ساموِل موفقیت رمان کلاسیک ارمنی است. داستان این رمان مربوط به تاریخ ارمنستان در سال های 364 ـ 400 م است. رافی، در این رمان، اطلاعات تاریخی را با رعایت اصول زیباشناسی به نگارش درآورده. او در ابتدای داستان می گوید که رمان های تاریخی را باید با زیبانویسی و دادن اطلاعات صحیح پرورش داد. موضوع اصلی این رمان حفظ آزادی و نجات ملیت و دین است. اطلاعات تاریخی حکایت از آن دارند که در قرن نوزدهم میلادی دولت های ترکیه و روسیه قصد نابودی ملیت ارمنی و زدودن نام این قوم را از روی نقشۀ دنیا داشتند. تمام مدارس و مطبوعات در سانسور شدید به سر می بردند. بنابراین، حفظ زبان و فرهنگ ارمنی بزرگ ترین مانع بر سر راه دشمنان برای نیل به اهدافشان بود. رمان ساموِل دارای عناوین مختلفی است که یکی از آنها ((یکی از شرق و دیگری از غرب)) نام دارد. در این داستان رافی وابستگی به شرق و غرب را نفی می کند و این وابستگی را دلیل بدبختی ملت و کشور ارمنستان می داند. داستان از این قرار است که آرشاک دوم، پادشاه ارمنستان، سعی دارد تا شیوۀ صحیح کشورداری را رواج و استقلال کشور را گسترش دهد اما به علت خودسری و نافرمانی برخی از امرا موفق نمی شود و در آخر هم شاهپور دوم، پادشاه ایران، وی را با دعوتی خائنانه به ایران می کشاند و در زندان ((از یاد رفته))[1] زندانی می کند. به این ترتیب، استقلال ارمنستان از بین می رود و کشور از وجود حاکمان قدرتمند خود محروم می شود. در چنین شرایطی، وظیفۀ مردم است که قهرمانانه از دین، ملت و کشور خود دفاع کنند و ساموِل یکی از این قهرمانان است. داستان با تصاویری رازآلود آغاز می شود. دو سوار (قاصد)، بی خبر از وجود یکدیگر، به سمت قلعۀ وُقاکان در حرکت اند. اسب یکی از آنها سیاه رنگ و دیگری آبی است. از طرف دیگر ساموِل و مادرش در قلعه منتظر خبرهای مهمی هستند. خبری که مادر ساموِل در انتظار آن است برای او خبری شادی آفرین محسوب می شود که می تواند مقام و ثروتی سرشار در پی داشته باشد اما همین خبر برای ساموِل تراژدی و فاجعه ای وحشتناک به حساب می آید، خبری که برای مملکتی بدون پادشاه و رهبر دینی آن تنها وقایعی تأسف بار به همراه خواهد داشت. ساموِل نگران افتخارات گذشتگان خود و حماسه های وطن پرستانۀ خاندان بزرگ مامیکونیان است، خاندانی که به خاطر قهرمانی ها و کسب افتخارات فراوان بسیار مورد علاقه و احترام مردم است. او از تصور اینکه پدرش به کشور خیانت کرده و دین خود را تغییر داده و ممکن است همراه با موبدان برای تخریب کلیساها در راه باشد روح و روانش به درد می آید. واقعاً در این صورت تکلیف او چه خواهد بود؟! مادرش با شادی خاصی در انتظار قاصد است. به شوهرش قول مقام و ثروت داده اند. او مسرور و خوشحال آماده است تا با شنیدن خبری از شوهرش دین خود را تغییر دهد و به دین زرتشت بگرود. ساموِل که از نوجوانی آموخته است که باید حافظ دین و وطن و پس از آن حافظ پدر و مادرش باشد پس از شنیدن خبر خیانت پدر و کسب اطمینان از این خبر مردد است که وظیفه اش چیست؟ کدام راه درست و صحیح است؟ او در مورد تصمیماتش با مسروپ ماشتوتس، ساهاک پارتِو، پسر عمویش موشِق و نامزدش آشخِن مشورت می کند ولی تصمیم آخر با خودش است. او به این نتیجه می رسد که باید شخصاً به دیدار پدر برود و حقیقت را از زبان خود او بشنود. پس راهی ملاقات با پدر می شود. در ادامۀ داستان، وقایع به گونه ای رقم می خورد که ساموِل مجبور می شود از مناطقی که قبلاً مورد تاخت و تاز پدرش و سربازان ساسانی قرار گرفته عبور کند. در طول سفر، او شاهد ویرانی شهرها و روستاهایی است که به دست پدرش نابود شده اند، شهرها و روستاهایی که زمانی آباد و سرشار از زندگی و امید به آینده بودند ولی حالا خاموش و بدون سکنه مانده اند. از هیچ خانه ای دودی برنمی خیزد. صدای جنب و جوش کار از هیچ خانه ای شنیده نمی شود و مدارس بدون شاگرد و معلم مانده اند. هیچ جنبنده ای در حرکت و تلاش نیست. همه جا خالی از سکنه است و به صورت ویرانه ای درآمده که هرگز در آن زندگی جاری نبوده. مزارع و دشت ها سوخته و به شکل خاکستر درآمده اند. در هیچ کشتزاری دهقان ها به کشت و کار و درو مشغول نیستند و در باغ های میوه هیچ کس میوه ها را جمع نمی کند. دیدن این سرزمین های ویران شده ساموِل را چنان مغموم و متأثر می سازد که دچار بیماری روانی شده و به ناچار ماه ها در دیری بستری می شود تا مورد معالجه قرار گیرد. ساموِل پس از بهبودی همچنان بر تصمیم خود پای می فشارد. او باید پدرش را ببیند و شخصاً حقایق را از دهان او بشنود. ساموِل دوباره راهی می شود اما متأسفانه مشاهدۀ مناظر وحشتناک و تأسف آور غم او را تشدید می کند. ساموِل متوجه می شود که پدرش به کرات شهرها، روستاها و آبادی های هم مرز با ایران را مورد تاخت و تاز و کشتار قرار داده است. رافی دیدار پدر و پسر را تحت عنوان ((توطئه ها یا حیله های آراکس)) شرح می دهد. این بخش از رمان اوج حوادث داستان به شمار می رود. ساموِل با قلبی پراندوه پدر را مورد شماتت قرار می دهد. مناظر شهرها، روستاها و آبادی های مخروبه و سرنوشت انسان های بی گناهی که کشته شده اند همواره در یاد و فکر ساموِل بیدار است و در جان و روح او غوغایی توأم با شرمندگی به پا کرده اند اما پدر سنگدل، غرق در رؤیای مقام و ثروت، حاضر است برای رسیدن به آرزوهای دور و درازش دست به هر خیانتی بزند. او حاضر است کشور و ملتش را قربانی امیال و خواسته هایش کند. او غرق در رؤیاها و وعده هایی است که از طرف دولت ساسانی به او داده شده و به غیر از آن به چیز دیگری نمی اندیشد. مِروژان، دایی ساموِل، نیز مانند پدرش است. آنها با هم همفکرند و نقشه ها را با هم طرح ریزی می کنند. مِروژان گرفتار عشق وُرمیز دخت، خواهر شاهپور، است و امید دارد که پاداش خیانت به ملت و کشورش وصال یار باشد. او امیدوار است که با این خیانت با شاهزادۀ ایرانی وصلت کند و پادشاه ارمنستان شود. یعنی، او نیز منافع شخصی خود را بر مصلحت کشورش ترجیح می دهد. ساموِل پدر را مورد نکوهش قرار می دهد و بین آن دو مشاجره ای شدید درمی گیرد اما حرف ها و توبیخ های ساموِل در نظر پدر بی معنی و بچگانه است. مشاجره شدت پیدا می کند و در نهایت، پدر به ساموِل می گوید که التماس ها و خواهش هایش بی مورد است و او به آنها هیچ اهمیتی نمی دهد و مطمئن است که مِروژان هم مثل او می اندیشد و به حرف افراد نادان و ابله توجه نخواهد کرد. ـ : (( پدر من نادان و ابله هستم؟)). ـ : (( بله ساموِل. من سعی کردم تو را متقاعد کنم و حالا می خواهم بدانم تو عضو کدام حزبی؟)). ـ : (( من عضو حزبی هستم که به وطن خیانت نمی کند و همیشه به وطن خود وفادار است)). ـ : (( تو فرزند من نیستی! هرکس مخالف ماست از ما نیست و ما بدون قائل شدن هیچگونه تبعیضی می دانیم که چگونه مخالفانمان را به جزای اعمالشان برسانیم)). ـ : (( تو هم دیگر پدر من نیستی)). ـ : (( ساموِل!)). ـ : (( بله خائن!)). پدر دستش را به طرف شمشیرش می برد اما ساموِل بر او پیشی می گیرد. در ادامۀ داستان ساموِل، به همین ترتیب به زندگی مادر خائنش هم پایان می دهد. شاید از نظر عرف معمول ساموِل فرزندی ناخلف به حساب آید زیرا کشتن پدر و مادر گناهی نابخشودنی است اما رافی عقیده دارد کار ساموِل عملی خاص است و باید درسی باشد برای آیندگان. درس ساموِل این است که کشور و عشق به وطن برتر از تمام منافع و وابستگی هاست و انسان در راه حفظ میهن باید از منافع و خواسته های خود صرف نظر کند و از همه چیز بگذرد. پدر ساموِل رؤیای سرداری و مرزبانی را در سر می پروراند و دایی اش به خاطر عشق وُرمیز دخت و پادشاهی ارمنستان دست به خیانت و کشتار هم وطنان خود می زند. هر دوی آنها به دنبال منافع شخصی خود بودند و در آخر نیز هیچ کدام به آرزوهای خود نرسیدند. در بخش دیگری از رمان، تحت عنوان ((سه جوان قدرتمند))، رافی به نخستین میهن پرستان ارمنی و کسانی که خدمات شایانی به ملت خود کردند اشاره می کند و آنها را مورد ستایش قرار می دهد، افرادی مانند مسروپ ماشتوتس، ساهاک پارتِو و ساموِل. آرشاک دوم، پادشاه ارمنستان؛ پاراندزِم، همسر آرشاک دوم و ملکۀ ارمنستان، که پس از زندانی شدن همسرش حدود یک سال ادارۀ کشور را در دست می گیرد و در آخر به دست شاهپور به شهادت می رسد؛ آشخن، نامزد ساموِل؛ بانو آرتزرونی؛ هامازاسبوهی و موشق مامیکونیان، سردار شجاع ارمنستان، شخصیت های مورد علاقۀ رافی هستند. رافی در پایان وزرای مرتد و نافرمان را مورد شماتت قرار می دهد و فروپاشی ارمنستان را نتیجۀ اعمال خائنانه و سرپیچی آنان از حکومت مرکزی می داند. پی نوشت: An Hush 1ـ |
فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 53
|