هاکوپ کاراپنتس در اوت 1925م، در خانواده ای ارمنی، در تبریز، چشم به جهان گشود. در واقع، به این جهان پهناور تبعید شد. محرومیت از مهر مادری در اوان کودکی، مهاجرت به تهران در عنفوان جوانی، رؤیای آزادی ارمنستان و آرزوی بازگشت به آرارات، که مربیانش و مهاجران آمده از آن طرف مرز در دل او کاشته بودند و بالاخره مهاجرت به ایالات متحدۀ امریکا در جوانی، همچون سرنوشتی محتوم حیات فکری و عاطفی وی را رقم زدند. کودکستان روسی، مدرسۀ ابتدایی ارمنی ـ فرانسوی، دبیرستان فارسی ـ فرانسوی و تحصیلات دانشگاهی امریکایی حکایت از تربیت ذهنی چند فرهنگی دارند، ذهنی که مصرانه از پذیرش سرنوشت خویش، به منزلۀ یک تبعیدی، سرباز می زند و به وفاداری غم انگیز خود نسبت به قومیت و زبان مادری پای می فشارد. کاراپنتس، در اوایل جنگ جهانی دوم، از تبریز به تهران آمد. او در تهران علاوه بر تحصیل به فعالیت های فرهنگی نیز روی آورد و با گروهی از جوانان هم فکر خود انجمن لویس یو میتک[1] (نور و اندیشه) را تشکیل داد که در واقع، هستۀ اولیۀ انجمن فرهنگی ـ ورزشی آرارات امروز محسوب می شد و نام کاراپنتس به منزلۀ یکی از مؤسسان این تشکیلات و اولین رئیس هیئت مدیرۀ آن ثبت شده است. کاراپنتس در 1947م برای ادامۀ تحصیل به ایالات متحده عزیمت کرد. او ابتدا از دانشگاه کانزاس و سپس از دانشگاه کلمبیا، در رشتۀ خبرنگاری، فارغ التحصیل شد. وی از 1954 ـ 1979م مدیریت بخش ارمنی صدای امریکا را بر عهده داشت. هاکوپ کارپنتس فعالیت ادبی خود را با سرودن شعر آغازکرد اما خیلی زود به نثر روی آورد، چیزی که جایگاه او را در ادبیات ارمنی ایران ممتاز کرد چرا که در ادبیات ایران اکثریت پیوسته با شاعران بوده است. اما چگونه نویسنده ای که بیشتر عمر خود را در امریکا گذرانده و بیشتر آثارش را در آن دیار نوشته و منتشر کرده نویسنده ای ایرانی ـ ارمنی محسوب می شود؟ این سؤال به طور قطع یکی از پرسش های متعددی است که خود نویسنده در بحرانی ترین لحظات زندگی اش درصدد پاسخ گویی به آنها برآمده و امیدبخش ترین مکان و مأوای خود را برای رهایی از سرگردانی در زبان مادری یافته است. کاراپنتس می گوید: (( فکر می کنم همین کار را می توانستم در عرصۀ ادبیات امریکا هم انجام دهم. حتی در سال های اخیر خودم را برای این کار آماده می کردم (با همکاری با نشریات و مجلات امریکایی) اما در یک روز فرخنده به این نتیجه رسیدم که ادبیات امریکایی هیچ احتیاجی به من ندارد و نه من احتیاجی به ادبیات امریکایی دارم…. من نویسنده ای ارمنی باقی خواهم ماند، وفادار به زبان مادری، تبار و به عقیدۀ ارمنی بودن خودم)). اما از بد حادثه زبانی که کاراپنتس به کار می برد زبان ارمنی شرقی(زبان ادبی ارمنیان ارمنستان و ایران) است در حالی که زبان ارمنیان امریکا ارمنی غربی(زبان ارمنیان استانبول و ناحیۀ آناتولی که در پی قتل عام 1915م، در ترکیۀ عثمانی، به کشورهای مختلف جهان مهاجرت کردند) است. به دیگر سخن، کاراپنتس در عرصۀ ادبی ارمنیان امریکا نیز یک اقلیت و در زمان خود شاید یک اقلیت خاص بود. در ایران نیز عدۀ بسیار محدودی آثارش را می شناختند و به آنها دسترسی داشتند. مرزهای ارمنستان شوروی نیز در برابر نویسنده ای که گردانندۀ بخش ارمنی صدای امریکا بود، به شدت بسته بود و تنها پس از وفاتش مجموعه ای از آثار کاراپنتس در ارمنستان چاپ و منتشر شد. هم زمان اشاره کنیم که شعر برای شاعر ارمنستان، بارویر سِواک، همان پیام غریقی است که وی در شیشه ای نهاده و به دریا می سپارد باشد که طوفان حادثه آن را به ساحلی واگذارد. اما کدام ساحل؟ اما اوج فاجعه آنجاست که زبان و کلمات نیز با بیگانگی خیانت بار خود تنها امید نویسنده را مورد تهدید و تردید قرار می دهند و از وظیفۀ خود به منزلۀ ترجمان واقعیت سرباز می زنند و کاراپنتس به خوبی بر این واقعیت تلخ نیز آگاهی دارد: (( هرچه کلمات انباشته تر می شوند ورشکستگی آنها را بیشتر حس می کنم و بیشتر می فهمم که چرا او (پدرم) از کلمات می گریخت. مبادا کلمات از معنی تهی شوند و واقعیت را مسخ کنند)). کاراپنتس نویسنده ای واقع گراست، نویسنده ای که پیوسته در تلاش مهار واقعیتِ فرار به وسیلۀ زبان و تسلط بر زبان به وسیلۀ واقعیت است. لذا به وسوسۀ غوطه ور شدن در گسل های تاریک و بی انتهای زبان و واقعیت، که شاید موضوع و مضمون اصلی اندیشۀ جدید است، تن نمی دهد. قهرمان اصلی هاکوپ کاراپنتس روشنفکری ارمنی است، مهاجری که در وجود آدام نوریان، چهرۀ اصلی یکی از بهترین آثار او با نام کتاب آدام، متبلور شده است. از این نظر، می توان گفت که این رمان تا حد زیادی جنبۀ زندگی نامۀ خودنوشت[2] دارد و نویسنده تلاش کرده تا در آن تقریباً تمامی مسائل ارمنیان را در عصر حاضر در متن جنبه های کلی و اساسی مبتلا به جوامع توسعه یافته، به ویژه، امریکا، در محور زندگی شخصی قهرمانش، به تصویر کشد. موضوع اصلی رمان همان مسئلۀ هویت ملی است که خواسته یا ناخواسته تمامی روابط نوریان را با همسر و فرزندانش تحت تأثیر قرار داده و اسباب بیگانگی او را با آنان و اصولاً، با تمامی مظاهر زندگی فراهم ساخته. در این خصوص، گفت و گوی زیر، بین آدام و همسرش، بسیار گویا و شفاف است: ـ : (( آدام! می دانی که ما دیگر همدیگر را نمی شناسیم؟ بله، ما با هم بیگانه شده ایم. من نمی فهمم چه بر سر آدام نوریانی که من می شناختم آمده است؟)). ـ : (( زندگی همۀ ما را عوض می کند اما آنچه اساسی است بدون تغییر باقی می ماند. تو می دانی که من تو را دوست دارم پس دیگر از چه چیز غیر عادی ای صحبت می کنی؟)). ـ : (( از ارمنی مآبی کهنۀ تو آدام!)). اما آیا واقعاً چنین است؟ مرزهای زندگی شخصی و محرک های فرهنگی ـ اجتماعی چگونه مشخص می شوند؟ و در این میان برجسته کردن مسئلۀ هویت ملی تا چه حد می تواند توجیه پذیر باشد؟ هاکوپ کاراپنتس و قهرمانش، نوریان، البته به این موضوع آگاهی کامل دارند. آنها می دانند که تنهایی و بیگانگی انسان در جهان معاصر، به ویژه، در جوامع توسعه یافته تر، عارضه ای فراگیر است. نوریان در جایی می گوید: (( از این بیگانگی تنها من نیستم که رنج می برم با هرکه حرف می زنم در چشم هایش غبار راه های دور را می بینم)). نوریان درام شخصی خود را در متن جامعه ای تجربه می کند که: (( تمدن بیماری به وجود آورده و دقت و توان اندیشیدن را از انسان گرفته است)). کاراپنتس، از زبان نوریان، جامعۀ مصرفی و مردم سالاری غربی را به شدت مورد انتقاد قرار می دهد و آن را به بازی گروه های مشرف به دستگاه حاکم تعبیر می کند: (( اگر مردم سالاری این است پس باید گفت در قرن مساوات پرستی سرکوب هر نوع ابتکار، پرواز و خلاقیت، جامعه را به یک تودۀ کوته فکر فاقد آگاهی سیاسی، شهامت فرهنگی و استقلال فکری بدل کرده است)). در چنین دنیایی، یک روشن اندیش ارمنی شاید تنها کمی تنهاتر از همفکران خود و زبانش کمی بسته تر باشد زیرا او در میانۀ میدان مرکزی ایروان هم همان تنهایی را احساس می کند که در پارک مرکزی بیو هاون احساس کرده بود. اگرچه اینجا همۀ آدم ها ارمنی اند ولی آنها هم در شتاب اند. اما به کجا می روند؟ در چنین دنیایی، قهرمان کاراپنتس نه تنها جایی برای بودن که مکانی برای مردن هم نمی یابد: (( وقتی بمیرم مرا به کدام خاک خواهند سپرد؟)). بسیارند نویسندگان و غیر نویسندگان ارمنی ا ی که از داشتن مزاری در این کرۀ خاکی محروم ماندند. کاراپنتس شاید سعادتمندتر از آنها بود. وی در 1994م، در بوستون امریکا، در گذشت و در همان جا به خاک سپرده شد. صدای تنهایی او جاودانه خواهد ماند. پی نوشت ها: Luys yev Mitk 1ـ Autobiography 2ـ |
فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 53
|