نویسنده: گارون سارکسیان


فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 32

در 28 آوریل224م، اردوان پنجم، آخرین شاهنشاه اشکانی، در دشت هرمزگان از اردشیر بابکان شکست خورد و کشته شد.[1] با شکست اردوان حکومت اشکانیان، که نزدیک به 500 سال بر ایران فرمان رانده بودند، برافتاد و سلسله ای نو به نام ساسانیان بنیان نهاده شد. اردشیر در سال266 م رسماً در مقام شاهنشاه ایران تاج گذاری کرد.[2]

با سقوط اشکانیان ایران، اشکانیان ارمنستان، که از سال66 م زمامداران آن کشور بودند، به همراه دیگر مخالفان ساسانیان به رویارویی با اردشیر برخاستند. رهبر مخالفان اردشیر پادشاه ارمنستان بود که در برخی منابع با نام خسرو بزرگ و در منابع دیگر با نام تیرداد از او یاد شده است. گیرشمن می نویسد که اتحادیه ای نیرومند برضد اردشیر ایجاد شد که رهبری آن در دست پادشاه اشکانی ارمنستان به نام خسرو اول بود. او گذرگاه های قفقاز را گشود و اقوام سکایی را به کمک آورد. رومیان نیز اعلام پشتیبانی کردند و پادشاه کوشان نیز سپاهیانش را در اختیار متحدان گذاشت.[3] جنگ های سختی درگرفت که سال ها ادامه یافت، اما برای جبههٔ ضد اردشیر موفقیت چندانی نداشت.

اردشیر پس از آن کرمان، خوزستان و همدان را یکی پس از دیگری گرفت. سپس در سال229 م به آذربایجان و ارمنستان لشکر کشید، اما در گشودن آن ناتوان ماند.[4] ارمنیان و مادی های فراری و پسران اردوان حملهٔ او را با شکست روبه رو کردند[5] و ارمنستان همچنان در دست شاهان اشکانی ارمنی ماند.

دیون کاسیوس، مورخ یونانی سدهٔ دوم و سوم میلادی دربارهٔ جنگ های اردشیر با اردوان و ارمنستان می نویسد: ‹‹مردی به نام اردشیر پارسی، پارتیان را در سه جنگ شکست داد و اردوان، پادشاه آنها، را کشت و با شهر هاترا به جنگ برخاست تا آن شهر را برای خود پایگاهی علیه رومیان بسازد. او بارو را فرو ریخت، اما با از دست دادن بسیاری از سربازانش که به دام افتاده بودند به ماد عقب نشست و با گرفتن بخش هایی از آنجا و کشور پارت رو به سوی ارمنستان نهاد. اما ساکنان کشور و برخی از مادی ها و همچنین فرزندان اردوان او را از کشور بیرون راندند و او، چنان که برخی ها می گویند، گریخت. اما دیگران می گویند که او عقب نشست تا سپاهی بزرگ تر فراهم آورد…››.[6]

اردشیر پس از ناکامی در جبههٔ ارمنستان به شرق ایران لشکر کشید و توانست مناطق بسیاری را به تصرف درآورد و پایه های دولت نوبنیادش را استوارتر سازد.

رومن گیرشمن دربارهٔ اوضاع سال های آغازین حکومت ساسانیان می نویسد: ‹‹ساسانیان از همان آغاز زمامداری با دشواری های بزرگ روبه رو بودند. یکی ستیز با رومیان در غرب بود، دیگری ستیز با هپتالیان و کوشانیان در شرق و دیگری با بدویان در شمال. ارمنستان نیز از موضوعات دشوار ساسانیان بود››.[7]

در واقع، مشکل بزرگی که در بیرون مرزها وجود داشت رویارویی اردشیر با تحریکات روم و ارمنستان بود که خطر بازگشت اشکانیان را به دنبال داشت.[8] گیرشمن مسئلهٔ ارمنستان را مسئله ای دشوار می نامد که در آغاز زمامداری ساسانیان بخشی از کوشش آنان را صرف خود می کرد بدون آن که انتظامی قطعی برقرار شود.[9]

دیوید مارشال لانگ در بیان تضادی که از همان آغاز میان ایران ساسانی و ارمنستان اشکانی به وجود آمده بود می گوید: ‹‹از سال226 م که دولت پارتیان به دست ساسانیان برافتاد، خاندان شاهی ارمنی که از دیرباز در این سرزمین فرمان می راند دشمن سرسخت شاهنشاهان تازهٔ ایران شد. این به ما کمک می کند تا بتوانیم علت تشنج شدید در مناسبات میان ارمنستان اشکانی و ایران ساسانی را که تا براندازی دودمان اشکانی ارمنستان در428 م و حتی پس از آن ادامه یافت، روشن سازیم››.[10] دکتر زرین کوب ارمنستان را پس از سقوط اشکانیان ایران کانون عمدهٔ فعالیت علیه ساسانیان به شمار می آورد و می گوید که اردشیر آن را یک مشکل داخلی می دانست و نمی توانست وجود خاندان اشکانی را در آنجا تحمل کند.[11] جنگ و گریز اردشیر با ارمنستان بدون نتیجه تا زمان مرگ وی ادامه یافت.

اردشیر در سال241 م درگذشت و پسرش شاپور جانشین او شد اما تاج گذاری رسمی شاپور یکم در سال242 م صورت گرفت.[12] ارمنستان در روزگار شاپور نیز اوضاع ناآرامی داشت، چرا که شاپور سیاست پدرش اردشیر را برای تصرف ارمنستان ادامه می داد. کوشش های وی سرانجام به نتیجه رسید و او توانست ارمنستان را به تصرف درآورد.

برخی از پژوهشگران بر این عقیده اند که فتح ارمنستان در زمان اردشیر بابکان بوده و پادشاه ارمنستان نیز خسرو بزرگ نام داشته است. اگرچه دربارهٔ این موضوع بحث و بررسی های بسیار انجام گرفته، اما هنوز چنان که باید هیچ یقینی حاصل نشده است. اکنون بیشتر پژوهشگران بر این عقیده اند که ارمنستان در زمان شاپور یکم به تصرف درآمده و پادشاه ارمنستان نیز تیرداد نام داشته است. مارکو آرت، ایرانشناس آلمانی، می گوید که ارمنستان نخستین بار در سال252 م به دست شاپور یکم، پسر اردشیر بابکان، تصرف شد.[13] ریچارد فرای دو تاریخ 253 و 256م را محتمل تر می داند.[14]  زوناراس، مورخ بیزانسی سدهٔ 12 میلادی، دربارهٔ تصرف ارمنستان به دست شاپور یکم گزارش کوتاه و ارزشمندی دارد که چنین است: ‹‹در زمان قیصر گالوس تحرکات پارسیان آغاز شد و آنها ارمنستان را گشودند. پادشاه آن سرزمین که تیرداد بود گریخت، اما پسرانش به جانب ایران رفتند››.[15] اگر این گزارش راست باشد، باید فتح ارمنستان را در روزگار قیصر گالوس (251-253م)[16] دانست که هم زمان با پادشاهی شاپور یکم خواهد بود. ادوارد گیبون (1737-1794م) نیز تصرف ارمنستان را در زمان این شاهنشاه می داند. او می نویسد: ‹‹از بسیاری از شاهان خاندان کهنسال اشکانیان تنها خسرو شاه ارمنستان بود که از مبارزات بنیادگذاران دودمان ساسانی جان سالم به در برد و استقلال خود را حفظ کرد. عواملی که این هر دو را ممکن ساخت قدرت طبیعی کشور ارمنستان، پناهنده شدن مداوم فراریان و عناصر ناراضی، اتحاد ارمنستان با امپراطوری روم و بالاتر از همه جرئتِ خودِ خسرو بود. با آن که وی ضمن جنگ هایی که مدت سی سال به طول انجامید شکست ناپذیر ماند، سرانجام به دست فرستادگان شاپور، پادشاه ساسانی، به قتل آمد››.[17]

در این گزارش نام پادشاه ارمنستان به صورت خسرو آمده است، اما در گزارش زوناراس از تیرداد سخن می رود. دیون کاسیوس نیز از یک پادشاه ارمنی به نام تیرداد سخن می گوید که در زمان اردوان، آخرین شاهنشاه اشکانی، تاج پادشاهی اش را از قیصر ماکرینوس (217-218)[18] دریافت کرد و این قیصر پس از جنگ هایی چند با ارمنستان برای تیرداد تاج پادشاهی فرستاد.[19] زمان این رویداد باید حدود سال217 م باشد. آکادمیسین هاکوپ ماناندیان (1873-1952) بر این عقیده است که این تیرداد همان تیردادی است که با شاپور یکم جنگید و شکست خورد. پس می توان گفت که تیرداد از سال 216تا زمان تصرف ارمنستان به مدت سی و هفت سال پادشاه بود و بیست و پنج سال در برابر بنیان گذاران سلسلهٔ ساسانی تاب آورد.[20] با این حال، بودن چند پادشاه ارمنی به نام های خسرو و تیرداد که در سدهٔ سوم میلادی حکومت داشتند کشف حقیقت را با دشواری های بسیار روبه رو کرده است.

بدین سان ارمنستان، که از مدت ها پیش به عامل اختلاف میان دو دولت ایران و روم بدل گشته بود و هر یک از دو دولت نامبرده می کوشیدند تا از نفوذ خود در آن بهره جویند به تصرف ایران درآمد.[21] شاپور با گشودن ارمنستان یک شاهزادهٔ غیراشکانی ارمنی به نام آرتاوازد را به پادشاهی آن جا گماشت. این آرتاوازد تا حدود سال262م بر ارمنستان فرمان می راند.[22] از این پادشاه آگاهی چندانی در دست نیست. در زمان او شاپور یکم با رومیان جنگید و لشکر شصت هزار نفری روم را در باربالیسوس در هم شکست.[23] در این جنگ، که به اسیر شدن قیصر والریانوس انجامید، نیروهای ارمنستان نیز در سپاه ساسانی با رومیان جنگیدند.[24] پس از آرتاوازد یکی از پسران شاپور یکم به نام هرمزد اردشیر از سوی وی به پادشاهی ارمنستان گمارده شد.[25]  

شاپور یکم در سال272 م درگذشت.[26] پس از او دو پسرش به نام های هرمزد یکم (272-273م)، که شاه پیشین ارمنستان بود، و بهرام اول (273-276م) بر ایران فرمان راندند که دربارهٔ دوره های کوتاه پادشاهی آن دو آگاهی های چندانی در دست نیست.[27] سپس بهرام دوم (276-293م)، پسر بهرام یکم، به پادشاهی رسید و در زمان او بار دیگر میان ایران و روم جنگ درگرفت.[28]

در آن زمان، برادر بهرام، که در سیستان حکومت داشت، شورش کرد و پادشاه کوشان نیز وی را یاری داد. بهرام دوم، برای جنگ با برادر و نجات تاج و تخت خویش، شتابان پیمان صلحی با رومیان امضا کرد و بین النهرین و ارمنستان را به آنان داد.[29] این پیمان در سال283 م بسته شد و به موجب آن ارمنستان و بین النهرین به تصرف رومیان درآمدند.[30] بدین سان، ارمنستان پس از حدود سی سال (از سال3 /252م) که ایرانیان بر آن فرمان می راندند بار دیگر در حوزهٔ نفوذ رومیان قرار گرفت. گیبون این مدت را 27 سال می داند و می نویسد ارمنستان بیش از 27 سال یکی از استان های تابع پادشاهی بزرگ ایران بود.[31]

در سال287 م، تیرداد، شاهزادهٔ ارمنی، که در جنگ های پیشین ایران و روم در لشکر رومیان جنگیده بود به یاری رومیان توانست بر تخت پادشاهی ارمنستان بنشیند و به گفته مارکوآرت حکومت ارمنستان به پادشاه قانونی خود بازگردانده شد. [32] پرسی سایکس دربارهٔ او می نویسد: ‹‹تیرداد، پسر خسرو، که به دستور اردشیر کشته شده بود به سلطنت ارمنستان برگزیده شد. این مدعی تاج و تخت اجداد اشکانی خود، قیافه ای عالی و باشکوه داشت، به علاوه به طوری که در خدمت دولت روم نشان داده بود فوق العاده شجاع و دلیر بوده است. وی به محض اینکه با یک دسته قشون رومی به مرز ارمنستان نزدیک شد تمامی ملت به یاری او برخاسته و مقدمش را گرامی شمردند››.[33] تیرداد حدود چهل و پنج سال پادشاهی کرد (تا حدود330 م) در پژوهش های نوین تاریخ ارمنستان وی به تیرداد سوم و تیرداد بزرگ معروف است.

در ایران نیز بهرام سوم در293 م بر تخت نشست. اما پادشاهی او چند ماه بیش نپایید، زیرا نرسی، پسر شاپور یکم، که پادشاه پیشین ارمنستان بود، او را از تخت برانداخت و خود شاهنشاه ایران شد.[34] نرسی سپس در سال296 م، یعنی سه سال پس از جلوس خود، به ارمنستان حمله کرد و تیرداد را از آنجا راند.[35] اما کوشش نرسی برای برقراری دوباره سلطهٔ ایران بر ارمنستان چندان کامیابی نداشت و پس از چندی که رومیان به یاری تیرداد آمدند سرانجام در سال298 م از لشکر رومیان به سختی شکست خورد[36] و خود، در حالی که زخم برداشته بود، گریخت. سپس پیمان صلحی چهل ساله میان ایران و روم بسته شد[37] و تیرداد سوم با خیالی آسوده بر تخت ارمنستان نشست. او در سال301 م فرمان به برقراری مسیحیت در ارمنستان داد و آن را دین رسمی کشور اعلام کرد و ارمنیان را در مسیری جدا از ایران و روم به پیش برد.

پس از چند سال، رومیان نیز به فرمان کنستانتین بزرگ به مسیحیت گرویدند. ‹‹دخول دیانت عیسی در ارمنستان، که مقارن آن احوال به دست تیرداد و جانشینان او انجام گرفت، موجب شد که بین روم و ارمنستان ارتباط محکم تری ایجاد گردد››.[38]

نرسی در سال302 م از درد و اندوه شکستی که از رومیان خورده بود درگذشت و پسرش، هرمزد دوم (302-309 م)، به پادشاهی رسید. در روزگار هرمزد دوم صلح برقرار بود و ارمنستان با جانفشانی های گریگور مقدس و پشتیبانی تیرداد بزرگ در راه گسترش مسیحیت و استوار ساختن پایه های آن گام برمی داشت.[39] لانگ دربارهٔ گریگور مقدس می گوید: ‹‹قدیس گرگوریوس منور نجیب زاده ای پارتی بود که امروز کلیسای ارمنی با لقب پارتو، پارتی، با غرور یاد می کند››.[40]

پس از هرمزد تاج و تخت به کودکی خرد تعلق گرفت. می گویند موبدان پیش بینی کرده بودند نوزادی که شهبانو، یعنی همسر هرمزد دوم، به دنیا می آورد پسر خواهد بود. پس در خوابگاه شهبانو تاج پادشاهی آویختند تا آنکه این کودک زاده شد. مورخی به نام ثعالبی می نویسد:‹‹ شاپور نخستین شاهی است که در شکم مادر به پادشاهی رسید و از آغاز زندگی در شکم مادر تا هنگام مرگ پادشاهی داشت››.[41] به روایتی دیگر شاپور نوزادی خرد بود که پدرش هرمزد کشته شد و او به پادشاهی رسید.[42]

تیرداد بزرگ در حدود سال330 م درگذشت. سپس پسرش خسرو معروف به خسرو کوتاک[43] تا سال338 م و پس از او پسرش، تیران (338-350م)، بر ارمنستان فرمان راندند. اینان پادشاهان ضعیفی بودند که نتوانستند چندان که باید اوضاع را سر و سامان دهند. پاسدرماجیان می نویسد:‹‹پس از مرگ تیرداد سوم، ارمنستان وارد یک دورهٔ بسیار دشوار و ناگوار از تاریخ خود شد، و در آن واحد هم به سبب بی کفایتی برخی از فرمانروایانش بود و هم به دلیل اختلافات داخلی، و بیش از همه به انگیزهٔ تحول عوامل خارجی، به ویژه افزایش قدرت ساسانیان و ضعف امپراتوری روم››.[44] در روزگار ایشان ستیز میان دودمان های ارمنی و گرایش های گریز از مرکز آنان افزایش یافت. به روایت کریستنسن، ارمنستان همواره دستخوش ستیز بین بزرگان بود و در نتیجه ایران و روم در امور داخلی آنها پیوسته مداخله می کردند و ارمنستان همچنان کانون جنگ های ایران و روم بود.[45] به نظر کریستنسن، ستیزهای داخلی ارمنستان بهانه به دست شاپور داد تا جنگ را تجدید کند به این امید که شاید آنچه را که نرسی از دست داده بود دوباره به کف آورد.[46]

شاپور دوم (309-379 م) از بزرگ ترین شاهنشاهان ساسانی است. در زمان او ایران به حکومتی نیرومند تبدیل شد که روزگاران پرشکوه گذشته را باز آورد. شاپور چون به سن بلوغ رسید و زمام امور را به دست گرفت، سیاست دیرین ساسانیان مبنی برگرفتن سراسر بین النهرین، ارمنستان و آسیای صغیر را دنبال کرد.

گیرشمن می نویسد: ‹‹شاپور دوم که از جانب دشمن شرقی آسوده خاطر گردید، در سمت مغرب به منظور شستن لکه ننگ دو صلحی که با رومیان به وسیلهٔ بهرام دوم و نرسی منعقد شده بود و در نتیجه قسمت اعظم ایالات غربی از دست ایران خارج گردیده بود، جنگ را آغاز کرد››.[47] زرین کوب نیز چنین می نویسد: ‹‹شاپور بعد از حل مسائل داخلی متوجه مسئلهٔ روم و ارمنستان و دشواری های ناشی از عهدنامهٔ نصیبین شد››.[48] جنگ های درازمدت شاپور با رومیان سرانجام به پیمان صلح363 م انجامید که به موجب آن رومیان به ناچار از بین النهرین پس نشستند و تعهد دادند که در کار ارمنستان دخالت نکنند. پس شاپور با خیالی آسوده به ارمنستان تاخت تا آن را بار دیگر فرمان گزار خویش سازد. مارکوآرت می گوید اگر چه رومیان بر اساس قرارداد صلح ارمنستان را به ایران واگذار کردند، اما ارامنه سرسختانه به دفاع از خود برخاستند.[49] ارمنستان در آن زمان با آنکه بر اثر کشمکش های درونی ناتوان شده بود، اما هنوز نیروی رزمی چشمگیری داشت. آرشاک دوم (350-367م) چهار سال تمام با شاپور جنگید و توانست در برابر شاپور نیرومند تاب آورد.[50] شاپور که چاره ای نداشت و سخت خواستار به زیر فرمان آوردن ارمنستان بود آرشاک پادشاه آنجا را فریب داده، او را به دربار خویش خواند و در همان جا وی را در زنجیر نقره کشید و از دو چشم محروم ساخت. آرشاک نیز خود را کشت.[51]

کریستنسن نیز از فریب آرشاک سخن می گوید و می نویسد که شاپور با حیله و به قصد دلجویی آرشاک، پادشاه ارمنستان را به جشنی دعوت کرد و او را گرفت و به حبس انداخت.[52] سپس با یورشی سخت ارمنستان را گشود.

تصرف ارمنستان با ناخشنودی رومیان روبه رو شد. آنان شاپور را به دخالت در ارمنستان متهم کردند و پاپ، پسر آرشاک دوم را که در روم گروگان بود به پادشاهی گماردند و او را برای به دست آوردن تاج و تخت پدرش با لشکری بزرگ به ارمنستان فرستادند. پاپ به ارمنستان آمد و نیروهای ساسانی مستقر در آن را شکست داد و بر تخت پادشاهی نشست (370م).

پاپ تا374 م پادشاه بود. او اگرچه با کمک رومیان بر تخت نشسته بود، اما می دانست که بدون خشنودی شاهنشاه ایران حکومت وی پایدار نخواهد بود. پس کوشید تا با شاپور گفت و گو و پشتیبانی وی را جلب کند. این روش پادشاه ارمنستان و سیاست مستقلی که در پیش گرفته بود به نارضایتی رومیان انجامید.[53] پس قیصر والنس (364-378م) به سردارانش که در ارمنستان بودند فرمان داد تا پاپ را در نهان بکشند. آنها نیز با فریب و نیرنگ پادشاه جوان را به جشنی فراخواندند و او را کشتند.[54]

با مرگ پاپ قیصر والنس برادرزادهٔ پاپ به نام ورازدات (374-378 م) را که در روم به سر می برد در مقام پادشاه برگزیدهٔ خویش روانهٔ ارمنستان کرد. او کوشید سیاستی مستقل در پیش گیرد و این به نارضایتی هر دو دولت ایران و روم انجامید.[55]  ورازدات جوانی دلیر و قهرمان مشت زنی المپیک بود.

در همین سال ها بود که ایران و روم برای پایان دادن به مسئلهٔ ارمنستان به گفت وگویی جدی پرداختند. آمیانوس مارسلینوس (330-395 م)، مورخ یونانی، که آثارش را به لاتین نوشته است، دربارهٔ رویدادهای این دوره می گوید: ‹‹در سال377 م گوت های غربی شورش کردند به تراکیا حمله بردند و قسطنطنیه را تهدید به سقوط کردند. قیصر والنس به ناچار لشکریان خود را از ارمنستان فراخواند و به تراکیا فرستاد. او بار دیگر با شاپور به مذاکره پرداخت و نماینده ای نزد وی فرستاد تا حتماً بر سر ارمنستان به توافق برسند››.[56] به روایت برخی مورخان یونانی این توافق صورت گرفت و صلح برقرار شد. اما از مفاد این پیمان صلح چیزی گزارش نشده است. این پیمان در سال377 م بسته شد.[57]

با پیمان صلح377 م سرنوشت آیندهٔ ارمنستان رقم خورد و نفوذ ایران بر بخش بزرگ آن برقرار شد. به دنبال این توافق مانوئل مامیگونیان، برادر موشغ مامیگونیان، که در ایران به سر می برد، با تأیید شاپور دوم به ارمنستان رفت و مقام سپهبدی آنجا را به دست آورد.[58] مانوئل به یاری ایرانیان ورازدات، شاه ارمنستان، را شکست داد و از کشور راند و آرشاک سوم (378- 387م) را بر تخت پادشاهی ارمنستان نشاند. 59مانوئل خود در سال383 م درگذشت.[60]

در آغاز حکومت آرشاک سوم، شاپور دوم پس از هفتاد سال پادشاهی در سال379 م درگذشت.

پس از شاپور دوم، پادشاهان ضعیفی به حکومت رسیدند.[61] نخست، اردشیر دوم جانشین او شد. یعقوبی دربارهٔ اردشیر می نویسد که او برادر شاپور بود و روش بدی در پیش گرفته بزرگان و نجبا را می کشت.[62]

کرستینسن دربارهٔ جانشینان شاپور دوم می نویسد: ‹‹جانشینان شاپور دوم یعنی برادرش (؟) اردشیر دوم (379 -383م) و دو پسرش شاپور سوم (383-388م) و وهرام چهارم (388-399م) شاهزادگانی ضعیف النفس بودند و در زمان سلطنت آنها، اعیان دولت به آسانی اقتداری را که در عهد شاپور از دست داده بودند به چنگ آوردند. پادشاه نخستین را اعیان خلع کردند و آن دو نفر دیگر به مرگ ناگهانی وفات یافتند››.[63]

در روزگار شاپور سوم (383-388 م)، گویا اوضاع ارمنستان بهبود یافت و از فشار دورهٔ شاپور دوم کاسته شد. اما چنان که فرای می گوید در پادشاهی شاپور سوم نیز ارمنستان همچنان مایهٔ ستیز میان دو امپراتوری روم و ساسانی گردید.[64] ولی ستیز این دو رقیب دیرین این بار با مصالحه پایان یافت و به پیمان صلح انجامید. مطابق این پیمان در سال387م ارمنستان به دو بخش ایرانی و رومی تقسیم شد که در هر بخش یک پادشاه وابسته گمارده شد. آرشاک سوم (378-387م) در بخش رومی و خسرو سوم (385-389 م) در بخش ایرانی ارمنستان به پادشاهی گمارده شدند. کریستنسن این خسرو را پسر ورازدات، پادشاه پیشین ارمنستان می داند.[65]

ایران ساسانی پس از گماردن خسرو به پادشاهی بخش شرقی ارمنستان، رفتاری ملایم با بزرگان و سران دودمان های ارمنی در پیش گرفت و سازمان درونی ارمنستان و حقوق و امتیازات بزرگان را دست نخورده باقی گذاشت. داشتن مرز مشترک با روم، ایران را بر آن داشت تا از نیروی رزمی ارمنستان در نگاه داری مرزهای جدید خود بهره جوید و حکومت اشکانیان ارمنی را همچنان در آنجا برقرار دارد.

اما حکومت اشکانیان در بخش رومیان سرنوشت غمباری داشت. بیش از سه سال از حکومت آرشاک، پسر پاپ، نگذشته بود که وی درگذشت و این بهانه ای به دست قیصر داد تا حکومت ارمنیان را برچیند و آن بخش را ضمیمهٔ خاک خود کند. بدین سان در سال390 م این بخش از ارمنستان به قلمرو روم ملحق شد و دیگر هیچ گاه روی استقلال را ندید.

شاپور سوم در سال388 م درگذشت. یعقوبی می نویسد: ‹‹خیمه ای بر سر شاپور فرود آمد و او پس از پنج سال پادشاهی کشته شد››.[66] اما بعید نیست که او به دست بزرگان ناراضی ایران کشته شده باشد. پس از او بهرام چهارم شاهنشاه ساسانی شد.

به نوشتهٔ ماناندیان اوضاع ارمنستان در این روزگار بهتر شده بود و ارمنستان از پایان سدهٔ چهارم میلادی بدون مانع پیشرفت می کرد، زیرا در روزگار بهرام چهارم و یزدگرد یکم از سخت گیری ایران ساسانی نسبت به ماورای قفقاز بسیار کاسته شده بود.[67] وی ادامه می دهد که بهرام چهارم روابطی دوستانه با بیزانس برقرار و با مسیحیان خوش رفتاری کرد و آزار و تعقیب مسیحیان در زمان او کاهش یافت،[68] اما با اشراف و روحانیان پارسی برخورد و ستیزی سخت داشت.

در روزگار بهرام چهارم خسرو، شاه ارمنستان (385-389 م)، از تخت پادشاهی برافتاد، زیرا به نوشتهٔ دانشنامهٔ ارمنی، او می کوشید دو بخش شرقی و غربی ارمنستان را یکپارچه سازد، اما طرح وی عملی نگشت و در389 م به تیسفون خوانده و در دژ آنهوش زندانی شد.[69] با زندانی شدن خسرو، بزرگان ارمنستان نزد شاهنشاه رفتند و از وی درخواستند که برادر خسرو به نام ورامشاپوه (بهرام شاپور) را به پادشاهی ایشان بگمارد. شاهنشاه درخواست آنان را پذیرفت و ورامشاپوه را پادشاه بخش ایرانی ارمنستان کرد.

ورامشاپوه مدت بیست و پنج سال در آرامش پادشاهی و با هر دو دولت ایران و روم روابطی دوستانه برقرار کرد.[70] به نوشتهٔ پاسدرماجیان ارمنستان برای آخرین بار دوران عظمت خود را در زمان پادشاهی ورامشاپوه باز یافت.[71]

استاد رضایی دربارهٔ دوران حکومت ورامشاپوه می نویسد:‹‹پادشاهی دراز ورامشاپوه از 389 تا 415 میلادی بر ارمنستان، دوران سازش و صفای بیرونی و آرامش درونی برای آن کشور بود. قیصران و شاهان ساسانی مسئلهٔ ارمنستان را گشوده شده می انگاشتند. از سوی دیگر ورامشاپوه از سیاست تند نسبت به ناخارارها[72] که از تیره های ناسازگار دولت بودند پرهیز کرده و تنها نقش میانجی بین ناخارارهای ارمنی و پادشاه ایران را بازی می کرد. در جامعهٔ مذهبی کشور ساهاک پارتو (ساهاک پارتی) پسر کاتولیکوس نرسس از زمان خسرو چهارم نقش بزرگی داشت و خانوادهٔ لوساوریچ[73] توسط وی دوباره جایگاه کاتولیکوس را به دست آورده بود››.[74]

در همین دوران آرام بود که ارمنستان شاهد بزرگ ترین رویداد فرهنگی خود شد. این رویداد همانا آفرینش الفبای ارمنی در سال406 م (یا405 م) است، که با کوشش فرزانه ای به نام مسروپ ماشتوس و پشتیبانی ساهاک پارتو (پارتی)، رهبر دینی ارمنستان، صورت گرفت. ورامشاپوه هر دوی اینان را سخت پشتیبانی کرد و تا اندازه ای که در توان خود و دولتش بود امکاناتی در اختیار ایشان گذاشت. پیدایش الفبای ارمنی تأثیر شگرفی بر تاریخ ارمنیان گذاشت، که یکی از تأثیرات آن پایداری و ماندگاری ارمنیان در طول تاریخ پرفراز و نشیب خود است.

اما در ایران بهرام چهارم به زخم تیر از پای درآمد و پسرش، یزدگرد، در سال399 م به پادشاهی رسید.[75] برخی این یزدگرد را برادر بهرام و برخی پسر بهرام می دانند.[76] یزدگرد اول که چهاردهمین پادشاه سلسلهٔ ساسانی (399-421 م) بود در کتب اسلامی با نام اثیم (بزه کار) خوانده شده است، در حالی که مورخان رومی او را دادگر و نیکوکار دانسته اند چرا که تا اندازه ای از عیسویت حمایت می کرد.[77] پروکوپیوس، مورخ بیزانسی سدهٔ 6 میلادی، یزدگرد را پادشاهی فوق العاده بزرگمنش می نامد.[78] او به مسیحیان ایران آزادی مذهبی داد و به آنان اجازه داد که کلیساهای ویران را بازسازی کنند. این آزادی به اندازه ای بود که مسیحیان ایرانی در سال410م اجازه یافتند در تیسفون همایشی برگزار کنند و کلیسای خود را بنیان نهند. [79] یزدگرد تنها به شرطی چنین اجازه ای داد که کلیسای مسیحی ایران کاملاً از کلیسای قسطنطنیه جدا باشد.[80]

ورامشاپوه، پادشاه ارمنستان، در سال414 م درگذشت.[81] بعد از آن بنا به خواهش ارمنیان بار دیگر خسرو برادر ورامشاپوه، که در زندان بود، آزاد و به فرمان یزدگرد یکم پادشاه ارمنستان شد. اما درد و سختی زندان او را چنان از پای انداخته بود که تنها هشت ماه پادشاهی کرد و در سال415 م درگذشت.[82] پس از مرگ خسرو، یزدگرد با گماردن پادشاهی از دودمان اشکانیانِ ارمنی مخالفت کرد. لئو (1860-1932م) تاریخ شناس برجستهٔ ارمنی، می نویسد ‹‹ یزدگرد در سال های پایانی پادشاهی اش دریافت که رویدادهای ارمنستان و مسیری که آنها برگزیده اند روز به روز بر جدایی و دوری ارمنستان از ایران ساسانی می افزاید. پس سیاست خود را تغییر داد و پس از مرگ خسرو، پادشاه ارمنستان، از گماردن پادشاهی ارمنی بر آن دیار خودداری کرد››[83] و پسرش، شاپور، را بر تخت پادشاهی ارمنستان نشاند. ارمنیان از وی ناخرسند بودند و او را به عنوان پادشاه نمی پذیرفتند.

در سال های پایانی حکومت یزدگرد تعقیب و آزار مسیحیان شدت یافت. آکادمیسین ماناندیان می نویسد:‹‹ خودِ مسیحیان باعث این تعقیب و آزار بودند، زیرا در شهر هرمزد اردشیر خوزستان، کشیشی به نام حشو با تأیید اسقف عبدو آتشکدهٔ نزدیک کلیسا را کند و فرو ریخت. این عاملی بود که به برانگیخته شدن خشم روحانیان زرتشتی انجامید. در پی این رویداد برخی از عیسویان به خاک روم گریختند. ایران نمایندگانی نزد تئودوسیوس دوم فرستاد و از او خواست تا فراریان را بازگرداند. قیصر این پیشنهاد را نپذیرفت و در 5 مه420 م قانونی وضع کرد که برای محافظت از سرزمین های شرقی خود بارو و استحکاماتی بنا کنند››.[84]

یزدگرد در سال420 م درگذشت. به نوشتهٔ یعقوبی یزدگرد مردی بدخلق و درشتخوی، ستمکار و بد سیرت، کم خیر و پرزیان بود و مردم را شکنجه می داد تا اینکه اسبش او را لگد زد و مرد.[85] در دانشنامهٔ ارمنی آمده است که روحانیون و اشراف ناراضی یزدگرد یکم را از تخت برانداختند.[86] لئو:‹‹ می گوید یزدگرد در یکی از لشکرکشی های خود به خاور از میان رفت و روحانیان پارسی بی درنگ اعلام کردند که او به سبب گناهانش از خدایان کیفر دید و نابود شد››.[87]

با درگذشت یزدگرد یکم پسرش شاپور، که شاه ارمنستان بود، شتابان به تیسفون رفت تا بر تخت پادشاهی ایران بنشیند، اما به دست بزرگان دربار کشته شد.[88]

پس از یزدگرد، پسرش بهرام پنجم، معروف به بهرام گور در سال420 م شاهنشاه ایران شد.[89] او پس از رقابتی شدید با برادرش و کمک گرفتن از امیر عرب حیره توانست تاج و تخت پدر را به دست آورد.[90] به عقیدهٔ گیرشمن این سرمشق و عادت مبنی بر مداخلهٔ قومی خارجی برای نشاندن پادشاهی ساسانی بر تخت ایران و ادامهٔ دخالت در امور ایران به مرور زمان یکی از عوامل سست کنندهٔ شاهنشاهی شد.[91]

در روزگار او، بار دیگر میان ایران و روم جنگ درگرفت. اما پس از درگیری هایی پراکنده، قیصر تئودوسیوس دوم، مذاکرات صلح را آغاز کرد. مهرنرسی، وزرگ فرمذار (وزیر اعظم)، از سوی بهرام گور برای مذاکره با دولت روم به بیزانس رفت و با استقبالی پرشکوه روبه رو شد.[92] در پی این مذاکرات، در سال422 م پیمان صلحی بسته شد و آزادی دینی مسیحیان ایران رسمیت یافت و قیصر نیز پذیرفت که بخشی از هزینه های نگاه داری از گذرگاه قفقاز را بر عهده گیرد.[93] همچنین با استقلال کلیسای ایران از کلیسای بیزانس بدگمانی نسبت به ایرانیان مسیحی می بایست پایان یافته شمرده می شد.[94]

بهرام گور سیاستی ملایم و مهرآمیز با ارمنیان در پیش گرفت و برخلاف پدرش اجازه داد تا ارمنیان پادشاه اشکانی خود را داشته باشند و همهٔ شورشیان را عفو کرد.[95] او کوشید نارضایتی پایدار در ارمنستان را با نشاندن یک اشکانی یعنی آرتاشس، پسر ورامشاپوه، بر تخت این سرزمین فرو خواباند.[96] این آرتاشس بر خلاف پدرش، ورامشاپوه، که پادشاهی فرهیخته و ادب پرور بود، نوجوانی نادان و زن باره بود که زندگی اش را با هوسرانی سپری می کرد. فرای می نویسد: ‹‹ پس از شش یا هفت سال بزرگان ارمنی از پادشاهشان خسته و بیزار شدند و از بهرام درخواستند که آرتاشس را از تخت شاهی برکنار دارد. بهرام این خواسته را اجابت کرد و در سال428 م حاکمی ایرانی را به جای او گماشت››.[97] و از این تاریخ پادشاهی دودمان اشکانیان ارمنی پایان یافت.

یوزف مارکوآرت تاریخ برافتادن دودمان اشکانیان ارمنی را سال426 م می داند و می نویسد:‹‹ در این سال پادشاه ارمنستان به نام ارتشیس (آرتاشس= اردشیر) برکنار شد و پس از آن کشور ارمنستان یکی از ایالات ایران به شمار آمد››.[98] بدین سان، سلسلهٔ آرشاکی ها (اشک ها) که دو قرن بیش از شاخهٔ اصلی خود، یعنی اشکانیان ایران عمر کرده بود، منقرض شد و ارمنستان استقلال خود را از دست داد.[99] از آن پس، ارمنستان به دست مقام های عالی رتبه ای که مرزبان نامیده می شدند اداره شد. این مرزبانان از سوی دربار ایران فرستاده می شدند. برخی از این مرزبانان ارمنی بودند. مانند واساک سیونیکی که از443 م تا451 م مرزبان ارمنستان بود.

اگرچه ارمنستان در سه چهارم سدهٔ پنجم میلادی استقلال نداشت و شاهنشاهان ساسانی آن را اداره می کردند، اما به لطف پیشرفت های شگفت انگیزی که ارمنیان در آفرینش ادبیات ملی، ترجمه، زبان و تاریخ نگاری به دست آوردند، سدهٔ پنجم میلادی را سدهٔ زرین و عصر طلایی تاریخ ارمنستان نام نهاده اند.

پی نوشت ها:

1- آرتورکریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمهٔ رشید یاسمی (تهران: صدای معاصر،1380)، ص60؛ هاکوپ ماناندیان، نقدی بر تاریخ قوم ارمنی، ج2، ص70 و71.

2- ماناندیان، همانجا.

3- رومن گیرشمن، ایران از آغاز تا اسلا م، ترجمهٔ محمد معین (تهران: انتشارات علمی و فرهنگی،1366)، ص348.

4- دانشنامهٔ بزرگ ارمنی، ج10، ص193.

5- یوزف، مارکورات، ایرانشهر بر اساس جغرافیای موسی خورنی، ترجمهٔ مریم میراحمدی (تهران: اطلاعات)، ص212.

6- دیون کاسیوس. تاریخ روم، ترجمهٔ سیمون گرکاشاریان (ایروان،1976)، کتاب80، بخش3، ص226.

7- گیرشمن، همان، ص346.

8- عبدالحسین زرین کوب و روزبه زرین کوب، تاریخ ایران باستان (تهران: سمت،1381)، ج 4، ص12.

9- گیرشمن، همانجا.

10- دیوید مارشال لانگ، ‹‹ایران، ارمنستان و گرجستان، تماس های سیاسی››، ترجمهٔ حسن انوشه در مجموعهٔ تاریخ ایران از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانیان، گردآوری احسان یارشاطر (تهران: امیرکبیر،1373)، ج 3، ص630.

11- زرین کوب، همان، ص14.

12- کریستنسن، همان، ص131.

13- مارکورآت، همان، ص 213 و216. محمدجواد مشکور، تاریخ سیاسی ساسانیان، (تهران،1366)، ص167.

14- ریچارد فرای، ‹‹تاریخ سیاسی ایران در دورهٔ ساسانیان››، ترجمهٔ حسن انوشه در مجموعهٔ تاریخ ایران از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانیان، گردآوری احسان یارشاطر (تهران: امیرکبیر،1373)، جلد3، ص226.

15- ماناندیان، همان، ص 88 و89.

16- The Encyclopedia of Britannica 2002, Roman Emperors.

17- ادوارد گیبون، انحطاط و سقوط امپراتوری روم، ترجمهٔ ابوالقاسم طاهری (تهران: انتشارات علمی و فرهنگی،1373)، ص123.

18- The Encyclopedia of Britannica 2002, Roman Emperors.

19- کاسیوس، همان، کتاب79، بخش27، بند4، ص224.

20- ماناندیان، همان، ص88.

21- نی نا پیگولوسکایا، شهرهای ایران در روزگار پارتیان و ساسانیان، ترجمهٔ عنایت الله رضا (تهران: انتشارات علمی و فرهنگی،1372)، ص231.

22- فرای، همان، ص227.

23- کتیبهٔ شاپور یکم بر دیوار کعبهٔ زرتشت، نقل از عبدالعظیم رضایی، گنجینهٔ تاریخ ایران (تهران: اطلس،1378)، ج7، ص192.

24- ماناندیان، همان، ص97.

25- فرای، همان، ص227.

26- گیرشمن، همان، ص352 ؛ کریستنسن، همان، ص166.

27- گیرشمن، همانجا.

28- کریستنسن، همان، ص167.

29- گیرشمن، همان، ص353.

30- کریستنسن، همانجا.

31- گیبون. همان، ص123.

32- یوزف مارکوارت، همان، ص216.

33- پرسی سایکس، تاریخ ایران، ترجمه محمدتقی فخر داعی گیلانی (تهران،1362)، ج1 -4.

34- گیرشمن، همان، ص353 ؛ فرای، همان، ص229.

35- سایکس، همان، ص557.

36- فرای، همان، ص231.

37- همانجا.

38- کریستنسن، همان، ص172.

39- دربارهٔ جزییات زندگی گریگور مقدس و دودمان وی نک: ‹‹دودمان گریگور مقدس و نخستین رهبران دینی ارمنستان››، پیمان، ش 27 (1383).

40- مارشال لانگ، همانجا.

41- رضایی. همان، ص300.

42- گیرشمن، همان، ص353 ؛ فرای، همان، ص233.

43- کوتاک واژه ای است پهلوی برابر با کودک و کوچک.

44- هراند پاسدرماجیان، تاریخ ارمنستان، ترجمهٔ محمد قاضی، (تهران: تاریخ ایران،1366)، ص122.

45- کریستنسن، همان، ص173.

46- همانجا.

47- گیرشمن، همان، ص354.

48- زرین کوب، همان، ص36.

49- مارکورات، همان، ص56.

50- همان، ص59.

51- مشکور، همان، ص406.

52- کرستینسن، همان، ص184.

53- دانشنامهٔ بزرگ ارمنی، ج13، ص103.

54- لئو، مجموعه آثار (ایروان،1966)، ج1، ص485.

55- دانشنامهٔ بزرگ ارمنی، همانجا.

56- ماناندیان، همان، ص234.

57- همانجا.

58- همان، ص235.

59- دانشنامهٔ بزرگ ارمنی، همانجا.

60- مشکور، همان، ج1، ص416.

61- دانشنامهٔ بزرگ ارمنی، ج10، ص194.

62- ابن واضح یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمهٔ محمدابراهیم آیتی (تهران: انتشارات علمی و فرهنگی،1366)، ص199.

63- کرستینسن، همانجا.

64- فرای، همان، ص241.

65- کرستینسن، همانجا.

66- یعقوبی، همانجا؛ فرای، همانجا.

67- ماناندیان، همان، ص469.

68- همانجا.

69- دانشنامهٔ بزرگ ارمنی، ج13، ص103.

70- همانجا.

71- پاسدرماجیان، همان، ص127.

72- ناخارار در زبان ارمنی بزرگان و نجبای ارمنی را می گفتند.

73- لوساوریچ در زبان ارمنی به معنی روشنگر و روشنی بخش و لقب گریگور مقدس است.

74- رضایی، همان، ص394.

75- فرای، همان، ص242.

76- زرین کوب، همان، ص44.

77- محمد معین، فرهنگ فارسی، ج6، ذیل ‹‹یزدگرد اول».

78- پروکوپیوس، جنگ با پارسیان، ترجمهٔ هراچ بارتیکیان، (ایروان،1967)، کتاب یکم، بخش2، ص3.

79- فرای، همان، ص243. لئو، مجموعهٔ آثار، ج5، ص77.

80- همانجا.

81-  فرای، همانجا.

82- ماناندیان، همان، ص284.

83- لئو، همان، ص 77 و78.

84- ماناندیان، همان، ص287.

85- یعقوبی، همانجا.

86- دانشنامهٔ بزرگ ارمنی، ج10، ص194.

87- لئو، همان، ص78.

88- فرای، همان، ص244.

89- همانجا.

90- همانجا.

91- گیرشمن، همان، ص357.

92- لئو، همان، ص79.

93- گیرشمن، همانجا؛ فرای، همانجا.

94- گیرشمن، همان، ص358.

95- لئو، همان، ج1، ص513.

96- فرای، همان، ص 244 و245.

97- فرای، همان، ص245.

98- مارکوارت، همان، ص217.

99- پاسدرماجیان، همانجا.

فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 32
سال نهم | تابستان 1384 | 136 صفحه
در این شماره می خوانید:

در راه آزادی

نویسنده: آودیس آهارونیان / ترجمه: النا مسیحی فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 32 اشاره آودیس آهارونیان، نویسندهٔ نامدار ارمنی، در سال1866 م به دنیا آمد. پدرش آراکل آهنگر از...

گزارشی از سفر پیشوای دینی ارامنه جهان به ایران

نویسنده: کارینه داویدیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 32 اشاره ارامنهٔ ایران دارای سه مرکز دینی با عنوان های خلیفه گری ارامنهٔ تهران، اصفهان و آذربایجان، هستند که هر کدام...

یادداشتی برتاریخ ارمنیان پاوستوس بوزند

نویسنده: دکتر عبدالحسین فرزاد فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 32 به نظر می رسد که هرودت نخستین بار تاریخ[1] را به معنای گزارش به کار برده است. اینکه آیا مقصود از گزارش جنبهٔ...

تاریخ محکوم می کند

نویسنده: ژیلبرت مشکنبریانس فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 32 در تاریخ 28 خرداد، مراسم معرفی کتاب تاریخ محکوم می کند، محاکمه ٔ عاملان قتل عام ارمنیان، که اخیراً مؤ سسهٔ...

سخنان سیف الله گلکار در مراسم معرفی کتاب وارتان اسب

فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 32 اشاره سیف الله گلکار در سال1319 خورشیدی در تهران چشم به جهان گشود. پس از طی دوران تحصیلات اولیه در سال 1339 به دانشگاه تهران راه یافت و پس...

آنری ورنوی

ترجمه: هرمیک آقاکیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 32 آنری ورنوی «همیشه احساس کرده ام ارمنی ام» اشاره آنچه در زیر می خوانید مصاحبهٔ پروفسور روبن هاروطونیان، رییس دانشکدهٔ...

فرانتز ورفل،یار بزرگ ارمنیان

نویسنده: ماری رُز آبوسِفیان / ترجمه: ادوارد هاروتونیان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 32 اشاره فرانتز ورفل[1] (1890- 1945)، شاعر و نویسندهٔ اتریشی، آفرینندهٔ رُمان حماسی...

زبان فارسی من

نویسنده: آرتاک وارتانیان / ترجمه: ادوارد هاروتونیان شیئی غیرعادی را بر طاقچهٔ تنها پنجرهٔ خانه مان جای می دهیم. آن شیئ با خانهٔ قدیمیِ چهار طاقیِ مان با سقف روزن دارِ...

روبرت بگلریان نماینده ارامنه جنوب ایران در مجلس شورای اسلامی

فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 32 روبرت بگلریان، نمایندهٔ ارامنهٔ جنوب ایران در مجلس شورای اسلامی، در سال 1340 خورشیدی در تهران متولد شد. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در...

گئورک وارطان نماینده ارامنه تهران و شمال در مجلس شورای اسلامی

فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 32 اینک پس از گذشت قریب به یک سال از شروع به کار مجلس هفتم به جرئت می توانیم از عملکرد نمایندگان ارمنی مجلس هفتم سخن بگوییم. دو نمایندهٔ...

رویایی که به واقعیت پیوست

نویسنده: اسقف سبوه سرکیسیان / ترجمه: هرمیک آقاکیان به مناسبت هفتاد و پنجمین سالگرد تأسیس مدرسهٔ علوم دینی سیلیسی و دهمین سالگرد رهبری عالیجناب جاثلیق آرام اول، پیشوای...