نویسنده: خاچیک خاچر


فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 33

هفت هشت ماه پیش یکی از شعرای ارمنی از لبنان با پست الکترونیکی پیام تسلیتی برایم فرستاده بود که در آن از مرگ لئوناردو آلیشان ملقب به ‹‹ناردو››[1] یکی از شعرای بزرگ ارمنی ساکن امریکا، خبر داده بود و چون این شاعر ایرانی بود دوستِ لبنانیِ من به این دلیل به من تسلیت گفته بود.

او در پایان پیام تسلیت خود با شک و تردید فراوانی از من سؤال کرده بود که آیا من ‹‹ناردو›› را می شناسم؟

چیزی برای پنهان کردن نداشتم. باید اعتراف کنم که نه نامش را شنیده بودم و نه چیزی از او خوانده بودم. در ناباوری دوست شاعرم حرفی جز ابراز بی اطلاعی برای گفتن نداشتم.

هزار افسوس، شاعری هنگام خواب، غرق در خواب های شیرین و طلایی، در شعله های آتش گرفتار آمده و سوخته است. آن هم در کشوری ‹‹به این پیشرفتگی›› مانند امریکا.

تب داغ غمی بزرگ بر پیشانی من نشست. خدایا با آنکه من روزی یکی دو ساعت در اینترنت پرسه می زنم باز هم اینقدر بی اطلاع هستم! چارهٔ دیگری جز کسب اطلاعات بیشتر در بارهٔ ‹‹ناردو›› نداشتم! و در اولین فرصت وارد اینترنت شدم.

در ذهن مغشوشم حکایت غمناکی پا گرفته بود.

مرگ نیکی ها.

یکی بود، یکی نبود، زیر این گنبد کبود، شاعر ایرانی ارمنی ای به نام لئوناردو آلیشان بود که در دانشگاه های امریکا ادبیات فارسی تدریس می کرد. او به ادبیات نوین ایران تسلط کامل داشت و ترجمه های زیادی از فارسی به انگلیسی کرده بود. او به زبان انگلیسی هم شعر می گفت و هم داستان می نوشت و هم زمان در چندین دانشگاه تدریس می کرد و مرتب از شهری به شهر دیگر در پرواز بود.

روحی جوینده ولی سرکش داشت و لحظه ای از جهد و کوشش باز نمی ایستاد.

ولی نیکی ها دیرنمی پایند و قلب حکایت ما هنوز شروع به تپش نکرده از حرکت باز می ایستد.

سرنوشتی تلخ و شوم شاعری در غربت.

بعد به مقالهٔ م.نفیسی برخوردم که قطره اشکی بود به خاطر کوچ ابدی ناردو.

با هم بخوانیم قسمت هایی از آن را:

برای من که از اصفهان آمده ام واژهٔ ‹‹ارمنی›› آهنگی دلنشین دارد. ارامنه در جنوب رودخانهٔ زاینده رود در محلهٔ جلفا زندگی می کنند. کلیسای جامع ‹‹وانک›› با میدانچهٔ سنگ فرش شده اش ‹‹قلب جلفاست››. مادرم دستبند طلایش را از زرگرخانه ای در جلفا می خرید. آقا رضا ماشین را برای تعمیر پیش مکانیک های ارمنی می برد. پدرم صبح های جمعه که به کوه ‹‹صفه›› می رفت صبحانه اش را در کنار ‹‹آب خاچیک›› می خورد. خواهرم که به نقاشی علاقه داشت جلوی کارگاه ‹‹سنباط››[2] می ایستاد و به تابلوهای پشت پنجره خیره می شد. من برای دیدن فیلم های فلینی به یک مرکز فرهنگی در جلفا می رفتم و گاهی با هوشنگ گلشیری و دیگران سری به آنجا می زدم. جلفا برای ما که این سوی رودخانه زیر سایهٔ سنت زندگی می کردیم یک محلهٔ آزاد شده بود: تکه ای از غرب که رنگی بومی داشت و زبان فارسی در آن با لهجهٔ شیرین ارمنی – اصفهانی شنیده می شد.

در نوجوانی با فرهنگ ارامنه نیز آشنا شدم. از طریق محمد حقوقی هراند قوکاسیان را شناختم که کار اصلی او طبابت بود ولی به تشویق حقوقی گزینه ای از شعر شاعران ارمنی را برای نشریه جنگ ترجمه کرد.

با ‹‹مرگ نازلی›› احمد شاملو، وارطان را شناختم و دریافتم که نقش ارامنه در جنبش آزادیخواهانه در ایران تنها به یپرم خان ارمنی محدود نمی شود و در همهٔ دوره های تاریخ معاصر کشور به چشم می خورد.

با چنین زمینهٔ فکری ای بود که در اواخر دههٔ1980 م هنگامی که شنیدم یک استاد ارمنی ایرانی به نام لئوناردو آلیشان می خواهد در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی در لس آنجلس پیرامون نقش اسطوره در شعر احمد شاملو و فروغ فرخزاد صحبت کند با علاقهٔ تمام به دیدارش رفتم و الحق از سخنانش بهره بردم. چند سال بعد هنگامی که داشتم برای نوشتن رسالهٔ دکترایم روی شعر نیما یوشیج کار می کردم بار دیگر به نام آلیشان برخوردم. ترجمهٔ او از شعر نیما و شاملو به انگلیسی درخشان بود. وقتی که شاملو از میان ما رفت بنا شد که در شهرهای گوناگون از جمله لس آنجلس یادبودی برای شاملو بگذاریم. قرار شد من با آلیشان تماس بگیرم. ما زود با یکدیگر خودمانی شدیم و آلیشان از من خواست که او را‹‹ناردو›› صدا کنم. گفت وگو با او شیرین بود. ما گاهی ساعت ها با یکدیگر حرف می زدیم. او از چگونگی آشنایی اش با شاملو و آیدا می گفت و از قتل عام ارامنه درترکیه، از حماسهٔ ملی ارمنی ‹‹داویت ساسونی›› و مقاومت ارامنه در برابرخلفای عباسی، از عصر ایرانیان در تبعید و… با همهٔ اینها من تردید داشتم که از او برای صحبت در مجلس بزرگداشت شاملو دعوت کنم. زیرا هر وقت که با هم تلفنی حرف می زدیم او مست بود و من مطمئن نبودم که اگر او را از سالت لیک سیتی به لس آنجلس بکشانم آیا قادر خواهد بود که پشت میز خطابه بنشیند و با همان متانت که ده سال پیش دربارهٔ شعر شاملو سخن گفته بود این بار از مرگ او با مردم سخن بگوید؟

در طی این ده سال دو اتفاق مهم برای ناردو رخ داده بود: نخست اینکه در سال1993 م از همسرش نلی که در تهران با او ازدواج کرده بود جدا شده بود. با این وجود هنوز زنش را دوست داشت و برای من عکسی از خود و همسر و سه پسرش فرستاد که در آن همه در کنار یکدیگر ایستاده بودند. دوم اینکه پس از نزدیک به ده سال تدریس فارسی در بخش خاورمیانه ای دانشگاه یوتا از این سمت کناره گرفته بود و شغلی نداشت. یکنواختی کار تدریس و باندبازی استادان عرصه را بر او تنگ کرده بود و کار دانشگاهی با روح هنرمندانهٔ او نمی خورد. او می خواست زندگی اش را صرف ادبیات و شعر کند. برای من بسته ای بزرگ از مقالاتش فرستاد همراه با دو کتاب نازک شعر از خودش به زبان انگلیسی؛ برهنه پاکوبی بر خرده شیشه ها (1991م) و از درون قطرهٔ شبنم… (2000م) که مجموعه ای است از شعرهای کوتاه به سبک هایکو، تانکا و سنریو.

با این همه احساس می کردم که ناردو به صورت مردی شکست خورده درآمده بود که چارهٔ درد را در فراموشی مستانه جست وجو می کرد. به ویژه یک بار صدای او را از یاد نمی برم که نیمه شب مرا از خواب بیدار کرد و گفت: ‹‹ساکو مرد››. دیوانه شده بود و می گفت پس از مرگ برادرش، ساکو، دیگر نمی خواهد زنده باشد اما پس از مرگ ناردو هنگامی که وارد اینترنت (سایت گوگل) شدم تا دربارهٔ چگونگی مرگ او اطلاعات بیشتری پیدا کنم دریافتم که ناردو در طی پنج سال گذشته رابطهٔ خود را با نشریات ادبی امریکایی از دست نداده و حداقل دو بار در مسابقات شعر برنده شده است.

من این دو شعر برگزیده را که به فارسی برگردانده ام در پایان این نوشته ضمیمه کرده ام.

مرگ ناردو از زندگی او دلخراش تر است. در نهم ژانویه2005 م همسایگان ناردو به آتش نشانی سالت لیک سیتی خبر می دهند که از خانهٔ او شعله های آتش به بیرون زبانه می کشد. هنگامی که مأموران به آنجا می رسند در می یابند که آتش از طبقهٔ اول ساختمان شروع شده و سپس به زیرزمین سرایت کرده است. مأموران بقایای پیکر ناردو را در تخت خوابش در زیرزمین پیدا می کنند. آیا این آتش سوزی خودساخته بوده یا از روی سهل انگاری صورت گرفته است؟ بدبختانه به خاطر فروریختن طبقهٔ اول همهٔ آثار و شواهد علل بروز آتش سوزی از میان رفته است.

از خود می پرسم در آن لحظه که آتش داشت به جان ناردو می افتاد او چه می کرده و به چه می اندیشیده است؟ آه! تجسم این مرگ دلخراش جانم را می سوزاند و من یکریز از خود می پرسم آیا نمی شد برای او کاری کرد؟ چرا ما نتوانستیم او را از خودویرانگری سال های اخیر عمرش باز داریم؟ ناردو اما دیگر رفته است و تنها شعرها و مقاله هایش هستند که از شعله های آتش در امان مانده اند و هنوز می توانند ما را با روح این شاعر پراحساس و اندیشمند پیوند دهند.

مارس2005 م

******

بازی

وقتی بابا سرحال بود

با من و برادر کوچکم

قایم باشک می کرد

در باغ بزرگ مادربزرگم در اصفهان

ساکو از همه بهتر بود

بابا از همه بدتر

و من اصلاً دوست نداشتم قایم شوم

ولی ما با هم بودیم و بهمان خوش می گذشت

سال ها گذشت و ما همچنان

به بازی خود ادامه دادیم:

یکی در انگلیس قایم شد

یکی در امریکا

و بابا در ایران ماند

در حال سر گذاشتن و شمردن.

آنگاه ما یکدیگر را یافتیم

و بار دیگر قایم باشک کردیم

اما این بار مشکلی پیدا شد:

هر کس که قایم شده بود دیگر پیدا نمی شد.

آه دلبندترین اشباح من!

من برادر شما هستم

من پسر شما هستم

و من کار شمارش را تمام کرده ام

آماده باشید یا نباشید

دارم می آیم.

******

فکرهای خسته

آنها در افغانستان ده میلیون مین چال کرده اند

برای هر دو سه نفر افغانی یک مین زمینی

از هر سن و از هر قوم

آنها در زهدان مادر مین کاشته اند

و همراه با خوراکی از هوا

دست وپای مصنوعی می ریزند

آنها مین کاشته اند

زیر بالش خدا و رویای کبوترانش

هر شب یک رویای تاریک تازه

بال هایش را در بستر من پهن می کند

امروز صبح از خواب بیدار شدم

با تپشی کوبنده درسر

عجب خسته بودم

زیرا در سراسر شب داشتم

مین ها را خنثی می کردم

خوابی بود چنان واقعی

دست و پایم را لمس کردم

آنها هنوز سر جایشان بودند

خوابی بود چنان تاریک

قلبم را امتحان کردم

خدا هنوز آنجا بود

اما مین هم هنوز آنجا بود

با مشکل ده میلیون مین

ده میلیون دست و پای مصنوعی

ده میلیون زندگی و رویا

که همه پرپرشده بود

درون دل خدا

و درون دل من

که خدا در آن خاک را شخم می زند

همراه با کشاورزانش

******

لئوناردو آلیشان ‹‹ناردو»

ناردو در خانواده ای ارمنی در تهران متولد شد. در سال1352 ش برای تحصیل به امریکا رفت. از1357 – 1377در دانشگاه های مختلف امریکا ادبیات فارسی تدریس کرد.

اشعار و داستان های کوتاه او در مجلات امریکایی و بین المللی به چاپ رسید و بارها جایزه های مختلفی را عاید نویسنده شان کرد.

کتاب اول آلیشان، رقص پابرهنه برروی خرده شیشه[3]، در سال 1370 در نیویورک و جلد دوم منتخب شعرهایش به نام از میان قطره شبنم[4] در سال 1381 در گلندل لس آنجلس به چاپ رسید.

او در 16 دی ماه 1383 در سالت لیک سیتی طعمهٔ حریق شد.

نقطه!

اشک هایم را پاک می کنم و باز قلم به دست می گیرم:

******

کلامی صمیمانه

ناردوی عزیز

من هم که تو را هرگز نشناخته و دربارهٔ تو هیچ نشنیده بودم حال وقتی نوشته هایت را و آنچه را که بر سرت آمده و بر تو گذشته می خوانم… با خود می گویم این هم یک ایرانی ارمنی از جرگه هنرمندان اصیل. نویسنده و شاعری دیگر از شمار آوارگان بی شمار و سرگردانان سردرگم. شاعری بزرگ و حقیقی در مقابل صف پایان ناپذیر این همه شاعران دروغین با ادا و اطوار شاعری.

یک قربانی دیگر از قربانی های بی کسی و غربت…

ولی آیا تو، ‹‹ناردو››، آخرینش هستی؟

این کاش این طور می بود.

گمان نمی کنم.

وقتی شعله های خانمان سوز اعتیاد و آتش به عمد یا غیر عمد پیکره تو را در لهیب بی امان خود می بلعید تو به نجات نوشته هایت فکر کردی؟ نوشته هایی که به همراه خودت طعمهٔ شعله های سوزان آتش شدند.

زمان ما روح لطیف شاعران و نویسندگان را نمی پسندد. مانند دیوار چین جلوی آنها سد می شود و به آنها اجازهٔ ورود نمی دهد. با آنها از درِ کینه و خصومت در می آید و برای بودن و نبودن آنها کوچک ترین اهمیتی قائل نیست.

بیا با آنچه که اتفاق افتاده است و حقیقت ترین حقیقت هاست ستیز نکنیم. مرگ هم زندگی ای است به نوعی دیگر. زندگی ای جاودانه، پرافتخار، خصوصاً برای شاعری مانند تو با این همه شعر نیک و فراموش نشدنی، شعری که از دل برآمده و بردل ها نشسته است.

روحت پرنور، آسمان افتخارت پرستاره و نامت جاودان.

برادر هم قلمت

خاچیک خاچِر

زندگی ادامه دارد.

راستش من امید زیادی دارم که به زودیِ زود شعرهای ناردو را شاعران خوب ما به فارسی و به ارمنی ترجمه می کنند و لئوناردو آلیشان در زندگی پس از مرگش برای همیشه از غربت و بیگانگی در می آید.

تهران، اول آبان ماه1384

پی نوشت ها:

1- Leonardo Alishan, “Nardo”.

2- سمباط کیورغیان (Sembat Kureghian)، نقاش بزرگ

3-  Dancing Barefoot on Broken Glass

4-  Through a Dewdrop

فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 33
سال نهم | پاییز 1384 | 152 صفحه
در این شماره می خوانید:

بار دیگر با سیلوا کابودیکیان

نویسنده: ادوارد هاروتونیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 33 سیلوا کابودیکیان، شاعر بلندآوازهٔ ارمنی را در شمارهٔ 30 فصلنامه معرفی کرده ایم. او اکنون هشتادوششمین سال عمر را...

چالو

نویسنده: هاماسدق/ ترجمه: آقاسی ژ. هوانسیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 33 چالو اندکی پیرتر از متولی باشی کلیسا بود لیکن مانند او عینک نداشت. گوش هایش مانند دو برگ پهن...

مترجمان

نویسنده:  ژیلبرت مشکنبریانس فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 33 پیشینهٔ تاریخی ارمنیان گویای این واقعیت است که خط و زبان جایگاه والایی در فرهنگ آنها دارد. سال جاری...

۸۵ سال پس از انعقاد معاهده سور

نویسنده: وارطان داویدیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 33 تحقق حقوق ارامنه بر پایه های سور نیز استوار است ادیب و نویسندهٔ فرانسوی، بنوا میشه[2]، در کتاب سقوط امپراتوری...

حوادث ۱۲۹۶-۱۲۹۷ آذربایجان

گردآوری و ترجمهٔ: دکتر کارن خانلری فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 33 حوادث 1296 - 1297 آذربایجان از دیدگاه نشریهٔ ارمنی زبان آیگ،چاپ تبریز(ارگان فدراسیون انقلابی ارامنه...

آیین مهر و تاثیر آن بر فرهنگ ایرانی، اسلامی

نویسنده: گارگین فتایی فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 33 مهر در ایران ایران جایگاه ادیان مختلفی همچون مهرپرستی، زرتشت، مانوی، مزدکی، صابئین[1]، یهود و اسلام بوده است ولی از...

مختصری در باب تاریخ فلسفه ارمنی

نویسنده: شانت باغرامیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 33 مقدمه در این مقاله، سعی کرده ایم نظری اجمالی به تاریخ فلسفه ارمنی از آغاز تا پایان قرن دهم میلادی بیفکنیم و به...

مروری بر کلیساهای ارامنه استان آذربایجان غربی

نویسنده: نادره شجاع دل فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 33 اشاره در شماره های 23و 27 فصلنامهٔ پیمان، در مقاله های ‹‹مروری کلی بر کلیساهای جلفای اصفهان›› و ‹‹بررسی کلیساهای...

خاچکار

نویسنده: باگرات اولوبابیان/ ترجمه: ادوارد هاروتونیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 33 اشاره باگرات اولوبابیان، نویسنده و پژوهشگر تاریخ، در سال 1925 در منطقهٔ خودمختار...