فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۲۰
بعضی مفاهیم عرفانی در ادبیات ارمنی و فارسی
نویسنده: آزاد ماتیان
در این گزارش امکان و مشروعیت زبان بشری در بیان و یا ترجمه مفاهیم الهی و تجربیات عارفانه باتوجه به ابداع الفبای ارمنی و ترجمه کتاب مقدس توسط مسروپ ماشتوتس و شاگردانش با مراجعه به متون عرفانی ارمنی و فارسی مورد بحث و بررسی قرار می گیرد.
ابداع الفبای ارمنی در آغاز سده پنجم م. ارتباط مستقیم با پذیرش مسیحیت به عنوان مذهب رسمی ملی و دولتی ارمنیان در حدود یک سده پیش از آن دارد.
علل سیاسی این دو واقعه بزرگ و تاریخی (که هرگز وجود چنین عللی را انکار نمی توان کرد) هر چه باشد قدر مسلم آن است که مسروپ ماشتویس و یاران و مشوقین بلند پایه او یعنی جاثلیق و پادشاه وقت ارمنستان ترجمه کتاب مقدس (عهد عتیق و عهد جدید) و تبلیغ دین مسیح به زبان ارمنی را در سرلوحه اهداف خود قرار داده بودند.
گریون از شاگردان مسروپ ماشتوتس که زندگی نامه او را نگاشته است، گواهی می دهد که بعد از گذشت یک سده از اعلام مسیحیت به عنوان دین رسمی هنوزگروه های قابل ملاحظه ای از مردم به ویژه در نواحی جنوب شرقی و هم مرز با ایران ساسانی، دین جدید را نپذیرفته و به آیین و مراسم گذشته پایبند بودند.این واقعیت، ترجمه کتاب مقدس به زبان ارمنی را از نظر سیاسی، زبان شناسی و جامعه شناسی امری طبیعی و قابل درک می سازد، اما از دیدگاه الهیات و عرفان این امری است باطل نما [۱] و متناقض. زیرا کتاب مقدس از این دیدگاه کلام الهی است و ترجمه آن به زبان های غیر از زبان وی احتیاج به توجیه دارد. چنان که زبان وحی درمورد قران کریم کتاب آسمانی مسلمانان کاملاً حفظ شده است و قرائت آن به زبان عربی از طرف عموم مسلمانان جهان رعایت می شود.
اما آنچه به ترجمه کتاب مقدس مربوط می شود، آنکه عهد عتیق در سده دوم پیش از میلاد در اسکندریه توسط ۷۲ نفر یهودی از زبان عبری به یونانی باستان ترجمه شده بود و عهد جدید نیز در نیمه دوم سده اول و در سده دوم میلادی عمدتاً به زبان تالیف شده اسد. ارمنیان پیش از ترجمه کتاب مقدس به زبان ارمنی، یونانی و آشوری را مورد استفاده قرار می دادند و اولین ترجمه به زبان ارمنی نیز از همین زبان ها صورت گرفت.
ترجمه کتاب مقدس از دو جهت برای ارمینان حائز اهمیت بود. زیرا از سویی گسترش مسیحیت را در بین آنان سهولت می بخشید و از سوی دیگر به حفظ هویت ملی که پس از بین رفتن استقلال سیاسی، از جانب دو ابر قدرت وقت یعنی ایران و روم تهدید می شد، کمک می کرد.در اینکه مشروعیت ترجمه کتاب مقدس درآن زمان مطرح و یا مورد بحث بوده باشد اطلاعی در دست نیست و برعکس بنابر شواهد این عمل ازنظر رهبران کلیسای ارمنی کاری مقدس به شمار می رفت، چنان که این کلیسا به بانیان مستقیم این مهم، مقام تقدس عطا نموده و روز ویژه ای را در سال، به عنوان بزرگداشت آنان مقرر داشت.
نکات جالب توجه در اینجا دو موضوع است.
اول اینکه مترجمان کتاب مقدس را که در یونانی « بیبلیا » به معنی کتاب نامیده می شد به ارمنی « آستوادزاشونچ » به معنی نفس خداوند و یا روح خداوند ترجمه کردند، این نام تنها در زبان ارمنی به کتاب مقدس داده شده است.
دوم علی رغم این واقعیت که زبان ارمنی قدیم « گرابار » که زبان ترجمه کتاب مقدس است سده های است که جای خود را به زبان جدید ادبی « آشخاربار » داده و خود همچون زبان لاتین زبانی مرده محسوب می شود اما کلیسای ارمنی کماکان به اجرای مراسم به همان زبان کهن اصرار می ورزد و تاکنون با قرائت کتاب مقدس و سایر متون مذهبی به زبان جدید موافقت ننموده است و این در حالی است که زبان قدیم برای عامه ارمنیان زبانی نامفهوم و ناآشنا است.
مورد اول گواه این است که رهبران کلیسای ارمنی در سده ۵ م. به الوهیت کتاب مقدس اعتقاد داشتند و آن را روح و کلام خداوند می دانستند و مورد دوم گویای این واقعیت است که کلیسای آپوستلیک ارمنی تقدس زبان وحی را به زبان اولین ترجمه کتاب مقدس یعنی « گرابار » نسب داده است. موضوع تقدیس زبان و ارتباط زبان با امور مقدس سابقه ای دیرینه دارد و قدمت آن به دوران پیدایش زبان ها و آیین های ابتدایی باز می گردد. طی سده های متمادی انسان تمایزی بین زبان و واقعیت به آن صورت که امروزه در زبان شناسی سوسوری مطرح می گردد. قائل نبوده و به قدرت سحر آمیز کلام درباز آفرینی واقعیت و تاثیر جادویی آن اعتقاد داشته است.
در کتاب مقدس در سفر پیدایش آنجا که آفرینش جهان را از جانب خداوند بازگو می کند، هیچ گونه اشاره ای به آفرینش زبان یا زبان ها نشده است گواینکه نام اشیای آفریده شده با خود اشیا یگانه و جز تفکیک ناپذیر یکدیگر محسوب گشته است مهمتر اینکه اگر به لفظ کتاب مقدس استاد نماییم نام اشیا برخود آنها تقدم دارد و جلوه ای از ذات الهی است چنان که کافی است خداوند نامی را ارداه کند تا آن شی به وجود آید.
«و خداوند گفت نور باشد و نور شد.» (پیدایش ۱/۳)
سرآغاز انجیل یوحنا بر وحدت کلام و ذات الهی صراحت دارد: «در آغاز کلمه (کلام) بود و کلمه نزد خدا بود و خدا کلمه بود. او از ازل نزد خدا بود. همه چیز با او به وجود آمد و بی او هیچ موجودی به وجود نیامد. با او زندگی بود و زندگی از برای انسان ها نور بود و نور بر ظلمت تایید و ظلمت بر او دست نیافت». (یوحنا ۱/۵-۱)
روشن است که در آیات فوق واژه های خداوند، کلام، نور و زندگی مترادف هم و منشأ و مبدأ وجود استنباط شده اند و بر الوهیت کلام به عنوان مشنا آفرینش تاکید شده است. «Logos» که در فارسی «کلمه » ترجمه می شود در یونانی به معنای خرد و بیان است یعنی هر دو مصداق لفظ و معنا را در خود دارد.
در ترجمه ارمنی این کلمه به « بان » ترجمه شده است یعنی خرد سخنی و کار معنای شی سرود شعر و کشاورزی را می دهد به طوری که می توان « بان » را کلمه ای فراگیر دانست که بر تمامی هستی و هر نوع آفرینش وخلاقیت دلالت دارد. لذا «LOGOS» در متن یونانی انجیل و « بان » در متن ارمنی آن در واقع به ذات فراگیر هستی اشارت دارند و به وحدت هستی و سخن دلالت می کنند.به نظر می رسد که ادیان توحیدی یعنی پیروان کتب آسمانی تورات، انجیل و قران در الوهیت زبان و وحدت منشا هستی با کلام عم عقیده اند و هر سه این کتب وحی و کلام خداوند محسوب می شوند. ولی اینکه ارتباط خداوند با انسان و به ویژه ارتباط انسان با خدا به زبان انسانی امکان پذیر باشد یا نباشد و اینکه زبان وحی ترجمه پذیر است یا خیر، پیوسته مورد بحث بوده و در سده اخیر نیز از مباحث عمده الهیات جدید بوده است.
مسئله زبان و بعضی با قال و حال در ادبیات عرفانی بازتاب گسترده ای داشته و از مباحث بنیادین محسوب می شود.
عرفان اساسا اعتقاد به وحدت کامل انسان و به طور کل تمامی موجودات با ذات مطلق است.
این ذات مطلق که در ادیان توحیدی مفهوم خداوند را دارد مبدا آفرینش است لذا وحدت با او مفهوم واژه هایی مانند گسست و جدایی و اشتیاق بازگشت به اصل را مطرح می کند.
مولوی این مضمون را با شنوایی و صراحت در آغاز مثنوی معنوی بیان کرده است.
بشنو از نی چون حکایت می کند
وزجدایی ها شکایت می کند
کز نیستان چون مرا ببریده اند
از نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم سوز درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
پس فراق، جدایی، دور مانده از اصل و درد اشتیاق و آرزوی وصال مجدد مفاهیم اصلی تجربه عارفانه را تشکیل می دهند.
(در ادامه این بحث مسئله گسست لفظ و معنی یا دال و مدلول را در ارتباط با تجربه شاعرانه و قرابت یا حداقل تقارن آن را با تجربه عرفانی مورد بررسی قرار خواهیم داد).
شیخ محمود شبستری وحی و نبوت را ندایی آسمانی برای بیداری و بازگشت از وادی بیگانگی به عهد اول تعبیر می کند.
کلام حق بدان گشته است نازل که با یادت دهد آن عهد اول
اگر تو دیده ای حق را به آغاز در اینجا هم توانی دیدنش باز
گریگور نارگاتسی عارف و شاعر ارمنی سده دهم میلادی که کتاب سوگنامه او مرثیه ای است جگر سوز در بیان غم غربت و امید بازگشت به معصومیت ازلی تمثیل فرزند ناخلف را به همین مضمون به کار می گیرد:
«خانه را ترک کردم و فرزندی ستیزه جو محسوب گشتم.
از فراز آسمان ها سقوط کردم و خاروخس اخلاقی انبار نمودم».
و با بیم و امید سوال می کند.
«آیا زورق شکسته روحم دگر باره زنده خواهد شد؟
در فراقم آیا دگر بار به وصال خواهم رسید؟
امیدوار باشم که روزی اصالت وجود خویش را باز خواهم یافت؟
…….
به روز دلتنگی، پرتوات، ای بخشاینده نیکوکار بر من خواهد تابید؟» [۲]
بدین ترتیب ساختار تجربه عرفانی بر یکی از کهن ترین، ساده ترین و در عین حال اسرار آمیزترین الگوهای ذهنی بشر استوار است که بسیاری از نظام های فکری حتی متضاد را شکل داده است و بر مفاهیم مبدا گسست و بازگشت استوار است.
البته بازگشت عارفانه را نباید صرفاً به حرکتی دایره وار تعبیر کرد.
دایره بدین معنا تنها می تواند نمادی از زندگی مادی و این جهانی محسوب شود یعنی نمادی از چرخش نباتی که همان دور باطل و حاصلش سرگردانی و پوچی است.
شیخ محمود شبستری این مضمون را در ادبیات زیر به روشنی و با بینشی نافذ بیان کرده است.
جهان خود جمله امری اعتباری است
چون آن یک نقطه کاندر او ساری است
برو یک نقطه آتش بگردان
که بینی دایره از سرعت آن
پس چرخش بر محیط دایره حاصل برآیند دو نیروی گریز از مرکز و جذب به مرکز است که می تواند تمثیلی از دوگانگی باشد. دایره مکان هندسی تمامی تضادها و دویی ها و مکان ارزش های نسبی است، در صورتی که هدف و مقصود تجربه عرفانی رستن از دویی ها و وحدت با ذات مطلق است. لذا اگر بخواهیم این نمادپردازی را ادامه دهیم شاید بتوان گفت که هدف از سلوک عرفانی بازگشت و جذب به مرکز دایره است که خود نمودی از لایتناهی است زیرا فاقد هر گونه بعد و مسافت است. باز این مضمون را در گلشن راز شبستری می جوئیم.
جهان خلق و امر اینجا یکی شد یکی بسیار و بسیار اندکی شد. آشناترین تمثیل برای این ساختار فکری همانا چرخش پروانه به دور شمع است که نهایتاً با جذب پروانه به مرکز، فنای عاشق را در وصال معشوق تصویر می کند.
اکنون باز می گردیم به موضوع زبان و تجربه عرفانی که خود پاسخ به سوالات چندی را ایجاب می کند.
۱- آیا تجربه عرفانی امکان ناپذیر است؟
۲- آیا تجربه عرفانی به زبان انسانی بیان پذیر است؟
۳- آیا رابطه انسان با خدا به هر زبانی مشروعیت دارد؟
۴- نظر به اینکه عرفان و دین به ناگزیر زبان انسانی و به ویژه زبان استعاری و شاعرانه را برای بیان به کار می گیرند، آیا بین ساختار تجربه شاعرانه و تجربه عارفانه تقارن و احیاناً همگونی وجود دارد؟
مسلماً تجربه عارفانه از نظر روان شناختی تجربه ای مطلقاً شخصی است و خود عرفاً بر تمایز میان اهل و نااهل اصرار دارند. قطعاً فیض جذبه بر همه دلها یکسان نمی تابد. چنان که حضرت مسیح می فرماید «بسیارند آنان که فراخوانده خواهند شد و کمتر آنان که برگزیده خواهند شد». لذا درد اشتیاق، رنج سفر و سعادت وصال سهم برگزیدگان است و در این راه به قول مولوی:
نه هر کلکی شکر دارد، نه هر زیری زیر دارد
نه هر چشمی نظر دارد، نه هر بحری گهر دارد
و گریگور نارکاتسی که خود را گناهکارترین انسان ها می داند، در تردید است که «اگر پاکان نیز با همین سخنان به درگاه او به توبه نشسته اند پس من که خبیث ترین خطاکارانم با چه کلامی شرح سیه رویی خویش را باز گویم» [۳] یعنی بین خود و برگزیدگان حق تعالی و حقانیت ایجاد ارتباط کلامی با خداوند فاصله قائل می شود. اما این جنبه شخصی و نخبه گرا مانع از این نبوده است که عارفان بزرگی در جهان از ادیان و آیین های مختلف به تجربه احوالات معنوی خویش شهادت نداده و اسناد معتبر و اصیل کلامی بر جای ننهاده باشند که همگی بر حالات پرشور و پر رمز و راز درون گواهی می دهند.
ندای اناالحق منصور حلاج سده هاست که در گستره فرهنگ جهانی طنین انداز است و گذر زمان به هیچ وجه از طنین اسرار آمیز و شکوه آن نمی کاهد.
آثار حافظ لسان الغیب، مولوی، نارگاتسی، شهادت های شورانگیز سن ترزد آوی [۴] و متراکار[۵]، تجربیات شگفت انگیز استادان بزرگ یوگا و ذن همگی از یک نظام پرقدرت و عالمگیری گواهی می دهند که با نیروی خلاقه عظیمش روح و فکر بشری را در همه زمینه ها تحت تاثیر قرار داده است.
تجربه عارفانه علی رغم جنبه شدیدا انفرادی و شخصی خود منشا بازتاب و کنش اجتماعی وسیعی بوده و بر تمامی شئون اجتماعی، دینی، فرهنگی، هنری، سیاسی و اخلاقی انسان ها تاثیر گذاشته است چنان که می توان از مکاتب بزرگ عرفانی در تاریخ فرهنگ جهان سخن گفت که تصوف در ایران یکی از قدرتمندترین تجلیات آن است.
اما در اینکه آیا احوالات عرفانی و به ویژه شور و سرور لحظه وصل بیان پذیر یا بیان ناپذیر باشد به نظر می آید که ما یک بار دیگر با موردی متناقض[۶] مواجه هستیم، چرا که از طرفی، خود عرفا تنها و یا مناسب ترین شکل شهادت را همان شهادت کلامی دانسته و زبان را برای وصف حال به کار گرفته اند، و از طرف دیگر معبود و معشوق را وصف ناپذیر و زبان را در وصف احوال عاشقانه ناتوان و حتی مانع دانسته اند.
گریگور نارگاتسی در گفتار سوم سوگنامه در حدود یکصد عبارت را در توصیف خداوند نگاشته است که عبارات سلبی در آن، درصد قابل ملاحظه ای را تشکیل می دهند که برخی از آنها عبارتند از: تحقیق ناپذیر، قربت ناپذیر، خارج از درک و دانش و توصیف، تامل ناپذیر، اثر نامکشوف، نامرئی، نامحسوس، نامحدود و غیره.
همین توصیفات سلبی را در مناجات معروف سنائی می بینیم.
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی
نتوان شبه تو جستن که تو در وهم نیایی
با این وجود هر دو نویسنده، خداوند را با عبارات و استعاره های ایجابی هم توصیف کرده اند. برخی از استعارات نارگاتسی بدین قرار است، زیور شایان، قبای مرغوب، شفای رایگان، پیمانه سرور، شبنم بامدادی…
و باز سنائی:
تو کریمی، تو عظیمی، تو رحیمی
تو نماینده فضلی، تو سزاوار ثنائی
گریگور نارگاتسی از طرفی زبان را یکی از مواهب الهی می شمارد و کتاب خود را قربانی ناطق و نتیجه الهام آسمانی می نامد و از سوی دیگر بارها در سوگنامه به مضمون به عجز زبان در بیان عظمت خداوند و حتی در توصیف حقارت انسان اعتراف می کند.
«اگر دریایی را جوهر کنم و دشت های پهناور را همچون کاغذ بگسترانم و از تمامی نی های بیشه زاران قلم سازم، تنها جزیی از اعمال ناصواب خویش را هم نتوانم نگاشت». [۷]
محققین ارمنی شباهت این بخش از سوگنامه را با آیه ۲۷ از سوره لقمان قرآن کریم، یکی از دلایل آشنا بودن نارگاتسی با این کتاب آسمانی و با ادبیات عرفانی اسلامی دانسته اند.
«و اگر درختان روی زمین قلم شوند و دریاها مرکب و هفت دریای دیگر به مددش بیاید، سخنان خدا پایان نمی یابد و خدا پیروزمند و حکیم است».
مولوی علی رغم احاطه نامحدودش بر امکانات زبان فارسی و نبوغ بی همتایش در به کارگیری این امکانات، کراراً به محدویت زبان در وصف درون می شورد:
حرف و گفت و صوت را بر هر زنم
تا که بی این هر سه با تودم زنم
شیخ محمود شبستری در گلشن راز همین مضمون را چنین پرداخته است.
یکی دریاست هستی، نطق ساحل
صدف حرف و جواهر دانش دل
صدف بشکن برون کن در شهوار
بیفکن پوست، مغر نغز بردار
تناقض و حتی تعارض بین حال و قال و یا معنی و کلام بدین تعبیر، اگر اساسی ترین مسئله عرفان نباشد یکی از مهم ترین مسائل آن است. چنان که شاعر عارف حتی برای حکم به خاموشی، خود را ناگزیر از به کارگیری کلام استعاری می بیند.
رستم از این بیت و غزل ای شه و سلطان ازل
مفتعلن، مفتعلن، متفعلن کشت را
قافیه و مغلطه راگو همه سیلاب ببر
پوست بود، پوست بود درخور مغز شعرا
ای خمشی مغز منی، پرده آن نغز
منی کهتر فضل خمشی، کش نبود خوف و رجا
و نیز نویسنده گلشن راز صریحاً به این ضرورت اعتراف دارد.
معانی چون کند اینجا تنزل
ضرورت باشد آن را از تمثل
مسئله معنادار بودن گزاره ها چه به طور کلی و چه از نظر بیان مفاهیم الهی، از اهم مسائل فلسفه و الهیات در سده بیستم بوده است.
از جمله بولتمان در توجیه نظریه اسطوره زدایی خود از انجیل مقدس همانند شیخ محمود شبستری بر این عقیده است که عهد جدید «از خیال استفاده کرد تا آن جهان را با اتکای به این جهان و امر الهی را با اتکای به زندگی انسانی و آن سو را با اتکای به این سو بیان کند».
و ویلیام نیکولز در مقاله ای به عنوان «بولتمان و الهیات وجودی» با ذکر مطالب فوق می افزاید: «زبان بشری از گفتن گزاره های ایجابی صادق درباره خداوند قاصر است بنابراین کلام خدا را نباید با گفته های الهیات مسیحی یکی دانست ولی جهان و زندگی انسان در جهان دارای تمثیل هایی است که می توان از آنها به طور غیر مستقیم برای رابطه میان خدا و انسان استفاده کرد». [۸]
ادبیات عرفانی تماماً حاصل یک چنین تمثیل سازی و نمادپردازی است و ابزار شعری را برای بیان مقصود بر می گزیند و تا جایی بیش می رود که تفکیک معنای حقیقی از معنای مجازی ناممکن می گردد و شاید راز تاثیر گذاری حیرت انگیز آثار را باید در همین امر جستجو کرد آن گاه که کفر آمیزترین نمادها به ویژه در شطحیات برای بیان مقدس ترین معانی به کار گرفته می شود.
اکنون این سوال مطرح می شود که آیا رابطه عارف و شاعر تنها در استفاده مشترک آنان از یک زبان یعنی زبان استعاری است.
به نظر می رسد که نه تنها چنین نیست، بلکه بین تجربه عارفانه و تجربه شاعرانه، اگر نه یگانگی، ولی حداقل یک تشابه و تطابق ساختاری وجود دارد، یعنی همان ساختار مبدأ، گسست و بازگشت که مبنای تفکر عرفانی است و خلاقیت شاعرانه را نیز شکل می دهد و رهبری می کند.
اگر در عرفان هدف وحدت میان جان انسان و مبدأ هستی است. در شعر، وحدت میان لفظ و معنا و یا گفتار و حقیقت مدنظر است. عارف درآرزوی آن می سوزد و شاعر در اشتیاق این و چه بسا که شاعر و عارف در راه رسیدن به مقصود یکدیگر را ملاقات می کنند و با یکدیگر همراه می شوند.
تقریباً تمامی جریان های بزرگ ادبی و هنری به نوعی دعوت به بازگشت، به گذشته و به اصالت های آغازین کرده اند. این امر تنها مربوط به هنر و ادبیات هم نمی شود بلکه در فلسفه و سایر علوم انسانی نیز وجود دارد.
رنسانس و کلاسیسیم بازگشت به کمال دوران باستان را هدف می دانند و رمانتیک ها در آرزوی بازگشت به معصومیت ابتدایی هستند. هنر موزون در جستجوی اشکال اصیل و بنیادین است. ساختار گرایان در آرزوی دست یابی به ساختار عام و بنیادین ابتدایی هستند. فلوطین، افلاطون، هگل، مارکس، نیچه، فروید، یونگ… هر یک به نوعی به بازگشت معتقدند.
اما در مورد زبان، گسست بین لفظ و معنا که سوسور و سایر زبان شناسان، فلاسفه و منتقدین دوران جدید آن را مطرح می کنند، خود امری نسبی و تاریخی به نظر می رسد. فرمالیست های روسی مسئله فرسایش زبان در اثر عادت و اتوماتیزاسیون را مطرح کرده بودند که شعر با شگرد آشنایی زدایی در صدد بازسازی و زنده کردن دوباره آن است.
هایدگر شعر را وحدت واژه و شیء گفتن و بودن، کلام و هستی، زبان اصیل، نامیدن بنیادین هستی و وابسته به امور مقدس می داند. [۹]
در تمامی موارد فوق، همان ساختار مبدا، گسست واشتیاق بازگشت مستور است، گسستی که نام فلسفی بیگانگی به آن داده اند. اگر شعر زبان اصیل است پس زبان روزمره (که هایدگر آن را در مقابل شعر قرار می دهد) و هر زبان دیگری غیر از شعر، زبانی است که از اصل خویش یعنی از نام بنیادین بیگانه گشته است.
بدین ترتیب تجربه شاعرانه را نوعی سلوک عرفانی در عرصه زبان می توان شمرد که هدف و مقصودش دست یافتن به وحدت ابتدایی لفظ و معنا است. وحدتی که به دوران آفرینش زبان و اسطوره باز می گردد.
«بارویرسواک» شاعر معاصر ارمنی این مضمون را در شعری با عنوان «منشی خداوند» چنین آورده است.
اگر واژه ها بار دیگر
مکان متروک معانی دیرینه خود را بازیابند.
اگر افعال در واقع به عمل مبدل گردند.
و صفت ها به خصالی ملموس تبدیل شوند.
……
و اگر من فراموش نکرده بودم
زبان زنده اجداد بس دیرینه ام را
که هرچیز را به نام خود می نامید
………
آن گاه من شاعر می شدم
یا همانا…. منشی جدید خدای قدیم…
پس کار شاعر بازنویسی جهان آفرینش توسط بازیافتن وحدت ابتدایی لفظ و معنا یعنی باز آفرینی بار ذهنی-عاطفی سرشار کلمه، در لحظه آفرینش است.
پس با وحدت یا ارتباط تنگاتنگی که بین زبان، شعر و عرفان وجود دارد، کاملاً طبیعی و ضروری به نظر می آید که هر قوم و قبیله ای و حتی هر فردی از افراد بشر بخواهد با زبان مادی با خدای خود سخن بگوید و در پاسخ از خدای خویش همین انتظار را داشته باشد.
داستان موسی و شبان در مثنوی مولوی موید همین حقیقت است.
مهر – آذر ۷۹
پینوشتها:
1- Paradoxal
۲- سوگنامه نارک، ص ۱۱۶.
۳- سوگنامه نارک. گفتار بیستم-ب، ص ۹۶.
۴- از عارفان مسیحی سدههای میانه.
۵- از عارفان مسیحی سدههای میانه.
6- (Paradoxal)
۷- سوگنامه نارک. گفتار نهم-الف-ص۶۹.
۸- نقل از مجلۀ ارغنون، ش ۵ و ۶، ص ۱۲۸، ۱۵۸.
۹- ساختار و تأویل. ج ۲، ص ۵۵۹.
کتابنامه:
ساختار و تاویل. بابک احمدی.
سوگنامه نارک، گریگور نارکاتسی. ترجمه آزاد ماتیان، تهران: ۱۹۶۶.
احمدی، بابک. ساختار و تاویل.
نارکاتسی، گریگور. ۱۹۶۶. سوگنامه نارک. ترجمه آزاد ماتیان. تهران.