عزیز نازنینم زاون قوکاسیان گفت مطلبی کوتاه و در خور فیلم تردید بنویسم. پذیرفتم و به دیدۀ منت قبول کردم. اما چه بنویسم که به جایی یا کسی بر نخورد، کسی یا کسانی دلخور نشوند و نرنجند و… خودش دلیلی بود برای پشیمانی. پشیمانی از قولی که داده بودم و حالا روزها سپری می شد و ساعت ها و لحظات می گذشت و نمی دانستم چه بنویسم که با آغاز، آغاز کردم. روزی، روزگاری زمستان هنگامی، همکارم (بهرام بدخشانی) تماس گرفت که گرفتار است و خواست کمکش کنم. وقتی متوجه شدم که قرار است بقیۀ فیلم تردید با فیلم برداری من ادامه یابد، قبول نکردم که فیلم نصفه، نیمه کار نمی کنم. آن هنگام که میان اهالی سینما و دوستان سر و صدای تولید فیلم تردید، به کارگردانی واروژ کریم مسیحی، پیچیده بود، خیلی دلم می خواست فیلم تردید را به دلیل دغدغه هایی که در تئاتر داشتم فیلم برداری کنم. چرا که آنچه در دوران تحصیلم خوانده بودم تئاتر بود و اینکه فیلم تردید اقتباسی بود از نمایشنامۀ هملت ویلیام شکسپیر. شوق آن داشتم که کاش فیلم را من فیلم برداری می کردم. از آنجا که هنوز یک سری مناسبات غلط در سینما علایق آدمی را سرکوب می کند و متأسفانه هنوز این مناسبات به بدنۀ سینمای ایران عینهو کنه چسبیده و حالا حالاها هم جدا نمی شود، به این آرزو نرسیدم. به هر حال همکار عزیزم دعوت کرد بروم سر صحنه و آنجا بود که بعد از یکی دو جلسه متوجۀ بحران حاکم بر فیلم و فیلم برداری شدم. تا زمان جا به جایی چند شبی گذشت و خواب به چشمم نیامد. دائم فکر می کردم که چه می شود؟ چه می گویند؟ و حالا چه باید کرد؟ و آخر هم به دلیل شیفتگی های نمایش هملت و شوقی که به آن داشتم، پیشنهاد را پذیرفتم و آستین بالا زدم، وارد گود شدم. آنقدر فرصت نبود تا کم کم و به مرور، آن هم مور مور با کارگردان و فضای کار آشنا شوم، در همان یکی دو روز اول هر دو به این رسیدیم که از تعارف و تعارفات بکاهیم و کار را تمام کنیم، که چنین هم شد. به دلیل نوع کار و اشتیاقی که در من بود روز به روز سرعت کار بهتر و بیشتر می شد و حالا انگار من و واروژ شده بودیم دوستان هزار ساله. سینما در اکثر انسان ها صفات خوب آدمی را بارور می کند. صبوری، تحمل، حوصله و برخورد خوب و مناسب با همه از خصوصیاتی است که در سینما یاد گرفتم و در این فیلم بهترش را از واروژ. صبور، آرام، پرحوصله و مدیر. با همۀ بازیگران، اگر کار نکرده بودم، آشنا بودم و شدم. حرفۀ ما اگر رابطۀ مستقیم با بازیگران ندارد، اما بی ربط هم نیست، کار ما فقط این نیست که چشم را پشت ویزور[2] بگذاریم و بس. ارتباط با کارگردان، دستیاران، طراح صحنه، گریم، صدا و بازیگران و پشت دوربین نشستن و پلان گرفتن یک سو، انرژی فکری و فیزیکی که با هم، هنگام برداشت از یک پلان به کار می گیریم از سوی دیگر. همۀ این دو نیرو را باید آنچنان به کار گیری تا اشتباهی رخ ندهد، که اشتباه فیلم بردار، خُسران و زیان به روند تولید فیلم است. معتقدم که تولید فیلم (اگر بپذیریم که سینما صنعت است) چرخ دندۀ کوچک ساعت است که چرخ دنده های بزرگ (کارگردانی، صحنه، چهره پردازی، فیلم برداری و…) را به حرکت می اندازد و اگر همان چرخ دندۀ کوچک لنگ بزند، مابقی هم لنگ می زنند و ثانیه ها، دقیقه ها و روزها عقب می افتیم و اگر تولید سامان یابد لحظه ها، روزها و هفته ها به سرعت سپری می شوند. این یک تعریف مکانیکی از تولید سینماست. تعریف بنیادی سینما از نگاه من این است که: ((سینما حاصل تلاش دسته جمعی گروهی برای تولید کاری خلاقه به رهبری کارگردان است)). زنده یاد علی حاتمی می گفت: ((سینمای ما همه چیز دارد غیر از نظم و انضباط)). این دو واژه را که از سینما و روند تولیدش بگیری، می شود سینمای پویا و بالنده. گر جان عاشق دم زند آتش در این عالم زند ((مولانا)) باید عاشق بود تا انجام کاری هرچند سخت، آسان شود. این عشق در بنیادت ریشه می دواند و کاری می کند کارستان. باید عاشق باشی تا خلق کنی و عاشق بودن راهی است بس دشوار و نا همگون. حالا که فرصت است از اوضاع و احوال فیلم سازی در ایران مختصری دردِ دل کنم که به فیلم تردید هم ربط دارد. می روی در محلی که قرار است فیلم برداری کنی، دوربین را نگذاشته می آیند، می گویند دو روز دیگر اینجا نمایشگاه بر پا می شود! خُب قرار است یک هفته کار کنیم، چه می شود؟ جای دیگر می روی هنوز دو پلان نگرفتی یکی می آید می گوید دار و بساطتان را جمع کنید و بروید. اینجا توریست می آید و شما مزاحمید. می گویی نامه داریم، دست خط داریم، امضاء داریم. اما انگار نه انگار. پرس و جو که می کنی می گویند آقا از حراست آمده، مأمور است و معذور! و ما که بیشتر حواسمان باید حول و حوش کار خودمان باشد، حواسمان دائم به حواشی بیهودۀ دور و برمان است. خُب یک ذهن آشفته و درگیر با مسائل پیش پا افتاده چگونه می تواند کار کند؟ برف، باران، باد و طوفان عوامل طبیعی است که یک جور گاهی دردسر و گاهی برای کار ما موهبت است. حتی برف و باران آن قدر مزاحم نیستند. در فیلم تردید بدون تردید برای من فرصتی بود که با کارگردان پردۀ آخر تجربۀ جدیدی داشته باشم. فرصتی بود که دوباره آثار کارگردانان بزرگ سینما و تئاتر را که هملت های گونه گون را ساخته بودند، بازبینی کنم. تجربه ای بود گران که ارزش هایش برای من بسیار اهمیت داشت. بهترینش این بود که از واروژ کریم مسیحی بسیار یاد گرفتم. هستند کسانی که هر از چند گاهی می آیند و فیلمی می سازند ماندگار و مانا. می روند تا دُور بعد، تا گاهِ دیگر و همچنان ماندگار و پایدار. دیگر نمی دانم چه بنویسم. از خویش بنویسم خودستایی است. از واروژ بنویسم تلقی می شود تملق است. از دیگران بنویسم می گویند زبان تلخ است! پس چه بنویسم تند نباشد، معقول باشد و بی رگ هم نباشد. می گویند: ((کار آن کرد که تمام کرد)) و واروژ بدون تردید، تردید را تمام کرد. من و او کنار هم گام به گام پیش رفتیم. آرزو می کنم شرایط سینمای ایران آنچنان بهبود یابد که واروژ کریم مسیحی بتواند باز هم فیلم بسازد. پی نوشت ها:
|
فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 49
|