سخن مترجم سید فائز بن زعَل اَلغُصَین، شیخی متشخص از عشایر عرب صحرای حُوران در شمال کشور سوریۀ کنونی و دانش آموختۀ دانشگاه سلطنتی قسطنطنیه، در دوران استیلای امپراتوری عثمانی بر عراق، سوریه، فلسطین و حجاز، به مقام های اجرایی مختلفی در ساختار حکومتی منصوب و نا خواسته شاهد جا به جایی توده ای از ارمنیان ساکن ترکیۀ عثمانی و کشتار جمعی آنها در صحراهای جنوب شرقی ترکیه و شمال سوریه شد. اَلغُصَین بنابر تصمیم حزب اتحاد و ترقی ترکیه، جانشین حکومت عثمانی، مبنی بر سپردن شغل های اجرایی تنها به شخصیت های ترک تبار در 1915 م از کار برکنار شد و سپس در ولایت دیاربکر به بهانه های واهی به زندان افتاد. او پس از رهایی به بغداد رفت و سپس از راه بصره به بمبئی رسید. فائز اَلغُصَین با دارا بودن باورهای استوار دینی و ترس از اینکه مبادا به هر دلیلی جنایت دولت ترکیه متوجه اسلام و مسلمین شود تصمیم به ثبت مشاهدات و خاطرات خود گرفت. او مجموعۀ این مشاهدات و خاطرات را در1333ق، به هنگام اقامت کوتاهش در بصره، به روی کاغذ آورد و نتیجه گیری و کلام آخر را در بمبئی به آن افزود. فائِز اَلغُصَین پس از عزیمت به جده و به جای آوردن مناسک حج در مکه در قاهره سکنا گزید و یادداشت های خود را هم درآنجا به زیر چاپ برد. یادداشت های او با عنوان اَلمَذابِح فی الاَرمَنیه[1] بازتاب گسترده ای در اروپا پیدا کرد و همان سال، یعنی در 1917م، به دست سِر آرتور پیرسون به انگلیسی برگردانده شد و با عنوان ارمنستان شهید[2] در چاپخانۀ خود مترجم به چاپ رسید. این کتابچه درسال های بعد به دو زبان فرانسه و آلمانی نیز برگردانده شد و به زیر چاپ رفت. از آنجا که نویسندۀ یادداشت هایی از اتفاقات هولناک نژادکشی ارمنیان، در بحبوحۀ جنگ جهانی اول در ترکیه، شخصیتی است مسلمان، عرب تبار، حقوق دان، با پیشینۀ فعالیت در مقام های اجرایی دولتی، آشنا با دیگر هم قطاران فعال دولتی، مشاور ملک فیصل اول[3] به هنگام قیام اعراب در برابر امپراتوری عثمانی و در نهایت نویسندۀ کتابی چون مذکراتی عَن الثورۀ العربیۀ[4] برگردان بخش بزرگی از یاداشت های وی را لازم دانسته ام و در زیر آن را برای نخستین بار به نظر خوانندۀ پارسی زبان می رسانم. مقدمه ای که در پی این سخن آمده در واقع بخشی ازکلام پایانی مجموعه یادداشت های نویسنده است که برای بیان صحیح تر باورهای وی در ابتدای این نوشته گنجانده شده. شیوۀ نگارشی یادداشت گونۀ فائِز اَلغُصَین را درحد امکان رعایت و برای حفظ اصالت، اسم شخصیت ها و مکان ها را عیناً با املای عربی نویسنده یا با املای انگلیسی آرتور پیرسون، اولین مترجم کتابچه و رجوع به برگردان های همین متن به زبان های فرانسه و آلمانی، ارائه کرده ام. مقدمۀ نویسنده مجموعه یادداشت ها و مشاهدات[5] خود را نوشتم تا مسلمانان واقعی و کل عالم اسلام از هرگونه تهمت و افترا مصون بمانند. قویاً، تأکید می کنم که آنچه بر سر ارمنیان آمد تنها و تنها از سوی حزب اتحاد و ترقی ترکیه، جانشینان امپراتوری، طراحی شد و به دست رؤسای جوان آن و از روی تعصب کور و حسادتی که همیشه نسبت به جامعۀ کوچک ولی متمدن و مترقی ارمنیان داشته اند جامۀ عمل پوشید. دیانت اسلام کوچک ترین نقشی در آن جنایت های هولناک نداشته و نمی توانست داشته باشد. از آنچه که من شاهد بودم مشخص است که ارمنیان هیچ عمل خلافی انجام نداده بوده اند تا مستوجب مجازاتی چنان غیر انسانی باشند، جنایتی که مشابه اش را در سیاه ترین دوران تاریخ هم نمی توان یافت. ارمنیان، چون شهروندان واقعی، دوشادوش سربازان ترک در جبهۀ بالکان جنگیده بودند، برادرانه در سقوط استکبار سلطان عبدالحمید با ترک های جوان همکاری کرده بودند، در تهیه و تدوین قانون جدید اساسی نقشی سازنده داشتند و با اثبات تعلق خاطر خود به اهداف حزب، سردمداران حزب اتحاد و ترقی را نیز راغب به تهیه و در نهایت، تصویب نقش احزاب سیاسی ارمنی در راهبری حکومت جدید کرده بودند. پس چگونه می توان این چرخش ناگهانی را در سیاست داخلی ترکیه توجیه کرد؟ حزبی ها، که پیش از سقوط امپراتوری عثمانی سرمست از نفرت مردم نسبت به استبداد سلطان عبدالحمید شعار برقراری حکومتی برپایۀ آزادی، عدل و برابری را سر می دادند، به محض رسیدن به قدرت و چشیدن طعم شیرین آن، حکومت دیکتاتوری – آن هم تنها در انحصار ترک ها – را نزدیک تر به ذائقۀ خود دیدند. ارمنیان از دیدگاه آنان تنها شهروندانی بودند که احتمالاً دیکتاتوری را نمی پذیرند و با اتکا به میل پیشرفتشان به زودی صفوف ارتش را به خود اختصاص خواهند داد. از ترس این دورنما و با آگاهی از کمبود استعداد خود در مقایسه با توان ارمنیان، در یادگیری علوم و فنون، موقعیت بحرانی حاصل از جنگ جهانی را فرصت خوبی برای انهدام نهایی و کامل نژاد ارمنیان یافتند. سران حزب اتحاد و ترقی نقشۀ شوم قتل عام و اخراج ارمنیان را، بر خلاف رهنمود های اسلام که در تاریخ بارها به نفع مستضعفان و مظلومان ظاهرشده است، با بی رحمی و سنگدلی ذاتی خود به موقع اجرا گذاشتند. چگونه ممکن است اقدام به کشتار ملتی را توجیه کردکه همیشه به مسئولیت شهروندی خود عمل کرده و هیچ وقت سر به شورش بر نداشته است ؟ حتی اگر مردان ارمنی اسلحه نزد خود مخفی کرده و سزاوار تنبیه بودند، مردان سالخورده، زنان و کودکان را چرا قتل عام کردند؟ مجازات این جنایت کی و چگونه اتفاق خواهد افتاد؟ من بر این باور هستم که همۀ مسلمین باید پیش از اینکه ملت های اروپایی، کوچک ترین شکی را در مورد دخالت عامل دین و مذهب در کشتار بزرگ در ذهن خود بپرورانند به بیان واقعیت پردازند و چهرۀ پنهان درپشت برنامۀ انهدام ارمنیان را معرفی کنند چرا که گذر زمان به تنهایی نخواهد توانست لکه ای به این سیاهی را پاک کند. آیات، رسم ها و تاریخ دیانت اسلام ضدیت خود را با عملکرد دولت ترکیه در این مقطع به وضوح نشان داده است. حکومتی که خود را مؤمن و حافظ خلیفه وخلافت می داند نمی تواند این چنین در برابر قوانین اسلام قد علم کند. چنین دولتی نباید خود را مسلمان و حافظ اسلام معرفی کند. بر ذمۀ همه مسلمین است که خود را از دولتی که گفته های پیغمبر خود را زیر پای گذاشته و خون ریخته شدۀ مردان سالخورده، زنان و کودکان بی گناه را روی دستانش دارد دور نگه دارند. ما هیچ گناهی مرتکب نشده ایم. به دولت های اروپایی رو می کنیم و به آنها می گویم که شما از برنامۀ شوم دولت ترکیه خبر داشتید. گاه به ترغیب آن پرداخته شاهد فجایع بعدی بوده اید ولی به موقع اعتنایی نکرده و کوچک ترین عکس العملی را از خود نشان نداده اید. زندگی نامه من پسر شیخی از عشیره های عرب سوری الصَلاۀ[6] در صحرای حُوران[7] هستم. تحصیلات اولیۀ خود را، همچون سایر پسران رؤسای قبایل، در مکتب همایونی عشایر قسطنطنیه[8] به پاپان بردم و برای ادامۀ تحصیل در رشتۀ حقوق به کالج سلطنتی در پایتخت امپراتوری عثمانی منتقل شدم. پس از تکمیل تحصیلات به کادر اداری والی دمشق پیوستم و سالیان طولانی با بخش دولتی همکاری کردم. پس از سه سال و نیم انجام وظیفه در منصب قائم مقام والی شهر مَعمورۀ العزیز،[9] با شوکری بیگ الاصل[10] و عبدالوهاب بیگ الانگلیزی[11] به وکالت پرداختم. پس از آن به عضویت شورای عمومی شهر و در مدت کوتاهی به عضویت شورای رهبری منطقه حُوران انتخاب شدم. با شروع جنگ جهانی اول، حکم حکومت مرکزی مبنی بر احراز شغل پیشین خود در مقام قائم مقام شهر مَعمورۀ العزیز را نپذیرفتم و به کار وکالت ادامه دادم چراکه آن را مثبت و آرام بخش می دانستم. در آن زمان با انگی که به دست جاسوسان حکومت به من چسبانده شده بود به همکاری با سازمان مخفی آزادی بخش لبنان و تلاش برای شوراندن قبایل عرب با همدستی دولت انگلستان، برضد حکومت مرکزی عثمانی متهم شدم و به زندان افتادم و چند روز بعد، در معیت ژاندارم ها، با غل و زنجیر به بازداشتگاه عالیه،[12] محلی که زندانیان سیاسی را زندانی و بازجویی می کردند، تحویل داده شدم. با وجود صدور حکم برائت از جرایم – براساس خط مشی طرد عرب تبار ها از مقام ها و ادارات دولتی – به دستور جمال پاشا[13] همراه با یک افسر و پنج سرباز به ولایت دیاربکر[14] تبعید شدم. دستور بازداشت وحبس من در حسن قلعه[15] شهر اِرزروم،[16] که درآن زمان از هرطرف تحت فشار واحدهای رزمی ارتش روس بود، به اجرا گذاشته شد. پس از گذراندن 22 روز زندان، آزاد شدم و در طی شش ماه و نیم اقامت در یک منزل کرایه ای در اِرزروم، از نزدیک شاهد وقایعی بودم که بر سر ارمنیان می آمد. ارتباط من با افسران ارتش و مدیران ارشد ولایت های دیاربکر، وان، بیتلیس،[17] حَلَب،[18] اِرزروم و مَعمورۀ العزیز، مرا از اوضاع اسف بار ارمنیان کاملاً مطلع می کرد. جنگ به اوج خود رسیده بود. مردم وان، که به اشغال قوای روس در آمده بود، به ولایت دیاربکر مهاجرت کرده بودند. اِرزروم تخلیه شده بود و بیشتر مردم آن نیز برای کار و زندگی به دیاربکر منتقل شده بودند. آشنایی من با مقامات، در زمان قائم مقامی شهر مَعمورۀ العزیز و اخباری که به طور هر روزه در بین زندانیان می پیچید مرا از وقایع با خبر می کرد. می دانم که جنگ به زودی پایان خواهد یافت و خوانندگان این یادداشت های من به حقیقت محض نوشته هایم، که فقط بازتاب بخش کوچکی از سرنوشت شوم ارمنیان در زیر چکمه ترک هاست، ایمان خواهند آورد. پس از اقامت چند ماهه در اِرزروم، از ترس گرفتار شدن دوباره به دست نیروهای انتظامی و برای فرار از برخورد با ترک های متعصب، اِرزروم را ترک کردم و پس از هفتاد روز راهپیمایی، تحمل مرارت بسیار و چشیدن طعم مرگ سرانجام به بصره رسیدم. در بصره، به فکر نوشتن کتابی افتادم که باید روشنگر اوضاع داخلی امپراتوری عثمانی و حزب اتحاد و ترقی می شد و پرده از جنایت هایی که به دست متعصبان ترک زیر لوای اسلام صورت گرفته بود و باعث افت ارزش های اسلام در چشم اروپاییان می شد برمی داشتم. این مقدمه را در همان سال، در اول سپتامبر1916م، در بصره نوشته ام. دیروز و امروز تاریخ ارمنستان قوم ارمن در زمان های قدیم همچون اقوام دیگر از داشتن حکومتی واحد محروم بود. پس خداوند مرد شجاعی بنام هایک[19] را به آنها ارزانی داشت تا سنگ بنای کشوری مستقل برای آنان گذاشته شود. این واقعه در دوران پیش از مسیحیت اتفاق افتاد. ارمنیان استقلال خود را در زمان اقتدار امپراتوری روم حفظ کردند و شکوه کشورشان را در زمان پادشاهی تیگران بزرگ[20] به عرش رساندند. تیگران بزرگ شهری به نام تیگراناکِرت[21] یا دیاربکر را بنیان نهاد، آن را پایتخت حکومت خود قرار داد و بخشی از آسیای میانه، سوریه و بخشی از پرسیا[22] را به مرزهای خود افزود. حکومت تیگران بر این سرزمین ها و در عصر پادشاهانی که دشمن روم بودند، سبب غلیان خشم حکومت روم، لشکر کشی آنها به ارمنستان و در نهایت، سقوط دولت مستقل ارمنستان شد. کشور ارمنستان، که پس از شکست از روم در ورطۀ جنگ قدرت های همسایه گرفتار آمده بود، زمانی را در اشغال و زمانی دیگر را با استقلال ناپایدار به سر کرد تا اینکه در نهایت زیر سلطۀ عرب ها و بعد از آنها، عثمانیان قرار گرفت. جمعیت ارمنی شمار ارمنیان ساکن درسرزمین عثمانی از 1،900،000 نفر بیشتر نبود. [23] این آمار را از کتاب نویسندۀ ترکی استخراج کرده ام که در نتیجۀ سرشماری پیش از جنگ بالکان، ارمنیان ساکن رومِلی[24] – بخش اروپایی عثمانی شامل شبه جزیرۀ بالکان، بلغارستان، مقدونیه و صربستان کنونی – را چهارصد هزار نفر و شمار آنهایی را که ساکن بخش آسیایی امپراتوری عثمانی بودند 1/5 میلیون نفر تخمین زده بود. او با احتساب سه میلیون ارمنی ساکن روسیه و پرسیا شمار ارمنیان جهان را در حدود 4/5 میلیون نفر برآورد کرده بود. ولایت های ارمنی نشین جمعیت ارمنی امپراتوری در ولایت های دیاربکر، وان، بیتلیس، اِرزروم، مَعمورۀ العزیز، سیواس، آدانا، بروسیا، حلب، ترابوزان و قسطنطنیه پراکنده شده اند و شمار آنها به جز درولایت های وان و بیتلیس و استان موش[25] کمتر از ساکنان ترک و کرد آن ولایت هاست. شمار بسیار مراکز آموزشی ارمنیان، در مقایسه با چند دبستان محلی همشهریان کرد و ترک، نشانگر تمدن و ثروت فراوان تر و فزون تر ارمنیان نسبت به جامعۀ ترک و کرد در امور بازرگانی، صنعتی و کشاورزی استان موش است. انجمن های جامعۀ ارمنیان انجمن ها و حزب های جامعۀ ارمنی ساکن سرزمین عثمانی از افراد تحصیل کرده و سیاست مدار تشکیل شده است. مهم ترین آنها حزب داشناکتسوتیون[26]و حزب هنچاک[27]هستند که در راستای خط مشی خود اصرار دارند که ارمنیان ساکن در امپراتوری عثمانی باید از هر گونه انحراف سیاسی و ابراز تمایل به قبول حاکمیت از جانب کشورهای قدرتمند اروپایی پرهیز کنند. من با ارمنیان بسیاری صحبت کرده ام ولی به یک نفر هم برنخورده ام که خواهان استقلال باشد. همۀ آنها معتقدند که آزادی سیاسی ارمنیان، در حالی که همشهریان آنها بیشتر کرد و ترک هستند، باعث بروز عقدۀ حقارت و در نتیجه آشوب، خصومت و ویرانی خواهد بود. همۀ ارمنیان ترجیح می دهند که تحت حکومت عثمانی باشند به شرطی که امور اداری حکومت مرکزی تحت نظارت کشورهای اروپایی صورت گیرد، چراکه هیچ اعتمادی به قول ترک ها ندارند. از یک ارتشی ارمنی هم شنیدم که یکی از احزاب در صدد ایجاد انقلاب داخلی و نیل به استقلال سیاسی و دیگری طالب برخورد مسالمت آمیز و پیگیری حقوق ارمنیان ساکن در امپراتوری عثمانی از راه های صلح آمیز است. هرکس که طالب اطلاعات بیشتری در مورد انجمن ها و حزب های سیاسی است باید به تاریخچۀ آنها رجوع کند. مشاهدات و یادداشت ها قتل عام تاریخ تا زمان صدور دستور حکومت مرکزی، در 1888م، هیچ موردی از خیزش کردها برای کشتار ارمنیان، غارت اموال و تجاوز به زن هایشان را ثبت نکرده است. کردها با دریافت امریۀ حکومت ترک از آن سال به قتل عام، غارت و تجاوز به اموال و حقوق انسانی همشهریان ارمنی در ولایت های وان،مَعمورۀ العزیز، اِرزروم و موش پرداختند. در 1896م بار دیگر در زمان سلطنت سلطان حمید دوم، زمانی که گروهی از ارمنیان بانک دولتی عثمان در شهر قسطنطنیه را اشغال کردند و با تحصن در آن خواهان رعایت قانون اساسی شدند، دستور قتل عام ارمنیان قسطنطنیه و سایر ولایت ها صادر شد. در پی این دستور پانزده هزار ارمنی در قسطنطنیه و سیصد هزار تن در ولایت های دیگر به قتل رسیدند. آنچه که محرز است مردم ترک و کرد هیچ گاه بدون تحریک دولت مرکزی دست به جنایات علیه ارمنیان نزده بوده اند. چند ماه پس از تصویب قانون اساسی جدید، قتل عام ارمنیان در ولایت آدانا تکرار شد ولی از مرزهای حلب و آدانا به نقاطی که ستارۀ سلطنت عبد الحمید تا 1909م در آنها می درخشید فراتر نرفت. از شمار کشته شدگان و روش قتل عام ارمنیان در این مقطع از تاریخ اطلاعات بیشتری در اختیارم نیست. طی کشتار 1896م اموال و احشام ارمنیان به تاراج رفت و خانه هایشان با خاک یکسان شد ولی بودند شهروندان خداشناس و مسلمانی که دوستان و همشهریان ارمنی خود را در خانه های خود پناه دادند و از دید مأموران حکومت دور نگه داشتند. و این در حالی بود که حکومت مرکزی تفاوت اعتقادات را شعله ور و مکرراً مسلمانان کرد و ترک را تحت لوای اسلام و به نام پیغمبر و دین، برای کشتار ارمنیان، تحریک می کرد. اعلامیۀ دولت عثمانی متن اعلامیۀ رسمی و علنی دولت مرکزی در مورد برخورد با شهروندان ارمنی: «در حالی که ارمنیان به تحرکات ضد دولتی و قانون شکنی ادامه می دهند، در حالی که در جهت بر اندازی حکومت مرکزی مقدار متنابهی اسلحه، بمب و مواد منفجره نزد خود مخفی کرده اند، در زمانی که مسلمانان را در ولایت وان به قتل رسانده اند، در حالی که درگیرودار جنگ دولت ترکیه با فرانسه، انگلستان و روسیه با قوای روس همکاری کرده اند و با توجه به خصلت آنها در یاغیگری و انقلاب، دولت تصمیم گرفته است که همۀ ارمنیان از محل سکونت خود جمع آوری و به ولایت های موصل، سوریه و دیرالزور منتقل کند. حکومت مرکزی حفظ ناموس و سلامت جان و مال آنها را تضمین می کند و دستورهای لازم برای مسافرت راحت و اسکان خوب آنها در مقصد تا پایان جنگ را هم اکنون ابلاغ کرده است». ولی ابلاغیۀ صادر شده حاوی ارادۀ سلطان و حکومت مرکزی به ادغام شبه نظامیان و گروه های ژاندارم، برای تشکیل نیرویی به نام تشکیلات مخصوصه،[28] به منظور شرکت در قتل عام ارمنیان تا آخرین نفر آنها بود. عملیات می بایست تحت نظارت و سرپرستی مستقیم نمایندگان امین حزب اتحاد و ترقی،[29] که به بی رحمی و شقاوت محض معروف بودند، صورت می گرفت. محمد رشید بیگ[30] به سرپرستی عملیات در ولایت دیاربکر منصوب شده و با گرفتن اختیارات وسیع و حکم فرماندهی گروه بزرگی از آدم کش های حرفه ای نظیر احمد بیگ ال سِرزی،[31] رُشدی بیگ[32] و خلیل بیگ[33] معروف را به مأموریت اعزام کرده بود. موارد ظاهری متعددی برای آغاز کشتار جمعی ارمنیان شمرده می شد. ارمنیان متهم به اقدام نافرجام درسو قصد به جان مؤسسان اصلی حزب اتحاد و – ترقی یعنی طلعت پاشا و انور پاشا[34] – بودند، هدفی که نقشۀ اجرایی آن در پی خبرچینی یکی از آشنایان بَدری بیگ[35] نزد عَظمی بیگ،[36] رئیس امنیت قسطنطنیه، لو رفته بود. برای فرار از علنی شدن هرگونه امکان توطئه علیه شخصیت ها شخص خبرچین به دستور رشید بیگ بلافاصله در خفا اعدام شد. موارد دیگری هم برای توجیه اتخاذ تصمیم به قتل عام ارمنیان عنوان می شدند مانند فرار سربازان ارمنی از صفوف ارتش که از ولایت های حلب و آدریانوپل[37] کنونی، در غرب بخش اروپایی ترکیه، برای خدمت زیر پرچم خوانده شده بودند، پیوستن شصت نفر از آنها به گروه یاغیان ارمنی ولایت زِیتون[38] و ادامۀ عملیات مسلحانۀ آنها بر ضد دولت مرکزی. حکومت مرکزی نیرویی به فرماندهی عمرفخرالدین پاشا[39] برای سرکوب یاغیان به زِیتون فرستاد. این ستون نظامی، بدون برخورد با مقاومت شبه نظامیان مسلح ارمنی، بخشی از زِیتون را ویران کرد و اغلب اهالی آن را از زن و مرد و کودک درجا از دم تیغ گذراند. ساکنان زنده مانده را نیز به همراهی ژاندارم ها به سمت سوریه در جنوب راند. همۀ مردان را کشت و همۀ اطفال را از گرسنگی و تشنگی زجرکش کرد. از سرنوشت و آنچه که بر سر زنان سالخورده و جوان آمد از من نپرسید. هیچ کس از ارمنیان، به جز چند نفری که تحت شکنجه و مشکلات راه کور شده بودند و چند نفر مریض به سوریه نرسیدند. تبعیدیان ارمنی بخش اروپایی ترکیۀ عثمانی را به زِیتون فرستاه بودند. نام زِیتون را هم به رِشادیه[40] تغییر داده بودند تا هیچ یادگاری از وجود ارمنیان در حافظۀ ساکنان ترک محلی باقی نمانده باشد. در مسیرسفر خود از حَما[41] زنان و مردان ارمنی بسیاری را دیدیم که در زیر سرپناه های کوچکی از مقوا و پتو نشسته بودند. وضعیت آنها به غایت اسف بار بود. چه انتظاری غیر این می رفت؟ بیشتر آنها را از درون خانه های مرفه و از روی صندلی های راحت بیرون کشیده و راهی بیابان کرده بودند. من هم مثل دیگران انبوه رانده شدگان ارمنی را دیدم که در شرایط دردناک همچون احشام در داخل واگن های باری قطار چپانده شده بودند و آنها را از حَما به حلب می بردند. پس از دو روز اقامت در حلب، با قطار و پای پیاده به ساروج،[42] در شرق حلب، رسیدیم و در کاروان سرایی، که انبوهی از ارمنیان را در آن جای داده بودند، اتراق کردیم. زنان، پس از طی کیلومترها راه با پای پیاده از اِرزروم تا ساروج، وضعیت رقت باری داشتند. با زبان ترکی با بعضی از آنها صحبت کردم و فهمیدم که ژاندارم ها آنها را عمداً از بیابان های بی آب و علف عبور داده اند و حالا، در کاروا ن سرا فقط در مقابل پول حاضر می شوند که قطره ای آب به لب تشنۀ آنها برسانند. زنان آبستن در مسیر حرکت زایمان کرده و از بیچارگی نوزاد خود را در میان زباله ها رها کرده بودند. برخی، ناتوان از جدا شدن از نوزادان خود، جسد طفل بی جان را به خود بسته و گریان به این ایستگاه رسیده بودند. اغلب مادرانی هم که به اجبار بچه های خردسالشان را به همراه داشتند جسم مریض و رنجور آنها را از نا امیدی و ضعف پشت سر رها کرده و به ساروج رسیده بودند. برای کردهای مسلح و کوه نشین همراه کاروان زن و مرد و فقیر و متمول فرقی نداشت. بیشتر ارمنیان ثروتمندی که نمی توانستند روزها پیاده روی در بیابان را، در زیر سرنیزۀ ژاندارم ها، جایگزین زندگی راحت گذشتۀ خود کنند ترجیح داده بودند که با خودکشی به زندگی دردناک خود پایان دهند. به همراه پنج ارمنی و ژاندارم های محافظ آنها با درشکه از ساروج به سمت شهر الرَها[43] (اورفای کنونی) حرکت کردیم. در افق ستون نظامی را دیدم که به طرف جبهه جنگ می رفت. وقتی نزدیک تر شدیم معلوم شد که آن فقط کاروانی است از زنان پابرهنه و مریض ارمنی که در زیر شلاق ژاندارم ها از شهرهای دور به این منطقه آورده شده اند. هرکس که از ضعف بر زمین می نشست یا با ضربۀ قنداق سربازی به حرکت ادامه می داد یا در بیابان از حال می رفت تا طعمۀ سگ ها وحیوانات درنده شود. درساعات اول ورود به اورفا متوجه شدیم که ژاندارم ها بنا به دستور والی شهر، که از قرار معلوم از انجام وظیفۀ هم ردیف های خود در شهر های دیگرکاملاً با خبر بوده است، خانه به خانه به جمع آوری ساکنان ارمنی پرداخته اند. همۀ کاروان سراهای اطراف شهر مملو از زنان و بچه های ارمنی بود. چند نفر از تبعیدی ها با ژاندارم ها درگیر شده، یک سرباز و سه ژاندارم را کشته و منتظر مجازات وحشتناکی بودند. جمال پاشا هم از حلب فخری پاشا، جلاد خود، را برای رسیدگی به حادثه به اورفا فرستاده بود. فخری پاشا نیز به نوبۀ خود کاروان سراها را به زباله دان اجساد تبدیل و همه را از کوچک و بزرگ تیرباران کرد و فقط سرنوشت دختران زیبا روی و جوان را به دست سربازان کرد بیابان گرد و ترک های وحشی سپرده بود. در مسیر مرگ در فاصلۀ شش کیلومتری بین اورفا و دهکدۀ جِوران[44] و در امتداد مسیر تا شهر سیوِِرِک،[45] در استان رَحا،[46] زنان را می دیدیم که یا جسد برهنه شان در کنار جاده افتاده بود یا جسد نیمه جانشان وادار به حرکت می شد. اجساد نیمه برهنه از شدت حرارت آفتاب سیاه شده بودند و هرچه به آبادی نزدیک تر می شدیم اجساد بچه ها بیشتر می شد. برای استراحت کنار نهر آبی توقف کردیم. وقتی که از گروه جدا شده بودم تا سرچشمه را پیدا کنم به صحنه ای برخورد کردم که اشک از چشمانم جاری کرد. در کنار جسد نیمه برهنه و غرق به خون زن جوانی جسد پسر بچۀ هشت نه ساله ای را دیدم که با صورت در گل و لای افتاده بود. سرش را با تبر شکافته بودند. زمانی که دستمالی به صورت گرفته بودم، تا همراهان اشکم را نبینند، صدای عارف اِفِندی را شنیدم که کشیش اَسحاق[47] آسوری را صدا می زد. صحنۀ دل خراش دل افسر را آشفته کرده بود. به طرف صحنه رفتم. سه بچه را دیدم که تن شکنجه شده و برهنۀ خود را از ترس کردها در آب گل آلود مخفی کرده بودند. مادرشان چند قدم آن طرف تر از درد و ضعف می نالید. شرح واقعه را از او جویا شدم. از اهالی اِرزروم بود. او تعریف کرد که ژاندارم ها همۀ زنان گروهی را که او هم جزوشان بوده در راه شکنجه کرده بودند، پول و آنچه را که با خود داشتند غارت کرده بودند، عده ای را کشته و زنده ها را هم به اینجا رسانده بودند. تعریف می کرد که وقتی به اینجا رسیدیم مردان کرد به جان دختران زیباروی افتادند و زن های کرد هم تمام لباس های ما را با خود بردند. این زن نگون بخت را، که نای راه رفتن نداشته، به حال خود رها کرده و کاروان را به سمت دهکده جِوران برده بودند. او تعریف کرد که آن جسد متعلق به زن جوانی است که به دفاع از شرفش بلند شده بود. برای تنبیه او و پیش از شلیک چهار گلوله به سینه اش او را مجبور کرده بودند که شاهد قتل پسر هشت ساله اش با تبر و جان کندن او باشد. مسیر سیوِرک تا دیاربکر پر بود از کاروان های زنان نیمه برهنۀ ارمنی که گریان و خون آلود زیر شلاق ژاندارم ها راه می رفتند. دل حیوانات وحشی هم باید از دیدن آن مجموعۀ پوست و استخوان متحرک به درد آمده باشد. خدای بزرگ. گناه اینها چیست؟ آیا بر ضد حکومت ترک قیام کرده اند؟ آیا کسی را کشته اند؟ چه جرمی به جز مدیریت صحیح خانه و خانواده و تربیت صحیح بچه هایشان داشته اند؟ چه گناهی مرتکب شده اند که ارمنی زاده شده اند؟ از تو می پرسم. آی مسلمان! آیا اینها جنایتکار هستند؟ لحظه ای به خود بیا و از خود بپرس که گناه این زنان نگون بخت چیست؟ آیا گناه آنها در تحصیلات و صفات برتر اخلاقی شان نسبت به زنان ترک بوده است؟ حتی اگرپدرها، شوهران و برادرانشان با دولت مرکزی سر ستیز داشتند، آیا شایسته است که با آنان با رفتاری بدتر از حیوانات وحشی برخورد کنند؟ خدا در قرآن فرموده است که هیچ کس را به خاطر گناه دیگران تنبیه نکنید. این زنان ضعیف یا نوزادانشان چه گناهی را مرتکب شده اند؟ آیا مردان دولت ترک می توانند حتی یک مورد از خطاهای این نگون بخت ها را بشمرند؟ آیا این مسلمان نماها و پیروان دروغین اسلام و خلیفه حق دارند خلاف قرآن و رسولش عمل کنند؟ تا به حال هیچ حیوانی که خود را متمدن می شناسد، در سایۀ خداوند، مرتکب این گونه جنایات هولناک نشده است. در نزدیکی های دهکدۀ جِوران به تل خاکی رسیدیم که اطرافش را قلوه سنگ چیده بودند. گاریچی ما گفت که این مقبرۀ گریگور ظهراب[48] و وارتکِز،[49] نمایندگان ارمنی مجلس اعلای ترکیه، است که همراه سایر ارمنیان به مسلخ رانده شده بودند. گریگور ظهراب و وارتکز هیچ کس نیست که گریگور ظهراب، وکیل پر آوازه و نمایندۀ قسطنطنیه در مجلس و وارتکز سرنگولیان، فعال اجتماعی – سیاسی و دیگر نمایندۀ مجلس را نشناسد. گریگور سیاست مداری بود مدیر، مدبر، سخنران، صادق، شجاع و قادر. سخنرانی قاطع او در صحن مجلس غالباً با تصویب قانون مورد بحث به دست نمایندگان خاتمه می یافت. ظهراب هیچ وقت از دفاع از حقوق هم وطنان ارمنی خود دست بر نمی داشت. زمانی که رهبران جوان و نوپای حزب اتحاد و ترقی دریافتند که از دانش کافی و سیاست روز لازم برای رهبری کشور محروم هستند، به اجبار، نگاه خود را به رسم و رسوم اجداد تاتار خود معطوف کردند، یعنی خرابی آبادی ها و قتل عام بی گناهان. آنها ظهراب و وارتکز، دیگر نمایندۀ مجلس، را در قسطنطنیه دستگیر و به مسلخ بیابان های سوریه تبعید کردند. فرمان تبعید حاوی دستور قتل آنها بود که می بایست به ظاهر دراثر حملۀ راهزنان یاغی گزارش می شد. آنها کشته شدند چون دولت مرکزی نمی توانست عاقل تر و قابل تر از خود را تحمل کند. آنها قربانی شدند چون حاضر نبودند عشق به هم مسلکان خود را پنهان کنند. هلاکت آن دو به دست یکی از جلادان قسم خوردۀ حکومت، یعنی احمد ال سِرزی، که قاتل زِکی بیگ[50] نیز بود، اتفاق افتاد. بعدها سرنوشت ال سِرزی، که در سایۀ حمایت اعضای حزب اتحاد و ترقی از مجازات و حتی زندان دروغین جسته بود، بر سر زبان ها افتاد. یکی از کردها به من گفت که ظهراب را به منزلۀ شجاع ترین متفکر می شناسد. گویا وقتی که سلطان عبدالحمید او را به جرم رهبری ارمنیان در زندانی در میادین[51] در ولایت دیاربکر به بند کشیده و عذرخواهی او را در مقابل جانش خواسته بود ظهراب اعلام کرده بود که حاضر نیست شرافت خود را به دولتی بفروشد که جنایت های آن را به چشم دیده، با گوش خود شنیده و با دستان خود لمس کرده است. سردمداران حزب اتحاد و ترقی، هم زمان با تبعید و قتل گریگور ظهراب و وارتکز سرنگولیان، دو نمایندۀ مجلس، دستور قتل کلیۀ شاغلان ارمنی ادارات و حتی مشاوران ارمنی حزب خود را صادر کردند. خون بها وقتی که به سیوِرِک رسیدیم عارف اِفِندی برای گزارش و کسب دستور به ادارۀ دولتی محل مراجعه کرد. در بازگشت به من خبر داد که رئیس پلیس و فرماندۀ ژاندارمری سیوِرِک از او خواسته اند که پنج زندانی ارمنی و مرا به آنها تحویل دهد یا برای به سلامت رسیدنمان به دیاربکر بابت هر زندانی پنجاه لیر ترک پرداخت شود. عارف اِفِندی خواستۀ آنها را در کاروان سرای محل اقامت به اطلاع ما و کشیش اسحاق رساند. دار و ندار کشیش و پنج زندانی و من بیش از ده لیر نبود. عارف اِفِندی پیغام زندانیان و ده لیر را روی میز رئیس پلیس گذاشت. مجادله و چانه زنی بر سر خون بها و زندگی ما بین افندی از یک طرف و رئیس پلیس و احمد بیگ، فرماندۀ گروهان کردها، از طرف دیگر در گرفت. برد با اِفِندی بود چرا که حکم حزب اتحاد و ترقی برای عبور زنده تا دیاربکر را در جیب داشت. زباله دانی برای طفل معصوم در مسیر خشک و سوزان به پسر بچۀ سه چهار ساله ای رسیدیم که مبهوت و بی حرکت در کنار جاده ایستاده بود. سر و وضعش از خانوادۀ ارمنی متمولی حکایت داشت. چشمان آبی، موی طلایی و سر و صورتی سیاه شده و خاک آلود داشت. عارف اِفِندی درشکه را نگه داشت و به سمت بچه رفت و وقتی نتوانست هیچ پاسخ و واکنشی از بچۀ بهت زده بشنود و بفهمد به درشکه برگشت و گفت که چاره ای نداریم جز آنکه او را همچنان تنها در بیابان رها کنیم چرا که اگر او را با خود به دیاربکر ببریم، مسلماً به جلادان سپرده ایم. اینجا شاید که کرد دل رحمی از راه برسد و او را در خانواده اش بزرگ کند. همه ساکت و مبهوت ماندیم. پسر بچه نمونه ای از کودکان دیگر بود که یا پدر و مادرش را در مقابل چشمانش به قتل رسانده و یا از فرط ضعف او را به خدا سپرده و خود گریان به راه مرگ ادامه داده بودند.آیا هیچ انسانی که خود را متدین و اشرف مخلوقات می شناسد می تواند این گونه با هم نوع خود رفتار کند؟ پسر بچه را در افق گم کرده بودیم که به کاروان سرایی در نزدیکی دیاربکر رسیدیم. منظرۀ کنار جاده ها همان بود که می شناختیم. صحنه هایی ازجسد مردی با گلوله ای در سینه، طفلی که در آغوش مادرش برای آخرین بار خوابیده است و یا جسد نیمه برهنۀ دختری تازه شکفته با وضعیتی که خود گویای داستانش بود. در نزدیکی های شهر دیاربکر شاهد نوع دیگری از توحش و جنایت شدیم. اینجا تل اجساد سوخته ای را دیدیم که هنوز دود از آن بر می خواست و فقط خدا می داند که در میان دود و آتش چند نفر زن، چند نفر مرد و چند نفر بچه و نوزاد به آغوش مرگ رفته بودند. هیچ چیز از دید خدا پنهان نخواهد ماند. انتظار داشتیم که دست کم در اطراف دیوارهای شهر دیاربکر از جسد و جنایت خبری نباشد ولی انتظارمان بیهوده بود چراکه از ترس پخش خبر به دست مسافران اروپایی شهر، فقط چند ساعت پیش تر دستور جمع آوری انبوه اجساد از پای دیوار شهر و دفن آنها را داده بودند. در زندان دیاربکر به محض رسیدن به دیاربکر و در جهت اجرای دستور جمال پاشا من و آن پنج اسیر را به زندان تحویل دادند. در طول22 روز زندان از طریق زندانیان و به خصوص، یک هم سلولی مسلمان از وقایع روز مطلع می شدم. او می گفت که ارمنیان کسی از مقامات دولتی را نکشته اند. بلکه به دلیل امتناع مردان جوانشان از خدمت در ارتش، فرار و تشکیل گروه های مسلح یاغی به منزلۀ دشمن حکومت مرکزی شناخته شده اند. او تعریف می کرد که رشید بیگ،[52] فرماندۀ ژاندارمری و رشدی بیگ، والی تازه منصوب شدۀ دیاربکر، ارمنیان شهر را به حمل، داشتن و مخفی کردن اسلحه و دشمنی با حکومت مرکزی متهم و امر به تفتیش خانه به خانه آنها کرده اند. در نتیجۀ بازرسی ها مقداری اسلحه در بعضی از خانه ها و در کلیسای شهر کشف و ضبط شده و همین دست آویزی کافی بوده برای دستگیری هفتصد نفر از افراد سرشناس ارمنی. مگردیچ،[53] رهبر روحانی جامعۀ مسیحی شهر هم – که با درخواست آزادی آن هفتصد نفر نزد والی رفته بوده – دستگیر و به زندان موقت افتاده بود. چند کرد، که در زندان موقت به ارمنیان حمله و اموال سه زندانی ثروتمند را غارت و آنها را کشته بودند، هرگز دستگیر نشدند یا مورد بازخواست قرار نگرفتند. بیش از چند روز از واقعه نگذشته بود که فرماندۀ ژاندارمری دستور همایونی را به زندانی ها ابلاغ کرد. دستور مبنی بر انتقال همه به شهر موصول[54] و اقامت در آنجا تا پایان جنگ جهانی اول در جبهۀ ترکیه بود. زندانیان نگران این خبر را به فال نیک گرفتند، چراکه می دانستند جنگ سرانجام روزی تمام خواهد شد. آنها وسایل سفر و اقامت طولانی را تهیه و بر روی قایق های اجاره ای بار کردند تا در مسیر موصول از رودهای دجله و فرات عبور کنند. فقط چند روز پس از حرکت آن هفتصد نفر و کشیش هوماندریاس،[55] رهبر روحانی هشتاد سالۀ کاتولیک های دیاربکر، خبر رسید که همگی در رودخانۀ فرات غرق شده و هیچ یک به موصول نرسیده اند. کشتار ارمنیان هم چنان ادامه پیدا کرد و خانواده های ثروتمند شهر از جمله کِزازیان ها، تِرپانجیان ها، میناسیان ها وکِجِجیان ها یکی پس از دیگری به هلاکت رسیدند. اعضای خانوادۀ معروف دُونجیان را به خاطر حمایت خاص ازسوی مقامات ترک و دختران زیبایشان دیرتر از بقیه به قتل رساندند. شمار بسیار کمی از ارمنیان را در دیاربکر باقی گذاشتند. اینها صنعتگران، خیاط ها و کفاش هایی بودند که مجبور به تولید وسائل و کفش و کلاه سربازان در حال جنگ بودند. هم بندهای من پس از طی دوران زندان، هرازگاهی به ملاقات آن پنج زندانی هم سفر و کشیش اَسحاق می رفتم. روزی که مانع ملاقات شدند رئیس زندان را در جایی بیرون از محدودۀ زندان دیدم و خبر اعدام پنج زندانی را از او شنیدم. ژاندارمی که به دلیل جیب بری از اجساد ارمنیان برای مدتی کوتاه با آن نگون بخت ها هم سلول شده بود همراه رئیس بود و با غرور اقرار کرد که خود او کشیش اسحاق را کشته است. او می گفت که وقتی پوشش سر آن روحانی را آتش زدند او، که تیر انداز ماهری است، با تیر اول پوشش آتش گرفته را به سویی پرتاب و با تیر دوم کشیش را از رنج مرگ درد آور خلاص کرده است. جوانان زندانی اغلب با جوانان ارمنی زندانی هم صحبت می شدم و همیشه هم صحبت از رفتارحکومت مرکزی با قوم ارمنی ساکن ولایت های ترکیه بود که مطمئن هستم در تاریخ نظیر نداشته است. با جوانی به نام هاکوب کایتانجیان آشنا شدم که به اتهام مخفی کردن اسلحه و مواد منفجره به زندان افتاده، از فرط شکنجه جانش به لب رسیده و یک بار شاهرگ خود را به قصد خودکشی بریده بود. او زیر شکنجه هم حاضر نشده بود دوستانش را لو دهد. تقاضایش از من این بود که داستان زندگی او را در امریکا و در هایرِنیک،[56] روزنامۀ محلی ارمنیان شهر بوستون، به چاپ رسانم تا شاید برادر گمشده اش، کاراپِت، خبری از او بشنود. به گروه جوانانی بر خوردم که برای تعیین تکلیف به دادگاه نظامی خاربرت (مَعمورۀ العزیز) فرستاده شده بودند. آنها برای فرار از اجرای حکم اعدام گرویدن به اسلام را پذیرفته بودند چراکه شایع شده بود که ترک دیانت برای آنها تنها راه فرار از مرگ است. می گفتند فقط می خواهیم زنده بمانیم تا پایان جنگ و پایان این شقاوت را ببینیم. معتقد بودند که ارمنیان ترکیه خود شایستۀ این قتل و خونریزی بوده اند چراکه همیشه از روی سادگی و مانند یک شهروند خوب و ساده لوح تمام مفاد قانون اساسی حکومت و دروغگویی سران حزب اتحاد و ترقی را پذیرفته و همیشه از درک خوی به خواب رفتۀ ترک ها غافل مانده بوده اند. ماجرای نامه ها هنگامی که آن هفتصد نفر را از ولایت دیاربکر به مسلخ می فرستادند، به دستور والی شهر، نامه هایی انشاء شد که می بایست به امضای تک تک زندانی ها می رسید و به نشانی خانواده های نگران آنها (خصوصاً در استانبول) پست می شد. هدف گمراه کردن و آسوده خاطر نگه داشتن بستگان بود، تا با مشاهدۀ حسن نیت کامل حکومت مرکزی از هر گونه اقدام احتمالی تلافی جویانه خودداری کنند و باعث به هم خوردن برنامه نشوند. فرستادن نامه ها و قتل هفتصد نفر امضا کنندۀ آنها به فرد کردی به نام اَعمی حَسّی[57] یا حَّسی اَعمی واگذار شده بود. وقتی دستور کاملاً اجرا شد، اَعمی حَسّی را هم کشتند تا شاهدی برای جنایت باقی نماند. کشتار یونانیان، کلدانی ها و آسوری ها هیچ یک از پیروان مذهب پروتستان در دیاربکر زنده نماند. تمامی پیروان کلیساهای قدیم شرق و کاتولیک های دیاربکر و ماردین و میدیات[58] را قتل عام کرده بودند. آسوری ها خویی جنگنده داشتند. وقتی خبر کشتار هم مسلک هایشان را در دیاربکر شنیدند مسلح شدند و در سه دهکدۀ نزدیک میدیات، به مقابله با فرستادگان حکومت مرکزی پرداختند. وقتی دو گروهان ارتش منظم و یک گروهان ژاندارم از غلبه بر جنگجویان آسوری عاجز ماندند اراده[59] سلطان عثمانی مبنی بر بخشش عمومی به آنها ابلاغ شد. آسوری ها عاقل تر از آن بودند که قول سلطان را بپذیرند. آنها بر خلاف ارمنیان با نیرنگ های ترک ها آشنایی داشتند و حاضر به تسلیم شدن نبودند. کشتارمسیحیان غیر ارمنی زمانی کاملاً متوقف شد که دستور حکومت مرکز مبنی بر انحصار قتل عام به افراد جامعۀ ارمنی ترکیه دریافت شد. حمایت کردها ارمنیان شهر را پیش از اعزام در حیاط زندان دیاربکر جمع می کردند و من چند روز یک بار به ملاقات آنها می رفتم. روزی با تعجب دیدم که در حال گرفتن و جمع کردن پول، برنج و آرد از بستگان بیرون از زندان خود هستند. وقتی حکمت این کار آنها را پرسیدم فهمیدم که مایحتاج را جمع می کنند تا روزانه به کردها بسپارند تا آنان از توهین به آنها و کتک زدنشان دست بردارند و به هم قطارهایشان سفارش کنند که با زندانی ها ملاطفت داشته باشند. فقط می دانم که دیوانه وار داد زدم که وای بر بندگان گنهکار که این تنها خداست که قدرت و اراده اش را به آدم ها تحمیل خواهد کرد. روش کشتار ژاندارمی از اهالی دیاربکر برای من تعریف کرد که وقتی دستور کشتن افراد خانواده ای به آنها ابلاغ می شود افسری به خانۀ مورد نظر می رود و تعداد اعضای خانواده را ثبت و به دفتر ژاندارمری گزارش می دهد. برای جلوگیری از فرار خانه را همان شب در محاصرۀ نیروهای لباس شخصی می گیرند. ادامۀ محاصره تا ساعت هشت صبح روز بعد خود پیغامی است شناخته شده حاوی دستور قتل. زنان بسیاری را دیده ام که از ترس همان شب سکته کرده و مرده اند. پس از ساعت هشت صبح، ژاندارم ها اعضای خانواده را از کوچک و بزرگ، کَت بسته، با درشکه یا گاری به بیرون شهر می برند تا با تیر باران اعدام کنند. اغلب اوقات هم با قمه و خنجر سر آنها را مانند سلاخان گوسفندها از تن جدا می کنند. برای کشتار انبوه ارمنیان از روش های مختلف استفاده می کردند. افسری برایم تعریف کرد که در ولایت بیتلیس، گروه های ارمنیان را در داخل اصطبل هایی که پر از کاه است حبس می کردیم و در بیرون در بسته آتشی روشن می کردیم تا زندانیان به تدریج از خفگی و سوختن تلف شوند. او زن و شوهر و مادر و فرزندی را دیده بود که همدیگر را بغل کرده و به داخل اصطبلی رانده شده بودند. در ایالت موش هم از روش سوزاندن در اصطبل استفاده می شد ولی بیشتر وقت ها کشتار به قصاب های مزدوری سپرده می شد که در مقابل یک لیر ترک برای هر روز، با ساطور و چاقو، زندانیان را سر می بریدند. دکتر عزیز بیگ می گفت که وقتی در شهر مَرسیوان[60] ولایت سیواس[61] طبابت می کرده خبر از کاروان ارمنیانی گرفته که روانۀ مسلخ شده اند. او می گوید که نزد قائم مقام شهر رفتم و گفتم که من جراح هستم و کارم در بریدن اعضای بدن انسان شباهت زیادی دارد به قصاب هایی که همراه آن کاروان می روند و از او اجازه حضور در اطاق عمل را گرفتم. به کاروان رسیدم و در ایستگاه آخر آن با چشم خود دیدم که چهار قصاب با ساطور قصابی در چهار نقطه مستقر شده بودند و ژاندارم ها ارمنیان تقسیم شده در گروه های ده نفری را به نوبت نزد آنها می فرستادند. تعجبم در آن بود که ارمنیان خسته و مظلوم، بدون یک کلمه و بدون ترس، گردن خود را روی میز قصاب می گذاشتند. ژاندارم ها در منطقه ای نسبتاً کوهستانی بین دیاربکر و ماردین زنان و کودکان ارمنی را به هم می بستند و از روی صخره های بلند به زیر می انداختند تا بدنشان تکه تکه شود. تل استخوان های اسکلت آن نگون بخت ها را شاید هنوز هم در ته دره ها بتوان یافت. ژاندارم دیگری می گفت که در موقعیت های مناسب ارمنیان کت بسته را به داخل غار می فرستادیم و دهانۀ غار را گل می گرفتیم تا همگی خفه شوند. دو هزار ارمنی را در ظرف نیم ساعت در بیرون دروازۀ شهر دیاربکر، بین محله سلطان مراد و رودخانۀ دجله، قتل عام کرده بودند. تیفوس در اطراف رودخانه فرات، که پر شده بود از جسدهای متعفن و پوسیدۀ افرادی که در آن غرق شده بودند، بیداد می کرد. حراج اموال پس از کشتار ساکنان هر خانه، کلیۀ اموال داخل آن و مغازه ها و محل های کار کشته شدگان را بدون استثنا تخلیه و در حیاط کلیسای محل انبار می کردند. کمیته ای از مدیران شهر تشکیل می شد و حراج اموال را با نازل ترین قیمت انجام می داد. مبلغ به دست آمده به نام خزانۀ دولت ضبط می شد. فرشی را که سی لیر ارزش داشت به پنج لیر یا لباسی به قیمت پنج لیر را به دو مجیدیه می فروختند. اسباب موسیقی مانند پیانو را که خریداری نداشت دور می انداختند و در آخر، فرماندۀ ژاندارمری و رشید بیگ، والی شهر، مبلغ کل را با خود می بردند تا در سفر بعد به قسطنطنیه تحویل طلعت پاشا، وزیر کشور، دهند. مدرسۀ ارمنیان برای همیشه بسته می شد. برگ های کتاب هایشان را برای بسته بندی پنیر و گوشت استفاده می کردند و صلیب فلزی را از نوک گنبد کلیسایی، که حالا دیگر انباری بیش نبود، پایین می کشیدند. بعضی اوقات حیران می ماندم که آیا از آن قوم با هوش، پرکار، تحصیل کرده و متمدن نامی باقی خواهد ماند؟ بگذار این هشدار و درسی باشد برای جامعه هایی که نمی خواهند بپذیرند که آزادی را فقط می توان با خون به دست آورد. شقاوت بی تردید بی رحمی و خشونتی را که به ژاندارم ها و کردها نسبت می دهند حقیقت محض است. وقتی کاروانی به منطقه می رسید ژاندارم ها ابتدا همه را، از زن و مرد و بچه، تفتیش بدنی می کردند، هرچه پول همراهشان بود برمی داشتند، لباس هایی را که ارزشی داشت از تنشان در می آوردند. سپس آنها را در گروه های هزار نفری، به شرط کشتن بدون چون و چرا، تحویل کرد ها می دادند. دستمزد زحمت کردها، از دویست تا دو هزار لیر، مستقیماً بستگی به تعداد زندانیان داشت. کردها هم در مقابل دستمزد همه را برهنه می کردند تا مگر سکه ای لا به لای لباس ها مخفی نکرده باشند. سپس همه را تیرباران یا با خنجر و چاقو شکمشان را پاره می کردند چون شنیده بودند که ممکن است قربانیان تکه طلایی را قورت داده باشند. سپردن کار به کرد ها زحمت ژاندارم ها را کم می کرد و به آنان فرصت استراحتی می داد تا به استقبال کاروان بعدی بروند. بدا به حال کسی که دندانی مصنوعی از طلا در دهان داشت. هرکدام از ژاندارم ها یا کردها که متوجه می شد، با وحشیگری کامل، دندان را بیرون می کشید تا گنجی حرام نشود. سه گروه جمعاً پنجاه هزار نفری را که از اِرزروم، قسطنطنیه، ترابوزان و سیواس آورده بودند به یکی از خان های کرد خاربرت (مَعمورۀ العزیز)، معروف به آقا، سپرده بودند. آقا برای حمل زنان به شهر اورفا بابت اجارۀ ششصد قاطر 1,800 لیر پول دریافت کرده بود. آقا همۀ زندانیان را از اورفا به منطقه ای بین اورفا و مالاتیا[62] راند، هر چیز با ارزشی که به تن و همراه داشتند از آنها گرفت و همه را در نهایت وحشیگری قتل عام کرد. این نمونه ای از رفتار مأموران دولت نسبت به هم نوعان هم وطن خود است. تجاوز به زنان ارمن قبل و یا بعد از مرگ آنها هیچ یک از مترجم های این بخش از یادداشت های فائز اَلغُصَین مطلبی به جز عنوان آن را به قلم نیاورده اند…. بارسوم آقا زمانی که در سمت قائم مقام شهر خاربرت (مَعمورۀ العزیز) بودم، بارسوم آقای ارمنی شهر کیاختا [63] را از نزدیک می شناختم. او مردی عاقل، دل رحم و ثروتمند بود که به همه از کرد و عرب و ارمنی و ترک بدون تبعیض کمک می کرد. روزی پس از پایان دوران بازداشت، به منطقه برگشتم و از اتفاقاتی که برای ارمنیان پیش آمده بود مطلع شدم. سراغی هم از آشنای مهربان قدیم، بارسوم آقا، گرفتم. به من گفتند که وقتی مأموران سراغ بارسوم آقا رفتند، ابتدا از او خواستند تا میزان کل طلب و نام و نشان اشخاصی را که به وی بدهکار هستند اعلام کند. بارسوم در جواب می گوید که میزان کل طلب در حدود ده هزار لیر است ولی او فهرست بدهکاران را نگه نمی دارد چون همۀ مبلغ ها را قبلاً به بدهکاران بخشیده است. مأموران او را به همراه کاروانی که به طرف رودخانۀ فرات می رفت می برند. در کنار رودخانه، از ژاندارم آشنایی خواهش می کند اجازه دهند که او خودش را در فرات غرق کند. اجازه داده می شود ولی بارسوم آقا شجاعت لازم را برای خودکشی نداشته است. پس، رو می کند به ژاندارم آشنا و می گوید که زندگی شیرین تر از آن است که من بتوانم به آن پایان دهم. آنچه را که مأمورش هستی به انجام برسان. اول او و بعد اعضای خانواده اش رادر دم تیرباران می کنند. روایت یک دانشجوی ترک دانشجوی جوانی که به سمت مدیر مدرسه منصوب شده و به ولایت دیاربکر آمده بود برای من تعریف کرد که دولت به ارمنیان بورسا[64] اطلاع داده بود که باید ظرف سه روز به سمت موصل یا ال دِیر،[65] در شمال سوریه، حرکت کنند. ارمنیان خوش باور هم هرچه را می توانستند فروختند، وسایل سفر خریدند و بار کالسکه و درشکه های اجاره ای کردند. وقتی کاروان در راه به منطقه ای از بیابان بسیار خشک و بی آب وعلف رسید، درشکه چی ها آنها را پیاده و در بیابان تنها به حال خود رها کردند و برگشتند.بسیاری ازکاروانیان در بیابان ازتشنگی مردند. کرد های اطراف دختران زیبا را با خود بردند. شماری کشته شدند و فقط تعداد بسیار کمی از آنها به شهر ال دِیر رسیدند. سر نوشت بچه ها شخص عربی از مدینه الجزیره،[66] که در راه دیاربکر با من هم سفر بود، تعریف می کرد که یک بار در رکاب شیخ قبیله برای خرید گندم از ابراهیم پاشا اَل مِلیلی[67] رفته بودیم که در راه به هفده بچه، که بزرگ ترین آنها سیزده ساله می نمود، برخوردیم. آب کمی با خود داشتیم. شیخ که به گریه افتاده بود با دست خود به بچه ها آب داد. می دانستیم که حتی اگر بتوانیم در پنج روز باقی مانده آنها رابه محل شیخ برسانیم، ابراهیم پاشا دستور قتل آنها را خواهد داد چراکه شنیده بودیم که کردها همۀ ارمنیان را می کشند. به ناچار همۀ هفده طفل معصوم را به دست خدا سپرده به راه خود ادامه دادیم. در راه برگشت فقط از کنارجسد پاره پاره شدۀ آنها عبور کردیم. قیمت زن ها ژاندارم ها، در راه، کاروان ها را نزدیک روستاهای کرد نشین متوقف می کردند تا زن ها و دخترها را به هر قیمتی به آنها بفروشند. قیمت حراج در این مواقع با چانه زدن مشخص می شد ولی قیمت گذاری زن ها پیش از حرکت آنها با کاروان و یا پس از رسیدن احتمالی آنها به شهر بعدی میزان و روش خاص خود را داشت. یکی از افسران در دیر الزور[68] سه دختر ارمنی را یک جا به ربع مجیدیه از ژاندارم ها خریده بود. من می دانستم که زنان را برای فروش بین یک تا ده لیر یا حداکثرمعادل پنج گوسفند قیمت می گذارند. روایت فرماندار آشنایی نزدیک من با مقام های رسمی به خاطرسابقه و دوران مدیریت در فرمانداری ها بود. یکی از فرمانداران داستان غریبی را تعریف می کرد. او و زیر دستانش، طبق دستور حزب، همۀ ارمنیان باقی مانده را جمع و به قصاب ها سپرده بودند. گروه زندانیان مورد بحث شامل هفده زن و چند بچه بودند. یکی از بچه ها، که فقط سه سال از عمرش می گذشته و به دلیل بیماری مادرزادی فلج و قادر به راه رفتن نبوده، هنگامی که سر مادرش را در جلوی دیدگانش از تن جدا می کنند، ناگهان از جا می پرد و در برابر دیدگان حیرت زدۀ سربازان شروع به دویدن می کند. ژاندارمی او را می گیرد، با خنجر می کشد و جسد او را روی جسم بی جان مادرش قرار می دهد. شِوکِت بیگ شِوکِت بیگ،[69]یکی از فرماندهان ژاندارمری که در کشتار شرکت داشت، تعریف می کرد هنگامی که گروهی از ارمنیان را پشت دیوار شهر دیاربکر گرد آورده بودیم و تیرباران می کردیم مرد کردی به من نزدیک شد، دست های مرا بوسید وخواهش کرد دخترکی را که در صف اعدام ایستاده بود به او ببخشم. دستور آتش بس دادم و آن دختر را، که ده سال بیشتر نداشت، پیش من آوردند. به ترکی به او گفتم که من به خاطر این مرد زندگی ات را به تو می بخشم. با او برو و تا آخر عمرت با او باش. لحظه ای بعد، که شلیک را از سر گرفته بودیم، دخترک را دیدم که این بار خود را در لا به لای اجساد انداخته است. وقتی به او گفتم که می بایست دل رحمی مرا می دید و با آن مرد می رفت پاسخ داد که جسد پدر، مادر و همۀ بستگان نزدیکش آن طرف تر تلنبار شده اند و او هیچ میلی به ادامۀ زندگی ندارد. دخترک خود را دوباره به میان اجساد انداخت و ما هم در همان جا اعدامش کردیم. شِوکِت بیگ سپس اضافه کرد که اگر بچه های ارمنی این چنین رفتار می کنند، چه انتظاری از بزرگ ترهای آنها می توان داشت؟ روایت متصرف روزی که کاروان جدیدی از ارمنیان به تازگی از رأس العین[70] به منطقۀ دیر الزور رسیده بود فرماندار یا متصرف دیر الزور برای انتخاب کنیزی برای خود به میان آنها رفت و دخترک خوش رویی را نشان کرد. هنگامی که به طرف دخترک رفت متوجه شد که دختر ارمنی با دیدن او رنگ از رخسارش پریده و به رعشه افتاده است او را آرام کرد و به همراه گماشتۀ خود به خانه فرستاد. دختر نوجوان ارمنی، در خانه و در جواب متصرف که جویای دلیل ترس فراوان وی شده بود، با ترس به زبان آمده وآنچه را که بر سرش آمده بوده تعریف کرده بود. «تازه به همراه کاروان و زیر شلاق ژاندارم ها از رأس العین بیرون آمده بودیم که یک ژاندارم قفقازی تبار به ما نزدیک شد و از مادرم خواست تا هرچه پول همراه دارد به او بدهد. ژاندارم در جواب مادر، که گفته بود پولی به همراه ندارد، او را به باد کتک گرفت و شکنجه اش کرد تا اینکه مادر اقرار به نگه داشتن شش لیر ترک نزد خود کرد. ژاندارم عصبانی، که سکه ها را قاپیده بود، گفت که شما ارمنیان همه دروغگو هستید و ارادۀ ما را نادیده می گیرید. بنابراین، باید از این بابت درسی بگیرید. آن وقت در جلو چشمان من دست های مادرم را یک به یک با ساطور قطع کردند. بعد پاهایش را یک به یک بریدند و در برابر آخرین نگاه های او به من تجاوز کردند. وقتی شما به من نزدیک شدید صحنۀ مرگ مادر و آخرین نگاه او دربرابر دیدگانم ظاهرشد». همه می دانند که هیچ خانه ای در دیاربکر نیست که یک تا پنج زن ارمنی خدمتکار، کنیز یا اسیر نداشته باشد. حتی مغازه دارهای خرده فروش هم بی کنیز نمانده اند.گفته می شود که بیش از پنج هزار زن ارمنی، که اغلب از اهالی اِرزروم و خاربرت (مَعمورۀ العزیز) هستند، برای فرار از مرگ در خانه ها به صاحبان آنها خدمت می کنند. شاهین بیگ شاهین بیگ،[71] مردی از اهالی دیاربکر و هم سلولی من در زندان، را از زندان آزاد کرده بودند تا در کشتار ارمنیان شرکت کند. شاهین بیگ تعریف کرد که روزی یک گروه از زنان و مردان ارمنی را برای قتل عام به من سپردند. در میان آنها دختر جوان بسیار زیبایی را دیدم. صدایش کردم و به او قول دادم که اگر حاضر به ترک دیانت خود و ازدواج با جوان کرد یا ترکی شود، نجاتش خواهم داد. جواب او منفی بود ولی خواهشی از من داشت. قول دادم خواسته اش را عملی کنم.او گفت که برادر جوان تر من هم در بین این گروه است. خواهش من این است که پیش از من او را بکشی تا من نگران برادرم از دنیا نروم. پسرک را صدا زدم و آنها برای خداحافظی یکدیگر را در آغوش گرفتند. شنیدم که دختر ارمنی به برادرش گفت که این آخرین بوسه است و ما همدیگر را در دنیای دیگر که خدایی دارد پیدا خواهیم کرد و با هم شاهد تنبیه این خطاکاران به دست خداوند خواهیم بود. وظیفه ای به من محول شده بود و من بدون هیچ سؤالی موظف به انجام آن بودم.با یک ضربه تبر سر پسرک را شکافتم و خواستۀ دختر ارمنی را پاسخ گفتم. دختر ارمنی پس از آن بدون گریه رو به من کرد و در حالی که چشمانش را پوشانده بود از من خواست که او را نیز بکشم. یک ضربه دیگر تبر کافی بود تا من در تمام طول عمرم آن صحنه و شجاعت آن دختر ارمنی را ازیاد نبرم. جوانان ارمنی جوانان ارمنی به هنگام قتل عام زنان و مادران و کودکان خود کجا بودند؟ شماری از آنها، که در حین انجام خدمت سربازی بودند، همگی خلع سلاح شده و به جرم خیانت از پشت به آنها شلیک شده بود. دیگران را برای بیگاری و انجام کارهای سخت، به خصوص جاده سازی و ریل گذاری راه آهن حجاز، در مسیر قسطنطنیه، دمشق و بغداد به کار گرفته بودند. وقتی که زمستان از راه رسید و تغذیه، تهیۀ پوشاک و کارکردن غیر ممکن می نمود همه را به ولایت دیاربکر فرستادند و تلگرافی به ژاندارمری دیاربکر اطلاع دادند که بیرون از شهر با گروهی مسلح آماده استقبال و قتل عام همه باشند. تظاهر دولت مرکزی نگران پخش خبر قتل عام در اروپا و تشدید بدبینی درجامعۀ بین الملل بود. به همین علت راه چاره ای برای توجیه عملکرد خود اندیشیده بود. هنگامی که تلی از اجساد کشته شدگان به وجود می آمد ژاندارم ها آنها را به طور مرتب در کنار جاده می چیدند، ملافه ای روی آن می کشیدند و زنان روستاهای کردنشین اطراف را دور اجساد جمع می کردند تا با گریه و زاری در بالای سر آنها، تصویری ازکشتار مردانشان را به دست ارمنیان ایجاد کنند. عکاسان هم عکس زنان در حال گریه بر روی اجساد در خون را به خبرگزاری ها می رساندند. دولت مرکزی در این فکر بود که در آینده با این عکس ها قتل مردم کرد را به گردن ارمنیان بیاندازد و به اهالی دیاربکر و به خصوص، اروپاییان بفهماند که اگر ژاندارم ها مرتکب قتلی هم شده اند، صرفاً برای تنبیه مجرمان ارمنی بوده است. ترک دیانت معروف بود که ارمنیانی که ترک دین کرده و به اسلام روی آورده اند ازمرگ رها می شوند. برخی از زنان برای نجات از مرگ پیش مفتی و قاضی شرع شهر خودرفته و ترک دین مسیحیت کرده و به ازدواج مردان کرد و ترک در آمده بودند. هنگامی که دولت محلی شروع به جمع آوری این زنان نو کیش کرد تا به روند قتل عام ادامه دهد مفتی و قاضی شرع پیش والی رفتند و با اعلام اینکه این زنان دیگر ارمنی نیستند که مستوجب مرگ باشند و باید بتوانند آزادانه زندگی کنند خواستار رهایی آنها شدند. والی در پاسخ آنها گفته بود که این زنان چون مار کبرا هستند که به موقع نیش خود را به کار خواهند گرفت و بهتر است که روحانیان در کار سیاست دخالت نکنند. آن گروه از زنان به قتلگاه فرستاده شدند. چندی بعد رشید بیگ، والی دیاربکر، به دلیل تصرف همۀ اموال زنان قربانی و خانوادۀ آنها از کار برکنار شد. پس از انتصاب والی جدید، عده ای دیگر از زنان به امید ادامۀ زندگی، پس از ترک دیانت، بار دیگر به مفتی پناه بردند ولی چند وقت بعد آنها را هم به دست جلادان سپردند.قبول دین جدید هم مانعی برای قتل عام برنامه ریزی شده نبود. نیت ترک های حزب اتحاد و ترقی در اقدام به قتل عام ارمنیان را باید در جای دیگری جست و جو کرد. ارمنیان و آلمانی ها هر وقت صحبت از کشتار ارمنیان پیش می آمد، بنابر عادت ترک ها را مقصر معرفی می کردیم. روزی یکی از همان افراد ملی گرا و متعصب ترک به من گفت که آلمانی ها را باید برای آن اتفاق ملامت کرد چراکه این آلمانی ها بودند که خود در بحبوحۀ جنگ دست به قتل عام لهستانی ها زدند و دولت ترک را، در صورت عملی نکردن قتل عام ارمنیان، تهدید به قطع همکاری خود کردند. یک زندانی ترک هم در ایام زندان گفتۀ فوق را تصدیق کرد. او حتی در معرفی خوی نژادپرستی دولت وقت آلمان می گفت که اوپنهایم[72] روزی با مأموریت سری به دمشق آمده بوده تا در راستای تبلیغ برای تبعیض نژادی جمال پاشا را از عرب ها بترساند، با این فکر که اگر روزی روابط بین آلمان و ترکیه به سردی گرایید، آلمان بتواند از تفرقۀ محلی بین عرب ها و ترک ها استفاده کند. سلطان و خدا یکی از فرماندهان پلیس معمولاً برای ملاقات دوست هم سلولی من به زندان می آمد. روزی صحبت از هویت دینی ارمنیان و شماری از آنها، که به دست خود او کشته شده بودند، به میان آمد. فرمانده از گروهی از ارمنیان، که در یک غار بیرون ازشهر مخفی شده بودند، خبر داد که خود شخصاً مخفی گاهشان را پیدا کرده و آنها را بیرون آورده و کشته بود. دوستم از او پرسید که دیانت و وجدانت چگونه اجازۀ کشتار انسان هایی مثل خودت را می دهد؟ آیا هیچ ترسی از خدا و عقوبت جنایت خود نداری؟ رئیس پلیس در جواب فقط یک جمله داشت، من فقط ارادۀ سلطان را که بالاتر از خواست خداست برآورده ام. آمار در اوت 1915م، یکی از آشنایان قدیم، که از مسئولان قتل عام ارمنیان هم بود، در زندان به ملاقاتم آمد. در جواب سؤالم اشاره ای داشت به آمار کشته شدگان ارمنی که فقط در ولایت دیاربکر بالغ بر 570،000 و در ولایت موش حدود 23,000 نفر شده بود. اگر نتایج قتل عام در ولایت های اِرزروم، زِیتون، آینتاب، بورسا، ترابوزان، سیواس، بیتلیس و قسطنطنیه را نیز به این آمار اضافه کنیم، شمار ارمنیان قتل عام شده به 1،200،000 نفر می رسد. این آمار نمایشگر عمق فاجعه فقط تا پایان سپتامبر 1915م است که از روزنامۀ المُقَطَّم،[73] مورخ 30 مه 1916م، استخراج کرده ام. طلعت پاشا، وزیر امور داخله و بانی قانون تِهجیر،[74] اعلام کرده بود که در اجرای این قانون تقریباً هشتصد هزار نفر ارمنی در داخل امپراتوری جا به جا شده و عده ای، در حدود سیصد هزار نفر از آنها، در راه جان سپرده اند. روزنامۀ المُقَطَّم، در همان شماره، تعداد کل جا به جا شده ها را 1،200،000 و تلف شدگان را پانصد هزار نفر تخمین زده بود. روزنامه های رسمی شمار ارمنیانی را که در ولایت حلب، دیرالزور، دیاربکر، دمشق و موصل جا به جا شده بودند 492،000 نفر گزارش کرده بودند. سرنوشت دو قائم مقام قائم مقام های شهرهای بغداد و سرخه لیجه[75] به محض دریافت فرمان فرماندار دیاربکر، آن را دستوری خلاف انسانیت دانستند و از اجرای ارادۀ مافوق خود سرباز زدند. آن دو شخصیت از مقام خود استعفا دادند. استعفای آنان پذیرفته شد و چند روز بعد به دستور مقامات مخفیانه اعدام شدند. نام قائم مقام بغداد ثَبَت بیگ[76] بود ولی متأسفم که نام قائم مقام آلبانیایی تبار لیجه را نمی دانم. آن دو مسئول واقعاً جوانمردانه رفتار کرده بودند. عرب ها و ارمنیان در راه دیاربکر از میان ده ها قبیلۀ عرب بادیه نشین عبور کردم. همه مسلمان بودند و تحت فرمان و ارادۀ سلطان. نه فقط شاهد حتی یک مورد قتل ارمنیان به دست آنان نبودم بلکه عرب ها را می دیدم که با مهربانی با ارمنیان رفتار می کردند، آنها را در چادرهای خود پناه می دادند و حتی آنهایی را که ژاندارم ها به قصد کشتن در چاه های سرراه انداخته بودند از چاه در می آوردند، سر پناهی برای آنها درست می کردند و تا بهبودی کامل از آنها پرستاری می کردند. پی نوشت ها: 1ـ قسمتی بر گرفته از کلام نویسنده: یذکر المؤلف و السیاسی العربی فائز الغصین، فی کتابه (المذابح فی الأرمینیه) حین کان موجوداً فی ترکیا أثناء المذابح یقول : «کانت الحکومه.. الترکیه.. تستأجر قصابین وتعطی لکل واحد لیره.. عثمانیه.. یومیاً، وذکر بأن الدکتور عزیز بک حضر عملیه.. ذبح ووصفها بقوله : شاهدت العملیه.. التشریحیه.. بأم عینی إذ کان هناک أربعه.. قصابین بید کل واحد منهم مدیه.. ویله.. وأفراد الدرک یفرقون کل عشره.. من الأرمن و یرسلون الواحد تلو الآخر إلى القصابین0 فیقول القصاب للأرمنی مد رقبتک، فیمدها فیذبحه ذبح النعاج». Martyred Armenia 2ـ 3ـ فِیصل بن حسین بن علی الهاشِمی، پادشاه جدید کشورهای تازه استقلال یافتۀ سوریه وعراق در پایان جنگ جهانی اول. 4ـ فائز اَلغُصَین نویسندۀ کتاب هایی دیگر از جمله المظالم فی سوریا والعراق والحجاز، تمتلق هذه المکتبۀ نسخه و من أعضاءجمعیۀ “العربیۀ الفتاۀ” است. archive.org/details/martyredarmenias00gayjuoft 5ـ El-Sulût 6ـ در صحرای حوران. Haurân 7ـ در شمال سوریه کنونی. Mekteb-i Aşiret-i Humayun – Constantinople 8ـ 9ـ.بخشی از ولایت دیاربکر. خاربرت سابق. (Խարբերդ به زبان ارمنی) Shukri Bey El-Asl 10ـ Abdul-Wahhâb Bey El-Inglîzi 11ـ Aalîya 12ـ بازداشتگاه نظامی در لبنان کنونی. Djemal Pasha 13ـ ملقب به خونخوار (al-Saffah / the Blood Shedder)، شهردار استانبول، فرماندار بغداد، ناظر تام الاختیار امور حکومتی در سوریه و وزیر دریاداری. 14ـ تیگراناکرت سابق. (Տիգրանակերտ به زبان ارمنی) Hasan Kaleh 15ـ Erzurum 16ـ کارین سابق (Կարին به زبان ارمنی). مرکز ولایت اِرزروم. یکی از شش ولایت ارمنی نشین ترکیۀ عثمانی (وان، مَعمورۀ العزیز، اِرزروم، بیتلیس، دیاربکر و سیواس) که ساکنان ارمنی آن به کشتارگاه های شمال سوریه رانده شدند. Bitlis 17ـ باغش (Բաղեշ) سابق، شهری در کنارۀ غربی دریاچۀ وان. Aleppo 18ـ شهری در سوریۀ کنونی. حَلَب یا به لاتین آلپو، یکی ازبزرگ ترین شهرهای سوریۀ کنونی است. Hayk (Հայկ Նահապետ) 19ـ نام اسطوره ای ارمنی که با پیروزی بر بابلیان مرزهای مناطق ارمنی نشین را معین کرد. Tigran the Great 20ـ Tigranakert 21ـ دیاربکر کنونی. یکی از چهار شهر باستانی بزرگی که به دست تیگران کبیر، پادشاه ارمنستان، بنیان گذاری شد. Persia 22ـ ایران. 23ـ مگردیچ بیگ، مأمور رسمی آمار امپراتوری، شمار ارمنیان ساکن در امپراتوری عثمانی را در 1844م را بالغ بر 3،400،000 نفر و ساموییل کاکس (Samuel Cox)، کارمند سفارت آمریکا در استانبول (1880-1886م)، شمار ارمنیان پراکنده در خاک امپراتوری عثمانی را 2،400،000 نفر تخمین زده اند. Roumelia 24ـ بخش اروپایی ترکیۀ کنونی. Mush 25ـ شهر و ایالتی به همین نام در شمال غربی دریاچۀ وان. Tashnagtziân 26ـ حزب ارمنیان انقلابی داشناکتسوتیون Hunchak 27ـ special organization 28ـ Committee of Union and Progress 29ـ Mohammad Reshîd Bey 30ـ Ahmed Bey El-Serzi 31ـ Rushdi Bey 32ـ 33ـ معروف به قهرمان کوت العماره (Halil Kut). از فرماندهان برترارتش (Mumtaz Yuzbashi) وعموی انور پاشا. Enver Pasha 34ـ وزیر جنگ ترکیه در زمان جنگ جهانی اول. Badri Bey 35ـ azmi Bey 36ـ Adrianopol 37ـ ادیرنۀ (Edirne) کنونی در ترکیه. Zeitoun 38ـ سلیمانلی فعلی درجنوب ترکیه. Fakhry Pasha 39ـ فرماندۀ نیروهای عثمانی مستقر در مدینه، ملقب به شیر بیابان. Reshadîya 40ـ Hamah 41ـ شهری تاریخی بین دمشق و حلب در سوریه. Sarûj 42ـ شهری کردنشین در مرز ترکیه و سوریه. Urfa 43ـ شهری در جنوب شرقی ترکیه. حدود 40 در صد از ساکنان شهر (عمدتاً مسیحیان) در 1915م قتل عام شدند. Kara Jevren 44ـ دهی کوچک در شش کیلومتری اورفا. Siverek 45ـ شهری فقیرنشین در هشتاد کیلومتری دیاربکر در جنوب شرقی ترکیه. el-Raha 46ـ شهری تاریخی در مسیر جبل موسی. Isaac 47ـ Grikor Zohrab 48ـ حقوق دان، وکیل مجلس ترکیه، نویسنده و خطیب مشهور ارمنی که به همراه ششصد شخصیت ادبی و سیاسی استانبول به قتل رسید. Vartkes Serengülian 49ـ وکیل مجلس ترکیه و فعال اجتماعی – سیاسی که به همراه ششصد شخصیت ادبی و سیاسی ارمنی دیگر در اورفا به قتل رسید. Zeki Bey 50ـ فرمانده کشتارگاه دیر الزور. Mayadin 51ـ شهر و زندانی به همین نام در شرق سوریه. Reshîd Bey 52ـ 2Megerdich 53ـ [1]1. Mosul54ـ Homandriâs 55ـ Häyrenîk 56ـ Aami Hassi 57ـ Mardîn & Midyad 58ـ شهرهای ولایت ماردین در جنوب شرقی ترکیه. Irâdeh 59ـ دستور لازم الاجرای امپراتور عثمانی که معمولاً فتوای بالاترین مقام دینی امپراتوری را به دنبال داشت. Marzifûn 60ـ Sivas 61ـ شهری در مرکز ترکیه. Malatîya 62ـ Kiakhta 63ـ منظور نویسنده باید شهر کاهتا (Kahta) درشمال اورفا و غرب سیوِرِک در ولایت دیاربکر باشد. شهر کیاختا در بخش آسیایی روسیه قرار دارد. – مترجم Bourssa 64ـ پایتخت عثمانی در 1326- 1365م. El-Deir 65ـ El-Jezîra 66ـ Ibrahim Pasha El-Mellili 67ـ Deir-el-Zûr 68ـ Shevket Bey 69ـ 1Ras-el-Ain 70ـ شهرکوچکی در جنوب شرقی ترکیه. Shahîn Bey 71ـ Oppenheim Ariella 72ـ پروفسور جامعه شناس آلمانی. El-Mokattam 73ـ روزنامۀ سیاسی چاپ مصر در 1888 – 1952م. Tehcir Law 74ـ قانون پان ترکیستی حزب اتحاد و ترقی برای اتحاد ملت ترک به منظور شرکت در جنگ و خلاصی از دیگر اقلیت ها با روش جابه جایی یا مهاجرت اجباری. ر.ک: Tehcir Law wn.com/tehcir_law?orderby=relevance&upload_time=this قانون موقت تبعید و مصادرۀ اموال ارمنیان و سایر اقلیت ها. معتبر در فاصلۀ زمانی 27 مه 1915 – 21 فوریه1916م. تهجیر در ترکی به معنی جا به جایی تحت نظارت مردم است (مذابح الأرمنیه، صحیفه الموصل، عدد 36، 24 شباط 1919، الموصل، العراق، ص3). Lîjeh 75ـ منطقه ای در استان ایلام کنونی ایران که پیش ازجنگ جهانی اول در اشغال امپراتوری عثمانی بود. Sabat Bey El-Sueidi 76ـ |
فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 63
|