فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۲۹
مارکو گریگوریان
نویسنده: سیلوی خواجه سری
مارکو گریگوریان [۱] در ایران میان علاقه مندان به هنر، هنرمندی شناخته شده است. او سومین فرزند از یک خانوادهٔ ارمنی است که در زمان قتل عام ارمنیان از وان به قارس و سپس به روسیه مهاجرت کرده بودند. مارکو، در سال۱۹۲۵ م در کروپوتکین روسیه به دنیا آمد.
در این سال، خانوادهٔ وی به تبریز مهاجرت کرد و مادرش در همین شهر بر اثر بیماری جان سپرد. پدرش، که در روسیه دوزندهٔ لباس های نظامی بود، در ایران به دوزندگی لباس های عادی پرداخت. پدر بعد از مرگ همسر، به تهران آمد و مارکو را به مدرسهٔ ارامنهٔ این شهر فرستاد. کمی بعد به دستور رضاشاه مدارس اقلیت ها بسته شد؛ بنابراین آن ها به آبادان و بعد به اصفهان رفتند و در آن جا بود که مدارس دوباره باز شدند و او در مدرسهٔ کانانیان در جلفای اصفهان درس خواند و دیپلم گرفت. در سال۱۹۴۰ م خانوادهٔ گریگوریان به تهران بازگشت و مارکو وارد کالج امریکایی تهران شد. در سال۱۹۴۵ م در ورزش های پرش سه گام، پرتاب نیزه، وزنه برداری و دومیدانی صاحب مقام هایی شد. مارکو در سال۱۹۴۸ م در مدرسهٔ کمال الملک شروع به آموزش نقاشی کرد. دو سال بعد، در سال۱۹۵۰ م به ایتالیا رفت و در آکادمی هنرهای زیبای رم ثبت نام کرد و تحت آموزش پرفسور روبرتو ملی قرار گرفت و در سال۱۹۵۴ م فارغ التحصیل شد. گریگوریان اولین نمایشگاه انفرادی خود را در۱۹۵۱ م در رم برگزار کرد.[۲] در این دوره استعداد و خلاقیت هنرمند به ایجاد هماهنگی میان درون خویش و نیازهای هنر مدرن معطوف بود. در سال های بعد از جنگ دوم جهانی، شیوه های مدرن هنری، جایگزین واقعگرایی ایتالیایی شد و بیشتر موضوعات آثار هنرمندان در این دوره، بیان غم و اندوه و محرومیت مردم بود. پس وی تحت تأثیر وقایع جنگ و قتل عام ارمنیان و مهاجران وان، از جمله خانوادهٔ خود، به خلق بوم های بزرگی پرداخت که دفرماسیون موجود در این آثار، بار احساسی نقاشی ها را افزایش می داد. کارهای این دوره اش در رم، پاریس، و میلان به نمایش گذاشته شدند و در سال۱۹۵۲ م، وی موفق به اخذ جایزهٔ نخست نمایشگاه بین المللی مرکز جهانگردی ملی، در ایتالیا شد.[۳]
مارکو در سال۱۹۵۴ م بلافاصله پس از فارغ التحصیل شدن، به ایران بازگشت و آموخته های خود از اکسپرسیونیسم ایتالیا را با خود به ایران منتقل کرد و نمایشگاهی انفرادی در جامعهٔ ایرانیان امریکایی در تهران برگزار کرد.[۴]
گریگوریان یک مهرهٔ کلیدی در صحنهٔ هنر مدرن در ایران بود. او گالری استتیک را به عنوان یک مرکز هنری مهم، در تهران تأسیس کرد که مرکز تجمع مدرنیست های جوان کشور محسوب می شد و مرکزی بود برای نقاشانی که شیوهٔ بیانی آزاد را اتخاذ کرده بودند. وی کلاس هایی را نیز در این گالری برگزار می کرد و به آموزش هنرمندان جوان می پرداخت، حسین زنده رودی و فرامرز پیلآرام ازجمله شاگردان او در این سال ها بودند.[۵]
از جمله فعالیت های این هنرمند، تحقیق در مورد هنرهای فولکلور (سنتی) ایران، گردآوری تابلوهای ‹‹نقاشی قهوه خانه ای›› یافتن بازماندگان پیرو این شیوهٔ هنری و دادن سفارش به آنان و حمایت از آن ها است. وی آنان را ‹‹نقاشان دوره گرد›› نامید، زیرا عادت داشتند در حین نمایش آثارشان با صدای بلند آواز بخوانند. گریگوریان در ضمن، مقالاتی در مورد این هنرمندان و این شیوه نوشت و کارهایشان را در نشریات چاپ کرد و از این طریق توجه عموم و دولت را به هنر بومی جلب نمود. او به ویژه توجه خاصی به بانیان این مکتب، از جمله حسین قوللرآقاسی، که نقاش و راوی داستان های حماسی و عاشقانه بود، و همچنین محمد مدبر، که نقاشی هایش از عقاید عمیق مذهبی سرچشمه می گرفت و به نقاش تلخ معروف بود، نشان داد. او با گردآوری آثار این هنرمندان از شهرهای مختلف و قهوه خانه ها، نمایشگاهی در ‹‹خانهٔ ایران در پاریس›› برگزار کرد که سخت مورد استقبال قرار گرفت.[۶]
وی در سال۱۹۵۵ م به رم بازگشت و با فلورا آدامیان ازدواج کرد و سال بعد تنها دخترش سابرینا به دنیا آمد. البته این ازدواج بیش از چند سال طول نکشید و به طلاق انجامید.[۷]
مارکو گریگوریان در بی ینالِ ونیز نمایندهٔ غرفهٔ ایران بود و همچنین در سال۱۹۵۸ م به عنوان عضو هیئت داوران در آن مشارکت داشت.[۸]
در سال۱۹۵۸ م وی دوباره به ایران بازگشت و سرپرست گروه گرافیک وزارت هنرهای زیبا در تهران شد و برای اولین بار در ایران روش های بُرِش لینو، حکاکی قلم سوزنی و acquaforte را به هنرجویان هنرهای زیبا آموزش داد. او معلمی با نفوذ بود. در همان سال تحت نظارت ادارهٔ کل هنرهای زیبا، اولین بی ینال تهران را سازماندهی کرد و با معرفی و نمایش آثار نقاشان نوگرای ایران، نقش مهمی در ادامهٔ روند نقاشی معاصر ایران ایفا کرد. بی ینال تهران تا پنج دوره فعالیت داشت.[۹]
کریم امامی، منتقد هنری روزنامهٔ کیهان اینترنشنال، در مورد او چنین نوشت: ‹‹گریگوریان یکی از پیشگامان هنر مدرن در ایران است. او با دانش جامع و یکپارچهٔ خود در مورد هنر مدرن، به ایران بازگشت و با تأسیس گالری استتیک، چندین نمایشگاه برای هنرمندان جوان، هنرمندانی چون سهراب سپهری، سیراک ملکومیان، مرتضی ممیز، درویش، و دیگران، سازماندهی کرد. هنر مدرن ایران، در روند استقلال خود مرهون دینی است که به مارکو برای تلاش های اخیرش در ایجاد بینشی جهت دار و راهنمایی هنرمندان جوان دارد که شایستهٔ سپاسگزاری است.»
گریگوریان در سال۱۹۶۰ م نمایشگاهی از سیزده اثر خود را در استودیو میثاقیه ترتیب داد. نمایشگاه با عنوان ‹‹دروازهٔ آشویتس›› شامل دوازده نقاشی پیوسته (هر یک به طول سه متر) بود که متأثر از جنگ دوم جهانی و کوره های آدم سوزی خلق شده بودند. سیزدهمین قطعه در ادامهٔ نقاشی های فیگوراتیو قبلی، اثری انتزاعی بود و در آن سطحی با خاک و خاکستر ساخته شده است. این اثر، نمودی از مرگ و خاکستری است که از جنگ به جا مانده است.[۱۰] مارکو گریگوریان در مقدمه کتابی دربارهٔ این نمایشگاه می نویسد: ‹‹این فریاد من است، دلهره آمیز و مهیب، گره ای است که در عمق تاریک روحم باز شده و اینک آرامشی در درون خود احساس می کنم، زیرا راهی از درون عاصی و ملتهب خود به دنیای عینی یافته ام. از دروازهٔ آفرینش اینک فریادی خسته و دردناک به گوش شما می رسانم که دنبالهٔ فریاد بشری است که از بدو تاریخ تا به امروز لحظه ای آرام نیافته است. این فریادی است که تاریخ از اعماق شعله ور خود و به آن هنگام که انسان برای بهزیستی قیام کرده است، می کشد و عقدهٔ بشری است که راهی برای گشودن خود یافته است.
اگر این راه، پر پیچ و خم و تاریک است، من جز این راهی برای گشودن عقده دیرینه ام نشناخته ام.»
پس از این دوره، گریگوریان به خلق آثاری با استفاده از خاک و کاهگل روی می آورد.
در همان سال یعنی۱۹۶۰ م، مارکو به عنوان بازیگر نقش اول، در هشت فیلم ایرانی با نام های شهر بزرگ، کلید، گرگ صحرا، طلای سفید، آرامش قبل از طوفان، مردی در طوفان و مأموریت امکان ناپذیر بازی کرد و زمانی که هنرپیشه موفقی بود، کارش را رها کرد.[۱۱]
مارکو در سال۱۹۶۲ م به امریکا رفت و به ادامه و گسترش ساخته های کاهگلی خود پرداخت. وی، با استفاده از خاک و خاکستر بر روی بوم به عنوان نماد زندگی جاویدان، بیشتر به خلق آثاری با موضوع زمین پرداخت. وی از زمین به عنوان بالاترین مرجع فعالیت بشری، و از خاک به عنوان نمادی برای ارائهٔ عقاید شخصی خود، بهره گرفت. این کارها شرح آفرینش زمین و آسمان هستند و خاک و کاهگل، که نمادهای زندگی و خورشید هستند، اتحاد دو عامل روح و جسم و یکی شدن آنها در اولین گام های خلقت را بیان می کنند. او همچنین ارجاعی دارد به هندسهٔ مقدس و تعلیمات رمزی در استفاده از مربع و دایره، با ظهور فرم های درونگرا و ترکیب سه عنصر دانش، امید، و عشق. بنابراین آثار کاهگلی وی، تعبیر نمادهای درونی از وحدت یگانه عالم وجود است.[۱۲]
او با کار شبانه روزی، توانست کارهای خود را گسترش دهد و آثار بسیاری خلق کند تا بتواند در گالری های امریکا به نمایش بگذارد. او آثار خود را در چندین نمایشگاه به نمایش گذاشت. در همین دوره به تدریس در دانشگاه پرداخت و در سال۱۹۶۳ م کنفرانسی در مورد هنرهای سنتی ایران در دانشگاه توین سیتی[۱۳]انجام داد و تعدادی از آثارش را نیز به نمایش گذاشت.
مارکو در سال۱۹۶۴م، با دخترش به نیویورک رفت. در این زمان روش جدیدی برای نمایش آثار هنرمندان باب شده بود و هنرمندان می توانستند در گالری شخصی خود، آثارشان را به نمایش بگذارند؛ و با این روش از قدرت و نفوذ صاحبان گالری ها کم شد. بنابراین مارکو توانست در کارگاه جدیدش، هر شش ماه یک بار آثار جدیدش را به نمایش بگذارد.
گریگوریان در سال۱۹۷۰ م از سوی دانشکدهٔ هنرهای زیبا برای تدریس دعوت شد و به ایران بازگشت. وی یکی از اعضای بنیاد گذار گروه نقاشان آزاد و مجسمه سازان در سال۱۹۷۵ م بود. اعضای گروه عبارت بودند از فرامرز پیلارام، عبدالرضا دریابیگی، مسعود عربشاهی، مارکو گریگوریان، سیراک ملکونیان، مرتضی ممیز، غلامحسین نامی. این گروه چهار نمایشگاه برگزار کردند و در هر یک تجربه های جدیدی در هنرهای تجسمی ارائه دادند.[۱۴]
در سال۱۹۷۸ م، در زمان افتتاح موزهٔ هنرهای معاصر در تهران نلسن راکفلر Nelson Rockefller چهار تابلوی کاهگلی از او خریداری کرد و این شروعی برای دوستی بین این دو شد که تا زمان مرگ راکفلر ادامه داشت.[۱۵]
گریگوریان از سال۱۹۷۹ م ایران را ترک کرد و یک سال بعد در نیویورک، به یاد نقاش ارمنی، آرشیل گورکی (وُستانیک مانوک آدویان) گالری گورکی تأسیس کرد، که تا امروز کار خود را ادامه می دهد. او در طی سال های ۱۹۸۱ تا۱۹۸۵ م بارها کارهای خاکی و همچنین چیدمانش[۱۶] را در این گالری به نمایش گذاشت. وی همچنین مجموعهٔ ارزنده ای، که شامل آثار هنری قدیم و جدید ایرانی، از ساخت های مفرغی تا تابلوهای زندیه و قاجاریه و تابلوهای شاهنامه ای آندره سوروگین (درویش) و نقاشی های قهوه خانه ای و پرده هایی از نقاشان معاصر را[۱۷] که خود از ایران به همراه برده بود نیز در این نمایشگاه ارائه داد.
در سال۱۹۸۶ م، تنها دخترش به علت ایست قلبی فوت کرد و این اتفاق ضربهٔ مهلکی به زندگی هنرمند وارد کرد.[۱۸]
در سال۱۹۸۹ م، مارکو به دعوت اتحادیهٔ نقاشان شوروی (سابق) به آن جا سفر کرد و از شهرهای مسکو، لنینگراد و ایروان دیدن کرد و پس از آن، تصمیم گرفت ارمنستان را برای ادامهٔ زندگی انتخاب کند. در سال۱۹۹۰ م، هنگامی که ارمنستان استقلال یافت، به ارمنستان رفت و در سال۱۹۹۱ م آثار کاهگلی اش را در ایروان به نمایش گذاشت. او دربارهٔ این نمایشگاه می گوید: ‹‹تعداد سی تا چهل کار گِلی را در همین جا، در ایروان ساختم، چون کاه در هوای آزاد پخش می شد، حیاط خانه و موزهٔ پاراجانف، را چهاردیواری مناسبی برای انجام کارها پیدا کردم. همان کارها را در ایروان به نمایش گذاشتم، و در همان زمان با دولت ارمنستان، مقدمات تأسیس موزهٔ هنرهای خاور نزدیک را فراهم کردم.››[۱۹]
وی در سال های۱۹۹۱ ـ ۱۹۹۲م، مجموعهٔ کم نظیر خود را به ایروان منتقل کرد و آن را به نام ‹‹مجموعهٔ مارکو و سابرینا گریگوریان›› در موزه ای به نام موزهٔ خاورمیانه، که خود آن را تأسیس کرده بود، جای داد و این آثار را به مردم ارمنستان اهدا کرد. او این اشیا را طی چهل سال گرد آوری کـرده بود؛ در این مجموعه، آثار روسی، هنرهای دستی خاورمیانه و اروپا نیز دیده می شوند. بخش هنرهای ایرانیِ این موزه منحصر به فرد و شامل اشیای تمدن های پیش از آریایی، از هزارهٔ چهارم پیش از میلا د، از جمله سفال های ایلام، مفرغ لرستان و همچنین اشیای مربوط به دوران پیش از اسلام، فرهنگ اسلامی، هنر دورهٔ قاجاریه، زندیه و نقاشی قهوه خانه ای و آثار هنرهای کاربردی و دستی مردم ایران و غیره است.[۲۰]
این اشیا در چهار تالار، با نام های مارکو گریگوریان، اسلامی، روسی و اروپایی جای گرفته اند.
این هنرمند به منظور دعوت و آشنا کردن هنرمندان کشورهای مختلف با رنگآمیزی ناآشنا و بدیعی که منبع آن همان طبیعت ارمنستان است، دومین گالری خود را در دهکدهٔ گارنی تأسیس کرد و خود نیز چند ماه از سال را در این دهکده می گذراند.
تا به حال هنرمندانی از چند کشور مختلف بدانجا رفته اند و آثار خلق شده در آن جا را با خود به نقاط مختلف جهان برده اند.
گریگوریان، در روستای گارنی، که در نزدیکی ایروان و در میان کوه های سر به فلک کشیده واقع شده و زمانی شکارگاه خسرو پرویز بوده است، کارگاه فرشبافی تأسیس کرد، که در آنجا هنرمندانی سرگرم بافتن طرح های جدید او هستند که از نقش های شوش و اورارتو الهام گرفته شده اند. خود وی در مورد شروع این کار چنین می گوید: ‹‹برای سرگرم کردن دخترم، بزهای زیادی با مداد رنگی طراحی کردم، و به زودی تعداد طرح ها از حالت های مختلف بز، آن قدر زیاد شد که انگیزه ای برای مطالعات جدیدم بر روی حکاکی های روی سنگ و کوزه های سفالی اورارتو و شوش شد. و این تجربه به من آموخت تا بفهمم چه واقعیتی در پس استعاره در هنر پنهان است و به این نتیجه رسیدم که چیزی جز تأکید بر روی فُرم نیست و تا به امروز نیز به این واقعیت وفادار مانده ام.››[۲۱]
مارکو در سال۱۹۸۵ م در تهران، یک دستگاه بافندگی در کارگاهش نصب کرد و توسط استادان فرشباف تهران، اصول و شیوه های باستانی بافت قالی را فرا گرفت. مارکو در این باره می گوید: ‹‹برای ایجاد قالی با کیفیت بالا، احیتاج به مقدار زیادی صبر و شکیبایی است. بافندگی با ممارست و پشتکار به تدریج به کمال می رسد.›› در ضمن او این فعالیت را جدا از کارهای نقاشی و تجسمی خود می داند.
به طور کلی آثار مارکو گریگوریان چهار دوره را باز می نمایند: دورهٔ اول دورهٔ خلق نقاشی های پست امپرسیونیستی است که پس از بازگشت از ایتالیا، آنها را خلق کرد؛ دوم، دورهٔ آثار مربوط به کوره های آدم سوزی در آشویتس است؛ دورهٔ سوم، دوره ای است که تحت تأثیر مظاهر به کار گرفته شده در زندگی روزمره مردم ایران، با استفاده از مصالح متداول، به خلق آثاری با نان سنگک، دیزی و غیره پرداخت و در واقع به جای نقاشی کردن به نصب اشیا پرداخت و این کارها زمینه ای شد برای کارهای بعدی او در دورهٔ چهارم، یعنی آثار کاهگلی، که این موفق ترین و بهترین دورهٔ کاری او است و در واقع او با همین کارها شناخته شد.[۲۲]
وی در سال های اخیر نمایشگاه هایی به صورت انفرادی در مسکو و ایروان و گرجستان برپا کرد و هم چنین در سال۲۰۰۰ م در بی ینال گیومری شرکت جست. در مورد او می توان گفت که نقاشی پیشروتر از زمانهٔ خود بوده است.
خسرو سینایی در فیلم خود به نام هنر مدرن ایران (محصول۱۹۵۵) که به زبان انگلیسی است، در مورد مارکو چنین می گوید: ‹‹مارکو گریگوریان یکی از پیشروان هنر محیطی یا به نظر بعضی پیشرو هنر پاپ آرت[۲۳] است… مارکو با اکسپرسیونیسم شروع کرد و رنگ های چشمگیر و خطوط پرقدرت، آثارش را مشخص می کردند. او همچنین فرم های انتزاعی را تجربه کرد و چنان که خودش می گوید، پس از کشیدن تابلوهای آشویتس و سوزاندن آدم ها توجهم به خاکستر جلب شد و از خاکستر به خاک رسیدم…››
آثار اودرموزهٔ هنرهای مدرن نیویورک، موزه ملی ایتالیا در رم، موزه هنرهای معاصر تهران، موزه هنرهای معاصر کرمان، موزه ملی ارمنستان، موزه ساردارآباد (ارمنستان)، موزهٔ هنرهای مدرن ارمنستان و موزهٔ پاراجانف و هم چنین در مجموعه های شخصی نلسن راکفلر (شاهکارهای هنر مدرن نیویورک)، مجموعهٔ بانک مرکزی نیکوزیا (قبرس)، و مجموعه های شخصی دیگر، نگهداری می شوند.[۲۴]
پی نوشت ها:
Markos Grigorian-1
http://www.marcos grigorian.com-2
Navasargian Alice.Iran-Armenian Golden Bridger, Glandale, USA, 1997, page 112.3
http://www.marcos grigorian.com-4
http://www.marcos grigorian.com-5
http://www.marcos grigorian.com/Gronological Biography-6
http://www.marcos grigorian.com/Gronological Biography-7
http://www.marcos grigorian.com/Gronological Biography-8
۹- هفته نامهٔ هنرهای تجسمی تندیس، شمارهٔ۹، تیرماه۱۳۸۲، ‹‹بزرگداشت مارکو گریگوریان››، صفحهٔ۴
http://www.marcos grigorian.com/scriptaus-10
http://www.marcos grigorian.com/Bio-11
http://www.marcos grigorian.com/Earth works philosiphie-12
Twin City University-13
۱۴- لازاریان، ژانت، دانشنامهٔ ایرانیان ارمنی، ص۳۵۵.
۱۵- لازاریان، ژانت، دانشنامهٔ ایرانیان ارمنی، صص۳۵۴ـ۳۵۵.
Instalation-16
۱۷- لازاریان، ژانت، دانشنامهٔ ایرانیان ارمنی، ص۳۵۵
http://www.marcos grigorian.com/Bio18
http://www.marcos grigorian.com/Scriplaus 2 thm19
http://www.museums.am/yerevan/more.htm20
http://www.marcos grigorian.com/Armenian Corpet21
۲۲- لازاریان، ژانت، دانشنامهٔ ایرانیان ارمنی، ص۳۵۶
۲۳- پاپ آرت Pop Art (هنر همگانی). از جنبش های هنری دههٔ۱۹۶۰ م، که زمینهٔ نظری آن از چند سال قبل تر توسط گروهی مستقل در لندن فراهم شد. اینان بر فرهنگ شهری تودهٔ مردم تأکید داشتند و نوعی زیبایی شناسی همگانی را در هنر پیش نهادند (در واقع آنها معیارهای زیبایی شناختی روشنفکرانهٔ مرسوم را رد می کردند). بر این مبنا فیلم ها، آگهی های تبلیغاتی، داستان های شبه علمی، موسیقی پاپ، حروف و علائم متداول، اشیای روزمره و کالا های مصرفی، ابزار و موضوع این هنر جدید شدند. هنر پاپ در امریکا، با واکنش در برابر اکسپرسیونیسم انتزاعی و رویکرد به باورهای داداییست، وسعت و تنوع بیشتری یافت.
۲۴- تندیس (هفته نامهٔ هنرهای تجسمی)، ش۹، ص۴.