نویسنده: روبن گالچیان


فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 55

یکی از دلایلی که لزوم پایه گذاری بازار مشترک اروپا یا آنچه را که امروزه اتحادیۀ اروپا می نامیم، داشتن اروپایی امن و آرام بود، جایی که کشورهای هم جوار، با منافع مشترکشان، بتوانند روابطی سالم و دوستانه با یکدیگر ایجاد کنند. این خود می توانست خطر بروز جنگ را نیز از میان بردارد و فضای امنی را که شرط لازم برای اجرای برنامه های توسعۀ اقتصادی و فرهنگی است به وجود آورد. اروپا تا کنون در این کار موفق بوده است و نتیجۀ آن وحدت سیاسی و اقتصادی نسبی ای است که در غرب با آن آشنایی داریم. لیکن برای تحقق چنین برنامه ای نیاز به همسایگانی است که از دستورکار مشابهی پیروی کنند و خواستار صلح و شکوفایی باشند، کالایی که بسیار کمیاب است.

در 2004م، اتحادیۀ اروپا شروع به تحقق برنامه ای تحت عنوان سیاست همسایگی دوستانه[2] کرد که هدف آن بهبود روابط میان کشورهای همسایه بود. در 2005م، با گسترش محدودۀ این طرح، از کشورهای ارمنستان، گرجستان و آذربایجان نیز دعوت شد تا به آن ملحق شوند. رهبران این سه کشور از این ابتکار استقبال کردند و متعهد شدند که نهایت تلاش خود را در راه تحقق آن به کار بندند. لیکن علی رغم این تعهد ها، در پایان همان سال و با کمک ارتش آذربایجان، مرحلۀ پایانی نابودسازی قبرستان ارمنی جلفا، متعلق به قرون میانی که در آن بیش از پنج هزار خاچکار (صلیب سنگ) به ارتفاع دو متر قرار داشت، آغاز شد.

می توان گفت که قفقاز جنوبی از مناطقی است که در آن بعضی از همسایگان دشمن یکدیگرند نه دوست هم. منظور من به خصوص آذربایجان است، کشوری که گفتار و عملکرد آن با هم در تناقض است.

درسال های دهۀ 1960م، یعنی در دوران حکومت شوروی، انتشارات به اصطلاح “علمی” متعددی در باکو عرضه می شد که محتوای آن تاریخی مجعول بود. این هم تعجب آور بود که کمتر کسی در ارمنستان مطلبی منتشر می کرد تا به این تحریفات و مطالب مجعول پاسخی گفته باشد. طی چند سال گذشته وزارتخانه های آذربایجان تعدادی کتاب جدید منتشر کردند که همین امر مرا واداشت تا اثر تازه ای عرضه کنم با نام تاریخ مجعول، چرا که تحریفاتی از این قبیل نمی بایست بیش از این بدون جواب می ماند. اگر دروغ و جعل محکوم نشوند به احتمال زیاد تکرار خواهند شد.

به نژادکشی 1915م ارمنیان نگاه کنید. اگر اعمال ترکیه در زمان خود محکوم می شد شاید نژاد کشی های دیگر به این آسانی صورت نمی گرفت.

پیش از آنکه وارد جزئیات محتوی کتابتاریخ مجعول شوم باید زمینۀ تاریخی مختصری از کشورهای واقع در این منطقه ارائه کنم. در دوران باستان، یعنی حدود دوهزار سال پیش، کشورهای واقع در این منطقه عبارت بودند از:

1-  امپراتوری پارس یا به نام امروزی آن ایران.

2-  پادشاهی ماد، که بخشی از آن بعدها به نام رهبر نظامی آن آتروپت، که ماد کوچک را از سلطۀ اسکندر کبیر خارج ساخت، نام گرفت. این نام به تدریج به واژۀ آتروپاتن، آدورپاتن، آدربیجان و سرانجام آذربایجان، یکی از استان های کنونی ایران، تبدیل شد (باید اشاره کنم که ارمنیان هنوز هم آن را به نام قدیم خود آترپاتاکان می نامند).

3-  کشور کلچیس (کاخیده)، واقع در شمال غرب دریای سیاه که آبخازیای امروزی را تشکیل می دهد.

4-  ایبری، که در حدود قرون یازدهم و دوازدهم میلادی با الحاق به آبخازی و مینگرلی به آنچه که امروزه آن را با نام گرجستان می شناسیم تبدیل شد.

5-  ارمنستان، که بسیاری از اوقات صحنۀ نبرد امپراتوری های ایران و بیزانس بود، کشوری که بعدها در قرون میانی استقلال خود را از دست داد و سپس تبدیل به حکومتی دست نشانده شد و مدتی تحت سلطۀ امپراتوری های روسیه، عثمانی و ایران قرار گرفت.

6-  آلبانیای قفقاز، یعنی اران، که پس از ارمنستان و گرجستان به مسیحیت گروید اما طی قرون دهم و یازدهم میلادی، پس از اینکه مورد تهاجم تاتارها، قبایل سلجوقی، مغول ها و دیگر اقوام قرار گرفت، از نقشۀ جهان محو شد. این سرزمین بعدها میان خانات دربند، شماخی، شکی، شیروان، داغستان، قراباغ و تالش تقسیم شد و از قرن شانزدهم تا اوایل قرن نوزدهم میلادی تحت سلطۀ حکومت ایران قرار داشت. این منطقه امروزه به تصرف جمهوری آذربایجان درآمده است.

بعد از جنگ جهانی اول، در کنفرانس صلح سِور، تصمیم گرفته شد که به ارمنستان استقلال داده شود اما معاهدۀ لوزان، در تاریخ 1923م، تمامی این برنامه ها را تغییر داد و ارمنستان مجبور شد بخش اعظمی از کشور خود را به ترکیه واگذار کند. قدرت های اروپایی، که در طول جنگ متحد هم بودند، به دنبال شک و تردیدهایی که نسبت به یکدیگر در دل داشتند کوشیدند تا نظر مساعد کمال آتاتورک، رهبر ترکیه، را به خود جلب کنند و هیچ توجهی به آیندۀ ارمنستان و مشکلات این کشور نداشتند. در نتیجه، پس از گذشت مدت کوتاهی از دورۀ استقلال، سه کشور جنوب قفقاز، یعنی ارمنستان، گرجستان و آذربایجان امروزی، به چنگ کمونیست ها درآمد و مقامات کمونیستی به زودی بخش بزرگ تری از سرزمین ارمنستان را به ترکیه واگذار کردند.

در 1918م، سه کشور ارمنستان، گرجستان و آذربایجان به استقلال دست یافتند. از این سه کشور گرجستان و ارمنستان نام تاریخی خود را حفظ کردند اما سرزمین واقع در غرب دریای خزر با ساکنان تاتار یا ترک خود نخست قرار بود ماورای قفقاز شرقی یا جنوبی نامیده شود لیکن حزب ملی گرای مساوات نام آن را، به آذربایجان تغییر داد، بدون اهمیت دادن به این موضوع که این اسم نام یکی از استان های ایران است که در آن سوی رود ارس و در جنوب آن واقع شده. بسیاری از روشنفکران آذری علیه این نام گذاری اعتراض کردند. دولت ایران نیز مراتب اعتراض خود را ابراز داشت ولیکن به علت ضعف موضع و جاروجنجال هایی که به دنبال پایان یافتن جنگ جهانی اول به پا شده بود کسی به این اعتراضات توجهی نکرد و این نام همچنان به موجودیت خود ادامه داد. به این ترتیب، این منطقۀ تازه استقلال یافته، واقع در شمال رود ارس، “جمهوری آذربایجان” نام گرفت و نام استان آذربایجان ایران را تصرف کرد. در اینجا باید اشاره ای داشته باشیم به نام گذاری مشابهی که در چند سال اخیر صورت گرفته. منظور نام گذاری کشور تازه استقلال یافتۀ مقدونیه است که علی رغم اعتراضات تند و شدیداللحن یونان، که یکی از ایالاتش از گذشته به این نام معروف بود، به این اسم نام گذاری شد. این کشور بعدها اِف وای آر (FYR) مقدونیه ایالت یوگسلاوی سابق نامیده شد اما اندک کسانی این پیشوند را مورد استفاده قرار می دهند.

اختلافات ارضی و مشکلات موجود میان ارمنستان و آذربایجان از آن هنگام به وجود آمد که کمونیست ها تصمیم گرفتند قراباغ علیا را با 87% جمعیت ارمنی و نخجوان را که به طور سنتی دارای جمعیت ارمنی بود به جمهوری آذربایجان واگذار کنند. در 1921م، دولت آذربایجان تصمیم گرفت قراباغ و نخجوان را به ارمنستان واگذارد، تصمیمی که مورد استقبال ارمنستان قرار گرفت ولی در 1923م، استالین به دنبال تهدید افراطی های ترک و به منظور حفظ منافع خویش به طور یکسویه این تصمیم را وارونه کرد وسرزمین های نامبرده را به آذربایجان بخشید. این سیاست تقسیم و حکومت استالین بود که در سطح سرزمین وسیع شوروی اعمال می شد.

مشکلاتی که از آن زمان آغاز شده بود تا به امروز نیز ادامه دارد. همین مسئله سبب کشتار سومگائیت و جنگ قراباغ شد و زندگی هزاران تن از ارمنیان و آذربایجانی ها را نابود ساخت.

پس از دورۀ استقلال و پایان جنگ قراباغ، دولت آذربایجان برنامه ای جدی برای ایجاد حس نفرت نسبت به هر آنچه که با ارمنیان ارتباط دارد آغاز کرده است. بنیاد علی اُف میلیون ها دلار از درآمدهای نفتی کشور را صرف انتشار کتاب های تبلیغاتی ای می کند که محتویات آنها مطالبی جعلی از تاریخ و ادعاهایی دروغین علیه ارمنیان است. حدود و وسعت این برنامه را می توان در کتاب های درسی و خبرنامه های روزانۀ این کشور مشاهده کرد که در آنها نفرت و انزجار نسبت به ارمنیان تبلیغ و تشویق می شود. در واقع، ما با سیاست کشور هم جواری رو به رو هستیم که با آنچه اتحادیه اروپا به نفع آن تبلیغ و عمل می کند در تناقض کامل است.

این کارها را نمی توان قدم هایی به سمت حل برخوردها و آشتی نام گذاشت. هیچ اتفاقی به خودی خود نمی افتد و برنامۀ ایجاد نفرت آذری ها ریشه در سیاست های شوروی دارد.

اصل موضوع این است که مقامات حکومتی آذربایجان مایل به پذیرش این حقیقت نیستند که ساکنان کشورشان آمیخته ای از بقایای آلبانیایی های قفقاز، تالش های بومی، تاتارهای مهاجم، قبایل سلجوقی، مغول ها، ایرانیان حاکم و همچنین اقوام بومی دیگرند. به جای قبول وجود اختلاط نژادی و فرهنگی چنان که در ایالات متحدۀ امریکا، اولین قدرت اقتصادی دنیا، مورد قبول است مقامات آذری اصرار می ورزند که از یک سو خود را وارثان آلبانیایی های مسیحی قلمداد کنند و از سوی دیگر وارثان اوغوزها و دیگر اقوام ترک آسیای مرکزی. در عین حال، اصرار بر این دارند که اقوام ترک از گذشته های دور در سرزمین آسیای صغیر و قفقاز زیسته اند !!

یکی از دلایل وجود این جعلیات و اکاذیب می تواند این حقیقت باشد که پس از تأسیس اتحاد جماهیر شوروی مقامات کمونیستی جمهوری های تازه تأسیس یافته را تشویق می کردند که فرهنگ و تاریخ مخصوص به خود داشته باشند. از میان دوازده جمهوری عمده تنها سه جمهوری وجود داشتند که در حقیقت دارای زمینۀ تاریخی واقعی و فرهنگ خاص خود بودند. این جمهوری ها عبارت بودند از ارمنستان، گرجستان و مولداوی.

جمهوری های آسیای مرکزی، به خصوص تا آغاز قرن بیستم میلادی، دارای جمعیتی عمدتاً متشکل از اقوام چادرنشین بودند و هرگز مرز یا محدودۀ مشخصی نداشتند چه رسد به نام کشور. بازی بزرگ رقابت میان روسیۀ تزاری و بریتانیای استعمارگر، در دهۀ 1890م، با خروج پیروزمندانۀ روسیه از آن و قناعت بریتانیا به سلطه بر هندوستان به پایان رسید.جمعیت ساکن این سرزمین ها عمدتاً گروه هایی قومی بودند و کشورهای تازه تأسیس منطقۀ کمونیست ها به نام قومیت آنها نام گذاری می شدند مانند، ازبکستان، تاجیکستان، قزاقستان و غیره. این اقوام چادرنشین کوچ نشین کم کم مجبور شدند تا در روستاها و شهرها مستقر شوند و سرزمین هایی بومی تأسیس کنند و نیز هویتی فرهنگی و سنتی از خود داشته باشند. البته، هر یک از آنها دارای سنت ها و فرهنگ های خاص خود بودند اما سرزمینی برای اینکه آن را کشور خود بنامند نداشتند.

آذربایجان هم، مانند هر کشور دیگری که به تازگی موجودیت یافته بود، می بایست این خط مشی را دنبال می کرد. در نتیجه، تلاش ها برای معرفی خود به منزلۀ کشوری باستانی با تاریخی با سابقه و فرهنگی جا افتاده در این کشورآغاز شد. به دنبال این قضیه بود که مقامات آذری فعالیت هایی را شروع کردند تا “ثابت” کنند که خود ملتی باستانی از اقوام بومی قفقاز جنوبی هستند که دارای تاریخ و فرهنگی خاص خود بوده و کلیه بناهای یادبود فرهنگی، که در مناطق قفقاز جنوبی یافت می شود، اعم از مسیحی یا اسلامی و حتی کلیۀ بناهای دیگری که در سرزمین همسایه، یعنی ارمنستان، واقع است به دست نیاکان آنها ساخته شده و بنابراین، تنها به آنها تعلق دارد.

برای نیل به این هدف چه در آن زمان و چه امروزه موانعی وجود دارد که آذربایجان برای هموار شدن راه باید بر آنها فائق آید. اقدامات لازم در این راه عبارت  اند از:

ـ تثبیت نام آذربایجان به منزلۀ نامی که قرن های متمادی به این سرزمین تعلق داشته، به خصوص، به سرزمین های شمال رود ارس.

ـ ثابت کردن اینکه ارمنیان بومی در اصل تنها مهاجرانی به این سرزمین هستند.

ـ ثابت کردن اینکه تمامی بناهای تاریخی مسیحی منطقه در واقع ارمنی نیستند بلکه به دست ارانیان قفقازی بنا شده اند.

ـ ثابت کردن اینکه تمامی بناهای تاریخی اسلامی منطقه در حقیقت آذری هستند.

ـ نشان دادن اینکه ارمنیان میراث فرهنگی آذری ها را منهدم می کنند، از آن جمله بناهای تاریخی اسلامی و مسیحی را !!!

پس از “اثبات” تمامی مطالب یاد شده دیگر کلیۀ میراث فرهنگی به صورت پیش فرض به آنها تعلق خواهد یافت.

کتاب تاریخ مجعول مسائل بالا را مورد بررسی قرار می دهد و سیاست های مقامات آذری و اعضای فرهنگستان آن کشور را، که در تلاش اند تا از راه جعل تاریخ و وارونه جلوه دادن حقایق به اهدافشان دست یابند، بر ملا می سازد. اکنون می خواهیم مطالب بالا را یک به یک بررسی کنیم.

در 1918م، هنگامی که نام از قبل موجود آذربایجان به یک کشور نوبنیاد داده شد تمامی روشنفکران و سیاستمداران ایرانی آذربایجان در صدد مخالفت با آن برآمدند. حتی شیخ خیابانی، رهبر این مخالفان، پیشنهاد کرد که نام استان آذربایجان ایران را به آزادستان تغییر دهند تا از کشور همسایه متمایز شود.

در 1924م، شرق شناس روسی، و. بارتولد، در سخنرانی اش در دانشگاه باکو اظهار داشت که این نام تنها به دلایل سیاسی انتخاب شده است تا این کشور نوپا بتواند در آینده ادعا کند که آذربایجان ایران بخشی از سرزمین خودشان است.

این پیش بینی بعدها، یعنی هنگامی که طی 1945ـ1946م سرکردگان آذربایجان ایران که از 1941م تحت سلطۀ ارتش شوروی در آمده بود در تلاش بودند تا از ایران جدا و به اتحاد جماهیر شوروی بپیوندند، به حقیقت پیوست. این به اصطلاح “اتحاد” مجدداً در 1992م در دستور کار قرار گرفت، هنگامیکه رئیس جمهور آذربایجان به ایرانیان آذربایجان ندا داد تا به برادران خود، که از مدت ها پیش از آنها جدا شده بودند، بپیوندند، چرا که جدایی آذربایجان شمال و جنوب یک جدایی مصنوعی است.

ضیاء نییاتف، عضو فرهنگستان آذربایجان، در کتاب تاریخ آذربایجان آورده که طبق کتب تاریخی و جغرافیایی اعراب، که از قرن ششم تا دهم میلادی به دست ما رسیده، همه جا از آذربایجان شمالی و جنوبی یاد شده است. در جواب این مطلب باید گفت اولاً، قدیمی ترین اثر تاریخی عرب مربوط به قرن نهم میلادی است و ثانیاً، در هیچ یک از کتب تاریخ و جغرافیای عربی ذکری از آذربایجان شمالی و جنوبی وجود ندارد. بالعکس، آذربایجان در تمامی این آثار در جنوب رود ارس و اران در شمال آن قرار دارد.

پیش از نام گذاری این منطقه با اسم آذربایجان مردمان شمال رود ارس خود را تاتار، ترک، تالشی و… می نامیدند اما هرگز خود را آذری نخوانده بودند. پس از به کارگیری رسمی این نام، با یک حرکت قلم، مردم این سرزمین، جدای از اصالت خود، تبدیل به ” آذری” شدند اما حقیقت این است که حتی تاریخ نویسان آنها نیز، مانند آلکباروف، در مقالۀ خود در خصوص قومیت آذربایجان، یادآور می شوند که ساکنان بومی این سرزمین بیست سال پس از اینکه نام کشور به آذربایجان تغییر یافت همچنان خود را تاتار می نامیدند زیرا نام آذری به ایرانیان آذربایجان تعلق داشت و برای آنها نامی بیگانه بود.

امروزه، برای تملک تاریخ ارانی ها و دیگر اقوام بومی، آذربایجانی ها خود را وارثان آلبانیای قفقاز می دانند و از سوی دیگر، برای ادامۀ روابط حسنه با ترکیه خود را وارثان اوغوزها، یعنی ترک هایی می نامند که از آسیای مرکزی و شرق مهاجرت کرده اند اما هیچ یک جرئت پذیرش این واقعیت را ندارد که این مردمان ترکیبی از اقوام مختلف اند که در این منطقه زندگی کرده و آن را متصرف شده اند.

ایالات متحدۀ امریکا، با دارا بودن قوی ترین اقتصاد جهانی، هیچ گونه اهمیتی به این موضوع نمی دهد که دارای سابقۀ تاریخی و گذشتۀ فرهنگی کوتاه مدت است. این کشور با افتخار و آزادانه اعتراف می کند که قدرتش در این حقیقت نهفته است که مردمش آمیخته ای از اقوام مهاجرند که هریک از آنها فرهنگ و سنت هایشان را با خود به همراه آورده و از این راه کشور را غنی تر و متنوع تر ساخته اند.

به علاوه، همۀ منابع تاریخی و جغرافیایی هم ثابت می کنند که این منطقه هرگز آذربایجان نام نداشته است. حال ببینیم آذربایجان در این مورد چه اقداماتی صورت می دهد.

در دهۀ 1770م، مورخی از شهر باکو به نام عباس قلی باکیخانوف اولین کتاب تاریخ کشور خود را نوشت. مطلب جالب این است که وی عنوان کتاب خود را تاریخ شیروان و داغستان گذاشت. او هرگز از نام آذربایجان در این کتاب استفاده نکرده است مگر در مواردی که خواسته است به استان آذربایجان ایران اشاره کند.

او ارمنیان ساکن این منطقه را نیز مورد اشاره  قرار داده. کتاب به زبان فارسی نوشته شده است و باید یادآور شویم که در ترجمۀ اخیر آن به زبان روسی، که به دست بونیاتوف، عضو فرهنگستان آذربایجان، صورت گرفته تمامی اشارات مربوط به ارمنیان حذف شده است.

در یکی از نقشه های قرون میانی که به دست مورخ اسلامی، ابن خردادبه، تهیه و در 1986م از سوی فرهنگستان علوم آذربایجان ترجمه شده است، سرزمین های واقع در شمال رود ارس شیروان، داغستان و غیره نامیده شده اند در حالی که آذربایجان به منزلۀ منطقه ای واقع در میان مرزهای شمال غرب ایران و جنوب رود ارس توصیف شده است.

بعدها مقامات آذری با احتیاط تر و زیرکانه تر رفتار کردند. از آنجایی که تمامی اسناد مربوط به دوران قرون میانی به زبان فارسی نوشته شده است و برای آذربایجانی های امروز خواندن این کتب میسر نیست، لازم است تا تمامی این اسناد به زبان و خط جدید این کشور ترجمه شود. در ترجمه هایی که در حال حاضر صورت می گیرد اعضای به اصطلاح فرهنگستان و مورخان آذری تمامی اشارات مربوط به ارمنیان را تا آنجایی که به سرزمینشان مربوط می شود حذف می کنند. در نتیجه، اکثر این کتاب ها در نسخۀ ترجمه شده چندین فصل از متن اصلی خود را از دست داده اند. آنها این درس را از ترکیه آموخته اند زیرا این کشور نیز با تغییر حروف الفبای خود تمامی ادبیات قدیم کشورش را از دسترس نسل جدید خارج ساخت و نسل جدید مجبورند تا کتب تاریخ و جغرافیای قدیم را با ترجمه های ” تصحیح شده” بخوانند. لازم به ذکر است که در این کتب نام ارمنی و ارمنستان تبدیل به اهل آناتولی و آناتولیایی شده.

آذری ها ادعا می کنند که تا 1828م هیچ ارمنی ای در قفقاز جنوبی نمی زیسته و این ارتش روسیه بوده که آنها را با خود از ایران و ترکیه به این ناحیه آورده و در آنجا مستقر کرده.

متخصصان و مقامات آذری گزارش های جهانگردان مختلف اروپایی را به کل نادیده می گیرند، کسانی که از قرن سیزدهم میلادی به بعد از قفقاز جنوبی دیدن کرده و دربارۀ ارمنیانی که در اجمیادزین، ایروان، نخجوان، دلیجان، قراباغ، شماخی و دیگر مناطق می زیسته اند، گزارش داده اند.

آنها به کارمندان دولتی روس، مانند شوپن و گلینکا، استناد می کنند که به این مهاجرت اشاره داشته اند ولی ذکر نمی کنند که همین نوشته ها نشان می دهد که تنها چهل هزار ارمنی از جنوب رود ارس به شمال این رود، به سرزمین های روسی مهاجرت کردند و 90% این مهاجران نیز در منطقۀ ایروان مستقر شدند.

حتی با فرض اینکه هیچ ارمنی ای قبل از 1828م در این منطقه زندگی نکرده باشد باز هم این مسئله را چگونه می توان توجیه کرد که طی 1603ـ1604م شاه عباس کبیر،پادشاه صفوی ایران، سیصد تا چهارصد هزار ارمنی را از منطقۀ نخجوان به اصفهان و دیگر نقاط ایران کوچاند. آیا کسی سؤال کرده است که این ارمنیانی که تصور می شود حضور نداشته اند از کجا آمده بودند؟

میرزا جمال جوانشیر قره باغی در کتاب تاریخ قرهباغ، که در 1840م به زبان فارسی نوشته شده است، دربارۀ شهر بردعه و ساکنان ارمنی آن می نویسد و به پنج ملیک ارمنی اشاره می کند، که به روستاها و سرزمین های خود حکم می راندند، ملیک هایی نیمه مستقل که در طول قرن هجدهم میلادی به پادشاه ایران خراج می پرداختند. از نظر مقامات امروزی آذربایجان این گفته در خصوص ارمنیان قابل تحمل نیست. بنابراین، در ترجمۀ جدید کتاب مزبور اغلب مطالب مربوط به ارمنیان همراه با بعضی از فصل ها، که به مسائل مربوط به ارمنیان پرداخته، حذف شده اند.

این گونه است که ارمنیان از منطقۀ قفقاز جنوبی حذف می شوند. نسل جدید آذری ها در واقع تمامی این دروغ ها را باور می کنند و پس از گذشت مدتی حتی خود نویسندگان این تحریف ها نیز سرهم بندی های خود را به عنوان حقیقت باور خواهند کرد.

عزیز الکبارلی، عضو فرهنگستان آذربایجان، برای اثبات این موضوع که ارمنیان در سرزمین های قفقاز جنوبی حضور نداشته اند، در 2007م، کتابی تحت عنوان آثار تاریخی آذربایجان غربی، به زبان های فرانسه، انگلیسی و آلمانی منتشر ساخت. صفحۀ عنوان کتاب نقشۀ امروز ارمنستان را نشان می دهد که زیر آن نوشته شده است: ((نقشۀ آذربایجان غربی (امروزه جمهوری ارمنستان)، موطن ترک های اوغوز)). در این کتاب تمامی بناهای تاریخی موجود در ارمنستان به عنوان متعلقات ترک های آذری یا ترک های مسیحی یا اصطلاحاتی از این دست قلمداد شده است. این کتاب را وزارت فرهنگ و جهانگردی آذربایجان منتشر ساخته و با دلارهای نفتی بنیاد علی اُف تأمین مالی شده است.

صفحاتی از کتاب آثار تاریخی آذربایجان غربی، کلیسای ارمنی خور ویراپ را، در نزدیکی کوه آرارات، جایی که گریکور مقدس در آنجا زندانی شده است، نشان می دهد در حالی که نوشتۀ زیرعکس مدعی است که آنجا یک کلیسای ترکی است (تصویر 13).

مقامات آذربایجانی اصرار می ورزند که تمامی بناهای تاریخی مسیحی، کلیساها و دیرهایی که در آذربایجان، قراباغ و ارمنستان واقع اند، علی رغم این حقیقت که تمامی آنها دارای نوشته های ارمنی هستند، جزو میراث فرهنگی آلبانیایی های مسیحی اند.

این ادعای ساختگی در سراسر کتاب آثار تاریخی آذربایجان غربی، تا سرحد امکان پشتیبانی شده و به تمامی بناهای تاریخی ارمنستان برچسب آلبانیایی یا ترکی نسبت داده می شود؛ برای مثال، قلعۀ اورارتویی اِرِبونی، در ایروان، قلعه ای ترکی اورارتویی معرفی شده. هدف “اثبات” این موضوع است که ترک ها پیش از دورۀ مسیحیت نیز در آسیای صغیر زندگی کرده اند. ذکر این مطلب کافی است که طبق نوشتۀ دایرۀ المعارف بریتانیکا، دایرۀ المعارف امریکانا و بسیاری دیگر از منابع اصطلاح ترک نخست از سوی چینی ها به کار برده شده است. آنها در کتاب های خود به قبیله ای ساکن مغولستان اشاره کرده اند، کشوری که تنها در 682 م به استقلال دست یافته است.

قبیلۀ اوغوز، که منشأ ظهور بسیاری از دیگر اقوام ترک بوده، تهاجمات خود را به سوی غرب تنها از قرن دهم و یازدهم میلادی آغاز کرد. هیچ یک از مورخان باستانی به مطلبی راجع به قوم ترک در دنیای شناخته شدۀ زمان خود اشاره ای نکرده اند لیکن امروزه ترک ها و آذربایجانی ها مدعی اند که اسلاف آنها قبایل ترک بومی آسیای صغیر و قفقاز هستند.

تمامی دانشمندان، مورخان، قوم شناسان و کسانی که با مسائل ترک ها سروکار دارند از این موضوع کاملاً مطلع اند اما افراد ساده ممکن است به راحتی منحرف شوند و فریب بخورند، به خصوص، با دیدن انبوه کتاب های مصور رنگی در طبقات کتابخانه ها و مؤسسات که به برکت کمک های بنیاد علی اُف در آنجا گرد آمده اند.

اکثر بناهای تاریخی مناطق ارمنی نشین آذربایجان و قراباغ پس از 1200م بنا شده اند. ارانی های مسیحی بومی پیش از این تاریخ دین اسلام را پذیرفته و به منزلۀ ارانی از این منطقه ناپدید شده بودند. از آنجایی که پس از قرن دوازدهم میلادی هیچ ارانی مسیحی ای وجود نداشته که کلیسا یا یادبود مسیحی دیگری به این منظور بنا کند این سؤال پیش می آید که سازندگان این همه کلیسا و دیر چه کسانی بوده اند؟ آیا آنها مسلمانان محلی بوده اند؟!

روش دیگر آذری ها برای نابود کردن آثار موجود از ارمنیان در منطقه، تراشیدن نوشته های ارمنی از سرلوحه های کلیساهاست. چنان که در کلیسای شهر نیژ صورت گرفته. این کلیسا، که در شمال آذربایجان واقع است، مورد استفادۀ اودی های مسیحی است که شمارشان بالغ بر شش تا هشت هزار نفر بوده و در شمال آذربایجان و گرجستان سکونت دارند. اینان وارثان واقعی ارانیان مسیحی هستند که هنوز هم به باورهای دینی خود پایبندند و در نوشتن نیز الفبای ارمنی را به کار می برند. در 2004م، یک مؤسسۀ خیریۀ نروژی هزینۀ مرمت این کلیسا را، که در 1823م ساخته شده است، برعهده گرفت. طی عملیات بازسازی، در 2005م، اشتینر جیل، سفیر نروژ در آذربایجان، از این منطقه دیدن کرد و متوجه شد که تمامی نوشته های ارمنی زبان آن تراشیده شده اند. او به این موضوع اعتراض کرد و تمامی سفارتخانه های خارجی را در باکو از این عمل وحشیانه مطلع ساخت و از آنها خواست تا در مراسم بازگشایی این کلیسا شرکت نکنند. در نتیجه، هیچ سفیری در مراسم مذکور حضور نیافت.

این روش هنوز هم در سراسر آذربایجان، دور از چشم خارجی ها، به خصوص ارمنیان، که ورودشان به آذربایجان شدیداً ممنوع شده است، تکرار می شود.

به ظاهر، ثابت کردن این موضوع که ممکن است تمامی مقبره ها و مساجد اسلامی موجود در منطقه به دست ساکنان مسلمان بنا شده باشد مشکل نیست لیکن حقیقت چیز دیگری است. سرزمینی که امروزه جمهوری آذربایجان نام دارد طی قرون سیزدهم تا پانزدهم میلادی تحت سلطۀ قبایل ترک سلجوقی آق قویونلو و دیگران بوده و تنها پس از قرن پانزدهم میلادی تحت حاکمیت ایران در آمده. بنابراین، اغلب مقبره هایی که پیش از قرن پانزدهم میلادی در این منطقه ساخته شده اند متعلق به مغولان و دیگر طوایف بوده و پس از قرن مزبور تمامی مرقدها و مساجد به دست ایرانیان، که بیش از سیصد سال بر این منطقه حکومت کرده اند، ساخته شده.

تنها بناهای یادبودی که آذربایجانی ها آنها را بنا کرده اند بناهای ساخته شده پس از 1918م است زیرا پیش از این تاریخ در شمال رودخانۀ ارس کشوری به نام آذربایجان یا ملتی به نام آذری وجود نداشته است.

در کتاب جنگ فرهنگی علیه آذربایجان،[3] نوشتۀ کماله عمرانلی، فهرستی ساختگی از بناهای یادبود ارانی و اسلامی ارائه و ادعا شده است که اکثر این بناها در سرزمین قراباغ و مناطق هم جوار آن به دست ارمنی ها ویران شده اند. نویسندگان کتاب حتی ادعا می کنند که ارمنیان مسجد کبود ایروان را بازسازی کرده وطی عملیات بازسازی آن را از یک مسجد آذربایجانی به یک مسجد ایرانی تغییر شکل داده اند. مؤلف هیچ توجه نمی کند که این مسجد را ایرانیان در 1765م بنا کرده اند و چنا ن که قبلاً نیز گفتیم در آن زمان ملتی به نام آذربایجانی در شمال رودخانۀ ارس وجود نداشته. مسئولیت این گفته تماماً بر عهدۀ نویسندگان کتاب است، کتابی که با سخاوتمندی قابل توجهی مزین به تصاویری ماهواره ای با محتوایی اندک است.

نمونۀ دیگری از وارونه جلوه دادن های حقیقت، در کتابجنگ فرهنگی علیه آذربایجان، در مورد کاخ تابستانی ملیک هایگاز یا به اصطلاح خودشان حمزه سلطان است. آنها دربارۀ این کاخ نیز نوشته  اند که به دست ارمنیان تخریب شده در حالی که بنای مزبور در شرایط کاملاً خوبی نگهداری شده و امروزه به منزلۀ متل مورد بهره برداری قرار می گیرد.

یک نگاه سریع روشن می کند که دِیرهای ارمنی گاندزاسار، آماراس، دادی وانک و غیره و نیز کلیساهایی مانند تسیتسرناوانک به دروغ به ارانیان نسبت داده شده اند و مقامات آذری مدعی اند که از ویرانه های آنها محافظت می کرده اند تا زمانی که به دست ارمنیان افتاده اند. این کتاب همچنین ادعا می کند که این بناها امروزه تخریب یا به حال خود رها شده اند تا از بین بروند. در کتاب تاریخ مجعول تصاویر بسیاری از بناهای یاد شده به چاپ رسیده و خوانندۀ کتاب می تواند وضعیت بناها را مشاهده و برخلاف دروغ پردازی های نویسندگان آذری وضعیت بازسازی و احیا شدۀ کنونی آنها را تحت حکومت ارمنیان ملاحظه کند.

علاوه بر آنچه گفته شد در کتاب جنگ فرهنگی علیه آذربایجان آمده است که بناهای مغولی و اسلامی زیادی به دست ارمنیان منهدم شده اما تصاویری از ساختمان هایی که در مورد آنها چنین ادعایی شده است در دست است که نشان از وضعیت کاملاً مناسب آنها دارد و حتی بعضی از آنها به دست ارمنیان نوسازی شده اند.

بر طبق آنچه در کتاب های آذری آمده بناهای تصاویر 21 و 22 را ارمنیان ویران کرده اند اما حتی تصاویر ماهواره ای نیز آنها را ایستاده نشان می دهند و سایۀ بناها این موضوع را تأیید می کنند.

برای بررسی صحت این موضوع، در 2009م، از آغدام دیدن کردم و تصاویری از مقبره های “منهدم شده” گرفتم که وضعیتی کاملاً مناسب و ایستاده داشتند.

هدف تمامی این تبلیغات، مسموم ساختن اذهان افراد ساده و به خصوص، مردم کشورهای غربی و در عین حال، سرپوش گذاشتن بر هرج و مرجی است که خود مقامات آذری با ویران کردن آنچه که به ارمنیان تعلق دارد به وجود می آورند.

پیش از دهۀ 1990م تعداد زیادی کلیسای ارمنی یا ویرانه های آنان در منطقۀ نخجوان به چشم می خورد اما طی دهۀ پس از آن هیچ بنایی از کلیساها باقی نمانده است. تمامی این کلیساها منهدم و با خاک یکسان شده اند. محوطۀ آنها نیز هموار شده به طوری که تنها تکه هایی از چند قطعه سنگ حکاکی شده و آجرهای به جا مانده یادآور آن اند که زمانی در این محل کلیسایی قرار داشته است.

ساکنان محلی نیز تهدید شده اند که به هیچ وجه اقرار نکنند که تا همین سال های اخیر ارمنیان در آنجا زندگی می کرده اند. در 2006م، یک مهندس اسکاتلندی، به نام استیفن سیم، از روستای آبراگونیس نخجوان دیدن کرد. در 1990م، در این روستا کلیسایی برپا بود متعلق به 1360م و یک مدرسه ارمنی ساخت 1895م نیز در آن موجود بود. او از سال خوردگان ده دربارۀ ارمنیان پرسش هایی کرد. پیرمردی به او پاسخ داد و به طور کلی حضور ارمنیان و بناهای تاریخی ارمنی را در آن منطقه انکار کرد. این شخص حتماً شاهد انهدام کلیسا بوده اما جرئت بیان حقیقت را نداشته است.

انهدام بناهای ارمنی منطقۀ آذربایجان چه در دورۀ کمونیستی و چه در سال های اخیر، به خصوص، با شدت بیشتر در پشت درهای بسته صورت گرفته. کتاب تاریخ مجعول همچنین بیانگر برخی هرج و مرج هایی است که به دست نیروهای آذری در دهۀ 1990م صورت گرفته است.

بزرگ ترین قبرستان قرون میانی ارمنیان در نخجوان در مرز این کشور با ایران، در سواحل شمالی رود ارس، قرار دارد. آلکساندر دو رودز، جهانگرد فرانسوی، که در 1648م از این منطقه دیدن کرده است اظهار می دارد که این قبرستان دارای بیش از ده هزار خاچکار و سنگ قبر با حدود دو متر ارتفاع بوده است. در 1905م، بیش از پنج هزار خاچکار هنوز پا برجا بوده اند. این کاهش به دنبال استفادۀ ساختمانی از سنگ قبرها و خاچکارها در سال های حکومت تزار روس صورت گرفت که از آنها در بنای خط راه آهنی که به موازات مسیر رودخانه امتداد داشت استفاده شد. آخوندوف، عضو فرهنگستان آذربایجان، در کتاب خود به نام معماری آذربایجان در قرون میانی و اولیه، که در 1986م انتشار یافته است، ادعا می کند که تمامی خاچکارهای جلفا در نخجوان جزو بناهای ارانیان بوده اند و به راحتی از یاد می برد که ارانیان مسیحی مدت ها پیش از زمانی که این مقبره ها و خاچکارها برپا شده اند ناپدید شده یا به اسلام گرویده بودند اما حتی نسبت دادن این خاچکارها (سنگ های مقبره) به ارانی ها مقامات آذربایجانی را از حذف این قبرستان قرون میانی از روی زمین منصرف نکرد.

در سراسر این قبرستان تمامی سنگ قبرها و خاچکارها نخست سرنگون و سپس قطعه قطعه شدند، بعضی از آنها بعدها با قطار به مناطق دورتر حمل و بقیه بار کامیون ها شده و به درون رود ارس ریخته شدند.

قدم اول برای تحقق این برنامه در نوامبر 1998م برداشته شد. رهگذرانی در این سوی مرز ایران از کنار رود ارس متوجه شدند که بعضی از خاچکارها از جا کنده و قطعه قطعه شده اند. در اندک زمانی همۀ این خاچکارها بر زمین فرو افتادند.

اعتراضات رسمی از طریق سازمان ملل و یونسکو صورت گرفت و مدتی به نظر می رسید که این عملیات متوقف شده باشد اما در دسامبر 2005م آخرین مرحلۀ نابودسازی شروع شد. سربازان ارتش آذربایجان بقیۀ خاچکارها را نیز خرد و بار کامیون ها کردند. سپس، این قطعه سنگ ها را به کنار رودخانه آوردند و آنها را به درون رودخانه سرازیر کردند. در مدتی نه چندان طولانی زمین یک قبرستان باستانی هموار و در محل آن یک مرکز مشق نظامی بنا شد. تمامی این عملیات از سمت مرزهای ایرانی مشاهده و فیلم برداری شده است.

در پاسخ به نایب رئیس مجلس آلمان، در مورد تخریب قبرستان جلفا، سفیر آذربایجان در آلمان چنین اظهار داشته است که این تحریفات با حقیقت مطابقت ندارند. این قبرستان در یک منطقۀ زلزله خیز واقع شده است و برخی از سنگ قبرهای آن به علت فعالیت های زمین لرزه ای در منطقه به زمین افتاده اند.

از 2006م تا کنون درخواست های متعددی از سوی یونسکو و اتحادیۀ اروپا برای دادن اجازه به نمایندگان این سازمان ها برای بازدید از منطقۀ مورد بحث به تعویق افتاده یا در آخرین لحظه از قبول این درخواست با این ادعا که این منطقه منطقه ای نظامی است خودداری شده است.

در اینجا این سؤال مجدداً مطرح می شود که اگر طبق گفتۀ آلکباروف این مقبره ها را ارانیان مسیحی، که اجداد آذربایجانی ها هستند، بنا کرده بودند چرا آذری ها میراث فرهنگی خود را از بین می برند. آیا ممکن است علت این باشد که اینها در حقیقت متعلق به ارمنیان بوده اند؟

به منظور تداوم این وضعیت بی ثبات و تبلیغ برای برانگیختن احساسات خصمانه نسبت به ارمنیان مقامات آذری هنوز بیشتر آوار گان جنگ های قراباغ را سکونت نداده اند و آنها تا به امروز در خانه های موقتی زندگی می کنند. آنها از این مسئله به منظور اعلام ادعاهایی علیه خشونت های ارمنیان بهره می برند در حالی که خود مبالغ هنگفتی را برای تبلیغات در رسانه های جمعی مختلف و به خصوص در کتاب ها هزینه می کنند.

و اما سرنوشت آوار گان ارمنی قراباغ شمالی، سومگائیت، باکو و دیگر مناطق آذربایجان چه؟ چرا هیچ کس از آنها یادی نمی کند یا نمی پرسد که چه بر سر این پناهندگان آمده است؟

در پایان می خواهم به دو قبرستان، یکی قبرستان آذری واقع در ارمنستان و دیگری قبرستانی ارمنی در آذربایجان اشاره کنم. آقووریک قبرستانی آذربایجانی نزدیک روستای آقووریک (یانی یول سابق) در شمال ارمنستان است که همان طور که در تصویر 29 مشاهده می شود در وضع قبلی خود نگهداری شده اما تصویر 30 متعلق به قبرستان ارمنیان در باکو است. در تصویر مشاهده می شود که قبرستان کاملاً تخریب شده.آیا این است راهی که اتحادیۀ اروپا برای توسعۀ روابط خوب هم جواری تعیین کرده؟ رهبران آذربایجان ملاقات “دوستانه ای” با رهبران ارمنستان برنامه ریزی کرده اند در حالی که تمام مدت مشغول انجام تحریکات و تخریب بناهای یادبود ارمنی بوده اند و سیاست تنفر و انزجار را در مطبوعات، رسانه های جمعی و ادبیات آذربایجان بسط می دهند و چنان افکار نسل جوان آذربایجان را مسموم کرده اند که اخیراً در یک برنامۀ تلویزیونی، که از تلویزیون الجزیره پخش شد، آنها خود را تشنۀ خون ارمنیان می خواندند.

گذر آشتی و حل اختلافات از مجرای تبلیغات نفرت و کینه نیست. این کارها تنها مشکلات موجود را سخت تر می کند و رهبرانی که نفرت را تحریک می کنند بار آن را روی وجدان خود باید تحمل کنند چرا که آنان به فکر ملت خود نیستند بلکه فقط مشغول پر کردن جیب خود هستند.

پی نوشت ها:

1ـ  پژوهشگر و محقق نقشه های قدیمی.

friendly neighborhood policy 2ـ

3ـ نقدی در مورد این کتاب در شمارۀ 45 فصلنامۀ پیمان به چاپ رسیده است. ر.ک: آرمیک نیکوقسیان. ((نقدی بر کتاب جنگ فرهنگی علیه جمهوری آذربایجان)). پیمان. ش45. س12(پاییز 1387):112-123.

فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 55
سال پانزدهم | بهار 1390 | 184 صفحه
در این شماره می خوانید:

نژادکشی ارمنیان،در مطبوعات معتبر جهانی

نویسنده: آرمینه آراکلیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 55 نژادكشی ارمنیان و رفتار غیرانسانی سلاطین امپراتوری عثمانی با تبعۀ ارمنی تبار خود، در مطبوعات و رسانه های دنیا،...

جنبش ملی دموکراتیک ارمنی ها و نژادکشی 1915

نویسنده: مسعود عرفانیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 55 نام کتاب: جنبش ملی دموکراتيک ارمنی ها و نژادکشی 1915 نويسنده: رجب ماراشلی محل نشر: استانبول انتشارات: پری سال نشر:...

حماسه داردانل

نویسنده: رافی آراکلیانس فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 55 سركیس طروسیـان، در 1891م، در شهــر اِوِرك،[2] منطقــۀ كه سـاریای[3] ایالت آنــگورا، (آنكارای كنونی) در تركیه، به...

گفت و گو با پروفسور آلفرد دِزایاس

نویسنده: گریکور قضاریان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 55 در دنیای حقوق بشر، تبعیض و جانبداری جایز نیست.وظیفۀ تركیه، عذرخواهی از ارمنیان و جبران خسارت است.وظیفۀ ارمنیان،...

فردیوف نانسن،حامی حقوق پایمال شده ملت ارمن

نویسنده: گریگور آراکلیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 55 او بر این باور بود که انسان ماهیتاً تمایل بـه کسب دانش دارد و همین که عطش انسان بـرای کسب دانش به خاموشی گراید او...

ساکنان ارمنی سیواس

نویسنده: آرپی مانوکیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 55 سیواس در میان دشتی وسیع در نزدیکی رودخانۀ قزل ایرماق[3] و در ارتفاع 1285 متری از سطح دریا قرار دارد. از لحاظ ارتفاع...

گفت و گو با محقق ترک،حسن سلیم اوزرِتِم

نویسنده: گریکور قضاریان / ترجمۀ آرا اوانسیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 55 در13 مرداد 1389، هم اندیشی یك روزه ای، از سوی مؤسسۀ مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز وزارت امور...

نامه سرگشاده رئیس انجمن نویسندگان ارمنستان،به یک نویسنده ترک

نویسنده: لِوون آنانیان / خاچیک خاچر فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 55 دوستان وهمسایگان ایرانی محترم وعزیز، عنایت فرمایید و پیش از خواندن این نامه به کتاب های تاریخ...

بررسی پیمان مسکو طبق حقوق بین الملل

نویسنده: آرا پاپیان / ترجمه: تالین بندری فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 55 (( در 21 مارس 1921م، بلشویک  ها پیمانی را با کمال آتاتورک منعقد کردند که مطابق آن یک قسمت از خاک...

آموزش و هنر در ارمنستان غربی

نویسنده: هاسمیک خاچاطوریان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 55 در قرن نوزدهم میلادی و خصوصاً، پس از تصویب قانون اساسی ملی، ارمنیان ارمنستان غربی اقدام به سازمان دهی امور...

نظامیان ارمنی در ارتش عثمانی

نویسنده: هاسمیک خاچاطوریان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 55 تاریخ سازمان یافتن و به قدرت رسیدن دولت عثمانی ارتباطی نزدیک با ترکیب قوای نظامی و قدرت یافتن آن دارد. دولت...

نقش ارمنیان در معماری استانبول

نویسنده: چنگیز چاندار / ترجمه: استینه جان درمیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 55 در چهارچوب برنامه های فرهنگی برگزار شده به مناسبت انتخاب استانبول به منزلۀ پایتخت فرهنگی...

موزه یادبود نژادکشی ارمنیان

نویسنده: شاهن هوسپیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 55 پس از خاتمۀ سه دهه رعب و وحشت حاکم بر سراسر اتحاد جماهیر شوروی و آزادی زندانیان سیاسی بعد از سال های 1956م ارمنیان...

مروری تحلیلی بر فرایند شکل گیری پان ترکیسم

نویسنده: مهدی حسینی تقی آباد فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 55 به گفتۀ یکی از صاحب نظران ((تعریف قابل قبول همه‌جانبه‌ای برای پان‌ترکیسم وجود ندارد. پان‌ترکیسم به مفهوم عام...

ارمنیان دعوی مستدل و مشروعی برای درخواست خسارت دارند

نویسنده: آلفرد دِزایاس / ترجمه: نارک امیرخانیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 55 بدون شک، ارمنیان دعوی مستدل و مشروعی برای الزام ترکیه به جبران خسارت های مادی و معنوی حاصل...