وقتی واروژ به من گفت که در فیلم تردید ایفای نقش کنم قبل از اینکه فیلمنامه را بخوانم از خودش پرسیدم: ((به نظر تو، من این نقش را بازی کنم یا نه؟)). گفت:((بازی کن)).من چون به واروژ علاقه مند بودم و نظرش را قبول و به صداقتش اطمینان داشتم قبول کردم و بی هیچ چانه زدنی پذیرفتم که به جمع مسافران کشتی تردید بپیوندم حتی نگفتم که دوست دارم اسمم کجای عنوان بندی باشد. سال ها پیش که واروژ سر صحنۀ سربداران آمده بود، در راه برگشت از کاشان با او هم سفر بودم و از همان موقع دوست داشتنش را شروع کرده ام تا امروز هرچند که زیاد ندیدمش. کار در فیلم تردید برای من تجربۀ نازنینی بود. هم صحبتی نزدیک با بسیاری از هنرمندان و دست اندرکاران سینما، که همه حرفه ای بودند و دل سپردن به ذوق و ذهنشان مشعوفم می کرد. البته پس از سال ها تهیه کنندگی حضور در سر صحنۀ فیلم، بدون دغدغه های همیشگی و فارغ از مسئولیت کل گروه و برخورداری از بهترین خدمات، خود بر شیرینی آن ایام می افزود، طراوت صبحگاهی محوطۀ سعدآباد و مهتاب های مه آلود آن هم گفتنی است. مثل همیشه یاد گرفتم و یاد گرفتم از همه و همه. واروژ را دلنشینانه تجربه کردم و بغل بغل خاطرۀ شیرین و معرفت با خود به خانه آوردم. ایفای نقشی منفی برای من تجربۀ گران قدری بود، هم در سینما و هم در خودم. می خواستم ببینم، در فصلی که تردید سراسر وجودم را گرفته بود، می توانم تابوی خودم را برای خودم بشکنم؟ تردید برای من یک فیلم نبود. علامت فصل برگ ریزان من بود. تصادفی نبود که اسمش تردید بود. تمرین عبور از تردیدی بود بین نمودنِ بودن و بودنِ نمودن. تمرین جذابی بود که به خاطر آن از همۀ عوامل و علت هایش سپاسگزارم. گذشته از اینها خود فیلم به عنوان فیلم برایم جذاب بود و کنجکاو بودم ببینم چطور از آب در خواهد آمد و در عصری که سیطرۀ دستگاه های دیجیتالی تصویرگری را این گونه دم دستی و سهل کرده آیا هنوز فیلم سازی به شیوۀ کاملاً کلاسیک و پرطمطراق می تواند مخاطب کم حوصلۀ این روزگار را مجذوب کند؟ می خواستم نسخۀ آماده شدۀ فیلم را ببینم و مشتاق بودم که تردید را به تماشا بنشینم اما باز هم تردید به سراغم آمد ولی در نهایت شوق دیدن فیلم مرا عازم جشنوارۀ فجر کرد. نمی دانم چرا بلیت نداشتم! به امید لطف دوستان به سینمای نزدیک خانه رفتم با التهاب، شوق و کمی تردید اما در سینما برخورد خستۀ دوست کنترل کننده باعث کاهش شوق و فزونی تردیدم شد. سرانجام نتوانستم فیلم را ببینم. اول ناراحت بودم اما در راه بازگشت به خانه احساس سبکی خوبی می کردم. می خواستم ببینم تا کجا می توانم بر کنجکاوی ام غلبه کنم که این هم تجربۀ شیرینی بود. من هنوز فیلم تردید را ندیده ام. برای بخشی از خودم متأسفم و برای بخشی دیگر شاد و سبک بال. نمی دانم کِی تردید را خواهم دید اما می دانم که وقتی ببینم دیگر تردیدی وجود نخواهد داشت. برای من تردید بخشی از زندگی است و مطمئنم برای واروژ هم. دوستش دارم و مطمئن هستم موفق می شود. پی نوشت:
|
فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 49
|