الفبای هر ملتی تنها در آن زمان ابداع می شود، که آن ملت به فردای خود ایمان داشته خواهان آن باشند که با آیندگان ارتباط برقرار کند. ملت ارمنی برقراری ارتباط با آیندگان خود را از زمان های بسیار دور تجلی داده است. گواه آن دراقصی نقاط ارمنستان کهن به صورت سنگ نوشته ها و نگاره ها پراکنده است. در سده های بعد شاهان آرارات یا وان برای وصف آبادانی ها و اعمال متهورانه نظامی خود از خط میخی آشوری و هوری استفاده کرده اند تا آیندگان به آنها واقف شوند. در دوران های بعد زبان های آرامی، پهلوی، لاتین و یونانی به کمک مردم ارمنی آمدند که به وسیله آنها نیز شاهان ارمنی امر و عمر خود را به روی سنگ ها و صخره ها و بر دیوار خانه ها و کاخ ها خود حک می کردند. وضع به آنجا رسیده بود که شاهان مرثیه های خود را به زبان یونانی می نوشتند… و این تا آن زمان ادامه یافت که احیتاج آنان را مجبور به تفکر درباره الفبایی ویژه خود کرد. الفبای ارمنیان زمانی ابدا شد که دیگر فردایی قابل رویت نبود و دورنمایی دیده نمی شد؛ و الفبا باید حربه ای بس قدرتمند می بود برای حفظ، نگهداری و نگهبانی تمام آن چیزهایی که درشرف انهدام بودند. می گویند هر دورانی خود قهرمان زمان خود را می آفریند. در اواخر سدۀ چهارم میلادی کشور ارمنستان بین دو همسایه استعمارگر و قدرتمند خود یعنی ایران ساسانی و امپراتوری بیزانس تقسیم شده بود. اگر در قسمت بیزانسی ارمنستان رژیم پادشاهی به کل از بین رفته بودند در بین خان ها و اشراف ارمنی برخی به امپراتوری ایران و برخی به بیزانس تمایل داشتند و این فقط برای آن بود که بتوانند با این همکاری کاخ ها و مقام های خود را چندی بیشتر از گزند دیگران پاس بدارند. در کلیساهای ارمنی مراسم مذهبی را با زبان ها ی ناملموس و غیر قابل فهم یونانی یا آشوری اجرا می کردند. فرزندان با استعداد ارمنی در کشورهای بیگانه تحصیل علم کرده به پیشرفت و رونق فرهنگ بیگانه خدمت می کردند؛ و یا در بهترین شرایط که به وطن خویش مراجعه می کردند، باز هم برای هموطنان خود بیگانه می ماندند. بعدها، قازار پارپتسی، مورخ، در رثای این وضع ارمنستان می گریست، که کودکان در آنجا «با هزینه های گزاف، با مسافرت هایی بس طولانی و با آوارگی هایی بلند مدت روزهای زندگی خود را در مدارس آشوری به هدر می دادند. و به دلیل این که در کلیساها و دیرهای ارمنستان اجرای مراسم مذهبی و قرائت کتاب ها به زبان آشوری برگزار می شدند، ساکنان این کشور پهناور فقط به دلیل این که با این زبان بیگانه بودند، نه به این مراسم گوش می سپردند و نه چیزی از آن درک می کردند». بحرانی سرنوشت ساز و بی سابقه بر سر ملت ارمنی و بر وحدت و هویت ملی آن سایه افکنده بود. نیاز به قهرمانی بود که بتواند آینده را تضمین کند وهویت ملی را استحکام بخشد خلل ناپذیر گرداند. ولی او نمی بایست دلاور رزم و کارزار باشد که ملت ارمنی از اینان کم نداشت. نیاز به دلاور روح بود، دلاوری که می بایست انسجام ملی مردم را برروی سنگر های شکست ناپذیر روح بنا می نهاد. مسروپ ماشتوتس چنین دلاوری شد. او نه در کاخی اشرافی زاده شد و نه در زیر سقف خانه ای روحانی گریه های کودکانۀ خود را طنین انداز کرده بود. پدرش وارتان، روستایی ِ نیمه آزاد از روستای هاتِسگاتش استان تارُن بود. احتمالاً مسروپ در اوایل دهۀ 460 میلادی متولد شد. از اوان کودکی در مدرسۀ تارُن کسب تحصیل کرده، به زبان یونانی مسلط شد و با آموزش های هِلِنیستی آشنایی پیدا کرد. بعد از آن در دیوان پادشاهان اشکانی خدمت کرد. بعد ها اطلاعاتی بسیار دربارۀ اصول حکومت غیر دینی کسب کرده، حتی فنون نظامی را آموخت. با آگاهی از همۀ این علوم و دانش تجربی زمان خود طریق روحانی را پیشه کرد و همراه تعدادی از شاگردانش برای تبلیغ دین رهسپار ایالات واسپوراگان و سیونیک شد. هر چند فعالیت های تبلیغاتی مسروپ همراه با موفقیت بود و مردمی که او به دیار آن ها می رفت به طور کامل به دین مسیح می گرویدند، اما او در همین مسافرت ها بود که با وطن خود بسی آشنا تر شده و با دیدی بس عمیق تر نیازهای آنان را احساس کرد. مسروپ متوجه شد که مردم را با موعظه های خداپرستانه نمی توان از خطر قریب الوقوع اضمحلال و استحالۀ فرهنگی مصون داشت. چون در همان حین که در بخشی از ارمنستان که زیر سلطۀ بیزانس بود زبان یونانی بر کلیسا ها و مدارس مسلط بود، در طرف دیگر، در ارمنستان شرقی، زبان نامأنوس و نامفهوم آشوری در کنار دین ضد ارمنی ِ مزدایی دست ِ سلطۀ منهدم کنندۀ خود را بر سر ملت ارمنی فرود آورده بودند. مسروپ با آگاهی از این وضعیت رنجی بسیار متحمل شده. کُوریون، یکی از اولین طلبه ها و زندگی نامه نویسان مسروپ این خطوط را از طرف استاد بر روی کاغذ آورده است: «برای برادران و هموطنان خود غمی بس عمیق و آشوبی بس بزرگ بر قلب من چیره شده است». درد و رنج هموطنان که خود برادرانش می نامد، مسروپ را به پایتخت وقت، واقارشاپات، می کشاند. در آن جا او به حضور اسقف اعظم وطن پرست، ساهاک پارتِو شرفیاب می شود. تصور ملاقات فرخندۀ این دو ارمنی بزرگ که در یک دوران می زیسته اند، و روح آن ها در آن ِ واحد از سرنوشت رنج آور ملت خود رنج می کشید، دشوار نخواهد بود. ماشتوتش با پیشنهاد ابداع حروف ارمنی و اهداء کتابت و ادبیات منحصر به فرد به ملت خویش به حضور اسقف اعظم می رسد و توضیح می دهد که هیچ ملتی بدون ادبیات و فرهنگ خاص خود وجود ندارد، و ریشه، خاستگاه و محور آن فقط و فقط الفبایی است که به آن ملت متعلق باشد. او سعی در آن داشت که توضیح دهد که هنگامی که فرزندان ملتی (هر چند باهوش و با بصیرتی والا) با حروفی بیگانه بنویسند و با زبانی بیگانه تکلم کنند، محکوم به فنا و نابودی می باشند…خود ِ ساهاک نیز واقف به این مهم بود و روزها و سال هایی بسیار از این رنج، خواب به چشمان نداشته در تلاش چاره اندیشی بود. آنان نگرانی خود را همراه با پیشنهادی به وِرامشابوه (بهرام شاپور)، پادشاه اشکانی ارمنستان شرق ارائه کردند. پادشاه نه تنها به پیشنهاد آنان با نظری مساعد نگریست و تمایل به یاری ِ خود را به آنها ابلاغ نمود، بلکه دربارۀ شخصی به نام دانیِل اطلاعاتی داد، مبنی بر این که نزد این اسقف آشوری نمونه ای از حروف کهن ارمنی وجود دارد. پادشاه بدون فوت وقت این نمونه را از دانیِل مطالبه کرد که با کمک این حروف، زبان مادری را به شاگردان خود بیاموزد، اما بعد از چندی، استاد متوجه شد که حروف ِ “دانیلی” ارمنی نبوده، متعلق به زبانی بیگانه هستند و برای بیان سیستم غنی زبانی و هجایی ارمنی نواقصی بسیار دارند. در نتیجه تنها راه باقی مانده ادامه جستجو و پیدا کردن حروفی نو بود، یعنی ابداع ِ الفبایی خاص. با این هدف مسروپ همراه شاگردانش به یکی از مهمترین مراکز علمی و فرهنگی ِ زمان خود یعنی یِدِسیا مراجعه کرد. در آنجا با دقتی فوق العاده و علمی به آشنایی و بررسی الفبا های موجود در آن زمان پرداخت. ساختار، شکل نگارشی حروف و دیگر خصوصیات آنها را مطالعه و تحلیل کرد، و بعد از آنها شروع به تفکر و مطالعه دربارۀ الفبای زبان ارمنی نمود. نتیجه آن شد که الفبای ارمنی، کاملاً متفاوت از دیگر الفبا های موجود زاده شد. این الفبا نسخه ای بود که خود همۀ خصوصیات مثبت دیگر الفباها را داشت. این الفبا بعدها به وسیله وراث وفادار استاد به «الفبای مسروپی» و نوشته هایی که با این حروف نوشته می شد به «ارمنی مسروپی» نامگذاری شدند. الفبای مسروپی دارای خصوصیات اصلی ذیل بود و این خصوصیات نشان دهندۀ کیفیات برتر آن است. هر یک از حروف زبان ارمنی شکل و صدای خاص خود را دارند؛ که آموزش آن را آسان کرده، از ابهام و اشکال در خواندن متن ها به صورت های مختلف جلوگیری می کند. در آن زمان نیز مانند زمانه ما صُوَر ِ متفاوت نوشتاری، از قبیل افقی و از راست به چپ، یا از بالا به پائین و غیره وجود داشت. مسروپ بهترین را انتخاب کرد، که افقی ِ و از چپ به راست است. و بالاخره، اغلب الفباهایی که وی تحت مطالعۀ دقیق قرار داده بود، دارای نشانه گذاری هایی بسیار بودند، که بعضی بر روی حرف، کنار و یا زیر آن گذارده می شدند و نحوه تلفظ حرف را در وضعیت های مختلف مشخص می کردند. مسروپ با پرهیز از این اغتشاشات حروف، الفبای ارمنی را پدید آورد. بدین سان حروفی خلق شدند که اگر بخواهیم حد کامل بودن آن ها را در یابیم، تنها کافی است به یاد آوریم که با وجود حدود یک هزار و ششصد سال استفاده مکرر از آن ها، (یعنی کند و کاو مداوم دربارۀ آن ها) هیچ گونه نقصانی در آن ها دیده نشد. حروف «اُ» و «ف» در قرون وسطی به الفبای ما راه یافتند، اولی به جای دو حرفی «آو» و دومی، به خاطر ادای کلمات خارجی ای که بعد ها به زبان ارمنی اضافه شده اند. بعد از به پایان رساندن کار ابداع حروف ارمنی در یِدِسیا مسروپ به ساموساد می رود. در آن جا با هِروُپانوس، که کاتبی هنرمند بود آشنا شد و به او سفارش ترسیم حروف ارمنی را داد. زمانی که الفبا از این لحاظ نیز آماده بود، مسروپ برای امتحان کاربردی و عملی بودن ِ حروف به هِروُپانوس سفارش ِ نگارش جمله ای را داد که از کتاب امثال سلیمان ترجمه کرده بود. و این است اولین جمله ای که با حروف مسروپی نگاشته شد: «بباید شناخت حکمت و خرد را، و بباید دانست صوت خلقت و معرفت را». گواینکه این جمله یک بار برای همیشه رهنمودی شد که به واسطۀ آن، حروف ارمنی با تکیه بر اخلاقیات و پند و اندرز های والای انسانی خدمتی جاودانه به حکمت و عقل و خرد جمعی به نماید. کُوریون که خود از نزدیک در مسیر این اتفاقات بود، پس از مراجعۀ خود از آشور، مسروپ ماشتوتس را به حضرت موسی تشبیه می کند که با پائین آمدن از کوه سینا، برای مردم اسرائیل فرمان های رهایی بخش الهی را به ارمغان آورد. ماشتوتس فرمانی را به ارمنستان نیاورد، بلکه حروف ارمنی را که در آشور نگاشته بود برای رهایی از بزرگ ترین مصیبتی که در کمین ملت ارمنی بود به آنان هدیه کرد: که همانا از بین رفتن هویت و فرهنگ ملی بود. کوریون با هیجانی بسیار نحوۀ برخورد و پذیرایی از مسروپ را هنگامی که بعد از یک سال پس از ابداع ِ حروف به وطن بازگشت می نگارد. شاه و اسقف اعظم «کلیۀ گروه اشراف و وزیران را گرد هم آورده» از پایتخت، واقارشاپات، خارج شده و در کنار رودخانۀ راه یا یِراسخ[1] به پیشواز مسروپ و شاگردان وی رفتند. «و پس از خیر مقدم به ایشان، با همراهی سرود های مذهبی و دعاهای خیر و برکت به شهر بازگشته جشن هایی چندین روزه برگزار کردند.» حروف ماشتوتسی با سرعتی زیاد در ارمنستان گسترش یافت. چرا که، با همراهی و مشارکت بی دریغ وِرامشاپوه، شاه اشکانی و اسقف اعظم ساهاک پارتِو، ماشتوتس و اولین شاگردان او در تمامی استان ها و ایالات کشور مدارسی دایر کردند. در زمانی بسیار کوتاه کتاب های مقدس و مذهبی، همچنین کتاب های علمی به زبان ارمنی ترجمه شدند. ادبیات ملی ای ابداع شد که حتی نمونه های آغازین آن، به خاطر کیفیت ادبی و علمی والایی که داشتند، برای آیندگان و ادیبان متأخر الگویی کلاسیک به شمار می آیند. منتقدان آینده، این دوران ظهور حروف و ادبیات ملی را، به خصوص به خاطر خلق زبان نوشتاری ما، «دوران طلایی» نام گذاری کردند، دورانی که چهرۀ محوری و اصلی آن مسروپ ماشتوتس بود. او پدر حروف و ادبیات ارمنی و هم چنین اولین معلم و مترجم، اولین دانشمند و نویسنده، و به قول شاعر پدر همۀ ما و برترین ِ ارمنیان می باشد. به هیچ وجه اتفاقی نیست که اولین نمونه ادبیات خاص ِ ارمنی، به نگارش کوریون و به نام «وارک ماشتوتسی» (طریقت ماشتوتس) که کار سترگ و دوران ساز مسروپ ماشتوتس را بیان می کند، به شخص مسروپ پیشکش شده است. کوریون از اولین شاگردان ارشد ماشتوتس بود که با تکریم وفادارانه نسبت به استاد، و با نگرش دانشمندی عادل که خود شاهد عینی آن بوده، قسمتی از زندگانی و فعالیت استاد را نگاشت. کتاب کوریون، تنها منبع موثق در زمینه زندگانی ماشتوتس و ابداع ِ الفبای ارمنی می باشد. گفته های نویسندگان آتی ما دربارۀ ماشتوتس، حتی شاگردان کهتر مسروپ از قبیل مُوسِس خورِناتسی و قازار پارپِتسی، ( که با هم معاصر بودند) فقط به خاطر این که با کوریون نزدیک و دوست بودند، قابل قبول می باشد. به همین دلیل است که کوریون همواره برای نویسندگان و مؤلفان ارمنی قرون وسطی، که به منشاء و پیدایش خط و کتابت ارمنی توجه داشتند، منبعی موثق بوده است. محققان متأخر نیز، که در پژوهش های آنان از دیرباز نکاتی دربارۀ زندگی، فعالیت ها و آثار ماشتوتس و همچنین زندگی ِ فرهنگی ارامنۀ آن زمان آشکار بوده، به اطلاعات کوریون محتاج بوده اند و با همۀ این ها، هنوز مسئله تاریخ دقیق ابداع حروف ارمنی جوابی قطعی پیدا نکرده است. ماشتوتس کِی و در چه زمانی الفبای ارمنی را ابداع کرد؟ در پژوهش های ارمنی شناسی به این سؤال پاسخ هایی مختلف و اغلب نامربوط به یکدیگر، داده شده است. مسئلۀ مهم این است، که در نسخه هایی مختلف از کتاب کوریون، در دو جا به تاریخ نگارش و ابداع ِ الفبا اشاره شده است. یکی در متن اصلی کتاب، و دیگری در قطعۀ گاه شماری آخرِ کتاب. اطلاعاتی که از متن نسخه اصلی کتاب به دست ما رسیده به قرار ذیل است: الف) در پنجمین سال پادشاهی وِرامشاپوه، مسروپ ماشتوتس به آشور می رود. در آن جا با مشقت و پشتکاری بسیار الفبای ارمنی را ابداع و حروف را طراحی کرده، به آن ها نظم می دهد و همراه اولین شاگردان اش، اولین ترجمه های ارمنی را انجام می دهد. ب)ماشتوتس با در دست داشتن حروف و ترجمه های ارمنی «در سال ششم سلطنت ورامشاپوه…به سرزمین ارمنستان وارد شد». این ها هستند داده های مربوط به زمان ابداع حروف ارمنی که در کتاب کُوریون جای گرفته اند. اما در آخر کتاب، پس از نگارش متن اصلی، گزیده ای از داده های گاه شماری جای گرفته که هم در کلیّت خود و هم در اجزاء با اطلاعات داده شده در بالا، تناقضی آشکار دارند. در آن جا نامی از وِرامشاپوه نیست، و سال ابداع حروف با محاسبه ای بسیار ساده ارائه شده است. می گوید: «از نگارش حروف ارمنی تا رحلت قدیس سی و پنج سال فاصله وجود دارد»، آشکار است که رحلت ماشتوتس مقدس در 17 فوریه 440 م. اتفاق افتاده است. اگر ابداع حروف سی و پنج سال قبل از آن واقعه اتفاق افتاده باشد، می شود سال 405 م. البته، در این گاه شماری، اعداد تاریخی ِ دیگری نیز قید شده اند، که با یکدیگر هماهنگی و اتفاق ندارند. ولی محاسبۀ ساده ای که در بالا ذکر شده وسوسه انگیز می باشد: تاریخ ابداع حروف سی و پنج سال قبل از رحلت ماشتوتس اتفاق افتاده است. بسیاری از محققان با ملاک قرار دادن این محاسبه، سعی در ایجاد تناسب و هماهنگی در زمان های دیگر وقایع کردند، و طبعاً مهم ترین مسئله، یعنی سال ابداع حروف به این سو آن سو کشیده شد. برخی از محققان و دانشمندان، حتی بزرگانی چون نیکُو قایوس (نیکُلا) آدُونتس و هاکُوپ ماناندیان گزیدۀ گاه شماری ذکر شده را مورد سوءِظن قرار داده اند. با اتکاء به نگرش منتقدانۀ این بزرگان و با بر گرفتن شواهد و سند هایی که اخیراً به دست رسیده است، که من هم آن ها را نشان داده ام، در واقه گاه شماری ضمیمه شده به نسخه اصلی کُوریون، الحاقیه ای است که بعد ها به آن اضافه شده است که نه در کل و نه در اجزای اش قابل ارجاع نبوده و سندیت ندارد.[2] در نتیجه محقق به ناچار باید به دو دادۀ ذکر شده در متن اصلی، که در بالا وصف آن ها شد، رجوع و تکیه کند. زمانی این تاریخ ها واضح تر خواهند شد، که تاریخ اولین سال ِ به پادشاهی رسیدن وِرامشاپوه را پی گیری و پیدا کنیم. و برای پیدا کردن آن سال ِ به خصوص ما مرجع هایی بهتر از تألیف های قازار پارپِتسی و مُوسِس خُورِناتسی در دست نداریم. بنا به اطلاعات داده شده از طرف ایشان، وِرامشاپوه را پادشاه ساسانی، یعنی شاپور، به پادشاهی ارمنستان شرقی، یا به عبارتی دیگر ارمنستان ِ تحت سلطۀ ایران، منصوب کرده است. قازار به وصف شرایط و وضعیت عزل خسرو اشکانی از سمت پادشاهی می پردازد، و ذکر می کند که «زمانی که خسرو از سمت پارشاهی (در ارمنستان) عزل شد، ارامنه از شاپور خواهان شاهی دیگر شدند، که او هم موافقت خود را با انتصاب وِرامشاپوه، برادر خسرو، از خانواده اشکانی، ابلاغ کرد و او را به پادشاهی منصوب کرده، به ارمنستان فرستاد» (قازار پارپِتسی، فصل 9). اما بنا به اطلاعات موسس خورناتسی، به دستور شاپور بود که خسرو، شاه ارمنی، عزل، و به جای وی ورامشاپور برادر خسرو به تخت پادشاهی نشست. اما در این جا مجری فرمان شاپور شاهزاده اردشیر است که با سپاهی بزرگ به ارمنستان آمده بود. (رجوع شود به موسس خورناتسی، کتاب 3، بخش 50). باید در نظر داشته باشیم شاپوری که قازار پارپتسی و موسس خورناتسی از آن نام می برند، کسی جز شاپور سوم نمی تواند باشد، چرا که اولین پادشاه ساسانی که آن نام را بر خود داشت در تاریخ 240-272 م. بر سریر قدرت بود. دومین آن ها یا شاپور ذوالاکتاف، در سال های 309-379 م. حکومت کرد. تاریخ پادشاهی شاپور سوم را نیز دقیقاً می دانیم. گاه شماری پادشاهان ساسانی از دیرباز مشخص و واضح بوده است. هم محققان پیشین (آ.کریمسکی،ت. نولِدکه، ک. پاپاریگوپولوس)، و هم متأخرین (ر. فِرای، و. لوکُونین، اِ.بیکِرمان و دیگران) می دانند که دوران پادشاهی شاپور سوم، یا آخری، در سال های بین 383-388 م. بوده است. شاپور چه زمانی ورامشاپوه اشکانی را به پادشاهی ارمنستان گماشت؟ احتمالاً در اخرین سال پادشاهی خود در سال 388 م. دلیل عزل خسرو، رابطه نزدیک او با دربار بیزانس بود، که هدف این نزدیکی ملحق کردن ارمنستان شرقی به قلمرو قیصر بود و این در زمانی اتفاق افتاد که هایک بزرگ[3] در سال 387 م.، بین ایران و بیزانس تقسیم شد. به این ترتیب، اولین سال پادشاهی ورامشاپوه سال 388 م. بود و این تاریخ را باید مبدأ تعیین دیگر تاریخ هایی قرار داد که با ابداع الفبای ارمنی مربوط هستند. با این حساب معلوم می شود که در پنجمین سال پادشاهی ورامشاپوه، یعنی سال 393 م. ماشتوتس همراه شاگردانش به آشور رفته، حروف ارمنی را آفرید. یک سال در آشور ماند، در آن مدت با همراهی یونانی شناس و خطاط هروپانوس به حروف ابداعی نقش و جلوه مناسب داد و اولین ترجمه ها را به رشته تحریر در آورد. بعد از گذشت یک سال، یعنی در ششمین سال سلطنت ورامشاپوه (سال 394 م.)، ماشتوتس به ارمنستان مراجعت کرده حروف تازه ابداع شده و نخستین ترجمه های آزمایشی را به همراه خود اورد. این ها تنها داده های تاریخی قابل استنادی هستند که کوریون، شاگرد و زندگی نامه نویس مسروپ ماشتوتس، درباره زمان ابداع حروف و اغاز کتابت ارمنی ارائه کرده است. بنا بر نظرات کوریون، پیدایش الفبای ارمنی در سال 393 م. به وقوع پیوسته است و از این سال است که نگارش به زبان ارمنی شروع شده است. در دهه های اخیر، در محافل ارمنی شناسی مسئله ای دیگر نیز به میان آورده شد: آیا حروف ابداعی ماشتوتس به راستی اولین حروف زبان ارمنی بوده اند، و آیا ملت ارمنی قبل از ان تاریخ هیچ گونه خطی خاص خود نداشته است؟ مجادله ای بسیار بی محابا و بی مدارا بین دو گروه از ارمنی شناسان در گرفته بود، که یکی از ان گروه ها اصرار می کرد که حروفی به زبان ارمنی قبل از ماشتوتس وجود داشته، و از آن ها کتابتی ویژه خلق شده بود. این ها همراه دیگر آثار و سنگ نوشته ها، در زمان تنازعات و جنگ هایی که در زمین تثبیت دین مسیح اعمال شدند، از بین رفتند. گروه دیگر، با در نظر گرفتن این که، نه تنها هیچ یک از این حروف و نوشته های احتمالی نگهداری نشده اند، بلکه هیچ گونه سند و یا گواهی مبنی بر وجود چنین حروف خیالی نیز وجود ندارد، ادعای گروه اول را رد می کند. در نتیجه قبل از حروف ماشتوتس، ارامنه الفبایی مشخص نداشتند به همین دلیل وجود ادبیات و نگارش به زبان ارمنی ممکن نبوده است. این بحث، با کمال تأسف از سطح ارمنی شناسی و علمی خارج گشته به سطح جامعه و افکار عمومی کشیده شد و وضعیتی ناهنجار به خود گرفته است. همان قدر کافی است که بگوئیم، قبول وجود حروف و الفبای موهوم، که به ادعایی قبل از ماشتوتس وجود داشته است، عملی وطن پرستانه تلقی می شد؛ در مقابل بحث های مستدل علمی در مورد وجود یا عدم وجود آن ها، اگر به عنوان خیانت به ملت و وطن منظور نمی شد، مذموم شمرده شده و بنابرین دیگر نمی شد در محیطی علمی و بی طرفانه تحقیق و بحث کرد. گو این که برای ملت ما کاری مهم تر از این نیست که با الفبایی دیگر مسلح شویم که هیچ گونه اثری از آن در هیچ کجا به دست نرسیده است. و مهم تر از همه این که، برخی افراد سعی می کنند به هر نحو ممکن با یافته های غیر موثق و غیر موجه اثبات نمایند که ملت ارمنی ادبیات، حروف و الفبای خود را منهدم کرده است- آن هم به طوری برنامه ریزی شده که از ان ها هیچ گونه اثر، یادگار و یا گزارشی بر جای نمانده. رفتار آن ها به گونه ای است که انگار تاج افتخار بر سر ملت خود می گذارند. این گناه به حساب ملتی نوشته می شود که ادب و حکمت نه تنها والاترین مقدسات وی بوده، بلکه حتی آثار فرهنگی، و میراث دیگر ملل نیز برایش قابل ستایش بوده است. آن ها از خود سوال نمی کنند، که به واقع چگونه اتفاق افتاد که ارمنستان با چنان بی رحمی ای الفبای دوران بت پرستی خود را به کل نابود کردند، به طوری که از آن هیچ اثری به جای نمانده، و در همان زمان برای نگهداری آثار و کتیبه های کشور های همسایه اهتمام می کنند، هر چند آن ها بار ها به ارمنستان حمله و لشکر کشی کرده باشند. تصور می کنم که این بحث را می توان به کل مختومه انگاشت. اسناد و منابع علمی طرفداران وجود الفبای قبل از ماشتوتس را آ.گ. آبراهامیان جمع آوری و چاپ کرده است. اِ.ب. آقایان نیز از طرف گروه مخالف به عنوان منتقد این اسناد و منابع به صحنه آمد و با استدلال هایی قاطع نشان داد که هیچ کدام از اطلاعات و اسناد ارائه شده به واقع هیچ کدام از آن ها پایه و اساسی قوی بر این ادعا که ملت ارمنی قبل از الفبای ابداعی ماشتوتس دارای الفبا و کتابت بوده است، ارائه نمی کنند. نبود چنین الفبایی، خود بیان گر همه چیز است. در نتیجه تمام آن قیل و قال ها، بر پایۀ دلایلی غیر تاریخی و بی اساس بوده آن هم برای الفبا و حروفی که وجود خارجی نداشتند. [4] ظاهراً، در رابطه با مسئله فوق، نکته ای دیگر وجود دارد که زمانی مجادله ای نیز در این مورد به پا شد. پیروان عقیدۀ وجود الفبا قبل از ماشتوتس، آن را نیز به عنوان حربه ای کاری به کار می بردند. می گویند، چگونه ممکن شد که درست بعد از خلق حروف و الفبا، زبان متون کهن ما (ماتناگروتیون) دارای استحکام و زیبایی و سلامتی بی همتا بود؟ آیا این به خودی خود نشان گر این حقیقت نیست که قبل از حروف ماشتوتس، حداقل در زمان های ما قبل مسیحیت، دارای الفبایی دیگر بوده ایم، که به هر دلیلی، به نیستی و نابودی کشیده شده اند؟ ولی کاربرد همه جانبه و طولانی مدت آن ها، باعث شده که زبان ما به سطحی از تکامل برسد که در اوایل قرن پنجم خدمت گزار و پایه ای استوار شد از برای ثبات و تکامل حروف جدید. نخست این که در این جا نیز خواستار همان اسناد و مدارکی هستیم که قبلاً نیز به آن ها اشاره کردیم، یعنی وجود این حروف و الفبای ما قبل مسیحیت را باید به اثبات رساند و حداقل به منابعی موثق مدلل نمود. در غیر این صورت هر گونه صحبتی از این نوع، سندیت ندارد. دیگر آن که، چه کسی ادعا کرده که زبان متون قرن پنجم در بدو تولد خود کامل و فاخر بودند. و کجاست اولین نسخه های ترجمه های ما از نخستین دوران ادبیات ارمنی که سطح ادبی و تکامل آن ها را مورد مطالعه قرار دهیم. مسروپ و ساهاک، مهم ترین کتاب، انجیل را دو بار ترجمه کرده بودند، ولی باز رضایت آن ها را جلب نکرده بود. به همان خاطر موسس خورناتسی و هم شاگردی هایش را به امپراتوری روم فرستادند تا در آنجا ترقی یافته و در فن ترجمه و کلاً زبان شناسی به مدارج علمی بالا دست یافته با مراجعۀ مجدد، به ترجمه ای دیگر، علاوه بر دو ترجمه های قبلی، از انجیل همّت گمارند. دگرگونی های متأثر از مکتب زبان یونانی نه هم چون سیلابی مخرب و خارجی که می بایست زبان ما را به نابودی بکشاند، بلکه نقشی اصلاح گرانه، منزه کننده و تکامل دهنده داشت، که ادامۀ راه به تعالی رسیدن رویای ساهاک و مسروپ بود. اگر اولین ماتیان (کتاب یا متن) ما ماتیان کوریون است، که در سال 440 م. نگاشته شده، پس پیش از آن، دورۀ پر تلاش و کوششی پنجاه ساله بوده است: یعنی از سال 393 م.، یعنی از زمان پیدایش الفبا. باید در نظر داشت، که ترجمه یکی از بهترین راه های پیشرفت، غنی سازی، اصلاح و تکامل زبان است. هنگام نوشتن، شخص آن زبانی را به کار می برد که با تکلم می کند و از منابع و قابلیت های موجود زبان استفاده می کند. در هنگام ترجمه است که هر لحظه نیاز به اصطلاح و نوآوری، ایجاد ترکیبات نو و نحوۀ بیان تازه احساس شده با انجام پی گیر و مداوم این مهم است که اشخاص زبان خود را غنی تر کرده آن را مستحکم تر صیقل خورده تر و منعطف تر می کنند. و بدین صورت در برهۀ پنجاه سالۀ تب و تاب ترجمه، زبان ما صیقل خورده و تکامل یافته است. بی تردید می توان گفت، که اولین نمونه های ما، نه به صورت اولیۀ خود بلکه به طور حتم پس از اصلاحات اساسی دبیران و کاتبان بعدی به ما رسیده اند. به این ترتیب، بر این امر نمی توان پای فشرد، که متون اولیۀ زیبا و کامل ما آن ها هستند، و نه حاصل ترجمه هایی که در نیمه قرن به خصوص به قلم یقیشه، موسس خورناتسی و قازار پارپتسی به رشته تحریر در آمده اند. کافی است کتب کوریون و آن مترجمان را مقایسه کنیم و به وضوح به بینیم که چگونه زبان ما به گونه ای غیر قابل شناسایی و پیش بینی نشده تغییر کرده و فقط در مدت سه چهار دهه، بسی غنی تر شده و استحکام و ثباتی تام به دست آورده است؛ آن هم در آن شرایط که کوریون کتاب خود را با در دست داشتن تجربه پنجاه سالۀ گذشته نگاشته بود. سخنی است دیگر، که ارمنی شفاهی نیز به زمین ابداع حروف نه به صورت ابتدایی و چند تکه بلکه آن گونه که در اشعار فولکلور قرن پنجم نگاشته شده بود، زیبا و با قابلیت این که ادبیات نامیده شود، رسیده بود. چنین نمونه هایی را در تألیف پاوستوتس و موسس خورناتسی می توان دید. آن ها را در میان افسانه های اسطوره ای که دربارۀ جنگ های بین ایران و ارمنستان نقل شده اند، در میان باور های کهن و در میان افسانه هایی که به خدایان اهدا شده بود می توان یافت. خورناتسی اقرار می کند که مطالبی که نقل کرده ابتدائی هستند، زیرا هر چه را شنیده، به همان صورت، نقل کرده است. حکایت های «تاریخ پاوستوتس» نیز که بدین گونه نگاشته شده اند از زمان های بسیار دور معروف به گوهر فرهنگ عامه بوده اند به طوری که به راحتی می شود شکل منظوم آن ها را بازیافت. در نتیجه، ارمنی ادبی قرن پنجم، به خصوص اواخر قرن، که به گرابار معروف شد، مسیر پیشرفتی بس طولانی را طی کرده است: از تجربه چند هزار سالۀ نقل سینه به سینه ادبیات شفاهی و پس از آن مسیر تکاملی نگارش و کتابت. این خود بحثی است دگر که مسر تکامل ادبیات نگارشی، یا به عبارتی دیگر دوران فعالیت ادبی، می بایست از زمان هایی بسیار دور شروع می شد. برای مثال، چرا نه در دوران پادشاهی «وان» یا «آرارات». آیا نباید تصور کرد که در آن زمین نیز بزرگان مملکت آگاه به اهمیت این مهم (نیاز به وجود الفبا) بودند؛ آنها مکاتبات رسمی خود را اوایل با حروف میخی آشوری و سپس هورّی می نگاشتند. حدود سه قرن وابسته بودن به الفبای دیگران، آن ها را به یقین متوجه اهمیت داشتن الفبای مخصوص به خود می کرد، می بایست ادبیات و نگارش خاص خود را بنیان می نهادند. آن الفبا متعلق به هر زبانی هم که می بود، با استفادۀ مکرر در نگارش های رسمی و ادبی می باشد هم خوانی پیدا کرده، تبدیل به خودی، یعنی ارمنی می شد… اما کیمر ها و اسکیوت ها آمدند و زندگانی و فعالیت فرهنگی، سیاسی و اقتصادی مملکت به مدت یک قرن به عقب برگردانده شد. آیا امکاناتی که بعد از به پا خواستن و بر سر یر قدرت رسیدن پادشاهی یرواندیان، که حدود ششصد سال طول کشید، هیجان و شوق کمی بوجود آورد؟ در زمان آخرین نمایندگان آن ها، یعنی تیگران کبیر و اخلاف وی، تاریخ نگاری به امری الزامی تبدیل شده بود و تئاتر به مراکز ارمنی رسوخ کرده بود. و هر چند این بنا به جبر هلنیستی آن زمان به زبان یونانی بوده اند، ولی نباید خیلی دور تصور کرد آن دورانی را که نویسندگان ارمنی آثار ادبی و تاریخی کشور خود را، هر چند به زبان یونانی یا آرامی، می آفریدند…اما اینجا هم دیگر بار، آثار مخرب همسایگان توسعه طلب مستبد ظاهر شد. پادشاهی یرواندیان-آرتاشسیان واژگون شد و اشکانیان که بر روی خرابه های آن ها به قدرت رسیده بودند، می بایست همه چیز را از نقطه صفر و از نو شروع می کردند… به این نحو، امکان متجلی شدن الفبای مقدس ارمنی می توانست در قرن های بسیار دور به وقوع بپیوندد، یعنی درست زمانی که کشور در اوج قدرت و شکوه خود زندگی می کرد… اما برعکس درست در زمانی این اتفاق افتاد که حکومت ملی، دوران افول و قهقهای خود را طی می کرد و زندگی و هویت ملت، نیازی مبرم به حربه هایی دفاعی و تثبیت کننده داشت. جنبش ساهاک-ماشتوتس در دوران های تاریخی گذشته ریشه داشت. ماشتوتس، ساهاک و شاگردان آن ها به خوبی واقف به فعالیت های رهایی بخش خود بودند و هر کدام از آنها با از خود گذشتگی اش بی سابقه کمر همت ببستند. مگر فعالیت های ماشتوتس در گرجستان و اران (آقوانک) کمتر از ارمنستان اهمیّت داشت؟ وی برای کشور های ذکر شده نیر الفبا خلق کرد و زندگی معنوی آن ها را با آب و خاک شان یگانگی بخشید و با آگاهی از این مهم که برای مقابله با تهاجم خارجی پارس و بیزانس به کشور های ضعیف تر قفقاز، بهترین روش اتحاد و پیشرفت فرهنگی ارمنستان و دیگر ملل قفقاز است، یعنی با به وجود آوردن سنگر یک پارچه فرهنگ و تمدن. و آن چیزی که در ارمنستان به وقوع پیوست، در حد معجزه بود. حتی اگر فقط ترجمۀ انجیل، انجام می شد. در بالا ذکر شد، که در سال 393 م.، اولین متنی که با حروف ماشتوتس به رشته تحریر درآمد، اولین جملۀ امثال سلیمان «بباید شناخت حکمت و خرد را…» بود. پدران کلیسای ما شرایط را به گونه ای مطرح کرده اند که گویی که حروف الفبا قبل از هر چیز برای ترجمۀ انجیل و دیگر کتب دینی ابداع شده اند تا مردم متدین بتوانند به وسیله این کتاب ها به سلاح ایمان شوند. این مسئله اینک هیچ مبنای علمی ای ندارد. ولی پر واضح است که اولین جملاتی که با حروف نوپا و جدید ما به زبان ارمنی نوشته شدند از آیات کتاب مقدس و از «امثال سلیمان» بوده اند؛ که ترجمۀ آن را ماشتوتس در زمانی که ساموساد، (یعنی در زادگاه الفبا) بود، شروع کرد. نام اصلی کتاب مقدس مسیحیان بیبلیا [5]است (که از زبان یونانی یرگرفته شده و به معنی کتاب هاست). این کلمه از خود چه معنی ای افاده می کند؟فقط در زبان ارمنی است که به آن آستواتساشونچ[6] می گویند. این نام را مترجمان ارمنی، با در نظر گرفتن این که کتاب را پیامبران و رسولان با الهام گرفتن از پروردگار خلق کرده اند، به آن داده اند. کتاب مقدس از دو بخش تشکیل شده است، عهد عتیق با 39 کتاب (باب) و عهد جدید با 27 کتاب. متون اصلی و اولیۀ آن به زبان های عبری و یونانی بوده اند. متن یونانی به ترجمه هفتادی معروف است (سِپِتواگینتا در زبان لاتینی به معنی هفتاد است). چرا که 72 ربَن و مفسر یهودی عهد عتیق را از نسخه های عبری و آرامی به یونانی ترجمه کردند. حتی به روایتی گفته می شود که آن ها جدا از هم و هر کدام به تنهایی آن نسخه ها را ترجمه کرده سپس با هم مقایسه کرده اند و معلوم شد که همۀ آن ها کلمه به کلمه با هم یکی هستند. به شهادت کوریون، ماشتوتس پس از بازگشت به میهن با همراهی اسقف اعظم ساهاک مبادرت به ترجمۀ کتاب مقدس می کنند و پس از مدتی کوتاه کتاب های شریعت پیامبران، رساله های پولس و دیگر حواریون و انجیل ها ترجمه شدند و «به دست این دو هم رزم به کلام و زبان ارمنی در می آیند». پس از این، مورخ اضافه می کند که آن ها فعالیت خود را به سرعت ادامه می دهند، تا زمانی که به آخرین کتاب، مکاشفات یوحنا می رسند، یعنی بخشی که در آن سخن از سرانجام جهان است. کوریون هیچ اشاره ای به این نکته نمی کند که این ترجمه را از چه زبانی انجام داده اند. اما شاگرد کهتر ماشتوتس، موسس خورناتسی می دانست که ترجمه های قبلی را از آشوری انجام داده بودند، زیرا «نسخه ای یونانی را در دسترس نداشته اند». همچنین، کوریون به اطلاع می رساند که ماشتوتس و ساهاک، این ترجمه سریع انجیل را ناکافی پنداشتند و بعد ها چند تن از شاگردان ارشد خود، یعنی یزنیک کُوقباتسی و هوسپ باقناتسی، همچنین قِوُند و کوریون را به مراکز بزرگ ادبی آن زمان یعنی یدسیا و قسطنطنیه فرستادند، تا در فن ترجمه پیشرفت نمایند. ایشان نیز بعد ار مراجعه به وطن، در سال 431 م. همراه خود نسخه های اصلی، «نسخه های موثق» انجیل را آوردند. و پس از این است که عالیجناب ساهاک، با همراهی یزنیک، نسخه های اولیه را که سریع ترجمه شده بودند، با نسخه های کامل و اصلی مقایسه کرده و تصحیحات و بازنگری اساسی را انجام دادند. آیا توضیحاتی که تا اینجا داده شد کفایت می کند؟ به احتمال زیاد خیر. چرا که موسس خورناتسی هم ذکر می کند که وی و دیگر هم شاگردی هایش را به اسکندریه فرستادند تا به مراکز بیزانسی مراجعه کرده بار دیگر در این زمینه به پیشرفت و تکاملی بیشتر دست یابند. «اما به دلیل اینکه آنان به هنر ما آشنایی نداشتند، در نتیجه این کار از جهاتی بسیار، دارای نواقصی شد. به همین دلیل ساهاک جلیل القدر و مسروپ ما را به اسکندریه فرستادند…» (موسس خورناتسی، کتاب سوم، بخش 61). باید مد نظر داشت که این سخن در مورد دومین ترجمه انجیل می باشد، که از نسخه یونانی «نسخ حقیقی» برگرفته شده بود. اما صحبت از چه هنری است که اساتید بزرگ از آن بی خبر بودند؟ صد البته هنر ترجمه؛ که موسس را برای این که در آن بیشتر تعمق کند و مهارت یابد به خارج فرستادند. با مراجعه از سفری طولانی، موسس استاد های خود را در گذشته می یابد و در مرثیه (وُقی) خود سوال می کند که : «حال چه کسی است که باید خوشحالی پدرانۀ خود را از برای شکستی که از فرزند می یابد، نثار کند؟» این را هم باید چنین استنباط کرد، که او در زمینه ترجمۀ انجیل با اساتید خود به رقابت برخاسته، از آن ها پیشی گرفته و کار را به حد اعلای خود رسانده بود. با بررسی این و برخی اطلاعات جنبی، ارمنی شناسی ساکن در خارج، به نام هِراند آرمن، نتیجه گرفت که سومین و آخرین ترجمۀ انجیل را موسس خورناتسی به انجام رسانده است. لازم به ذکر است که در اینجا تمام دست آوردهای نوآوری های زبانی مکتب هلنی به کار گرفته شده و ترجمۀ جدید (یا ممکن است نسخه ای بازنگری شده از ترجمه)، با استفاده از زرادخانۀ لغوی و زبانی شکوفاترین عصر گرابار، (زبان ادبی قدیم ارمنیان) به انجام رسیده است. اتفاقی نیست که فیلولوژی اروپایی قرن 19 با بیان لاکروز، نسخۀ ارمنی انجیل را، با در نظر گرفتن سطح بالای ادبی-زبانی، و همچنین دقت و وفاداری آن به متن اصلی، “ملکۀ ترجمه ها” نام نهاد. معروف است، که با رهبری ماشتوتس و ساهاک، به موازات ترجمۀ انجیل، و همچنین بعد از آن زبان های آشوری و یونانی تقریباً تمام متون و آوازهای کلیسای مسیحیت آن زمان ترجمه شد. تنها ذکر نام های آن ها به خوبی گویای وسعت فعالیت های آن ها است. توضیحات و تفسیرات، سخرانی ها و قوانین آتانانس آلکساندریاناتسی، بارسق کساراتسی، گریگوریس نازیانزیتسی، یوسبیوس یمساتسی، یپرم آسوری، هوهان وسکبرانی، سبریانوس گاباقاتسی، کیورق آلکساندراتسی، یواگرس پونتاتسی، کیورق یروساقماتسی؛ همچنین تاریخ کلیسائی و گاه شماری سوسبیوس کساراتسی، و غیره غیره. در دورۀ بعدی نهضت ترجمه، نیم دوم قرن پنجم، مترجمان و نویسندگان ارمنی اولین قدم های خود را در مورد وظیفۀ خدمت به علم در زبان ارمنی برداشتند. ادبیات علمی، فلسفی و طبیعت شناختی جهان آن دوران را ترجمه کردند و به دلیل این که ترجمه های آن دوران اصولاً از زبان یونانی بود، بعد ها مترجمان با نیت آسان کردن کار خود و برای این که اصطلاحات تمام مباحث مختلف علمی یک دست شوند، با الهام گرفتن از زبان یونانی، بعضی نوآوری هایی انجام دادند و پیشوند هایی بسیار ابداع کردند[7] که زبان ارمنی با آن ها مأنوس شد و امکانات ساخت لغت هایی بیشتر در زبان را به وجود آوردند که حاصل آن غنی تر و مستحکم تر نمودن زبان و ادبیات ارمنی شد. به دلیل همۀ این ها جنبش ترجمۀ دوران مذکور (شروع شده از سال 460 م.) به عنوان حاصل تلاش مکتب هلنیستی یا یونانی مآبی شناخته شد. از ترجمه های دوران مکتب یونانی، ترجمه های ذیل قابل ذکر می باشد: دستور زبان دیونیسیوس تراکاتسی (تراکیایی)، کتاب پیتویی آفتونیوس، آموزش سخنوری تئون آلکساندراتسی و همچنین تفسیر پُورپیور از مقولات ارسطو، و کار های یامبلیکوس، گریگور نیوساتسی، نمسیوس نیوساتسی، تیموتئوس قوز، دیونیسوس آریوپاگاتسی و دیگران را که تمام علوم زمان را در بر می گرفتند. شایان توجه است که بعضی از این ترجمه ها ارزش نسخه اصل را دارند (7 کار از 14 کتاب پیلیون، مجادله ای تیموتئوس قوز، و کتاب درباب آموزش سخنوری تئون و …) چرا که قسمت اعظم یا کل نسخه های اصل آن ها از بین رفته اند و محققان از ترجمه های ارمنی آنها استفاده می کنند. نهضت ترجمه و به خصوص سازمان دهندگان سرشناس آن، یعنی مسروپ ماشتوتس، ساهاک پارتو و شاگردان آن ها، یزنیک کوقباتسی، هوسپ باقناتسی، کوریون اسکانچلی، قونئ وانانداتسی، هوهان یکقتساتسی و شاگردان دیگر از طرف ملت و کلیسای ارمنی در زمرۀ قدیسان قرار گرفته، و قرن های متمادی است که سالی دو بار در کشور ما روز ترجمه و مترجمان جشن گرفته می شود، یکی در اواخر ژوئن یا اوایل ژوئیه عید مسروپ ماشتوتس و ساهاک پارتو و دیگری در ماه اکتبر عید ماشتوتس و شاگردانش. با وجود این که ترجمه دارای اهمیتی به سزا بود، پیشروان جنبش فکری ارمنی درک می کردند که بنیان حفظ هویت ملی و نشانۀ پیشرفت ملت، داشتن ادبیات خاص خود است. و طبیعی بود، که از همان دوران اولیه، با ترجمه کردن مکتوباتی علیه فرقه های مذهبی و بدعت گذاری هایی که از کلیسای ارمنی جدا شده بودند و مطالب هواداران دینی و تفاسیر کتاب مقدس سعی داشتند که مانند ان ها اولین تألیفات مخصوص خود را ارائه دهند. در این جا هم ماشتوتس و ساهاک پیش آهنگ و الگوی دیگران بودند. سخنرانی ها و اشعار و سرود های مذهبی بسیاری به دست ما رسیده، که اغلب آن ها منسوب به ماشتوتس می باشند. اولین های آن ها مجموعه ای کامل از خطابه های اندرزگونه (هاجاخاپاتوم جارک) است که بنا به عرف آن زمان منسوب به گریگور لوساوُریچ (گریگور روشنگر) بودند. ولی حالا روشن شده است که به قلم خود مسروپ ماشتوتس نگاشته شده اند. نوشته هایی که از قلم ساهاک پارتو به دست ما رسیده اند بالغ بر شصت قانون و تعدادی خطابه و سرود های مذهبی است، که همۀ آن برای خدمت به وظایف و فعالیت های مذهبی و کلیسا سروده شده اند. مباحث کلیۀ متونی که یا به ارمنی ترجمه یا از اول به ارمنی نگاشته شده بودند، همه و همه در مورد زندگی مذهبی بودند. روحانی بودن اولین نویسندگان و مؤلفان نه تنها ادبیات مذهبی را ابداع و غنی می کرد، بلکه با ارائۀ مباحث، به طور شفاهی و همچنین کتبی، پیکار و نبردی را بر علیه شرک و فرقه گرایی به انجام می رساند. اما کم کم پرتوهای ادبیات فولکلور و مردمی نیز به صحنۀ ادبی راه می یافت. نه تنها آثاری مانند وِتسُوریاک بارسق کساراتسی ترجمه شد، که عناصری دنیوی داشت و اطلاعاتی نیز دربارۀ طبیعت داشت، یا تألیفاتی مانند بارُیاخُس (شفیع) و دیگر مجموعه ها، بلکه پاتموتیون وارونُتس آلکساندی (تاریخ سیرۀ اسکندر) به قلم کالیستنتس کاذب، که کتابی هنری-ادبی بود دربارۀ زندگی و فعالیت اسکندر مقدونی، نیز ترجمه شد. مسئله ای که شایان توجه و مهم است، این است که روح برخورد انتقادی همیشه همراه ترجمه ها بود. یعنی مترجم برخورد صریح خود را نسبت به متن اصلی ترجمه ابراز می کرد. لازم به ذکر است که چنن ادبیات ترجمه ای (اصولاً متون علمی- فلسفی) در زمینه رشد متفکران ارمنی نقشی به سزا داشت. چرا که برای فهم و ضبط ادبیات یونانی و لاتین، و هم چنین بهترین گزیده های تاریخی و عرفانی جهان آن دوران مسیحیت راه گشا بود. به یقین، به وسیله ترجمه ها، فکر و ذهن ارامنه امکان و توانایی غنی شدن و پیشرفتی بیشتر را به دست می آورد. مترجمان ارمنی پا را فراتر می نهادند و با حضور تأثیر گذار، بررسی و بازنگری و همچنین با حقیقت جویی پی گیرانۀ خود، تأثیری به سزا در اصل ترجمه روا می داشتند. برای مثال، تفسیر هایی که بر روی ترجمه های دیونیسیوس تراکاتسی در مورد دستور زبان نگاشته شده است بسیار مشهور هستند، و تا دورۀ قرن ها 9-13 نیز نوشته می شده اند و با رد کردن ان ها تفسیر های خود را ارائه می کردند. نویسندگان ارمنی، هر چند، در مکاتب یونانی و لاتین کسب فیض می بردند، اما همین برخورد را در زمینه خلق و ترجمۀ مباحث ادبی در مورد زندگی روزمره و غیر مذهبی نیز به کار بردند. در این جا نیز سایه تیغ برندۀ نقد و موشکافی نویسندگان و مترجمان ارمنی به وضوح خود نمایی می کرد. این وضعیت خود مختاری و استقلال زمانی بیشتر جلوه می نمود که آن ها مباحثی از زندگی روزمره مردم و یا درس هایی از تاریخ گذشتۀ ارمنستان می نگاشتند. اولین مؤلفان ارمنی که بنیان گذاران ادبیات منحصر به فرد ارمنی بودند، از آگاتانگقُوس گرفته تا قازار پارپتسی و یقیشه، برای نگارش تاریخ ارمنستان از گفته ها، داستان ها و فرهنگ شفاهی مردم عامی نیز استفاده می کردند و ادبیات تاریخی را می نگاشتند. در این آثار روح ملی گرایی، وطن پرستی و تمایلات آزادی خواهانه و همچنین مفهوم مقدس دوام ملت سرلوحۀ مباحث بود. پی نوشت ها: 1ـ آراکس یا اَرَس 2ـ رجوع شود به «زِروتساران» (کتاب گفت و گو)، جلد 2، ایروان، ص 94-104. 3ـ ارمنستان کهن در کل به دو بخش تقسیم می شد: هایک بزرگ: که در بردارندۀ تمامی فلات ارمنستان بود و خود به پانزده ایالت تقسیم می شد؛ و هایک کوچک: که در جنوب غربی هایک بزرگ و به عبارتی در شرق آسیای صغیر واقع بود. بخشی از رودخانۀ فرات مرز بین اید دو بخش را تشکیل می داد. 4ـ رجوع شود به اِ.ب. اقایان، درباره الفبا و ادبیات قبل از ماشتوتس، الفبای مسروپی و مباحث مربوط، ایروان، 1977. 5ـ به انگلیسی Bible 6ـ این ترکیب به زبان ارمنی به معنای نفس خدا یا دم الهی است. 7ـ قسمتی از این پیشوند ها در متن اصلی به زبان ارمنی آمده است که مترجم آن ها را در این ترجمه ذکر نکرده، چرا که این پیشوند ها در زبان فارسی هیچ معنی و مفهومی نداشتند و به متن ترجمه چیزی اضافه نمی کردند. |
فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 25
|