فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۲
تولد یک موزه
نویسنده : معصومه صدرنیا
کلارا آبکار را بعنوان یک هنرمند مینیاتوریست میشناختم. آشنائی من با آبکار وقتی بیشتر شد که بارها او را همراه با دوست دیرینهاش خانم منصورنیا در مهمانیهای دیگر دوستانم ملاقات کردم. چون میدانست که من در موزه کار میکنم تمایل داشت بیشتر مرا ببیند. بعد از آن، چند سالی بود که هفتهئی یک بار به دیدنش میرفتم و هم صحبت او میشدم. در این دیدارها، من تقریباً فقط شنونده بودم. آبکار بعلت ضعف شنوایی مایل بود بیشتر صحبت کند. چون گفتههای دیگران را درست نمیشنید. و نمیخواست کسی بفهمد که او به دشواری قادر به شنیدن است. وانمود میکرد که حرفها را میشنود ولی هنگان جواب دادن معلوم میشد که حرفها را درست نشنیده است. من هم نمیخواستم آزارش بدهم و همیشه شنونده بودم.
خاطرههای او به کارش مربوط بود-یعنی همۀ عشقش-و مادرش. از همکاران و استادانس در ادارۀ هنرهای زیبا و موزۀ مردمشناسی میگفت. هربار که به دیدارش میرفتم این خاطرات تکرار میشد. از طاهرزاده بهزاد، هادی تجویدی، علی کریمی، زاویه، باقری، استاد حسین و … میگفت.
هرگاه دیر به دیدنش میرفتم میگفت خانم شما کجا هستید حرفهای زیادی برایتان دارم که بزنم. ولی باز تکرار همان خاطرهها بود و گاهی هم از بیماری و تنهایی گله میکرد. برای رفع تنهایی گاهی نزد من برای دیدن موزه میآمد. این کار برایش به معنی تجدید خاطرات بود. میگفت خانم من از موزه سیر نمیشوم.
در حادثهئی پای آبکار صدمه دید. در خانه بستری شد. بیماری مزید بر علت تنهایی شد و خلق و خوی او را تنگ کرد. میگفت ایکاش اینقدر به این هنر علاقهمند نمیشدم. چرا هیچکس نیست که یادی از من بکند. البته دوست دیرینهاش خانم منصورنیا مثل یک خواهر همیشه در غمها و شادیها در کنارش بود و زحمات دلتنگیها و بیقراریهایش را از میان میبردیم. بعد از بهبودی هر زمان نمایشگاهی برپا میشد سعی میکردیم آبکار را به دیدن آن نمایشگاه ببرم. به این ترتیب ذهن او به گذشته بیشتر نزدیک میشد. دایم از کار نقاشی و مینیاتور، استادان، رنگسازی و … صحبت میکرد.
روزی با آقای افتخاری رئیس موزۀ هنرهای ملّی برای دیدن آثار آبکار به منزلش رفتیم. آقای افتخاری تعجب کرد. میگفت فکر نمیکردم این خانم اینهمه آثار با ارزش داشته باشد. حق داشت. منزل او یک موزه بود. قرار شد نمایشگاهی از آثارش در موزۀ هنرهای ملّی برگزار کنیم. بهمن ماه ۱۳۶۷ نمایشگاه مینیاتور و تذهیب کلارا آبکار در موزۀ هنرهای ملّی برپا شد. اتفاق شگفتی بود. حدود ۶۵ اثر بینظیر روی دیوار موزه قرار گرفت. مینیاتور، تذهیب، جلد آلبوم و نقش گره. تعداد کثیری از استادان و همکارانش حضور داشتند. همه تعجب کرده بودند. میگفتند: خانم آبکار، باور نمیکردیم شما اینقدر کار کرده باشید. غافل از اینکه بخش اعظم کارهایش در خانه و در صندوقچهاش بود. نمایشگاه ده ماه طول کشید. در ماههای اول کلارا تقریباً هر روز به موزه میآمد. چنان بود که گویی خود و زندگی هنریاش تولدی دوباره یافته بودند. با شکسته نفسی میگفت: آخر من خجالت می کشم کارهایم در کنار کارهای اساتیدم باشد، من که کار زیادی نکردهام.
بهر حال این نمایشگاه فرصتی بود تا کلارا به عاقبت کار تابلوهایش فکر کند. به این بیندیشد که سرانجام اینهمه تابلو چه خواهد بود. کسی را هم نداشت که تابلوها را به او بسپارد. گویا تصمیم خود را گرفته بود. نمایشگاه تمام شد. آثار به منزل کلارا بازگردانده شدند و بر روی دیوارهای خانهاش جای گرفتند. به پیشنهاد موزه فقط دو تا از تابلوها در موزه به رسم امانت ماند تا نام آبکار در اذهان جای بگیرد و فراموش نشود. او میگفت: این تابلوها مال من نیست، مال این ملت است. ولی برای آنکه آثارش در اختیار موزه قرار گیرد تنها به این سخن نمیشد بسنده کرد. در این میان کار من فقط راضی کردن او نبود، بلکه میبایست کاری میکردم که او با اعتماد و طیب خاطر آثارش را به موزه اهداء کند. این کار آسانی نبود. آن هم در مورد آبکار که آثارش را از جانش بیشتر دوست میداشت. از طرفی گمنام ماندن آبکار بسیار دردناک بود. هنرمند با ارزشی که هنوز هیچکس بدرستی او را نمیشناخت.
یک روز خانم منصورنیا به من تلفن زد و گفت: کلارا ناراحت آثارش است تو که در اداره هستی کاری برایش انجام بده. به او گفتم این کارها مشکلات زیادی دارد میترسم آبکار در نیمهراه پشیمان شود. این کار چندان خوشآیند نیست، اگر رضایت کامل دارد من به ریاست سازمان گزارش کنم. گفت این کار را انجام بده. گزارشی مبنی بر اعلام آمادگی خانم آبکار برای اهداء آثارش تهیه شد و و از طریق ادارۀ کل موزهها به دفتر ریاست سازمان ارسال شد. گزارش در جلسۀ هیأت معاونین مطرح شد و به اتفاق آراء مورد تصویب قرار گرفت.
از اتفاقات جالب اینکه در طول ده ماه نمایشگاه آبکار در موزۀ هنرهای ملّی، آثار هنرمندان ارزشیابی میشد و به آنها گروه هنری داده میشد. بدینگونه معاونین سازمان که آثار آبکار را در موزه دیده بودند و به او مدرک درجۀ یک هنری (معادل دکترا) داده بودند به اتفاق نظر مساعد دادند. البته تأیید آقای مهندس شیرازی مشوق اصلی بود. ایشان از مدتها پیش با آثار آبکار آشنا بودند. پیگیری کار به عهدۀ من گذاشته شد. تازه شروع کار بود. زنده یاد آبکار میگفت روح برادرم اکنون شاد است. چرا که هر وقت میخواستم یکی از تابلوهایم را بفروشم میگفت پول تابلو را من بتو میدهم، بگذار تابلوها باشند. شاید روزی از آنها موزه درست شود.
بله آبکار زنی بود با همت و دیگر حتی حرفی از فروش تابلوهایش به زبان نیاورد. پس از طی مراحل بسیار طولانی اداری که مدت یک سال به درازا کشید سرانجام آثار از آبکار تحویل گرفته شد. ولی هنوز مکان موزه مشخص نبود. ابتداء قرار بر این بود که خانۀ آبکار به موزه تبدیل شود ولی فضای خانۀ کوچک او برای این کار مناسب نبود. حدود دو سال صرف امور اداری شد. در این مدت فرصتی بود تا از آثار آبکار اسلاید، عکس و فیلم برداشته شود. با کمک همکاران و کوشش بیوقفه، این کارها انجام گرفت و تقریباً همۀ آثار قاب گرفته شد. بالاخره چند روزی به روز جهانی موزه مانده بود که بطور ناگهانی اعلام شد «موزۀ مینیاتور آبکار» و «موزۀ بهزاد» در مجموعۀ فرهنگی سعدآباد افتتاح خواهد شد. برایم غیرمنتظره بود. دو سه روز بیشتر فرصت نداشتیم. قرار شد برای افتتاح موزه بروشور و پوستر آماده شود و یک لوح فلزی روی دیوار موزه نصب گردد که شامل سالشمار زندگی آبکار باشد. تجهیز موزه بعهدۀ ادارۀ کل کاخ موزهها بود. شب قبل از افتتاح همۀ دستاندرکاران و مسؤولان کاخ موزۀ سعدآباد در موزۀ آبکار بودند تا هرچه سریعتر موزه تجهیز گردد. آقای شکوهی مدیر کل کاخ موزهها، آقای افتخاری، من و سایر کارکنان فنی همه تقریباً تا نزدیکیهای صبح آنجا بودیم. فردای آن شب-روز ۲۸ اردیبهشت ۱۳۷۳-موزه ساعت چهار بعدازظهر با حضور آقای مهندس کازرونی رئیس سازمان میراث فرهنگی کشور و جمع کثیری از هنرمندان در حضور خانم آبکار افتتاح گردید و لوح سپاس به زندهیاد آبکار داده شد. و قرار شد خانۀ قدیمی هنرمند به کلاس آموزش هنر نگارگری (مینیاتور و تذهیب) تبدیل شود.
آبکار جانی تازه گرفت و از آن پس موزه خانۀ اصلی او شد. به رغم تحمل مشکلات در جریان افتتاح موزه، خوشحالم که این فرصت نصیب من شد تا آبکار را به مردم معرفی کنم و سبب تشکیل «موزۀ مینیاتور آبکار» شوم. بدین ترتیب کار اداری من با زندگی آبکار گره خورده بود. ولی با مشکلات چنان راحت روبرو میشدم که آبکار هرگز باور نمیکرد که این کار ممکن است مشکلاتی هم به هنراه داشته باشد. آبکار هیچوقت بطور مستقیم نمیگفت که من برایش چه کردهام. یکبار که او تنها به موزه آمده بود، من نبودم. هفتۀ بعد که مرا در موزه دید گفت شما کجا هستید؟ وقتی شما هستید همه چیز درست است. این موزه با شما کامل میشود. از زحمات شما خجالت میکشم. با همین کلام تقریباً همه چیز را گفت: تشکر، قدردانی، از رضایت او من هم راضی شدم.
روز اول شهریور ۱۳۷۳ از رئیس و اعضاء کمیسیون ملّی یونسکو دعوت شده بود تا از «موزۀ مینیاتور آبکار» دیداری داشته باشند. در این بازدید رئیس کمیسیون ملّی یونسکو اعلام آمادگی کرد کتابی دربارۀ این هنرمند و موزۀ آبکار نوشته شود تا به کمک کمیسیون ملی یونسکو به چاپ برسد. برای موزه هم فرصت خوبی بود و قراردادی بین اداره کل کاخ موزهها و یونسکو امضاء شد تا با همکاری این دو مرکز فرهنگی کتاب آماده شود. تاکنون بخش اعظم کتاب آماده شده و امیدواریم تا چند ماه دیگر این کار مهم انجام گیرد.
ایجاد موزهئی از آثار یک هنرمند آن هم در زمان حیاتاش رویدادی مهم در تاریخ هنری جهان است.
در آذرماه ۱۳۷۴ کلارا بیمار شد و در بیمارستان الوند که نزدیک منزلش بود بستری گردید. حدود ۳ ماه کلارا در بیمارستان الوند بود. به تشخیص پزشک معتمد سازمان او را به بیمارستان آریا منتقل کردیم. یادم هست که انجام کارهای مربوط به انتقال از ساعت ۹ صبح تا ۶ بعدازظهر طول کشید. آبکار بیماری و وضعیت جسمی خود را دریافته بود. دیگر نمیگفت من کی مرخص میشوم. تغییر محیط کمی به او آرامش ظاهری داده بود. روی تخت بیمارستان آرام گرفت و سرانجام در نخستین صبحگاه سال ۱۳۷۵ آفتاب زندگی آبکار غروب کرد. او به دنبال یک بیماری نسبتاً طولانی در بیمارستان آریا به آرامش ابدی رسید. بیماری از او یک آبکار دیگر ساخته بود که تقریباً برای همه بیگانه بود. بیقرار، مضطرب و نگران، عصبی و فراموشکار. روزهای بستری بودنش در بیمارستان حدیث مفصل دیگری دارد.
دومین سالگرد گشایش موزۀ آبکار با چهلمین روز درگذشت این هنرمند مصادف بود. به همین مناسبت نمایشگاهی از آثار قلمگیری این بانوی هنرمند برگزار شد و فیلمی از زندگی، مراسم افتتاحیۀ موزۀ آبکار و تشییع جنازۀ این هنرمند باارزش برای مهمانان به نمایش گذاشته شد. دیگر آبکار در بین ما نیست ما هستیم و موزه و دنبال کردن اهداف موزه. روحش شاد، یادش جاوید.
پینوشت:
۱. مسؤول موزۀ مینیاتور آبکار