محمد مطیع را در اولین فیلم نیمهبلند واروژ کریممسیحی، سلندر، در نقش ماندگار مغول مهاجم دیدیم و حالا بعد از 27 سال بار دیگر او را در نقش ماندگار دیگری در تردید، تازهترین فیلم واروژ، میبینیم. محمد مطیع مشغول کار در یک سریال تلویزیونی بود و سخت گرفتار اما با همه گرفتاریهایش لطف کرد و این امکان را فراهم کرد تا با هم گفتگویی انجام دهیم، گفتگویی نسبتاً مفصل که از هر دری سخنی پیش آمد. بخشی از این گفتگو را که مربوط به فیلم تردید است میخوانید. زاون زاون قوکاسیان: قبل از آنکه فیلمنامه را بخوانید، به استناد فیلمهای متعددی که از هملت ساخته شده چه تصوری از نقش پدر اُفلیا در این اجراها داشتید؟ محمدمطیع: خُب به هر حال هملت های متعددی را دیده بودم، بهخصوصه ملت سِر لورنس الیویر را بارها و بارها دیده بودم و خیلی دوست داشتم. : این هملت آخری را که چارلتون هستون بازی میکرد ندیدید؟ کار کنت برانا را میگویم. محمدمطیع: نخیر، متأسفانه آن را ندیدم ولی در جشن شیراز یک هملت دیدم به نام هملت در زیرزمین، پسند ذهن من این هملت بود. درست است که خیلی دور است ولی پسِ ذهنم آن را به یاد داشتم. آغاز کار من با واروژ میشود گفت که به یکباره بود؛ یعنی، هیچ پیشزمینهای نداشت و اصلاً قرار بود کس دیگری نقش آقای انوری را بازی کند که واروژ از من خواست این نقش را کار کنم و فرصت چندانی هم نبود اما من به هر حال هملت و شخصیتهای آن را کاملاً در ذهنم داشتم. تلفیقی از نقش پدر اُفلیا و کارهای واروژ را در ذهنم مرور کردم و سعی خودم را کردم که این کاراکتر را پیدا کنم و ارائه دهم، حالا تا چه اندازه موفق بوده ام نمیدانم. :آیا دریافتتان از نقش حاصل تماس و بحث و گفت و گو با واروژ بود؟ به هر حال هرچه بوده، بهنظر من عالی بوده. شما در این نقش دائم در حرکت هستید، گریم صورتتان و دیالوگهایتان با حرکات دوربین ومیزانسنهای واروژ هماهنگی خیلی خوبی دارد. این یکی از نقشهای پُر دیالوگ فیلم است؛ یعنی، دائم شما حرکت میکنید و دیالوگ میگویید و دوربین در حقیقت هیچ آرامشی ندارد. از این نقش جنب و جوش عجیبی برمیآید. نقش منفیِ تختی(یکنواختی) نیست و ابعاد بسیار گستردهای دارد. از احاطهتان بر این نقش بگویید و اینکه چگونه این نقش را گرفتید و درآوردید. محمدمطیع:قبلاً هم گفتم که واروژ خاص و صمیمی است یا لاأقل برای من اینطور است. توضیحاتش را مختصر و مفید میگفت. توضیح یک صحنه شاید سه دقیقه طول نمیکشید. چهار کلمه میگفت، آن هم با شوخی و مزاح و من میگرفتم. اما ماجرای این کاراکتر، با ذهنیتی که من از آن داشتم و آن چیری که در فیلمنامۀ واروژ هست، ماجرایی است که در طول تاریخ اتفاق افتاده و میافتد و خواهد افتاد. مطلب این است که هر کس بخواهد قدرت داشته باشد و جای دیگری را بگیرد دسیسه می کند و تلاش آدمها برای رسیدن به نقطۀ ایدهآل در طول تاریخ بوده و هست و خواهد بود و ما این تلاش را در جامعه خودمان هم، همانطور که واروژ دارد نشان میدهد، داریم میبینیم. آنچه که از این شخصیت، پدر اُفلیا، در پسِ ذهنم بود این بود که او موجودی است فرصتطلب. او آدمی پر جنب و جوش، پرتکاپو و پرتحرک است و میخواهد همه جا حضور داشته باشد و آدمی است که سعی میکند از همه چیز و همه جا سر در بیاورد، شاید بتواند یکجوری جایگاهش را عوض کند و به نظر من شاید او بدش نمیآمد همان طور که عموی سیاوش پدر سیاوش را سر به نیست کرد او هم بلایی سر این یکی بیاورد. این آدم دو دفعه ازدواج میکند. ازدواج اولش موفق نیست، حتی یک بچه مُنگل دارد که آن بچه میتواند نمادی از ژن خودش باشد نشانگر اینکه خود این آدم در عین حال منگل است، منگلی که نمیداند از زندگی چه میخواهد و شخصیت خودش را هم نمیشناسد فقط تلاش میکند که به جای یک پله از سه پله بالا برود. اینکه رضایت میدهد اُفلیا با هملت باشد این هم از خودخواهی و زیادهخواهی اش است. او موجودی است که میخواهد به هر طریقی نفوذ کند. برایش مهم نیست که صاحب شخصیت باشد و صاحب موقعیت شخصیتی به همین خاطر تکاپو دارد و دائم در تلاش است حتی میبینیم زمانی که از سرِ فضولی دارد از پنجره نگاه میکند میافتد پایین و میمیرد. او نمیخواهد برای هملت مفتشی کند، نه! میخواهد بیشتر بداند. بیشتر درک کند و بیشتر جا پا باز کند برای دانش نه دانش علمی برای دانستن اینکه این در به کجا باز میشود؟ کدام پنجره به کجا منتهی میشود؟ از چه راهی زودتر میرسم؟ کجا بهرهوری بیشتری دارد؟ بههمین دلیل این آدم با یک دستمال ابریشمی به دنبال هملت است. در هر صورت، با تمام اینها و آن چیزهاییکه واروژ از من خواسته بود این برداشت من بوده از نقش و نمیدانم حالا موفق بوده یا نه. قضاوت آن دیگر با من نیست. :به نکتهای اشاره کردید، اینکه نتوانستید هملت را قبل از بازی در تردید تماشا کنید. خود این موضوع نمیتواند برای شما قدمی به جلو باشد؟ یعنی بدون هیچ نوع تأثیری از فیلم یا فیلمهای دیگری توانستید شخصیت انوری را ابداع کنید و آن را بسازید. محمدمطیع: چرا، دقیقاً همینطور است. اگر فرصت میکردم قبل از بازی در تردید یکی دو تا از هملتهایی را که قبلاً دیده بودم مجدداً میدیدم شاید نگرش من نوع دیگری میشد ولی الآن من ـ ضمن نیمنگاهی که به آن کاراکتر شکسپیر داشتم ـ سعی کردم به کاراکتری که مورد نظر واروژ بود نزدیک شوم، کاراکتری که امروز در این جامعه دارد زندگی میکند. ما اگر ـ البته این برداشت من است ـ هنرمند را نماد تجسم، نماد به نمایش درآوردن واقعیات و نماد تلنگر زدن به جامعه بدانیم، که بیاید هملت را خلق کند و با نمایش آن هشدار دهد، خُب پس این آدم هم این پدر اُفلیا هم نماد گروهی دیگر از جامعۀ ماست و آدمهایی که در جامعۀ ما هستند، آدمهای بسیار زیرکی که به راحتی رنگ عوض میکنند. حتی من فکر میکنم اگر هملت میگفت پاشو تو هم بیا بازی کن او هم میرفت و خیلی خوب بازی میکرد. من اینطوری دیدم؛ یعنی، اگر هملت یک پرسوناژ کم داشت میگفت که آقا، پدر اُفلیا، بیا این نقش را شما بازی کن. او هم خیلی قشنگ بازی میکرد برای اینکه این آدمها آمادۀ ارائه هر نوع شخصیت کاذبی در جامعه هستند و این آدم را من اینطوری دیده بودم. : برداشت من این است که این آدم را مطلقاً آدمی منفی نمیبینم. این آدم را مطلقاً یک آدم حیلهگری نمیبینم. همه اینها را دارد و تواناییهای دیگری هم دارد که میتواند بهزندگی لذت بخشد و آدم بهنوعی به او تکیه زند. محمدمطیع: آنها بهگونههای گوناگون درآمد دارند، کسب درآمد میکنند و جایگاهشان را پیدا میکنند. اگر ما این طوری نگاه کنیم، این هم آدمی است که در آن مجموعه و در آن بافت کلی قرار گرفته و قرار است زندگی کند و قرار است از توانمندیهایش استفاده کند اما جدیاش نمیگیرند. حتی عموی هملت هم او را جدی نمیگیرد و دائم توی سرش میزند، دائم خرابش میکند اما او میخواهد خودش را پیدا کند. شاید او موجودی است که هنوز با تمام توانایی و توانمندیهایی که در بخشهای گوناگون وجودش هست جایگاهش را پیدا نکرده و دنبال جایگاهش است. حالا ممکن است دسیسه هم بکند، ممکن است نمیدانم مفتشی هم بکند اما در تلاش است برای اینکه جایگاه خودش را پیدا کند. حالا اگر از بُعدی دیگر نگاه کنیم و از بُعد شکسپیریاش نگاه نکنیم، میبینیم او دختر زیبایی دارد (مهتاب) و دوست دارد دخترش شرایط زندگی خوبی داشته باشد. خُب الآن در اصل او یک مستخدم است. در اصل پیشکار است اما جایگاهی ندارد. در آنجا همه طردش میکنند و همه مسخرهاش میکنند حتی زن اولش که از او جدا شده با همه آن آدمهایی که در آن خانه زندگی میکند. آنها هم او را داخل آدم نمیدانند. خُب او میخواهد این موقعیت را بشکند و تلاش میکند و همه جوره تلاش میکند. من او را اینگونه دیدم و حالا تا چه حد درست بوده نمیدانم. : اینکه گفتید واروژ کم صحبت میکند و اشاراتی راجع به نقش میکند و میگذرد صرفاً با شمایی که می شناسد اینطور است یا همیشه این طور کار میکند؟ محمدمطیع: نمیدانم با بقیه چطور است من عادت ندارم در کار کسی دخالت کنم و هیچوقت نمیایستم ببینم کارگردان به آن یکی بازیگر چه میگوید و اصلاً این اتفاق را دوست ندارم اما خودم خصلتم این است که میآیم مثلاً میگویم واروژ این این است؛ یعنی، آن چیزی را که فکر میکنم میآیم به واروژ میگویم اگر درست باشد میگوید بله، بله خودش است و همین کافی است و اگر درست نباشد، چون یک مقدار برایش گفتهام که چه برداشتی دارم، چگونه این شخصیت را دیدم یا الآن چه حالاتی دارد ـ حالا تند میرود، یواش میرود یا پایین نگاه میکند یا بالا نگاه می کند ـ چون اینها را میگویم واروژ از بین این برداشت ها میگوید که مثلاً آن مورد درست است و حالا توضیح کوچکی هم برای بهبود آن به من میدهد. این رابطۀ من و واروژ است. تا بهحال در این دو کاری که با واروژ کردهام؛ یعنی، سلندر و همین تردید، این را احساس کرده ام که واروژ خیلی راحت میگردد آن چیزی را که باید بگوید میگوید و حاشیه نمیرود و یک ساعت حرف نمیزند که بخواهد بگوید حالا نگاهت به چپ باشد یا به راست. میآید اصل مطلب را میگوید. میآید میگویدکه آقا نگاه تو اینجا تیز است و این نگاه باید نرمتر باشد و تمام شد و رفت. رابطه من با واروژ اینطوری است. |
فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 49
|