از دیدگاه دوربین عکاسی مچیتف
این مقاله از سویی نیم نگاهی است به ارتباط معنوی بین هنرمند ارمنیتبار گرجی و هنرمند گرجستانی ارمنی و از سوی دیگر، نمایشگر تأثیر متقابل هنر عکاسی و تخیلات سوررئالیستی هنرمندانی است که به فن عکاسی تسلط دارند و بارها، ثابت کردهاند که،عکاسی هنری مرده نیست و ندیدن ارزش هنری آشکار آن گویای چیزی جز نابینایی نیست. پیکاسو یکی از اولین کسانی بود که فهمید میتوان از عکس برای تغییر ماهیت موضوع آن استفاده کرد. این ایده به ویژه در زمان پدید آمدن کوبیسم ظاهر شد. پیکاسو در 1911و1912م به کرات با دوربین عکاسیاش از موضوعی عکس گرفته و سپس، براساس آن نقشی را برروی بوم آفریده. سرگئی پاراجانف(سرکیس پاراجانیان)(1) به عکاسان توصیه میکرد که« ا گر میخواهید مشهور شوید، از افراد مشهور عکس بگیرید». با این وصف، او ارزش عکس را در گرو موضوع آن می دانست. یوری مچیتف (2)، عکاس مشهور گرجی یکی از آن عکاسانی است که با شاهکارهای سرگئی پاراجانف ارتباط مستقیم داشت و عکسهای مچیتف بودند که هم خود او و هم، پاراجانف را به شهرت جهانی رساندند. مچیتف در 1950م در تفلیس به دنیا آمد. پدرش، میخاییل مچیتف، صنعتگری مشهور بود. یوری در مدرسهای در گرجستان تحصیل کرد. نام خانوادگی مچیتیشویلی در زبان گرجی به معنی کسی است که پارچه چیت میفروشد یا تولید میکند. ریشه این کلمه چیت است و پیشوند « مِ» در گرجی معادل « er» انگلیسی و نشاندهنده وابستگی فرد به یک حرفه است.(3) او تمام عمر در یک کارگاه خیاطی به عنوان کلاهدوز کار کرد. برسر گذاشتن کلاه در سراسر تفلیس، پایتخت گرجستان، بسیار محترم شمرده میشد و حتی، جملهای وجود داشت که « من یک مرد هستم و کلاهی بر سر دارم!».(4) مچیتف برای بسیاری از افراد مشهور کلاه دوخت. فقط، برای برژنف 13ـ 15 کلاه دوخته است. مادرش ارمنیای اهل تهران بود. عمه مادرش هم اهل همین شهر بود و در زمان محمدرضا پهلوی زندگی میکرد. مچیتف ریشههای ارمنی خود را پنهان نمیکند اما خود را ارمنی نمیداند.(5) او معتقد است فقط زمانی که زبان ارمنی را بهطور کامل بیاموزد، میتواند خود را ارمنی بداند و فردی که انگلیسی میداند و ارمنی نمیداند و در نزدیکی ارمنستان، زندگی میکند، نمیتواند خود را ارمنی بنامد. او همچنین میافزاید که داشتن ریشههای کهن ارمنی، مانند صحبت کردن به زبان ارمنی، تسلط به آن و زندگی در نزدیکی ارمنستان نمیتواند فرد را ارمنی کند:« تعداد زیادی از ارمنیان واقعی، مسلط به زبان انگلیسی، در ایالات متحده زندگی میکنند اما هرگز نمیتوانند خود را امریکایی بدانند. به همین دلیل ساده که ارمنی هستند».(6) مچیتف در مؤسسه پلیتکنیک گرجستان تحصیل کرد. او از هشت سالگی به عکاسی علاقهمند شد و تا 29 سالگی، با دوربینی که مادربزرگش برایش خریده بود عکس میگرفت. پس از آن، شروع به جمعآوری بایگانی عکسهای خود کرد. میتوان گفت که او قبلاً بهطور ضمنی عکاسی میکرد. او در یکی از مصاحبههایش گفته: « در ابتدا، من فقط آنچه را که به نظرم زیبا بود ثبت میکردم. بنابراین، در واقع، من 55 سال تجربه عکاسی دارم».(7) مچیتف عکسی را که در ده سالگی گرفته بود، نگه داشته است. این عکس تصویرپسربچهای را نشان میدهد که روی شنها بازی میکند. پسرک برادر کوچکتر یوری به نام گیاست. او عمدتاً در زمینه مستندسازی کار میکرد. سالها بعد، متوجه شد که عکاسی از مردم را بیشتر دوست دارد. به همین دلیل، عکاسی پرتره سبک مورد علاقه او شد. وی بیست نمایشگاه فردی و بیش از پنجاه نمایشگاه گروهی برگزار کرد. مچیتف از هفده سالگی به سینما علاقهمند شد. چندین فیلم مستند ساخت و حتی، مدتی در استودیوی فیلمهای غیر حرفهای در سمت متدیست(8) کار کرد. سپس، کوشید تا وارد مؤسسه تئاتر و سینما شود. در این زمان، با سرگئی پاراجانف آشنایی پیدا کرد، که بعداً معلم و سپس، بهترین دوست او شد. مچیتف مینویسد: « وقتی پاراجانف درگذشت، غم، درد، حسرت و عکسهایی فوقالعاده را از خود به جای گذاشت».(9) در 1979م، مچیتف، که تازه شروع به درک و تجسم ترکیببندی، رنگ و فضا کرده بود، اولین نمایشگاه انفرادی خود را برگزار کرد. خندهدار است اگر بگوییم که او در تمام دوران کودکی خود عکاسی کرده اما وقتی زمان انتخاب عکسها فرا رسید به سختی توانست پانزده عکس را جمع آوری کند و مجبور شد به سرعت ده عکس دیگر بگیرد تا نمایشگاه ناقص نباشد. دوستانش خیلی به او کمک کردند. نمایشگاه بعدی آثار او در 1982م برگزار شد، یک نمایشگاه انفرادی بزرگ در خانه هنرمندان که همه آثاری حرفهای بودند. از آن لحظه به بعد، او به عنوان یک هنرمند عکاس ماهر شناخته شد. انسان درعکسهای مچیتف اهمیتی محوری دارد. استاد فکر میکرد به راحتی میتواند با مردم ارتباط بر قرار کند. مچیتف به شاگردان خود میآموخت که 99 درصد چهره یک شخص را در تماس و معاشرت با او بجویند و تنها، 1 درصد را به مداخله فنی دوربین بسپارند. به تازگی، آلبوم سیاه و سفید او به نام 101 پرتره منتشر شده که متقاضیان زیادی دارد و حتی، بسیاری معتقدند که این تصاویر پرترههایی معمولی نیستند بلکه او تاریخ کشور را با پرترهها بازگو کرده است.(10) ازطریق عکسهای مچیتف جزئیات جالبی در مورد زندگی و شخصیت پاراجانف آشکار میشود. مچیتف هنگامی که در ایروان بود تصمیم گرفت، به مناسبت هشتادمین زادروز سرگئی پاراجانف در 2004م، با لئون گریگوریانِ کارگردان، کتابی درباره پاراجانف بنویسد. او انتشار این کتاب را بزرگترین برنامه زندگی خود میداند که تلاش زیادی برای آن کرده. این کتاب، که در ماه اکتبر 2009م منتشر شد، گفت وگوی تاریخها (11)نام دارد.(12) یکی ازعکسهای منتشر شده در این کتاب، که در 15 مه 1981م از پاراجانف گرفته شده، کادر قرن نام دارد. پاراجانف بعدها براساس این عکس تعدادی کلاژ ساخت. اکنون مجسمهای از این عکس در خیابان شاردنی در منطقه قدیم تفلیس (در گرجستان) نصب شده است. سازنده آن تندیسساز معروف، پراستو (وازا میکابیزه)، است. این مجسمه در 2003م به مناسبت هشتادمین زادروز پاراجانف رونمایی شد. یکی از آخرین و شاید، بزرگترین نمایشگاههای مچیتف در2010م برگزار شد. این نمایشگاه، که به شصت سالگی عکاس اختصاص داشت، سالهای رنج نام گرفت و در موزه تاریخ کاروالسا(13)در تفلیس (در گرجستان) برگزار شد. در این نمایشگاه، عکسهایی از مچیتف از 1979 ـ 2009م به نمایش گذاشته شد. عکسها روزهای خوب و بد تاریخ گرجستان را نشان میدهند.(14) مچیتف درمصاحبه پس از نمایشگاه ـ با ناتالیا ساخنو، روزنامهنگار اوکراینی ـ درباره زندگی خلاقانه خود صحبت کرد و خاطر نشان ساخت که در ابتدا بیشتر عکسهای مستند میگرفت اما بعد متوجه شد که دوست دارد از مردم عکاسی کند، همان چیزی که درآثار او مشاهده میکنیم.(15) سال2010م، برای مچیتف سالی پرثمر بود. او در این سال، آلبوم خود را تحت عنوان 101 پرتره، که شامل عکس شخصیتهای فرهنگی وسیاسی مشهور جهان بود، منتشر ساخت. به گفته مچیتف، پاراجانف رفتاری بسیار منحصربهفرد داشت. او میتوانست از مناسبتی کوچک چیزی بزرگ خلق کرد. فلینی، وایدا، فورمن، تارکوفسکی و … او راتحسین میکردند. پاراجانف مردی بود که زیبایی را مانند یک هنرمند، به تمام معنا، احساس میکرد. او محبوس زیبایی بود.(16) او گاهی فکر می کرد که نقاش تابلوهای کوچک است. میخواست بیوقفه نقاشی کند و بدون اینکه به طرح فکر کند، فقط زیبایی را به تصویر در آورد. فکر میکرد باید زیبایی را در همهچیز دید. حتی، معتقد بود میتواند به چیزهای مرده زندگی بخشد. با دیدن کلاژهای او بدون شک میتوانیم در این خصوص متقاعد شویم. پاراجانف میکوشید تا زیبایی را منتقل و همه را در آن سهیم کند. حتی از دست کسانی که این زیبایی را نمیبینند عصبانی شود یا به آنها بخندد.او صرفاً اطرافیان خود را به ویروس استعداد “آلوده” میکرد، استعداد دیدن و خلق زیبایی. این استعداد بینظیر مانند آتشفشانی از او فوران میکرد. او همهجا سخاوتمندانه خود را به کسانی که عاشق او بودند و صادقانه به ارزش او ارج مینهادند میبخشید. هرآن چه داشت؛ فکر، فرش، شراب، فیلمنامهها، میوه، نان و … ؛ را به همه میداد و بعد به غنای معنوی میرسید. مچیتف قبل از هرچیز چارچوب موضوع خود را ثبت میکرد ولی رویکرد پاراجانف کاملاً متفاوت بود. او ترجیح میداد که برای ثبت تمامیت موضوع آن را به نمایش درآورد. از نظر پاراجانف،تنها از آن پس عکاس میتوانست آگاه شود و کارگردانی هر صحنه را شروع کند ولی قبل از آن، همان طور که گفتیم، او فقط در حال گرفتن عکس بود. برای پاراجانف، بیبند و باری، عشق، نفرت، ترس و در هرصورت صداقت همیشه ممکن بود. بله، این شیوه زندگی او بود. او تمام روز را به کار «خلاقانه» نمیپرداخت. او تمام سعی خود را میکرد تا هر ثانیه از زندگی برایش فراموشنشدنی شود. مچیتف بعدها به ریشه طبیعت درونی او پی برد که از کلمه تفلیس میآمد(17) و این برای عکاس کشفی خوشحالکننده بود. مچیتف فکر می کند که « تفلیس همیشه شهر خستگیناپذیر رقابتها و جشنها بوده »، شهر گرمی که پاراجانف درخیابانهای آن بزرگ شد.(18) پاراجانف عاشق لباسهای کاروان شادی، روسری، کلاه و لباسهای خاص و رنگارنگ بود. سعی میکرد هر روز جشنی به پا و دوستان، اقوام، آشنایان وحتی، گاهی غریبهها را به جشنی دعوت کند که خود خلق کرده بود. کلمه ناتوانی در وجود او غایب بود. هیچ کاری نبود که نتواند با دستانش انجام دهد. علاقه فراوانی به کولاژ داشت. هرچیزی که به دستش میرسید برای خلق نقاشیها یا کلاژهای خاص او شخصیت پیدا میکرد. در عین حال، هنرمندی مغرور و بااعتمادبهنفس بود. به دلیل جسارتش، دچار این توهم بود که وزیران و دبیران کل هیچ نیستند. در طول عمر خود، یک بار به استانبول رفت و در آنجا به دلیل بیپرواییاش نزدیک بود کشته شود. او برای گرفتن جایزه فیلم عاشق غریب به استانبول رفته بود. زندگینامهنویس او، تسرتلی(19)، به او هشدار داد که درباره آرتساخ (قراباغ) کلمهای به زبان نیاورد. وقتی پاراجانف روی صحنه رفت، دومین کلمهای که گفت البته قراباغ بود! در پایان، یک یادداشتی به او دادند که در آن نوشته شده بود این بار بخت با او بوده اما دفعه بعد قطعاً به زندگی او پایان خواهند داد. مچیتف میگوید پاراجانف نمیتوانست بدون آزادیبیان زندگی کند. اوهرگز نمیفهمید چه چیزی را باید بگوید و چه چیزی را نباید بگوید. به همین دلیل، حزب کمونیست تصمیم گرفت او را دستگیر کند. پس از دستگیری، نمیدانستند او را به چه چیزی متهم کنند. او به اتهام سوءاستفاده در خرید و فروش الماس، خشونت جنسی و حتی، تجاوز جنسی و … ، که درباره آن بحث شد، به پنج سال زندان محکوم شد. دوستان او و خوانندگان آثارش در بیرون از زندان، ازجمله سرگئی گراسیموف، مایا پلیستکایا، یوری نیکولین، سرگئی بوندارچوک، بلا آخمدولینا و لیلیا بریک قهرمانانه برای آزادی او تلاش کردند. پاراجانف، فارغ ازهمه چیز، حتی در زندان مینوشت. در 1975م، مارگاریتا ی معروف خود را در زندان خلق کرد. او هر روز نامهها و کلاژهایش را برای لیلیا یورِونا میفرستاد. کولاژها کوچک بودند زیرا باید در پاکت جای میگرفتند. او این کلاژها را ازهرچیزی میساخت: سیمخاردار، شاخههای خشکشده درختان، میخهای زنگ زده و قطعات نقاشی. بعدها، فیلمهایی درباره پاراجانف ساخته شد که موفقترین آنها رکوییم اثر ران هلوئه در1980م بود.(20) خود پاراجانف هم فیلمی درباره خودش دارد که پاتریک کالاس، مستندساز فرانسوی، آن را در 1986م ساخته. مچیتف اسرار عکاسی را در عکسهای ضبطشده بر روی نوار فیلم مییافت، زیرا در این روش میتوان بارها عکسبرداری کرد اما تنها چند مورد از آنها قابل استفادهاند. در نتیجه راز عکسها از بین میرود. یکی از عکسهای مچیتف منبع الهام پاراجانف شد. او با الهام از این اثر آثار هنری بسیاری خلق کرد که برای ما از اصل اثر آشناترند. وقتی به عقب برمیگردیم و به منبع الهام همین اثر هنری نگاه میکنیم، متوجه میشویم که از این عکسها با پاراجانف کیفیت متفاوتی یافتهاند و بیشتر متقاعد میشویم که فقط پاراجانف میتوانست با تخیل و جهش فکری خود چنین شاهکاری را بر اساس یک تصویر عکاسی خلق کند. اولین ملاقات پاراجانف و مچیتف دقیقاً یکسال پس از آزادی این نابغه از زندان در 1977م صورت گرفت. در پنجم یا ششم نوامبر 1978م مچیتف بنا بر توصیه دوست هنرمند خود با پاراجانف ملاقات کرد. قبل از آن، نام پاراجانف را نشنیده بود. حتی فیلمهای او را نیز ندیده بود. پس از آن، پاراجانف موفقترین اثر خود، پاراجانف ـ مچیتف، را آفرید، اثری که نابغه در آن خود را جیوکوندا نامید. به این ترتیب، رابطه پاراجانف و مچیتف با این واقعیت آغاز شد که این نابغه نبود که فیلم خود را به مچیتف نشان داد ـ که این کار به نظر ما منطقیتر است ـ بلکه این مچیتف بود که فیلم خود را به او نشان داد.(21) از آن زمان، پاراجانف به او و دوستانش علاقهمند شد. روابـط برای مرد جوانی مانند مچیتف،چه چیزی میتوانست مهمتر از ارتباط متقابل بیش از یازده سال با پاراجانف باشد؟ استاد پاراجانف چیزهای زیادی به او میآموخت. معاشرت با استاد نابغهای مثل پاراجانف برای مچیتف در وهله اول فرصتی بود برای شناخت فرهنگ مادی. پاراجانف اطلاعات بسیار گستردهای داشت که کیفیت و مشخصههای آنها را به خوبی درک میکرد. مچیتف در این دوران بسیاری از اصطلاحات مربوط به هنر را آموخت. جالبترین نکته در رابطه آنها این بود که او پاراجانف را یک نابغه میدانست، با وجود اینکه فیلمهایش را ندیده بود و قرار هم نبود که طی یک سال آینده آنها را ببیند. پاراجانف هیچوقت به او نمیگفت که از چه تکنیکی برای عکاسی استفاده کند. مچیتف به عنوان یک عکاس به حرفه خود تسلط داشت اما روش چیدمان و دیدگاه عقیدتی خاص نابغه بود که بدون نیاز به کلام هم آشکار میشد.(22) نابغه میگفت: « زیباست » و این کلمه ستایشآمیز او بود. مچیتف از هشت تا ده سالگی عکس گرفته بود اما تنها پس از دیدار با پاراجانف شروع به بایگانی آنها کرد. پاراجانف اغلب عکسهای مچیتف را برمیداشت و کلاژهای فوقالعادهای از آنها میساخت. مچیتف به خاطر میآورد که یک بار هنگام عکاسی ـ که به نظر خود او ثبت یکی از مشهورترین عکسهایش بوده نابغه ایستاده گلدانی دردست و پرنده و قفسی برروی سرـ ترجیح داده کمی زاویه صحنه را کم کند. این تصمیم باعث عصبانیت پاراجانف شده و به او گفته: « باید از روبهرو عکس بگیری، تصور کن که من یک مجسمه هستم». مچیتف معتقد بود که پاراجانف، با وجود تواناییهایش، چیزی از رابطه نور و عدسی نمیفهمید اما همیشه روی خواستههایش پافشاری میکرد. در حین فیلمبرداری فیلم سایات نُـوا، با فیلمبردار، شهبازیان، به خاطر چند سانتیمتر، مشاجره کرد. پاراجانف دوربین را در جای خود قرار داده بود و شهبازیان جای آن را پنج سانتیمتر تغییر داده بود. ایلینکو، فیلمبردار فیلم سایههای نیاکان فراموششده ما ، که پاراجانف نمیخواست اسمش را بشنود، در خاطرات خود مینویسد: «پاراجانف بیشتر از کارگردانان ما فیلمهایی داشت که نساخت. تنها، هنگام بازداشت دوم، هفده فیلمنامه آمادهاش ناپدید شد و حدود صد فیلمنامه هم از زندان آورده بود که به صورت شفاهی بودند. آنها را برای خودش نگه داشته بود و مرتب، آنها را در ذهنش به روز میکرد. او نمینوشت. احتمالاً، بر اساس تجربه تلخ گذشته میدانست فیلمنامههایی که مینویسد از بین میروند». در اینجا، ذکر نقلقولی از مچیتف ضروری است: « بسیاری میگویند پاراجانف ارمنی بوده. بله، میتوان گفت که ارمنی بود اما یک ارمنی اهل تفلیس و این یعنی که نه ارمنی است و نه گرجی، نه ترک، عرب یا ایرانی». مچیتف می افزاید: « من فکر میکنم پاراجانف واقعاً ارمنی بود. درست است که او در تفلیس زندگی میکرد اما زندگی روزمره او، نشستوبرخاستش کاملاً ارمنی بود. برای اطمینان از اینکه پاراجانف واقعاً ارمنی بوده یا نه، بیایید فیلمهای او و عنوان آنها را به طور نمونه قبول کنیم. ارمنی تفلیسی چه معنیای دارد؟ یا ارمنی بودن و گرجی بودن؟ در مورد پاراجانف میتوان گفت که او به طور مشخص ارمنی بود. سالهاست نمایندگان بسیاری از ملل دیگر در ارمنستان زندگی میکنند اما ما حق نداریم آنها را ارمنی بنامیم. من فکر میکنم که پاراجانف خود را ارمنی میدانست نه ارمنی تفلیسی. درست است! در برخی موارد میتوان گفت که او پیرو فرهنگ تفلیس بود و فرهنگ تفلیس هم فرهنگی بسیار وسیع است که از همه جا تأثیر گرفته است و تأثیرات را در خود جذب کرده. این فرهنگ در عین حال بسیار هنری (آرتیستیک) است. پاراجانف ارمنی بود و مچیتف گرجی. اگر مچیتف نیز ارمنی بود یا تا حدودی با فرهنگ ارمنی آشنا بود، فکر نمیکرد که پاراجانف با وجود ارمنی بودن و زندگی در تفلیس مردی با فرهنگ تفلیسی محسوب میشود. شاید بتوان در برخی جزئیات از فرهنگ بومی محل زندگی تأثیر پذیرفت اما در مورد پاراجانف مسئله متفاوت است. من فکر میکنم او در تفلیس زندگی میکرد اما به فرهنگ ارمنی اعتقاد داشت». آوریل 1979م
اوت 1979م
مارس 1981م
تاریخ نامشخص
مه 1981م
ژوئن 1986م
وت 1986م
آوریل 1990م
تأثیر هنری متقابل یوری مچیتف و سرگئی پاراجانف دهـه هشتاد
واقعیت دوگانه
واقعیت وارونه در مقابل واقعیت دیگری هم قرار میگیرد: واقعیت حافظه، دوران کودکی. پلهها از دوران کودکی به واقعیت واقعی منتهی میشود ولی این دیدگاههای کودکانه در تصوراتی باقی میماند که پاراجانف در آن زندگی میکند. کارت قمار زندگی
من
پرواز من بهسان کلاغ
نگاهی به آزادی
حال و هوای کلی کلاژ حاکی از درد است، نگاههای گریزان مردم و تنها، یک نفر از نگاه مستقیم اجتناب نمیکند: زن جوان در پرتره، که شاید کشته شده است اما بدیهی است که او تصویر روشن کولاژ است و حقیقت در تصویر او خلاصه می شود و پاراجانف تنها کسی است که مستقیم به او، به حقیقت، نگاه میکند. در مقابل آینه
مچیتف یکی از عکاسانی است که جامعه او را با عشق میپذیرد و تماسها و همکاری او با پاراجانف فرصتی برای کشف جدید مچیتفِ عکاس و پاراجانفِ نابغه بود.
پینوشتها:
www.interviewrussia.ru/movie/yuriy-mechitov-paradzhanov-byl-korolem-bala
ibid., стр. 157. منابع: Мечитов, Юрий. Сергей Параджанов, Хроника диалога.Тбилиси, 2009 ـــــــــ . Сергей Параджанов в фотографиях . Тбилиси, 2014. www.armenianarthall.com/index2.php?newsid=3983 . www.asekose.am www.interviewrussia.ru/movie/yuriy-mechitov-paradzhanov-byl-korolem-bala .www.sandronic.ru/e/1237457-beseda-sinteresnyichelovekomyuriymechitov |
فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 97سال بیست و پنجم | پاییز 1400 | 247 صفحه
|