ز مـردن مرا و ترا چـاره نیـست چو پیش آمد این روزگار درشت بپیچیم زین جایگه سوی جنگ فردوسی[2] مقـدمـه انقلاب مشروطیت در نتیجۀ اوضاع آشفتۀ سیاسی، نظامی، اقتصادی و اجتماعی ای رخ داد که ایران را در خود فرو برده بود. دوران قدرت نمایی و استبداد و سراسیمگی محمد علی شاه از آشفته ترین دوران های سیاسی و اجتماعی آن سال های ایران بوده است. مجلس ملی با کودتای محمد علی شاه (در 23 جمادی الاول 1326ق / 2 تیر 1287ش) به توپ بسته شد و شاه مخالفت خود را با مشروطیت و نظام پارلمانی علنی ساخت. حکومت یا آزادی خواهان را می کشت یا به بند می کشید. دورۀ سیاه وحشت آغاز شده بود. [3] در این وضعیت، آزادی خواهان در تبریز به پاخاستند. بسیاری از آزادی خواهان به تبریز سرازیر شدند و در کنار مبارزان تبریز، هسته های مقاومت تشکیل دادند. در گیلان یپرم و همراهانش بر رشت تسلط یافتند و این سرآغاز ظهور یکی از چهره های سیاسی میدانی مشروطیت بود که تا آخرین لحظات حیات پرفراز و نشیب او ادامه یافت. یپرم خان در 1868م در روستای بارسوم، از توابع گنجه (گاندزاک) به دنیا آمد. در 1890م، به حزب داشناکسوتیون پیوست. در همان سال، برای مقابله با مظالم عثمانی ها عازم ارمنستان غربی شد اما نیروهای مرزی روسیه او و دیگر اعضای گروه را دستگیر کردند. یپرم به جزیرۀ ساخالین تبعید شد اما توانست از آنجا بگریزد و در 1896م خود را به تبریز برساند. [4]سپس، با بانو آناهید ازدواج کرد. آنها دختری به نام آستغیک را به فرزند خواندگی پذیرفتند. این مادر و دختر در مبارزات مشروطه، دوشادوش یپرم، وی را همراهی می کردند. [5] بانو آناهید داویدیان، در دورۀ مشروطه نقشی فعال در مبازه علیه استقراض خارجی ایفا کرده است. آفاری در این باره می نویسد: « فعال ترین رهبر این تبلیغات خانم یفرم است. خانم یفرم زنان را متشکل کرده است و این زنان باید سوگند یاد کنند که به هر وسیله ای با استقراض خارجی مخالفت خواهند کرد». [6] او همچنین می نویسد: «در جریان فتح تهران در1909م/ 1288ش، آسفیک[ آستغیک] دختر سیزده سالۀ یفرم خان، رهبر نیروهای ملی، نیز در میان مبارزان بود». [7] واپسین سال های حیات یپرم خان مصادف با دوران استبداد صغیر و قدرت گیری دوبارۀ جریان های استبدادی بود که در نهایت، به توپ بستن مجلس و شورش های متعدد بر علیه نظام استبدادی را در پی داشت. در این دوره، یپرم خان در کنار دیگر مبارزان آزادی خواه، به منزلۀ یکی از ستون های اصلی و موتور پیش برندۀ مقابله با طرف داران استبداد، در عرصۀ تاریخ و سیاست ایران ظاهر شد و نقش بی بدیل خود را ایفا کرد. هرچند یپرم خان در شکل گیری اندیشه ها و زمینه های ایدئولوژیک مشروطه نقشی نداشت اما در حوادث این سال ها به منزلۀ بازیگری راستین و فعال، که می کوشید تا موانع را از میان بردارد و در مقام فرمانده مجاهدان و فدائیان، نقش بسیار بزرگی ایفا کرد، چنان که هرجا بلوایی برپا می شد که کیان مشروطه و نظام مبتنی بر قانون را تهدید می کرد یپرم خان و فدائیانش در فرونشاندن آن حضوری چشمگیر داشتند. [8]در واقع، یپرم خان در هر حوزه ای که در این دوران تصدی آن را بر عهده داشت دارای نقشی بی بدیل بود. او فردی واقع گرا و عمل گرا بود که سهمی بسزا در عملی شدن اندیشه های مشروطیت داشت. البته، نقش فعال و تأثیر فراوان تحصیل کردگان، روشنفکران و آزادی خواهان ارمنی را در انقلاب مشروطه نباید نادیده گرفت. در آن زمان، این گروه ها به علت ارتباطات فراوان با اروپا و دیگر ممالک پیشرفتۀ آن روز، نقشی مهم در انتقال اندیشه های نوین به ایران داشتند. متأسفانه این نقش چندان مورد توجه و دقت قرار نگرفته است. کتاب ها و خاطراتی که در این دوره نوشته شده، از دیدگاه های گوناگون به نقش یپرم خان پرداخته اند اما هیچ یک منکر تأثیرگذاری و نقش وی در این حوادث نیستند. در این نوشتار، به نقش یپرم خان در سرکوب شورش سالارالدوله [9] پرداخته ایم. مقاله بر اساس منابع تاریخی و کتابخانه ای نوشته شده و در آن کوشیده ایم تا از منابع دست اول در این زمینه استفاده کنیم. سالارالدوله به مدت چندین سال (1325ـ1330ق/ 1286 ـ 1291ش) غرب ایران را دچار آشوب و بلوا ساخته بود. او در ظاهر خود را طرف دار مشروطه نشان می داد [10]اما قصد اصلی وی رسیدن به سلطنت بود و برای عملی کردن این خواسته دست به هر اقدامی می زد. در این مقاله، به ویژه، به رخدادهای 1329و1330ق/ 1290و1291ش پرداخته شده است. دربارۀ آخرین نبردی که یپرم خان در آن شرکت داشته و چگونگی کشته شدن وی در میان منابع اختلافاتی وجود دارد. در این نوشتار ضمن بررسی این منابع، به اختصار به علل مشارکت شورشیان در این آشوب ها و نقش یپرم خان و تأثیر شیوۀ مدیریتی وی و همچنین، تأثیر فقدان وی بر مجاهدان پرداخته ایم. |
جنگ ساوه (باغشاه و نوبران) در شورش اولِ سالار الدوله، ایل کلهر به ریاست داود خان، همراه مشروطه خواهان بود و نقشی مهم در شکست سالار الدوله داشت اما در شورش دوم سالارالدوله، بر اثر اختلافات و بی مهری های صورت گرفته، ایل کلهر با سالار الدوله همکاری و از وی پشتیبانی کرد. [11] در این اوضاع و احوال نیروی های بختیاری و مجاهدان به فرماندهی یپرم خان تنها نیروهای کارآمد و زبده ای بودند که دولت در اختیار داشت و می توانست به آنان تکیه کند و تنها نیروهایی که در حالت تقریباً مساعدی به سر می بردند مجاهدان بودند. شمار بسیاری از نیروهای بختیاری به دلیل بی پولی و کمبود بودجه و نرسیدن جیره و علوفه مرخص شده بودند. با این حال، هنگامی که خبر شورش سالار الدوله به تهران رسید با تلگراف سواران بختیاری را احضار کردند. به آنان دستور داده شد به محض ورود به اصفهان بدون درنگ به قم و سپس، به مقصد ساوه [12]حرکت کنند و منتظر دستورات بعدی باشند. [13] نمرۀ 313 گفت و گوی اعزام قشون برای دفع سالار الدوله خیلی در میان است که در تحت امر سردار ظفر و سردار جنگ بختیاری و دسته ای هم تحت امر یفرم برای دفع محمد علی فرستاده شود ولی نمی توانم زیادتر از این چیزی بنویسم تا آنکه آثار و علائم فعلیت دادن به این امر معلوم و مشهود گردد. امضاء: جرج بارکلی [17] قوای دولتی به فرماندهی سردار ظفر به اتفاق نصیرخان، سردار جنگ، با دو هزار سوار بختیاری و دوعراده توپ به طرف ساوه حرکت کرد. [18]نیروهای بختیاری هنگامی به ساوه رسیدند که سالار الدوله در دامنۀ کوه نیل ساوه خیمه زده و اردوی سلطنتی برپا کرده بود. او از نظرشمار نیروها بر بختیاری ها برتری داشت. این موضوع سبب شد که خان های بختیاری، پس از مشورت و تبادل نظر، تصمیم گیرند که صبح روز بعد برای اطلاع از شیوۀ آرایش جنگی و نقشۀ سالار الدوله دست به نبردی محدود زنند. این کار در ضمن سبب جلوگیری از پیشروی سالار الدوله تا رسیدن اردوی اعزامی از تهران به فرماندهی یپرم خان و دیگر سواران بختیاری از اصفهان می شد. صبح، نبرد بین سواران بختیاری و نیروهای سالارالدوله آغاز شد و تا غروب ادامه یافت اما به علت موقعیت برتر سالارالدوله، که در نواحی مرتفع کوهستانی موضع گرفته بود، نیروهای بختیاری عملاً نتوانستند در دشت کاری از پیش برند. [19] نمرۀ354 سالارالدوله با استمدادی که به چهار هزار نفر تقریباً تخمین شده حالا نوبران است. ظاهراً قصدش این است که از راه ساوه به سمت طهران برود. [20] سرجرج بارکلی، در گزارش نمرۀ 54 ماهیانۀ خود، در ضمن حوادث کرمانشاه و همدان چنین آورده است: «ضمیمه در نمرۀ54 پس از حرکت سالارالدوله، شهر تا حدی آرام بوده چونکه تمام اشخاص شریر به اتفاق قشون او حرکت کردند. بعد ازشکست در 27 سپتامبر (سوم شوال)، سالارالدوله به طرف همدان عقب نشسته و قشون دولتی سخت در تعاقب او هستند.به موجب اخبار واصله او در اوایل اکتبر وارد همدان و مشغول تهیۀ دفاع شده. سیم های تلگراف مقطوع شده و فقط وسیلۀ مخابرات با طهران خط تلفن روس ها از راه قزوین است. خبر موثق عجالتاً به دست نمی آید». [21] سران اردوی بختیاری ـ یعنی حاج خسروخان سردار ظفر، نصیر خان سردار جنگ، مرتضی قلی خان صمصام ، موسی خان بهادر السلطنه، سلطان علی خان شهاب السلطنه ، فتحعلی خان سالار مؤید، مهدی قلی خان سالار مسعود و ناصر قلی خان منظم الملک ـ شب دوم بار دیگر انجمن مشورتی تشکیل دادند. در حین تبادل نظر، خبر رسید که نیروی کمکی تهران وارد آسیابک شده و صبح، به ساوه خواهد رسید. درنتیجه، تصمیم گرفتند که صبح روز بعد به نبردی سراسری دست زنند. صبح، نیروهای بختیاری حمله را آغاز کردند اما با توجه به شمار اندکشان (1300 تن در مقابل نیروهای دوازده هزار نفری سالارالدوله) به سختی در تنگنا قرار گرفتند. نیروهای سالارالدوله مشغول دفاع از دامنه ها و مواضع خود در کوه نیل بودند که نیروهای کمکی تهران به فرماندهی غلامحسین خان سردار محتشم، جعفر قلی خان سردار بهادر(سردار اسعد) و یپرم خان فرا رسیدند. [22] در 1 شوال 1329ق، اردوی تهران مرکب از دو هزار سوار بختیاری و مجاهد و ژاندارم به فرماندهی یپرم و سردار بهادر و سردار محتشم برای مقابله با دشمن راه ساوه را پیش گرفت و در 3 شوال (4 مهر1290ش)، به چندکیلومتری باغشاه رسید که اردوگاه دشمن بود. [23] مجاهدان ارمنی از شجاع ترین و ورزیده ترین جنگجویان آن زمان بودند. آنان یپرم را به حد پرستش دوست داشتند و او را پدر می نامیدند. یپرم خان به این گروه، که شمار آنان در حدود سیصد نفر بود، دستور داد که بدون جلب توجه دشمن اطراف را اشغال کنند و برای کارزار آماده شوند. [24] نحوۀ آماده شدن و نقشۀ جنگی یپرم خان را در این جنگ سردار ظفر به خوبی در خاطرات خود نقل کرده است: « مسیو یپرم خان هم در هزار قدمی پیاده شده، توپ شنیدر و کوهستانی و یک توپ ماکزیم مسلسل به اردوی باغشاه بست ولی انصافاً توپ شنیدر یپرم خان که به باغشاه شلیک می کرد هیچ به وصف نمی گنجید. چنان کرد آن توپ که قوۀ استقامت برای اردویی که در باغشاه بود نماند. چنان دود و گرد از چادرهای اردو به آسمان بلند شده بود که هوا را تیره و تار کرده فضا را گرفته بود. پنداشتی آسمانی دیگر در هوا پیدا شده، از آن گرد و دود اندر آن پهن دشت زمین شد شش و آسمان گشت هشت». [25] سردار ظفر، که فرماندهی اردوی بختیاری قم را بر عهده داشت، دربارۀ جنگ 3 شوال 1329ق، که بین کلهرها با بختیاری ها و مجاهدان رخ داد، نوشته است: «هنگامی که سواران بختیاری و مجاهد پیوسته یورش می بردند سوارهای کلهر و سنجابی و کردستانی با یک توپ نه سانتی متری و هزار سوار به سواران بختیاری که در کنار ساوه موضع گرفته بودند حمله کردند، بختیاری هایی که یک خط زنجیر به طول یک فرسنگ و نیم تشکیل داده بودند به قدر هزار ذرع عقب نشستند». [26] سردار ظفر در ادامه به نقش نیروهای اعزامی از تهران(نیروهای یپرم و دیگران) اشاره کرده و آورده است: « نمی توانم نگویم اگر اردوی طهران نمی رسید، ما شکست می خوردیم یا فتح می کردیم ولی انصافاً توپ های اردوی طهران کار را بر اردوی باغشاه تنگ و روزگار آنها را سیاه کرد». [27] در واقع، با این اقدام نیروهای سالار الدوله غافلگیر و محاصره و شمار بسیاری از آنان کشته شدند. مابقی نیز به همراه سالارالدوله گریختند. [28] سالار الدوله از ترس دستگیری و اسارت به دست خان های بختیاری گریخت و به تویسرکان عقب نشینی کرد. در 4 مهر 1290ش نیروی مجاهدان به همراهی نیروهای بختیاری به نیروهای سالار الدوله در باغشاه یورش بردند و توانستند با وارد آوردن تلفاتی سنگین آنها را تار و مار کنند. یپرم خان شرح وقایع این روز و اعلام پیروزی را در طی تلگرافی به تهران فرستاد. [29] در این نبرد عدۀ بسیاری از دو طرف کشته شدند. به ویژه، به علت موقعیت خاصی که نیروهای سالار الدوله در باغشاه و نوبران داشتند و بر دشت مسلط بودند، نیروهای مجاهدان و بختیاری ها تلفات و کشته های بسیاری دادند. روز بعد، سپاه مشروطه خواهان هرچه پارچۀ سفید در ساوه بود، حتی شال و عمامۀ اشخاص معمم، را برای دفن کشته شدگان استفاده کردند اما کفاف نداد. ناچار عده ای را بدون کفن با همان لباس خون آلود به خاک سپردند. [30] اردوی بختیاری سه روز در ساوه توقف کرد. سرانجام، تصمیم گرفته شد که چند نفر از خان ها با نیروی کافی به تعقیب دشمن پردازند. سردار محتشم و سردار جنگ و مرتضی قلی خان به تهران بازگشتند و بقیۀ افراد برای تعقیب سالار الدوله از راه نوبران راهی همدان شدند. [31]یپرم خان نیز به تهران بازگشت. سالارالدوله پس از شکست در نوبران به بروجرد گریخت و در حوالی آن، پنهان شد. در همین زمان فرصت یافت و دوباره، به سمت کرمانشاهان رفت و آنجا را تصرف کرد (گویا، در 26 آذر1290ش). [32] سر جرج بارکلی، در بخشی از گزارش خود با اشاره به رخدادهای کرمانشاه و همدان در ماه سپتامبر می نویسد: « … در 8 اکتبر سردار ظفر و سردار جنگ خوانین [بختیاری] تلگرافی از همدان خطاب به علما و تجار کرمانشاه مخابره نموده از ورود خودشان اطلاع داده و دستورالعمل داده بودند که عضدالسلطان حکمران از جانب سالار الدوله را توقیف بنمایند. شاهزاده عضد السلطان از این خبر مستحضر شده به شهبندرخانه عثمانی پناهنده شد. پس از شهرت یافتن تلگراف مزبور، اهالی هریک از سواران کلهر را در معابر به دست می آوردند لخت میکردند. عضدالسلطان بالاخره از کرمانشاه خارج شده و به طرف بغداد رفت. سالار الدوله 3 اکتبر، با عدۀ قلیلی متابعین خود، از طریق تویسرکان از همدان حرکت نموده و قرای در عرض راه خود را غارت کردند. 4 اکتبر، قشون دولتی وارد شورین، که در نزدیکی همدان است، شدند و منزل های امیرافخم و پسران او احتشام الدوله و حسام الملک را یکسره غارت نمودند. سردار ظفر حکومت همدان را قبول نموده. در 15 اکتبر، سردار مظفر(داود خان، رئیس ایل کلهر) از حوالی کرمانشاه به عزم مسکن ایلیاتی خود حرکت نمود. در 13 اکتبر، مراسلات چند از سالار الدوله، که از لرستان نوشته بود، به کرمانشاه رسید مبنی بر اینکه قشون جمع آوری نموده و بفرستند که به او ملحق شود. در جواب، خود او را به کرمانشاه دعوت نمودند». [33] نمرۀ 299 … سالار الدوله را بختیاری ها، در تحت فرماندهی سردار بهادر، تا لرستان تعاقب نمودند و بموجب اطلاعاتی که از دولت کسب شده تقریباً در 16 نوامبر یک نوبت دیگر قشون بختیاری در تحت فرماندهی سردار بهادر در حوالی بروجرد سالارالدوله را مغلوب نموده اند. در این جنگ، سالارالدوله تقریباً دو هزار سوار داشته و از قرار معلوم 500 نفر از آنها مقتول و مجروح شده اند. حالیه، معلوم نیست سالار الدوله در کجا هست. امضاء جرج بارکلی [34] جنگ سورچه (شورجه) به رغم دلاوری ها و مقاومت های شدید یارمحمدخان و یارانش کرمانشاه به دست نیروهای سالار الدوله سقوط کرد. [35] سالارالدوله، مجلل السلطان را برای تصرف همدان اعزام کرد که در میانۀ راه (در 14 اردیبهشت1291ش) با نیروهای دولتی، به فرماندهی فرمانفرما، رو به رو شدند و توانستند آنان را به سختی شکست دهند و با کسب غنائم فراوان همدان را متصرف شوند. دولت به دنبال این شکست از مجاهدان درخواست کمک کرد. [36] نمرۀ 318 قنسول انگلیس از کرمانشاه خبر می دهد که اعظم الدوله، کفیل حکومت کرمانشاه، در قنسولگری ما متحصن شده. تلگراف اخیر دیگری از قنسول معظم الیه ورود سالار الدوله را به آنجا خبر می دهد. [37] در کتاب آبی در این خصوص چنین گزارش شده است: اردویی از مجاهدان و سواران بختیاری تشکیل شد. یپرم خان در آغاز تمایل چندانی برای شرکت دوباره در جنگ های غرب ایران نشان نداد. پس از شکست های پی در پی قوای دولتی از نیروهای سالارالدوله و بازگشت فرمانفرما به تهران و بی نظمی و خرابکاری بختیاری ها در شورین و همدان، او مایل به شرکت در جنگ های غرب کشور نبود. علاوه بر این، شماری از مجاهدان زبده و کارآزموده و جنگجو از طرف دولت دعوت شدند که از راه اراک به همدان روند و به اردوی غرب ملحق شوند. این مجاهدان در مقابل این پیشنهاد، درخواست هایی به این شرح از دولت داشتند: 1.گفتن و نوشتن آزاد باشد؛ 2. مردم بتوانند یک جا گرد آمده گفت و گو کنند (آزادی اجتماعات)؛ 3.حکومت نظامی تهران برداشته شود؛ 4. آزادی خواهانی را که بیرون رانده اند برگردانند ( تبعیدیان واقعۀ اولتیماتوم)؛ 5. مردم برای برگزیدن نمایندگان مجلس سوم آزاد باشند. دولت نیز ناچار اعلام کرد که تا یک ماه دیگر درخواست های آنان انجام خواهد شد [38]و پس از خاتمۀ غائلۀ سالارالدوله مجلس شورای ملی را افتتاح خواهد کرد. [39] «نمرۀ 166 آقا، افتخار دارم اینک سوادهای مراسلاتی را، که قنسول اعلیحضرتی مقیم کرمانشاه فرستاده و راپورت داده است … ، لفاً ایفاد دارم … مستر مک دول این مطلب را تلگرافاً به من خبر داد ولی جوابی برای او نفرستادم و جواب تلگراف دیگری را، که سالار الدوله مستقیماً برای من فرستاده و از من درخواست نموده بود از دولت ایران درخواست نمایم عساکر خود را در 16 میلی همدان برای مقابله او بفرستند، مخابره ننمودم. سالارالدوله در این تلگراف اظهار داشته بود که هرگاه دولت غیر این بکند او قادر نخواهد بود که امنیت جان و مال اهالی شهر را، که داخل جنگ نبودند، ضمانت نماید. پیشرفت حرکات نظامی را هر زمان که تازه ای بوده تلگرافاً راپورت داده ام. حرکت عساکر فرمانفرما، که در اوائل آوریل از طهران حرکت نمود، خیلی بطور تأنی بود و تقریباً، تا آخر ماه نرسید و اول دفعه که به عساکر سالارالدوله در تحت امر مجلل السلطان مقابله نمود. قشونش بطور سخت شکست خورده چند توپ از دست داده اند. وزیر امور خارجه سپس به من اظهار داشت که این جنگ خائنانه بوده است. قشون طرفین همینکه با هم مقابل شدند به یکدیگر شلیک نموده و بدون آنکه بتوانند از خود جلوگیری نمایند، فرار کردند و علت آنکه عساکر مجلل السلطان غالب آمدند این بود که او اول ملتفت شد که قشون طرف مقابل هم پس از شلیک روبه فرار گذارده اند. گرچه کاملاً انتظار می رفت که فرمانفرما مغلوب گردد و اغلب، شکست او را مورد سخریه و مزاح قرار داده بودند وصول اخبار شکست او به طهران خیلی اسباب تغیر و تشدید گردید. یفرم خان مشهور فوراً فرستاده شد که به سرکردگی فدائیان ارامنه، که با کمال عجله از همدان اعزام گردیده بودند با خصم مقابل شود و به بختیاری هایی که از طرف زنجان رفته بودند امر داده شد که با کمال عجله به محل جنگ بروند و خود یفرم در اتومبیل هایی که بر حسب اتفاق از بادکوبه برای مسافرت نایب السلطنه تا انزلی جمع آوری شده بود به طرف همدان حرکت نمود. به ورود یفرم امورات تا اندازه ای نظم و ترتیبی گرفت و فوراً، بطرف مجلل، که پس از وصول خبر نزدیک شدن او تا مسافتی قشون خود را عقب کشیده بود و مقام دفاعی محکمی در بعضی کوه ها بدست آورده بود، حرکت کرد». [40] یپرم خان روز 18 اردیبهشت 1291ش با ده تن از مجاهدان ارمنی از تهران راه افتاد و با خودرو هایی که برای سفر نایب السلطنه به اروپا آماده شده بود سه روزه خود را به همدان رساند و توانست روند امور را به روال عادی و درست برگرداند. در این زمان، سالارالدوله از کردستان باز گشته بود و نیروهای خود را در کرمانشاه فرماندهی و دستورات لازم را صادر می کرد. فرماندۀ میدانی وی در این جنگ مجلل السلطان بود. سالارالدوله وقتی خبر رسیدن یپرم خان را به همدان شنید اردوی خود را اندکی عقب تر برد و شروع به ساخت سنگر و استحکامات نظامی کرد و در آنجا، منتظر ماند. هم زمان، فرمانفرما، همراه با نیروهای خود، در بهار اردو زده بودند. یپرم خان در 28 اردیبهشت با دستۀ خود، که حدود هشتصد تا نهصد تن بودند، از شورین [41] روانۀ بهار شد و شب را در آنجا ماند. بامداد بیرون آمد و آهنگ سنگرهای دشمن کرد. وقتی به آنجا رسید جنگ در گرفت و دشمن سنگرها را رها و تا سه فرسخ و نیم عقب نشینی کرد. [42] یپرم خان ده نفر سرکرده داشت که هر کدام یکصد نفر مجاهد زیر فرمان خود داشتند. اسامی آن ده نفر به این قرار است: گریش، گیگو، آشوت ارمنی، یارمحمد خان کرمانشاهی، [43] حسینقـلی خـان، مصیـب خان، سالار قزوینـی، مشهدی حسین آذربایجانی، سید کاظم طهرانی و احمد آقا مجاهد تبریزی. [44] نـورالله دانشـور ـ کـه خود در ایـن نبـرد به منـزلۀ رزمنـده و پزشـک حضـور داشتـه ـ از اختلاف نظر بین سران بختیاری و یپرم خـان دربارۀ چگونگی مقابلـه و تاکتیک های جنگی خبر می دهد و می نویسد: «خوانین، پس از شش روز توقف در همدان و تهیۀ مقدمات کار، به قریۀ حصار در یک فرسخی همدان رفتند و مقارن غروب روز دوم در آنجا کمسیونی با حضور ضیاء السلطان و شهاب السلطنه، از خوانین و یپرم خان و سرکردگان مجاهدین تشکیل گردید و پس از چهار ساعت مذاکره و تبادل نظر، تصمیم گرفتند صبح روز بعد برای تعقیب سالارالدوله و قلع و قمع اردوی او آماده حرکت باشند». [45] بر اساس نوشتۀ دانشور، صبح روز بعد، پس از آماده شدن نیروها و سواران بختیاری، به آنان خبر دادنـد که یپـرم خـان و نیروهایش دیشب به سمت جبهۀ جنگ حرکت کرده اند. شنیدن این خبر خوانین بختیاری را به حیرت انداخت و ناگزیر دستور حرکت داده شد. یپرم خان، پس از مختصری استراحت، به تعقیب سالار الدوله پرداخت. در واقع، در اینجا بود که بین او و سران بختیاری اختلاف به وجود آمد. به دنبال این اختلاف نیروهای یپرم به چند کیلومتر عقب تر، یعنی تا ده سورچه (شورجه)، عقب نشینی کردند. این روستا دارای قلعه ای مستحکم با برج و باروی مرتفع بود که یکی از فرماندهان مشهور سالار الدوله، به نام عبدالباقی خان با سیصد سوار در آن جا گرفته بود. [46] دانشور در ادامه علت حرکت یپرم خان و نیروهایش را این چنین بیان می کند: «چون یپرم خان قبلاً اطلاع حاصل کرده بود که جلوداران اردوی سالارالدوله در قلعۀ شوربچه [شورجه] موضع گرفته اند همان طور پیش بینی شده بود شبانه بدون اطلاع خوانین بختیاری با افراد خود به این حدود رفت تا با دستگیری عبدالباقی خان فتح این جنگ را به اسم خود خاتمه دهد». [47] دانشور در ادامه می نویسد که وقتی نیروهای بختیاری به نزدیک قلعۀ سورچه (شورجه) رسیدند نیروهای یپرم خان در حال شلیک توپ و مسلسل به قلعه بودند. در این هنگام، یپرم خان و گریش و اسدالله خان مصفا، پسر محاسب السلطنه، بالای تپه ایستاده بودند و به ایوان ارمنی، که توپچی شصت تیر بود، فرمان می دادند. در اینجا، نیروهای بختیاری نیز به نیروهای یپرم خان پیوستند. دانشور می گوید که دربارۀ چگونگی حمله و تصرف قلعه بین یپرم خان و خوانین بختیاری(شهاب السلطنه و ضیاء السلطان) اختلاف نظر به وجود آمد از جمله اینکه یپرم خان معتقد بود باید قلعه نشینان را زیر آتش و گلوله باران سنگین گرفت تا وادار به تسلیم شوند اما بختیاری ها می گفتند باید وارد قلعه شد و آن را تصرف کرد تا کارزار به درازا نینجامد زیرا احتمال رسیدن قوای کمکی سالار الدوله وجود داشت. [48] پس از رایزنی، تصمیم گرفتند که نیروهای بختیاری وارد قلعه شوند و نیروهای یپرم خان قلعه نشینان را زیر آتش توپ خانه و گلوله گیرند تا نتوانند به خوبی دفاع کنند. این شیوه کارگر افتاد. بر اثر اصابت توپ دروازۀ قلعه شکست و مجاهدان بختیاری توانستند وارد قلعه شوند و آن را تصرف کنند. شمار بسیاری از نیروهای عبدالباقی خان در هشتی و دالان های قلعه پناه گرفته بودند. درنتیجه، هنگام داخل شدن جنگ تن به تن درگرفت و عدۀ کثیری از دشمن کشته و چند تن نیز دستگیر شدند. مجاهدان یپرم، که درحال تیر اندازی بودند، مشاهده کردند که نیروهای دوست و دشمن درهم آمیخته اند. بنابراین، دست از تیراندازی کشیدند. [49] تنها یکی از برج ها، که از سنگ و ساروج ساخته شده بود و عبدالباقی خان و چند نفر دیگر در آن پناه گرفته بودند، سالم مانده بود. این برج از طریق سوراخ هایی که در کف برج تعبیه شده بود کاملاً بر بهاربند و راهروهای قلعه دید داشت. این ویژگی نزدیک شدن به آن و عبور از آن را ناممکن ساخته بود. دانشور زمان کشته شدن دکتر سهراب خان و یپرم خان را هنگام عبور از بهاربند در داخل قلعه و در همین قسمت ،گزارش کرده است. در حالیکه کسروی، با توجه به نوشتۀ روزنامۀ آرشالویس، کشته شدن دکترسهراب خان و یپرم خان را هنگام پیشروی به سوی قلعه ذکر کرده است. [50] دانشور، که بنا به نوشته های خود در آن لحظه حضور داشته، چنین می نویسد: «سواران بختیاری در هشتی مشغول گفت و گو برای تصرف برج بودند که ناگاه یپرم خان و دکتر سهراب خان، پزشک مخصوص او و اسد الله خان، پسر محاسب السلطان(مصفی)، [51] با چند نفر ارمنی وارد شدند و مستقیم به طرف بهاربند رفتند. نگارنده[نورالله دانشور] به یپرم گفت که هرگاه قدم به محوطۀ باربند بگذارد بلافاصله هدف گلوله واقع خواهد شد، ولی نامبرده چون فوق العاده عصبانی بود با آرنج دست مرا عقب زد و به زبان ترکی گفت: بیلیرم، یعنی، می دانم و وارد بهاربند شد. یک نفر بختیاری به نام آقا اسد الله و دکتر سهراب خان همراه او وارد بهاربند شدند که بلادرنگ هر سه نفر از طرف برج هدف گلوله واقع شدند و در دم جان سپردند. چون دیگر از بالای برج هم گلوله شلیک نگردید معلوم شد که دست قضا کار خود را کرده و همین سه گلولۀ فشنگ باقی بوده که یپرم [52] و آن دو نفر دیگر را از پای در آورده است». [53] قضا چون ز گردون فروهشت پر همه زیرکان کور گردند و کر فردوسی دانشور در ادامه می نویسد: «بختیاری ها برای تصرف برج وارد محوطۀ بهاربند شدند و خبر کشته شدن یپرم خان و دکتر سهراب خان که به خارج قلعه رسید مجاهدین ارمنی و اتباع یپرم به قلعه هجوم آوردند و جمعی از اسرا را به قتل رسانیدند». [54] او در ادامه اشاره می کند که بین بختیاری ها و مجاهدان ارمنی کدورتی پیش آمد که نزدیک بود منجر به در گیری شود اما با پا در میانی شهاب السلطنه و ضیاء السلطان دو طرف آرام شدند. [55] چند تن از مجاهدان بختیاری و ارمنی بالای برج رفتند و عبدالباقی خان را، که تیر خورده بود، دستگیر کردند . به این ترتیب، جنگ قلعۀ سورچه (شورجه) با کشته شدن یپرم خان خاتمه یافت. دانشور می نویسد: « غروب، بعد از خاتمۀ جنگ قلعۀ شورجه، عده ای را برای دیده بانی بالای بلندی های اطراف گماشتند. آنها اطلاع دادند که عده ای سوار در حال نزدیک شدن به قلعه هستند. سواران بختیاری با عجله به مقابله با مهاجمین پرداختند که در یک زد و خورد شدید مهاجمین شکست خوردند. در بازجویی از مجروحین و دستگیر شدگان معلوم شد که عده ای، به فرماندهی شخصی به نام موقر، از نیروهای سالارالدوله، که در یک فرسخی قلعۀ شورجه استقرار داشته اند، بعد از اطلاع از محاصرۀ عبدالباقی خان سعی داشته اند که به کمک عبدالباقی خان بیایند، ولی دیر می رسند». [56] نوشته های کسروی و دانشور، به جز محل کشته شدن یپرم خان، با یکدیگر شباهت دارد. کسروی، به نقل از خاطرات یکی از همراهان یپرم خان، که در نشریۀ آرشالویس چاپ شده، محل کشته شدن یپرم را در بیرون قلعه دانسته اما دانشور، که بنا بر نوشته هایش در آنجا حضور داشته، محل کشته شدن وی را در بهاربند درون قلعه ذکر کرده است. البته، ناگفته نماند که کسروی نیز در یک پانوشت به این موضوع اشاره کرده که چرا در نوشتۀ روزنامۀ آرشالویس هیچ اشاره ای به یارمحمدخان و بختیاری ها و نقش نیروهای آنان نشده است. [57] او به نقل از نوشتۀ یکی از یاران یپرم و آورندۀ پیکر او به تهران، که در روزنامۀ آرشالویس به چاپ رسیده، می نویسد: «پنجم مه (بیست و هشتم اردیبهشت) از شاهورین(شورین) همدان راه افتادیم به سوی بهار، که لشکرگاه فرمانفرما در آنجا بود و چون به آنجا رسیدیم از شهر دو فرسخ دور است در زمان پدرجان[منظور یپرم خان] همه را گرد آورد و از نقشۀ جنگ گفت و گو شد. [58] پدرجان می خواست فرمانفرما از جنگ دست ندارد. [59]شب را در بهار به سر رساندیم. فردا روز ششم مه(بیست و نهم اردیبهشت) ساعت چهار به سوی دشت جنگ روانه شدیم. دو فرسخ و نیم راه رفتیم تا سه سنگر بزرگ دشمن که با سنگ ساخته شده بودند پدیدار گردید و چون 2,700متری رسیدیم پنج دستگاه توپ به کار گزاردیم که سه تای آنها شنیدر و دو تا اتریشی بود. پدرجان فرمان شلیک داد و بیست دقیقه نکشید که دشمن از همه سنگرها بگریختند. این زمان کِری با دستۀ ترکان (مجاهدان) از دست چپ و گیورگی از دست راست فرستاد و ما با خود پدرجان از میانه به دشمن تاختیم و آنان را دنبال کردیم تا دیه شورجه که از آغاز نبرد گاه سه فرسنگ و نیم دوری می داشت. عبدالباقی خان چاردولی با سیصد سواره خود در این دیه سنگر داشت و ما همان که رسیدیم آن را از هر سو گرد فرو گرفتیم. پدرجان با یک توپ برسر دیه گلوله می بارید و ما به دیه نزدیک تر می شدیم و چون چندان نزدیک شدیم که بیم رسیدن گلوله ها به ما می رفت آتش را خاموش گردانید. از دیه ایستادگی سختی می نمودند. اسب مرا با گلوله زدند. نریمان را هم زخمی کردند و چون خواستند اسب دیگر به من نزدیک کنند آن را هم زدند. در اینجا، من به پدر جان گفتم: ,پدر جان دربایست نیست شما به درون دیه آیید. شما در اینجا باشید ما رفته کار را بپایان می رسانیم،. نخست خرسندی نداد. سپس، به زمین دراز کشیده گفت: ,خوب، من کمی هم فرسوده ام. در اینجا، دراز می کشم تو برو آنچه می خواهی بکن،. من با هفتاد و هشتاد تن به دیه نزدیک شدم. ابراهام و هوهانیس نزد او ماندند. در دیه ،پس از آنکه نیم ساعت جنگ شد، دشمن همه در خانۀ عبدالباقی گردآمدند و در آنجا، ایستادگی بیشتر نمودند. ما نزدیک شده در آن خانه دروازه را شکستیم و در اینجا بود که دو تن از ما کشته گردید. پدرجان چون آگاه می شود که از ما بسیار کشته شده می گوید: ابراهام زود خود را به گریشا رسان. و او با چند تن از ارمنیان خود را به ما رسانید. ابراهام از او دور شده ـ نشده از سوی دیگر نیز خود او می آید. ما درون دیه بودیم و افزارهای جنگی دشمن را گرد می آوردیم. پدرجان چون می شنود که دشمن خود را سپرده از سوی دیگر دژ می آید. از دشمن بیست و پنج تا سی تن در برج بلندی می بودند و ما می دانستیم. می بینند چند مردی پیش می آیند و به ایشان نزدیک می شوند. نخست دکتر سهراب را می زنند. یکی از ارمنیان که نزد پدرجان بود نزدیک می شود که مردۀ دکتر سهراب را بکشد او را هم می زنند. در این هنگام، خود پدر جان می خواهد نزدیک شود هوهانیس (درشکه چی) از دست او کشیده می گوید: ,نمی بینی هر که می رود می زنند؟،(یفرم خان) خشمناک شده یک سیلی بر روی او می زند و پیش می رود ولی به مردۀ دکتر نرسیده رویش می زنند (از پشت گوش چپ خورده و از گونه راست بیرون می آید). نکول سردسته می خواهد نزدیک شود و مرده پدر را بکشد او را هم می زنند. ما کار را نزدیک به پایان آورده بودیم ولی هنوز به برج نرسیده بودیم. من خواستم بیرون بیایم و چگونگی را به پدر جان آگاهی دهم کری را دیدم. از من پرسید:,پدر جان کجاست؟، من نیز از او پرسیدم. ما نمی دانستیم پدرجان افتاده است. از این سو و آن سو کسان بسیاری آمدند و هیچکی نمی خواست به من و کری آگاهی دهد، لیکن همه می دانستند. سرانجام، یکی از تفنگچیان که نمی دانست ما از چگونگی(این اتفاق) ناآگاهیم آن را به ما گفت. آن گاه کِری به من و دیگران دل(دلداری) داده گفت:,هرگز نومید نشوید و به خود دل(جرئت) دهید تا کینۀ پدر خود را باز جوییم،. کنون، زمان نومیدی نیست. از پشت سر من بیایید. این گفت و یکسر به سوی برج رفت، بی آنکه باکی کند. ما نیز همه پی او را گرفتیم و در یک دقیقه، همۀ آنان را که در برج می بودند دستگیر کردیم (در اینجا، هم سه تن از ما از ارمنی و ترک کشته شدند). در میان دستگیرشدگان، سرکرده شان عبدالباقی خان، نیز بود که در آشکار تیربارانش کردیم. فراموش کردم بنویسم که پدرجان در ساعت چهار پس از نیم روز [29 اردیبهشت 1291ش برابر با 19 مه 1912م] گلوله خورد». [60] اسکندر عکاشه (ضیغم الدوله بختیاری) نیز، که در هنگام تصرف قلعۀ سورچه (شورجه) حضور داشته، دربارۀ کشته شدن یپرم خان می نویسد: « دولت هم امر کرده مسیو یپرم خان سردار ارامنه با چهارصد مجاهد، که در تحت فرمان او بودند چه از ارامنه و چه مسلمان بودند، از تهران حرکت کرده بود. دو روز پیش از نیروهای بختیاری وارد منطقه شدند.بعد از ورود، یپرم خان را ملاقات نموده سه چهار شب هم راحت شد. حضرت فرمانفرما را هم شرفیاب شده ملاقات نمودیم. بهادرالدوله و بنده را معرفی نمودند. در آن شب، در مورد چگونگی حمله به دشمن و نقشۀ جنگی به شور و مشورت پرداختند و نتیجه این مجمع این بود: بنا شد وقت سحر حاجی شهاب السلطنه با دویست سوار به اتفاق یپرم خان سردار قبلاً حرکت کنیم. سایرین با اردوی فرمانفرما از عقب بیایند». [61] عکاشه همچنین اشاره می کند:« یپرم خان با نیروهایش شب گذشته، بر خلاف قراری که در مجمع گذاشته شده بود، حرکت کرده بود» و در ادامه، می نویسد: « … شنیدیم که یپرم خان رفته است. میل نداشت در آن کار بختیاری با او سهیم باشد». [62] نیروهای بختیاری، به محض اطلاع از این موضوع، سعی کردند به سرعت خود را به نیروهای یپرم خان رسانند. نیروهای بختیاری زمانی به نیروهای یپرم رسیدند که جنگ شروع شده بود. عکاشه در ادامه به تفصیل به شرح حوادث پرداخته است: «عبدالباقی خان چاردولی با کسان و توابع خودش آمده بود. دوباره همان گردنه را سنگر کرده نشسته[گردنۀ همه کسی [63] که برای اولین بار عبدالباقی خان در این منطقه توانسته بود شکست سنگینی بر نیروهای دولتی تحت فرماندهی شاهزاده فرمانفرما وارد سازد]. یپرم خان رسیده و به محض رسیدن مواضع آنها را با توپ هدف قرار داده که بر اثر آن عده ای از آنها در سنگر کشته می شوند و بقیه، چون تاب مقاومت نداشتند، به قلعۀ سورچه (شورجه) می روند. [64]عبدالباقی خان و نیروهایش، برای اینکه تا آخرین نفر مقاومت کنند، پیشاپیش تمام اسبان را کشته بودند و همچنین، خانواده هایشان را چند روز پیش از روستای سورچه (شورجه) به جای دیگر فرستاده بودند. یپرم خان، با توجه به تاکتیک و شیوۀ جنگی که انتخاب کرده بود، قلعه را به توپ بسته بود. هنگام رسیدن نیروهای بختیاری به نزدیک قلعه یپرم خان دستور داد که سواران بختیاری برای جلوگیری از پیوستن نیروهای مجلل به قلعه نشینان بروند». [65] بختیاری ها با اجرای این فرمان موفق شدند نیروهای مجلل را تار و مار کنند، که در راه رسیدن به قلعۀ سورچه (شورجه) بودند. یپرم با این شیوه قصد داشت قلعه نشینان را خسته کند تا تسلیم شوند. در ضمن، یورش مستقیم به قلعه مستلزم تلفات بسیار بود. این شیوۀ جنگی یپرم تا عصر ادامه یافت اما کارگر نیفتاد زیرا برجی که عبدالباقی خان و شماری از نیروهای وی در آن پناه گرفته بودند و مقاومت می کردند از خشت و گل با ضخامت زیاد ساخته شده بود. عکاشه در مورد چگونگی کشته شدن یپرم خان می نویسد: «چند سوار بختیاری که برای محافظت بنه ها با عبدالحسین، که حالا سردار مکرم می باشد، به سن دوازده ساله بود، او هم مانده بود یورش می برند که ده را تصرف کنند. یپرم، که آدم خودخواه و حسود بود، لکن اول مرد جنگی و دلاور بود که ثانی نداشت دیگ حسادتش به جوش آمد؛ با چند نفر مجاهد یورش برد پای برج. یک نفر از همراهان را فرمان داد. رفت نزدیک بگوید تسلیم شوید. زدند میان سرش افتاد. خود یپرم خان رفت. تا گفت تسلیم خودش تسلیم مرگ شد. میان دهنش زدند افتاد. اتفاقاً، همان فشنگ آخری بود که دیگر نداشتند. تسلیم بی فشنگی خود شدند». [66] مردوخ کردستانی نیز در کتاب تاریخ مردوخ، دربارۀ چگونگی تصرف قلعۀ سورچه (شورجه) و کشته شدن یپرم خان از زبان یکی از شاهدان عینی (از همراهان عبدالباقی خان که در درون برج محاصره شده بودند) چنین می نویسد: « در چادر ایلخانی نشسته سرگرم صحبت بودیم یکی از آدم های سالار مؤید آمد و گفت یک نفر کلیائی رسیده می گوید سردار مجلل [67]شکست خورد و اردوی دولتی رو به کرمانشاه می آید. فرستادیم آن شخص را آوردند معلوم شد آدم باقی خان است و فرار کرده است. تفصیل قضایا را از او پرسیدیم. گفت: ,حملۀ اول، که باقی خان با عدۀ چاردولی و قاسم خان و ببرالممالک با عدۀ سنجابی پیش جنگ بودند، قوای دولتی را در هم شکسته و دو عرادۀ توپ سنگین سپردار از آنها گرفتند و فرستادند برای سردار مجلل که در دزج بود و او روانۀ کردستان نمود. چند روز بعد هم، که خود فرمانفرما با بختیاری و یپرم و فوج توپخانه حرکت کردند، دوباره باقی خان و سوارۀچاردولی به میدان تاخته بختیاری ها هم از آن طرف به تک و تاز در آمده هر دو لشکر بهم در آویختند و در آن میانه باقی خان مانند شیربچه به هر طرف حمله ور شده و سپاه خود را به یورش تشجیع می کرد و گلولۀ توپ و تفنگ از هر دو طرف فضا را متزلزل ساخته و در حالتی که باقی خان سوارۀ بختیاری را با تلفات عقب می نشاند، غفلتاً، اردوی سردار مجلل شکست خورد و قاسم خان سنجابی هم قبلاً با عدۀ خود فرار کرده بود. باقی خان بدون پشتیبان مانده ناچار به صولچه (کردی) رفت و در آنجا حصاری شد. یپرم و افواج دور صولچه را محاصره نمودند. ظلمت شب طرفین را ساکت نموده اول شفق دوباره تیر اندازی شروع شد. عبدالباقی خان تا فشنگ داشت دفاع کرد و چند نفر را از پای در آورد و قلعه را ازدست نداد. وقتی ملتفت شد دید چهار دانه فشنگ باقی دارد. آهی کشید و ساکت شد. دکترِ یپرم [دکتر سهراب خان] همین که دید که تیراندازی از طرف قلعه خاموش شد نزدیک قلعه آمده امر داده داخل قلعه بشوند. باقی خان دوباره پشت قراول رفته با یک تیر دکتر را از پای در آورد. خود یپرم رسید. محمود خان، پسر عباس خان، یپرم را هم با یک تیر از پای در آورد و خود را انتحار نمود. باقی خان مأیوس گشته حاضر به مرگ شد. من هم پایین آمده و در مبال قلعه، خود را پنهان کردم. باز مدتی جرئت نکردند داخل قلعه بشوند تا فرمانفرما رسید و امر داد داخل قلعه شدند و باقی خان را گرفته و به قتل رسانیدند. من هم در مأمن مذکور مانده تا هوا تاریک شده آهسته از سوراخ مبال در آمده فرار کردم و خودم را به اینجا رسانیدم». [68] محمد ولی میرزا، پسر عبدالحسین میرزا فرمانفرما، که در هنگامۀ این جنگ تازه از اروپا به ایران برگشته بود، دربارۀ جنگ قلعۀ سورچه (شورجه) می نویسد: « با عدهای نزد فرمانفرما ایستاده و با دوربین حملات یفرم و مجاهدان را، که قلعۀ شورجه را محاصره کرده بودند، نگاه میکردیم. دکتر سهراب، که پزشک و از سرسپردگان یفرم بود، با چند نفر به درب کوچک قلعه هجوم آورد. ناگهان، تیری او را از پای درآورد. یفرم جلو دوید که او را خلاص کند ولی هدف تیر مدافعان واقع شد و بر زمین افتاد … عبدالباقیخان را برای تحقیقات بیشتر زنده بهدست آوردند. آن جوان از ترس در خمرۀ آردی پنهان شده بود [69] و تنها امیر نظام عبداللهخان قراگوزلو او را شناخت. بهمحضاینکه وی را شناسایی کردند مجاهدان ارمنی، که از کشته شدن یفرمخان بینهایت متأثر بودند، مجال نداده و او را هدف گلوله قرار دادند. [70]روایت دیگر حاکیاست که پس از بهقتلرسیدن یپرمخان و تمامشدن مهمات افراد قلعه محمودخان چناری خودکشی کرد و عبدالباقیخان، درحالیکه مجروح شده بود، مخفیانه در برج قلعه پناه گرفت اما یارمحمدخان کرمانشاهی او را دستگیر نموده و به نزد فرمانفرما برد. [71] فرمانفرما در برخورد با عبدالباقیخان چنین می گوید: ,سالارالدوله و متمردین دیگر و کسانی که هواخواه او میباشند، عبث به خیال طغیان افتاده و جان خود را به مخاطره انداختهاند،. عبدالباقیخان در مقابل سؤالات او اظهار داشت که: ,من یپرم را کشتهام، ولی قاتل نیستم، اگر خانه و خانواده شما را بمباران کنند و بعد، در مقام دفاع برآیید و مهاجم را بکشید قاتلید؟ اگر قوای سالارالدوله پیش از این در این روستا با شما جنگیدهاند، ما چه گناهی کردیم؟ از قدیمالایام حفظ امنیت منطقه چهاردولی با ما بوده است و حال حاضرم که مرا به تهران بفرستید و هرچه حکم شد میپذیریم،. سپس، فرمانفرما به او میگوید: ,تو را بخشیدم اما بهمحضاینکه عبدالباقیخان میخواهد به عقب برگردد و حرکت کند، به اشارۀ فرمانفرما، یکی از مجاهدان ارمنی او را هدف گلوله قرار میدهد و او نیز درجا جان میسپارد». [72] در کتاب تاریخ غضنفری، نیز دربارۀ این حوادث و سیر آن و چگونگی کشته شدن یپرم خان به طور مفصل نوشته شده است. این کتاب بر روایت های محلی ساکنان در منطقه تکیه دارد. هرچند مانند منابع پیشین این نوشته نیز در برخی از بخش ها دچار ضعف است از آنجا که این حادثه تاریخی را از زبان مردم و سالخوردگان محل آورده در خور توجه است. در زیر، شرح این جنگ را از گردنۀ همه کسی می آوریم که نویسنده از آن به نام پیرملو نام برده است: «در گردنۀ پیرملو، عبدالباقیخان، به تصور اینکه شکست اردوی عظیم فرمانفرما درسی است که قوای دولتی را از ادامۀ حمله مانع میگردد، فقط دوازده نفر تفنگچی به عنوان نگهبان گذارده بود و یپرمخان آن عده را زیر رگبار گلولههای توپخانه تار و مار کرد. یازده نفر را کشت و یک نفر توانست از معرکه جان سالم بهدر برد. او خود را به عبدالباقیخان رسانیده از هجوم ناگهانی یپرمخان مستحضرش ساخت.شب را یپرم در نزدیکیهای سولجه توقف نموده بامدادان با دستۀ نیروهای عبدالباقی خان و محمود خان چناری روبهرو شد. نبردی به غایت شدید و خونین بین این دو دسته در گرفت. حملات پیدرپی و حساب شدۀ یپرمخان، توأم با آتش توپخانه و برتری سلاح افراد مجاهد قدرت پایداری و استقامت را از سواران عشایر سلب و ناچار پس از تحمل تلفات و کشته شدن چند تن از مجاهدین رو به هزیمت گذاردند و بهسوی حصار سولجه عقب نشستند». [73] غضنفری امرایی به نقل از ساکنان محلی، که در آن زمان حضور داشته اند، مطالبی آورده که قابل توجه است و در منابع پیشین، که عیناً آوردیم، ذکر نشده. این مطالب مربوط به گفت وگوی بین محمود خان چناری و عبدالباقی خان است: « پس از ورود به حصار، محمودخان چناری به عبدالباقیخان گفت:, از پدرم عباسخان شنیدم که میگفت: هنگام شکست بهتر است از جمع شدن در مکانهای در بسته و حصاری شدن احتزار شود و جنگ را باید همواره به مناطق آزاد و باز کشاند تا در صورت عدم توانایی بتوان خود را از ننگ اسارت حفظ نمود،.ولی جوان مغرور کمتجربه از این اندرز مفید و صادقانه سر باز زده بدان توجه ننمود و اظهار داشت که: ,در وضع حاضر مجال کوچ دادن زن و بچه و نجات آنها از خطر اسارت باقی نمانده و خواهناخواه آنها را اسیر خواهند کرد. آنگاه ما باید ناظر هتک نوامیس خود باشیم. آن هم طرف، یک نفر ارمنی است که تعصب مذهبی هم با ما ندارد،» . [74] وی در ادامه به شیوۀ جنگی یپرم خان پرداخته، که همواره با نیروی کارکشته اما مصمم و اندک خود به نبرد می پرداخت. نویسنده علت نزدیک شدن مجاهدان را به قلعه در کمبود فشنگ و مهمات جنگی مدافعان دانسته. این موضوع سبب شد که یپرم خان و همراهان وی به تصور اینکه فشنگ و مهمات مدافعان تمام شده بیش از اندازه به برج قلعه نزدیک شوند. البته، دانشور و عکاشه و روزنامۀ آرشالویس این بخش از حادثۀ سورچه (شورجه) را به گونه ای دیگر نقل کرده اند: «یپرمخان فقط با دستۀ دوستان مجاهد خود بدان نبرد مبادرت ورزید. در خارج از قلعه عدۀ زیادی از یاران عبدالباقیخان کشته شدند و او هنگامی که به قلعه وارد شد متوجه گردید که فشنگ کافی هم در اختیار ندارد و باید در مصرف فشنگ امساک نماید. همین امساک موجب شد تا مجاهدین به دژ نزدیکتر شوند و از طرف دکتر سهرابخان و گریشا چند بار به جوان افشار [محمودخان چناری] و یارانش پیشنهاد تسلیم شد و چون باز هم با سکوت مواجه گردیدند به ترتیب سهرابخان و پس از او، یپرمخان همراه چهار نفر دگر از مجاهدین، به قصد باز کردن درب قلعه و دستگیری متحصنین پیش رفتند». [75] غضنفری در ادامه می گوید که به دستور یپرم خان از سطل های زبالۀ پر از خاک به منزلۀ سنگر و نزدیک شدن به برج قلعه استفاده کردند که بیشتر شبیه روایتی امروزی است. او در گفت وگوی دورا دور بین محمود خان چناری و یپرم خان نیز آورده است که یپرم خواستار تسلیم قلعه نشینان بوده. در نوشتۀ عکاشه نیز به این موضوع اشاره شده است. در حالی که منابع دیگر این گونه می نویسند که ابتدا دکتر سهراب خان کشته شد و سپس، یپرم خان، که قصد نجات دوست خود را داشت. امرایی معتقد است که اول یپرم خان و بعد، سهراب خان کشته شدند و کشته شدن او را نیز به محمود خان چناری نسبت می دهد که با نوشتۀ محمد مردوخ هماهنگ است: «یپرم دستور داد تعدادی سطل زباله را پر از خاک کرده، خود و چند تن از رفقا در پناه آنها قرار گرفته و با این روال شروع به پیشروی کردند. همین که به نقطۀ صدا رس رسیدند یپرم فریاد زد: ,مقاومت بدون فایده است تسلیم شوید وگرنه کشته میشوید،. محمودخان چناری در آن لحظه در برابر یپرم قرار گرفته اظهار داشت: ,تو که هستی که اینگونه به ما فرمان میدهی؟ خودت را معرفی کن تا بدانیم چهکاره هستی،. یپرم از پشت سنگر بلند شده گفت: ,من یپرمخان هستم، فرماندۀ مجاهدین. فوراً، نزد من بیایید. به شما امان میدهم.ولی محمودخان به محض دیدن یپرم، بیدرنگ او را هدف قرارداد و با یک گلوله سربی به زندگیاش خاتمه داد و کشور ایران را از وجود چنان جانباز فداکاری محروم ساخت. پس از کشته شدن یپرمخان، عبدالباقیخان نیز دکتر سهراب را با گلوله از پا درآورد». [76] در ادامه، غضنفری ورود مجاهدان به داخل قلعه و گشوده شدن در قلعه را، برخلاف دیگر نوشته ها، به یکی از قلعه نشینان نسبت می دهد که خواستار پایان جنگ بوده. او در این خصوص مطلبی نوشته که در هیچ کدام از روایت های دیگر هیچ اشاره ای به آن نشده است. با توجه به استحکام قلعه و دیوارهای آن و دفاع سرسختانۀ مدافعان کلیت این روایت می تواند درست باشد، هر چند دانشوری ورود به قلعه را در نتیجۀ برخورد گلوله توپ به دروازه و شکسته شدن آن نوشته است. [77] غضنفری در این باره می نویسد: «یپرم در همان دم جان داد و دوستانش، با ملاحظۀ نعش سردار جنگجویشان، به سرکردگی گریشا بهسوی دژ هجوم بردند. در همان حال، مردی موسوم به کدخدا غلامعلی یک جلد کلامالله مجید روی دست گرفته درحالیکه آن را در صدر سینهاش میفشرد درب قلعه را نیمهباز گذارده فریاد زد: ,ای مردم محض رضای خدا و به خاطر حرمت این قرآن بیایید به این خونریزی و برادرکشی خاتمه دهید، آخر مگر به دژهای روس و انگلیس هجوم میآورید، این چه نوع قساوت و نادانی است که دامن شماها را گرفته است؟ مگر ما همه فرزند این آب و خاک نیستیم؟، سپس، مجاهدین از این فرصت استفاده کرده و وارد قلعه می شوند.پس از اینکه فشنگ محمودخان تمام شد و توان مدافعه از وی سلب گردید، آخرین گلولۀ فشنگ را در قلب خود جای داده انتحار نمود. ولی عبدالباقیخان این کار را نکرد بلکه با سر نیزۀ تفنگش کف اطاق را سوراخ و خود را به طبقۀ زیرین، که اصطبل چارپایان بود، رسانیده در یک آخور پنهان شد. [78] تیری بر بازوی عبدالباقیخان اصابت کرده بود که آن را با دستمالی محکم بست و منتظر سرنوشت ماند». [79] این روایت جزئیات فراوانی دارد و با وجود آنکه دارای لغزش ها و نکات قابل تردیدی است می توان نکات جالب توجهی در آن یافت؛ مانند، باز شدن دروازۀ قلعه به دست یکی از افراد داخل قلعه که در هیچ کدام از روایت های دیگر سخنی از این واقعه نیامده. خود غضنفری در کتاب تاریخ غضنفری گفته که این اطلاعات را از سالخوردگان و معتمدینی پرسیده که در آن زمان بوده اند. گفتنی است که این کتاب در حدود دهۀ 1340ش نوشته شده و در سالیان اخیر چاپ شده است. دربارۀ چگونگی کشته شدن یپرم خان در روزنامه ها و نشریه های ایرانی و غیر ایرانی آن زمان نیز مطالبی منتشر شده است. این نشریات هرچند اصل خبر را ارائه کرده اند جزئیات چندانی ندارند و چندان با واقعیت مطابق نبودند. در زیر، دو نمونه از آنها را، به نقل از فصلنامۀ پیمان، آورده ایم: « روزنامۀ مجلس شورای ملی، بر اساس تلگرافی که از اردوی یپرم خان دریافت می کند، چگونگی کشته شدن یپرم خان را در همان زمان چاپ کرده است. اما متن تلگراف حاکی از آن است که تلگرافچی این خبر را احتمالاً در همدان دریافت کرده و فرستاده است: وقتی اردو به اطراف شوریجه رسیده و مشغول حمله بودند مسیو یپرم خان با کمال بی احتیاطی در دامنۀ قلعۀ آن ایستاده بود. از پشت بام خانه به طرف او شلیک کرده و گلوله دشمن به پیشانی او خورده و فوراً جان داد. این حادثه چهار و نیم از ظهر گذشته بود ولی جنگ با کشته شدن او متارکه نشد و تا غروب طول کشید». [80] « روزنامۀ واشنگتن هرالد نیز در این مورد می نویسد: تهران، ایران، 20مه، یپرم خان، معروف به گاریبالدی ایران شب گذشته ، در حالی که پس از پیروزی درخشان بر سالار الدوله در خیمۀ خود نشسته بود کشته شد». [81] جمع بندی نیروهای سالار الدوله متشکل از جنگجویان و سواران ایلیاتی غرب کشورشامل ایلات لرستان، ایل کلهر، سنجابی،گوران، چاردولی، هورامی و غیره بودند. دلایلی چند سبب هم پیمان شدن این ایلات و همکاری آنان با سالار الدوله شد، از جمله پیوندهای خویشاوندی. سالار الدوله با امیراشرف (نظرعلی خان امرایی، رئیس ایلات طرحان) و غلامرضاخان ابوالقداره، والی پشتکوه، دارای پیوند سببی بود. علاوه بر این، مشروطه خواهان و مجلس سعی داشتند تا آزادی و نقش ایلات را محدود سازند. آنان پنهان نمی کردند که ایلات و عشایر از دلایل ضعف ایران هستند و این موضوع را دستاورد حکومت های بیگانه ای می دانستند که درگذشته بر ایران حاکم بوده اند و تصور می کردند که برای احیای ایران باید این شیوه، یعنی ملوک الطوایفی، از میان برداشته شود. در نتیجه، اقداماتی علیه این ایلات صورت گرفت، [82] به این ترتیب، به رغم اینکه بسیاری از ایلات غرب ایران نقشی مهم در مشروطه و یاری رساندن به آن داشتند مورد بی مهری واقع شدند. چنانچه، ایل کلهر، به ریاست داود خان کلهر(سردار مظفر) ـ که نقش مهمی در سرکوب و شکست سالارالدوله در شورش اولش در 1325ق داشت ـ به همین دلیل در 1329ق به سالارالدوله متمایل و با وی هم پیمان شد. از سوی دیگر، با توجه به نفوذ ایلخان های بختیاری در مرکز و دستگاه های دولتی، سران ایلات غرب کشور(والی پشتکوه به همراهی شیخ خزعل و صولت الدوله، رئیس ایل قشقایی) سعی داشتند تا برای حفظ خود وارد دسته بندی های سیاسی و منطقه ای شوند و اتحادیه ای تشکیل دهند. درواقع، درگیری و جنگ ایلات با نیروهای دولتی و مجاهدان ناشی از مخالفت آنان با مشروطه نبود. در آغاز انقلاب مشروطه، این ایلات همگی با انقلاب همراه شدند و در راه مشروطه جان فشانی های بسیار کردند. اما با مشخص شدن برنامۀ احزاب اصلی مشروطه (دمکرات و اعتدالیون) این عشایر به آرامی به حاشیه رانده شدند و ایل ها نیز از مشروطه فاصله گرفتند. به خصوص اینکه اسکان و سرکوب ایل ها از برنامه های عمدۀ احزاب اصلی مشروطه شده بود و سران و بزرگان ایلی این برنامه ها را در راستای محدود کردن و از بین رفتن خود می دانستند. بنابراین، جنگ های ایلات و عشایر کُرد را در این زمان با نیروهای دولتی و نافرمانی از دستورات دولت مرکزی را باید تلاشی برای بقا دانست. تحولات بعدی این موضوع را تأیید می کند. [83] در چنین اوضاع و احوالی، سالارالدوله با توجه به نارضایتی های ایلات و عشایر باردیگر در 1329ق/ 1290ش دست به شورش زد. او توانست سی هزار نیرو برای حمله به تهران و به دست گرفتن سلطنت جمع آوری کند و شهرهای غرب کشور (کرمانشاه، همدان، سنندج و خرم آباد) را تحت تسلط خود در آورد و سپس، به سمت تهران رهسپار شود. این موضوع سبب وحشت فراوان در تهران شد، به ویژه اینکه قشون دولتی در این زمان دچار نابسامانی شده و تقریباً، فروپاشیده بود. نیروهای بختیاری نیز به علت عدم حمایت های لازم (که شاید از همان دیدگاهی ناشی می شد که عامل عقب ماندگی ایران را وجود ایلات می دانسته) به میان ایلات خود برگشته بودند. مجاهدان نیز درگیر جنگ برای سرکوبی مخالفان مشروطه در نقاط دیگر بودند. بنابراین، تنها نیرویی که در این زمان هنوز انسجام خود را حفظ کرده بود نیروی مجاهدان به ریاست یپرم خان و بخشی از نیروهای بختیاری بود که فوراً برای سرکوب این شورش خانمان سوز اعزام شدند، که نزدیک بود هستی مشروطه را برچیند. در این میان، فدائیان به ریاست یپرم خان در شکست سالارالدوله نقش بسیار مهمی داشتند. آنان تحت فرماندهی یپرم خان بسیار منسجم عمل می کردند، چنان که سردار ظفر، فرمانده نیروهای بختیاری، شکست سالارالدوله در نوبران و باغشاه و فرار وی را مرهون شیوۀ جنگی و فرماندهی یپرم خان دانسته و از شجاعت و تهور وی تمجید کرده است. سالار الدوله، پس از فرار به میان نیروهای هوادارش در لرستان، باردیگر نیروهایش را سازمان داد و توانست دوباره کرمانشاه، سنندج و همدان را تصرف کند و شکستی سنگین بر نیروهای دولتی به ریاست فرمانفرما وارد آورد. بلافاصله، یپرم خان برای مقابله از تهران فرستاده شد و توانست طی چند نبرد شدید نیروهای سالارالدوله را از همدان بیرون کند و شکستی سخت بر وی وارد آورد. یپرم سرانجام، در تعقیب سالار الدوله در قلعۀ سورچه (شورجه) کشته شد، آن هم هنگامی که قلعه تقریباً به تصرف در آمده بود. این اوضاع و احوال نشان دهندۀ درک درست یپرم خان و تردید وی برای شرکت در جنگ های غرب ایران در این زمان بود. اول اینکه از نظر حزب داشناکسوتیون یپرم خان با توجه به توانایی هایش به جایگاهی که سزاوارش بود دست نیافته بود. [84] در زمان جنگ های غرب ایران، از جمله جنگ ساوه (باغشاه و نوبران) و جنگ های دیگر، سردار اسعد به علت مسافرت به اروپا حضور نداشت و نیروها و سواران بختیاری نیز حرف شنوی چندانی از سران و فرماندهان خود نداشتند و یپرم، که روابط حسنه و نزدیکی با سردار اسعد داشت، به تجربه می دانست که نبود سردار اسعد برای آنان مشکل ایجاد خواهد کرد. بنابر این، پر بی راه نخواهد بود اگر بگوییم یکی از دلایل تردید یپرم خان همین موضوع بوده است، به ویژه اینکه غارت، چپاول و خرابکاری بختیاری ها هنگام تصرف شورین همدان و قلعۀ سورچه (شورجه) و خودسری برخی از نیروهای بختیاری سبب برهم خوردن نقشۀ جنگی ای شد که یپرم خان با دقت و وسواس آن را طراحی کرده بود. یپرم خان از افراد درستکار، عمل گرا و واقع بینی بود [85]که از آغاز مشروطه تا زمان مرگش، در مبارزه با مخالفان مشروطه، هیچ گاه وارد زد و بندهای سیاسی و پشت پرده نشد. در آن زمان، این زد و بندها در میان رجال سیاسی ایران به شدت رواج داشت و هریک برای رسیدن به اهداف خود با انگلستان و روسیه همکاری می کردند. به همین دلیل، در بزنگاه هایی که به شدت کیان مشروطه به خطر می افتاد، یپرم خان همواره به منزلۀ نیرویی صادق و واقعی مورد توجه قرار می گرفت. نیروهای بختیاری به فرماندهی امیر مفخم و نیروهای دولتی به فرماندهی فرمانفرما بارها از سالار الدوله شکست خوردند و مایه شرمساری و حتی، استهزا شدند. این واقع گرایی و عمل گرایی در شیوۀ مدیریت وی نیز دیده می شد. هنگامی که ریاست نظمیۀ تهران را برعهده داشت وضع نظمیه را سر و سامان داد و پاسبان ها دارای کلاه و لباس متحدالشکل شدند. [86] او برای جبران کسری بودجه و پرداخت حقوق و مزایای کارمندان نظمیه با وضع مالیاتی اندک بر مشروبات الکلی به جای قرض از دولت های خارجی نه تنها نظمیه را سر و سامان داد بلکه مبالغی اضافه نیز برای پرداخت مزایا به کارکنان فراهم آورد. [87] کشته شدن یپرم خان در میدان رزم تأثیری فراوان چه بر مشروطه و چه بر روی فدائیان و مجاهدان برجای گذاشت. یپرم، با توجه به شجاعت و بی باکی ذاتی ای که در مدیریت و نظامی گری و نیل به اهداف مورد نظر خود داشت، در مقام فرمانده و مدیری کاریزماتیک و لایق از نفوذ بسیاری در میان مجاهدان و فدائیان و حتی سواران بختیاری برخوردار بود و همواره، به دیدۀ احترام به او نگریسته می شد. بعدها، اختلاف بین کِری و یارمحمدخان سبب انشقاق در میان فدائیان شد و در نهایت، بسیاری از مجاهدان و فدائیان منزوی شدند و برای همیشه از ایران رفتند. تأثیر مدیریت و شیوۀ عملیات جنگی یپرم را می توان در دورۀ پهلوی اول مشاهده کرد. رضاشصت تیری (که بعدها رضا خان و سپس شاه ایران شد) در جنگ سورچه (شورجه) فرمانده مسلسلچیان (گروه شصت تیر) بود. [88] بستن مالیات بر واردات قند و شکر و چای برای تأمین بودجۀ راه آهن و دیگر اقدامات رفاهی در دورۀ پهلوی اول را می توان ادامه و برگرفته از شیوۀ مدیریت عمل گرایانۀ یپرم خان در نظمیۀ تهران دانست. در این نوشتار، تنها به دوسال واپسین حیات یپرم خان پرداخته ایم. چنان که گفتیم نویسندگانی که خود شاهد ماجرا بوده اند یا در این حوادث شرکت داشته اند، دربارۀ چگونگی کشته شدن یپرم اختلاف نظر دارند. از آنجا که کتاب های آنان سال ها بعد نگاشته شده اند هیچ یک از تأثیر روزگار بر کنار نبوده اند. نوشته های کسروی، دانشور و به ویژه عکاشه از دیگر نوشته ها قابل اطمینان ترند و می توان گفت بازتاب دهندۀ واقعیت اتفاقی هستند که در روز آخر حیات پرحادثۀ یپرم خان رخ داد. نوشته های غضنفری نیز، که در سالیان اخیر منتشر شده، بر منابع محلی تکیه دارد و حاوی جزئیات قابل تأملی، به ویژه دربارۀ احوال داخل قلعه در این هنگام است، که می تواند روایت های پیشین را تکمیل کند. با مرگ نابهنگام یپرم خان دور جدیدی از حیات مشروطه آغاز شد و شورش های بزرگ و مخالفت با مشروطه به حداقل رسید. این دوره مصادف با جنگ جهانگیر اول و مصائب آن است. پینوشتها: 1- دانشجوی کارشناسی ارشد مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز، دانشگاه تهران. 2- پیش از دورۀ پهلوی، همراه لشکریانی که برای رزم آماده می شدند نقالانی بودند که با خواندن اشعار حماسی از شاهنامه و دیگر اشعار حماسی، به سربازان و نیروهای رزمنده روحیه می دادند. 3- ماشاء الله آجودانی، مشروطۀ ایرانی (تهران: اختران، 1386)، ص21. 4- وارطان داویدیان، «یپرم خان ارمنی، مبارزی در راه استقرار مشروطیت ایران»، پیمان، ش36 ( تابستان 1385): 110ـ120. 5- ژانت آفاری، انقلاب مشروطۀ ایران، ترجمه رضا رضایی (تهران: بیستون، 1385)، ص 246 و 257. 6- همان، ص 246. 7- همان، ص 257. 8- کتاب آبی: گزارش محرمانۀ وزارت امور خارجۀ انگلیس دربارۀ انقلاب مشروطه، به کوشش احمد بشیری (تهران: نشر نو، 1363) و کتاب نارنجی: اسناد محرمانۀ وزارت خارجۀ روسیه تزاری دربارۀ وقایع مشروطیت ایران، ترجمۀ پروین منزوی (تهران: کتاب پرواز، 1366). 9- ابوالفتح میرزا فرزند دوم مظفرالدین شاه (1298 ـ 1378ق). 10- سالار الدوله همواره سعی داشت که خود را مشروطه خواه و طرف دار مشروطه نشان دهد و حتی در این راه برخی از مشروطه خواهان و مجلسیان نیز از وی حمایت کردند. هرچند که بعدها از کردار خویش پشیمان شدند. به هر روی، سالارالدوله فقط به فکر دستیابی به تخت و تاج و سلطنت بود. 11- ایلات کردی که در ابتدا با مشروطه همراه شدند و سپس از آنها روی گرداندند و هم پیمان سالارالدوله شدند عبارت اند از: ایل کلهر، ایلات لرستان(سلسله، دلفان و ….)، ایل گوران، ایل سنجابی، ایل خزل نهاوند، ایل چاردولی، افشار، ایلات هورامان و پاوه، ایل جاف، ایل کلیایی، سیصد سوار از نیروهای پشتکوه به ریاست غلامشاه خان فرزند والی غلامرضاخان ابوالقداره. 12- از دلایل انتخاب مسیر ساوه به تهران از سوی سالار الدوله این بود که نیروهایش آذوقه و علیق کافی تدارک ندیده بودند و مسیر قم نیز توانایی تأمین تدارکات این تعداد نیرو را نداشت، به ویژه اینکه تعداد کاروان سراهای مسیر قم از تعداد انگشتان یک دست تجاوز نمی کرد اما مسیر ساوه ـ تهران علاوه بر آبادی های فراوان دارای کاروان سراها و محل های استراحت بسیار بیشتری بود. 13- نورالله دانشور، تاریخ مشروطه (جنبش وطن پرستان اصفهان و بختیاری) (تهران: کتابخانۀ دانش، 1335)، ص86 ؛ مهدی ملک زاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران (تهران: علمی ،1373)، ج7، ص1517. 14- وزیر مختار انگلیس(سفیر) در ایران در دورۀ مشروطیت. 15- وزیر امورخارجۀ انگلیس بین 1905ـ1916م. 16- از آنجا که مطالب کتاب آبی(گزارش محرمانۀ وزارت خارجۀا نگلیس دربارۀ ا نقلاب مشروطه) به طور مستقیم دربارۀ حوادث و رویدادهای تاریخی در دورۀ مشرو طه است در جای جای مقاله مکاتبات و مطالبی را که به این جریان مربوط می شده به صورت سند آورده ایم. 17- کتاب آبی، ج5، ص1198. 18- ملک زاده، همان، ص 1436. 19- دانشور، همان، ص 88. 20- کتاب آبی، ج5، ص 1222. 21- همان، ج6، ص 1291. 22- دانشور، همان، ص 88 ـ 90. 23- ملک زاده، همان، ص 1436. 24- همان، ص 1437. 25- سردار ظفر، همان، ص52 و 53. 26- خسروخان بختیاری(سردار ظفر)، «خاطرات سردار ظفر»، وحید، ش190 و 191 (فروردین و اردیبهشت1355): 52. 27- همان جا. 28- دانشور، همان، ص 90 و 91. 29- کسروی، همان، 192. 30- دانشور، همان، ص 91. 31- همان جا. 32- احمدکسروی، تاریخ هجده سالۀ آذربایجان (تهران: امیرکبیر،2537 )، ص 496. 33- همان جا. 34- کتاب آبی، ج6، ص 1441 و 1442. 35- کسروی، همان، ص 511 و 512. 36- ملک زاده، همان، ص 1517. 37- کتاب آبی، ج6، ص 1456. 38- کسروی، همان، ص 517. 39- ملک زاده، همان، ص 1518. 40- کتاب آبی، ج8، ص 1793. 41- از روستاهای ارمنی نشین نزدیک همدان که در جریان شورش سالارالدوله ویران شد و بعد از شکست سالار الدوله، بختیاری ها آن را غارت کردند. 42- کسروی، همان، ص 517 و 518. 43- یار محمد خان کرمانشاهی فرزند میرزا محمد خان ازخان های زردلان پشت کوه(جزو شهرستان چرداول ایلام امروزی) بود. یارمحمدخان در کنار آزادی خواهانی همچون احمدخان معتضدالدوله وزیری، میرزاعلی خان وزیری، ابوالفتح میرزا دولتشاهی و ابوالحسن خان زنگنه به فعالیت پرداخت و در صف مشروطه خواهان قرار گرفت. در جنبش تبریز تنها کسانی که از شهرهای ایران بهیاری تبریز آمدند یارمحمدخان کرمانشاهی و همراهان او بودند. 44- دانشور، همان، ص 101. 45- همان، ص 101 و 102. 46- ملک زاده، همان، ص 1519. 47- دانشور، همان، ص 103. 48- همان، ص 105. 49- همان، ص 105 و 106. 50- کسروی، همان، ص 520. 51- میرزا حسینقلی خان محاسب السلطان سر رشته دار کردستان و ساوه. 52- دانشور اشاره کرده که ضارب عبدالباقی، ارباب آن آبادی بوده و قرار بوده که او را برای بازپرسی و صدور حکم به تهران بفرستند اما همان جا و به اشارۀ فرمانفرما به دست یکی از مجاهدان ارمنی کشته شده است. در این مورد نیز شک وجود دارد چنانچه برخی منابع ضارب یپرم خان را محمودخان چناری دانسته اند و نوشته اند که او با آخرین گلولۀ باقی مانده اش خودکشی کرده است. 53- دانشور، همان، ص 106ـ 108. 54- دانشور، همان، ص 108. به گفتۀ عکاشه، یارمحمدخان، به تلافی کشته شدن یپرم خان، بیشتر از چهارصد نفر از اسرا را که شامل سپاهی و رعیت بود یکجا جمع کرد، ده بار به میان آنها شلیک کرد که حدود 70 یا 80 نفر از آنها کشته شدند (عکاشه، ص631). حقیقت این مطلب با توجه به اینکه یپرم خان همواره به نیروهای تحت امرش توصیه می کرد که از تعرض به مال و جان مردم عادی پرهیز کنند و با توجه به اینکه در اشعاری که از گرشاسپ خانم، مادر باقی خان چرداوری، باقی مانده نیز اشاره ای به این اتفاق نشده و حتی او در این اشعار یارمحمدخان را ستوده جای تردید دارد. 55- همان جا. 56- دانشور، همان، ص 110. 57- کسروی، همان، 517 و 518. 58- در اینجا منظور از همه، فرماندهان و سران بختیاری و سران مجاهدانی است که در این جنگ شرکت داشتند. 59- سردار شجاع و مجاهد ارمنی از شنیدن شکست خفتآور فرمانفرما دچار خشم و ناراحتی گردید و مستقیماً نزد او رفته در انظار مورد عتاب سخت قرارش داده،حرفهای گزنده و زننده به وی گفته اظهار داشت: «من هماکنون با یک دسته کم از افراد جنگجو فرونت میروم و خود میدانم که پس از شکست و دستگیری و قتل خان یاغی و یک مشت چریک بیاطلاع از فنون جنگی، تکلیفم را چگونه با شما روشن کنم» (غضنفری امرایی، همان). 60- همان، 519 ـ 521. 61- اسکندر عکاشه (ضیغمالدوله)، تاریخ ایل بختیاری (تهران: فرهنگسرا [یساولی]،1365)، ص629. 62- همان جا. 63- گردنۀ همه کسی یکی از گردنه های معروف کوه الوند در استان همدان است. این گردنه مابین شهرستان همدان و سنندج واقع شده و ارتفاع آن به 1565متر می رسد. 64- عبدالباقی، که از پیروزی بر فرمانفرما مغرور شده بود، تنها دوازده نفر در سه سنگر به عنوان جلودار و محافظ گذاشته بود که این سنگرها به وسیلۀ توپخانۀ یفرم درهم کوبیده شدند و از دوازده نفر تنها یک نفر توانست خود را به شوریجه (شورجه) برساند و ماوقع را گزارش کند (دانشور، همان، ص110). 65- همان، ص628 و 629. 66- همان، ص 629. 67- سردار مجلل هنگامی که خبر محاصرۀ عبدالباقی خان به وسیلۀ نیروهای مجاهد به فرماندهی یپرم خان به دستش می رسد برای کمک به آنها به سمت قلعۀ شورجه می رود که در میانۀ راه به نیروهای بختیاری بر می خورند و در طی جنگی شدید شکست خورده و منهزم می شوند (مردوخ، همان، ص303). 68- محمد مردوخ کردستانی، تاریخ کرد و کردستان و توابع یا تاریخ مردوخ (سنندج: کتابفروشی غریقی، بی تا)، ص 303. 69- این سخن، با توجه به گفته ها و نوشته های دیگران در مورد عبدالباقی خان، جای تردید دارد. 70- فریبرز ساکیمهر ، «شورجه، قتلگاه یپرمخان»، ویژهنامۀ سرو، ضمیمه هفتهنامۀ هگمتانه، ش 296( 6 اسفند1382): 6. 71- فرمانفرماییان (رئیس) ، زندگینامه عبدالحسین میرزا فرمانفرما ( تهران: توس،1377)، ج2، ص51. 72- دانشور، همان ، ص 108 ـ 110. 73- اسفندیار غضنفری امرایی، تاریخ غضنفری: روزگاران لرستان از آغاز تا عصر پهلوی: پس از عصر مشروطیت، به کوشش اسعد غضنفری و سیدیدالله ستوده (خرم آباد: شاپورخواست، 1393)، ج1، ص676 ـ 677. 74- غضنفری امرایی، همان ، ص 678. این نوشته ها موثق نیستند و احتمالاً زاییدۀ ذهن مصاحبه شوندگانی است که آقای امرایی از آنها شنیده. زیرا نوشته های دیگر اشاره می کنند که چند روز پیش از محاصره شدن قلعۀ سورچه، زنان و کودکان توسط یکی از نزدیکان عبدالباقی خان به جای امنی منتقل شده بودند. 75- همان، ص 678 و 679. 76- همان، ص 680. 77- دانشوری، همان، ص 106. 78- به نظر درست نیست و جای تردید دارد زیرا منابع دیگر دستگیری باقی خان را در برج گزارش داده اند. 79- غضنفری امرایی، همان ، ص 681. 80- مجلس، ش 90 (6 جمادی الآخر1330 قمری)، ص 15. نقل در: کارن خانلری، « ارمنیان، یپرم انقلاب مشروطه»، پیمان، ش78 (زمستان 1395): 40. 81- the washington Herald (21 may, 1912), p.12 نقل در: خانلری، همان جا. 82- رک: علی نوراللهی، «علل و زمینه های تخته قاپو کردن عشایر استان ایلام در دوران معاصر بر اساس نظریۀ سیستم ها: مطالعه موردی ایل خزل»، فره وشی، س2، ش2 (بهار و تابستان): 107ـ114. 83- همان، ص 107. 84- البته بایستی یاد آوری کرد که بعد از پیروزی مشروطه خواهان و تبعید محمدعلی شاه، یپرم خان از مقام فرماندهی مجاهدان استعفا داد اما وزیر داخلۀ وقت با آن موافقت نکرد(سازمان اسناد ملی ایران، سند شمارۀ293003116). 85- عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من (تهران: زوار، 1388)، ج2، ص357 ؛ نصرت الله فتحی، دیدار همرزم ستارخان (تهران: گوتنبرگ، 1351)، ص 108 و 109. 86- همان، ص 312. 87- مهدیقلی هدایت ( مخبرالسلطنه )، خاطرات و خطرات (تهران: زوار،1344)، ص210. 88- ملک زاده، همان، ج7، ص 1518 و 1519. منابع: آجودانی، ماشاء الله. مشروطۀ ایرانی. تهران: اختران،1386. آفاری، ژانت. انقلاب مشروطۀ ایران. ترجمۀ رضا رضایی. تهران: بیستون، 1385. «آلبوم تصاویر نهضت مشروطیت ایران و ارمنیان»،پیمان. ش78. زمستان1395. ابراهیمی پور،فرزان. «چه تنهاست سردار». کتاب جمعه. س1. ش20. 1358. عکاشه، اسکندر (ضیغمالدوله). تاریخ ایل بختیاری. تهران: فرهنگسرا (یساولی)، 1365. افشار سیستانی، ایرج. «کرمانشاهان و تمدن دیرینۀ آن». نگارستان کتاب. تهران، 1381. بختیاری، خسرو خان.«خاطرات سردار ظفر». وحید. ش190و191. فروردین و اردیبهشت 1355. بختیاری، سردار ظفر. یادداشتها و خاطرات سردار ظفر بختیاری. تهران: یساولی،1362. رعنا حسینی، کرامت. «توضیح تاریخی»، آینده، س4، ش 8. 1368. دانشور، نورالله. تاریخ مشروطه (جنبش وطن پرستان اصفهان و بختیاری). تهران: کتابخانه دانش، 1335. داویدیان، وارطان. «یپرم خان ارمنی، مبارزی در راه استقرار مشروطیت ایران».پیمان. ش36. تابستان 1385. ساکیمهر، فریبرز. «شورجه، قتلگاه یپرمخان». ویژهنامۀ سرو ضمیمۀ هفتهنامۀ هگمتانه. ش296. 6 اسفند1382. سازمان اسناد ملی ایران. در تکاپوی تاج و تخت، اسناد ابوالفتح میرزا سالارالدوله. به کوشش رضا آذری. تهران: پژوهشکده اسناد، 1379. کتاب نارنجی: اسناد محرمانۀ وزارت خارجۀ روسیۀ تزاری دربارۀ وقایع مشروطیت ایران. ترجمۀ پروین منزوی. تهران: کتاب پرواز، 1366. کتاب آبی (گزارش محرمانۀ وزارت امور خارجۀ انگلیس دربارۀ انقلاب مشروطه). به کوشش احمد بشیری. تهران: نشر نو، 1363. کسروی، احمد. تاریخ هجده سالۀ آذربایجان. تهران: امیرکبیر،2537، ج2. خانلری، کارن. «ارمنیان، یپرم و انقلاب مشروطه». پیمان. ش78. زمستان1395. فتحی، نصرت الله. دیدار همرزم ستارخان. تهران: گوتنبرگ، 1351. فرمانفرماییان (رئیس). زندگینامۀ عبدالحسین میرزا فرمانفرما. تهران: توس،1377، ج2. غضنفری امرایی، اسفندیار. تاریخ غضنفری: روزگاران لرستان از آغاز تا عصر پهلوی: پس از عصر مشروطیت. به کوشش اسعد غضنفری و سیدیدالله ستوده. خرم آباد: شاپورخواست،1393،ج1. مردوخ کردستانی، محمد. تاریخ کرد و کردستان و توابع یا تاریخ مردوخ. سنندج: کتابفروشی غریقی، [بی تا]. مستوفی، عبدالله. شرح زندگانی من. تهران: زوار، 1388، ج2. ملک زاده، مهدی.تاریخ انقلاب مشروطیت ایران. تهران: علمی،1371. نقی پور، علی اکبر. یارمحمدخان کرمانشاهی سردار مشروطه. تهران: مؤلف، 1370. نوراللهی، علی. «علل و زمینه های تخته قاپو کردن عشایر استان ایلام در دوران معاصر بر اساس نظریه سیستم ها: مطالعه موردی ایل خزل». فره وشی. س2. ش2. بهار و زمستان 1395. هدایت، مهدیقلی (مخبرالسلطنه).خاطرات و خطرات. تهران: زوار، 1344. |
فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 81
|