پیشگفتار مترجم در زمان وقوع نژادکشی ارمنیان به دست ترک های عثمانی، که هم زمان با جنگ جهانی اول بود، با آنکه دولت های بزرگ درگیر جنگ از این رخدادها به خوبی آگاهی داشتند و بیشترین سندهای موجود را در بایگانی های ملی آنان می توان یافت، بنا به دلایلی که از منافع ملی این دولت ها سرچشمه می گرفت، فاجعۀ نژادکشی ارمنیان را تقریباً نادیده گرفتند و این فاجعه اندک اندک به فراموشی سپرده شد یا بهتر است بگوییم که مورد بی توجهی قرار گرفت. نادیده گرفتن ظلمی که بر یک ملت رفت در دوره های بعد در تاریخ معاصر تکرار شد و از آنجا که برخی از جامعه شناسان و تاریخ نویسان نتوانستند، در تحقیقات جامع خود، از آن چشم پوشی کنند، نژادکشی ارمنیان را به صورت مرجعی مستند و واقعی در نوشته های خود ذکر کردند. با این حال دولت های به اصطلاح آزادی خواه و پیشرفته هرگز آن چنان که باید و شاید به آنچه که بر ملت ارمنی گذشت توجه نکردند و امروز، که یکصدمین سالگرد این فاجعه است (فاجعه ای که از بُعد انسانی جان بیش از 5/1 میلیون تن را گرفت و از نظر تاریخی، فرهنگی، سیاسی و جغرافیایی ملتی را مورد تهاجم و غارت قرار داد) هنوز هم دولت مسؤل، یعنی ترکیه و هم پیمانان آن، با ادامۀ انکار و تحریف تاریخ سعی در نادیده گرفتن و به فراموشی سپردن آن به سود خود دارند و امیدشان فریب حافظۀ تاریخی ملت خود و جهانیان است. با این همه ماه پشت ابر پنهان نمانده و هنوز هم هستند فرهیختگان و آگاهان درستکاری که نام جدید آناتولی را در اصل بلندی های ارمنستان می دانند و با آگاهی کامل از اولین نژادکشی قرن بیستم هرگاه که لازم باشد دربارۀ بی رحمی های صورت گرفته در گذشته و حال سخن می گویند و با یادآوری آنچه که در ابتدای قرن بیستم گذشت ضمن تعهد به واقعیت های تاریخی، که لازمۀ هر نوع پژوهشی است، به بحث دربارۀ نژادکشی ارمنیان و پیامدهای آن در قرن کنونی می پردازند. مقالۀ حاضر با عنوان «نژاد کشی ارمنیان» به قلم رابرت اف. ملسون، فصلی از کتاب بررسی نژاد پرستی از دیدگاه جهانی است. این کتاب مجموعه ای از مطالعات اجتماعی است که در چهارصد صفحه به بررسی نژادکشی های امروزی در سطح جهانی و دلایلی که منجر به آن شده است به شکل مقایسه ای می پردازد. رابرت ملسون در فصل «نژادکشی ارمنیان» به مواردی از شباهت های موجود بین نژادکشی ارمنیان و هولوکاست هیتلر اشاره دارد. دیدگاه شما دربارۀ این مقایسه چیست؟ شما در این مورد چه نظری دارید؟ چه تفاوتی بین این دو نژادکشی یعنی نژادکشی ارمنیان و هولوکاست می بینید؟ نیجریه و یوگسلاوی از چه نظر در برابر نژادکشی های مشابه مسؤل هستند؟ به نظر شما نژادکشی ارمنیان را می توان الگوی اولیه و پیش درآمدی برای هولوکاست و موارد امروزی نژادکشی دانست؟ چرا مؤلف بر این باور است که نژادکشی ارمنیان می تواند نمونه ای بارزتر از هولوکاست برای نژادکشی اواخر قرن بیستم باشد؟ آیا با این نظر موافق هستید یا مخالف؟ |
نژادکشی های قرن بیستم جهان در طول قرن بیستم، هم زمان با سقوط حکومت ها و امپراتوری ها، شاهد مبارزه های قومی و نژادکشی بود. این داستان همراه با جنگ جهانی اول و دوم بارها تکرار شد و در مناطقی که دوران پس از استعمار و کمونیسم را سپری می کردند اتفاق افتاد. امپراتوری عثمانی، که در طول جنگ جهانی اول و به دنبال فرایند آن از هم پاشید، اولین نژادکشی برنامه ریزی شده و فراگیر را علیۀ اقلیت ارمنی اجرا کرد. در همین دوره و در پیش درآمد جنگ جهانی دوم، امپراتوری آلمان و اتریش ـ مجارستان[2] جنبش ناسیونالیست فاشیستی فولکیش[3] را که با فشار و محدودیت بر اقلیت ها همراه بود، آغاز کرده بود. نازی ها، همراه با این جنگ سعی در از بین بردن یهودیان و کولی ها داشتند و دست به نژادکشی گروهی از آنان زدند. در این خصوص، انگلیس و فرانسه، به عنوان دولت های استعمارگر پیشین، با عقب نشینی از مواضع قبلی خود حکومت های نه چندان استوار و بدون مشروعیت لازم را به حال خود رها کردند. این نوع از حکومت های «جهان سوم» در اندک زمانی بر جوامع چند فرهنگی حاکم شدند و کوشیدند برتری یک گروه بومی را به بقیه تحمیل کنند. در واکنش به این مسئله اقلیت ها برای بازیابی هویت خود دست به شورش زدند و ماجرا به جنگ و نژادکشی در مناطقی مانند اندونزی، بوروندری، سریلانکا، نیجریه، پاکستان، اتیوپی، سودان و عراق انجامید. با شروع فروپاشی نظام های کمونیستی در اتحاد جماهیر شوروی و یوگسلاوی سابق و بروز ناگهانی موج چهارم همراه با شیوع ملی گرایی، شاهد درگیری های قومی و نژادکشی بودیم. در همین حال، باید اشاره کرد که موج سوم نژادکشی بعد از دورۀ استعمار، در رواندای امروزی هنوز به پایان نرسیده بود. تکیۀ اصلی ما بر این موضوع است که نژادکشی ارمنیان نه تنها اولین نژادکشی برنامه ریزی شده در قرن بیستم میلادی بود بلکه نقش پیش الگوی نژادکشی های بعدی را در آینده داشت. نژادکشی ارمنیان به طور خاص شبیه به هولوکاست است اما در همین حال نیز تمایزی که از دیدگاه منطقه ای و ملیتی با هولوکاست دارد، آن را تبدیل به کهن الگوی نژادکشی های ملی و قومی در جهان سوم و نیز کشورهای پسا کمونیستی می کند. با نگاهی مختصر به تاریخ و مروری بر نژادکشی ارمنیان، در وهلۀ اول، مقایسه ای با هولوکاست و سپس، نژادکشی های نیجریه و یوگسلاوی شده است. موردهای دوم اشاره شده مربوط به نژادکشی ها در جهان سوم و پس از فروپاشی کمونیسم در دوران معاصر است. این بخش پرسش هایی را دربارۀ نژادکشی ارمنیان و به طور کلی نژادکشی بر می انگیزد. نژادکشی ارمنیان ارمنیان در جامعۀ سنتی امپراتوری عثمانی مانند دیگر مسیحیان و یهودیان به عنوان یک جامعۀ غیر مسلمان و اهل ذمّه[4] شناخته می شدند. رفتاری که با آنان می شد بنابر مصلحت مالی امپراتوری و متأثر از باورهای دینی طبقۀ برتر و تجاوز ارضی پناهندگان مسلمان از بالکان و قفقاز همراه با اسکان کوچ نشینان کُرد بود. با اینکه این دسته از غیرمسلمانان به اصطلاح ذمّی در انجام فریضه های دینی خود آزاد بودند اما به طورمشخص به چشم فرودستانی غیرمسلمان به آنان نگریسته می شد. [5]با این حال، در قرن نوزدهم میلادی ارمنیان به دلیل داشتن تحصیلات بالاتر، ثروت و درصد شهرنشینی بیشتر پدرسالاری جامعۀ ترک عثمانی را به چالش کشیدند. ارمنیان به علت تلاش های روشنفکرانۀ خود برای رسیدن به اصلاحات بیشتر، بیش از دیگر اقلیت های مسیحی تحت فشار بودند و آزارهای بیشتری بر آنها تحمیل شد. [6] سلطان های عثمانی در طول قرن نوزدهم میلادی از یک سو تحت فشار قدرت های بزرگ و از سوی دیگر، درگیر درخواست احقاق حق اقلیت های خود بودند. زمانی که سلطان عبدالحمید در 1867م به قدرت رسید به سیاست سرکوب سیاسی و اجتماعی و هم زمان مخالفت با فناوری های جدید پرداخت. او هرگز نتوانست از نظر نظامی و سیاسی مانع ورود نوآوری ها شود و در 1908م با انقلاب سیاسی ترک های جوان، که اندیشه هایی نوین و افراطی برای حل مشکلات امپراتوری داشتند، قدرت حکومت خود را به دست آنها داد. در ابتدا، کمیتۀ اتحاد و ترقی، که یک گروه سیاسی متشکل از ترک های جوان بود، سعی داشت با تبدیل روش حکومت قبلی بر اساس باورهای آزادی خواهانه و مردم سالاری ـ که پیش تر در قانون اساسی 1867م آمده بود ـ حکومت کند. آنان به امید حمایت قدرت های بزرگ از گام نخست خود در اصلاحات بودند اما نه قدرت های اروپایی و نه اقلیت ها از فشار خود بر آنان کم نکردند. برعکس، با استفاده از فرصت ناآرامی در دولت عثمانی و هرج و مرج دورۀ انتقال قدرت به انقلابی ها، فشار خود را بیشترکردند تا به خواسته های خود برسند و در بین سال های 1908ـ 1912م موفق به کوچک تر کردن محدودۀ امپراتوری عثمانی با حذف 40 درصد از سرزمین ها و 20 درصد از جمعیت آن شدند. [7] رهبران حزب اتحاد و ترقی در نتیجه گیری نهایی از تجربۀ شکستی که در اندیشه های آزادی خواهانۀ خود داشتند به سمت پان ترکیسم متمایل شدند که نگرشی بیگانه ستیز با نشانه ای از میهن پرستی افراطی (شووینیستی) ملی گرایانه مبتنی بر ایجاد یک امپراتوری با پایه های اسلامی و نژادپرستی ترکی بود. این امپراتوری جدید بر اساس گسترش جغرافیایی از آناتولی تا شرق چین همراه با نادیده گرفتن اقلیت ها یا دادن کم ترین حق موجودیت به آنها باید شکل می گرفت. راه حل دیگر، تغییر هویت اقلیت ها از نظر ملیتی به ترک و از نظر دینی به مسلمان بود. این نوع تغییر ایدئولوژیک و هویتی از استبداد عثمانی به ملیت گرایی محض ترکی زمینه ساز ظهور ترکیۀ جدید شد. [8]در همین حال، ملیت گرایی ترکی پیامدهای ناگواری برای اقلیت های عثمانی و بیش از همه برای ارمنیان، به دنبال داشت. زمانی آنان به منزلۀ یک ملت وابسته به رژیم عثمانی به حساب می آمدند ولی ناگهان تبدیل به یک ملت بیگانه شدند و به ویژه، تراکم انبوه جمعیتی که در محدودۀ آناتولی شرقی و در همسایگی دشمن سنتی عثمانی، یعنی روسیه داشتند وضعیت آنان را بیش از پیش خطرناک تر کرد. بنابراین، وجود ارمنیان در سرزمین جدید آناتولی، به عنوان مرکز دولت پان ترکیست، به ناگهان آنان را متهم به همکاری با روسیه برعلیۀ ترکیه می کرد. این وضعیت حتی پیش از جنگ جهانی اول نیز حاکم بود. حکومت ترک های جوان، که طلعت پاشا وزارت کشور و انور پاشا وزارت جنگ را در آن به عهده داشتند، با شروع جنگ به آلمان و جبهۀ ضد روسیه پیوست تا فرصت گسترش سرزمین ترکیه را در سرزمین های متعلق به روسیه به دست آورد. در این شرایط انقلابی و مرحلۀ تبدیل ایدئولوژی به عمل و جنگ، تصمیم نهایی برای نابودی ارمنیان گرفته شد. در فوریۀ 1915م، ارمنیانی که در ارتش عثمانی خدمت می کردند تبدیل به کارگرانی در ارتش شدند که تا سرحد مرگ کار می کردند یا کشته می شدند. درماه آوریل، همۀ غیرنظامیان از آناتولی شرقی و کیلیکیه به سمت بیابان های نزدیک حلب رانده شدند که شکل اولیۀ تصفیۀ قومی بود. درمسیر تبعید دسته های رانده شدگان بارها و بارها در معرض هجوم اهالی روستاهای ترک و کرد قرار گرفتند که اغلب در نقش مأمور و تحت رهبری جوخۀ کشتار، با برنامه ریزی خاصی تحت نام تشکیلات مخصوصیه، عمل می کردند. این واحدها در رده های بالای کمیتۀ اتحاد و ترقی سازمان دهی شده بودند و هدف های جنایت بار داشتند. [9] آن دسته از ارمنیانی که از کشتار جان به در می بردند در طول راه به طور حتم از گرسنگی می مردند. با این روش، بین 1915م و آتش بس 1918م، حدود یک میلیون انسان از جمعیت دو میلیونی ارمنیان کشته شدند. نیم میلیون تن دیگر نیز بعدها و در زمانی که ترکیه خود را از اشغال بیگانگان آزاد می دید، به منظور خلاصی از اقلیت ها نابود شدند. بنابراین، بین سال های 1915 ـ 1923م، به طور دقیق سه چهارم تا نیمی از کل جمعیت ارمنیانی که در امپراتوری عثمانی زندگی می کردند از بین رفته بود. نژادکشی ارمنیان و هولوکاست نژادکشی ارمنیان و هولوکاست نمونه های اصلی نژادکشی برنامه ریزی شده و خانگی در قرن بیستم میلادی هستند. در هردو مورد دولت وقت با برنامه ای حساب شده دست به نابودی کامل یک جامعۀ بومی و دینی در درون مرزهای سرزمین کهن آنان زد. اگر به مقایسۀ وضعیت و تاریخ ارمنیان در امپراتوری عثمانی با یهودیان اروپا بپردازیم، نمونه ای کامل از یک نژادکشی را خواهیم دید. این همان الگویی است که همراه با نمایش تفاوت های مشخص نه تنها رابطۀ بین نژادکشی ارمنیان را با هولوکاست ترسیم می کند بلکه شباهت به نمونه های دیگری از این نوع جنایت های قرن بیستمی را نیز نشان می دهد. نخست به شباهت های بین نژادکشی ارمنیان و هولوکاست می پردازیم: 1ـ ارمنیان و یهودیان تحت حکومت های پیش از انقلاب های قرن نوزدهمی نوعی اقلیت بومی ـ دینی و دون پایه بودند که جامعه ای مترقی و در حال پیشرفت داشتند. این وضعیت تبدیل به مسئلۀ ارمنی و مشکل یهودی شد. ارمنیان سبب ایجاد مسئله و یهودیان سبب ایجاد مشکل شده بودند زیرا نه حکومت اسلامی عثمانی و نه اروپای مسیحی هیچ کدام برای رویارویی با اقلیت های دینی دون پایه ای که به سرعت در دنیای نوین رو به پیشرفت و ترقی بودند آمادگی نداشتند. 2ـ تحت حکومت های پیش از انقلاب، در ترکیۀ عثمانی و اروپا، ارمنیان شاهد کشتار جمعی و یهودیان درآلمان شاهد تبعیضی همانند کشتار در روسیه بودند اما هیچ یک از این اتفاق ها در مسیر یک سیاست کلی همراه با انهدام برنامه ریزی شده یا راه حلی نهایی برای «مسئله» یا «مشکل» نبودند. این نژادکشی ها به دنبال ظهور انقلاب در امپراتوری های عثمانی و آلمان اتفاق افتاد. 3ـ کمیتۀ اتحاد و ترقی، در ادامۀ ناکامی هایی که درطول سال های 1908ـ 1912م در پیش روی داشت با نفی پان اسلامیسم و جایگزین کردن عثمانیزم به یک اید ئولوژی قانونی که حکومت را به جامعه پیوند می داد، آن را تبدیل به ملی گرایی ترکی و در ادامۀ آن، پان ترکیسم کرد. کمیتۀ اتحاد و ترقی با شناسایی قوم ترک به منزلۀ گروه اصیل (قابل اعتماد) سیاسی و جامعه ای که حکومت ترکیه می توانست به آن تکیه کند به طور مطلق ارمنیان را از ملت ترک مجزا کرد. ارمنیان با خطر شناخته شدن در موضع دشمن ترکیه و انقلاب ترکیه مواجه شدند و واژۀ دین (مسیحی) که برای متمایز کردن آنان از جامعۀ ترک در زمان حکومت عثمانی به کار می رفت اکنون تبدیل به قومیت (غیر ترک) شده بود. آنچه که به خصوص وضعیت ارمنیان را خطرناک تر از دیگر اقلیت ها کرده بود تراکم ملت ارمنی درشرق آناتولی بود، ناحیه ای که ملی گراها در نظر داشتند آن را سرزمین اصلی ملت ترک بنامند. مزید بر این، ولایت های (استان های) شرقی آناتولی در مرزهای روسیه، یعنی دشمن دیرین ترکیه، قرار داشتند که سوء ظن و نگاه بدگمانانه به حضور ارمنیان را تقویت می کرد. وضعیت انقلابی در آلمان نیز با چنین نگرشی به نازی ها اجازه داد تا هویت و ایدئولوژی آلمانی را بازپردازی کنند. انقلاب آلمان جمهوری وایمار را سرنگون کرده و با زیر پا نهادن افکار مشروع آزادی خواهانه و سوسیالیستی راه را برای روی کار آمدن نازی ها هموار کرد. آنان پس از به دست گرفتن حکومت به سازمان دهی هویت سیاسی آلمان با واژه های ایدئولوژیکی نژادپرستانه و ضد سامی خود پرداختند. نازی ها با این کار جامعۀ آریایی و ارزش های جدیدی ابداع کردند که با رد و طرد کسانی همراه بود که آنان را «غیر آریایی» و «یهودی» می نامیدند. 4ـ کمیتۀ اتحاد و ترقی و امپراتوری عثمانی با شروع جنگ جهانی اول مشتاقانه، برضد روس ها، به آلمان پیوستند. این کار به طلعت و انور فرصت داد تا اعلام کنند که ارمنیان دشمن داخلی هوادار جبهۀ دشمن خارجی، یعنی روسیه، هستند. سپس، با سوءاستفاده از وضعیت زمان جنگ دست به توجیه اخراج و نابودی جامعۀ ارمنی زدند. به همین شکل نیز نازی ها، با شروع جنگ جهانی دوم، به شکل گیری یک امپراتوری در آلمان همت گماشتند و تحت اوضاع زمان جنگ دست به اجرای سیاست های نژادکشی و اخراج بخشی از لهستانی ها، روس ها و نابودی یهودیان زدند. آنان به خصوص اتحاد جماهیر شوروی را دشمن اصلی خارجی خود می دیدند و بر این عقیده بودند که با «یک دسیسۀ جهانی یهودی» اداره می شود. بنابراین، در 1941م، هم زمان با اشغال اتحاد جماهیر شوروی «راه حل نهایی» را به اجرا گذاشتند. سردمداران ایدئولوژیک، در فرصت های حاصل از انقلاب و جنگ، برای نابودی جوامع کهن سالی که در حکومت پیش از انقلاب به دیدۀ «مشکل آفرین» و در وضعیت دوران جنگ و انقلاب، به چشم «دشمن» نگریسته می شوند چنین رفتاری پیشه می کنند. وضعیتی که قربانیان در دوران پیش از انقلاب و در زمان انقلاب و جنگ داشته اند همان عناصر اولیه ای هستند که می توان گفت سبب برخی از شباهت های اصلی بین دو نژادکشی شده اند. با این همه، تفاوت های مشخصی در این دو نژادکشی وجود دارد. الهام بخش سازمان دهندگان نژادکشی ارمنیان نوعی ایدئولوژی ملی گرایانه بود و قربانیان آن یک گروه قومی و منطقه ای بودند که هویتی مستقل از ترک ها داشتند و شیوه های نابودی نیز شامل کشتار، تبعید اجباری و گرسنگی می شد. برعکس، مجریان هولوکاست با الهام از تفکر نژادپرستانه و ضدسامی و با نگرشی جهان شمول و با استفاده از روش نابودی در اردوگاه های مرگ دست به نابودی قربانیانی زدند که نه تنها گروهی متعلق به یک سرزمین نبودند بلکه به جای داشتن هویتی مستقل از جامعه با جذب در آن شبیه به آن شده بودند. لازم است تا دربارۀ این دسته از عواملی که بین نژادکشی ارمنیان و هولوکاست یهودیان تفاوت ایجاد کرده نیز سخن گوییم زیرا این دسته از تفاوت ها هستند که نژادکشی ارمنیان را با رخداد های مشابهی که امروزه در جهان شاهد آن هستیم پیوند داده اند. تفاوت های میان نژادکشی ارمنیان و هولوکاست درست همانند شباهت هایی که گفتیم از همین ابعاد نیز می توان تفاوت های موجود بین این دو نژادکشی را نشان داد: ارمنیان و یهودیان در این دو امپراتوری وضعیت یکسانی نداشتند و ضد سامی بودن نازی ها به طور مشخص با ملی گرایی ترک های جوان متفاوت بود و قاتلان ارمنیان به جای فرستادن آنان به اردوگاه های مرگ دست به کشتار و گرسنگی دادن به آنان زدند. یهودیان، مانند ارمنیان درامپراتوری عثمانی، یک جامعۀ فرودست دینی ـ قومی در اروپای مسیحی بودند. برخلاف ارمنیان، که به دلیل غیرمسلمان بودن مورد تنفر و بی احترامی بودند، یهودیان در اروپای فئودال طبقه ای مطرود و بدنام و قاتلان پسر خدا به حساب می آمدند. بنابراین، یهودیان در بیشتر بخش های اروپا منفور بودند و این حالت مطرود بودن و ترسی که از جامعه داشتند شبیه به جایگاه ارمنیان درامپراتوری عثمانی نبود. در قرن نوزدهم میلادی، حکومت دیوان سالار تبدیل به جامعۀ شایسته سالار و اقتصاد آن سرمایه داری شد. ارمنیان و یهودیان در این وضعیت شروع به پیشرفت اجتماعی و مالی کردند. در حقیقت، ترقی ارمنیان و یهودیان نامشروع و برضد حکومت تفسیر می شد که به دنبال آن واکنش هایی خصمانه را در هر دو حکومت امپراتوری عثمانی و حکومت سلطنتی آلمان بر می انگیخت. [10] در این زمینه، دست کم می توان به دو نوع تفاوت اشاره کرد. در حالی که ارمنیان ساکنان یکی از مناطق امپراتوری عثمانی بودند، که روز به روز خواسته های بیشتری برای خودمختاری و خودگردانی داشتند، یهودیان از نظر جغرافیایی پراکنده و مستثنا از صهیونیست هایی بودند که خواب یک حکومت یهودی را در فلسطین می دیدند. آنان اغلب هیچ ادعای ارضی ای نسبت به جامعه های بزرگ تر محل زندگی خود نداشتند. [11] یهودیان برعکس، با توجه به روند گسترش دنیای نوین، بیشتر به همگونی فرهنگی با جامعه های بزرگ تر و پیوستن به آنها متمایل بودند. واکنش به پیشرفت، همگونی و کوشش یهودیان برای ادغام با جامعه تبدیل به یک جنبش اروپایی ضد سامی شد که شکلی از نژادپرستی با پیامدی خصمانه بود که مانع پیشرفت یهودیان می شد؛ برای مثال، بنابر نظر اوژن دورینگ،[12] که فردی ضد سامی بود، تغییر دین یهودیان نیز نمی توانست آنان را با آلمانی ها یا دیگر اروپاییان هم تراز کند. او پیش تر در 1881م نوشته بود: «مسئلۀ یهودیان اگر هم همۀ آنان به دین خود پشت پا زنند و به یکی از انواع کلیساهای اصلی بگروند، ادامه خواهد داشت. آری، تأکید می کنم که ما در این صورت حس خواهیم کرد که دشمنی موجود در بین ما و یهودیان حتی لازم نیز هست. واضح است که یک یهودی تعمید یافته و مسیحی شده می تواند در آینده بدون هیچ مانعی به همۀ پایگاه های سیاسی و اجتماعی در زندگی دست پیدا کند».[13] بنابر نظر ویلهلم مار[14] (یک ضد سامی دیگر در قرن نوزدهم میلادی)، یهودیان نه تنها یک نژاد بیگانه بلکه در اندیشۀ یک برنامۀ جهانی برای تسلط بر آلمان، اروپا و در واقع، همۀ دنیا بودند. بنابراین، ضد سامی بودن نه تنها جنبشی در مخالفت با پیشرفت و همگونی یهودیان در جامعه بود بلکه راهکاری برای رسیدن به ایدئولوژی ای فراتر بود که به آنان کمک می کرد بی ثباتی و بحران را در دنیای نوین شرح دهند، نظریه ای که با انبوه طرف داران خود رقیبی برای لیبرالیسم و سوسیالیسم بود. برعکس، در امپراتوری عثمانی چنین طرز تفکری بر ضد ارمنیان شکل نگرفته بود. شاید، آنان ارمنیان را به دلیل کافر یا ذمّی بودن دوست نداشتند و در دورۀ بعد، یعنی زمانی که ترک های جوان حکومت را به دست گرفتند، به منزلۀ یک ملت بیگانه که تصور می شد ادعای ارضی نسبت به آناتولی ـ یعنی سرزمین اصلی و ارزشمند «ترکیۀ نوین» ـ دارند، از آنان می ترسیدند، با این حال، حتی پان ترکیسم راه را برای تغییر دین و همگونی اقلیت ها با جامعه باز گذاشته بود، مسئله ای که نظریۀ نژادپرستی و ضد سامی به طور قاطع آن را رد می کرد. فراتر از اینها با اینکه ترک ها ادعا داشتند که ارمنیان از هواداران دشمنان بین المللی آنان، به ویژه روس ها، هستند، دیدگاه پان ترکیسم نسبت به ارمنیان به تلاش های جنون آمیز نازی ها در برابر «همبستگی یهودی» هیچ شباهتی ندارد، همبستگی ای که گفته می شد حتی پس از کشتار یهودیان در آلمان و اروپا ریشه دارتر شد. سول فرید لاندر[15] چنین می گوید: «دیدگاه کاملاً خصمانه ای که حاصل مخالفت با یهودیان بود با براندازی سرسختانۀ هر نوع عنصر یهودی یا هر چیز منتسب و وابسته به یهودیان و یا روح یهودی پیوند داشت که نشان دهندۀ رفتاری در ضدیت با گروه دیگر، در عملیات ضد یهودی نازی ها، بود».[16] بنابراین، هولوکاست نه تنها در آلمان متمرکز شد بلکه در سیاست بین المللی کشتار دسته جمعی و انهدام فرهنگی سرتاسر دنیا نیز پیش رفت. سرانجام، اردوگاه های مرگ، که دست پروردۀ اندیشۀ حکومت نازی بود، به یک سازمان دهی خارق العاده تبدیل شد که تا به حال دیده نشده بود. اردوگاه های مرگ کارخانه هایی بودند که به دست مأموران اس اس اداره می شدند در حالی که کارگران آنها هم سلولی هایی متعلق به طبقات گوناگون اجتماع بودند. هدف اصلی، سلب کامل انسانیت و سپس، کشتن زندانیان پس از غصب همۀ اموال و استفاده از نیروی کار آنان بود. با اینکه یهودیان نیز مانند ارمنیان در طی کشتار با گرسنگی از پای درآمدند اما روش استفاده از اردوگاه های مرگ هولوکاست را از نژادکشی ارمنیان متفاوت کرده است. حکومت عثمانی و حکومت آلمان نازی، با داشتن ایدئولوژی های مجرمانۀ ملی گرا، روش های متفاوتی را برای نابودی و کشتار دسته جمعی بخشی از مردم خود به کار گرفتند که بازتاب آن را، به ویژه، در گرسنگی دادن و اخراج از محل های سکونت بومی می بینیم که سبب ایجاد عدم تشابه در نژادکشی ارمنیان و هولوکاست شده است و هم زمان اولین نژادکشی قرن بیستم را با کشتارهای معاصر در جهان سوم و کشورهای پساکمونیستی، مرتبط می سازد. از این دیدگاه و با توجه به آنچه اشاره شد نژادکشی ارمنیان پیش درآمد و نیز تا اندازه ای مقدمۀ هر دو نژادکشی است که می تواند الگوی اولیه ای برای نژادکشی های معاصر ما باشد. در ادامه، به تحلیل نژادکشی های نیجریه و یوگسلاوی و مقایسۀ آنها با الگوی اولیۀ نژادکشی ارمنیان می پردازیم. ـ نیجریه در کشورهای جهان سوم، نژادکشی هایی رخ داده که نمونه های آن در اندونزی، بوروندی، رواندا، سودان، پاکستان شرقی و عراق تکرار شده است. در این کشورها، یک حکومت ناپایدار و تا اندازه ای غیرقانونی جانشین حکومت های دوران استعماری شده و کوشیده تا با چیرگی بر فرهنگ اکثریت از تسلط یک گروه بومی بر بخش های دیگر جامعه بهره برداری کند. این تلاش حاکمان، برای استیلا بر دیگر بخش های بومی جامعه، سبب بیداری ملت ها و بروز جنبش ها و مقاومت هایی مشخصاً از نوع ملی گرایانه شد و حکومت های پسا استعماری و دوره های پس از آن با کشتارها و نژادکشی های نه چندان فراگیر به مقابله و سرکوب آنها پرداختند. نیجریه در 1960م از بریتانیای کبیر استقلال یافت. ساختار ادارۀ کشور آن به شکل فدراسیونی از سه ایالت بود که هر یک اکثریتی از بومیان محلی را شامل می شد. در ایالت شمالی هوسی ـ فولانی ها،[17] در ایالت غربی یوروباها[18] و در ایالت شرقی ایبوها[19] تسلط داشتند. گروه های بومی ای که از نظر جمعیتی بیشتر بودند ادای داشتن قدرت را در سطح فدرال در می آوردند، حال آنکه که هر ایالت شامل گروهی اقلیت بود که حس می کرد مورد تبعیض حکومتی واقع شده است. حکومت پسا استعماری ای که در آن مسلمانان هوسی ـ فولانی حکمرانی می کردند از طرف جنوبی ها، به ویژه ایبوها، که بیشتر آنان غیرمسلمان بودند، پذیرفتنی نبود. در نیجریۀ شمالی، پس از یک کودتای نافرجام در 1966م، هزاران ایبو قتل عام شدند. یک سال پس از این کشتار، در 1976م، ایبوها کوشیدند تا از حکومت فدرال جدا شوند. آنان نیجریۀ شرقی را بیافرا نامیدند و تا 1970م به مبارزه پرداختند، یعنی زمانی که تلاش های جدایی خواهانۀ آنان شکست خورد. بنابر سیاستی که حکومت نیجریه در مدت جنگ در پیش گرفته بود ـ یعنی تحریم، بستن مرزها و ایجاد وقفه در کشاورزری با ایجاد ناآرامی ـ یک میلیون بیافرایی از گرسنگی جان سپردند. سازمان ملل متحد آنچه را که در سال های 1966ـ1970م اتفاق افتاد «در حد نژادکشی» شناخت. به هر روی، آنچه اهمیت دارد در نظر گرفتن تفاوت بین این کشتار با قتل عام ارمنیان و هولوکاست است زیرا این کشتارها در نتیجۀ سیاست های حکومت فدرال و نظامی نیجریه بود و شامل نابودی کامل ایبوها نمی شد. ـ یوگسلاوی هنوز هم نمی توان داستان مشخصی برای جنگ هایی که در یوگسلاوی سابق رخ داده بیان کرد اما می توان شرح خلاصه ای از آن را گفت. فاجعۀ یوگسلاوی ناشی از شکست حکومت کمونیستی در ایجاد و سازمان دهی حکومت سیاسی و قانونی متکی بر فرهنگ اقتصادی و سیاسی قدرتمند بود. پس از مرگ مارشال تیتو در 1980م، جنبش های ملی گرایانۀ قومی شکل گرفتند که اگرچه تا رسیدن به استقلال فاصله داشتند اما خواهان خودمختاری بودند. فرایند فرو پاشی و جدا سازی به طور جدی با به قدرت رسیدن اسلوبودان میلوسویچ[20] اوج گرفت. جدایی خواهی او از یوگسلاوی، همراه با حس ملی گرایانۀ صرب ها، شامل یک صربستان جدید می شد که الحاق همان سرزمین هایی را که پس از جنگ جهانی اول یوگسلاوی نامیده می شد با تفصیل بیان می کرد، در حالی که اساس این حکومت جدید نیز بر اساس حاکمیت صرب ها بر دیگران بود. این کار سبب وحشت دیگر ملت ها شد و آنها را تشویق به ایستادگی کرد. پس از فروپاشی ساختارکمونیسم در سرزمین یوگسلاوی، این نوع ملی گرایی محض میلوسوویچ، که صرب ها را بر دیگران حاکم می کرد، با ایجاد حس عدم امنیت، به آتش دشمنی های قومی دامن زد و سبب تقویت نیروهای جدایی خواه از حکومت مرکزی درون فدراسیون شد که به فرایند تقسیم کشور انجامید. بنابر این وضعیت در 27سپتامبر 1989م مجلس اسلوونی، با تجدید نظر و اصلاح قانون اساسی، حق جدایی از یوگسلاوی را قانونی دانست. هزاران صرب به دلیل در اقلیت بودن در اسلوونی مستقل، در نووی ساد[21] وحشت زده دست به تظاهرات زدند. مجلس اسلوونی در ژوئیۀ 1990م اعلام کرد که قانون جمهوری آن بر حکومت یوگسلاوی اولویت دارد و بنابر همه پرسی دسامبر 1990م، 95درصد رأی دهندگان موافق استقلال هستند. در 25 ژوئن 1991م، اسلوونی استقلال خود را از یوگسلاوی اعلام کرد. همین سلسله از رخدادها در کرواسی، که همان روز استقلال خود را اعلام کرده بود، تکرار شد. تفاوت بزرگی که بین اسلوونی و کرواسی وجود داشت حضور فراوان اقلیت صرب ها در کرواسی بود. اگر چه میلوسویچ تا آن زمان تشکل هایی ازعناصر ملی گرا ایجاد نکرده بود، حکومت فرانجو توجمان[22] از زمان پیش از اعلام استقلال در کرواسی مبارزه ای را بر ضد صرب ها راه انداخته بود که اعلام خطری برای آنها به حساب می آمد. حال که با برادران میلوسویچ و دیگر ملی گرایان صرب درکرواسی بدرفتاری می شد آنان می توانستند با پیش کشیدن خاطرۀ وحشتناک نژادکشی اوستاشا،[23] در جنگ جهانی دوم، صرب ها را برضد استقلال کروات ها سازمان دهی کنند و پشتیبان الحاق سرزمین های از دست رفته (به دلیل وجود صرب ها در آن منطقه) باشند. پس از 25 ژوئن 1991م، هنگامی که اسلوونی و کرواسی اعلام استقلال کردند، اقلیتی از صرب ها، به ویژه در کرواسی، به وجود آمد و صرب های افراطی با استفاده از حمایت ارتش یوگسلاوی و با همکاری جمعیت صرب در محدودۀ کرواسی حمله ای را تدارک دیدند. نیروهای صرب به دنبال این کار نه تنها مجموعه ای از خصومت ها را آغاز کردند بلکه روش وحشت آفرینی و کشتار را درپیش گرفتند تا کروات ها را از منطقه ای بیرون برانند که می خواستند آن را به صربستان بزرگ تر متصل سازند. هنگامی که بوسنی در مارس 1992م اعلام استقلال کرد سیاست وحشت آفرینی و پاک سازی قومی علیه آن به اوج خود رسید. در این زمان، نیروهای صرب و کروات هر دو دست به حمله زدند، با هدف روشن انهدام و محو دولتی که در اصل کوشیده بود تا خود را از تفکر ملی گرایانۀ دیگران جدا سازد و دیدگاه آن مبتنی بر ایجاد یک جامعۀ چند ملیتی بود. به هر حال، ملی گرایان افراطی صرب و کروات در نظر داشتند تا با جدا ساختن بوسنی آن را محو و تبدیل به دولتی کنند که به زودی از هم می پاشید. به این منظور، صرب های بوسنی تحت رهبری رادوان کارادژیچ،[24] که روان شناس و اصالتاً اهل مونته نگرو بود، به طور مشخص دست به کشتار جمعی، پاک سازی قومی و انهدام فرهنگی گروهی زدند که آنان را «ترک» می نامیدند. مجموع این رخدادها همراه با سیاست کشتار در مقیاس بزرگ نژادکشی نامیده می شود. با به یاد داشتن رخدادهای نیجریه و یوگسلاوی آنچه که اهمیت دارد احساس عدم امنیت و وحشتی است که هرفردی هنگام به چالش کشیده شدن حکومت و چند پاره شدن دولت دارد. این ترس بزرگ، به ویژه در جامعه های چندفرهنگی، مردم را به جست و جوی پناهی در نزد خانواده یا نزدیکان هدایت می کند و چندین گروه مختلف را برای ایجاد حس امنیت به یکدیگر پیوند می دهد و در نتیجه، بقیۀ گروه ها را به دشمنانی قاتل تبدیل می سازد. در حقیقت، سیاست یک حکومت با جامعۀ چند فرهنگی بومی، پیش از فروپاشی، می تواند دور مسائل قومیت های گوناگون و احوال و منافع آنها بچرخد اما با از هم پاشیده شدن ناگهانی حکومت ـ به هر دلیل که باشدـ هر یک از گروه های بومی بلافاصله احساس خطر جانی می کنند که در حقیقت درست است. با اختلال در نظم سیاسی و در یک چنین موقعیتی چه کسی می تواند به گروه های بومی ضمانت دهد که دشمنان دیرینۀ آنان پس از به قدرت رسیدن سعی در برتری بر آنها یا حتی نابودی آنان نخواهند داشت؟ این وحشت بزرگ همۀ گروه های جامعه را در یوگسلاوی به کام خود کشید و شامل صرب هایی شد که دست به جنایت نژادکشی یک گروه زدند. نژادکشی ارمنیان و نژادکشی در نیجریه در هر دو نمونه نژادکشی های نیجریه و بوسنی شاهد رخدادهایی همانند نژادکشی ارمنیان هستیم؛ یک گروه، بومی در جامعه ای چند فرهنگی، می کوشد تا برتری خود را بر بقیه تحمیل کند. اقلیت هایی که می کوشند تا اندازه ای خودمختاری یا حق تعیین سرنوشت به دست آورند در برابر این پدیده مقاومت می کنند. با این همه، تفاوت هایی بسیار مشخص و بنیادین وجود دارد. تفاوت بسیار اساسی ای را که سبب مقایسۀ بین این دو شده است می توان در یک نژادکشی جمعی خانگی ـ مانند آنچه برای ارمنیان رخ دادـ و نژادکشی یک گروه درنیجریه مشاهده کرد. پس از شکست بیافرا و از بین رفتن خطر جدایی آن، ایبوها مانند ارمنیان مورد کشتار قرار نگرفتند. برعکس، در نیجریه پس از پایان جنگ تلاش اصلی برای پذیرش و قبول جمعیت ایبو بود. این تفاوت شاید به دو دلیل است. نخست: با اینکه در حکومت فدرال نظامی عناصر هوسی ـ فولانی غالب بودند در سطح رهبری کشور افرادی از اقلیت ها نیز حضور داشتند و در حقیقت، ژنرال یاکوبو گوون[25] فردی مسیحی از منطقۀ شمالی بود. بنابراین، حکومت فدرال نظامی هرگز ایدئولوژی «مسلمان کردن» یا «شمالی کردن» حکومت را تقویت نکرد. در حالی که تأکید ترک های جوان بر ترکی شدن کل جامعه بود و ترکیه ای با مردم بومی یکدست و تنها شامل ترک ها را می خواستند. دوم: موضوع ارضی که یک مسئلۀ سرنوشت ساز در مورد ارمنیان بود و بیافرا نیز در این مسئله با ارمنیان دارای اشتراک است. اما در اینجا مسئلۀ ارضی به سود مردم بیافرا بود. ایبوهای شمال غریبه هایی نبودند که مالکان اصلی آن مرز و بوم باشند. بنابراین، نمی توانستند ادعای قانونی نسبت به اراضی منطقۀ شمالی داشته باشند. تفاوت مشخص و بارز در این بود که سرزمین ایبوها شامل منطقه ای متعلق به خود آنان بود و چشم داشتی به اراضی شمالی نداشتند. با بیرون راندن ایبوها از شمال و راندن آنان به منطقۀ خودشان و با پیروزی بر منطقۀ جداشدۀ بیافرا عناصر شمالی ارتش به هدف های اصلی خود رسیده بودند. پس از آن دیگر کشتار و گرسنگی دادن بیشتر به ایبوها به دلایل ایدئولوژیک، ارضی یا هر چیز دیگر لازم نبود بنابراین، نژادکشی گروهی از جامعه متوقف شد. برخلاف ترک ها، که آناتولی را می خواستند، هرگز منطقه ای از دولت بیافرا به منزلۀ سرزمین مادری هوسی ـ فولانی مورد ادعا قرار نگرفت. بنابراین، یک راه حل فدرال می توانست برای پایان مناقشه های بومی در بیافرا به کار گرفته شود در حالی که این راه حل در امپراتوری عثمانی نتیجه ای کارساز نداشت. ارمنیان را نمی توانستند به سرزمین های خودشان برانند چراکه حکومت ترکیه مدعی این سرزمین ها به منزلۀ سرزمین مادری و اولیۀ ترک ها بود. در حقیقت، می توان دلیل اصلی نژادکشی ارمنیان را ادعای ترک ها نسبت به سرزمین های ارمنیان دانست که برخلاف کشتار جمعی در بیافراست و در نهایت، مانند روشی است که در هولوکاست به کار گرفته شد. نژادکشی ارمنیان و نژادکشی بوسنی شباهت های اصلی بین نژادکشی ارمنیان و نژادکشی محدودی که در بوسنی رخ داد آشکار است. صرب ها و تا اندازه ای نیز کروات های ملی گرا، همانند ترک های جوان، رؤیای کشور و حکومتی گسترده تر را در سر داشتند که تنها شامل مردم خودشان می شد و همراه با حذف ملیت ها وگروه های بومی دیگر بود. مسلمانان بوسنی نیز همانند ارمنیان جامعه ای با خصوصیات دینی ـ بومی و فرهنگی و مدعی سرزمین خود بودند که به دست جنبش های ملی گرای صرب و کروات قتل عام و رانده شدند زیرا صرب ها و کروات ها، که آنان را شریک سرزمین خود می دیدند، خواستار آن بودند که با «پاک سازی» منطقه فرهنگ آنان را از ریشه نابود سازند. با این حال، شناخته شدن بوسنی به منزلۀ کشوری مستقل از سوی جامعۀ بین الملل بین وضعیت آن با وضعیت ایبوها در نیجریه و ارمنیان در حکومت عثمانی تفاوت بسیار مشخصی را ایجاد می کند. ارمنیان و بیافرایی ها طی فرایند نابودی شان هرگز به طور گسترده به منزلۀ ملتی دارای یک کشور مستقل شناخته نشدند. ارمنیان به طور کلی به دست سرنوشت سپرده شدند زیرا بخشی از نژادکشی در طول جنگ اول جهانی به وقوع پیوست. در زمان جنگ سرد، هر دو بلوک شرق و غرب، به دلیل ترس از دخالت ابر قدرت ها، جنبش های خود مختار را نفی و سرکوب می کردند و حکومت های افریقایی نیز به دلیل ترس از فروپاشی همین خط مشی را داشتند. شاید، از این دیدگاه بتوان تا اندازه ای دلیل فراموش شدن ایبوها و ارمنیان را بیان کرد. تنها توجهی که به آنان شد در حد کمک های انسان دوستانه بود. برخلاف نژادکشی ارمنیان، نژادکشی در بوسنی گسترده نبود و تنها به گونه ای محدود رخ داد ولی این مسئله برای جامعۀ جهانی باید بسیار ناراحت کننده باشد. هشتاد سال پس از نژادکشی ارمنیان و پنجاه سال پس از هولوکاست،[26] یک حکومت اروپایی دست به نژادکشی زد در حالی که به نظر می رسد اروپا، ایالات متحده امریکا و سازمان ملل از جلوگیری آن ناتوان بودند یا تمایلی به این کار نداشتند. اگر در اروپا نژادکشی اتفاق می افتد، به طور حتم در هیچ جای دیگری مانند رواندا یا بوروندی هم نمی توان مانع آن شد. بنابراین، در آستانۀ هزارۀ سوم این نوع از «نظم دنیای جدید» در برابرمان قد علم خواهد کرد. نتیجه گیری نژادکشی ارمنیان مقدمه و الگویی اولیه برای هولوکاست بود که در آن اقلیتی موفق (پیشرو) ـ ولی از نگاه سنتی فرودست ـ که در آستانۀ ورود به دنیای نوین بودند، به بهانۀ انقلاب و وضعیت جنگی نابود شدند. با این حال، هولوکاست به طور مشخص تکرار نژادکشی ارمنیان نبود. نژادکشی ارمنیان از سه جهت با هولوکاست تفاوت دارد: نخست اینکه نظریۀ ترک های جوان به صورت گسترده منشأ ملی گرایانه داشت در حالی که نازی ها به شدت تحت تأثیر نظریۀ اجتماعی داروینیسم و نژاد پرستی بودند. دوم اینکه ارمنیان یک گروه بومی ساکن در منطقه بودند و به صورت متراکم در ولایت های شرقی امپراتوری زندگی می کردند و ادعای تاریخی بر مالکیت سرزمین خود داشتند. برعکس، یهودیان گروهی بومی نبودند و نازی ها مجبور به برنامه ریزی سیاست نژادکشی ای شدند که شامل آلمان و حتی اروپا می شد و در آخر اینکه شیوۀ نابودی ارمنیان بر اخراج، اعدام های دسته جمعی و گرسنگی دادن متمرکز بود در حالی که نازی ها قربانیان هولوکاست را در اردوگاه های مرگ از بین بردند. البته، نمی توان انکار کرد که درصد بالایی از قربانیان نازی ها نیز با اعدام و گرسنگی از میان رفتند همانند ارمنیانی که پیش از آنان نابود شده بودند. باید اشاره کرد که در هر حال این تفاوت های به دقت بررسی شده، نژادکشی ارمنیان را به پیش درآمد یا پیش الگوی نژادکشی های امروزی تبدیل می کند. در حقیقت، می توان با یک جمع بندی تحلیلی نژادکشی ارمنیان را کهن الگوی مشخص تری از هولوکاست در کشتارهای دسته جمعی جهان سوم پسا استعماری و دنیای پسا کمونیسم امروزی دانست؛ برای مثال، در نیجریه و یوگسلاوی، همانند مورد ارمنیان و برخلاف هولوکاست، انواعی از اندیشه های ملی گرایانه محرک عاملان جنایت بود، قربانیان گروه بومی ساکن بودند که به نوعی، خودمختاری یا پذیرش هویت قومی خود را خواستار بودند و روش های به کار رفته در نابودی آنان با کشتار و نژادکشی همراه بود. در این مقاله، سعی شده تا نژادکشی ارمنیان به صورت پیش درآمد و پیش الگوی هولوکاست و نژادکشی های ملی گرایانۀ معاصر نشان داده شود. در هیچ یک از موردهای ذکر شده، اولین نژادکشی قرن بیستم، که برای نابودی ارمنیان به اجرا درآمد، به نژادکشی های بعدی شباهتی ندارد و بنا بر تکرار همان الگو نبوده است بلکه نژادکشی ارمنیان، با روشی که در کشتار قومی آنان به کار رفت، پیش در آمدی وحشتناک برای قرن ما و آینده بوده است. پینوشتها: 1-مقالۀ حاضر ترجمۀ فصلی است از کتاب Racism: A Global Reader, Edited by: Kevin Reilly; Stephen Kaufman & Angela Bodino (New York: Routledge, 2002). 2- German and Austro ـ Hungarian empire 3- Volkisch 4- dhimmi millet 5- ر.ک: Roderic H. Davison, «Turkish Attitude Concerning Christianـ Muslim Equality in the Nineteenth Century», The American Historical Review, (Jul., 1954), vol. 59, No. 4, p. 844 ـ 864. 6- ر.ک: Robert f. Melson, Revolution and Genocide: On the Origins of the Armenian Genocide and the Holocaust (Chicago: University of Chicago Press, 1969), p. 43 ـ 69. 7- ر.ک: Feroz Ahmad, The Young Turks: The Committee of Union and Progress in Turkish Politics, 1908Ü1914 (Oxford:Clarendon. Press, 1969), p. 153. 8- Bernard Lewis, The Emergence of Modern Turkey(NewYork:Oxford University Press, 1961). 9- Vahakn Dadrian, «Genocide as a Problem of National and International Law: The World War I Armenian Case and Its Contemporary Legal Ramifications», Yale Journal of International Law, vol. 14. No. 2. (Summer1989), p. 221ـ 334. 10- Melson, ibid. , p.137. 11- برای دیدن بحث های ایدئولوژیکی از جریان های مخالفی که بر یهودیان در این دوره تأثیر گذار بودند ر.ک: Jonathan Frankel, Prophecy and Politics: Socialism, Nationalism, and the RussianJews, 1812- 1917 (Cambridge: Cambridge University Press, 1981); Ezra Mendelsohn, The Jews of East Central Europe Between the World Wars (Bloomington: Indiana University Press, 1983). 12- Eugen Duhring. 13- رک : Paul R. Mendes-Flohr and Jehuda Reinharz, The Jews in the Modern World: A Documentary History (New York: Oxford University Press, 1980), p. 373. 14- Wilhelm Marr 15- Saul Friedlander 16- Saul Friedlander, On the Holocaust as Historical Experience, (new York: Holmes and Meier, 1981) , p.2. 17- Hausa-Fulani 18- Yoruba 19- Ibos 20- Slobodan Milosevic 21- Novi Sad 22- Franjo Tudjman 23- Ustasha 24- Rodovan Karadzic 25- Yakubu Gowon 26-این مقاله هشتاد سال پس از نژادکشی ارمنیان(1915م) و پنجاه سال پس از هولوکاست (1945م) نوشته شده است. منابع: Ahmad, Feroz. The Young Turks. Oxford: Clarendon Press, 1969. Dadrian,Vahakn N. «Genocide as a Problem of National and International Law: The World War I Armenian Case and Its Contemporary Legal Ramifications» Yale Journal of International Law. no. 2. Summer 1989: 221-334 Davison, Roderic H. «Turkish Attitudes Concerning Christian-Muslim Equality in the Ninteenth Century». American Historical Review. no. 4. 1954: 844-864. Frankel, Jonathan. Prophecy and Politic: Socialism, Nationalism, and the Russian Jews, 1862-1917. Cambridge: Cambridge University Press, 1981 Friedlander, Saul. «On the Possibility of the Holocaust: An Approach to a Historical Synthesis» in The Holocaust as Historical Experience. ed. Yehuda Bauer and Nathan Rotenstreich. New York: Holmes and Meier, 1981. Lewis, Bernard. The Emergence of Modern Turkey. New York: Oxford University Press, 1961. Melson, Robert F. Revolution and Genocide: On The Origins of The Armenian Genocide and the Holocaust. Chicago: University of Chicago Press, 1992. Mendelsohn, Ezra. The Jews of East Central Europe Between the World Wars Bloomington: Indiana University Press, 1983. Mendes-Flohr, Paul R. ; Reinharz, Jehuda. The Jews in the Modern World: A Documentary History. New York: Oxford University Press, 1980. |
فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 71
|