نویسنده: منصوره شریف زاده


فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 26

فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق    
                            نوای بانگ غزل های حافظ از شیراز

 از اواسط قرن هیجدهم منابع و ذخایر شرق توجه جهانجویان اروپا را به خود معطوف داشت. فتوحات ناپلئون و سیاست استعماری انگلستان نیز سبب شد که خاورشناسان به مطالعه وتحقیق درباره آسیا بپردازد و بسیاری از آثار این منطقه را به زبان های اروپایی ترجمه کنند.

بدین ترتیب، انظار متوجه جاذبه های شرق شد. شرق الهام بخش نویسندگان و متفکران غربی گردید، به طوری که نخستین پیشوایان مکتب رمانتیسم، شرق را منبع الهام خاص خود می شمردند. آنان آثار بسیاری را به زبان های اروپایی ترجمه کردند، که از آن حمله است اشعاری از فردوسی، خیام، سعدی، حافظ و مولانا.آثاری مانند دیوان شرقی گوته نیز به واسطه نفوذ رویایی شرق و توجه به دنیای شرق و مخصوصاً ایران و هندوستان، پدید آمد. این گونه است که هر اثر ادبی با ادبیات جهانی ارتباط پیدا می کند و مضامین، مکتب ها، عقاید و فنون ادبی از یک کشور به کشور دیگر و از نزد قومی به نزد قومی دیگر انتقال و بسط می یابد.

یوهان ولفگانگ گوته، شاعر و متفکر بزرگ آلمان و حافظ غرب، از جمله کسانی است که به نیروی ابداع وابتکار، میراث فرهنگی مهمی از آثار منظوم و منثور، از خود باقی گذارده است.او که در طی دوران زندگی خود، علوم ومعارف بسیاری کسب کرده بود، در اواخر عمر از تمدن مادی اروپا دل زده گردید، و چون نظر به شرق داشت به یکی از دوستان خود چنین نوشت: «شرق در حکم افیونی است که من در این دوران پر جنجال، برای تخدیر روح خویش به کار می برد.»[1]

گوته در سال 1814 م. برای اولین بار نام حافظ را شنید و شیفته او شد. در این سال «گوتا» کتاب فروشی که ناشر آثار گوته بود، ترجمه دیوان حافظ را برای وی می فرستند. او آنچنان تحت تاثیر کلام پر مغز حافظ قرار می گیرد که خود رایکی از پیروان او می شمارد؛ چنان که می گوید: «ای حافظ، آرزوی من آن است که تنها مریدی از مریدان تو باشم!». [2]

گوته در دوران زندگی خود با بزرگان و اندیشمندان بسیاری آشنا بود، اما نسبت به هیچ یک از آنان چنین خضوع و خشوعی از خود نشان نداد. آنچه وی را فریفته حافظ ساخت، آزادی کامل او در اظهار عقیده و وسعت دامنه فکری و شهامت روحی او بود. و چون شاعر آلمانی مشابهت روحی خود را با حافظ تشخیص داد، با او رابطه معنوی بر قرار کرد و چنان از او یاد کرد که اروپا و دنیایی را شیفته ادب ایران و به خصوص حافظ کرد. بعد از این بود که گوته اشعاری سرود که همه رنگ شرقی داشتند و خودش آن را دیوان شرقی-غربی نام نهاد. این دیوان در ادبیات اروپایی بی نظیر است و حاوی معانی و مضمون های حافظ سروده، و حتی گاه گاهی چنان تحت تاثیر غزل های او قرار گرفته که غزل هایی هم شکل با غزل حافظ سروده است. [3]

وضع آشفته محیط زندگی و رهایی از دنیایی مادی غرب، گوته را به عزلت جویی و گرایش به تاملات درونی می کشاند. او که پیوسته به سوی خداوند و طبیعت گرایش دارد، بر خلاف تصور بعضی که وی را با مسیحیت ناسازگار دانسته اند، معتقید است که هنر بر نوعی احساس دینی و تقوای عمیق و بی تزلزل متکی است. همین ایمان که از سرچشمه عرفان تراویده، سبب می شود که صوفی وار در افق حافظ سیر کند و چنین گوید:

آن روز که خدا، گل آدم را از منشی خاک بسرشت، سراپای آدم ناموزون بود و فرشتگان در بینی اش دم خدایی دمیدند و او عطسه ای کردو زندگی آغازید. اما همچنان اعضای تن وی نشان خاک داشت، تا آن زمان که نوح جهان دیده داروی دردش را بیافت. یعنی جام شراب به دستش داد. وقتی که مشت خاک با باده گلرنگ در آمیخت، آدم چون خمیری که با خمیر مایه عجین شود به جنبش در آمد و سراپا غرقه شوق گشت. ای حافظ! سخن نغز تو نیز جام شراب ماست. بیا و رفیق را ه ما شو تا نغمه های دل پذیرت ما را مستانه به عرش خدا رهبری کند. [4]

خواجه شیراز، شاعر عارفی است که بی شک با ادب تصوف پیوند آشنایی داشته است. درست است که عشق عرفانی متوجه حق به نظر می رسد و در نهایت، به وحدت عشق و عاشق و معشوق منتهی می شود؛ اما عارف در هر جا که نشانی از زیبایی می یابد، آن را هم چون جلوه ای از وجود معشوق می داند. به همین سبب، عشق انسانی را مایه کمال و وسیله ای برای رسیدن به عشق الهی می شناسد.

آن چه در اشعار خواجه بیش تر بارز است، جمال پرستی و حقیقت دوستی او است. او می کوشد تا به روح و معنی هر چیز پی برد و در آن چه زیبا است جمال یزدانی را ببیند و ستایش کند. در جایی می فرماید:

در روی خود تفرج صنع خدا بکن کابینه خدای نما می فرستمت

گوته نیز هم چون حافظ و به قول خودش: «مثل شاعر شیراز تا روزگار کهنسالی، جوانی و زیبایی و نور خورشید را ستوده و درعطر گل و نغمه بلبل و شور و عشق، جمال خدا را نگریسته بود.» [5] چنان که به زلیخا چنین می گوید: «زلیخا! آیینه به من می گوید تو زیبایی، ولی شما می گویید روزی پیر خواهی شد. لااقل اکنون که زیبایم، جمال خداوند را درچهره من بستایید.» [6]

سراسر ادبیات صوفیه با عشق عجین شده است. «تمام جهان بینی حافظ در واقع بر عشق مبتنی است، بر مفهوم از خود رهایی که عشق خود جز آن حاصلی ندارد. همین قوت ووسعت تجربه غنایی شاعر بود که بعدها در اروپای رمانتیک… گوته، شاعر آلمانی را وا داشت در وجود وی به یک حافظ مقدس سلام دهد و در دیوان شرقی، پیروی از شیوه او را آرزو کند.» [7] و او را به عنوان پیر و مرشد خود برای رسیدن به کمال بپذیرد. او می گوید:

آدمی پند ناپذیر و شرکش بودم تا آن روز که پیری یافتم و سر به فرمانش نهادم. سال ها در خدمت پیر به سر بردم، دلداری نیز جستم و دل به تار زلفش بستم. پیر و دلدار، هر دو مرا آزمودند و در دعوی و وفا صادق یافتند. لاجرم به مهری فرونم نواختند و با لطفی بیش دم سازم کردند… و از آن روز که سر در خدت این دو نهادم، هر روز دلم را آسوده تر و اختر سعادتم را فروزان تر می یابم. [8]

«پیر در لغت به معنی سپیدموی است و ترکیب پیر سر و پیران سر و پیرانه سر به این مناسبت است…؛ اما پیر در اصطلاح صوفیان، به معنی پیشوا و رهبری است که سالک بی مدد او به حق و اصل نمی شود، و الفاظ: قطب و شیخ و مراد و ولی و غوث، نزد صوفیه همه به همین معنی استعمال شده است.» [9]  

خواجه شیراز از پیرهایی که او را در سیر و سلوک عرفانیش رهبری کرده اند، تعبیر به پیر مغان، پیر می فروش، پیرخرابات، پیر طریقت، پیر گلرنگ، پیر دردی کش وپیر پیمانه کش کرده و مجلس آنان را به میخانه، دیر مغان خرابات و میکده تعبیر کرده است.

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید

که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها

یا در جایی دیگر پیر مغان را مامن و فا و درس او را حدیث عشق می داند:

حافظ جناب پیر مغان مامن و فاست

درس حدیث سری نیست که سری ز خدا نیست

اشعاری که در بالا آورده شد، نمونه هایی است که از تعبیرات حافظ بر شیوه قلندران ملامتی که گفته می شود، حافظ به این فرقه گرایش داشته است. صوفیان ملامتی به رسوم، پشت پا می زدند و حالات و عبادات خود را از خلق پنهان می کردند، و در حالی که در دل صفا و اخلاص و عشق به حق داشتند، از الفاظ و اصطلاح هایی استفاده می کردند که بیش تر آنها خلاف منظور ظاهری بود و اغلب در پرد ابهام می ماند و به صورت راز و رمز در می آمد. «این همه وصف می و میکده دیر مغان و مغ و مغ بچه، آتش خاموش نشدنی یر مغان، رندی و قلندری و قلاشی، خرقه سوزی، و دلق به خرابات افکندن و امثال آن که در غزلیات حافظ دیده می شود، تا مقداری زیادی ناشی از همان رندی و لاابالی گری و بی اعتنایی به خلق و پشت پا زدن به ظواهر و ترک آداب و سنن اهل ظاهر ملامتیه قرون اول است که به ارث به اخلاف رسیده و به طوری که خود حافظ فرموده اس:

منم که شهره به عشق ورزیدن

منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در طریقت ما کافریست رنجیدن

به می پرستی از آن نقش خود بر آب زدم

که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن

منظور از آن، در هم شکستن وتخفیف اهل ریا و زرق بوده است.» [10]

گوته نیز به نظر می رسد این روال زندگی را از حافظ آموخته و چون با طبع او سازگار بوده، تحت تاثیر قرار گرفته است. او در قطعه ای درساقی نامه می کوید:

ما را از مستی ملامت کردند، اما داستان مستی شورانگیزمان را آن چنان که باید نگفتند راست خواهی من هم مست عشقم و هم مست شراب، هم مست غزل و هم مست زندگی، اگر روز و شب مستم ببینید ملامتم نکنید، مگر نه این همه باده مردافکن پیموده ام. [11]

زبان حافظ، زبانی پر از رمز و ابهام است و بدون فهم درست جهان بینی و زمینه فرهنگ عصر او و دقت در این زبان، نمی توان به عمق روح خواجه پی برد. در این زبان رمزی، شراب اغلب به مفهوم معرفت عرفانی آورده می شود.

دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس

کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا

حافظ، ترکیبات بسیاری از شراب در ابیاتش آورده است، که از آن جمله است: شراب آلوده، شراب ارغوانی، شراب بی غش، شراب تلخ، شراب خانگی، شراب دوساله، شراب غرور، شراب فرح بخش، شراب لعل فام، شراب کوثرو …

شراب در اشعار حافظ مفاهیم گوناگون دراد: شراب، فروغ و روشنایی است. شراب، کلید رازهای متفکر است. در هیچ یک از اشعار حافظ، اثر مادی شراب در کام انسان توصیف نشده است.» [12]

خواجه در بیت زیر، روشنی شراب را با روشنی صبح مقایسه کرده است:

آن زمان وقت می صبح فروغ است که شب

گرد خرگاه افق برده شام اندازد

در بیتی دیگر، شراب را به خورشید و ساغر را به مشرق، محل طلوع آفتاب، تشبیه کرده است:

خورشید می زمشرق ساغر طلوع کرد

گر برگ عیش می طلبی ترک خواب کن

در کتاب کشف المحجوب هجویری اشاره به فرقه ای است به نام طیفوریه[13] که این گروه از ابویزید طیفور بن عیسی بسطامی پیروی می کردند. او از روسای متصوفه است و طریق او غلبه و سکر بود. طرفداران سکر می گویند که سیر و سلوک و وصول به بارگاه حق، جز با شور و شوق و وجد و سرمستی و حال، امکان پذیر نیست. آنها معتقدند که تصوف، خداپرستی عاشقانه است و عشق با هوشیاری و عقل سازگاری ندارد. حافظ نیز مشکل عشق را با فکر و دانش حل شدنی نمی داند:

مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست

حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد

«در سراسر دیوان حافظ نیز سکری بودن و سرمستی وی با ابهام های لطیف و گاهی اشارات صریح، در کم تر غزلی است که متجلی نباشد.» [14]

برای نمونه ، چند بیت آورد می شود:

مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست

که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست

من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق

چهار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست

آوردن الفاظ می، جام و پیاله و ترکیبات آنها، چون میخانه و میکده نیز به همین طرز تفکر بر می گردد. سجادی در فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، کلمه می را چنین تعریف می کند: «می غلبات عشق را گویند و میخانه، باطن وعارف کامل باشد که در آن شوق و ذوق و عواطف الهیه بسیار باشدو به معنی عالم لاهوت نیز آمده است. می عشق حالت جذبه و شیفتگی وتجلیات ربانی است.» [15]

گر می فروش حاجت زندان روا کند

ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند

ما را که درد عشق و بلای خمار کشت

یا وصل دوست یا می صافی دوا کند

چنان که از اشعار حافظ برمی آید: میخانه جای آزادگی است و مجلس انس دوستان خانقاه، و در همین فرهنگ نیز به قلب مرشد کامل تعبیر شده است:

به کوی میکده هر سالکی که ره دانست

در دگر زدن اندیشه تبه دانست

بر آستانه میخانه هر که یافت رهی

ز فیض جام می اسرار خانقه دانست

گوته در این زمینه تحت تاثیر حافظ بوده و به همین سبب یک فصل از دیوانش را ساقی نامه نام نهاده است. او در قطعه ای از این فصل چنین می گوید:

دراین باره شک ندارم که شراب، ازلی است و ازاین نکته نیز بی خبر نیستم که شاید باده را پیش از فرشتگان آفریدند. به هر حال بر این راز، نیکو واقفم که میخوارگان پاک بین، خدا را بی پرده تر می توانند دید. [16]

حافظ نیز با اشاره به این نکته چنین می گوید:

گفتی زسر عهد ازل نکته ای بگوی

آن گه بگویمت که دو پیمانه در کشم

در جایی دیگر می فرماید:

ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم

ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما

گوته نیز چون حافظ، معتقد است که در شارب، جمال یار را می توان دید. او این مفهوم را چنین بیان می کند:

بارها در میخانه جام شراب در پیش نهادم و به میخوارگان نگریستم، روزی شاد، روزی دگر غمگینشان یافتم. اما من خودم هر زمان که با جام می خلوت گزیدم، خویشتن را شادمان دیدم. کوشیدم تا در صفای می لعل فام، جمال یار بینم که از دیر باز، دل سوداییم در بند عشق اوست. [17]

و درجایی دیگر می فرماید:

مستی من، روز تا شب و شام تا صبح باقی است، زیرا این مستی عشق است که دل شوریده ام را هر دم به غزل سرایی می دارد. [18]

اندیشه های عرفانی حافظ، گاه به عالی ترین درجه تجلی خود می رسد تا حدی که این شاعر نامی ایران چنان غرق در این اندیشه ها می شود که خواننده را نیز بی اختیار مجذوب کلام آسمانی خویش می کند او معتقد است که انسان حامل بار امانت الهی است و این عقیده را چنین ابراز می کند:

آسمان بار امانت نتوانست کشید

قرعه فال به نام من دیوانه زدند

عزیز نسفیف در رساله ای درباره بهشت و دوزخ خاطر نشان می کند که ای درویش! آن امانت که بر جمله موجودات عرض کردند، جمله ابا کردند و قبول نکردند و آدمی قبول کرد آن را بار امانت عشق است اگر آدمی بدانتسی که عشق کار سخت است و بلای عظیم است هرگز قبول نکردی.» [19]

حافظ می گوید:

فرشته عشق نداند که چیست، ای ساقی

بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز

نجم الدین رازی نیز در مرصاد العباد می گوید: «فرشتگان چون از آتش آفریده شده اند عشق ندارند. عشق، خاصیت خاک است که آدم را از آن آفریده اند.» [20]

گوته نیز این مفهوم را در قطعه ای از مثل نامه چنین بیان می کند:

مهتاب شب در باغ آدم را در خوابی سنگین یافت و آهسته حوایی کوچک درکنارش نهاد و یر لب گفت این است اشرف مخلوقات! پس عجب مدارا گر دیدار زیبا رخان ما را اسیر اشتیاق د و روحمان را به آستان جمال خداوندی بالا برد زیرا در آن دم که ما به چشم ستایش در آنان می نگریم، به حقیقت در دل، شاهکار آفرینش خدار ا می ستاییم. [21]  

عشق راز آفرنیش و چاشنی حیات و اساس شور و شوق و وجد و نهایت حال عارف است. محمت چون به کمال می رسد، عشق نام می گیرد و عشق که کمال می رسد به فنا در ذات معشوق و وحدت عشق و عاشق و معشوق منتهی می شود در فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی عشق چنین تعریف شده است عشق میل مفرط است و اشتیاق عاشق و معشوق از عشق است و به معنی فرط حب و دوستی است و نیز مشتق از عشقه است و آن گیاهی است که به دور درخت پیچید و آب آن را بخورد و رنگ آن را زرد کند و برگ آن را بریزد و بعد از مدتی خود درخت نیز خشک شود…» [22]

ادبیات صوفیه نیز سراسر عبارت است از اسرار عشق و عاشقی و در حقیقت، آن عشق هم که منظور حافظ و دیگر عرفا است، مایه کمال انسانی است چرا که انسان را با معشقو وی پیوند روحانی می دهد. «عشق یک روح غریب، یک روح دور افتاده است که برای بازگشت به موطن اصلی و برای اتصال به معشوقی که وی همچون تبعید شده ایت از او جدا افتاده است، هیجان و اشتیاق دارد.» [23]

حافظ می فرماید:

چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس

که در سرا چه ترکیب تخته بند تنم

گوته نیز به این مضمون چنین اشاره دارد:

در خاموشی شب بلبل بانگ برداشت و آواز شبانه اش بر عرش خداوند رسید. خدا نغمه بلبل را شنید و به پاداش آن در قفسی زرینش کرد و بدو روح نام داد. از آن پس مرغ روح در قفس تن زندانی است ولی همچنان گاه و بی گاه نوای دلپذیرش را سر می دهد. [24]

چنان که دیده می شود، گوته نیز درباره عشق احاس خود را به خوبی بیان می کند.

او هر چند در اشعارش بارها از زلیخا معشوقه اش یاد می کند ولی این نکته نیز در عشق او رویت می شود که هیچ گونه احساس نفسانی را در این عشق راه نمی دهد و عشقش به زلیخا نی عشقی افلاطونی و به عبارت دیگر عرفانی است. همان طور که مولانا می گوید هر عشقی سرانجام به عشق معنوی یعنی عشق برای رسیدن به ذات ازلی معشوق تبدیل خواهد شد. عشق گوته نیز سرانجام به عشقی معنوی و پاک می رسد آنجا که می گوید:

عالم خلقت توده ای بی شکل در کف آفریدگار بیش نبود، خداوند با قدرت لایزال خویش به آفرینش حیات اراده فرموده و فرمان باش داد ناگهان فریادی از اسف در همه جا طنین افکنده و توده بی شکل جهاه ذره ذره شد تا هر جز آن بدان صورت که خالق خواسته بود در آید… آن گاه اجزایی پراکنده از نو به هم نگریستند و به نیروی جاذبه جهانی، بار دیگر دل به مهر هم بستند. از آن روزگاران، آنان که با اراده خداوندی برای پیوستگی خلق شده اند همچنان عاشقانه در جستجوی یکدیگرند و با اشتیاقی شتاب آمیز سراغ هم را می گیرند، تا مگر روزی از نو به هم پیوندند… .[25]

از خصوصیات مهم عرفا مخصوصاً متصوفه، فنا یعنی نفی جسم برای رسیدن به بقا است. متصوفه معتقدند که اگر کسی از خواهش های نفسانی خویش در این جهان چشم پوشی کند، در همین دنیا جاودانه می شود و به اتحاد با خداوند دست می یابد. گونه این عقیده را در یکی از غزل های «مغنی نامه» چنین ابراز می کند: «تا راز این نکته در نیای که بیمر تا زنده شود، میهمان گمنامی در سرزیمن ظلمت بیش نخواهی بود.» [26]

حافظ این مفهوم را چنین اظهار می دارد:

دست از مس وجود چو مردان ره بشوی

تا کیمیای عشق بیایی و زر شوی

و یا در جای دیگر چنین می گوید:

حافظ صبور باش که در راه عاشقی

آن کس که جان نداد به جانان نمی رسد

متصوفه به هر چیزی که انسان را از حق تعالی باز دارد، حجاب می گویند و معتقدند که اگر صوی بخواهد به وصال معشوق رسد، باید این حجاب ها را از میان بردارد. بایزید بسطامی می گوید: «پرسیدند که راه به حق چگون است؟ گفت: تو از راه برخیز که به حق رسیدی.» [27] و ابوسعید ابی الخیر می گوید: «حجاب، میان بنده و خدای آسمان و زیمن نیست، عرش و کرسی نیست، پنداشت ومنی تو حجاب است، از میان برگیر و به خدای رسیدی.» [28]

حافظ به این سخت ابوسعید نظر داشت که گفته است:

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

گوته نیز برای مضمون را به این صورت بیان می کند: «دل من پیوسته آرزوی پرواز دارد، نه برای آنکه به سوی آسمان رود، بلکه تا از دست خویش بگریزد. [29]

آنچه سخن حافظ شیراز را نغز و لطیف می کند، مضامین و نکارت ظریفی است که خواجه دراشعارش به کار می گیرد. او که به قول گوته، سخنش اعجاز واقعی ذوق و هنر بشری و سرچشمه فیاض کمال و جمال و حکمت عرفان است، چنان شعر می سراید که «عارفان از آثار حکمت و عامیان از شیوایی گفتارش لذت می برد.» [30]

گوته با طبع بارورو قدرت خلاقه ای که داشت، پس از مطالعه دیوان حافظ، الهاماتی از او اخذ کرد و با آنکه در مراحل آخر زندگی بود و می و آن گفت در منتهای کمال عقلی و رشد فکری بود، در صدد تهیه دیوانی حاوی مضامین شرقی بر آمد. او که شیفته افکار و هنر و نبوغ حافظ بود، ذوق و هنر ایرانی را به دنیای غرب معرفی کرد. بطوری که بعد از انتشار دیوان شرقی او، جمع بسیاری از اروپایئان مخصوصاً آلمانی ها شیفته ادبیات ایارن شدند وامروز در ادبیات آلمان برخورد خواهید کرد. اگر چه عمق هنر و قدرت و طبع بارور گوته، او را از صف سایر گوینندگان آلمان ممتاز می سازد، اما این نکته را نیز باید همواره در نظر داشت که حافظ، گوته را در سفر معنویش به شرق چنان راهبر شد که گوته خود را فراموش کرد و در جذبه این سیر و سلوک معنویف چنان اثر عظیمی را آفرید که شهرت جهانی یافت و در نتیجه باب جدیدی را در ادبیات آلمان، باز کرد.

منابع:

حافظ، شمس الدین محمد. 1353. دیوان حافظ، تصحیح محمد علی فروغی، محمد قزوینی و قاسم غنی، تهران: شرکت نسبی اقبال و شرکا.

خداپرست، اکبر. 1363 درباره حافظ تهران: هنروفرهنگ.

خرمشاهی، بهاء الدین. 1362. ذهن و زبان حافظ. تهران: نشر نو.

رجایی، احمد علی. 1340فرهنگ اشعار حافظ. تهران: زوار.

رستگار، منصور. حافظ (مقالاتی درباره زندگی و شعر) داشگاه پهلوی، شیراز 1350.

ریپکا، یان تاریخ ادبیات ایران، ترجمه عیسی شهابی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب تهران، 1345.

زرین کوب عبدالحسین. از کوچه زندان، امیرکبیر، تهران 1356.

سجادی جعفر فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی چ 2 طهوری، تهران 1354.

شفیعی کدکنی، محمد رضا. اسرار التوحید فی مقامات شیخ ابی سعید، آگاه تهران 1366.

غنی قاسم بحث در آثار وافکار و احوال حافظ، چ 2، زوار، تهران، 1340

فرزاد، مسعود، حافظ (گزارش از نیمه راه)، دانشگاه پهلوی، شیراز، 1352

فرشید ورد، خسرو، در گلستان خیال حافظ، بنیاد نیکوکاری نوریانی، تهران، 1357

گوته، یوهان ولفگانگ فون، دیوان شرقی، ترجمه شجاع الدین شفا، چ 1، آثار جاویدان، تهران 1328

گی، آرتور، مقدمه ای بر حافظ، ترجمه حسین فروتن، موسسه مطبوعاتی عطایی، تهران 1349

محمود بختیاری، علیقلی، راهی به مکتب حافظ، چاپخانه رنگین، تهران 1345

نیک بین، نصرالله، یادگار دویستمین سال میلاد گوته، علمی، تهران 1329

هجویری، علی بن عثمان، کشف المحجوب، ترجمه محمد عباسی، امیر کبیر، تهران، 1336.

پی نوشت ها:

1ـ یوهان ولفگانگ فون گوته، دیوان شرقی، ترجمه شجاع الدین شفا (تهران: آثار جاویدان، 1328)، ج 1،ص15.

2ـ گوته، همان، ص5.

3ـ In dine Remart heff ich mich zu finden

Das welderholen soll mir auch gefallen

Erstwerd ich sin, sedan auch werte finden

Zum zueitenmal soll mir kein klang erschallen

Er musste den besendern sinn begrunden

Wie dus vermagest begunstigter wor allen

4ـ گوته، همان، ص42 و 43.

5ـ همان، ص 23.

6ـ همان، ص 137.

7ـ عبدالحسین زرین کوب، از کوچه زندان(تهران: امیرکبیر، 1356)، ص177.

8ـ همان، ص 136.

9ـ احمد علی رجایی،  فرهنگ اشعار حافظ (تهران: زوار، 1340)، ص 32 و 33.

10ـ قاسم غنی، بحث در آثار وافکار و احوال حافظ (تهران: زوار، 1340)، ج2، ص189.

11ـ گوته، همان، ص71.

12ـ آرتور گی،  مقدمه ای بر حافظ، ترجمه حسین فروتن (تهران: موسسه مطبوعاتی عطایی، 1349)، ص 40.

13ـ علی بن عثمان هجویری،  کشف المحجوب، ترجمه محمد عباسی (تهران: امیر کبیر،  1336)، ص228.

14ـ رجایی، همان، ص177.

15ـ جعفر سجادی، فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی (تهران: طهوری، 1354)، ج 2، ص 458 – 461.

16ـ گوته، همان، ص69.

17ـ گوته، همان، ص68.

18ـ گوته، همان، ص17.

19ـ زرین کوب، همان، ص 194.

20ـ منصور رستگار، حافظ (مقالاتی درباره زندگی و شعر) (شیراز: داشگاه پهلوی،  1350)، ص 268.

21ـ گوته، همان، ص155.

22ـ سجادی، همان، ص332.

23ـ زرین کوب، همان، ص 179 و 180.

24ـ گوته، همان، ص153 و 154.

25ـ همان، ص93 و 94.

26ـ همان، ص47.

27ـ رجایی، همان، ص181.

28ـ محمد رضا شفیعی کدکنی، اسرار التوحید فی مقامات شیخ ابی سعید (تهران: آگاه، 1366)، ص278.

29ـ گوته، همان، ص143 .

30ـ همان جا.

فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 26
سال هفتم | زمستان 1382 | 136 صفحه
در این شماره می خوانید:

زازاها قومی ناشناخته

نویسنده: گارنیک آساطوریان/ ترجمه: ماریا آیوازیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 26 اشاره  در شمالی ترین نقطه ارمنستان مرتفع Bardzer Haik (حومه ارزروم تركیه) كه اكنون به نام...

بررسی کلی زبان ارمنی و گویشهای آن

نویسنده: مائیس خلقت زاده فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 26 سرزمین ارمنستان – ارمنستان اصلی سرزمین کوهستان های بلند و دژ طبیعی باشکوهی است که حصارهای آن از دشت ماوراء قفقاز...

دو سال با ارامنه

نویسنده: رحیم چاوش اکبری فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 26 اشاره: دكتر رحیم چاووش اكبری (یسنای تبریزی) در سال 1315 در تبریز دیده به جهان گشوده اند. ضمن اشتغال به آموزگاری،...

پیوندهای تاریخی و فرهنگی ما بین ارمنستان و ایران

نویسنده: شهاب ستوده نژاد فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 26 اشاره: آقای شهاب ستوده نژاد پژوهشگر مطالعات آسیایی و تطبیقی در زمینه تمدن های باستانی و دانش آموخته تاریخی از...

یادداشتی بر فغان نامه گرگوار

نویسنده: عبدالحسین فرزاد فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 26 ذكر و مناجات از جمله اعمالی است كه همواره برای تزكیه نفس از سوی مكاتب معنوی، توصیه شده است: قران كریم سوره اعراف...

فغان نامه گرگوار و ادبیات عرفانی اسلامی – ایرانی

نویسنده: آزاد ماتیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 26 به مناسبت هزار مین سالگرد سرایش فغان نامه گرگوار،‌در تاریخ 29 آبان 1382، مراسمی به همت شورای خلیفه گری ارامنه تهران...

گریگور نارکاتسی مقدس

نویسنده: اسقف سبو سرکیسیان/ ترجمه: هرمیک آقاکیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 26 به مناسبت هزار و هفتصدمین سالگرد پذیرفتن مسیحیت به عنوان مذهب رسمی ارمنیان در سال 301...

نقوش تزئینی ارمنی

نویسنده: ژینا ماروتخانیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 26 تاریخچه ای کوتاه از نقوش تزئینی ارامنه نقش و نگار نزد ارمینان از قدیمی ترین هنرهای خلق شده است، اما در عین حال...