فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۱۱ و ۱۲

تاثیر هنر و فرهنگ اورارتو بر تمدن های ماد و هخامنشی

نویسنده : آرمن نجاریان

تأثیرگذاری تمدن های دنیای قدیم بر یکدیگر همواره از مواردی بوده است که دانش پژوهان و باستانشناسان برآن اتفاق نظر داشته اند. با مطالعۀ تاریخ ایران باستان، به این واقعیت میرسیم که تمدن های نیرومندی هم که در آن دوره، مقر فرماندهی آنان در ایران بوده، از فرهنگ و هنر همسایگان خود تأثیر فراوانی گرفته اند. دلیل این امر رامی توان در این نکته جست که این حکومت های نوپا، به دلیل احساس کمبود در یک یا چند مورد، دست نیاز به سوی فرهنگ و هنر همسایگان دراز می کرده اند. در این میان، شاید بیشترین مبادلات در زمینۀ هنر به وقوع پیوسته باشدکه موضوع مورد بحث ما در این مقاله است.

بدون شک، هیچکس این یاری گرفتن از دیگر اقوام و حکومت ها را بهتر از داریوش کبیر(۵۲۲ – ۴۸۶قبل از میلاد) بیان نمی نماید. آنجا که می گوید: «این کاخ که در شوش ساختم، از راه دور مصالح و زیور آن آورده شد…مردان سنگ تراشی که سنگ ها را تراشیدند و نقش انداختند، آن ها یونانیان و ساردیان بودند. مردان زرگری که طلا کاری می کردند، آن ها مادیان و مصریان بودند. مردانی که نجاری می کردند، آن ها ساردیان و مصریان بودند. مردانی که آجر می پختند، آن ها بابلیان بودند. مردانی که دیوار را اندود می کردند آن ها مادیان و مصریان بودند…» (نقل از سنگ نوشته کاخ شوش).

با عنایت به این گفتار مقتدرترین پادشاه هخامنشی، به وضوح در می یابیم که سهم زیادی از زیبایی و شکوه کاخ هاو بناهای باقی مانده از آن دوران را باید مدیون صنعتگران و هنرمندان کشورهای دیگر تحت سلطۀ ایران باشیم. یکی از این حکومت ها که طی سالیان متمادی با ایرانیان همسایگی داشت، اورارتو (URARTU) یا نیاکان قوم ارمنی کنونی بود که با بررسی هنر و فرهنگ آن ها و مقایسۀ آن با ایرانیان، شواهد غیر قابل انکاری را دال بر تأثیرگذاری اورارتوها بر هنر و فرهنگ تمدن های ماد و هخامنشی می توان یافت. البته قدرت تمدن های بزرگ ماد و به خصوص هخامنشی بر هیچکس پوشیده نیست و نویسنده به هیچ عنوان قصد کمرنگ جلوه دادن تأثیر این حکومت ها بر موازنۀ جهان باستان را ندارد، بلکه سعی برآن است تا با آوردن مدارکی از تاریخ، این نکته را به اژبات برساند که هیچ تمدنی را نمی توان یافت که ابتدا به ساکن و در خلائ خلق گردیده باشد و همواره مکانیزم های گوناگون و حتی متضاد در آفرینش و تکوین تمدن ها مؤثر بوده اند.

لازم است برای تشریح بهتر چگونگی شروع این تبادل فرهنگی و هنری، تاریخچۀ کوتاهی از تمدن اورارتو و اولین برخورد آن ها با تمدن های ماد و هخامنشی بیان شود:

از آغاز هزارۀ دوم پیش از میلاد، در کوهستان های هزار شاخۀ ارمنستان، در زندگی اقتصادی – اجتماعی اقوام بومی، پیشرفت بزرگی حاصل شده بود و اتحادیه های مستحکم و بزرگ قبیله ای تشکیل گردیده بودند که آغاز روند تشکیل ملت ارمنی به شمار می آمدند. اطلاعات به دست آمده از سنگ نوشته ها و الواح گلین به خط میخی، حاکی از آن است که در هزارۀ دوم پیش از میلاد، در گسترۀ جنوبی کوهستان های ارمنستان، دو قوم خویشاوند یعنی هورایی (HURRIAN) و اورارتو ساکن بودند که از میان این دو قوم، اورارتوها در ناحیه‌ای از حوزۀ دریاچۀ وان تا مناطق اطراف دریاچۀ ارومیه می زیسته اند. آنها در قرن یازدهم پیش از میلاد، با منسجم کردن نیروهای خود، اولین پادشاهی را بنا نهادند که به پادشاهی اورارتو شهرت دارد و توانستند با قدرت نظامی، محدوده های تحت تسلط خود را گسترش داده، مدت بیش از دویست سال، حکومت خود را همچنان بر پا نگاه دارند و یکی از مقتدرترین و بزرگترین حکومت های دنیای باستان را به وجود آورند.

از آغاز سال ۸۹۵ قبل از میلاد، گزارش‌های زیادی از اورارتوها را در منابع آشوری می‌بینیم. از این تاریخ به بعد، دولت اورارتو در اوج قدرت بود و بین آنها و آشوری ها جنگ‌های مداومی بر سر تسلط بر همسایگان به وقوع می پیوست که گاه با پیروزی اورارتوها و گاه با پیروزی آشوری ها همراه بود. البته این جنگ ها وخونریزی ها، ناخود آگاه باعث مبادلۀ فرهنگی بین دو ملت نیز می شد که مدارک بسیاری برای اثبات این مدعا وجود دارد. شاید اگر این لشکرکشی‌ها به وقوع نمی پیوست، موقعیتی برای آشنایی و مبادلۀ فرهنگی – اجتماعی میان کشورها – هرچندبه صورت ناخواسته – ایجاد نمی شد. اگرچه اورارتوها نکات مشترک بسیاری با هوراییان دارند، ولی می توان گفت که آن ها تکامل فرهنگی خود را بیشتر مدیون آشوری ها هستند. اورارتوها در دو مقطع زمانی از آشوری ها تأثیر پذیرفته اند: اول، مابین سال های ۱۲۷۵ تا ۸۴۰ قبل از میلاد که در این دوره، به خاطر فرهنگ قوی آشوری ها و نوپایی حکومت اورارتو، این تأثیر چشمگیرتر بوده است. نمونۀ این تأثیر را در تکامل خط، سبک هنری، سیاست و آشنایی با فنون و مهارت های نظامی می‌توان مشاهده کرد. دوم، در سال های ۸۴۰ تا ۶۱۲ قبل از میلاد که به دلیل قویتر شدن حکومت اورارتو، این تأثیر بسیارکمرنگ و یا حتی دوجانبه بوده است. در نهایت، ادامۀ این جنگ ها تا بدانجا پیش رفت که دولت اورارتو با یاری رساندن به قوای نظامی ماد که قصد تصرف نینوا – پایتخت کهن آشوری ها- را داشتند، توانست برای همیشه ازشّر دشمن دیرینۀ خود خلاص گردد (۶۰۶قبل از میلاد)؛ گرچه حیات این تمدن هم زیاد ادامه پیدا نکرد و با قویتر شدن دولت های همسایه، از صفحۀ روزگار محو شد.

دربارۀ پیشرفت هنر معماری، بخصوص شهرسازی و قلعه سازی حکومت اورارتو نیز مدارک و شواهد بسیار زیادی تا به امروز، برجای مانده است که نقاط تاریک و مبهم تاریخ ایران باستان را تا حدود زیادی روشن می نماید. شاید یکی از دلایل پیشرفت هنر معماری در تمدن اورارتو، مقاصد نظامی بوده باشد، زیرا قلعه های باقی مانده از آن دوران این نکته را به اثبات می رساند که اورارتوها برای حفظ سرزمین های تحت سلطه و نیزدفع حملات دشمنان بیشمار خود، قلعه‌های بسیار مستحکمی با برج ها و باروهای مرتفع می ساختند؛ موردی که در آثار معماری مادی بخوبی می توان یافت و البته در جای خود به آن خواهیم پرداخت.نمونه های فراوانی که از سبک هنر و معماری و شهرسازی اورارتوها تا به امروز کشف شده اند، بیانگر قدرت وچیره دستی معماران و هنرمندان این تمدن است.

حال بهتر است در مورد موج مهاجرت هایی که در فلات ایران از هزارۀ چهارم پیش از میلاد به وقوع پیوسته، توضیحاتی ارائه شود. بطور خلاصه می توان گفت که مهاجرت های عمده در سه موج مهم و مشخص انجام گرفته است :

– آزیانیک (آسیایی ها)، در حدود هزارۀ چهارم پیش از میلاد

– هندواروپایی، در حدود هزارۀ سوم پیش از میلاد

– آریایی ها، در حدود هزارۀ دوم پیش از میلاد. مهمترین اقوام این موج، مادها و پارس ها بودند که به صورت دو شاخۀ شرقی و غربی در فلات ایران منتشر شدند. البته آریایی ها نتوانستند به مغرب نفوذ کنند، زیرا در مغرب فلات ایران، تمدن های نیرومندی مانند عیلام، بین النهرین و اورارتوها ساکن بودند. این شاید اولین برخوردآریایی ها با اورارتوها بوده باشد، ارتباطی که بیش از هشت قرن پابرجا ماند و تأثیرات فراوانی بر فرهنگ دو تمدن بر جای گذاشت.

آریایی ها پس از ورود به فلات ایران، به دو دسته تقسیم شدند: مادها در نواحی بین دریاچۀ ارومیه، همدان کنونی و اطراف تهران کنونی مستقر گردیدند، و پارس ها مجبور به کوچ به نواحی جنوبی تر شدند و در انزان سکنی گزیدند. در ابتدا، مادها بدون این که به کارهای ساختمانی دست بزنند، زندگانی خود را در چادرها ادامه دادند. همسایگی با اورارتوها و آشنایی با هنر و فرهنگ آن ها باعث شد تا مادها در ایجاد معماری خود کوشش کنند. متأسفانه از آثار معماری آن دوران، نمونه های بسیار اندکی برجای مانده است، ولی با مطالعه و بررسی مقابر صخره ای که در زمان امپراتوری ماد در دل کوه ها تراشیده شده اند، از قبیل گور دخمۀ صخرۀ دائو دختر در فهلیان فارس و قیزقاپان، می توان تصویری هر چند مبهم از سبک معماری امپراتوری ماد را مجسم کرد. حتی در بارۀ پایتخت باستانی مادها یعنی هگمتانه نیز اطلاعات ضد و نقیض بسیاری وجود دارد. هرودوت، مورخ یونانی، در بارۀ این شهر می گوید که دیااکو، پسر فرورتیش برای متحد ساختن طوایف مادی ونیز برای استقرار نظم در این قبایل، دستور ساختن پایتختی به نام هگمتانه را داد. البته، از قرار معلوم دیااکو این شهر را بنا نکرده است، زیرا در کتیبۀ تیگرات پیلسر اول، از این شهر به عنوان امدانه یاد شده است. اما پادشاه ماد، شکوه تازه ای به این شهر داده و بر جمعیت آن افزوده است. واژۀ هگمتانه، یعنی “محل اجتماع” و ظاهراً بدان اشاره دارد که طوایف مادی که در گذشته پراکنده بودند، به گونه ای متراکم در آنجا گرد آمدند. این شهر بر روی یک تپه ساخته شده بود و هفت دیوار تودرتو داشت که هر دیوار داخلی از دیوار خارجی خود مرتفع تر بوده و کنگره های هر طبقه، رنگ خاص خود را داشته است. از این شهر، هیچ نقشه و مدرکی در دست نیست ولی با توجه به نوشته های مورخان، برج و باروهای بسیار مرتفعی داشته است، مشابه قلعه های اورارتویی که ارتفاع زیاد، یکی از شاخص های آنها بوده است.

پس از بنیانگذاری حکومت ماد توسط دیااکو در سال ۷۰۸ قبل از میلاد و تجمع قبایل مادی، فعالیت های شهرسازی و معماری شتاب بیشتری گرفت. اکثر قلعه ها و دژهای ساخته شده در این دوره مانند شیوۀ مرسوم در اورارتو، در کناره دریاچه و یا در مسیر رودخانه ها بنا شده اند تا به این وسیله مقاومت در برابر دشمنان آسانتر گردد. نمونه ای از این دژهای مادی را می‌توان در تپۀ سیلک، با وسعت تقریبی ۲۵۰۰ متر مربع یافت. حصار دور این قلعه ها از سنگ ساخته می شد، ولی دیوارهای داخلی که نقش جدا کننده داشتند از خشت بود، به همین دلیل، در اکثر این قلعه ها از دیوارهای داخلی اثری بر جای نمانده است.

قوم دیگری که همزمان با ورود مادها به ایران وارد شدند، پارس ها بودند که طبق شواهد موجود، ابتدا دراطراف دریاچۀ ارومیه سکنی گزیدند ولی در نهایت، به خاطر فشاری که از طرف اورارتوها و حتی مادها به آن ها وارد می شد، مجبور به کوچ به نواحی جنوبی تر یعنی ناحیۀ فارس کنونی شدند. اما همین زمان کوتاه هم کافی بود تا پارسیان معرفت کافی از تمدن اورارتو را به دست آورده و بخشی از خصایص آن را با خود به همراه ببرند؛ مشخصاتی که در معماری آیندۀ آن ها به وفور به چشم می خورد.

هنگامی که کورش کبیر(۵۵۹ تا۵۳۰) پس از پیروزی بر آستیاگ، آخرین پادشاه مادی، امپراتوری هخامنشی را تأسیس کرد، به عنوان اولین کار، دستور داد تا پایتختی درخور شأن این پادشاهی ساخته شود. این شهر که ویرانه های آن در حدود ۱۴۰ کیلومتری شیراز یافت شده است، پاسارگاد “اردوگاه پارسیان” نامیده می شد و بقایای سه کاخ سلطنتی در آن موجود است. همچنین، مقبرۀ کورش کبیر، یک صفۀ سنگی، دو آتشدان و یک بنای ویرانه به نام زندان سلیمان نیز در این مجموعه قرار دارند.

اولین موردی را که می توان به عنوان شباهت میان معماری این مجموعه و معماری اورارتو برشمرد صفه ای سنگی است که ارتفاعی متجاوز از پنجاه متر از سطح جلگه، و وسعتی در حدود ۶۰۰۰ متر مربع دارد. با توجه به هنر معماری ایران، اگر چه ساختن ساختمان بر روی صفه تازگی نداشته است، ولی تراشیدن سنگ های بزرگ و ایجاد ساختمان های سنگی، از سنگ های حجاری شدۀ منظم، در میان اورارتوها و هیتی ها معمول بوده است که ایرانیان از آن ها به ارث برده اند. نمونۀ این صفه را با شیوه ای کاملتر در تخت جمشید می بینیم؛ جایی که تمامی کاخ های بزرگ بر روی صفه ای با مساحت تقریبی ۱۳۵۰۰۰ مترمربع ساخته شده اند. نکتۀ جالب آن است که طریقۀ اتصال این سنگ ها که در بعضی جاها ۳ یا ۴ متر درازا و ۸۰ سانتیمتر پهنا داشته اند توسط بست های دم چلچله ای صورت گرفته است. شیوه ای که در معماری اورارتو نیز به کار گرفته می شد. نمونۀ آن را می توان در قلعۀ آرماویر مشاهده کرد.

همانطور که در بالا به آن اشاره شد، در پاسارگاد بقایای سه کاخ سلطنتی وجود دارد که محققان آن ها را به نام های کاخ بار، کاخ شرقی و کاخ اختصاصی می شناسند. متأسفانه از این کاخ ها و مخصوصاً از کاخ شرقی چیز زیادی بر جای نمانده است، ولی با توجه به طرح بازسازی شده این کاخ ها که توسط استروناخ ارائه شده است، می توان به شباهت عجیب بین این کاخ ها و نمای معبد خالدی در موساسیر پی برد. دلیل این شباهت را می توان در ایوان های ستونداری جست که در اکثر کاخ های هخامنشی، چه در پاسارگاد و چه در شوش و تخت جمشید به کار رفته اند. البته از ستون های این ایوان ها در کاخ های پاسارگاد، تنها پاستون های آن ها باقی مانده اند که اگر با پاستون های موجود در قلعۀ آرماویر مقایسه شوند، متوجه شباهت آن ها و نیز تأثیرپذیری‌شان از یکدیگر خواهیم شد. لازم به ذکر است که پاستون ها و ستون های موجود در کاخ های پاسارگاد و تخت جمشید متفاوت هستند. به این ترتیب که در تخت جمشید، همۀ ستون ها دارای شیارهای عمودی بوده اند (این شیارها حتی در یکی از ستون های ایوان شرقی کاخ آپادانا به ۵۲ عدد می رسد) و در مقابل، پاستون ها و شال آن ها بدون شیارند، در حالیکه در پاسارگاد همۀ ستون ها صیقلی و بدون شیارند ولی شال ستون ها دارای شیارهای افقی است. نکتۀ قابل ذکر اینکه به خاطر مقدم بودن زمان ساخت پاسارگاد، نسبت به احداث تخت جمشید (حدوداً ۷۰ سال)، در پاسارگاد، تأثیر هنر اورارتو بیشتر به چشم می‌خورد تا در تخت جمشید و این شاید به آن دلیل باشد که در زمان کورش، هنوز تمدن اورارتو یکی از تمدن های مطرح آن زمان بوده و حتی چند سال پس از تولد کورش، هنوز به زندگی فرهنگی – اجتماعی خود ادامه میداده تا اینکه در سال ۵۹۰ قبل از میلاد، از صحنۀ روزگار محو شده است. هر چند در زمان داریوش، آثار آن تمدن کهن از یاد رفته بود، ولی در معماری دورۀ داریوش و پادشاهان پس از او نیز می توان به تأثیر معماری اورارتو برخورد.

در اکثر بناهای باقی مانده در مجموعۀ پاسارگاد، از رنگ های متضاد سیاه و سفید به طریقی استفاده شده است که نمونۀ واضح آن را در زندان سلیمان می توان مشاهده کرد. این تضاد رنگی از عوامل نزدیکی معماری پاسارگاد به معماری اورارتو به شمار می رود، زیرا در اکثر بناهای باقی مانده از تمدن اورارتو، این تضاد رنگی به چشم می خورد. دلیل این امر واضح نیست، شاید به دلیل ایجاد تنوع در نمای بناها به کار می رفته است. البته این تضاد رنگی در آرامگاه کورش به دلیل تعمد طراحان در ساده جلوه دادن آن – متناسب با شخصیت والای کورش – دیده نمی شود، هرچند، حجم آرامگاه با سقف شیروانی آن، بدون تردید از معبد اورارتوها در موساسیر اقتباس شده است.

پس از مرگ اسرارآمیز کمبوجیه و وقوع جنگ های فراوان، بالاخره داریوش کبیر با مشروع جلوه دادن پادشاهی خود، به تخت سلطنت نشست و توانست اکثر کشورهای تحت سلطه را که سر به شورش برداشته بودند به زیر فرمان خود درآورد. پس از فرونشاندن این توطئه ها، داریوش نیز تصمیم گرفت پایتختی باشکوه برای خود بنا کند. او برای این کار صفه‌ای را در دامنۀ کوه رحمت برگزید و بر روی ارتفاع ۱۱ متری این صفه، دستور ساخت کاخ آپادانا و عمارت خزانه داری را داد. البته نقشه ای که داریوش برای طراحی این صفه داشت بعدها توسط جانشینان او به صورت دیگری اجرا شد. گرچه در کاخ‌های موجود در تخت جمشید، بیش از فرهنگ اورارتویی، ردپای هنر و فرهنگ دیگر اقوام همسایه، نظیر بابلی‌ها، آشوری‌ها و مادها به چشم می خورد، ولی با وجود این هنوز هم می توان به نشانه هایی از فرهنگ این تمدن اشاره کرد. برای مثال، کنگره های کار شده در ایوان شرقی کاخ آپادانا و یا کاخ سه دروازه، با نقشی که از هنر اورارتویی باقی مانده است مطابقت دارد و یا گل های دوازده برگ مشهوری را که به وفور در تخت جمشید یافت می شود، شاید بتوان الهام گرفته و تکامل یافتۀ نشان جاودانگی (HAVERJUTIAN NSHAN) اورارتوها دانست. این نقش و به تبع آن این مفهوم، در هنر اورارتو به شیوه های بسیار متنوع تکرار شده است. در تعدادی از این نقوش اولیه، مفهوم جاودانگی به صورت درخت مقدس نشان داده شده است که دورتادور آن را روحانیون و افراد مقدس احاطه کرده اند. در خاچکارهای (صلیب سنگ ها) ارمنی که ساختن آنها از روزگار بسیار قدیم تا به امروز ادامه یافته است، نقش نشان جاودانگی بسیار نزدیکتر به آنچه در پاسارگاد و تخت جمشید موجود است، تصویر شده است.

مورد دیگری که محققان بر آن اتفاق نظر دارند ملهم بودن سرستون‌های کاخ های هخامنشی از حیوانات افسانه ای اورارتوها است که البته نقش شیر، بارها در نقوش مختلف اورارتویی به عنوان سمبل قدرت به کار رفته است. در تخت جمشید، اگرچه آثار نفوذ هنر و معماری اورارتو اندک و در عوض نقوش حاکی از تحت سلطه بودن ارامنه زیاد است، ولی حتی در این تصاویر نیز پی به هنر والای این قوم می توان برد، آنجا که در رژۀ ممالک خراجگزار، ارمنیان را می بینیم که علاوه بر اسب، یک کوزۀ بسیار شکیل را به عنوان هدیه به پیشگاه داریوش می آورند. کوزه ای که نمونۀ تقریباً سالم آن در بلغارستان کنونی یافت گردیده است.

نشانه ای دیگر؛ در کنار جلگۀ مرودشت و در یک فرسخی تخت جمشید، رشته کوهی سینۀ صخره ای خود را برهنه و سپر کرده است. با توجه به وجود آثار حجاری‌های عیلامی بر این صخره ها، این نظریه مطرح شده است که این کوه، از زمان‌های بسیار دور و پیش از روزگار ایرانیان نیز جنبه تقدس داشته است. داریوش کبیر و به دنبال او سه جانشین او یعنی خشایارشا، اردشیر اول و داریوش دوم، محل آرامگاه خود را در بلندی این صخره انتخاب کردند. این آرامگاه‌ها دارای فرمی صلیبی هستند که با یک گشادگی وارد فضای آرامگاه می شود. در داخل هر یک از این آرامگاه‌ها سه مصطبۀ حفاری شده وجود دارد که در داخل هر مصطبه جای چند جنازه در نظر گرفته شده.

طرح این آرامگاه‌ها هرچند در ظاهر با آرامگاه کورش در پاسارگاد تفاوت دارد ولی با مطالعۀ جدی‌تر متوجۀ وجود شباهت‌هایی در آنها می شویم. همانطور که می دانیم، کیش شاهان هخامنشی، زرتشتی بوده است و یکی از اصول این کیش در مورد دفن مردگان، آلوده نکردن عناصر مقدس آب و خاک و آتش بود. آرامگاه کورش در پاسارگاد را می توان نمونه ای کامل از رعایت این اصل دانست: آب، بنا بر قوانین طهارت زرتشتی، در سنگ نفوذ ندارد و سنگ، در برابر آلودگی، بر خلاف آجر و چوب، سدّی سدید است. مزار کورش در چنان بلندی قرار دارد که امکان آلوده شدن زمین پاک وجود نداشته باشد. سقف سنگی دو پوشۀ آرامگاه، مانع از آن است که مرغی بتواند به نعش دسترسی یافته و به نحوی از انحاء، حتی اندکی ناپاکی و نجاست را هم به بیرون ببرد تا زمین و یا گیاه آلوده شود. همین امر در آرامگاه های نقش رستم نیز رعایت شده است. هر چند آرامگاه‌های نقش رستم دارای حجاری های ظریفتر و پرکارتری هستند، ولی این آرامگاه ها را می توان اقتباسی از شیوۀ مرسوم در خانه سازی و مقبره سازی در توشپا – پایتخت کهن اورارتو- واقع در وان دانست. در کتیبه ای که از خشایارشا در گوشۀ دیوارسنگی کاخی در وان، در سرزمین اورارتو، به جا مانده است، این سطور حجاری شده اند: «شاه داریاوهو، پدرم به خواست اهورامزدا بناهای سودمند فراوان عمارت کرد. حجاری های این کاخ به امر او انجام شد، اما فرصت نیافت تا این کتیبه را احداث کند، بعدها به امر من حجاری شد.»

طبق نظر خانم مری بویس، استاد مطالعات ایرانی دانشگاه لندن که در کتاب “تاریخ کیش زرتشت”، جلد دوم، راجع به هخامنشیان آورده شده است، این کتیبه گواه آن است که داریوش در وان بوده است و به آن نقطه توجه داشته است. هر جا شاه می رفت، دربار و روحانیون درباری ملازمش بوده اند. پس ایرانیان از وجود این سرداب ها که در دل صخره ها کنده شده بود، آگاه بودند. چه بسا، مغانی که دربارۀ موضوع تدفین شاه و رعایت قوانین مربوط به طهارت می اندیشیده اند، داریوش را متوجۀ مناسب بودن این آرامگاه ها از نظر قوانین طهارت زرتشتی کرده اند و داریوش امر به ساختن چنین آرامگاه‌هایی داده است. در هر صورت، نفوذ هنر معماری اورارتو در آثار نقش رستم غیر قابل انکار است.

نتیجه گیری: بدون شک، با مطالعۀ بیشتر در این زمینه و بررسی آثار به جای مانده از این سه تمدن، می توان به شواهد و مدارک گویاتری از نفوذ و تأثیر هنر و فرهنگ یک تمدن بر تمدن دیگر، دست یافت. مطمئناً همانقدر که هنر و فرهنگ اورارتو به دلیل تقدم آن به تمدن های ماد و هخامنشی، در فرهنگ این دو حکومت تأثیر گذارده است، اقوام و حکومت های جانشین قوم اورارتو نیز به همان نسبت از هنر با شکوه و فرهنگ قدیمی و نیرومند ماد و هخامنشیان برخوردار شده اند. اثبات این مدعا خود مستلزم جمع آوری شواهد و مدارک به جا مانده است.

در هر حال، شاید مهمترین نتیجه ای که از این بحث می توان گرفت این باشد که چگونه تمدن ها در اثر تقابل و مواجهه با یکدیگر، بر همدیگر تأثیر گذاشته اند و معمولاً نتیجۀ این اختلاط فرهنگی را می توان در بوجود آمدن تمدنی جستجو کرد که از قدرت بیشتری در زمینه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی برخوردار است.

پی نوشت ها :

فهرست منابع و ماخذ:

– تاریخ و فرهنگ ارمنستان، احمد نوری زاده، چاپ اول، پائیز۱۳۷۶، تهران

– از زبان داریوش، هایدماری کخ، ترجمۀ پرویز رجبی، چاپ دوم،۱۳۷۶، تهران

– تاریخ کیش زرتشت، جلد دوم (هخامنشیان)، مری بویش، ترجمۀ همایون صنعتی زاده، چاپ اول،۱۳۷۵،تهران

– مجموعۀ دروس باستانشناسی و هنر دوران تاریخی ماد، هخامنشی، اشکانی، ساسانی، علی اکبرسرافراز و بهمن فیروزمندی، چاپ دوم،۱۳۷۵، تهران

– پاسارگاد (پایتخت و آرامگاه کورش هخامنشی)، علی سامی، چاپ اول۱۳۷۵، شیراز

– تاریخ معماری ارمنستان، پروفسور وارازداد هاروتونیان،۱۹۹۲، ایروان

– پایتخت های ارمنستان، سرگئی وارتانیان،۱۹۹۵، ایروان

مقاله های فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۱۱ و ۱۲
Facebook
Twitter
Telegram
WhatsApp

فصلنامه های فرهنگی پیمان

سبد خرید