از آنجایی که گرایش های سوسیالیستی یکی از ابعاد مهم ساختار فکری و عقیدتی خالاتیان را تشکیل می داد بررسی این بخش از بنیان عقیدتی وی، به منزلۀ یکی از چهره های برجستۀ ارمنی ، در دورۀ معاصر، با توجه به حضور و نقش او در دوران پس از پیروزی انقلاب در مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی، لازم به نظر می رسد. نوشتار مذکور رویکردی پژوهشی به این امر دارد و مؤلف آن کوشیده تا با توجه به شناختی که در دوران نوجوانی خود از تفکرات خالاتیان داشته و با استفاده از نکات دقیقی که با تحقیق در جزئیات شمار اعظمی از مقالات خالاتیان به دست آورده بخش هایی از ساختار فکری و عقیدتی این اندیشمند گران قدر را مورد پژوهش قرار دهد. پیمان |
دربارۀ خدمات کشوری و فعالیت های سیاسی و اجتماعی مرحوم هرایر خالاتیان، نمایندۀ ارمنیان در مجلس خبرگان قانون اساسی و نمایندۀ ارمنیان تهران و شمال ایران در اولین دورۀ مجلس شورای اسلامی، مقالات زیادی به رشتۀ تحریر در آمده است که با توجه به نقش مهمی که وی در سالیان قبل و بعد از انقلاب ایفا کرده کاملاً طبیعی به نظر می رسد. هرایر خالاتیان شخصیتی یک بعدی، یا به تعبیر هربرت مارکوزه،[1] تک ساحتی نبود. عملکرد وی در مقام متخصص طراز اول امور بانکی، سردبیری دومین روزنامۀ ایران، روزنامۀ ارمنی زبان آلیک، فعالیت های سیاسی ـ اجتماعی وی در جامعۀ ارمنی به منزلۀ نویسنده و مترجم و نمایندگی در مجلس همگی حکایت از ژرفای اندیشه و قابلیت های تفکر بسیط وی دارد. گسترۀ روشنفکری، بینش های فلسفی و دیدگاه های سیاسی وی به گونه ای است که عملاً نمی توان طی یک مقاله به تمامی آنها پرداخت. از این رو، بر آن شدم تا تنها یکی از جنبه های مهم یا در واقع، تنها یکی از ساحات محوری تفکرات وی را بر گرفته و به معرفی صرفاً اجمالی آن بپردازم. این جنبۀ مهم یا ساحت محوری تفکرات هرایر خالاتیان اعتقاد راسخ وی به ایدئولوژی جامعه گرایی[2] است. پیشگفتــار بررسی تاریخ تحول عقاید سیاسی در کشورمان نشان می دهد که ایدئولوژی سوسیالیسم عمدتاً با ویرایشی مارکسیستی از جامعه گرایی؛ یعنی، سوسیالیسم علمی، اجین شده است. از این دیدگاه، ایدئولوژی سوسیالیسم و نیز سوسیال دموکراسی ناب، که ماهیتی غیرمارکسیستی دارند، کمتر در کشورمان مورد بحث و گفت و گو قرار گرفته اند. علی رغم اینکه کارل مارکس[3] جوان در (( بیانیۀ کمونیست)) به روشنی مرز میان سوسیالیسم و کمونیسم را ترسیم کرده و علی رغم اینکه فردریک انگلس[4] به تفکرات خود و مارکس لفظ ((سوسیالیسم علمی)) و نه سوسیالیسم را اطلاق کرده این شبهه هنوز در اذهان عمومی وجود دارد که سوسیالیسم همان کمونیسم و مارکسیسم است. این شبهه با پیدایش اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی تا بدان جا شدت گرفت که کمونیست ها واژۀ سوسیالیسم را منحصراً به نظام خود اختصاص دادند و بر جریانات مختلف سوسیال دموکراتیک و سوسیالیست، در اقصا نقاط جهان، برچسب (( خرده بورژوا)) ، ((روزیونیست)) و حتی (( بورژوا ناسیونالیست)) و (( سوسیال شوینیست)) و برچسب های دیگری از این دست زدند. شاید بتوان گفت که (( جامعۀ فابیان)) از جمله نخستین سوسیالیست هایی بودند که تأثیر مارکسیسم بر سوسیالیسم و نفوذ کمونیست ها را درصفوف احزاب سوسیالیست، سوسیال دموکرات و کارگر، در عرصۀ نظری، به چالش هایی بسیار جدی کشیدند و این پیام اساسی را به اردوی سوسیالیسم ناب منتقل کردند که سوسیالیست بودن و اعتقاد به اصل عدالت اجتماعی به هیچ وجه به معنای به دوش کشیدن تمامی ثقل فلسفی ـ مکتبی مارکسیسم نیست. سخن آنان این بود که چه اجبار و چه اصرار بیهوده ای است که یک سوسیالیست باید لاجرم مادی گرا، دیالکتیسین، آتئیست و در عین حال معتقد به مبارزۀ آشتی ناپذیر (آنتاگونیک) طبقاتی باشد. تحت تأثیر تفکرات نظری فابیانیست ها و سایر متفکران سوسیالیست در اروپا و نقد مجموعه ای از اصول بنیادی مارکسیسم تأثیر آن بر سوسیالیسم رفته رفته کمرنگ تر شد. با وجود این، تأثیرات و ضدتأثیرات انواع جریانات کمونیستی طرفدار شوروی در حوزۀ فکری کشورمان مانع از شکل گیری طرز تفکر ناب سوسیالیستی و سوسیال دموکراتیک در ایران شده است. پس از فروپاشی شوروی، نئولیبرالیسم؛ یعنی، ایدئولوژی جدیدی که به موازات توسعۀ نظم نوین جهانی پا به عرصۀ وجود گذاشت، بر اساس شبهۀ موجود در اذهان عمومی، سوسیالیسم و سوسیال دموکراسی را در ردیف کمونیسم و سوسیالیسم موجود انگاشت و هدف آماج تئوریک خود قرار داد. تا اواخر دهۀ 1990م دوران رکود نظری ایدئولوژی سوسیالیسم محسوب می شود اما از آن پس و به خصوص، با آغاز بحران مالی جهانی نظریه پردازان سوسیالیسم، با نقد نظریۀ بازار آزاد و با طرح رویکردهای نوین سوسیالیستی و سوسیال دموکرات، بر پویایی سوسیالیسم و حقانیت اصل عدالت اجتماعی صحه گذاشتند. تک نگاری های تئوریک هرایر خالاتیان ارزش تاریخی تفکرات هرایر خالاتیان در باب سوسیالیسم و نقد کمونیسم را باید در زمانۀ خاص خود جست و جو کرد. عمدۀ آثار تئوریک خالاتیان، به زبان ارمنی، در مقطع زمانی 1970 ـ 1973م /1349ـ1352خ نوشته شده اند. از آن جمله می توان به مقالات زیر، که در هفته نامۀ آزداک شاباتوریاک[5] به چاپ رسیده اند، اشاره کرد:
وجه سیاسی ـ تاریخی سوسیالیسم از دیدگاه خالاتیان در عمدۀ مقالات تئوریک خالاتیان دربارۀ سوسیالیسم تلاش وی از یک سو ارائۀ تعریفی به روز از سوسیالیسم و از سوی دیگر تعیین حیطۀ آن برای اجتناب از شبهه ای است که در طول تاریخ سوسیالیسم وجود داشته. وی یکی از مقالات خود را با این سؤال ماهوی آغاز می کند که: (( آلمان هیتلری و ایتالیای موسولینی خود را سوسیالیست می نامیدند. روسیه و چین نیز خود را سوسیالیست می نامیدند. در غرب تعداد زیادی سوسیالیسم وجود دارد. اروپای شرقی نیز که صد البته سوسیالیست است … آیا تمام کسانی که به نام سوسیالیسم داد سخن برآورده اند و خود را سوسیالیست معرفی می کنند واقعاً درست می گویند؟ عده ای از مردم واقعیت ها را تنها بر اساس مظاهر بیرونی مورد قضاوت قرار می دهند. برای این دسته از مردم هر که خود را سوسیالیست معرفی کند حتماً سوسیالیست قلمداد می شود، برای مثال؛ از دیدگاه این عده، از آنجایی که رئیس جمهور ایتالیا فردی سوسیالیست است، پس، بنابراین، ایتالیا کشوری با فورماسیون سوسیالیستی بوده و اگر از دولت ایتالیا هر عمل ارتجاعی و منافی آزادی خواهی سرزند مسئولیت آن بر گردن سوسیالیسم است یا از آنجایی که دولت فعلی انگلستان را حزب کارگر رهبری می کند پس اگر انگلستان سیاست هایی علیه رودزیا به کار نمی بندد، باز هم سوسیالیسم مقصر است. روسیه، بنابر ادعایش، مملکتی سوسیالیستی است که در کشور سوسیالیسم را بنا نهاده است. حال اگر همین روسیه به زور سرنیزه چکُسلواکی را به زیر یوغ خود می کشاند، آیا سوسیالیسم را باید محکوم کرد؟)) . [8] در جواب این سؤالات خالاتیان نه تنها مرز میان سوسیالیسم ناب و مکاتب مختلف سوسیالیستی را آشکار می سازد بلکه در جست و جوی معیارهایی برای تفکیک ایدئولوژی سوسیالیستی از سیاست های قدرت طلبانه ای است که در فضای حاکم بر دوران جنگ سرد، چه در شرق و چه در غرب، تحت لوای سوسیالیسم عملی می شدند. از دیدگاه وی، از بین مدل های گوناگون، مدل سوسیالیسم سوئدی بیشتر از سایرین به حالت مطلوب نزدیک است: (( بسیاری دم از سوسیالیسم می زنند ولی واقعیت این است که غیر از سوئد، در هیچ کشوری، عناصر فورماسیون سوسیالیستی غالب وجود ندارند. در سوئد جو سوسیالیستی حاکم است به طوری که یک یا چند تراست یا کارتل قادر به تغییر اوضاع نیستند در حالی که در امریکا اقدامات تندرویانۀ تراست ها می تواند به بلایی برای کشور و حتی جهان منجر شود)) . [9] در روند کنکاش مفهومی نوین از سوسیالیسم خالاتیان معمولاً به نقد مدل های نافرجام و مکاتب ناموفق سوسیالیسم می پردازد و خصوصاً، عدم کفایت سیاسی آنها را در تحولات و جنبش های اجتماعی دهۀ 60 میلادی، در اروپا، مورد بررسی قرار می دهد. در این بین، نقش بی طرفانه و (( آمفوتر)) احزاب و جریانات کمونیستی در تحولات مورد نظر را غیر قابل قبول می داند و انتقاداتی نسبت به توجیه های تئوریک این سیاست بی طرفی مطرح می کند: (( از دیدگاه مارکسیسم این واقعیت که به جای توده های محروم گروه هایی از اقشار نسبتاً مرفه جامعه نقش رهبری را در انقلاب های نوین برعهده می گیرند و علیه سرمایه داری به مبارزه بر می خیزند کاملاً نامفهوم و غیرقابل توجیه تئوریک است)) . [10] تحولات جهان سوم، در دهه های60 و 70 میلادی، نیز همواره در کانون توجه خالاتیان قرار داشته. وی ضمن پشتیبانی از مبارزات آزادی بخش ملت های تحت ستم همواره دغدغۀ خود را از دام گستری های ایدئولوژیک ابرقدرت ها برای منحرف کردن این مبارزات ابراز می دارد. (( در کشورهای عقب مانده شرایط عمومی برای رشد و تعالی مارکسیسم کاملاً مهیاست. در این کشورها فئودالیسم رو به موت به تازگی جای خود را به بورژوازی نوپا و طبقۀ دیوان سالار داده است و دوران انتقالی هنوز در جریان است. به همین دلیل، کاپیتالیسم کشورهای پیشرفته و اقشار نظامی گرا و دیوان سالار آنها سعی بر این دارند تا کمال استفاده را از این دوران انتقالی ناقص و وضعیت ناپایدار ناشی از آن ببرند. درچنین شرایطی مارکس و مارکسیسم هواخواهان بسیاری نه تنها در طبقات تحتانی جامعه بلکه در طبقات حاکم نیز دارد. از این جهت است که میان روشنفکران کشورهای عقب مانده ,بیماری چپ روی کودکانه، شیوع داشته و قرائت های ناپخته از مبانی ماتریالیسم دیالکتیک فراوان به چشم می خورد. اکثر روشنفکران این کشورها دنباله روی جریانات ایدئولوژیک جهانی اند که با بوق و کرناهای تبلیغاتی جوامع این کشورها را دچار سردرگمی می کنند)) . [11] وی در تحلیل این بیماری ایدئولوژیک؛ یعنی، چپ روی کودکانه و عدم استقلال فکری در کشورهای عقب مانده مقایسه ای بین حرکت های روشنفکری در جهان سوم و جریانات سوسیالیست اروپایی صورت می دهد که درخور توجه است و نتایج مفیدی حتی برای جنبش های امروزی در بر دارد. او می گوید: (( در کشورهای پیشرفته تشکل های ایدئولوژیک عظیم و منسجم با پیشینۀ تاریخی وجود دارند. به همین دلیل، روشنفکران این کشورها معمولاً قادر به ترک دیدگاه های سنتی و تدوین راهکارهای جدید هستند در حالی که در کشورهای عقب مانده فقدان چنین تشکل های منسجمی عمدتاً به چشم می خورد و متأسفانه، در چنین کشورهایی نیروهای سالم و پیشرو برای تصدی امور وجود ندارند)) . [12] در میان تأثیرات ایدئولوژیک دو قطب سیاسی آن دوره؛ یعنی، سرمایه داری سنتی به سرکردگی امپریالیسم امریکا و سرمایه داری دولتی به سرکردگی نظام استبدادی شوروی داشتن یک ایدئولوژی سیاسی مستقل و اعتقاد به یک نظام عادلانۀ اقتصادی ـ اجتماعی جایگزین کاری بس دشوار بود و هر حرکتی در این راستا بی درنگ از هر دو سو هدف حملات تئوریک قرار می گرفت. خالاتیان در زمرۀ روشنفکرانی است که در جست و جوی این خط مشی دشوار بود. تعریف اقتصادی ـ اجتماعی خالاتیان از سوسیالیسم خالاتیان، در بسیاری از مباحث خود دربارۀ سوسیالیسم، ابتدا تبیینی از وضعیت موجود سرمایه داری ارائه می دهد و معمولاً، طی تحلیل های متوالی، عمدتاً به پویایی تغییرات ساختاری سرمایه داری می پردازد. وی در یکی از این تحلیل ها می گوید: (( در نظام های مصرفی فرد چه در امر تولید و چه در امر مصرف آزاد نیست. در این نظام ها فرد تحت آن چنان جبرها و قیودی قرار دارد که تبدیل به شیئی بی اراده می شود؛ به عبارت دیگر، فرد بر ریلی قرار گرفته است که جهت و مقصد آن را دیگران تعریف کرده اند)) . [13] این قالب طراحی شده برای انظباط افراد جامعه، در واقع، یکی از ویژگی های سرمایه داری سنتی است که پس از جنگ جهانی دوم به تدریج خود را نمایان ساخت و امروزه به یکی از مهم ترین چارچوب های شخصیت فردی در نظم نوین و سرمایه داری جهانی تبدیل شده است. خالاتیان براساس تجارب به دست آمده از سوسیالیسم موجود،که کمابیش در شوروی به اجرا گذاشته شده بود، در ریشه یابی اشتباهات اصولی این سیستم می گوید: (( از دیدگاه سوسیالیسم مارکسیستی یا سوسیالیسم کلاسیک مالکیت اشتراکی پیش شرط تحقق سوسیالیسم است بدین ترتیب که با نفی مالکیت خصوصی باید مالکیت اشتراکی بر وسایل تولیدی برقرار شود. از دیدگاه مارکسیسم اگر یک بار چنین تحولی تحقق پذیرد آنگاه به خودی خود و به صورت جبری روبنای جامعه دگرگون می شود و در نتیجه، توزیع دارایی ها و درآمدها برابر خواهد شد. این فرضیه که به لحاظ نظری به جا و دقیق می نمود، در عمل، کاملاً اشتباه از آب در آمد. در حال حاضر، تجارب فراوان در اقصا نقاط جهان قضاوت در مورد عدم دقت چنین فرضیه های کلاسیکی را تسهیل کرده اند)) . [14] در ریشه یابی این اشتباه سرنوشت سازِ مارکس، خالاتیان تنها به تحلیل نمونۀ شوروی اکتفا نکرده و اصل (( حذف مالکیت خصوصی)) در حیطۀ تجارب دولتی احزاب سوسیالیست اروپای غربی را نیز مورد بررسی قرار داده است: (( پس از جنگ جهانی دوم، حزب کارگر انگلستان تصدی امور سیاسی این کشور را برعهده گرفت و این فرصت تاریخی را مغتنم شمرد تا یکی از مهم ترین اصول سوسیالیسم کلاسیک را به مورد اجرا گذارد. از این رو، به ملی سازی[15] قانونی چندین رشتۀ مهم تولیدی ـ اقتصادی پرداخت. سالیانی چند گذشت و آحاد ملی سازی شده به نحوی به فعالیت خود ادامه دادند ولیکن از دید عموم مردم هیچ دستاوردی در زمینۀ اصلاحات عاید طبقۀ بورژوا و حتی طبقۀ کارگر ش نشد. تنها قشری که منتفع و قدرتمند شده بود بوروکراسی نوین تولیدی ـ اقتصادی بود، که به علت ملی سازی، سریع رشد کرده، متشکل شده و خود را با چهرۀ یک طبقۀ جدید و منحصر به فرد به اقتصاد و جامعۀ انگلستان تحمیل کرده بود. نارضایتی، اعتراض و انتقاد در خود حزب کارگر و در میان کارگران آغاز شد … آنها پس از بررسی های نظری فراوان به این نتیجه رسیدند که حذف مالکیت خصوصی بر وسایل تولیدی مطلقاً پیش شرط سوسیالیسم نیست)) . [16] اصل (( حذف مالکیت خصوصی)) ، که از ((بیانیۀ کمونیست)) مارکس سرچشمه گرفته بود، حدود یک قرن سیطرۀ نظری خود را بر جریانات مختلف سوسیالیستی حفظ کرد. حزب سوسیال دموکرات آلمان، در کنگرۀ عمومی بادگودسبرگ،[17] در 1959م، خود را از جزم اندیشی مارکسیستی رها کرد و از این لحاظ اولین حزب سوسیالیستی بود که رسماً اصل (( حذف مالکیت خصوصی)) و نظریۀ (( مبارزۀ طبقاتی)) را از مرامنامۀ خود حذف کرد و به این اعتقاد رسید که حزب فقط معرف منافع طبقۀ کارگر آلمان نخواهد بود بلکه تلاش خواهد کرد از منافع تام ملت آلمان دفاع کند. پس از حزب سوسیال دموکرات آلمان سایر احزاب سوسیالیست نیز به تدریج از پیگیری نظریه های ناکارآمد مارکسیستی منصرف شدند. خالاتیان، براساس این تحول بزرگ ایدئولوژیک، می گوید: (( امروزه سوسیالیست های آلمان غربی، سوئد، ایتالیا، انگلستان و برخی کشورهای اروپایی، دیگر مانند گذشته علیه مالکیت خصوصی و بورژوازی پیکار نمی کنند. دلیل این امر این است که آنان طی عمل سیاسی به این نتیجه رسیده اند که انگیزۀ اصلی نابرابری و بی عدالتی نه در مالکیت خصوصی بلکه در تولید ناکافی و توزیع ناعادلانه است)) . [18] خالاتیان عمدتاً ضمن انتقاد تئوریک از کمونیسم تعاریفی کاربردی دربارۀ سوسیالیسم ناب نیز ارائه می دهد: (( رشد اقتصادی بدون توزیع عادلانۀ ثروت مقوله ای غیرسوسیالیستی و حتی ضدسوسیالیستی است. به نظر ما شکل و محتوای تولید هدف نبوده بلکه پیش شرطی برای توزیع عادلانۀ ثروت است)) . [19] این دیدگاه خالاتیان به دیدگاه های یکی از متقدمان و پیشگامان سوسیالیسم؛ یعنی، شارل فوریه،[20] بسیار نزدیک است. کارل مارکس با نقد گستردۀ آموزه های سَن سیمون،[12] فوریه اوون،[22] طی نتیجه گیری های اصولی خود، لفظ (( اوتوپیایی)) را به این آموزه ها اطلاق کرد. برخی مارکسیست های خشک و متعصب با تکیه بر همین برچسب و با تکرار آن تلاش می کردند تا با خشکاندن ریشه های سوسیالیسم ماقبل مارکس جریانات سوسیالیست را از تأمل و بررسی مجدد در باب آموزه های پیشگامان سوسیالیسم برحذر دارند. سوسیالیسم معاصر اروپایی، خصوصاً پس از تجربۀ شکست خوردۀ نظام شوروی، اصول بنیادی این آموزه ها را بار دیگر در کانون توجه آورد و راه نیل به عدالت اجتماعی را نه بر پایۀ مفهوم مالکیت بلکه با خاستگاه توزیع مورد ارزیابی قرار داد. در همین راستا خالاتیان ارتباط میان مفاهیم عدالت اجتماعی، نوع مالکیت و نحوۀ توزیع ثروت را با قیاس زیر بیان می کند: (( شیوۀ تولید و نوع مالکیت اشتراکی یا خصوصی به هیچ وجه تعیین کنندۀ توزیع ثروت نیستند. در این خصوص می توان به تولید تحت مالکیت اشتراکی همراه با توزیع ناعادلانۀ ثروت (مورد اتحاد شوروی) و به تولید تحت مالکیت خصوصی و مخلوط همراه با توزیع عادلانۀ ثروت (مورد سوئد) اشاره کرد)) . [23] نتیجه گیری خالاتیان، در واقع، بیان کنندۀ یکی از مهم ترین دستاوردهای نظری سوسیالیسم معاصر است: (( از دیدگاه سوسیالیسم کاربردی اقتصاد مخلوط[24] مناسب ترین سیستم برای تولید موفق و توزیع عادلانۀ ثروت است)) . [25] (( اقتصاد مخلوط)) همانا وجود هم زمان انواع مالکیت ها ـ اعم از خصوصی، تعاونی و ملی (اشتراکی) ـ است که تعادل متقابل و نحوۀ اندرکنش مابین آنها باید به دست قانون و مکانیسم های حقوقی تعریف و از پیش تعیین شده باشد. در توازی مفهوم (( اقتصاد مخلوط)) خالاتیان بحث (( عناصر فورماسیونال)) را به میان می آورد. در شرایط تحقق (( اقتصاد مخلوط))،، عناصر فورماسیون سوسیالیستی و عناصر فورماسیون سرمایه داری درکنار یکدیگر اجازه حضور پیدا می کنند و طی روندی تدریجی،[26] تحت یک نظام متعادل پویا با عدالت اجتماعی بیشینه قرار می گیرند. در چنین حالتی، عناصر فورماسیون سوسیالیستی، به لحاظ کیفی و کمی، بر عناصر فورماسیون سرمایه داری غالب می شوند. در این خصوص، وی به مورد سوئد اشاره می کند و می گوید: (( در مورد فورماسیون سوئد باید گفت که در نتیجۀ تلاش های چهل سالۀ دولت های متوالی سوسیالیست ها شرایط آنجا به صورت کیفی و ماهوی دگرگون شده است و به موازات آن افکار و طرز تفکرات نیز متحول شده اند. با این وصف، نباید نتیجه گیری کرد که سوئد کشوری کاملاً سوسیالیستی است بلکه باید تأکید کرد که عناصر فورماسیون سوسیالیستی در آنجا غالب است. البته، در کنار آن عناصر سرمایه داری نیز موجودند ولی همواره تحت الشعاع عناصر سوسیالیستی قرار دارند)) . [27] خالاتیان، در ادامۀ این بحث بنیادی، (( عناصر فورماسیونال)) را به هورمون های جنسی بدن انسان تشبیه می کند و می گوید: (( بدن انسان مستقل از جنسیتش حاوی هورمون های زنانه و هورمون های مردانه است ولی جنسیت وی براساس هورمون های غالب تعیین می شود. به همین ترتیب، نیز انواع عناصر فورماسیونال در جامعه می توانند وجود داشته باشند ولی عناصر فورماسیونال غالب تعیین کنندۀ ماهیت اصلی نظام اند)) . [28] نگرش فلسفی خالاتیان به سوسیالیسم خالاتیان برای تعریف مبانی سوسیالیسم ناب و ارائۀ راهکارهای رسیدن به عدالت اجتماعی روندی کاملاً منطقی را پیگیری می کند که به صورت اجتناب ناپذیر از نقد ((سوسیالیسم علمی)) مارکس آغاز می شود و به رهایی سوسیالیسم معاصر از دام جزم گرایی فلسفی می انجامد. از این رو، نقد وی از مارکسیسم و تبیین وی از سوسیالیسم ناب بستری فلسفی دارد. بررسی مقالات تئوریک خالاتیان نشان می دهد که وی، در مقام سوسیالیستی معتقد، الصاق مکتب فلسفی خاص به ایدئولوژی سوسیالیسم را امری غیر ضروری وحتی مضر می داند. با علم به اینکه ایدئولوژی سوسیالیسم و اعتقاد به اصل عدالت اجتماعی می تواند ریشه های فلسفی بسیار متنوعی داشته باشد (( فلسفی کردن)) تصنعی این ایدئولوژی؛ یعنی، چسباندن برچسب یک مکتب فلسفی خاص مانند (( ماتریالیسم دیالکتیک)) به آن تنها به محدودیت و تک بعدی شدن آن خواهد انجامید. در این خصوص، خالاتیان در شماری از تک نگاری های تئوریک خود ناکارآمدی های فلسفۀ مارکسیسم را چنین بیان می کند: (( مارکس با ماتریالیسم دیالکتیک (دیامات) خود مدت ها در عرصۀ علم و فلسفه حرف اول را زد و پلی میان علوم کلاسیک و نوین پدید آورد. از این لحاظ، نقش و مقام ماتریالیسم دیالکتیک در فلسفۀ تاریخ بسیار با ارزش است … ولی با ظهور علوم جدید و مکاتب فلسفی نوین مارکسیسم و ماتریالیسم دیالکتیک دچار کهولت و عدم کارایی شدند وعملاً، پشت ویترین موزه های تاریخ اندیشه قرار گرفتند)) . [29] وی در استدلالات خود مقولاتی را مطرح می کند که ماتریالیسم دیالکتیک قادر به تفسیر و توضیح آنها نیست؛ برای مثال، پیدایش ادیان یکی از همین مقولات است: (( مارکسیسم و ماتریالیسم دیالکتیک با ابزارهای روش شناختی و نظریۀ مبارزۀ طبقاتی خود چه توضیحی در مورد علت پیدایش ادیان می توانند ارائه کنند؟ مطلقاً هیچ توضیحی و این سکوت خود یکی دیگر از قرائنی است که عدم توانایی ماتریالیسم دیالکتیک را در تبیین پدیده های تاریخی ـ اجتماعی نشان می دهد)) . [30] یکی دیگر از این مقولات، به اعتقاد خالاتیان، مسئلۀ زبان است. وی می گوید: (( مارکسیست های قدیم و جدید، براساس مفاهیم ماتریالیسم دیالکتیک، مدت های مدید اعلام می کردند که زبان، همانند سایر پدیده های ذهنی، معلول مستقیم اقتصاد و به منزلۀ یک روبنای غیراقتصادی همواره تابعی از زیربناست. سپس، با منطق خودشان، استنتاج می کردند که زبان ماهیتاً پدیده ای نه ملی بلکه طبقاتی بوده و به موازات تحولات طبقاتی، دچار دگرگونی های جهشی می شود. این تبیین به قدری پوچ، بی معنی و خلاف واقع بود که حتی استالین را به تدوین برداشتی کاملاً متفاوت مجبور ساخت. وی نیز اعلام کرد که زبان نه زیربناست و نه روبنا. معضل بزرگ تر و بزرگ تر شد و این سؤال منطقی پیش آمد که پس بالاخره زبان چیست و چه جایگاهی دارد. استالین هنوز برای پیدا کردن جوابی قانع کننده می کوشد ولی این جواب هرچه هم که باشد در هر حال مارکسیستی نیست و نمی تواند باشد زیرا اگر زیربنایی غیر از اقتصاد در کار نباشد، آنگاه نمی توان وجود زبان، ملیت و بسیاری از پدیده های دیگر را تبیین کرد. این موضوع نیز به وضوح عدم کارایی ماتریالیسم دیالکتیک را نشان می دهد)) . [31] در بیانیۀ کمونیست ملت، صرفاً، محصول سرمایه داری انگاشته شده اند و قید شده است که پرولتاریا وطن ندارد. مارکس و انگلس بعدها نیز هیچ گاه به بررسی جدی این فرآیند تاریخی نپرداختند. در بررسی های برخی از مارکسیست های آلمانی، مانند کائوتسکی،[32] کارل لیبکنخت[33] و لوگزانبورگ[34] و کمونیست های روس مانند لنین[35] و استالین[36] تبیین هایی نه چندان ژرف از مسئلۀ ملیت وجود دارند اما هیچ یک مقبولیتی جامع از سوی مارکسیست ها واقع نیافت. درمقابل، مسئلۀ ملیت در مقالات نظری اندیشمندان سوسیالیست غیرمارکسیست از جمله ژان ژورس فرانسوی،[37] واندرولد هلندی،[38] لاورف[39] و بردیایف روس،[40] آوناریوس[41] آلمانی و غیره مورد بررسی های وسیع قرار گرفته و به منزلۀ یکی از مسائل مهم تاریخی ـ سیاسی مطرح شده است. در اغلب این بررسی های نظری، اندیشۀ عدالت، به مفهوم گستردۀ آن، علاوه بر عرصۀ اجتماعی و درون ملی، به عرصۀ روابط بین ملت ها نیز تعمیم داده و پشتیبانی از مبارزات آزادی بخش ملت های تحت ستم از الزامات و وظایف اجتناب ناپذیر سوسیالیستی قلمداد شده است. این مسئله نیز یکی از مقولاتی است که خالاتیان از دیدگاه سوسیالیسم به آن پرداخته و تفکرات مارکسیستی را در این گفتمان مورد نقد قرار داده است. وی می گوید: ((تاریخ نشان می دهد که هرگاه کوچک ترین خطری متوجه موجودیت ملت و میهن است، در وهله اول، طبقات تحت ستم به پا می خیزند و علیه تهدید خارجی پرچم مبارزۀ ملی ـ میهنی را برمی افرازند. اگر نیرویی خارجی به جامعه ای حمله می کند، نه تنها مبارزۀ طبقاتی در آن جامعه منقطع بلکه مسیر زندگی اجتماعی این طبقات نیز کاملاً عوض می شود. بدین ترتیب، تضاد دیالکتیکی وضع (تز) و وضع مقابل (آنتی تز) متوقف می شود و این دو متحد می شوند. این اتحاد آن قدر تداوم می یابد تا استقلال ملی دوباره احیا شود. آیا دیالکتیک یا مکانیک قادر به توجیه این پدیده ها هستند؟ مطمئناً خیر)) . [42] وی سپس به علت تداوم و اصرار به حفظ فلسفۀ رسمی اشاره می کند و می گوید: (( در جواب اینکه چرا امروز در اتحاد شوروی و کشورهای کمونیستی ماتریالیسم دیالکتیک به صورت تصنعی حفظ شده و به کمک آن علوم نوین مورد بی اعتنایی و انکار قرار می گیرند باید گفت که این مسئله خاستگاهی کاملاً طبقاتی دارد. در اتحاد شوروی، منافع طبقۀ حاکم ایجاب می کرد که ماتریالیسم دیالکتیک (دیامات) اندیشۀ غالب قلمداد شود تا سیستم های نوین علمی نادیده گرفته شوند و مورد ارزیابی قرار نگیرند))[43] در واقع، هدف خالاتیان از طرح مقولاتی از این دست، در زمانه ای که مارکسیسم ایدئولوژی رسمی یکی از ابرقدرت های جهان دوقطبی محسوب می شد، رهایی ایدئولوژی سوسیالیسم و اصل عدالت اجتماعی از قیود زائد فلسفی و نشان دادن جایگاه حقیقی آنها بود. این گسترۀ فکری و تلاش بی وقفه برای مشارکت فعال در جنبش روشنگری با انگیزۀ توجیه و توضیح دقیق مفهوم عدالت، آزادی و دیگر ارزش های راستین بشری، گواهی بر این مدعاست که هرایرخالاتیان بی شک سوسیالیستی معتقد بود. منابع: بگلریان، روبرت؛ وارطان، گئورک.(( هرایر خالاتیان در مجلس)) ، پیمان. س13،ش48. تابستان 1388. خالاتیان، هرایر.(( تولید اقتصادی و توزیع برابر)) . آزداک شاباتوریاک، بیروت، 15 مارس1970م. ـــــــ . (( اقتصاد مخلوط و توزیع برابر)) . آزداک شاباتوریاک، بیروت، 22مارس1970م. ـــــــ . (( مارکسیسم در کشورهای عقب مانده)) . آزداک شاباتوریاک، بیروت، 29 مارس1970م. ـــــــ . ((سوسیالیسم چیست و چه کسانی سوسیالیست هستند؟)) . آزداک شاباتوریاک، بیروت، 10مه1970م. ـــــــ . (( مبارزات ملی و طبقاتی و روابط متقابل آنها)) . آزداک شاباتوریاک، بیروت،30 اوت1970م. ـــــــ . (( فلسفۀ تاریخ)) . آزداک شاباتوریاک، بیروت، 11آوریل1971م. ـــــــ .(( ژان پل سارتر و هربرت مارکوزه دربارۀ جوانان، کارگران و انقلاب)) .آزداک شاباتوریاک، بیروت، 12 سپتامبر1971م. ـــــــ . (( ژان پل سارتر و انقلاب دانشجویی)) . آزداک شاباتوریاک، بیروت، 26سپتامبر 1971م. ـــــــ . (( ویژگی های فورماسیون اجتماع سوئدی)) . آزداک شاباتوریاک، بیروت،1ژوئیه 1973م. مشکنبریانس، ژیلبرت.(( هرایر خالاتیان ، روزنامه نگار ، مترجم و محقق)) ، پیمان. س13،ش48. تابستان 1388. پی نوشت ها: Herbert Marcuse .1
Karl Marx 3. Frederick Engels 4. Azdak Shabatoriak 5. Jean Paul Sarter 6. Cybernetics .7
Nationalisation 15.
Bad Godesberg 17.
Charles Fourier 20. Henri de Saint Simon 21. Owen .22
Mixed Economy 24.
Gradual 26.
Karl Kautsky 32. Karl libknecht 33. Rosa Luxemburg 34. Veladimir Ilyich Lenin 35. Joseph Stalin 36. Jean Jaures .37 Emile Vandervelde 38. Pyotr Lavrov 39. Nikolai Berdyaev .40 Richard Avenarius .41
|
فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 54
|