اشاره در شمارۀ 82 پیمان کتابی با نام متون تاریخی دورۀ نادرشاه به خوانندگان معرفی و پیشگفتار مفصل آن چاپ شد. این کتاب شامل دو متن تاریخی به زبان ارمنی از سدۀ هجدهم میلادی است که با کوشش دکتر آرتاک ماقالیان، پژوهشگر ارشد مرکز متون خطی ماتناداران و انجمن تاریخ فرهنگستان ملی علوم ارمنستان، شناسایی و تصحیح شده و با افزودن توضیحاتی ارزشمند در 2010م در ایروان انتشار یافته است. متن نخست «تاریخ مملکت پارس از شاه سلطان حسین تا امروز» نام دارد که زبان اصلی آن گویا هلندی بوده و متعلق به نویسنده ای ناشناس است. این متن دارای 29 فصل و دربرگیرندۀ رویدادهای دوران پایانی دولت صفویه و حکومت نادر و جانشینان اوست. متن دوم « شرح وقایع غم انگیز نادرشاه و پسر ارشدش، رضاقلی میرزا، در مملکت پارس در سال های 1741م و 1742م» نام دارد. زبان اصلی متن روسی است. نویسندۀ آن، واسیلی براتیشچف، سال ها نمایندۀ دولت روسیه در دربار ایران بوده. هر دو متن را در سدۀ هجدهم میلادی هاروتیون داوتیان جوغایتسی، ادیب و مترجم برجستۀ ارمنی، اهل جلفای اصفهان، به زبان ارمنی ترجمه کرده است. در این شماره، ترجمۀ فصل بیستم متن نخست، یعنی «تاریخ مملکت پارس از شاه سلطان حسین تا امروز» تقدیم خوانندگان می شود. این قسمت از فصل های ارزشمند کتاب است که به لشکرکشی نادرشاه به هندوستان می پردازد. متن دارای شماری واژه های غیرارمنی است که ماقالیان آنها را برای خوانندگان ارمنی زبان توضیح داده است. بسیاری از این واژه ها و اصطلاحات اکنون نیز در زبان فارسی متداول است و نیازی به ترجمۀ توضیحات مصحح نیست. اما برای برخی از واژه ها، که اکنون مهجور و کهنه شده اند ، توضیحات مصحح را آورده و در صورت نیاز، توضیحی بر آن افزوده ایم و برای تمیز از توضیحات متن ارمنی آن را با نشانۀ « م» مشخص کرده ایم. برای آشنایی بیشتر خوانندگان با این واژه های عمدتاً فارسی، که به متون ارمنی سده های میانه راه یافته اند، شکل ارمنی و تلفظ همۀ آن را نیز آورده ایم. در متن، در نخستین جایی که با چنین واژه ای برخورد کرده ایم آن را در میان گیومه قرار داده ایم. |
فصل بیستم: عزیمت نادرشاه به قندهار، رفتن به هندوستان و تصرف آنجا ![]() نادرشاه در 1737م، نادرشاه[1] با 160 هزار مرد رفت و قلعۀ قندهار را در محاصره گرفت. [قلعۀ] قندهار بر سر کوه بود و او با تلاش و کوشش و ترفند بسیار قلعه را گرفت.[2] قلعه را ویران کرد و در آن دشت، قلعه ای نو ساخت و «قشون»[3] افغان را نیز فرمان بردار خود کرد. «چون»[4]«خزینه»[5] خالی بود ارادۀ آن کرد که به شاه جهان آباد [دهلی کنونی] حمله برد. رفت و قلعۀ کابل را گرفت. از آن جا نیز رفت و از رود اتک گذشت. محمدشاه[6]، پادشاه هندوستان، در 11 فوریۀ 1739م با سپاهی انبوه[7] به دشت کرنال آمد و در جایی به نام یوتن کوس مستقر شد. دور تا دور او پنج هزار «توپ»[8] چیدند. پادشاه در وسط جای گرفت و در یک سو، «وزیر»[9] او نظام الملک[10] و سعادت خان[11]و در سوی دیگر، «خان های»[12] دیگر مستقر شدند. در 13 فوریه، شماری اندک از مردان «قزلباش»[13]بیرون آمدند و «دور»[14] آنان را گرفتند، اما از قزلباش ها هرکس بیرون می آمد کشته می شد. چهار نفر از آنان را نیز زنده گرفتند و پیش نظام الملک بردند. سپاه قزلباش شامل سرباز، «قول»[15]، «نوکر»[16] و «اردو بازاری»[17]، جمعاً 160 هزار نفر، همگی برای جنگی شایسته مسلح شده بودند. هفت هزار تن از زنان نیز مانند جنگجویانی دلیر چنان مسلح شده بودند که تشخیص آنان از سربازان مرد ممکن نبود.[18] نادرشاه برای بستن پیمان کس نزد نظام الملک فرستاد و گفت بی جهت آن همه کس کشته نشوند اما پاسخی جز جنگ دریافت نکرد، زیرا بی فکری کردند. در 15 فوریه، به سعادت خان خبر آمد که قزلباش ها به ارزاق، یعنی خوراکی و اثاثیۀ مردانشان، حمله کرده و همه را برده اند. سعادت خان و سپاهیانش برای کمک به افرادشان شتابان رفتند. بیست و دو «امیر»[19] نیز با سپاه خود به رویارویی و جنگ با قزلباش ها رفتند.[20] در این زمان، نادرشاه به دیلوفری رسیده بود و چون این خبر را شنید شتابان چهار هزار مرد فراهم آورد. همگی سوار بودند. سه هزار را در جایی میان راه در کمین گذاشت و پانصد سوار را از [سمت] راست و پانصد سوار را از چپ به رویارویی آنان فرستاد تا آنان را پیش کشند. چنین هم شد. با نزدیک شدن قشون هندستان آن سه هزار، که در کمین بودند، بیرون آمدند و بر سر «اردو»[21]ریختند و سخت جنگیدند. نادرشاه با هزار [سرباز] افشاری خود جز تقویت سپاه کار دیگری نمی کرد. باقی سپاه پرشمار خود را نگاه داشت و وارد جنگ نکرد. [فرماندهانی] از هر «تیره»[22] با مردانشان آماده بودند، اما لازم نشد و جنگ تا تاریک شدن هوا ادامه یافت. «عسکرهای»[23] محمدشاه کشته شدند. از «امرا»[24] نیز برخی کشته و برخی زنده دستگیر شدند. هر دو طرف با تاریک شدن هوا عقب نشینی کردند. اجساد بسیار فراوانی در میان دشت افتاده بود. از قزلباش ها 2500 جنگجو و هفت فرمانده کشته شده بودند.[25] نادر مقرر فرمود همۀ قزلباش ها را پنهانی دفن کنند تا کس نبیند. در 18 فوریه، نظام الملک و نظام علی خان نزد نادرشاه آمدند تا «بنای»[26]صلح گذارند اما معلوم نشد که چه گذشت. در 20 فوریه، پادشاه هندوستان به همراه چند امیر و دویست سوار از اردوی خود بیرون آمد تا نزد نادرشاه آید. چون به «چادر»[27] نزدیک شد پسر نادر[28] به پیشواز رفت و [او را] به چادر آورد. نادر دست او را گرفت و برد و کنار خود نشاند. سپس، در میان گفت و گو او را با سخنانی چند « تهمت»[29]زد. [محمدشاه]، هنگام سخن گفتن نادر، سراپا ساکت بود و حتی، از هوش رفت. به چادر [محمدشاه] کس آمد و گفت: «,آذوقه،[30]را گران کرده اند». فرمود: « بروید غارت کنید».[31] دیگر روز، کسی ارزاق پیدا نکرد، زیرا هر «سیر»[32] [ارزاق] یک و نیم « روپیه»[33]بود اما در قرارگاه قزلباش ها ده سیر را به یک روپیه می دادند. خزینه، یعنی پول و زر و سیم و «جواهر»[34] و دیگر چیزهای نفیس و ترکه ای[35] که نادرشاه از هندوستان آورده و آنچه « محصل» [36] برداشته بود، جمعاً یکصد «کرور»[37] [روپیه] بود. هر کرور یکصد « لک»[38] است. نادرشاه با این مقدار [غنیمت] به کشور ما آمد. در آن دشت کرنال، که جنگ درگرفته بود، غیر از کشتگان میان دشت ـ که در بالا نوشتیم ـ پانزده هزار تن از مردم که برای خرید و دریافت ارزاق رفته بودند نیز در بیرون از دشت کشته شدند. نادرشاه در 24 فوریه با صدور فرمانی امرای هندوستان را پیش خود خواند. محمدشاه چون این را دانست وزیران و صدراعظم خود را فراخواند و تا نیمه شب با ایشان رای زد. سرانجام، چنین پیشنهاد کرد و گفت: «یکی از این سه را باید بپذیرم: یا یک بار دیگر بجنگم تا هرچه می شود بشود یا با زهر به زندگی ام پایان دهم یا اطاعت کنم و فرمان بردار شوم و هرچه نادرشاه فرمان می دهد به جای آورم». او آخرین راه را برگزید. در 25 فوریه، در قرارگاه هندیان ارزاق به شدت گران و نایاب و یافتن آن بسیار سخت شد. در27 فوریه، نادرشاه به دو خان خود و چند تن از امرای هندوستانی فرمود بروند و مردان قزلباش را به حفاظت از «توپخانه»[39] و «جبه خانه»[40] گمارند و سپاه هندیان را مرخص کنند تا هرکس به دنبال کار خود رود و هر اندازه گنجینه و سنگ های گران بها پیدا کردند ضبط کنند، بیاورند و تحویل نادرشاه دهند. در 28 فوریه، نادرشاه دویست توپ[41] منتخب و پاره ای از خزینه را با هزار سوار به کابل و از آنجا به قندهار فرستاد و مقرر فرمود به همۀ سپاهیان سه ماه حقوق انعام دهند. در شبانگاه 29 فوریه، چند امیر و چهار هزار « تفنگچی»[42] را برای ضبط اموال شماری از امرا به قلعۀ [شاه جهان آباد] فرستاد. در اول مارس، نادرشاه آمادۀ رفتن به شاه جهان آباد شد. صبح زود، حدود ساعت چهار، با بیست هزار سوار منتخب و چهار هزار تفنگچی و «حرم»[43]خود به سوی شاه جهان آباد حرکت کرد. فرمان داده بود که « قرق»[44] کنند و کسی [آن اطراف] نباشد. محمدشاه به فرمان نادرشاه با چهل مرد از بزرگان خود همراه ده هزار قزلباش و دو هزار تفنگچی، که بر او گماشته شده بود، در فاصلۀ یک «کوس»[45] از نادرشـاه به سوی شاه جهان آباد به راه افتـاد. سربلندخان[46]با سپاه خود در یک سوی محمدشاه به فاصلۀ نیم کوس و نظام الملک نیز با سپاه خود در سوی دیگر او به فاصلۀ نیم کوس پیش می رفتند. سپاه قزلباش در فاصلۀ خالی میان آن ها حرکت می کرد تا مانع از پیوستن آنان به یکدیگر شود. سراسر سپاه جایی به طول پنج کوس و عرض سه کوس را گرفته بود. پنج روز این گونه راه رفتند، زیرا تا شاه جهان آباد پنج روز راه بود. ![]() نادرشاه در 8 مارس، به نزدیک شهر رسیدند. نادرشاه فرمود محمدشاه با دویست تن از مردانش و دو هزار تفنگچی قزلباش به قلعه رود و در کاخ پادشاهی اش، بنشیند. نادرشاه نیز در همان روز وارد قلعه شد[47] و باقی سپاهش را در بیرون شهر گذاشت. با ورود نادرشاه به قلعه محمدشاه به پیشواز او آمد و تا شب کنار هم ماندند و به یکدیگر مهر و محبت نمودند. نادرشاه به سپاهیان خود فرمود هندوستانی ها را هیچ آزار نرسانند و خوار ندارند. در 9 مارس، نادرشاه با خشمی مهیب سعادت خان را فراخواند و به تندی، فرمود پول وعده داده شده را هرچه زودتر فراهم کنند. او به خانه رفت و از ترس شاه در بامداد مرد. برخی گمان بردند که زهر خورده است. در شامگاه 10 مارس، در شهر شایعه ای پیچید که نادرشاه مرده یا کشته شده است. با این خبر، مردمی بسیار گرد آمدند، زیاد شدند و به قلعه هجوم بردند اما نگهبانان قزلباش برخی از آنان را کشتند، برخی را گریزاندند و آن شب را با هوشیاری بسیار سپری کردند. در 11 مارس، نادرشاه از هیاهوی انبوه مردم بیرون آمد و لبریز از خشم، به سپاه خود فرمود مردم را ساکت کنند و هرکس به جای خود رود و چنانچه گوش ندهند آنان را بکشند. «تیپ»[48] نخست، که برای برقراری آرامش می رفت، بیشتر ستم کرد تا آرام کردن تا آن «حد»[49]که وقتی نادرشاه به « مسجد»[50] رفت «خلق»[51] از پشت بام های خود سنگ پراکنی کردند. از میان پنجره با «تفنگ»[52] « گلوله ای»[53] به سوی نادرشاه شلیک شد، اما برخورد نکرد ولی یکی از بزرگانی را که کنارش بود کشت. نادرشاه سخت برآشفت و فرمان قتل عام داد. با این فرمان مرد و زن و کودک و خرد و کلان را در کوچه و خانه و بازار کشتند، بازار را به تاراج بردند و بسیار جاها را به آتش کشیدند. از ساعت هشت [بامداد] تا شامگاه 150 هزار نفر کشته شدند.[54] نظام الملک و محمدشاه نزد نادرشاه آمدند و التماس بسیار کردند تا او سرانجام به سپاهیانش فرمان داد مردم را نکشند. هرآنچه را غارت کرده بودند آوردند. بخشی را نادرشاه برداشت. اموال فراوانی نیز در آتش سوخت. بسیاری از مردم از شدت نومیدی خانۀ خود را آتش زدند، خانواده شان را کشتند، سپس خودکشی کردند. نادرشاه فرمان داد به انبوه زنانی که به سبب زیبایی خویش« اسیر»[55]شده بودند اجازه دهند به خانه های خود روند.[56] در 14مـارس، فرمان داد نگذارند کسـی از شهـر بیرون رود، اما ورود به شهـر را آزاد گذارنـد. در شهر، فقیران بسیاری بودند که خواستند بیرون روند اما اینان را گرفتند، گوش و بینی شان را بریدند و به شهر بازگرداندند. در 15مارس، نظام الملک را فرمود با هزار سوار قزلباش به خانۀ سعادت خان و نصرالله خان، که « مهر»[57]و ضبط کرده بودند رود و آن را مصادره کند. از اموال سعادت خان یک کرور روپیه به دست آمد و از نصرالله خان[58] چهار کرور. در 16مارس، نادرشاه فرمانی به پارسی[59]نوشت و خراج[60]و « مال و جهات»[61] سه سال را بخشید[62]، مواجب یک سال سپاهیان را پرداخت کرد و شش ماه نیز اضافه انعام داد. در 18 مارس، طهماسب خان و مصطفی خان را فرستاد تا با نظام الملک و دیگر امیران دربارۀ پرداخت بیست کرور روپیه بابت صلح صحبت کنند، اما در خزانۀ پادشاه حداکثر سه کرور روپیه وجود داشت. قرار شد از توانگران جمع کنند. اما خزانۀ دیگری بود که پادشاهان [گذشته] انباشته و نگاه داشته بودند و از آن خبر نداشتند. آن را نیز گشودند و زر و سیمی بیش از خزانۀ پادشاه بیرون آوردند. نظام الملک و قمرالدین[63]خان، هر یک، یک و نیم کرور پول و جواهر دادند و سه کرور نیز از دیگر رجال و صاحب منصبان گرفتند. « تفصیلی»[64] تنظیم کردند و نام اشخاص ثروتمند و [میزان] اموالشان را نوشتند و به نادرشاه دادند تا هراندازه می خواهد بگیرد و هراندازه می خواهد ببخشد. در 21 مارس، دویست مرد برای بازدید از اسب ها و « فیل ها»[65] فرستاد تا هر اندازه بخواهند و بپسندند، بگیرند.[66] در 25 مارس، به مناسبت عقد نصرالله میرزا مراسم « آتش بازی»[67] برگزار شد و [آتش] پرتاب کردند، زیرا نوۀ اورنگ زیب [68]را، که دختر ایزدانبوخ[69] بود، [شوهر] می دادند.[70] در 28مارس، «کابین»[71] کردند و محمدشاه به این دختر پنجاه هزار روپیه پول و پنجاه هزار روپیه جواهر «میراث»[72]داد. نادرشاه پنج روز بعد جواهراتی [به ارزش] پانصد هزار روپیه به میراث فرستاد. نادرشاه تفصیل مذکور را به نظام الملک داد و چند امیر را چنین فرمود: « ده روز به شما مهلت[73]می دهم، بروید و سه کرور مذکور را جمع کنید». این امیران [شهر] را به پنج «سهم»[74] تقسیم کردند و هریک با دویست محصل قزلباش برای جمع آوری [پول] رفتند. اما تفصیلی که به نام نوشته بودند از روی دشمنی و نادرست ارزیابی شده بود. همه را ناسنجیده نوشته بودند، زیرا برای کسی که ده لک روپیه داشت پنج هزار نوشته بودند و کسی که پنج هزار داشت دوازده هزار. بدین سان، آنان را برای مطالبه برگرفتند و با شکنجه و آزاری وحشتناک مطالبه کردند. از برخی با چوب زدن، از برخی با قطع پا و از برخی با قطع دست [پول] گرفتند. بسی از تنگ دستان خودکشی کردند. از کسانی که پول نداشتند اسباب و جواهرآلات و خانه و طلا و نقره می گرفتند. هرکدام را که می خواستند، [مثلاً]؛ « ایکمین»[75] پانصد روپیه ای را صد روپیه قیمت می گذاشتند و آن را تا «تحویل»[76] پول نمی فروختند اما وقتی می فروختند نیز چیزی بیش از خرید خود به دست نمی آمد و این گونه ادامه یافت تا [مردم] هر اندازه توانستند بدون کم و کاست پرداخت کردند.[77] [نادر] در 3 مه به امرای هندوستان «خلعت»[78]بخشید، به برخی دو و برخی سه. خود در «دیوان خانه»[79]نشست و محمدشاه با «پالکی»[80] نزد نادرشاه آمد. او از وی بسیار دوستانه استقبال کرد. نشاند و با هم طعام خوردند، که همان « چاشت»[81]است. به محمدشاه خلعت بخشید، که تاجی بود جواهرنشان و جامه ای از «زر»[82] که روی آن جواهر نصب شده بود. یک سربند، یک شمشیر، یک کارد و « قداره»[83] سراسر از طلا و جواهر و یک «دستبند»[84]جواهرنشان. نادرشاه تاج را برداشت، بر سر محمدشاه گذاشت، او را چند اندرز داد و گفت: « به ,آفیسرهایی،[85] که ,درآمد،[86]و ,دنلوق،[87] می دهی درآمد همه را قطع کن و به جای دنلوق پول ,نقد،[88]بده و به کسی اجازه نده که برای خود سپاه مخصوص نگاه دارد. برای خودت ,همیشه،[89]شصت هزار سوار منتخب نگاه دار. به یکایک آنان هر ماه جمعاً شصت روپیه دنلوق بده. بر هر ده مرد یک دَهباشی گمار، بر هر ده دَهباشی یک یوزباشی و بر هر ده یوزباشی یک مین باشی. باید خانواده و خویشان یکایک آنان را بشناسی. نگذار ,سولدات،[90]و آفیسر بی کار مانند. سپاه را هرجا می فرستی، پس از آنکه پیروز شدند و [کار را] تمام کردند، زود بازگردان تا مبادا عواقب بد و ناگوار داشته باشد. مخصوصاً، مواظب نظام الملک باش، زیرا از کار او دریافتم که پر از نیرنگ و ,عیاری،[91] است و دنبال منافع خود است و جاه طلبی او بیش از آن است که در شأن یک ,رعیت،[92] باشد». محمدشاه چون دید که نادرشاه صادقانه سخن می گوید سپاس گزارد و گفت: «چون پادشاهی من وابسته به توست استدعا دارم هرکس را شایسته می دانی به منصب گماری». نادرشاه گفت: « این کار سودی به حال تو ندارد، چون که پس از رفتنم خان هایی که من گماشته ام تو را چندان ارج نخواهند گذاشت. هرگاه رفتم، صاحب منصبان را خود انتخاب کن و هرکس را بر حسب لیاقتش منصب ده. اگر از تو فرمان نبردند، کسی را برای ,تنبیه،[93]خواهم فرستاد و اگر تو لازم بینی در ظرف چهل روز از قندهار پیش تو خواهم آمد». ![]() نادرشاه در 2 مه، نادرشاه نظام الملک و امیران بزرگ را فراخواند و فرمود مواظب باشند. از محمدشاه اطاعت کنند و به هیچ وجه، «خیانت»[94] نکنند. آنان را با این سخنان سفارش بسیار کرد. نادرشاه چندی پس از آن در حین گفت و گو با تهماسب خان و چند خان دیگر گفت که من در همۀ امور هندوستان دو کار « غلط»[95]کرده ام یکی اینکه محمدشاه را دوباره به پادشاهی گماردم، چون که شایستگی ادارۀ مملکت بزرگی چون هندوستان را نداشت. دوم اینکه نظام الملک را نکشتم، چراکه مرد بسیار «کهنه عیاری»[96]است و امکان دارد باعث دردسر شود. اما بخت با ایشان بود، چون که قول داده بودم و نتوانستم قولم را بشکنم. در 4 مه، به فرمان نادرشاه « جار»[97]زدند که هرگاه اردو را از شاه جهان آباد برمی چینند وای به حال اهالی اردوی قزلباش که با اردو حرکت نکنند و وای بر کسانی که از شاه جهان آباد مرد یا زنی را با خود برند، جز کسانی که با کابین کردن به زنی درآمده اند. [آن هم] به این « شرط»[98] که زن به میل و رضای خود رود. دیگر اینکه باید غیر از اسیرانی باشند که با پول خریده شده اند. همچنین، گواه و گواهی نامه داشته باشند .[99] در6 مه، نادرشاه برخاست و در« باغچۀ»[100]سلطنتی بیرون از شهر، توقف کرد[101]و از سپاه خود «سان»[102] دید. چهارصد مرد کم بود. به سربلندخان فرمود آنان را پیدا کند و نزد شاه فرستد. [سربلندخان] بسیار جست اما پس از دو روز به سختی توانست شصت نفر را پیدا کند. آنان را همراه یک « بلوک»[103]چسوار فرستاد و به اردو رساند. نادرشاه فرمان داد همۀ آن شصت نفر را سربریدند. آن خان چند نفر دیگر را هم جمع کرده بود و می خواست به اردو بفرستد، اما چون خبر کشته شدن آنان را شنید نزد محمدشاه رفت و چنین « عرض»[104] کرد:« چند نفر را هم پیدا کرده و نگه داشته ام. فرمان چیست؟». محمدشاه گفت: « به ,تحقیق، [105]، اگر این بیچاره ها را هم بفرستیم بروند، آنان را هم می کشند و ما باعث [ریختن] خون آنان می شویم. بگذار هرجا می خواهند بروند». نادرشاه چون به دشت کرنال رسید به رئیس « آبادی»[106] آنجا که نامش سمیدار[107]بود چهل هزار روپیه داد و گفت:« در این دشت که جنگ درگرفته، یک روستا بساز و نامش را فتح آباد گذار». نادرشاه با نزدیک شدن به لاهور فوجی عسکر به لاهور فرستاد. چون این خبر به زکریاخانِ شهردار رسید فرمان داد همۀ بازرگانان و «صرافان»[108]شهر بیایند. سپس، با آنان قرار گذاشت و همگی از شهر بیرون آمدند. [زکریاخان] کس فرستاد و چنین عرض کرد: « ما را توان ایستادگی در برابر این اندازه سپاه شما نیست. اگر آمده اید که ما را بکشید، اینک آماده ایم و بیرون از شهر هستیم. بیایید و بکشید. اگر آمده اید که شهر را غارت کنید، آنک شهر خالی، با مردان خود روید و غارت کنید. اگر برای پول آمده اید، شهر ما توان [پرداخت] بیش از یک کرور را ندارد. اگر می خواهید یک کرور را بدهیم و بگذارید بروید». این سخن بر سالاران خوش آمد و به عرض نادرشاه رساندند. او فرمود: « نیکوست. از ایشان یک کرور بگیرید و رهایشان کنید». یک کرور روپیه از آنان گرفتند و رهایشان کردند. از هنگام رفتن نادرشاه به هندوستان تا بازگشت از آنجا بیش از دویست هزار تن از مردم هندوستان در شهر و روستا کشته شدند. نوشتۀ زیر متن پیمان نادرشاه و محمدشاه است که از زبان محمدشاه و به دست خدمتگزاران او چنین نوشته شده است:[109] «برترین پادشاهان، که عالی جاه است چون سیارۀ [بهرام][110] و تیزرو و نیرومندتر از مریخ[111] (که ناایزدان جنگ هستند و در روزگار مشرکان، پرستیده می شدند و برای گذاشتن ارج بیشتر است که چنین می نویسند)، قهارتر از لشکر ناایزدان، شاهنشاه عالمیان، سرور سروران جاویدان، ظل الله و پناهگاه اسلامیان[112]، آراسته و تابناک چونان اسکندر، سلطان بخشاینده، نادرشاه فرمانروای درخشنده، که خداوند دولت او را پاینده دارد،, ایلچی،[113]فرستاد به درگاه سلطنت من برای بعضی امور. ما نیز از صمیم قلب به موافقت مایل بودیم. پس از آن، محمدخان ترکمان برای یادآوری از قندهار آمد.[114]اما کارگزاران و حکمرانان دولت ما او را ,سرگردان،[115]کردند و ,جواب،[116] پادشاه را به تأخیر انداختند و میان ما سوءتفاهمی چنین پیش آمد. از این رو، سپاه ظفرنمون ایشان به حدود کشور ما هندوستان آمد. سپاه طرفین در میان دشت جنگیدند و از آن جا که تقدیر الهی بود آفتاب نصرت از مشرق برآمد و اقبال بی زوال ایشان طالع گردید. و چون این مرد بزرگوارِ ترکمانان به سان جمشیدِ پادشاه (که از پادشاهان بزرگ و پیروزمند پارسی است)[117] منبع قدرت و رأفت است، به اعتماد و اتکاء ایشان مسرّت ملاقات دست داد و بخت با من بود که مرا به محفل بهشت آیین خود خواند. سپس به اتفاق هم به شاه جهان آباد آمدیم. من در آن جا جمیع خزاین و جواهرات و اموال نفیس پادشاهان هندوستان را عرضه نمودم[118]و اعلی حضرت به خواهش ما پذیرفت که هراندازه مایل است قبول نماید و باقی را به من ببخشد» .[119] پی نوشت ها: [1]. در متن اصلی، نیز « نادرشاه» است اما گاه به صورت « شاه نادر» آمده. در این ترجمه، همه جا صورت متداول « نادرشاه» را آورده ایم. ـ م
Кишмишев С., Походы Надир-шаха в Герат, Кандагар, Индию и события в Персии после его смерти, (Тифлис, 1889), с. 144 &145.
.Мухаммад-Казим, Поход Надир-шаха в Индию. Перевод, пре¬дисловие и примечания П. Петрова, М., (1961), с. 26.
James Fraser, the history of Nadir shah formerly called Thamas Kuli Khan, the present emperor of Persia (London: W. Strahan, 1742), p. 167.
.(Синха; А. Банерджи, История Индии , M.[1954],ñ. 279 .Н)
. М. Арунова, К. Ашрафян, Государство Надир-шаха Афшара, М.(1958), ñ. 87- 93
منابع: اکسورثی، مایکل. ایران در عصر نادر، ترجمۀ سید امیر نیاکویی و صادق زیباکلام. تهران: روزنه،1388. کوچوک آروتین، «تاریخ تهماسب قلی». مجموعه متون علمی ماتناداران. ش1. 1941. نادرشاه و بازماندگانش، همراه با نامه های سلطنتی و اسناد سیاسی و اداری، گردآورنده عبدالحسین نوائی. تهران: زرین، 1368. هنوی، جونس. شرح زندگانی و کردار نادرشاه پارسی. ترجمه از زبان انگلیسی به ارمنی از بوغوس میرزایان آمیدتسی. مدرس: [بی نا]، 1780. Fraser, James. The history of Nadir shah formerly called Thamas Kuli Khan, the present emperor of Persia, London: W. Strahan, 1742 Арунова, М. ; Ашрафян, К. Государство Надир-шаха Афшара. М., 1958. Арунова М.«Советское востоковедение». Фирман Надир-шаха. n. 2, 1958. Гаскойн, Б. Великие Моголы. Потомки Чингисхана и Тамерлана. М., 2010. Кишмишев, С. Походы Надир-шаха в Герат, Кандагар, Индию и события в Персии после его смерти. Тифлис: 1889. Мухаммад-Казим. Поход Надир-шаха в Индию. Перевод, предисловие и примечания П. Петрова. М.,1961 .Прокопчук, Б.; Ваганов, В. От алмаза до бриллианта. М.,1986 Синха, Н.; Банерджи, А. История Индии. М., 1954. |
فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 85سال بیست و دوم | پائیز 1397 | 176 صفحه
|