فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۲
نکاتی چند درباره شاهنامه فردوسی از دیدگاه روانشناسی امروز
نویسنده : مسروب بالایان
یادداشت نویسنده:
نگارندۀ این مقاله سالهاست بعضی از نویسندگان بزرگ را زیر ذره بین روانشناسی امروز قرار داده است. نویسندگانی مانند: شکسپیر انگلیسی، بالزام فرانسوی، تولستوی، داستایوسکی و چخوف روسی، استفان تسوایگ اتریشی، صادق هدایت ایرانی، گریگور نارگاتسی، چارنتس و بارویر سواگ ارمنی و چند تن دیگر. باید اذعان کرد که این بزرگان آسانتر از فردوسی زیر ذرهبین علم روانشناسی قرار گرفتند، چراکه اینان به استثنای گریگور نارگاتسی،-که او هم مانند فردوسی در حدود هزار سال پیش میزیسته-نسبت به فردوسی نویسندههای جدیدتری هستند. مثلاً استفان تسوایگ که تقریباً نویسندۀ معاصر است، خود به شدت تحت تأثیر زیگموند فروید روانکاو قرار داشت. یا داستایوسکی، سبک کارش چنان بود که بیشتر به روحیات قهرمانانش میپرداخت. امّا بررسی روانشناسانۀ فردوسی از بسیاری جهات پیچیدهتر و دشوارتر است. در این بررسی نگارنده کوشش کرده است حتیالامکان عناصری در حماسه فردوسی کشف کند تا از نظر علم روانشناسی امروز قابل تجزیه و تحلیل باشد.
***
حماسه یعنی چه و برابر با کدامیک از اصول و قانونمندیهای علم روانشناسی امروز قابل تجزیه و تحلیل و توجیه است؟ حماسه یعنی داستانی قهرمانی که در ضمن با اعمال و حوادث و وقایع شگفتآور و خارقالعاده و مبالغهآمیز آمیخته شده است. امّا روانشناسی در اینباره چه میگوید؟ خیلی خلاصه باید گفت که انسان به طور فطری از متحیر شدن و متحیر کردن لذت میبرد. به عبارت دیگر، در انسان به طور ذاتی گرایش به چیزهای شگفتآور و شگفتانگیز و حتی مبالغهآمیز وجود دارد. بدیهی است که این تنها علّت به وجود آمدن حماسه در میان یک قوم نمیتواند باشد. عوامل مهم دیگری هم هست. مانند انگیزههای تاریخی، جغرافیائی، سیاسی، اجتماعی و فلسفی که خارج از این بحث است. دربارۀ روانشناسی یک فرد باید اضافه کرد شخصی که مثلاً به بیماری درمانناپذیری دچار است و همۀ پزشکان جوابش کردهاند، معلوم است که از روی یأس و ترس از مرگ به هر چیزی متوسل میشود و به دنبال معجزه میگردد. همین امر در زمینۀ روانشناسی ملل و اقوام مختلف نیز صدق میکند. غالباً، حماسه هنگامی ساخته میشود که ملت یا قومی یکی از دورههای بحرانی تاریخ خود را می گذراند. از طرف دیگر تآتر و نمایش نیز جزء طبیعت و فطرت بشر است. همۀ ما از بدو طفولیت به تآتر و نمایش علاقه نشان میدهیم و تا آخر عمر هم بدون استثناء به فراخور حال خود اندکی هم نقش بازی میکنیم. کودکان خردسال را در نظر بگیرید، چقدر دوست دارند (حتی در چندماهگی) که غافلگیر شوند. پدر و مادر و یا دیگر اعضای خانواده با آنها قایم باشک بازی کنند. کودک دوست دارد بزرگسال، یا کودک همبازیاش، به طور ناگهانی از پشت ستون سردر بیاورد و غافلگیرش کند. باری، به این مقدمه دربارۀ یکی از عوامل مهم پیدایش حماسه خاتمه میدهیم و به فردوسی میپردازیم. هرچند این مبحث در جای خود بسیار طولانی، مهم و جالب است.
شاهنامۀ فردوسی کلاً چهار بُعد دارد: ۱.حماسی، ۲.پهلوانی، ۳.رزمی، ۴.بزمی. اولین چیزی که میتوان دربارۀ حماسۀ فردوسی از نظر روانشناسی گفت این است که از آغاز تا پایان در آن کلاً نفسانیات طبیعی و واقعی انسانی حکمفرماست. از هوش و عقل سلیم و منطق گرفته تا طیف وسیع احساسات و عواطف. شخصیتها فراخور حال خود سخن میگویند، فراخور شرایط موجود رفتار میکنند. هیچ نوع مبالغه و زیادهروی بیهوده، بیهدف و غیرمنطقی که زننده باشد و از نظر روانشناسی قانع کننده نباشد، دیده نمیشود. واقعیتگرایی و اعتدال در تمام صحنهها حکمفرماست. حتی مبالغهها، با شرایط زمانی، مکانی و نوع شعر که حماسی است مطابقت دارند و آنقدر با ذوق و زیبا بیان شدهاند که از آستانۀ پذیرش یک عقل سلیم تجاوز نمیکنند. آنجا که لازم است بر کلمات تأکید میشود، مثلاً:
که گفتت برو دست رستم ببند
نبندد مرا دست، چرخ بلند
توصیفهای فردوسی زیبا، زنده، دقیق، پویا و پیکرهبردار هستند. به طوریکه به آسانی میتوان تصویر آنها را نقاشی کرد. هنگام تشریح احساسات و عواطف توفانی قهرمانهایش، بیپرده و بیپروا و با استفادۀ کامل و استادانه از خزانۀ غنی لغات زبان فارسی و در عین حال با رعایت کامل عفت قلم، سخن میگوید.
در این زمینه کافی است صفحات مربوط به صحنههای ملاقات سیاوش و سودابه در دربار کیکاوس و یا دفاعیات رستم در قبال پرخاشگریهای غیرمنطقی کیکاوس را مطالعه کنیم. رستم پهلوان، در این صحنه خیلی محکم، منطقی و متین، مانند یک وکیل مدافع و خطیب زبردست به میدان میآید.
فردوسی واقعبین و واقعگراست. در نظر او انسان، هرقدر هم خوب باشد و سرشار از سجایای اخلاقی، بالاخره انسان است و در شرایط خاص ممکن است ضعف نشان دهد. حتی رستم که سمبول است و قهرمان اصلی و مرکزی حماسه و از دید فردوسی سرشار از محاسن والای انسانی، برای نجات جان خود سهراب را فریب میدهد[۲]. یا دو سردار بزرگ ایران، طوس و گیو، در مقابل یک دختر زیبا یعنی سودابه که در جنگل راه گم کرده است، از خود ضعف نشان نیدهند و برای تصاحب او به رقابت و مجادله میپردازند که سرانجام بنا به پیشنهاد و وساطت شخص ثالث تصمیم می گیرند سودابه را به پادشاه ایران معرفی کنند[۳].
البته، مخفی نماند که مقام ممتاز فردوسی در ادبیات جهان و نبوغ عظیم او در آن است که این ضعف اشرف مخلوقات یعنی بشر را صدها سال قبل از نویسندههای بزرگی چون شکسپیر انگلیسی و راسین فرانسوی کشف کرده و با صراحت لهجۀ کمنظیر و با بیانی شیوا، بیپروا و بیپرده به نمایش گذاشته است.
شگفتآور است که در سراسر شاهنامه، وزن شعر ثابت است و میدانیم که به کار بردن تمام فنون و تکنیکها و حتی گنجاندن صحیح و دقیق سخن و مضمون شاعرانه در وزن واحد بسیار مشکل و گاهی محال است. فردوسی در مواقع لزوم از فن بازی با اصوات و استفاده از موسیقی کلمات نیز سود جسته است:
به زابل نشستهست و گشتهست مست
نگیرد کس از مست چیزی به دست
شاعر در معرفی شخصیتهای مختلف، خصوصیات روانی و بخصوص منشهای مختلف و اعمال و رفتارهائی را که به طور طبیعی از این منشها انتظار میرود، در نظر گرفته و رعایت کرده است. مثلاً یکی زیاده از حد ساده است و فریب میخورد، (چنانکه سهراب از رستم فریب خورد) یکی دیگر حیلهگر است، آن یکی خونسرد است، دیگری جوانمرد است؛ یکی خودخواه است و خودپرست، دیگری دگردوست است تا حد ایثار.
به جرأت میتوان گفت قدرت و ارزش نمایشی داستانهای فردوسی دستکمی از بهترین نمایشنامههای شکسپیر ندارد. داستانها به قدری جذاب و گیرا هستند که صدها سال است نقالها آنها را در چایخانههای ایران برای مردم بازگو میکنند. بعضی از این داستانها مانند داستان رستم و سهراب و سیاوش توسط نویسندگان معاصر به نمایشنامه تبدیل سده است و روی صحنه آمده است. از آن جمله است نمایشنامۀ «سیاوش و سودابه» نوشتۀ گئورگ دارفی (۱۹۰۷-۱۹۶۴)، نویسنده ارمنیتبار ایرانی که چندین بار در ایران و ارمنستان روی صحنه ظاهر و با استقبال روبرو شده است.
نقل این داستانها در چایخانهها طی صدها سال و نمایش آنها در صحنۀ تآترها منتها درجه مردمی بودن فردوسی را به عنوان نویسنده نشان میدهد. وانگهی نویسندهئی بین مردم جا باز میکند و موفق میشود که عملاً قانونمندیهای روانشناسی را در معرفی شخصیتها و شرح حالات و رفتارهای آنها و حوادث و وقایعی که پیش میآید رعایت کند، در غیر اینصورت شخصیتها و حوادث غیرواقعی، تصنعی و قراردادی خواهند بود، مانند آدم آهنیهای امروزی که حرکات آنها ارزش تکنولوژیک دارد ولی ارزش هنری هرگز.
در داستانهای فردوسی تعارض و کشمکشها و تضادهای انسانی از حدّت و شدّت فوقالعادهئی برخوردارند. تقریباً تمام عواطف مثبت و منفی انسانی، مانند عشق، ازخود گذشتگی، جوانمردی، شهامت، ایثار، کینه، حسادت، بُزدلی، خبث طینت، خودخواهی، افزونطلبی، خیانت و غیره در داستانهای فردوسی جای ویژۀ خود را دارند، بی آنکه در تشریح آنها مبالغۀ زننده و یا کوچکترین کجسلیقگی بکار رفته باشد. دربارۀ رستم، قهرمان اصلی حماسه که ساخته و پرداخته فردوسی است[۴] همچنین باید گفت که او یک شخصیت متراکم، منسجم و سمبولیک است. در شخصیت وی بیشتر ویژگیهای ملت ایران تعمیم و تجسم پیدا کرده است. چنانکه نزد دیگر ملتها نیز چنین است: رولان یا ژاندارک در فرانسه و داویت ساسونی در ارمنستان.
فردوسی تشکل و انسجام و قدرت را در سراسر شاهنامه حفظ میکند و چنانکه گفته شد عینی و واقعبین بودن را در توصیف و معرفی شخصیتها کاملاً رعایت میکند. فردوسی هر شاه یا پهلوانی را به صرف اینکه شاه یا پهلوان است نستوده است. (بهترین مؤید این نظر نمونۀ کیکاوس پادشاه ایران است) بلکه آنهائی را که خوب بودهاند (خوبی البته نسبی است. یعنی از نظر خود فردوسی و با توجه به شرایط زمانی و مکانی) و بنفع ملّت و مملکت خود کار کردهاند مورد تحسین قرار داده است. برخلاف بعضی از حماسههای دیگر ملّتها (بخصوص اساطیر یونان) داستانهای حماسی فردوسی هیچ نوع بدآموزی ندارد. (به استثنای فریب دادن سهراب از طرف رستم که آن را هم شاید شرایط ایجاب کرده است، چون در غیر این صورت رستم کشته میشد و ایران از وجود و خدمات او محروم میماند). در تمام شاهنامه حتی یک کلمه دربارۀ عشقهای انحرافی یا انحراف جنسی وجود ندارد، هرچه هست فقط پاکدامنی و عشق پاک است. (عشق سودابه به فرزندخواندۀ خود سیاوش، آنچنان بیان شده است که مورد تنفر خواننده قرار میگیرد.) از نژادپرستی در اثر فردوسی به هیچ وجه نشانهئی وجود ندارد. به طوریکه شخصیتهای منفی، هم بین ایرانیان هست و هم بین تورانیان. قهرمانان مثبت نیز همینطور. مثال ایرانیان منفی سلم و تور و بخصوص شاه کاوس و مثال تورانیان مثبت فرنگیس و پیران.
بعد از رستم، شاید مثبتترین چهره در شاهنامۀ فردوسی سیاوش باشد. او ضمن اینکه بسیار باهوش، باشهامت و نکتهسنج است میتواند الگو و نماد صداقت، درستکاری، پاکدامنی، تقوی و فضیلت باشد. صحنههای زیادی هست که این خطوط برجستۀ شخصیت وی را بطور بارز نشان میدهد. شاید بهتر باشد به یک مورد اشاره کنم: هنگامی که پیران، پدرزن سیاوش به او پیشنهاد میکند با فرنگیس دختر افراسیاب ازدواج کند تا به زعم خودش با این ازدواج (ازدواج پسر شاه ایران با دختر شاه توران) خصومت دیرینه بین ایران و توران پایان پذیرد، چهرۀ سیاوش از شرم سرخ میشود. ولی سرانجام استدلال پیران را میپذیرد و فرنگیس را هم به همسری میگیرد.
پایان کار سیاوش، یعنی قتل ناجوانمردانۀ او به دستور افراسیاب نیز نشانۀ بارز سادهلوحی و خوشباوری اوست. چرا که او میتوانست به نصیحت فرنگیس گوش فرا دهد و از مرگ حتمی نجات پیدا کند.
چنانکه اشاره رفت، فردوسی تلاطمهای روانی انسان و هیجانات و احساسات انسانی را با مهارت فوقالعاده مانند یک روانشناس توصیف می کند. یک نمونۀ خوب دیگر در این زمینه واکنشها، رفتارها و گفتارهای رستم و تهمینه پس از مرگ فرزندشان سهراب است. شاهنامۀ فردوسی را به حق میتوان دادنامه هم نامید. چون مفهوم واقعی داد و عقل و خرد و صلحطلبی منطقی در موارد متعدد و بسیار بجا، به کار برده شده است. تقریباً همۀ شخصیتهای زن حماسۀ فردوسی (غیر از سودابه) را به سهولت میتوان الگوی عفت و نجابت برای زنهای جهان شمرد. به طور کلی میتوان گفت که فردوسی «انسان نمونه» را که میتواند الگوی همۀ انسانها قرار گیرد، وصف کرده است.
معمولاً در افسانههای نیروهای فوق طبیعی دخالت میکنند و به آنها جنبۀ خرافی میدهند. ولی شاهنامۀ فردوسی نسبت به حماسههای بسیاری از ملل، کمتر خرافهآمیز است. با رعایت همۀ جوانب، فردوسی را میتوان استاد اخلاق نیز به حساب آورد. چون، تقریباً در سراسر حماسه، اخلاق والا و رسالت ویژۀ انسان را در این دنیای فانی تعریف و مشخص میکند و آنها را سخت میستاید و پستیها و کاستیها و معایب را به شدت محکوم میکند.
در ایلیاد هومر یونانی، قهرمانان هر کدام به خدایی (خدایان اساطیر یونان، قبل از مسیح) تکیه دارند و گاهی اعمال زشت و انحرافی از آنها سر میزند. ولی قهرمانان مثبت فردوسی، بطور کلی، قایم به ذات هستند و بخود و به ارادۀ خود اتکاء دارند. اگر چه در مواقع لزوم، با خدای خود ارتباط برقرار میکنند و توکل به خدا میکنند. کما اینکه رستم، پس از شکست اولیه از سهراب، خلوت اختیار میکند و از خدای بزرگ مسئلت میکند که قدرت بدنی اولیهاش را به او برگرداند و چنین میشود. (قبلاً خلاف آن را خواسته بود، چون در اثر نیرو و قدرت زیاد هنگام راه رفتن زمین و حتی کوه زیر پایش فرو میرفت).
فردوسی چنانکه گفته شد صلح دوست است. جنگ را فقط هنگامی میپسندد که بر ضد ستمگران و زورگویان و برای دفاع از میهن باشد. به یاد آوریم هنگامی که افراسیاب پادشاه توران پیشنهاد صلح میدهد، رستم و سیاوش، فرماندهان لشکر ایران در اصل با آن موافقت میکنند و رستم حداکثر تلاش خود را میکند تا کیکاوس پادشاه ایران نیز پیشنهاد صلح را بپذیرد که البته با ناکامی روبرو میشود.
دربارۀ شخصیت و نقش رستم در حماسۀ فردوسی، از دیدگاه روانشناسی امروز، گفتنی بسیار است که قسمتی از آن گفته شد. ولی هرگز نباید فراموش کرد که او و شاید سیاوش نیز با دیگر قهرمانهای شاهنامه تفاوت عمده دارند. به نظر نگارنده خود فردوسی نیز خواسته است که این دو نماد و الگو باشند و متفاوت از دیگران.
تیپ رستم یک نیاز واقعی در شرایط آن روز تاریخ ایران بود که میبایستی متولد میشد و متولد شد و یا مجدداً متولد شد. (چراکه میدانیم، نام رستم در منابع ایرانی و ارمنی قرنها قبل از فردوسی نیز ذکر شده است). این موضوع دربارۀ حماسههای ملل دیگر نیز کاملاً صدق میکند، نظیر رولان و ژاندارک فرانسوی و داویت ساسونی ارمنی. فردوسی تلاش کرده که عقدۀ شکست نظامی ایرانیان در مقابل اعراب را که خود نیز از آن بینصیب نبوده است بازگشایی کند و التیام بخشد و از این لحاظ، کارش بسیار شبیه رواندرمانی امروزی است.
اصل حقیقت و حقیقتنما[۵] که در ادبیات و هنر همیشه یکی از اصول اساسی بوده است در شاهنامۀ فردوسی به خوبی مراعات شده است، حتی در حوادث و وقایع حیرتانگیز و معجزهآسا. مثلاً در داستان زال و سودابه آمده است که زال شیرخوار را سیمرغِ کوه البرز در دامنۀ کوه پیدا میکند و پس از بردن طفل به لانۀ خود به جای شیر او را با خون خود تغذیه میکند. از لحاظ علمی ثابت شده است که خون زنده، تازه و گرم میتواند مدتها برای کودک شیرخوار جای شیر را بگیرد. کما اینکه در زلزلۀ مهیب ارمنستان، (۱۹۸۸م/۱۳۶۷ ه ش) بود که یک مادر از خودگذشته روزهای متوالی، زیر خروارها آوار بتونی، فرزند شیرخوار خود را خون سرانگشتان خود تغذیه کرد تا سرانجام بدست امدادگران نجات یافتند. به طور کلی میتوان گفت در داستانهای شاهنامه، تقریباً همیشه و در تمام موارد، قوانین و قانونمندیهای روانشناسی رعایت شده است.
به چند مورد دیگر اشاره کنیم: در داستان «رستم و سهراب»، پس از مرگ سهراب بدست پدرش، غیر از تشییع نظامی مجلل که چقدر زنده و زیبا توصیف شده و چقدر شبیه تشییع جنازه نظامی امروزی است، تشییع کنندگان غیرنظامی گریه و نوحهسرائی میکنند، صورتهای خود را میخراشند، لباسهایشان را پارهپاره میکنند و با مشت خاک به سرشان میریزند. به عقیده بعضی از روانشناسان امروز این یک نوع خودآزاری است که ارزش تسکینی و آرامبخش دارد. مادر سهراب، تهمینه، در اوج هیجان، موهایش را میکند، دُم و یال اسب سهراب را با شمشیر قطع میکند، ولی در ضمن عزاداری و نوحهسرایی جالب است که دور از عقل و منطق فکر نمیکند. او خود را ملامت میکند و میگوید که: چرا من همراه تو نیامدم. چه رستم اگر مرا میدید میشناخت و تو کشته نمیشدی.
گفتیم فردوسی استاد و خطیب اخلاق هم هست. در پایان هر داستان که بیشتر آنها مانند نمایشنامههای شکسپیر و راسین، تراژدی هستند و برخلاف این دو که به هیچ نوع نتیجهگیری اخلاقی دست نمیزنند، فردوسی خواننده را نصیحت میکند، نصیحت خوب، مفید، فیلسوفانه و حتی عارفانه به این مضمون: «دنیا وفا ندارد. جای گذر است. برای مرگ عزیزت گریه و زاری فایده ندارد، تو هم خواهی مرد». و این فکر در روانشناسی امروز، یکی از مکانیسمهای دفاعی بسیار مؤثر شناخته شده است.
در ضمن، مانند همۀ حماسهها همه چیز از سوی خدای بزرگ برنامهریزی و پیشبینی شده است. (در اساطیر یونان قبل از مسیح، از سوی خدایان).
بعلاوه، در داستانهای فردوسی نیز مانند حماسههای سایر ملل یکنوع سرنوشت باوری[۶] یا تقدیرگرایی دیده میشود. رستم، سهراب را فریب میدهد تا از دستش رهائی یابد و کشته نشود. سهراب در واپسین دم زندگی به رستم میگوید: «برای من از بدو تولد مقدر شده بود که به دست پدر کشته شوم». اندکی قبل از جان دادن سهراب، رستم گودرز را برای گرفتن نوشدارو نزد کاوس میفرستد اما او نمیدهد و میگوید اگر سهراب زنده بماند باز به تاج و تخت من حمله خواهد کرد. به قول فردوسی: «پادشاهی نیست بدون کینه». هنگامی که خود رستم برای گرفتن نوشدارو عازم دربار میشود، خبر میرسد که سهراب جان داده است. واکنشها و رفتارهای رستم در این موقع بسیار طبیعی و عادی است. درست مانند رفتارهای یک انسان معمولی و این از لحاظ روانشناسی کاملاً قابل درک است، (البته با در نظر گرفتن عادات و سنن آن روزگار و منش خاص رستم).
او صورتش را میدرد، سینهزنی و نوحهسرائی میکند و حتی دست به خودکشی میزند که مانع میشوند و میگویند: «در هر حال مرگ حق است و همه باید بمیرند و خاک شوند، خواه بر سرت تاج باشد خواه کلاهخود».
بدین ترتیب میتوان نتیجهگیری کرد که فردوسی با نبوغ خارقالعادۀ خود توانسته است در مقیاس وسیع معیارها و قانونمندیهای علم روانشناسی را حتی هزار سال پیش از این در داستانهای خود رعایت کند به کار بندد.
پینوشتها:
استاد روانشناسی
۲. داستان رستم و سهراب در شاهنامه.
داستان سیاوش در شاهنامه.
۴. فردوسی خود نیز با صراحت این مطلب را بیان میکند “رستم یلی بود در سیستان…”. با وجود این نام رستم و حتی نام اسب او “رخش” در منابع پیش از فردوسی نیز آمده است. مانند کتاب تاریخ ارمنستان، تألیف موسس خورناتسی در قرن پنجم میلادی یعنی پانصد سال قبل از فردوسی.
5. Vraisemblable
6. Fatalisme