبان‌های سامی پیوند دارد) امروزه در قفقاز گروهی به آن زبان سخن می گویند(فرای ،۴۵ ــــ۴۴) کاوش‌هایی که در ارمنستان انجام شده آگاهی‌هایی دربارۀ اورارتوها در دسترس ما گذاشته است.

در اسناد آشوری قرن دوازدهم پیش از میلاد تا زمان سارگن (متوفی در۷۰۵ ) از نائیری Nairi که بخشی در شمال آشور، در میان دریاچه های وان و ارومیه بوده بسیار یاد شده است. نائیری، گویا اصطلاحی بوده است به معنی سرزمینی که پادشاهان فراوان دارد و بعدها آن را به یک بخش یا سرزمین معین اطلاق کرده اند. خویشاوندی نزدیک زبان‌های اورارتو و هوری از اینجا مسلم دانسته شده است. احتمال دارد کلمۀ «نائیری» از نام بخشی از هوریکهن به نام نهریا Nahria در شمال غربی آشور گرفته شده باشد. ماخذ آشوری غالباً در کنار «نائیری» از کشور اورارتو که رقیب آشور بوده سخن گفته اند. شاید این نام محلی یا قبیله ای در نزدیک آشور بوده. اصطلاح اورارتو در همه جا گسترده شده ولی دگرگونی بسیاری که در تلفظ و هیئت آن دیده می شود خود مسئله ساز است. این نام در کتاب مقدس، آراراط و در قمران یعنی متنهای «بحرالمیت» به صورت ـــurat (h)، و درترجمۀ بابلی کتیبۀ بیستون به شکل urashtu و در ارمنی airarat و در تاریخ هرودوت (کتاب سوم، بند ۹۴ و کتاب هفتم، بند79 ) alarodi یاد شده است. اورارتوها در چهارصد کتیبه ای که از ایشان به جای مانده است، کشور خویش را بیاینیلی biainili می خوانند که شاید نام محلی باستانی آنجا باشد.

تاریخ اورارتو به روزگاری که هوری‌ها در سرزمین‌های پهناوری گسترده می شدند و زمان امپراتوری میتانی و هنگامی که هوری‌ها به کوه‌های ارمنستان نفوذ می کردند می رسد. در اواخر هزارۀ دوم ق.م قبیله های مختلف پیرامون دریاچۀ وان با هم متحد و متشکل شدند و چنانکه از ماخذ آشوری دربارۀ گسترش اورارتوها برمی‌آید، شلمانسر یا شلم نصر سوم، در نخستین سال فرمانروایی ( حدود سال ۸۵۸ ق .م )، بر ضد اورارتوها و فرمانروای ایشان ارم aram، لشکرکشی کرد. در آن زمان، مرکز سیاسی اورارتو از درۀ علیای زاب در جنوب شرقی دریاچه وان، به پیرامون دریاچۀ وان منتقل شد، آنجا که توشبه tushpa یعنی پایتخت ایشان (گویا در سواحل شرقی دریاچه) قرار داشت و مرکز اصلی خدای عمدۀ اورارتو، یعنی خدای خالدی khaldi در شهر اردینی ardini یا مصیصر musasr (به گونه ای که آشوریان تلفظ می کردند) بود. در هر حال اورارتو در حدود سال ۶۰۰ ق.م نابود شد و به جای آن ارمنیان را می بینیم. ارمنیان ازکجا به اینجا راه یافته بودند؟

این احتمال وجود دارد که ارمنیان از آناطولی به ارمنستان آمده باشند. زبان هند و اروپایی ایشان شاید وابستگی نزدیک با زبان تراکیان داشته و در میان زبان‌های زنده هم همبستگی کمی با زبان آلبانی دارد.

نام «ارمنستان» شاید از بخشی که این مهاجمان اول بار به آنجا گام نهادند یعنی arm با پسوند ini ـــ گرفته شده باشد. واژه های hayg که ارمنیان خویشتن را به آن نام می نامند باید بطور کلی نام سرزمین و مردم مشرق آناطولی باشد که در اسناد ختی یا متی به نام sa ــــ haia خوانده شده است.

شاید در زمان هخامنشیان، ارمنیان به دو گروه تقسیم شده باشند، یکی اتحادیۀ «ارمنیان» در مشرق با عناصر اورارتو و دیگری قبایل «های» در مغرب. این فرضیه از آن پیوتروسکی است، اما در آن اختلاف وجود دارد. به هرحال جای اورارتوییان را ارمنیان گرفتند که تا امروز هم همچنان آنجا هستند. (فرای ،۱۰۸ -۱۰۵).

منابع:

۱- بهار، مهرداد. پژوهشی در اساطیر ایران، چاپ اول، تهران۵۷۳۱، چاپ دوم ۱۳۷۶

۲- فرای، ریچارد، ن. میراث باستانی ایران، ترجمۀ مسعود رجبنیا، تهران ۱۳۷۷

۳- گیرشمن، ر. ایران از آغاز تا اسلام، ترجمۀ محمد معین، تهران ۱۳۷۴

مقاله های فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۱۸ و ۱۹
Facebook
Twitter
Telegram
WhatsApp

فصلنامه های فرهنگی پیمان

سبد خرید