نویسنده:رافی آراکلیانس


فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 97

ماریا مونتهسوری(1)

پزشک، روان‌شناس، مدافع حقوق زنان، محقق پیشتاز و مدرس روش‌های تعلیم و تربیت، در 1870م، در ایتالیا متولد شد و در 1952م در هلند درگذشت. کتاب‌های وی به بیش از بیست زبان زنده دنیا ترجمه شده و در حال حاضر، روش او در تعلیم و تربیت نوآموزان در سراسر جهان از استرالیا گرفته تا کانادا و به‌خصوص، در ایالات متحده امریکا به‌کار گرفته می‌شود.

             ماریا مونته‌سوری

با وجود مخالفت پدر و ممانعت اولیای دانشگاه‌های رم برای تحصیل زنان در رشته علوم پزشکی، ماریا در 1890م، با دریافت تائیدیه از پاپ لئوی هشتم، رهبر کلیسای کاتولیک جهان، به تحصیل در رشته مورد علاقه خود پرداخت و در 1896م نخستین زن پزشک ایتالیا شد. او خیلی زود به جنبش مدافعان حقوق زنان پیوست و در میان اقشار گوناگون جامعه، به‌عنوان پزشکی در خدمت همه، شناخته شد. ماریا در 1897م برای کارآموزی به گروه روان‌شناسان دانشگاه رم پیوست و خیلی زود شیفته کار آنها در تربیت کودکان معلول ذهنی شد. دیری نپایید که او را به سرپرستی دانشکده‌ای ویژه سنجش و به‌کارگیری روش‌های تلفظ صحیح(2) منصوب کردند.

ماریا مونته‌سوری در 28 سالگی، نخستین فرضیه بحث‌برانگیز خود را مطرح کرد. بر اساس این فرضیه‌، بزه‌کاری‌ افرادی که معلولیت ذهنی دارند، تنها و تنها مولود بی‌توجهی نخستین معلمان آنها در شناخت استعداد‌هایشان و فقدان تربیت متناسب با هویت‌شان است. از زمان طرح این فرضیه، منطق مستتر در آن تبدیل به شالوده کلیه نظریات مونته‌سوری از تربیت کودکان گرفته تا حمایت از حقوق زنان شد. وی تا 1908م، به طور مستمر به تحقیق در روش‌های تربیت خردسالان و ایراد سخنرانی‌ در دانشگاه‌های ایتالیا پرداخت.

    کاسا دِ بامبینی(3)، نخستین کودکستان جهان

رکود اقتصادی پیش از جنگ جهانی اول، بسیاری از خانواده‌های اروپایی را در تنگنای مالی قرار داده بود و بسیاری از کودکان به دلیل کار اجباری پدر و مادر برای کسب حداقل درآمد، بی‌سرپرست مانده بودند. مونته‌سوری برای حل این مشکل نخستین کودکستان خود را، به‌نام خانه اطفال، در شهر سن لورنزو(4) بنیان نهاد. او اعتقاد داشت با دادن حق انتخاب و استقلال به کودک، در فضایی مناسب، می‌توان استعداد وی را در یادگیری آشکار ساخت و او را با استعداد به‌القوه‌اش آشتی داد. این روش تا به امروز به نام روش مونته‌سوری(5) شناخته می شود.

ظهور فاشیسم در اروپا جنبش مونته‌سوری را تحت‌الشعاع قرار داد. نخست، حزب نازی در آلمان در 1933م وسپس، موسولینی در ایتالیا، فعالیت مدارس مونته‌سوری را ممنوع کردند. در 1936م، ماریا و تنها پسرش، ماریو، به انگلستان گریختند و سپس، در ندرلند ساکن شدند. مسافرت سه ماهه او به هندوستان برای ایراد چند سخنرانی منجر به اقامت هفت ساله او در هند شد. در هندوستان نیروهای اشغالگر انگلیسی او را به جرم ایتالیایی بودن ممنوع‌الخروج کرده بودند. ماریا مونته‌سوری‌، یک سال پس از بازگشت به ندرلند، در 1947م، در سخنرانی‌ای با ‌عنوان «دانش و صلح»، یونسکو و جامعه جهانی را مخاطب قرار داد. فعالیت‌های گسترده فرهنگی و اجتماعی، او  را سـه سال متـوالی ( 1949، 1950 و 1951م) نامزد دریافت جایزه صلح نوبل کرد. ماریا مونتـه‌سوری در 6 مه 1952م در 82 سالگـی در‌گذشت و ادامـه کار جنبش مونته‌سوری را به پسرش، ماریو(6) واگذاشت.

برسابه هوسپیان و نخستین کودکستان رسمی ایران
«دعای من برای کودکان شما و
حیرت من ازمعلم های شما»
رابیند رانات تاگور(7) خطاب به برسابه هوسپیان،
در کودکستان برسابه، تهران، اردیبهشت 1311ش

برسابه هوسپیان

بر روی تابلـوی سیاه‌رنگ کوچـکی که بر سر در ورودی نصب شـده، با خطی سفـید شعر معـروف « توانا بود، هرکه دانا بود» را نوشته‌‌اند، تا هر عابری که گذرش به این کوچه می‌افتد، به احـترام مرکزی آموزشی کلاه از سر بردارد.

پشـت در چـوبـی، سایه یک درخــت توت تنومند، بید مجـنونی نحـیف، درخـت انجـیری سال‌خـورده و چند تبریزی آغوش با صفـای محیطی صمیمی را برروی هر تازه‌وارد به یک مـکان مقدس باز می‌کنند. باغچه به نسبت بزرگ حیاط را با ماسه نرم پوشانده‌‌اند و الاکلنگ و تاب و چند سرسره‌ای که در آن نصب شده، حکایت از جمع بچه‌هایی دارد که با جیغ و داد و هلهله و خنده، روح شادی را به حیاط و سایه‌هایش می‌دمند.

این‌جا کودکستان برسابه است.

ساختمانی قدیمی و نیمه اشرافی در انتهای حیاط، رو‌به‌روی در کوچه، قرار گرفته. کودکستان را در این ساختمان دو طبقه دایر کرده‌اند. وسط حیاط، حوضی به بزرگی یک استخر قرار دارد که از مدت‌ها پیش روی آب را به خود ندیده. نگران بچه‌ها هستند. بزرگ‌تر‌ها ‌گفته‌اند که مادرخوانده پیر حوض، در گوشه‌ای در ته حوض پر از آب کمین می‌کند تا از پای بچه‌ها آویزان شود و آنها را به زیر آب کشد.

ببن بست برسابه در خیابان اکباتان و لوحه‌ای که شهرداری منطقۀ 12 در وصف کودکستان برسابه بر دیوار ترمیم شدۀ کودکستان نصب کرده است. (8)

دو پله پایین‌ کف حیاط، در زیرزمین ساختمان، چند اتاق ردیف شده‌ که تنها به درد انبار کردن زغال‌سنگ می‌خورد. در همیشه بسته و شیشه‌های دوده گرفته و سیاه پنجره‌ اتاق‌های زیرزمین هراس از لولوی مخفی شده در آن را به دل بچه‌ها می‌اندازد. قرار نیست کسی به آنها نزدیک شود.

ساختمان کودکستان در جوار ضلع شمال شرقی عمارت مسعودیه، نبش یکی از بن‌بست‌های باریک خیابان اکباتان قرار گرفته که به خیابان ملت کنونی راه دارد. این کوچه از کوچه‌های بسیار قدیمی تهران است که پیش‌ترها به واگن‌خانه معروف بود. روبه‌روی در کودکستان، در نبش دیگر کوچه، حمامی است که یک لنگه در آن گاهی به روی مردها و ساعات محدودتری برای ورود زن ها باز می‌شود. از این نظر تناسب خاصی بین دو نهاد اجتماعی کودکستان و حمام عمومی کوچه وجود دارد. لُنگی که در ساعاتی خاص جلوی در ورودی آویزان می‌شود، نشان‌دهنده نوبت زن‌هاست. اگر لُنگ نباشد، کیسه‌کش‌های مرد حمام پرستاری از آقایان را شروع می‌کنند.

در کودکستان روبه‌رو اما، این رسم رعایت نمی‌شود. هر دو لنگه در کودکستان برسابه، همیشه به روی دخترها و پسرها باز است. در حیاط کودکستان، با هم بازی می‌کنند و سر کلاس درس هم در کنار یکدیگر می‌نشینند، اینجا، حتی روپوش رسمی دخترها و پسرها هم یک‌شکل و یک‌رنگ است.

قانون لُنگ در این کودکستان رعایت نمی‌شود.

اتاق سمت راست، جنب در ورودی ساختمان، به مدیر کودکستان اختصاص دارد. راهروی اصلی از ابتدای در ورودی آغاز می‌شود، از کنار دفتر مدیر عبور می‌کند و به مهتابی‌ای به نسبت پهن و آفتابگیر می‌رسد. دهلیز منشعب از این مهتابی، که رو به قبله دارد به ردیفی از کلاس‌‌های درس ختم می‌شود که تنگ هم قرار گرفته‌اند. پنجره بالای در کلاس‌ها نور بیشتر کلاس‌ها را تأمین می‌کند و در عین حال امکان نظارت نامحسوسی را برای ناظم مدرسه فراهم می‌سازد. اتاق پنج‌دری بزرگ وسطی را برای آموزش حرکات ورزشی و رقص و گذراندن اوقات فراغت خاص بچه‌ها در نظر گرفته‌اند. نرده‌های بلند پنجره‌ها، که از گل‌های آهنی عهد قاجاری بافته شده، حفاظت از همه اتاق‌های ساختمان، از دفتر مدیر گرفته تا مهتابی و پنج‌دری، را برعهده دارند.

این‌جا کودکستان برسابه است.

نام بنیان‌گذار و مدیر کودکستان، برسابه هوسپیان، را بر روی تابلویی در سمت راست در ورودی درج کرده‌اند. نخستین مجوز رسمی شورای عالی معارف ایران برای تأسیس کودکستان ایرانی هم به همین نام مزین شده. تاریخ 1310ش، سال تأسیس کودکستان، که روی تابلو ثبت شده، حکایت از حماسه‌ای شنیدنی دارد.

خانم هوسپیان این کودکستان را در خانه‌ای اجاره‌ای شامل دو کلاس و یک ناهار‌خوری در نزدیکی پل امیر بهادر، در محله سنگلج تهران با ثبت نام تنها چهار کودک راه‌اندازی کرد. پس از روبه‌رو شدن با استقبال روز‌افزون خانواده‌ها، در همان سال نخست، کودکستان با چهل شاگردش  به ساختمانی در کوچه ممتاز الدوله خیابان شاه آباد (جمهوی کنونی) منتقل شد. پس از چندی،کودکستان برسابه سرانجام تغییر محل داد و این‌بار در مکان نهایی خود، در سایه کاخ مسعودیه، قرار گرفت.

پیش از برسابه هوسپیان، مادام مارگریت سارواریان نخستین کودکستان غیر رسمی ایران را کـه به کـودکان ارمنی اختـصاص داشت، در 1328ق (1910م، معـادل 1289ش)، در حسن آباد تهـران بنا نهاده بود. سیـزده سال بعد، در 1341ق (معادل1301ش)، انجـمن خیـریه بانوان ارمنی، نخستین کودکستان ملی ایرانیان ارمنی را در تهران دائر کرد. مادام خانزادیان در 1337ق (معادل1298ش) در تبریز، مؤدب الملک در منزل علا‌السلطان در استان فارس در 1302ش، میرزا جبارعسگرزاده در 1343ق (معادل 1303ش)، در تبریز و انجمن‌های خیریه وابسته به کلیساهای ارمنیان در رشت و بندر پهلوی به ترتیب در سال‌های 1306 و1307ش، از جمله دیگر پیشگامان فرهیخته امر تعلیم و تربیت کودکان ایرانی بودند.

در کنار نام بانوان ارمنی ایرانی که در حوزه تربیت کودکان فعال بوده‌اند ، نام جبارعسگرزاده، بنیان‌گذار کودکستان باغچه اطفال، نیز در آسمان تعلیم و تربیت ایران می‌درخشد. این مرد فرهیخته هم نسبتی خاص  با ارمنیان داشته. عسگرزاده که به‌خاطر نام کودکستانش نام خانوادگی خود را به باغچه‌بان تغییر داد، در 1886م (1303ق) در ارمنستان متولد شد و سال‌های نوجوانی را تا پانزده سالگی در زادگاه خود، ایروان، گذراند.

باغچه‌بان در 1302ش، پس از بازدید از کودکستان خصوصی مادام خانزادیان، که هفت سال پیش‌تر در تبریز برای کودکان ارمنی بنا شده بود، تصمیم به بنیان‌گذاری کودکستانی برای پارسی‌زبانان گرفت. او پس از انتقال رئیس فرهنگ استان آذربایجان به استان فارس، دومین کودکستان باغچه‌بان را در شیراز تأسیس کرد.

شمار بسیاری از ارمنیان ایران، از چهار پنج سده پیش‌، راه و رسم زندگی خود را با عادات و سنن ایرانیان میزبان منطبق کرده و در عین حال، به کمک فرهنگ غنی و مذهب خاص قوم ارمن، هویـت آبا و اجـدادی خود را نیـز پاس داشته‌اند. ایرانیان ارمنـی، چه آنانی که از سرحـدات جنوبی ایران دست به مراودات اقتصادی با هند و خاور دور زدند و چه آنهایی که از طریق مرز شمال غربی ایران رشته‌های فرهنگی خود را با موطن اصلی خود؛ ارمنستان و اروپای شرقی حفظ کردند، در بسیاری امور به دنبال آن بودند که راهکارهای لازم برای رسیدن به زندگی پیشرفته‌تری را که در فراسوی مرزهای ایران وجود داشت اقتباس کنند. بازرگانان و اندیشمندان ارمنی ایران نمونه‌هایی از صنایع کاربردی و امکانات جدید فرهنگی نظیر دستگاه چاپ را نخستین بار به ایران آورد‌ند و گروهی دیگر از فرهیختگان نوآور، با نگاهی به ادبیات و روش‌های آموزش در اروپا، دست به‌کار بهینه‌سازی در حوزه فرهنگ ایرانیان شدند.

از ارمنـیان فرهیخـته‌ای که به فرهنگ ایران خـدمت کردند، می‌تـوان از این افـراد نام برد:  ماطه‌وُس (ماطاوس) خان ملیکیانس، تهیه کننده نخستین کتاب درسی زبان فارسی برای نوآموزان دوره ابتدایی ایران(9)؛ آوانس‌خان ماسحیان، ملقب به مساعد‌السلطنه(10)، نخستین مترجم آثار شکسپیر به زبان ‌فارسی، سفیر ایران در شماری از کشورهای اروپایی و مدرس علوم سیاسی در دارالفنون؛ داوید زادوریان، معروف به موسیوجان داوود ارمنی، مترجم اول دولت علیه ایران و نماینده امیرکبیر در انتخاب و استخدام نخستین نسل از استادان اروپایی دارالفنون؛  گریگور یقیکیان، نمایش‌نامه نویس و مترجم خصوصی میرزا کوچک خان جنگلی؛ میرزا ملکم خان ملقب به ناظم‌الدوله، استاد ریاضیات و هندسه در دارالفنون و ناشر روزنامـه قانـون در لندن؛ ماردیروس داویدخانیـان مشهور به مـاردوس خان امیـر تومان(11)، معلـم زبان روسی ناصرالدین شاه و معلـم زبان روسی و فرانسـه در دارالفنـون به مدت سی و دو سال؛ اسکندرخان ارمنی پسر امیر تومان، معلم زبان روسی، پس از فوت پدر؛  دکتر آلنوش طریان(12)، نخستین استاد فیزیک زن و مادر علم نجـوم ایران؛ مارگریت سارواریان، بانوی اندیشمندی که در 1324ق (معادل 1280ش)، نخستین نهال آموزش کودکان ایران را در تهران کاشت و بسیاری دیگر.

بانو برسابه مسیحی هوسپیان نیز در شمار این ایرانیان ارمنی نوآور و تأثیرگذار است. او درآستانه سده چهاردهم شمسی در فضای نه چندان روشن اجتماعی عهد قاجار و در دوران گذار از استبداد به مشروطیت، اندیشه نامأنوس و حیرت‌آور ایجاد مکانی جدا از خانه و خانواده را برای تعلیم و تربیت کودکان سه ساله فارسی‌زبان مطرح کرد. او با موانع اجتماعی بسیاری جنگید، بیش از نیم سده از عمر خود را وقف خدمت به نوباوگان ایران‌زمین کرد و نامی نیک و نامیرا از خود بر‌جای گذاشت.

نام برسابـه اینک بر روی تابلـوی راهنـمایی در نبـش کوچـه‌ای بن‌بست در کنـار عمـارت مسعـودیه، که روزی محـل فعالیت کودکـستان برسابه بود، نقـش بسته است. بسیاری از عابران و حتی، ساکنان کوچه معنای این  نام نامأنوس و مناسبت درج آن را بر روی تابلوی شهرداری نمی‌دانند. این نوشته نه تنها معرفی‌ای کوتاه از زندگی و فعالیت اجتماعی یکی از خدمتگزاران فرهنگ ایران، بلکه مجالی برای قدرشناسی از عملکرد صاحب‌منصبان نهادهای دولتی، مانند شهرداری منطقه 12 و منطقه 11 تهران است که نام برسابه‌ها و امیرتومان‌ها را در ذهن ایرانیان  پایتخت‌نشین زنده نگه می‌دارند.

بن بست امیر تومان از کوچه‌های فرعی دروازه قزوین

شاگردان کودکستان برسابه، اولیای کودکان، رئیس شورای‌عالی معارف و سایـر مسئولان ادارات مربوطـه، خانم برسابـه را به اختـصار و از روی عـرف آن روزهـا، به‌نام مادمـوازل(13) برسابـه می‌شناختند. برسابه هوسپیان مسیحی و برخاسته از دامان ایرانیان ارمنی بود. جامعه فارسی‌زبان ایران، در دوران فعالیت کودکستان برسابه، در نیمه نخست سده چهاردهم خورشیدی و کمی قبل و بعد از آن، دختران جوان و دم‌بخت ارمنی را مادموازل خطاب می‌کرد. مادموازل پس از ازدواج به مادام تبدیل می‌شد، مانند مادام مارگریت سارواریان(14) ، مادام یلنا آودیسیان(15)، مادام آننا (آناهید)جانبازیان(16)، مادام ساتنیک آقابابیان(17) و شماری دیگر از زنان فرهیخته ایرانی.

مادموازل برسابه هوسپیان 48 ساله بود که در 1332، در تبریز با مهندس آریس سنخچیان ازدواج کرد. کارمندان اداره سجل احوال در دنباله نام خانوادگی او در شناسنامه، پرانتزی باز و نام سنخچیان را به‌ نام او افزودند ولی برسابه هوسپیان (سنخچیان) هیچ‌وقت مادام برسابه نشد.

واژه مادموازل همیشه و تا پایان عمر، بخشی جدایی‌ناپذیر از نام برسابه باقی ماند.

آریس سنخچیان، متولد شهر ارزروم (کارین سابق به زبان ارمنی) در ترکیه

برسـابه هوسپـیان، در 1324ق (5 اسفند 1284ش)، در روستای ارمنی‌نشیـن مآموران (معموره فعلی) در بخش گندمان شهرستان بروجن استان چهارمحال و بختیاری متولد شد. تنها یک سال داشت که خانواده‌اش به تهران نقل مکان کردند و در اطراف میدان شاهپور در محله سنگلج ساکن شدند. قحطی گسترده و شیوع طاعون و دیگر بیماری‌های واگیردار در بیست سال آخر سده سیزدهم خورشیدی، پدر برسابه را که برخاسته از خانواده‌ای پر جمعیت و صاحب منزلت در روستا بود، به فکر ترک زادگاه انداخت. برادران هوسپیان‌، بنا بر سنت ارمنیان مهاجر که محل سکونت جدید خود را در اطراف کلیساها و مدارس ارمنی زبان انتخاب می‌کنند، در محله‌ای ارمنی‌نشین در جوار کلیسای گئورگ مقدس، از کلیساهای قدیمی ارمنیان تهران در دروازه قزوین، (ساخته شده در سده نوزدهم میلادی) ساکن شدند. ارمنیان تهران قدیم در آغاز سده چهاردهم خـورشیدی مدرسـه‌ای در سنگلـج نداشتند و برسابـه تحصیل را در محـله دولت، در مدرسـه هایـکازیان ارمنیان تهـران (تأسیس 1287ق / 1870م)، آغاز کرد. این مدرسه انـدکی پیش‌تر از دروازه قزوین به محل جدید در نبش شمال شـرقـی چـهار راه قـوام‌السلطنـه (چـهارراه سی‌تیر کنونی) در جوار کلیسای حضرت مریم منتقل شده بود. اشتیاق خانوادگی به تحصیل بـر مشکلات ایاب و ذهـاب غلبـه کرده بـود و برسابـه کوچک فاصلـه زیاد منزل تا مدرسه را روزانه با واگن اسبی طی می‌کرد. او تحصیلات اولیه تا پایان سیکل اول را در مدرسه مختلط هایکازیان کسب کرد.

برسابه (سمت چپ) با مادرش خاتونیک و خواهرش سارا در تهران

در 1342ق (1303ش)، انجـمن ملـی ناظر بر امور مدرسه‌های ارمنیان تهران، برسابه هجـده ساله را، که به تازگـی موفـق به اخـذ دیپلم با نتایج عالی شده بود، برای کارآموزی در تدریس، در دبستان هایکازیان به مدیریت آسلان شاه‌نظریان پذیرفت. او پس از دو سال انجام وظیفه رایگان، با ماهی20 تومان به طور رسمی به استخدام همین مدرسه در آمد. برسابه جوان هم‌زمان با تدریس، اوقات فراغت خود را به امور خیریه تحت حمایت انجمن ملی ارمنیان اختصاص می‌داد. پس از حدود چهار سال تدریس در مقطع ابتدایی، هیئت ناظر بر کل امور مراکز آموزشی ارمنیان ایران او را به گیلان اعزام کرد.

انجمن ملی به یک معلم منتخب برای اعزام به بندر پهلوی به منظور همکاری با کودکستان آموزشی وابسته به کلیسای ارمنیان گیلان، که در 1306 تأسیس شده بود، نیاز داشت. برسابه به این درخواست پاسخ مثبت داد و با حقوق ماهیانه 300 ریال و با همکاری دو معلم دیگر، اداره کودکستان و تربیت 35 شاگرد آن را در بندر پهلوی عهده‌دار شد. پس از سه سال انجام وظیفه صادقانه و دوری از خانواده، با وجود مخالفت شدید اولیای شاگردان به ترک خدمت او، برسابه با رد پیشنـهاد سپهبـد فضل‌الله زاهدی، فرمانـده وقت پادگان رشـت، برای مدیریت کودکستان تازه‌تأسیس آن شهر، به تهران بازگشت.

جوان عاشق تعلیم و تربیت نوباوگان سودای بلندپروازانه دیگری را در سر می‌پروراند.

برسابه در دفتر خاطراتش از تصمیم آینده‌ساز و اقدام جسورانه خود با افتخار یاد کرده. او در طول چند سال فعالیت مستمر در مدرسه‌های ابتدایی ارمنیان تهران و بندر پهلوی نه تنها با دنیای شیرین کودکان آشنا شد بلکه در تماس دائمی با مادران دانش‌آموزان خردسال به واقعیتی دیگر در بطن جامعه دست یافت. نیاز مبرم مادرهای جوان به اوقات فراقت بیشتر و اختصاص آن به کار و کسب درآمد برای خانواده توجه برسابه را به خود جلب کرده بود. کودکستان‌های خصوصی فعال در ایران در 1318ق (معادل1280ش) تا 1310ش، به جز کودکستان باغچه اطفال تبریز، به کودکان ارمنی اختصاص داشت. برسابه دلیلی برای محروم ماندن کودکان غیرمسیحی از امکانات آموزشی و مادرانشان از فرصت‌های اقتصادی و رفاهی نمی‌دید. لمس بخشی از مشکلات زنان و آمادگی ذاتی برسابه برای مقابله با چالش‌های اجتماعی، او را به ‌فکر ایجاد مرکزی برای نگهداری و آموزش اولیه کودکان کم سن و سال پایتخت انداخت.

برسابه می‌دانست که جامعه‌ای که قریب به اتفاق آحاد آن عمیقاً درگیر آثار گذار از استبداد قاجـاری به استقلال و خودمخـتاری است نمـی‌توانـد به آسانی پذیرای افکار نوگـرایانه باشـد. در یادداشت‌های خود، به‌کرات از رفتار مأیوس‌کننده مقامات وزارت معارف یاد کرده. مسئولان وزارتخانه در پاسخ به اولین درخواست برسابه در باره صدور مجوز رسمی برای تأسیس کودکستانی در پایتخت، به او پیشنهاد کرده بودند که بدون مجوز رسمی این فعالیت نوظهور را شروع کند. اما پافشاری برسابه برای رسمیت دادن به تأسیس مرکزی برای آموزش کودکان، با ضوابطی مستقل و بی‌نیاز از هر‌گونه ارتباط با مراجع قدرت، سرانجام به نتیجه رسید. در1310ش، دایره عمومی اداره کل تعلیـمات ابتدایـی وزارت‌ معارف، نخستین امتیاز و مجوز رسمی برای تأسیس کودکستان ایرانی را به ‌نام برسابه مسیحی هوسپیان صادر کرد. تنها، دو سال بعد اقدام موفق برسابه 25 ساله مشوق مسئولان فرهنگی کشور برای تعریف کلیات ضوابط لازم برای نگهداری، تعلیم و تربیت کودکان خردسال و تصویب نخستین اساسنامه آن شد. در 1312ش، نخستین اساسنامه تأسیس نهـادی به نام کودکستان با امضای علی اصغـر حکمـت، کفیل وزارت فرهـنگ و معـارف به ثبـت رسید. اساسنامه نگاهی هم به تجربه برسابه هوسپیان داشت. بر پایه این اساسنامه مدیریت کودکستان‌ها تنها در اختیار بانوانی قرار می‌گرفت که 25 تا 50 سال سن داشتند و دارای مدارک تحصیلی دوره نخست متوسطه یا دیپلم بودند. سـرپرستـی هر گروه 25 نفره از کودکان به یک مربی سـپرده می‌شد. هر مربی در طول روز حـداقل سه ساعت و حداکثر پنج ساعت از وقت خود را به آموزش و تربیت گروه اختصاص می‌داد.

در کـودکستان رسمـی برسابه، هم کودکان مسیحـی می‌توانستند ثبـت‌نام کنند و هم کودکان مسلمان. مجـوز رسمی دولتی و آرمان آن برای پذیـرش همه کودکان جدا از قومیـت و اعتقادات مذهبی‌شان، در سال‌های نخست فعالیت، ناجی کودکستان شد. اما در 1315ش طوفانی به‌پا خاست. رضاشاه پـس از ملاقات با مصطفی کمال آتاتـورک، همتای سیاسی خـود  در ترکیه و در تبعیت از اقدام او، در خرداد 1313ش، فرمـان تعطیلی نهادهای آموزشی ارمنـیان را در سراسـر ایران صادر کرد. اما این فرمان که شش سال برقـرار بود و سبب تعطیلی تمام مراکز تدریس زبان ارمنی در ایران شد، شامـل حال کودکستان رسمی و مختلط برسابه و مانع ادامه فعالیت بانی و مدیر آن نشد.

دوراندیشی برسابه هوسپیان نشانگر توان مدیریتی و آینده‌نگری وی بود.

برسابه هـوسپیان  نخـستین کلاس کودکـستان خـود را در 31 تیر1310ش، در خانـه‌ای در حوالی خـانه‌اش در پل امیـر بهادر محلـه سنگلج تهـران، با حضور تنـها چـهار شاگـرد برپا کـرد.

اردشیر زاهدی سه ساله، فرزند تیمسار فضل‌الله زاهدی، نخستین کودکی بود که اولیایش او را در این کودکستان نوپا ثبت‌نام کردند.

آوازه آغاز به‌کار آموزشگاهی که کودکان را آماده ورود به دبستان می‌کرد و با نگهداری از آنها امکان کار را برای مادران جوانشان در خارج از خانه  فراهم می‌ساخت، خیلی زود شمار متقاضیان ثبت نام در کودکستان را به چهل نفر رساند.

در نتیجه، برسابه مجبور شد با دریافت وام بانکی به مبلغ 300 تومان و فروش ده سکه طلا و گردنبندی که مادرش به او هدیه داده بود، کودکستان را به مکانی بزرگ‌تر واقع در خیابان صفی علیشاه در کنار عمارت مسعودیه انتقال دهد. فداکاری درخور ستایش او، زمینه همراهی دیگران را با وی فراهم ساخت؛ برای نمونه، حسن‌خان مشیرالدوله (پیرنیا)، سیاست‌مدار و نویسنده کتاب ایران باستان، در مراسم افتتاح کودکستان ـ به‌دست ممتاز‌الدوله، رئیس شورای عالی معارف ـ   پنجاه تومان پیشکش فرستاد، که در آن زمان مبلغی درخور توجه بود.

با گستـرش کودکـستان، برسابـه مجبـور شد برای مقابله با کمبـود جا بـرای پذیـرش سیصد چهارصـد شاگـرد در سـال 1312ش، محـل کودکـستان را تغییـر دهـد. مـکان جـدید کـودکـستـان ـ  و آخرین آنها ـ ساختمان به‌نسبت بزرگی در حیاطی بزرگ‌تر در خیابان اکباتان در امتداد خیابان صفی علیشاه بود. بیشتر ساکنان کوچه ارمنی بودند. از قضا، منزل شنورهیک خانم، ناظم خوش‌قلب، ولی بداخلاق کودکستان هم که همیشه سوت ترسناکی بر گردن داشت، در همان کوچه بود.

کودکستان سه معلم داشت، دو مسیحی و یک مسلمان. شکوه خانم، تنها معلم مسلمان کودکستان از سادات اخـوی تهران بود که قـدری از چهارچوب مذهبی خانواده بیرون آمده و سر برهنه، تدریس در یک نهاد آموزشی به‌مدیریت ارمنیان را پیشه کرده بود.

برسابه محل جدید را در مقابل ماهـی70 تومان اجاره‌ کرده بود. هلهله شادی انبوه کودکان و رضایت و همراهی اولیا، که هرگز فضای کودکستان را ترک نمی‌کردند، کافی بود که روح برسابه هوسپیـان را در عـرش به پرواز درآورد. از سویـی دیگر اما، عـدم درک عمـوم و از آن بدتر اغلـب مسئولان دولتی و به‌‌ویژه، بازرسان وزارت معارف، برای سال‌ها اوقات برسابه را تلخ می‌کردند. او پس از گذشت سال‌ها با خنده‌ای تلخ از آن بازرس آموزشی یاد می‌کرد که روزی به‌قصد بازرسی به کودکـستان آمده و اندازه‌گیری ابعاد کلاس‌ها با قدم و وجب را در رأس وظایف محوله خود می‌دانسته. برسابه معتقد بود که باید پافشاری کرد و مردم را به تدریج از اهمیت فوق‌العاده تربیت کودکان در سنین پایین آگاه ساخت.

حتی شبی را هـم در اتاق سرد نگهبان بازداشت‌گاه زنان گذراند. مأمـوران دولتی برسابه را به دلیل شکایت صاحب ملک کودکستان بابت دیرکرد در پرداخت اجاره ماهانه بازداشت کرده و در حالـی که در کیفش فقط 6 تومان پول داشت، با درشکه به اداره ثبت برده و از آنجا به زندان منتقل کرده بودند. نگهبان دل‌رحم بازداشتگاه، خانم مدیر را در اتاق خود پناه داده بود. برسابه، در این اتفاق تلخ نیز جرقه‌هایی از خوبی‌ها را تشخیص می‌داد. او زشتی رفتار مأموران اداره ثبت و هم‌نشینی اجباری با زنان بدکاره را در آن شب، در برابر قلب بزرگ نگهبان و زیبایی لطف علی اصغر حکمت، وزیر فرهنگ، بسیار ناچیز می‌دانست. وزیر قدرشناس بلافاصله به ندای دوستان برسابه پاسخ مثبت داده و بدهی کودکستان را بدون سؤال پرداخت کرده بود.

برسابه هوسپیان در ساعت 2 بعد از ظهر روز بعد از زندان آزاد شد.

او با شعار« استقلال و آزادی توأم با انضباط» ‌کار خود را آغاز کرد.

نظم و ترتیب و خدمت به آموزش کودکان، بدون هیچ‌گونه چشم‌داشت مالی، از همان روز نخست، پایه و اساس آرمان مدیریت برسابه 25ساله بود. کودکستان بچه‌های سه تا هفت ساله را می‌پذیرفت. شهریه ماهانه هر دانش‌آموز30 قران تعیین شده بود. با این حال، بنا بر توان مالی و تمایل به مشارکت اولیاء، مبالغی کمتر یا بیشتر نیز دریافت می‌شد. بهداشت، درمان و وسائل لازم برای تعلیم و تربیت مانند دفتر و مداد رنگی و … رایگان بود. آموزش تنها به زبان فارسی بود. به جز نگهداری از خردسالان، برنامه‌هایی مانند شعرخوانی گروهی، بازیگری و کلاس‌های نقاشی و رقص و آواز نیز در کودکستان اجرا می‌شد. بچه‌ها از خانواه‌های متوسط گرفته تا اشرافی لباس‌ یک‌رنگ و یک‌شکل می‌پوشیدند. پوشاک پسرها فرق چندانی با لباس دخترها نداشت، پوشیدن دامن و روپوش سرمه‌ای رنگ با یقه سفید و پهن، برای همه اجباری بود. گل سر و روبان یا تل پارچه‌ای سفیدرنگ، دخترها را از پسرها متمایز می‌کرد.

معلم‌ها و خود برسابه، هنگام حضور در سر کلاس، روپوشی سرمه‌ای رنگ با یقه پهن سفید می‌پوشیدند.

برسابه رفتار با کودکان را بر اساس نظریه فردریک فرویبل(18)، استاد تعلیم و تربیت اهل پروس و مؤسس نخستین کودکستان جهان، استوار کرده بود. بر اساس این نظریه، اعتقاد داشت که تنها زنی مهربان، دلسوز و مادرمآب می‌تواند در غیاب مادر تربیت کودک را در مکانی دور از خانه عهده‌دار شود. او می‌کوشید تا تجربه و دانش بزرگان جهان در امر تربیت را با فرهنگ و روحیه خاص کودکان ایران وفق دهد. معتقد بود که باید توجه کودک را به چیزهایی که در محیط او وجود دارد جلب کرد، نه به اشیایی که در پیرامون او یافت نمی‌شوند تا ذهن کودک از این طریق از امور آسان پی به امور دشوار و از جزء به کل برسد. بر همین اساس شعر‌خوانی، سرود، رقص، آواز، ساختن و تطبیق شکل‌های گوناگون هندسی، قصه‌گویی، نمایش، بازیگری و … جزو برنامه همیشگی و روزانه کودکستان بود.

برسابه شاگردانش را مانند فرزندانش دوست داشت و در سال‌های بعد موفقیت یکایک آنها او را شادمان می‌کرد. مرحوم کامبیز درم‌بخش، کاریکاتوریست مشهور، یکی از شاگردان کودکستان برسابه بود، که شهرتی جهانی یافت و نشان لژیون دو نور فرانسه را نیز دریافت کرد. او به‌یاد می‌آورد که : نخستین روزی که به مدرسه می‌رفتم، بنا به قانون کودکستان روپوش‌ خاصی ‌به‌من پوشاندند. من آن روز خـیلی گریـه ‌کردم و می‌گفتم نمی‌خـواهم به کودکستان بروم. یکی از دلایل روشـن من، روپوش سرمه‌ای رنگی بود که به‌ تنم کرده بودند. دامن داشت، درست مثل دامن دخترهای همسایه. بعد‌ها، به تدریج به شرایط جدید عادت کردم و کودکستان جای خود را در قلبم باز کرد.

کودکستان برسابه به دلیل کمبودهای مالی، سال‌ها از داشتن وسایل سمعی و بصری، سالن مخصوص باله و امکانات به‌روز محروم بود. برسابه می‌کوشید که این نقص را با برگزاری کلاس‌های رقص و تفریح دسته جمعی، گروه کر و بازیگری جبران کند. بچه‌ها نمایش و کلاس بازیگری را بیشتر از همه دوست داشتند. شاید، به این دلیل که برسابه به طور ذاتی طبع هنر‌پیشگی داشت و می‌دانست که این هنر را چه‌‌طور باید ارائه کرد.

او سابقه هنرپیشگی هم داشت.

سال‌ها بازیگـری در کنار هنـرمندان مشهـور آن زمـان ضامن موفقـیت او بود. برسابه پیـش از دریافت مجـوز تأسیس کودکـستان، ساعات فراغـت خـود را به تئاتـر اختصاص داده بود. او در نمـایش‌هایـی که در گـراند هتل در خـیابان لالـه‌زار تهـران برگـزار می‌شد، با هنرپیشگان حـرفه‌ای چون نعمت‌الله شیبانی، معزالدین فکـری، عبد‌الحسـین نوشین و همسرش لـرتا، هایک گاراگاش، میـر‌محمدعلی دریابیگـی، علینقـی (کلنل) وزیری و … همبـازی شده بود. او فعالیت جدی در تئاتر را پس از دریافـت امتیاز تأسیـس کودکستان و با شروع به‌کار آن کنار گذاشت، زیرا نگران بود که فعالیـت او در یک حـوزه دیگـر کاری مقبـول طبع اولیای شاگـردان نباشد. برخلاف طرز فکر بخش بزرگی از جامعه آن روز، برسابه باور داشت که هنرپیشه خوب می‌تواند معلم خوبی هم باشد. نگران خداحافظی از دنیای نمایش نبود و به‌شوخی می‌گفت که بازی با بچه‌ها به‌مراتب شیرین‌تر از بازی روی صحنه است و هنگام آموزش جدی، لازم است آرتیست بازی هم بکنی. او پس از ترک بازیگری، تنها یک بار دیگر به روی صحنه رفت، آن‌هم بنا بر قول خود او، برای اینکه همسرش را از این استعداد خود با خبر سازد.

تصمیم و انتخاب برسابه، حاکی از عشق بی پایان، از خود گذشتگی و اعتقاد وی به تعلیم و تربیت بی‌وقفه کودکان بود.

دو واقعـه و یک حـادثه ناگوار هرگـز از ذهـن برسابه هوسپیان پاک نشد؛ زندگـی ارسلان خرسوار، فوت همسر و سانحه شکستن پا.

ارسلان چهار یا پنج ساله از شاگردان کودکستان بود. او مسافت طولانی منزلشان در خیابان حقوقی تا کودکستان را سوار برالاغی طی می‌کرد. بچه‌ها به او لقب ارسلان خرسوار را داده بودند. برسابه تنها یک فرزند دختر در خانه داشت و سیصد چهارصد فرزند دلبند دیگر در کودکستان. ارسلان یکی از آنها بود. در پایان فصل تحصیلی مادر ارسلان به مدرسه آمده و اطلاع داده بود که فرزندش در هوای گرم تابستان در خانه می‌ماند و به کودکستان نخواهد آمد.

خبر مرگ ارسلان، یکی از جگرگوشه‌های برسابه، دنیای او را در تاریکی فرو ‌برد.

ارسلان در حوض خانه‌شان خفه شده بود.

در سال 1345ش، آریس سنخچیان، همسر برسابه در پی یک سکته مغزی از دنیا رفت. او، که مهندس راه‌سازی بود، پس از ازدواج به بازرگانی رو آورده و به‌موازات تجارت، برسابه را نیز در مدیریت کودکستان همراهی می‌کرد. پس از درگذشت او، برسابه در هر فرصتی با چشمانی گریان می‌گفت که همه مشکلات و گرفتاری‌های زندگی من پس از فقدان آریس شروع شد.

دو سال پس از فوت آریس، آن سانحه اتفاق افتاد.

وسیلۀ نقلیۀ ایاب وذهاب کودکستان برسابه، 1319ش

مچ پای چپ برسابه در تصادف خودرو شکست. سه بار تحت عمل جراحی قرار گرفت و چهار سال در گچ ماند. فرح پهلوی که از نزدیک شاهد تلاش پزشکان برای بازگرداندن سلامتی یکی از شاخص‌ترین زنان ایران بود، جراح مشهور، پروفسور شمس، را از انگلستان به ایران فراخواند.

موفقیت عمل چهارم تحرک برسابه را به طور نسبی به او باز گرداند، ولی آثار آن سانحه هیچ‌گاه به‌طور کامل از بین نرفت و برسابه را تا پایان عمر گرفتار عصا کرد.

فعالیت‌هایی چون تدریس و مدیریت در مقاطع گوناگون تحصیلی در مدارس ایران، ریاست اداره نمایش کارهای هنری کودکستان‌های تهران در 1315ش، تأسیس نخستین نمایشگاه هنرهای دستی کودکان در 1318ش، عضویت در کانون بانوان تهران در 1319ش، تأسیس جمعیت زنان ایران که از 1345ش به سازمان زنان تغییر نام داد و عضویت دائم در هیئت مدیره هشت نفره آن، حضور فعال در انجمن خیریه بانوان ارمنی و نمایندگی آن در جمعیت زنان کشور، بازیگری در جمع هنرمندان پیش‌کسوت، حضور در مراسم برگزاری اولین کنگره بین‌المللی اتحاد زنان کشورهای شرقی در1341ش در تهران، شرکـت فعال در کنگره زنان کشـورهای شرقـی، عضویـت در جمـعیت خیریه فرح پهلوی، عضویت در شورای منطقه‌ای آموزش و پرورش در1351ش، رویارویی با مشکلات تعلیم و تربیت کودکان و نوباوگان در زمان خود و تلاش درجهت حل آنها همگی حکایت از روحیه جمعی برسابه ،همت او در سازماند‌هی تشکل‌های عام‌المنفعه، عشق او به ایران و علاقه‌اش به کسب دانش بیشتر و انتقال آن به دیگران دارد.

تأسیـس کودکستان برای اطفال زیر هفـت سال در زمانی که جامعـه هیچ‌گونه تجسمی از سپردن کودکان به بنیادی غیر از خانواده کودک نداشت دستاوردی افتخارآمیز برای مدیران متجدد امور آموزشی کشور بود. از این رو، هرگاه تماسی بین نهادهای فرهنگی ایران و همتایان آنها در کشورهای دیگر، به‌ویژه کشورهای آسیایی برقرار می‌شد، معرفی کودکستان برسابه و بازدید از آن به منزله نمودی از پیشرفت امر آموزش در ایران، در دستور کار قرار می‌گرفت. دعوت از رابیند رانات تاگور، فیلسوف، شاعر و متفکر بزرگ هندی، برای حضور در جمع شاگردان کودکستان برسابه از زمره این اقدامات بود.

برسابه نخست در جشنی که برای این مرد فرهیخته در باشگاه ارمنیان تهران برگزار شده بود، با او دیدار کرد. تاگور در 1913م، موفق به دریافت جایزه نوبل ادبیات شد. او نخستین آسیایی‌ای است که به این جایزه دست یافته. برسابه امضای این ادیب بزرگ را بر روی عکس مشترک با او از افتخارات بزرگ خود می‌دانست. او در اردیبهشت 1311ش، با گروهی از شاگردانش میزبان رابیند رانات تاگور شد.

جمعیت زنان ایران نیز شرکت چشمگیر زنان ایرانی در فعالیت‌های اجتماعی را نشانی از تجدد و نوگرایی قلمداد می‌‌کرد این نهاد به‌نوبه خود اصرار در معرفی و پیشبرد آرمان خود، با ارائه طرحی از ساختار آموزش عمومی منطبق با الگوهای غربی در همه زمینه‌ها، داشت. جمعیت زنان ایران در 1311ش، نخستین کنگره اتحاد زنان شرقی را با حضور نمایندگان ده کشور به همین منظور در تهران برگزار کرد. بازدید گروهی از شرکت‌کنندگان از تنها کودکستان ایرانی در دستور کار کنگره گنجانده شد. میزبانی نمایندگان کشورهایی از آسیا و افریقا مانند عراق، لبنان، نیجریه، ژاپن، افغانستان، ترکیه، مصر و … را به برسابه هوسپیان، مدیر و مؤسس جوان کودکستان، سپردند.

برسابه در 1329ش برای کسب اطلاعات و  تجارب هر چه بیشتر در زمینه تعلیم و تربیت کودکان رهسپار سوئیس شد و به تحصیل در دانشکده علوم انسانی دانشگاه ژنو پرداخت.  فنون مدیریت مدرسه، کتابداری و روان‌شناسی کودکان عقب مانده ذهنی از آرمان‌های تحصیلی این دانشکده بود. او در طول دو سال اقامت در اروپا از هر فرصتی برای بازدید از مراکز آموزش کودکان استفاده کرد. برسابه در 1331ش پس از اخذ گواهی‌نامه علوم تعلیم و تربیت و با در دست داشتن معرفی‌نامه‌ای از شورای‌عالی فرهنگ کشور، برای مطالعات فرهنگی و اجتماعی، از کشورهای فرانسه، سوئیس، بلژیک، ندرلند، انگلستان، دانمارک، سوئد، نروژ، ایتالیا، اسپانیا و آلمان بازدید کرد.

علاقه فراوان برسابه به کسب تجربه در زمینه آموزش کودکان او را راهی کودکستان‌ها و دبستان‌های معروف اروپا و پایگاه‌های مراکز آموزشی کرد.

او در ملاقات با افرادی چون موسیو دوبستـون و مادمـوازل دوپارک، متخـصصان سوئیسی تعلیـم و تربیـت کودکان و روان‌شناسی نوجوانان؛ دکتـر ادوارد کلارک، پزشک و متخـصص تربیت کودکان عقـب‌افتاده در بلژیک؛ و مادام مونتـه‌سوری، پزشک بچـه‌های کم رشد از نظر فکـری در ندرلند؛ تجـربه فراوانی اندوخت که در سال‌های بعد در ایران آن را به‌کار گرفت. همکاران اروپایی نه تنها برسابه را با آغوش باز پذیرفتند بلکه ارتباطی صمیمانه و حرفه‌ای با او برقرار کردند تا از راه دور نیز در زمینه آموزش به این بانوی مهربان و سخت‌‌کوش شرقی یاری رسانند. برسابه در این باره خود را سپاسگزار مقامات آموزشی تهران می‌دانست که با معرفی‌نامه‌ای وزین او را راهی مراکز تعلیم تربیت اروپا کرده بودند.

برسابه در پایان سفـر اروپا با توشه‌ای فراوان به وطن بازگشت. او از نزدیـک روش تدریس معلـم‌ها و استادان کـشورهای پیشرفتـه را دیده و تحـسین کرده بود. ولی آن را مناسب فـضای آموزشی ایران نمی‌دید. او افزایش بی‌محابای شمار معلمان ناکارآمد را به صرف ازدیاد طبیعی شمار دانش‌آموزان و نهادهای آموزشی کشور، صلاح نمی‌دانست. او طی چند دهه تدریس در مقاطع گوناگون تحصیلی و همکاری تنگاتنگ با نهادهای فرهنگی ذیربط ، در زمره کارشناسان امر آموزش و پرورش قرار گرفته بود. برسابه معتقد بود که بیشتر معلم‌های شاغل از آموزش کافـی و فرهنگ اجتماعی مناسـب برخوردار نیستند و به‌شوخی آنان را افـرادی از اینجا رانده و از آنجا مانده می‌دانست، که پایشان از بد روزگار به مدرسه باز شده. او، علاوه بر دانش، استعداد برای آموزش دادن و علاقه ذاتی به کودکان و نوجوانان را لازمـه پوشیدن لباس مقدس معلمی اعلام کرده بود.

برسابه پس از بازگشت و آشنایی مجدد به وضعیت کودکستان‌ها و انطباق مجدد با فضای کلی آموزشی کشور، به علایق شخصی خود روی آورد.

گسترش آموزش برای سنین مختلف دانش‌آموزان و به‌طور کلی توسعه تعلیم و تربیت در ایران از آرزوهای برسابه بود. او پس از بازگشت از سفر اروپا، با اراد‌ه‌ای آهنین تصمیم به توسعه آموزشگاه‌های خود گـرفت. نخست در 1334و 1335ش، امتیاز تأسیس دبستان‌ دخـترانه و پسرانـه را دریافـت کـرد و سپس، در 1338و1350ش، به ترتیـب با به‌دست آوردن مجـوز رسمی تأسیس دبیرستان دخترانه و دوره راهنمایی مجموعه آموزشی خود را تکمیل کرد.

برسابه دبیرستان را در تهران درطبقه سوم ساختمانی اجاره‌ای در خیابان اراک خیابان ویلا به‌راه انداخت. طبقه هم‌کف ساختمان را به کودکستان اختصاص داد و با دخترش، آرسینه، در طبقه دوم همان ساختمان ساکن شد.(20)

رضایت مسئولان آمـوزشی پایتخـت در همراهی با این نماینده جامعـه به‌اصطلاح اقلیت‌ مذهبی ایران، نه تنها برای بهره بردن از ‌تجربیات و معلومات او ـ که منطبق با سطح علمی مراکز آموزشی معتبر اروپا بود ـ بلکه به‌دلیل شناختی که از توان تمام نشدنی و اشتیاق این زن نمونه برای کسب دانش در تمام زمینه‌های آموزشی داشتند، بود. برسابه در 58 سالگی یک بار دیگر برای کسب دانش بیشتر و این بار با استفاده از کمک هزینه تحصیلی گالوست گلبنگیان راهی فرانسه شد. این کمک‌هزینه به دانش‌پژوهان ارمنی‌ای اختصاص داشت که مایل به کسب تحصیلات عالیه در زمینه فرهنگ ارمنی و امور اجتماعی به ویژه تعلیم و تربیت بودند. برسابه در دانشگاه سِور(21)در پاریس به تکمیل دانش خود در زمینه فنون به‌کارگیری امکانات به‌روز و روش‌های جدید سمعی بصری در خدمت تعلیم و تربیت پرداخت.

برسابه در 4 آبان 1352ش به پاس خدمات بی‌شائبه عام‌المنفعه به دریافت نشان هفت پیکر درجه 2 نائل آمد.

برسابه هوسپیان، هم‌زمان با فعالیت مستمر در امور تعلیم و تربیت کودکان و نوجوانان، با نهاد‌های ملی شورای خلیفه‌گری ارمنیان نیز همیاری می‌کرد. او در عنفوان جوانی به عضویت انجمن خیریه بانوان ارمنی ایران (تأسیس 1284ش، در تهران) درآمد. مهم‌ترین هدف این نهاد تأسیس و مدیریت کانون‌های آموزشی ارمنیان در ایران و در رأس آنها یاری‌رسانی به مدرسه هایکازیان بود. برسابه با همراهی صمیمانه با این نهاد، عملاً بخشی از دین خود را به نهادی که برای سال‌های سرنوشت‌ساز، بار تعلیم او را بر دوش کشیده بود، پرداخت کرد. برسابه بنا بر حسن شهرت خود نزد نهادهای دولتی، برای سال‌های متمادی عهده‌دارمسئولیت نمایندگی انجمن خیریه بانوان ارمنی ایران نزد سازمان زنان ایران شد.

همه بخش‌های مجتمع آموزشی برسابه اعم از کودکستان، دبستان و دبیرستان پس از انقلاب فرهنگی 1357ش تعطیل شد. ولی با تعطیلی آموزشگاه نیروی خستگی‌ناپذیر برسابه از میان نرفت، او همچنان به فعالیت فرهنگی ادامه داد و این‌بار به راه‌اندازی سفرهای سیاحتی برای خارجیان روی آورد. تسلط به چند زبان اروپایی به او این امکان را می‌داد که خارجیان مشتاق آشنایی با ثروت معنوی ایران را در مراکز بی‌شمار باستانی همراهی کند. اوضاع روز فرصت زیادی برای ایران‌گردی به‌دست نمی‌داد و برسابه پس از مدتی خود را آماده پذیرش بازنشستگی یافت.

وزارت آمـوزش و پرورش در پایان سال تحـصیلی1361 ـ 1362ش، حکم بازنشستگی او را ـ پس از اتمام دوران همکاری‌اش با برسابه در 1358ش ـ صادر کرد.

وزارت فرهنگ کارت شناسایی برسابه را هنگام اشتغال در1340ش، صادر کرده بود.

برسابه گنجینه‌ای داشت پر از صفا، محبت و عشق به هم‌نوع، بسیار بزرگ‌تر از هر چهار‌چوبی. او در 1368ش، عشق به آموزش را در قلب خود و اسناد شاهد بر دوران خدمتش را به آموزش چند نسل از ایرانیان در چمدانی جای داد و با اندوه فراوان جلای وطن کرد. زن سازنده و نوآوری که سال‌ها مایه مباهات نهادهای پیشروی ایران بود، کسی که به هنگام بازدید بانوانی شاخص مانند ایندیرا گاندی، النور روزولت، همسر لیندون جانسون و … از ایران، به‌طور حتم به جمع رسمی مستقبلین فرا خوانده می‌شد، ایران را ترک کرد.

برسابه در شهر گلندل ایالت کالیفرنیای امریکا سالیانی را در محفل خانه‌ای کوچک با انبوهی از خاطرات  لذت‌بخش سپری کرد و در 1999م/ 1377ش، در غربت دار فانی را وداع گفت.

آرسینه، تنها دختر برسابه، به هنگام دیدار با سردبیر فصلنامه پیمان در پاییز 1400ش، نمونه منتخبی از تراوش‌های فکری اولیه مادر فرهیخته‌اش را همراه خود داشت. آن کتابچه‌ای بود بسیار قدیمی متعلق به روزهای نخستین تأسیس کودکستان که برسابه به وقت ترک وطن، مصرانه آن را در کنار نشان‌های با ارزش و لوح‌های تقدیر، در بار سفر آخر خود جای داده بود.

اصول اندیشه‌های برسابه بر پایه ایجاد فضایی مناسب و جدا از خانه برای نونهالان و طرح روش‌های گوناگون برای ایجاد اعتماد به‌نفس نزد آنان، استوار بود. امروز،آنچه را که برسابه به انجام رساند، کاری آسان و پیش پا افتاده می‌نماید، در حالی که اگر نیم‌نگاهی به سال‌های آغازین سده چهاردهم خورشیدی بیفکنیم ـ هنگامی که سپردن اطفال را به غیر، آن‌‌هم به فرنگی‌مآب‌ها، کاری ناشایست تلقی می‌شد ـ به‌جرئت می‌توانیم بگوییم حرکت برسابه در ردیف جنبش‌های مهم اجتماعی قرار دارد. افزایش سریع و قارچ‌گونه شمار کودکستان‌ها و مهد کودک‌ها در پی استقبال خانواده‌ها و مادرانی که حال، خود را قادر به ابراز وجود و حضور فعال در اجتماع می‌دیدند صحه بر کار با ارزش و بی‌مانند برسابه گذاشت.

از برسابه یک دختر، سه نوه ، سه نتیجه و نامی نیک به‌جای مانده است. در 1992م هم‌وطنان او در شهر گلندل امریکا طی مراسمی از وی در مقام بنیان‌گذار نخستین نهاد رسمی آموزش کودکان در ایران و پیش‌کسوت آموزش نوین در کشور تقدیر به عمل آوردند و لوح یادبودی به وی تقدیم کردند.

برسابه مسیحی هوسپیان در 10 بهمن 1377ش (1999م) در 93 سالگی در گذشت و دور از وطن در آرامستان فارست لاون لس‌آنجلس به خاک سپرده شد.

با سپاس فراوان از همراهی صمیمانه دکتر زاون خاچاتوریان (در کالیفرنیا)، همکار دائمی فصلنامه پیمان و همراهی بی‌شائبه خانم آرسینه بابومیان (در کالیفرنیا)، دخـتر شادروان برسابه هوسپیان، که سخاوتمندانه گنجینه اسناد شخصی مرحوم برسابه هوسپیان را، شامل یادواره‌ها، عکس‌ها، یادداشت‌های دست‌نویس و بریده‌هایی از رسانه‌های وقت مانند، اطلاعات بانوان (تیر 1352ش)، روزنامه آیندگان (7 دی1355ش)، مجله نورگیانک ( ایران، مارس 1999م، به‌زبان ارمنی)، خبرنامه هفتگی سازمان زنان ایران (7 آذر1349ش)، مجله تماشا  (امریکا، 1990م)، مجله راه زندگی (امریکا، 10 مه 1991م)، مجله پیوند مهر (16 آذر1357ش) و متن سخنرانی دکتر صدرالدین‌الهی در مراسم سالروز 90 سالگی برسابه هوسپیان در امریکا را در اختیار نگارنده قرار داده‌اند.

قابل ذکر است که به کوشش دکتر زاون خاچاتوریان، در 2021 م،کتاب وزینی به نام برسابه، به مناسبت نودمین سال افتتاح نخستین کودکستان رسمی ایران، کودکستان برسابه هوسپیان در 1310ش، در ایالات متحده امریکا (کالیفرنیا) به چاپ رسیده و امکانی ارزشمند دیگری  را برای گرامیداشت یاد برسابه هوسپیان، بزرگ ‌بانوی فرهنگ ایران فراهم آورده است. مطالب این کتاب شامل انبوهی از عکس‌ها،  نامه‌ها، مدارک رسمی، بریده جراید  ویادداشت‌های دست ‌نویس شادروان برسابه هوسپیان به‌‌کوشش دکتر زاون خاچاتوریان جمع‌آوری و تدوین شده.

جلد کتاب برسابه

آلبوم تصاویر

نخستین کودکستان رسمی ایران

 پی‌نوشت‌ها:

  1. Maria Tecla Artemisia Montessori.
  2. orthophonic
  3. Casa Dei Bambini.
  4. San Lorenzo
  5. Montessori Method of education
  6. Mario Montessori Sr. (1898 ـ 1982)
  7. Rabindranath Tagore (1861 ـ 1941)
  8. باسپاس ازآقای نژده مارکاریان وخانم پولت دولخانیان برای تهیه این عکس ودیگرعکس‌های مربوطبه تابلوهای شهرداری دراین مقاله،که به یاد برسابه هوسپیان وامیرتومان درتهران نصب شده‌اند.
  9. برای اطلاعات بیشترر.ک: ادواردهارطونیان،«نخست‌نامه،نخستین کتاب درسی زبان فارسی برای نوآموزان دوره ابتدایی»،پیمان،ش65 (پاییز 1392): 18 ـ
  10. برای اطلاعات بیشترر.ک: رافی آراکلیانس،«آوانس‌خان ماسحیان (مساعد‌السلطنه)،سیاستمدار تسبیح‌ گردان ارمنی»،پیمان،ش74 (زمستان 1394): 132 ـ
  11. امیرتومان(معادل سرلشکر)دردوره قاجار لقب آن دسته از فرماندهان قشون بود که فرماندهی قریب ده هزار سرباز را برعهده داشتند.بزرگی ارتش قاجار محلی برای گماردن شمار زیادی امیرتومان را نداشت.حاج محمد علیخان، ماردوس خان، میرزامحمدخان، محمدخان ایروانی و … ازجمله امیرتومان‌های بنام قشون قاجار بودند. بنابه چند دلیل نام کوچه امیرتومان ازکوچه‌های فرعی دروازه قزوین (سنگلج)، را می‌توان مورد اشاره به ماردیروس داویدخانیان، شاخص‌ترین این امیرتومان‌ها، دانست. نخست این که محله سنگلج فعلی (منطقه 11 فعلی) ازنخستین روزهای مهاجرت دسته‌جمعی ارمنیان از اصفهان وچهارمحال به تهران در عهد قاجار، مانند خانواده هوسپیان، به محل مسکونی جمعی آنان در جوار نخستین کلیسای ارمنیان تهران بدل شد. دیگراین که ماردوس خان، امیرتومان بنامی بود که 32 سال متوالی فرماندهی قشون معروف به بریگاد قزاق را برعهده داشت و درعین حال به دلیل تدریس در دارالفنون و داشتن روابط نزدیک با ناصرالدینشاه در میان امیرتومان‌های انگشت‌شمار ارتش ایران از منزلتی خاص برخوردار بود.
  12. برای اطلاعات بیشترر.ک: استینه جاندرمیان،«دکترآلنوش طریان، مادر ستاره‌ شناسی ایران»،پیمان،ش53 (پاییز 1389): 56 ـ
  13. mademoiselle
  14. . (1885م درتفلیس ـ 1331ش در تهران)، بازیگر، مترجم، نویسنده، آموزگار و بنیان‌گذار نخستین کودکستان غیر رسمی تهران در 1289ش
  15. (1910م درقستنطنیه ـ 2000م در لس‌آنجلس)، رقصنده باله و یکی از بنیان‌گذاران«هنرباله درایران»،به همراه سرکیس جانبازیان
  16. (1331ش در تهران ـ 2017م در لس‌آنجلس )، معلم، طراح برجسته رقص، رقصنده بزرگ و دختر سرکیس جانبازیان، هنرمند وتاریخ‌ساز رقص در ایران
  17. (1279ـ 1358ش)،متولد تهران، خواننده اپرا، بازیگرتئاتر، سینمادار و نمایش‌نامه‌ نویس ایرانی ارمنی‌ تبار و جزو نخستین خوانندگان اپرای زن در ایران
  18. Friedrich Froebel (1782ـ 1852م)، وی در 1837م، نخستین کودکستان جهان را به‌نام باغ کودکان بنا نهاد. او می‌گفت که: « بچه‌ها مانند غنچه‌های لطیفی هستند، که محتاج مراقبت‌اند. همه زیبا و در عین حال، متفاوت از یکدیگرند و هر یک طراوت، شکوه و بوی خاص خود.را دارند». فردریک، که مادرش را در یکسالگی از دست داده بود و پدر پر‌مشغله‌اش را کمتر می‌دید، کودکی را در تنهایی در باغ‌های اطراف خانه گذراند و علاقه‌ای عمیق به طبیعت پیدا کرد. از آن پس، دیدن هرچیز از نزدیک و تعمق در واقعیت‌ها،  راهنمای زندگی و سرلوحه همه فعالیت‌های او شد. جامعه پیش از او فرستادن کودکان کوچک‌تر از هفت سال را به مراکز آموزشی صلاح نمی‌دانست. باور همگان برخلاف فردریک بر آن بود که، کودکان خردسال قادر به تشخیص و تمرکز نیستند اما هدیه با ارزش فرویبل به کودکان کلاسی بود یادآور باغی دوست‌داشتنی و پر از عشق و سرچشمه‌های رشد، باغی جایگزین موقت خانه و خانواده.
  19. Operetta
  20. برسابه سال‌ها بعد خانه‌ای در میدان بیست و پنج شهریور (هفت تیر کنونی) کوچه دانشنامه خرید و تا روزهای آخر اقامت در ایران، همان‌جا ماندگار شد.
  21. Université Sevres

فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 97

سال بیست و پنجم | پاییز 1400 | 247 صفحه
در این شماره می خوانید:

فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 97

سال بیست و پنجم | پاییز 1400 | 247 صفحهدر این شماره می خوانید: 1- چهره ها برسابه هوسپیان ماریا مونته سوری ایران | رافی آراکلیانس به یاد ساموئل کاراپتیان | شاهن هوسپیان...

به یاد ساموئل کاراپتیان

نویسنده: شاهن هوسپيان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 97 آشنايي ما زماني که دکتر آرمن حق نظريان(1) در قيد حيات بود آغاز شد و بيش از بيست سال ادامه يافت. ساموئل کاراپتيان...

سرگئی پاراجانف

هنرمندي که مصمم به نجات زيبايي‌ها بودنویسنده: سيرانوش گالستيان/ ترجمة آرا اُوانسيان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 97 «اين هنر هنرمند است که حرف اول را مي زند، نه شخصيت او....

سرگئی پاراجانف ( از دیدگاه دوربین عکاسی مچیتف )

از ديدگاه دوربين عکاسي مچيتفنویسنده:دکتر ايوت تجريان/ ترجمة آرا اُوانسيان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 97 اين مقاله از سويي نيم نگاهي است به ارتباط معنوي بين هنرمند...

سرژ آواکیان، سـادۀ رنـگی

نویسنده: ساناز آرين فر (1) فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 97 سرژ آواکيان (تولد1317ش تبريز ـ وفات1399ش تهران) (2) 1348ش / 1969م اخذ ديپلم عالي نقاشي از دانشگاه هنر لندن...

معرفی فرهنگ ایرانی در دوران قاجار در ماتناداران ایروان

نویسنده:آرمينه آراکليان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 97 مناسبـات فرهنگـي ايران و ارمنستان پيشيـنه‌اي چند هـزار‌ سالـه دارد. در28 آبـان سال جـاري (1400ش)، به ميمنـت...

ملکۀ قراقویونلو و فرمانی تاریخی در حمایت از ارامنه اقلیت حامی اقلیت

نویسنده:سيدقاسم ياحسيني / دکتر محسن نيک‌بين فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 97 در بارة نويسندگان ـ سيدقاسم ياحسيني سيدقاسم ياحسيني در 1344ش در شيراز متولد شد. دوران کودکي و...

نگاهی به منسوجات و سوزندوزیهای مـوزۀ کلـیسـای وانـک

بخش نخست:  آيين عشاي رباني نویسنده: زويا خاچاطور فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 97 انگيزة اولية انسان از تهية پوشاک و جامه ناشي از نياز او به حفاظت از جسم خود در برابر...

مـاراتُـن

نویسنده: آناهيت توپچيان/ ترجمة دکتر قوام‌الدين رضوي‌زاده فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 97 آناهيت و آلکساندر روز دوشنبه 13 سپتامبر 2021(29 شهريور 1400) خبري غم انگيز و...

چند شعر از روزان هُواساپیان

نویسنده: ترجمة واهه آرمن فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 97 دربارة روزان هُواساپيان                          روزان هُـواساپيان از برترين شاعـران ارمنستـان در عصـر معاصر است....

ده شعـر کـوتـاه از ده شاعر نامی و معاصر ارمنستان

ترجمۀ واهه آرمن فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 97 ـ هوسيک آرا: جهان، آن‌چنان که تو تعريف کرده بودي، زيبا نيست، خدا... ـ تادئوس تونويان: رحم نکن! پيروز شو و رحم کن! ـ نونا...