شب چهارم: سه شنبه23 /4/ 1383 سخنرانی آیدین آغداشلو باعث افتخارم است در چنین مراسمی صحبت کنم و اشاره هایی داشته باشم: این که من از کودکی میان ارامنه بزرگ شده ام، دوستان مادرم همه از ارامنه بودند، و من با این فرهنگ همیشه همراه بوده ام، و برایم مغتنم است من که ترک زبان هستم دربارهٔ ارامنه صحبت کنم. بهتر آن باشد که سر دلبران اما قبل از این که به تأثیر ارامنه در فرهنگ ایرانی اشاره کنم، باید به مقدمه ای تاریخی اشاره کنم. ارامنه از خیلی پیشتر از دورهٔ هخامنشیان، در طول تاریخ قدیم ایران همکاری و اشتراک و همجواری داشته اند، این که کجا به چه کسی مربوط است، اهمیت ندارد؛ مهم این است که چیزی که ما به اسم فرهنگ ایرانی می شناسیم، حاصل بِده بِستان های هر تمدنی را شکل می دهد. هیچ تمدنی در انزوا شکل نمی گیرد و هر چقدر این بده بستان ها بیشتر باشند، گسترش و عمق آن نیز بیشتر خواهد بود. بنابراین تصادفی نیست وقتی که می بینیم تخت جمشید بر روی سکویی بنا شده که برگرفته از سکوهایی است که اورارتوها می ساختند. اورارتوها مشخصاً اجداد ارامنهٔ فعلی هستند و آرارات اسمش را از اورارتو گرفته است. این بحث تاریخی بسیار مفصل است که در این مجال اندک نمی توان کاملاً به آن پرداخت. اما در آمد و شدهای گوناگونی که به سبب آن فرهنگ های مختلف روی هم تأثیر می گذارند، بررسی تأثیر فرهنگ ارامنه در جاهای دیگر، که ایران نیز یکی از این جاهاست، مسئلهٔ بسیار مهم و جذابی است. ما این دوران را بسیار طولانی می بینیم و ریشه این تأثیرها را به راحتی می توان پیدا کرد، ولی به ظن من، آن بخش از تأثیری که به نوعی به سخنان من مرتبط است به قرن هفدهم میلادی بر می گردد، یعنی وقتی که ارامنه به ایران کوچانده می شوند و تأثیر مستقیم چندین هزارساله تبدیل به تأثیر مستقیم ترِ بلا فاصله می شود و این خیلی اهمیت دارد. ارامنه به این علت کوچانده می شوند که در شمال غربی ایران جنگ هایی در جریان است. عثمانی ها در این دوره تقریباً بخش عمده ای از قفقاز را در تصرف داشتند و با ضعف سلاطین صفویه و مخصوصاً اواخر دورهٔ شاه طهماسب صفوی، این قدرت نمایی و جهانگیری برای عثمانی ها شکل عمده ای پیدا کرد. عثمانی ها یکی از برنامه هایی که داشتند، چه در اروپای شرقی و چه در جاهای دیگر، زدودن فرهنگ های دیگر بود. به هر حال این هدف وجود داشت و این که اجرا شد یا نشد، بحث دیگری است. این هدف توسط عثمانی ها تعقیب می شد. در جنگ هایی که میان عثمانی ها و صفوی ها درگرفت، مهم ترین اتفاق از این لحاظ، در دورهٔ شاه عباس روی داد. در این جنگ ها بخش هایی از قفقاز جا به جا شدند، بعد از این پیروزی چشمگیر، وقتی که شاه عباس ایروان را، که تحت تسلط عثمانی ها بود، محاصره و فتح کرد، باعث عقب نشینی عثمانی ها شد. این نکته آشکار شد که ارامنهٔ بی دفاع معلوم نیست در سایهٔ تسلط عثمانی ها چه سرنوشتی انتظارشان را می کشد. بنابراین این کوچ و مهاجرت، که در تاریخ هم خاص و کم سابقه است، اتفاق افتاد. معمولاً کوچ دادن یک قبیله یا یک ملت یا به قصد تنبیه بوده و یا به این قصد بوده که از نقطهٔ اصلی کار و قدرت آنها را منفک کنند تا بتوانند بر آنها تسلط پیدا کنند. اما در مورد کوچ ارامنه در زمان شاه عباس این اتفاق نیفتاد. این کوچی بود که به قصد حمایت، حفاظت، و حراست شکل گرفت، و البته مثل هر کوچی ضایعات فراوانی نیز داشت. با مختصری تأمل در تاریخ این دوره متوجه می شویم که در کوچ اول ارامنه به سوی مرکز ایران، نیمی از آنان از میان رفتند، حالا به علت ها و شرایط مختلف. ولی بالاخره ارامنه به جلفا در جنوب زاینده رود می آیند و شاه عباس اول زمین وسیع کشتزاری را در اختیار آنان قرار می دهد و آنها در آنجا شهر می سازند و زندگی می کنند. نکته ای که در بارهٔ تاریخ همیشه برایم قابل تأمل است، این است که تاریخ همیشه فقط به گذشته ارتباط و تعلق ندارد و در واقع تاریخ زمان معاصر ما را نیز شامل می شود و مسائل زمان ما را نیز می تواند بازگو کند. یکی از عمده ترین اتفاقاتی که در این کوچ ارامنه صورت گرفت، این بود که آنان تقریباً تمامی خاطرات قومیشان را حفظ کردند. همه می دانند که ارامنه تمامی عوامل و عناصر یک ملت مشخص را دارا هستند: از مذهب خاص تا خط و زبان خاص. بنابراین چنین مجموعهٔ درخشانی از یک فرهنگ، که همه چیز آن خاص است، وقتی که برای او کوچ یا جابه جایی صورت می گیرد، چه اتفاقی پیش می آید. در این جابه جایی، ارامنه الگو هستند و البته در کنار آن تأثیرهایی نیز می گیرد و تفاوت هایی نیز دیده می شود. مثلاً در همین فیلم ملاحظه کردید که گنبدهای مخروطی قدیمی اولیهٔ ارامنه در کلیساها و در آذربایجان جای خودشان را به گنبدهای دورهٔ صفویه داده اند، گنبدهایی که مساجد آن دوره به آن شکل ساخته می شد. چنین اتفاقاتی نمونه های زیاد دارد، مثلاً دیوارهای کلیسای وانک اصفهان از کاشیکاری پوشیده شده و کاشیکاری ها کاملاً سبک و سیاق مرسوم دورهٔ صفویه را دارد. ولی چیزی دراین میان باقی می ماند که من به عنوان الگو آن را همیشه به خودم تذکر می دهم. این که چطور می شود فراموش نکرد و نگه داشت و چطور می شود زندگی کرد و در هم جوار آن فرهنگ را مبادله، و معنا رد و بدل کرد و همچنان از یک معنای اصلی پاسداری کرد. در موج مهاجرت ایرانی ها همیشه مهاجرت ارامنه را می توان به عنوان الگو اشاره کرد، الگویی که حالا در این دوران دهکدهٔ جهانی به آسانی بتوان آن را سرمشق قرار داد. دورانی که مهاجرها مستحیل می شوند و در فرهنگ ها ادغام می شوند و خاطره شان گم و محو می شود. ارامنه در واقع به ایران آورده می شوند و یک دوران طلایی را طی می کنند، این دورهٔ طلایی از زمان شاه عباس اول شروع می شود که در 1036 ق می میرد و شاه صفی جانشین او، شاه عباس دوم جانشین او. دورهٔ طلایی اصلی در زمان شاه عباس اول و شاه صفی شکل می گیرد و اینها همه در نیمهٔ اول قرن یازدهم هجری قمری است. این دورهٔ طلایی به نحو چشم گیری نشان دهندهٔ بده بستان دو فرهنگ مختلف است. شاه عباس حامی ارامنه است، اما وقتی تأمل می کنیم می فهمیم که این حمایت چندان نیز بی قید و شرط نبوده، ارامنه حتی در دورهٔ شاه عباس هم دوره های سخت و آسان را کنار هم می گذرانند. اما هرچه هست در قیاس با دوره های بعد، قرن های هجدهم و نوزدهم میلادی، این تفاوت ها بسیار بود. ارامنه مستقل هستند و عزتی دارند که بسیار مشخص است. در دورهٔ شاه عباس ارامنه بسیار متمول هستند و در دستگاه شاه عباس به سمت های مختلف گمارده می شوند و آزادی های خاص خودشان را دارند و تجارت ایران با خارج از ایران را در مسئولیت خودشان دارند. در همان دورهٔ شاه عباس و برادرش، ارامنه مأمور هستند اجناسی را که در ایران بوده به خارج ببرند، از پارچه های ابریشمی گرفته تا چیزهای دیگر. پارچه های ابریشم در انحصار شاه عباس بود و او برای پیدا کردن بازارهای مختلف از ارامنه استفاده می کرد. اما ارامنه فقط تجار بزرگ این دوره نیستند: در دورهٔ بعد در زمان شاه صفی، به روایت گیراگوسی مورخ، به سفارت ایران در استانبول فرستاده می شوند و این خیلی جالب است که یک مسیحی به عنوان سفیر میان دو کشور مسلمان گمارده می شود. اهمیت ارامنه در این دوران آن چنان زیاد و پررنگ است که امتیازهای استثنایی ارامنه در هیچ دورهٔ تاریخی ایران در میان دیگر اقلیت ها نظیر ندارد. دربارهٔ مهربانی شاه عباس نسبت به ارامنه قصه ای هست که خیلی جذاب است: این که شبی شاه عباس سوار بر اسب از جلفا می گذشت، یکی از اهالی جلفا مشروب زیادی خورده بود و متوجه نبود. او می پیچد جلوی شاه عباس و دستش را بر گردن اسب می گذارد و می گوید این اسب را به من بفروش، بعد وقتی که شاه عباس می گذرد همسر آن مرد به او می گوید برای حرف هایی که گفتی فردا برایت اتفاق بدی می افتد. فردا شاه عباس آن مست هوشیار شده را احضار می کند و می گوید چقدر می خواستی اسب مرا بخری؟ مرد شیشهٔ شرابی را بیرون می آورد و پیش پای شاه می گذارد و می گوید: قربان من قصد خرید اسب شما را نداشتم، این می خواست اسب شما را بخرد، من فقط واسطه بودم. شما فروشنده هستید و این هم خریدار. به من هم اگر چیزی بدهید بدم نمی آید. این نشانهٔ یک دورهٔ ملایمت، تساهل و ارتباطات انسانی است که ارتباطات فرهنگی نیز در چنین دورانی به اوج خود می رسد. بعد وقتی قیاس می کنیم با زمانی که اصفهان محاصره می شود و محمود افغان دست به کشتار همه و تخریب آثار ارامنه می زند، آن وقت است که متوجه می شویم چه خشونت عجیبی در این دوران شکل می گیرد و در تاریخ ناگفته می ماند. دوران سختی ارامنه از این دوره شروع می شود و تا قرن نوزدهم ادامه پیدا می کند: دورانی که ارامنه تحت فشارند و از بسیاری از امکانات و مالکیت های خصوصی و حقوقی و انسانی محروم می شوند. این دورهٔ تلخ تا زمان ناصرالدین شاه قاجار ادامه پیدا می کند. جایی مورخی ارمنی اشاره می کند که شکر خدا که دورهٔ سختی ارامنه به سر رسید و ما رجالی را حتی در میان ارامنه داریم مثل میرزا ملکم خان اشاره می کند و نوید این را می دهد که اتفاق تازه ای در حال وقوع است. میرزاملکم خان در حقیقت به عنوان یک کارمند عالی رتبه به سفارت عثمانی فرستاده می شود. میرزا ملکم خان همان کسی است که با انتشار روزنامهٔ قانون بنیان مشروطهٔ ایرانی را می گذارد و از مشروطیت به بعد ارامنه دوباره جایگاه قدیمیشان را احراز می کنند و شخصیت های عمده، سرداران شجاع و جنگجو و البته شاعران و هنرمندان بزرگی از میان آنها سر برمی آورد. نگاهی دوباره به این همجواری باید با دقت صورت بگیرد. این دقت باید ما را به اینجا برساند که یک اقلیت درخشان وقتی که در متن تاریخی کشور گسترده و وسیعی مثل ایران زندگی می کنند، چگونه موضع می گیرند، سرپا می مانند و موفق می شوند از دویست سال دوران ستم تاریخی هولناک مجموعهٔ خاطرات خودشان را صحیح و سالم بیرون بیاورند و حفظ کنند، حدی را می توانیم تصور کنیم هم مهم و هم جذاب است. ما در طول این صد سال در بسیاری از رشته های هنری و فرهنگی متفکران و هنرمندان تراز اول ارمنی را می توانیم سراغ بگیریم. این احتیاج به تحقیق زیادی ندارد و مشخص است. تئاتر پیشتاز ایران را به جز شاهین سرکیسیان چه کسی می تواند بنویسد و بعد از آن، وقتی که دوباره به همین تئاتر پیشتاز می رسیم، جایگاه آربی آوانسیان را چه کسی می تواند انکار کند. این هفته به مناسبت ارامنه و سینمای ایران برگزار می شود، بنابراین من فرض را بر این می گیرم که بسیاری پیش و بعد از من به جایگاه ارامنه در به وجود آمدن سینما اشاره های زیادی کرده اند یا خواهند کرد. در واقع در این هنر اولین نمونه های درخشان توسط ارامنه به وجود آمدند و در واقع ارامنه بنیانگذار بخشی از سینمای معاصر ایران بودند. در معماری ما چگونه می توانیم به تهران نگاه کنیم و چطور می توانیم تهران هشتاد سال پیش تا به امروز را، به معنایی تا انتهای دههٔ چهل شمسی، می توانیم بررسی و نگاه کنیم بدون آن که جایگاه مهم وارطان، یکی از مهم ترین کسانی را که در شکل دادن تهران جایگاه خاصی داشت در نظر نگیریم. در هر رشته و شاخه ای هنرمندان ارمنی معنا و مفهوم را به وجود آوردند و خلق کردند که بی حضور آنها قابل تصور نیست. شاید اگر علت این مسئله را بررسی کنیم، به این نکته برسیم که ارامنه به نوعی مثل تجاری که در زمان شاه عباس و شاه صفی میان ایران و جهان غرب آمد و شد می کردند، در حقیقت معنای جهان معاصرشان را ترویج می کردند؛ آنها فقط تاجر نبودند، بلکه به نوعی سفیر فرهنگی نیز به شمار می رفتند، در دوره ای که ارتباطات گسسته و نامعلوم بود، تجار ارمنی این وظیفه را عهده دار شدند و همان طور که باید یادمان باشد تمدن بشری از ارکان عمده اش تجارت است و این تجارت است که مقولاتی چون علم و هنر و فرهنگ را از نقطه ای به نقطه ای دیگر منتقل می کند. با عنایت به این مسئله متوجه می شویم که نقش ارامنه خصوصاً از قرن هفدهم میلادی چه اندازه مهم و تأثیرگذار بوده است. ارامنه منادی حوادث و معرفتی بودند که در جهان معاصر می گذشت، بازگوکنندهٔ این معانی و حامل آن بودند، نقشی که بسیار حیاتی و اساسی است. هیچ وقت نباید از یاد ببریم که جایگاه ارامنه در نقاشی ایران چه مقدار و حجم است. بخش نقاشی های کلیسای وانک را داریم که در این فیلم دیدیم و شخصاً خیلی لذت بردم و از آقای سهیلی ممنون هستم که این مجموعه را نگاه داشتند. نقاشی بعد از شیوهٔ صفویه، بعد از نگارگری و مینیاتورهای آن دوره، تغییر کرد. کلیسای وانک در زمان شاه عباس دوم ساخته شد در سال 1055 ق. تا پیش از این کلیسا، من مکانی و بنایی را سراغ ندارم که در آن نقاشی هایی به سبک غربی کار شده باشد. ما می دانیم که میراث ارمنی دارد به هدر می رود. هنرمند ارمنی اولین کسی بود که رفت و نقاشی غربی را آموخت، و وقتی به ایران برمی گردد قسمت اعظم نقاشی کلیسای وانک تحت تأثیر این نقاشی است. جایگاه میراث ارامنه بسیار مهم است. به این ترتیب درست است که نقاشی های دیواری کلیسای وانک تنها منبع و تنها علت تغییر نقاشی ایرانی از نگارگری به نقاشی های سبک قاجار نبوده، اما قطعاً تأثیر زیادی داشته است. در دورهٔ شاه صفی بخش اعظمی از نقاشی های اروپایی به ایران منتقل می شوند که بعضی از آنها در همین کلیسای وانک مدفون هستند. از هلند و جاهای مختلف می آیند و نقاشی غربی را با خود می آورند، و البته این دوره بسیار خاص و پیچیده است. همان قدر که از غرب نقاشی به ایران می آید از هند هم این نقاشی ها می آیند، و البته این دوره بدون حضور ارامنه و نقاشی هایی که بر دیوار کلیسای وانک بوده قابل تغییر نبوده است. این نقاشی ها را هر کسی نمی دیده است، حتی در زمان شاه صفی هم که تابلوها به صورت کاروان به ایران آورده می شدند، اینها دردربار و خانه های اعیان و اشراف قرار می گرفتند، بنابراین مردم می توانستند نقاشی ها را ببینند و تأثیر بگیرند. در اواخر دورهٔ صفویه تغییری در نقاشی ایران حاصل می شود: نقاشی، رنگ و روغن و به صورت دیواری انجام می گیرد که در همین عمارت جُلجتا نمونه هایش را می بینیم؛ قطعاً جایگاه و نفوذ و تأثیرگذاری نقاشی های دیواری وانک را دارد. تأثیر دومی که نقاشان ارمنی بر هنر نقاشی ایران می گذارند، مکتب آبرنگ اصفهان است. نقاشی آبرنگ که در ایران و در طول این شصت سال اخیر اهمیت و اعتبار و جایگاه پیدا کرد، پیش از آن اصلاً اهمیتی نداشت. کمال الملک و شاگردانش نقاشی رسمی را نقاشی رنگ روغن می دانستند و نقاشی آبرنگ مدت ها بود که از یادها رفته بود. البته در دورهٔ قاجاریه و در دورهٔ فتحعلی شاه و ناصرالدین شاه نقاشی آبرنگ انجام می شد، اما این گسترش و این اعتبار مدیون نقاشان ارمنی است، نقاشانی که بعضی از آنها هنوز شکر خدا زنده اند. کسانی این کار را آغاز کردند، البته با نقاشی های بسیار ساده از محیط زندگی و کار و آدم های اطرافشان، و این شیوه و سنت را تحت تأثیر نقاشی انگلستان رواج دادند، و البته این که اصفهان تا حدودی پذیرای انگلیسی ها بود که این علاقه به نقاشی آبرنگ را در میان ارامنهٔ جلفا دامن زدند، و این یادگیری به بهترین وجه و شکل ممکن بود. در میان این نقاشان هنرمندان معتبری داریم، از سمبات گرفته تا وارطانیان، هایراپطیان، ناهاپطیان و کسان دیگر. من خودم مدتی، پیش ناهاپطیان کار می کردم و از او به طور غیرمستقیم برای نقاشی کارت های کریسمس سفارش می گرفتم که این طرح روی کاغذ چاپ شده بود و با الگویی که روبه رویمان داشتیم این کارت ها را کار می کردیم. دومین تأثیر عمدهٔ نقاشان ارمنی در موج بعدی بود که از سال1330 ش شروع شد، کسانی مثل گریگوریان، رستم وسکانیان و سیراک ملکونیان. اینها اولین نمایشگاه هایی که داشتند مقارن شد با رشد و گسترش نقاشی مدرن در ایران و هر کدام از آنها سهم و اعتبار و اهمیت خاص خودشان را دارند. حقیقتاً گریگوریان به عنوان یک نقاش با ایده های اجتماعی و ایده های سیاسی توانست در نقاشی معروفش، یعنی آفرینش، کاری را به وجود بیاورد که تا مدت ها کسی جرئت نداشت که دست به آن کار بزند. این نقاشی با آن که انسان را در یک زمان خاص و دورهٔ محدودی نشان می دهد، اما عملاً نمی توان برای آن زمان و دوره ای را تعیین کرد. او انسانی است که رنج می کشد، تحقیر می شود، عذاب می کشد به زندگی ای محکوم می شود که تمایل و انتخاب خود او نبوده است، در عین حال گریگوریان به نوعی از نقاشی پیشتاز توجه داشت و نمونه هایی را به وجود آورد که در آن جسارتی بود که در هیچ کار دیگری در آن دوران نمی توان سراغ گرفت. کار با کاردَک را گریگوریان به وجود آورد، این که از این جنس به عنوان بوم آثار استفاده کرده، شکل های خاصی را خلق کرد. شش یا هفت سال پیش برای کارشناسی یک رشتهٔ نقاشی به جایی رفته بودم، تعدادی از نقاشی های گریگوریان هم بود و چقدر لذت بردم که دیدم پس از گذشت چند دهه این مجموعه هنوز زیبا، جذاب و ارزشمند هستند و هنوز قابل توجه بودند. زمان بر این تابلوها نگذشته بود، چون اصالت و خلاقیت خاصی داشتند. نکتهٔ دلپذیری که دربارهٔ گریگوریان هست، این که درست است که ارامنه خاطره هایی را با خود به ایران آوردند و سعی کردند مستقل بمانند و آن خاطره ها را حفظ کنند، اما همچنان این انتقال همیشه کنجکاوی مرا برمی انگیخته است. سال ها پیش قبل از این که دختر نازنین او فوت کند، در گالری ای که از این نقاشان برپا شده بود و کارهای نقاشان معاصر آمریکایی بود، یک موزهٔ شخصی بود که تمام اشیایی را که مورد استفاده قرار می داد که در آن ترمه بود، اتوی قدیمی، چراغ ها و فانوس های قدیمی بود و اینها بازگو کنندهٔ خاطراتی بودند که گریگوریان با خود به امریکا برده بود. یکی از مهم ترین نقاشانی که مانند گریگوریان در خارج از ایران کار می کند، سیراک ملکومیان است. او از موج اول نقاشانی است که کارهای تجریدی و آبستره را شروع کردند، اما بسیار گسترده تر و زیباتر و موجزی توانسته است به زبان و بیان تازه و خاصی دست پیدا بکند. هر گاه که به تورنتو می روم دیدن سیراک ملکومیان را بخشی از وظیفهٔ خود می دانم، و وقتی که به خانهٔ سه طبقهٔ قشنگ او می روم، احساس امنیت می کنم. احساس می کنم که او حاصل معنایی است که من هم از سال1340 ش به بعد آن را حس کرده بودم، و او چقدر خوب توانسته بخشی از این مجموعه را گسترش و بسط بدهد. بحث در باب ایران بعد از 1300ش بحث بسیار گسترده ای است، این که فرهنگ معاصر ما از چه آبشخورهایی تأثیر گرفته و از کجا چه چیز به آن رسید، چقدر ماندگار بوده، چقدر گذرا بوده، رسم و مد روز بوده است. اما وقت ما کاملاً محدود است. به سخن اولم برمی گردم. هیچ تمدنی در انزوا شکل نمی گیرد، هیچ تمدنی نمی تواند منزوی باشد و ناچار است که گسترده شود. در قرن دهم هجری نگارگری ایرانی از شرق تمام هند و از غرب تمام عثمانی یعنی جهان اسلام را در خودش گرفت. اگر چیزی نداشت که نمی توانست چنین گسترده شود. آن چیزی که ما در شکل و شمایل یک تمدن سراغ می گیریم، به اجزای آن مربوط است؛ اجزایی که اگر مهم باشند با تأثیری که در تمدن می گذارند، همیشگی و ماندگارند. اشاره ام به نقاشی آبرنگ اصفهان است: بر خلاف ظاهر ساده اش که شاید به نظر بیاید برای جلب توجه جهانگردان نقاشی شده و نقاشی ای بود برای ژبت و ضبط زندگی و رنگ و بویی محلی داشته است، اما با همین ظاهر ساده نقاشی امروز آبرنگ ایران بدون مکتب اصفهان نمی توانست شکل فعلی اش را داشته باشد، هر چند که در آبرنگ اصفهان کار بیشتر به صورت ضرب های قلم مو بود، ولی هرگاه که من یکی از نقاشی های این سبک را می بینم حیرت می کنم از این همه دقت و حوصله، از این مهارت و این امیدی که در کارهایش وجود دارد. من سخنانم را با صحبت از نقاشی که کارهایش را به شدت دوست دارم، به پایان می برم. او در مغازهٔ فانوس، که لوازم نقاشی می فروخت، کار می کرد و در پیری بازنشسته شد. و در حدود شصت سالگی نقاشی را کشف کرد و در اندازه های بزرگ آبرنگ می کشید، دقیق و جذاب، تا آن که به کار یک نکته پرداز نزدیک می شد. یکی از نقاشی هایش عید فطر نام دارد؛ صدها آدم را نقاشی کرده بود با لباس هایی رنگارنگ و چقدر این نقاشی را حس می کردم. بعدها به انگلستان رفت، اما دوباره بازگشت و اشاره می کرد که سیصد ورق آبرنگ خریده است. آن موقع هفتاد سالش بود و با این امید که سیصد ورق را تبدیل به نقاشی کند، هر چند که بعد از این ملاقات عمرش چندان به درازا نکشید. چون فرصت کم است، ما خیلی کم توانستیم دربارهٔ حضور و تأثیر اقلیت ها صحبت کنیم. ما بخش هایی از تاریخ را نادیده انگاشتیم، هر جا که دیدیم و تاریخ به ما می گوید در آن دوره ها جفا کرده ایم، سعی کردیم آن جفا را فراموش کنیم و گمان می کنم وظیفهٔ تک تک مردم ما است که از این تعداد ارامنه ای که در ایران مانده اند چنان تجلیل کنند که پیش ما باشند و در جوار حضورشان باشیم و لذت این مبادلهٔ فرهنگی سال های سال پایدار بماند. |
فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 29
|