نویسنده: رافی آراکلیانس


فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 87

‎‏«من می دانم که او وجود دارد …

وجود داشت، کهنه مثل خون من… ‏

‏ او آنجاست. می بینمش. لمسش می کنم و وقتی می خوابم و به آغوش

‏ می کشمش رنگ می بازد، دود می شود، ناپدید می شود…  ‏

به راستی، آیا نائیری افسانه بوده؟ حماسه بوده؟ ‏

یا تنها یک سراب؟…»‏

‏ ‏           یقیشه چارنتس

پیشگفتار

کمتر نقطه ای را در سراسر جهان می توان یافت که همانند ارمنستان غربی، استان قارص و به ویژه،  ‏مرکز آن، شهر قارص، به تناوب تحت تجاوز و اشغال نیروهای اقوام گوناگون قرار گرفته باشد. ‏قارص،  در منتها الیه شمال غربی ارمنستان، بر سر چهارراه آسیا و اروپا واقع شده است. در روزگار ‏کهن، دروازه امپراتوری روم شرقی و در آغاز سده  بیستم میلادی، دروازه ترکیه به شمار   می رفته و از آنجا که در مسیر جاده راهبردی و بین المللی ابریشم  و هجوم اقوام چادرنشین ترک و تاتار قرار داشته ‏از سده یازدهم میلادی به بعد محل سکونت بیش از چهل قوم و ملت واقع شده و بیش از هفتاد زبان و لهجه ‏گوناگون در آن رواج داشته است.(2) ‏

این زهرخند تاریخ است که ناحیه ای که به تصدیق استرابو، جغرافی دان یونانی، از سده های پایانی ‏هزاره اول پیش از میلاد جزو پادشاهی ارمنستان محسوب می شده و شهر قارص آن در 1878م مأمن ‏صد هزار ارمنی بوده است اینک، در 2019م، جمعیتی دارد بالغ بر ‏‎77,000‎‏ نفر که هیچ یک ارمنی ‏نیستند. ‏

استیلای عرب ها طی چهار سده متوالی، حکومت پادشاهان دودمان باگراتونی، جنگ های 150 ساله ‏ایران و عثمانی، زلزله های مهیب، وقوع دو جنگ جهانی اول و دوم در استان قارص و قرار گرفتن ‏آن در مرز مشترک دو قدرت استعمارگر عثمانی و روس، قارص را به سرزمینی با جغراسیاستی خاص، ‏مردمانی خاص و فرهنگی خاص تر تبدیل کرد. این شهر در پهنه تاریخ در کنار نشیب های ‏فراوان ناشی از خودکامگی بیگانگان، دارای فرازهایی متکی بر فرهنگ ارمنی نیز بوده است. بافت استثنایی ‏جمعیت قارص و ملغمه ای که از ادغام تمدن ها وفرهنگ ها و سنت های گوناگون در این شهر به ‏وجود آمده بود نمی توانست آبستن ظهور چهره های شاخص و ماندگار نباشد. یقیشه چارنتس و ‏گئورگ گورجی اف دو تن از نمایندگان قوم ارمن و فرهنگ ارمنی هستند که شخصیت و هویتشان ‏ریشه هایی عمیق در قارص دارد .‏

شبهاتی در مورد نام قارص موجود است ولی نظریه ای وجود دارد که می گوید قارص تغییر یافته ‏واژه هارس به معنی عروس در زبان ارمنی است. با توجه به تاریخ این شهر، سرگذشت صاحبان ‏اصلی و نقشی که آن در فرهنگ ارمنیان و جغراسیاست ارمنستان داشته این نظریه واقعی تر به ‏نظر می رسد. نفوذ چهارصد ساله فرهنگ عربی را در فلات ارمنستان می توان منشاء تغییر در تلفظ ‏این کلمه دانست.‏

بلندی های ارمنستان

فلات ارمنستان(3)،  مرتفع ترین محدوده بلندی های آسیای صغیر، در میان چهار فلات کم ارتفاع تر ‏آناتولی در غرب، قفقاز شمالی در شمال شرق، ایران در جنوب شرق و میان رودان علیا در جنوب ‏غرب، محاصره شده است.‏‎ ‎کناره های رودخانه آخوریان، آرپا چای کنونی، از سرشاخه های رود ارس، که ‏در میانه آن از شمال به جنوب در جریان است، با هزار متر ارتفاع از سطح دریا پست ترین و قله کوه ‏آرارات با 5137 مترارتفاع ازسطح دریا مرتفع ترین نقاط فلات ارمنستان هستند. این پهنه بر روی ‏کمربند میانی زلزله خیز آلپاید(4) قرار گرفته است که از سواحل جنوب غربی اروپا تا ارمنستان، ایران، ‏دامنه های هیمالیا و جنوب شرقی آسیا کشیده شده است.‏

آسیـای صغیـر و فلات ارمنستـان آن، در طی هزاران سال مأمن اقوام گوناگونی بود. این محدوده در ‏عصر آهن محل اسکان هیتی ها، کیمری ها، اورارتویی ها و … بود. در پایان هزاره اول میلادی، در کنار اکثریت ارمنی ساکن فلات، اقوام گرجی، یونانی، یهودی، ایرانی، آشوری و بسیاری دیگرنیز در این سرزمین سکونت داشتند. ترکیب ‏این جمعیت و شمار آن در سده های بعدی ـ هنگام هجوم قبایل مغول و ترکمن از جنوب شرقی ‏سیبری، شمال چین و آسیای مرکزی به فلات کوهستانی ارمنستان ـ دچار تغییراتی بنیادی شد.‏(5)

در طول سه هزار سال، از زمان اورارتویی ها درسده دهم پیش از میلاد تا به امروز، حاکمانی از تیره های گوناگون بر تمام یا بخش هایی از فلات ارمنستان فرمان رانده اند. آرتاشسیان ها، آرشاگونی ها و ‏باگراتونی ها ـ امیران سه خاندان بزرگ و اصیل ارمنی ـ از جمله فرمانروایانی بودند که در دو هزار ‏و اندی سال اخیر وسیع ترین نواحی فلات ارمنستان را در زیر فرمان خود داشتند و آن را به اوج ‏شکوفایی رساندند.‏

ارمنستان کبیر یا سرزمین پادشاهی دودمان آرتاشسیان(6)، طی دو سده پیش از میلاد مسیح، بزرگ ترین ‏بخش فلات ارمنستان را در بر می گرفت. این سرزمین با پهنایی به بزرگی ‏‎400,000‎‏ کیلومتر مربع، ‏شامل کیلیکیه در شمال شرقی و فنیقیه در ساحل غربی دریای مدیترانه، ناحیه شمالی میان رودان و ‏بخشی از ساحل غربی دریای خزر بود. وسعت ارمنستان در طی سده های نهم تا یازدهم میلادی، در ‏دوران پادشاهی مستقل آرشاگونیان و باگراتونیان ـ در قسمت مرکزی و شرق ارمنستان کبیر ـ به ‏‎250,000‎‏ کیلومتر مربع  کاهش یافت. امروزه، ارمنیان در جمهوری ارمنستان تنها ‏‎29,600‎‏ کیلومتر مربع ‏از خاستگاه قوم خود را در اختیار دارند.‏

نواحی مرکزی فلات ارمنستان، که درمیان چهار دریاچه سوان، وان، تزوواک (چیلدیر کنونی) و ارومیه قرار گرفته، مرکز ‏حکومت سلسله های گوناگون ارمنی و پایتخت حاکمان آن بوده. از شهر توشپای(7) اورارتو در سده ‏دهم پیش از میلاد گرفته تا پایتخت های وان، آرماویر، آرتاشات، دوین، شیراکاوان، قارص، آنی و … در هزاره نخست پس از ‏میلاد و ایروان، پایتخت جمهوری ارمنستان کنونی، همه ـ به جز سیس در کیلیکیه ـ در محدوده این چهار دریاچه قرار گرفته بوده اند. ‏

حکمرانی امیران باگراتونی بر ناحیه وسیعی از فلات ارمنستان، پس از رهایی از یوغ عرب ها و پس ‏از چهار سده رخوت، در 885م، به پادشاهی ارمنستان مستقل تبدیل شد. نجبای باگراتونی کشور را از ‏نظر اداری به پانزده استان تقسیم کردند. آیرارات، بزرگ ترین آنها، که در مرکز این پادشاهی قرار ‏داشت، به 22 بخش تقسیم شد. از این بین بخش های واناند و شیراک، به دلیل استقرار پایتخت های ‏قارص و آنی در محدوده شان، بیش از دیگر بخش ها در تاریخ مطرح شدند. شهر قارص، مقر مرکزی ‏حکومت شاخه ای از دودمان باگراتونی، انتخاب شد اما همیشه در سایه آنی باقی ماند. ‏در حال حاضر، قارص، تنها شهر ارمنستان است که در شرق ترکیه کنونی (ارمنستان غربی) برقرار مانده اما آنی تنها شبحی است، به جای مانده از روزگار سروری ارمنیان در فلات ارمنستان.‏

قارص طی سده های متوالی شاهد فراز و نشیب های فراوان اجتماعی بود. این شهر تاریخی هجوم ‏اقوام عرب و ترک و تاتار را تحمل کرد، صحنه برخورد نظامی بین امپراتوری های بیزانس، ایران، ‏روس و عثمانی واقع شد و در نهایت تمدنی را به ارث برد که از ترکیب و تلفیق فرهنگ بیش از چهل ‏قوم  متجاوز، مهاجر و عبوری،  با تمدن ارمنی به وجود آمده بود.‏

قارص و دودمان باگراتونی (باگراتونیان)‏

شهر تاریخی قارص(8)، در شمال شرق فلات حاصلخیز ارمنستان، در میان گندمزارهای پربار و در سایه ‏رشته کوه های شمالی فلات قرار گرفته. در مرکز آن، صخره ای پر غرور از میان کشتزارهای ‏گسترده استان واناند سربر آورده و برای سده های متوالی جایگاه قلعه معروف شهر بوده، قلعه ای که ‏برخی از مورخان ساخت آن را به دوران پادشاهی اورارتو نسبت می دهند. ‏

سر نوشت شهر قارص، که فرمانروایانی گوناگون در قلعه تاریخی آن حکم رانده اند و شهر آنی، که به ‏شهر هزار و یک کلیسا معروف بود، همواره در طول تاریخ بنا بر دلایل گوناگون جغرافیایی، ‏اقتصادی، سیاسی و نظامی به هم گره خورده بوده. بررسی هرکدام از آنها اشاره مستقیم به سرگذشت ‏دیگری را الزامی می سازد. انتخاب هردوی این شهرها به پایتختی پادشاهان باگراتونی طی سده دهم ‏میلادی، پس از 450 سال که ارمنیان بر ارمنستان(9)حکم نمی راندند، بیانگر اهمیت جغراسیاسی این ‏دو شهر است. ضعف نسبی خلافت عباسی درزمان حکومت ابوالفضل ‏جعفرمتوکل(10) و تثبیت قدرت امیران عرب در نواحی دور از نظارت خلافت و تکبر آنان و تمایل ‏امپراتوری بیزانس (11)برای گسترش قلمرو  خود به سمت شرق از دلائل اصلی بروز تدریجی تفرقه در ‏میان امیران عرب و شکوفایی حس خود باوری در میان بزرگان ارمنی مستقر در نواحی مرکزی فلات ‏ارمنستان بود.(12) دودمان باگراتونی در زمره این دسته از بزرگان ارمنی بودند.‏

نواحی مرکزی و شرقی ارمنستان کبیر تا آلبانیای قفقاز ـ در منتها الیه شرق قفقاز تا ساحل جنوب غربی ‏دریای خزر ـ در سده نهم میلادی بخشی از خلافت عربی بود و با نام الارمینیه(13) شناخته می شد. این ‏پهنه بزرگ، در سرحدات شمالی خلافت عربی، به این دلیل الارمینیه نامیده می شد که امیران ارمنی ‏محلی صاحب تنها دستگاه منسجم حکومتی در میان اقوام بومی منطقه بودند، آنان در پی استیلای ‏عرب ها بر منطقه، موفق به سلوک با آنان و حفظ خود مختاری نسبی در امیر نشین خود شده بودند. ‏امیران متعدد ارمنی منطقه، در عین تبعیت از حکومت عربی، بر امیرنشین خود حکم می راندند. ‏حتی، ارتشی منسجم برای حمایت از خود و رعایایشان تدارک دیده بودند. نشستگاه نماینده خلیفه یا والی ‏ناحیه (وُستیکان به ارمنی) در شهر بردعه درقفقاز شرقی، مرز شرقی آرتساخ (قراباغ قدیم) قرارداشت. جمع ‏آوری مالیات و ارسال آن برای خلیفه درسامرا(14)، از وظایف اصلی والی بود.هریک از امیرنشین ها ‏خراج سالیانه خود را به دست حاکم بردعه به سامرا می رساندند.

مراکز متعدد قدرت امیران عرب و ارمنی ها ـ هرچند کوچک ـ تهدیدی برای قدرت مرکزی خلافت بود. ‏قووند آلیشان(15)، از جمله تاریخ نگارانی است که نا هماهنگی قوانین سخت خراج و روش اخذ ‏مالیات را با منافع و مرام امیران محلی سبب افزایش تدریجی تنش بین سامرا و قدرت های پرنفوذ ‏ارمنی و غیر ارمنی در الارمینیه می داند.‏‎ ‎‏ شورش خونین وارازداد و گریگور از امیران خاندان ‏مامیگونیان در نیمه سده هشتم میلادی، در کومایری (گیومری کنونی در مرز غربی جمهوری ارمنستان ‏کنونی) نخستین هشدار جدی برای خلیفه عباسی بود. ‏

افول ستاره عرب ها در الارمینیه، در نیمه های سده نهم میلادی اتفاق افتاد. در این زمان، به گفته احمد ‏بن یحیی بلاذری(16)، تاریخ نگار ایرانی، تقابل عرب ها با امیران محلی ارمنی بر سر میزان مالیات و ‏جزیه و شیوه اخذ آن، به اوج خود رسیده بود. در850م، سپاهیان امیران خاندان باگراتونی، پس از به ‏اسارت گرفتن بغاع، از سرداران عرب در جنگ واسپوراکان، مهلک ترین ضربه را به سلسله عباسی ‏وارد کردند که خلیفه خود، متوکل، را نیز از دست داده بود.   ‏

ضعف حکومت مرکزی عرب ها، تشدید تفرقه میان خاندان های معروف ارمنی (17)حاکم بر الارمینیه ‏و درخواست امپراتوری بیزانس از ارمنیان برای قدرت نمایی در برابر عرب ها، که رقیب دیرینه ‏بیزانس بودند، بزرگان باگراتونی را به تمرد و شورش برای آزادی و استقلال واداشت. آشوت ‏باگراتونی، که پدر خود را در زندان سامرا از دست داده بود، خیلی زود توجه عرب ها را به توانایی های خود جلب کرد. حکومت سامرا، آشوت باگراتونی را مناسب ترین انتخاب برای رهایی از این ‏موقعیت دشوار می دانست. والی الارمینیه در 862م، به نیابت از خلیفه عباسی، آشوت را مفتخر به ‏دریافت پاداش و خلعت و عنوان امیر الامرا کرد. آشوت ـ که با رفتار مناسب با امیران مطرود ارمنی، ‏که تحت فشار خلافت عباسی در سامرا ترک دین کرده بودند، نظر مساعد نجبای ارمنی و رعایا را نیز ‏به خود جلب کرده بود ـ در تابستان 884م تاج پادشاهی را از معتمد، خلیفه عباسی، دریافت داشت. ‏گئورک‎ ‎دوم گارنتسی(18)، جاثلیق ارمنیان مرسلی، نیز به دنبال موفقیت های آشوت باگراتونی، در ‏نخستین فرصت او را شایسته مقام پادشاهی قوم هایک(19) (ارمنیان) معرفی کرد. ‏

هوهانس پنجم دراسخاناکرتسی(20)، جاثلیق اعظم کلیسا، بیش از دیگر تاریخ نگاران به تاریخ ‏فرمانروایی امیران و پادشاهان باگراتونی و مراکز قدرت سیاسی و نظامی آنان پرداخته. در یادداشت  های او، اشاره ای خاص به نام شهرهای قارص و آنی دردوران حکومت آشوت باگراتونی نشده است. ‏حال آنکه بارها از دو برج و باروی مستحکم به این دو نام یاد کرده که در سال های پایانی سده نهم ‏میلادی حتی در زمانی که شهر های باگاران و شیراکاوان دو پایتخت خاندان بودند به تناوب در اختیار ‏امیران باگراتونی به ویژه آباس و سمبات، برادر وپسر آشوت، قرار داشتند. ‏

از نوشته ها چنین بر می آید که قلعه قارص تا اواسط سده دهم میلادی از اهمیت بیشتری برخوردار ‏بوده. پس از آنکه آشوت سوم باگراتونی، پادشاه ارمنستان، آنی را به پایتختی حکومت خود برگزید ‏و قلعه قارص و هشت بخش از استان واناند را به برادر خود، موشِق، واگذار کرد قارص و آنی به ‏منزله شهرهای مهم در952م جلوه خاصی در تاریخ دودمان باگراتونی پیدا کردند.‏‎ ‎استپانوس ‏تارونتسی(21)، وقایع نگار سده یازدهم میلادی، از موشق و جانشینش، آباس، با عنوان شاهان قارص و ‏از آشوت سوم باگراتونی با عنوان شاهنشاه ارمنستان یاد کرده است.‏

با وجود اینکه عنوان های شاه و شاهنشاه با در نظر گرفتن وسعت بخش های واناند و شیراک ‏وشهرهای قارص و آنی گزافه به نظر می آیند، از سوی عیسی بن شیخ بن خلید، والی وقت الارمینیه؛ ‏گارنتسی، جاثلیق اعظم ارمنیان؛ و جان زیمیسکوس، امپراتور بیزانس(22)، به رسمیت شناخته شده ‏بودند.  ‏

دلایل انتخاب اولیه شهرهای قارص و آنی و رجحان آنها بر پایتخت های پیشین، باگاران و شیراکاوان ‏و شهر والی نشین دوین(23) به روشنی معلوم نیست در حالی که افزایش اهمیت و اعتبار آنها را در ‏سیاست کشورداری باگراتونی ها به وضوح می توان دید.‏

امیران باگراتونی ـ به مصداق آنکه دو پادشاه در یک ملک نگنجند ـ ترجیح می دادند که  سرپرستی ‏جداگانه بخش هایی از سرزمین اجدادی شان را به بستگان خود بسپارند. نام آنی و قارص از این رو ‏در آغاز سده یازدهم میلادی در جغراسیاست منطقه مطرح بوده است. تاریخ نویسان، سده دهم میلادی ‏را دوران طلایی ارمنستان و شکوفایی قارص دانسته اند. فلات ارمنستان درطی این سده و در پی ‏کاهش دخالت عرب ها در منطقه شاهد یکی از درخشان ترین جهش های اقتصادی و فرهنگی بوده ‏است. ‏

خاندان باگراتونی، بیش از دیگر خانواده های بزرگ فلات، دراین دگرگونی تاریخی نقش داشته اند. ‏آباس، چهارمین پادشاه سلسله باگراتونی، در سال های آغازین سده دهم میلادی در برهه ای کوتاه ‏پایتخت خود را از شیراکاوان، به قارص انتقال داد. اهمیت شهر از این تاریخ به بعد فزونی گرفت و ‏در اندک زمانی به مرتبه شهرت قلعه تاریخی خود رسید. آباس، افزون بر تحکیم برج و باروی شهر اقدام به ‏ساخت کلیسای معروف آراکلوتس مقدس (دوازده حواری) کرد، که تا به امروز زلزله های پیاپی منطقه ‏را تاب آورده. این کلیسا امروزه، به مانند روزگار دست اندازی ترک ها به قارص و کلیسای آن ‏در1579م، به مسجدی به نام کیومبت(24) بدل شده و به زندگی روحانی خود ادامه می دهد. ‏

کلیسای آراکلوتس مقدس از1921م به بعد، برای مدتی طولانی به صورت انبار نفت و سپس، موزه به  ‏کار گرفته شد.در 1998م، با تعبیه منبر و محراب چوبی در صحن کلیسا و استفاده از برج ناقوس به ‏جای مناره، این بنا به هیبت تنها مسجد دنیا در آمد که به جای گنبد کروی کلاهکی مانند کلیساهای ‏مسیحیان مرسلی ارمنی دارد.  ‏

در نوشته های به جای مانده از تارونتسی، روند ساخت این کلیسای تاریخی توضیح داده شده است. ‏وی، که تاریخ ارمنستان را به فرمان خلیفه سرکیس اول سوانتسی در سه جلد تألیف کرده، ساخت ‏کلیسای قارص را بنا به دلیلی خاص دانسته. آباس باگراتونی، با استناد به این نوشته، داشتن کلیسایی ‏در مرکز فلات ارمنستان را، برای ابراز وجود در دنیای مسیحیت و حضور مستمر رهبران کلیسای ‏مسیحی حواری در مباحثی که از آیین نامه شورای کلسدون یا خلقیدون(25) نشئت گرفته و حفظ ‏باورهای مذهبی حواری ارمنیان، ضروری می دانسته.  ‏

کلیسای مستقل حواری ارمنی با نتایج حاصل در اجلاس شورای کلسدون موافق نبود. این نتایج در‏‏451م در شهر کلسدون امپراتوری روم شرقی (در ترکیه کنونی)(26) ، در حضور پانصد روحانی عالی ‏رتبه از سراسر جهان به دست آمده بود. کلیسای ارمنی کلیسای روم را دشمن اعتقادی خود می دانست. ‏از این رو، آباس و دیگر امیران باگراتونی، ساخت کلیساهای متعدد را در قارص و آنی ـ در مرز ‏مجازی بین دو مذهب ارتدوکس شرقی ارمنی و کاتولیک غربی ـ در هماهنگی با بزرگان کلیسای ارمنی ‏از وظایف شرعی خود می دانستند. ‏

ارمنستان نخستین کشور دنیاست که مسیحیت را در 301م، دین رسمی خود اعلام کرد. حفظ اصول و ‏فروع مذهب حواری مسیحی برای رهبران کلیسای ارمنی از همان آغاز از اهمیتی فراوان برخوردار ‏بود، آن چنان که مردم و امیران ارمنی، امپراتوری روم را که خط مشی استعمار مذهبی را در پیش ‏گرفته بود، در زمره بدخواهان خود می دانستند. مقاومت در برابر تهاجم دینی همسایگان غیر مسیحی ‏و روم مسیحی را می توان انگیزه عمده ساخت کلیسای سورپ آراکلوتس قارص و کلیسای ناجی مقدس و ‏صدها کلیسای دیگر در شهر آنی دانست. ‏

انتقال مرکز قدرت به شهر آنی در سال های بعد سبب کاهش اهمیت قارص شد. آشوت باگراتونی در ‏‏961م، آنی را مرکز حکومت خود ساخت و استان واناند و مرکز آن قارص را برای تأسیس و اداره ‏شاخه کوچک تری از پادشاهی دودمان باگراتونی به موشق اول، برادر خود، واگذار کرد.‏(27)

راه و روش خاص بزرگان باگراتونی در اداره جامعه که سبب شکوفایی هم زمان چند بخش و ‏مراکز آن شده بود، خیلی زود مشکلاتی را نیزبرای منطقه و امیران محلی به بار آورد. جانشینان این ‏امیران، پس از کسب اعتبار و ثروت شروع به رقابت و رویارویی با یکدیگر کردند. در نزاع قدرت ‏میان بخش های گوناگون ایالت های واناند و شیراک، شهر آنی، به دلیل حفظ استقلال و یکپارچگی ‏بیشتر، در زمانی اندک  به ثروت و وسعتی باور نکردنی دست یافت و به گواهی تاریخ نگاران با ‏جمعیتی 100,000 نفری به جمع معدود شهرهای بزرگ اروپای غربی پیوست. پادشاهی ارمنستان مستقل ‏و دوران فرمانروایی سلسله باگراتونی در 1040م به دست امپراتوری روم شرقی (بیزانس) به پایان ‏رسید.‏

جایگزینی دو شهر آنی و قارص به جای یکدیگر تنها بخشی از تحولاتی است که  ناشی از رخدادهای ‏اقتصادی و نظامی و سیاسی قدرت های حاکم در فلات ارمنستان بود. شهرهای قارص و آنی، هر دو ‏در کرانه غربی رود آخوریان (آرپاچای کنونی در امتداد مرز جمهوری ارمنستان و ترکیه)، به نوبت ‏و گاه، هم زمان از طریق بنادر دریای سیاه یا مدیترانه (کیلیکیه) در مسیر تجاری چین و هند و ایران با ‏اروپا قرار داشتند. ‏

تغییر مسیر تجاری در این تقاطع مهم، بین شرق دور و غرب،به دلایل گوناگون، در زمان های ‏گوناگون اتفاق افتاد. دلایل بسیاری در انتخاب شهرهای قارص و آنی و حتی دوین ـ که به رود ‏ارس نزدیک تر بود ـ برای مسیر تجاری دخالت داشتند. دلایلی از جمله  برخوردهای نظامی بین سلجوقیان حاکم ‏بر شمال دریاچه وان و مملوکان مصر، که دستیابی به سواحل مدیترانه را از طریق آنی ناممکن می ‏ساختند؛  نوع انتظارات حکومتی که بر آنی مسلط بود؛ امنیت بیشتر مسیر تبریز به دریای سیاه از طریق ‏کارین ( ارزروم کنونی) و طرابوزان یا از طریق تفلیس به جزیره کریمه در امتداد سواحل شمالی ‏دریای سیاه؛ و کشف مسیر تجاری جدید از طریق شرق و شمال خزر، آستراخان و کریمه به دست ‏بازرگانان چینی را می توان برشمرد.      ‏

انتخاب این دو شهر به پایتختی پادشاهان باگراتونی، به طور هم زمان، طی سده دهم میلادی بیشتر ‏مبتنی بر عوامل اقتصادی بود. هر دوی این شهرها در مسیر تجاری مهم جاده ابریشم، بین خاور دور ‏و اروپا قرار گرفته بودند. این مزیت جغرافیایی در سده یازدهم ‏میلادی با گذشت زمان به تدریج تبدیل به یک نقیصه جغرافیایی شد. جاده ابریشم به مسیر تهاجم ‏خانمانسوز اقوام غارتگر ترک و تاتار تبدیل شد. اشغال منطقه به دست امپراتوری بیزانس در 1045م، ‏حمله سپاهیان الب ارسلان سلجوقی در 1065م و هجوم ترکان سلجوقی در 1071م پس از شکست رومیان در ‏جنگ ملازگرد(28)، آغازی بود برای پایان شکوفایی قارص، آنی و بخش بزرگی از فلات ارمنستان.‏

قارص پس از سده سیزدهم و هجوم مغولان، بارها در میان حکومت های غیر بومی دست به دست ‏شد. تیمور لنگ در 1394م برای تکمیل کار برادران خود، که در 1236م قارص را به ویرانه ای تبدیل ‏کرده بودند، این شهر را به آتش کشید. دویست سال بعد، در سال های پایانی سده شانزدهم میلادی، ‏سلطان مراد سوم عثمانی بخش های واناند و شیراک و مراکز آنها را به قلمرو خود افزود. از آن ‏پس، قارص و نواحی اطراف آن، طی سده های شانزدهم و هفدهم میلادی، به مدت150سال صحنه ‏جنگ های متوالی بین سلاطین عثمانی و شاهان صفوی بود. در پایان این جنگ ها، نیمه غربی فلات ‏ارمنستان در 17 مه 1639م، براساس عهدنامه زهاب(29) به تصرف عثمانی درآمد. عثمانی ها پس از ‏این معاهده قلعه قارص را باز سازی و مدتی آن را به صورت پاشالیق (قلمرو پاشا)(30) و مرکز مهم ‏نظامی‎ ‎امپراتوری عثمانی در شرق اداره کردند.‏

چهره بومی استان واناند و شهر عمده آن قارص، در نتیجه سال ها جنگ بیگانگان از سلجوقیان و ‏رومیان و مغولان گرفته تا عثمانیان و صفویان، دچار تغییراتی بنیادی شد. پس از سقوط حکومت باگراتونیان ‏و هجوم اقوام ترک و تاتار از شرق و مهاجرت طوایف کرد از جنوب، شمار ارمنیان در این منطقه، ‏به تدریج کاهش یافت. اندک ارمنیانی که امکان مهاجرت به مناطق امن را نداشتند، در شهر قارص و ‏روستاهای اطراف آن سکنا گزیدند و به صنعت و تجارت محدود محلی پرداختند.   ‏

قارص و آنی طی سده های دهم تا چهاردهم میلادی شاهد فراز و نشیب های فراوان بودند. دوران ‏شکوفایی آنی، مرکز بخش شیراک، در963م با انتقال پایتخت باگراتونی از قارص به این شهر آغاز شد ‏و با حملات متعدد قبایل ترک و در نهایت با جنگ سرنوشت ساز ملازگرد در پایان سده یازدهم، پایان یافت. شهر هزار و یک کلیسا به تصرف اقوام گوناگون در آمد و در1319م گرفتار زمین لرزه ‏ای هولناک و در پی مهاجرت روزافزون ساکنان آن در1330ـ 1348م و حمله تیمور لنگ در‏‏1394م به شهری متروکه تبدیل شد. در نوشته هایی پراکنده از روحانی ای به نام هوهانس در1420م،  ‏نام آنی به چشم می خورد. یادداشت هایی سوزناک نیز در باره روزهای درخشان شهر هزار و یک ‏کلیسا، در1630م، به ما رسیده اما به طور حتم در پایان سده هفدهم میلادی، آنی به خرابه ای تبدیل شده بود.‏

قارص نیز که از آنی کوچک تر بود، به دست سلجوقیان ویران شد و به اشغال نیروهای ‏گوناگون ـ از اعراب و گرجی ها گرفته تا تیموریان ـ در آمد اما قلعه آن، بنا بر اهمیت راهبردی اش ‏بارها به دست حاکمان گوناگون بازسازی شد. ‏

امروزه، قارص خالی از ساکنان ارمنی خود‎ ‎مهم ترین شهر ترکیه در شرق این کشور است و با پرچم ‏ترکیه بر فراز برج بلند قلعه خود و با کلیسای سورپ آراکلوتس مقدس بدون صلیب بر بالای گنبد آن، ‏همچون شبحی از گذشته صاحبان ارمنی اش ـ در 45 کیلومتری مرز غربی ارمنستان ـ به زندگی ادامه ‏می دهد. ‏

قارص در کشاکش مناقشات سیاسی ـ نظامی قدرت های بزرگ

ارمنستان غربی طی سده نوزدهم میلادی شاهد تحرکات نظامی مستمر ایران، روسیه و عثمانی بود. ‏قارص، شهر راهبردی این منطقه، بارها و به نوبت، در اشغال نیروهای این کشورها در آمد.‏‎ ‎این ‏منطقه، هم زمان با مناقشات نظامی دولت های هم جوار، شاهد دخالت های سیاسی دولت های بیگانه ‏نیز بود. در این میان، بریتانیا، خواستار همیشگی قدرت و نفوذ در مناطق حساس‎ ‎سیاسی، بیشترین سهم ‏را از این مداخله ها به خود اختصاص داده بود.‏

تاریخ شاهد سال ها حضور امپراتوری بریتانیا در آسیاست، از سده ها استثمار در جنوب آن گرفته تا ‏سال ها شرکت در جنگ های بالکان و حضور در غرب آسیا در جنگ جهانی اول. حضور بریتانیا در ‏آسیا و دخالت آن در اداره امور کشورهای آسیایی مبتنی بر سیاست استعمارگرانه و فرصت طلبانه ‏دولت بریتانیا و دولتمردان این کشور مانند دوک ولینگتن (31)در نیمه اول و بنجامین دیزرایلی(32) در ‏نیمه دوم سده نوزدهم میلادی بود. موضع گیری دولت بریتانیا در قبال جنگ ناوارینو(33)، مثال ‏بارزی از این سیاست است. جنگ ناوارینو در اکتبر 1827م، در دریای اژه بین ناوگان عثمانی و مصر ‏از یک سو و نیروی دریایی مشترک فرانسه، روسیه و بریتانیا از سوی دیگر اتفاق افتاد. هدف از این ‏درگیری، رساندن کمک به آزادی خواهان یونان و رهایی این کشور از یوغ عثمانی بود. بر خلاف ‏عموم انگلیسی ها، که موافق شرکت در جنگ علیه عثمانی بودند، مقامات دولتی بریتانیا و در رأس ‏آنان، دوک ولینگتن، نخست وزیر این کشور، شرکت انگلستان را در آن جنگ ناخواسته، اتفاقی و ‏خلاف روابط دوستانه بین عثمانی و بریتانیا می دانستند. ولینگتن معتقد بود که جدایی بخشی از بدنه ‏یک امپراتوری تهدیدی برای ارزش هایی چون تمامیت و مالکیت آن امپراتوری وهمچنین، دیگر ‏امپراتوری هاست، اتفاقی که اگر یک بار و در یک امپراتوری رخ داد، گریبان دیگر امپراتوری ها را ‏نیز خواهد گرفت. تاریخ نشان داد که نظر سیاست گذارانی مانند ولینگتن، منشاء رأی منفی بریتانیا در ‏احقاق حق ارمنستان متفق، در پایان جنگ جهانی اول(34) بود.(35) ‏

حضور نظامی و سیاسی دولت های اروپایی مانند بریتانیا و فرانسه در کنار ابر قدرت های ذی نفع ‏منطقه مانند ایران، روسیه و عثمانی، حاکی از اهمیت جغراسیاسی ارمنستان عثمانی و دروازه آن، ‏قارص، بود. امپراتور فرانسه، ناپلئون، پس از قبول شکست در مصر، در 1802م، نگاه خود را از شرق برنگرفت. وی ‏در صدد جلب همکاری روسیه برای ضربه زدن به منافع بریتانیا از راه حمله به مسیر تجاری ‏هندوستان به اروپا بر آمد، راهی که از قارص می گذشت. بریتانیا نیز، که پس از اشغال جنوب کریمه ‏به دست روسیه خود را بازنده جنگ قدرت در دریای سیاه می دید، برای کسب قدرت و نفوذ در ‏حکومت ایران و حضور در جنوب این کشور تلاش می کرد. هدف بریتانیا از این کار خنثی ساختن ‏نفوذ روسیه در خاور نزدیک بود.‏

در پی این بازی های سیاسی بریتانیا موفق شد دربار قاجار را به پایگاه سیاسی خود تبدیل کند. آنان شاه ‏ایران را موظف ساختند که حاکمان خوارزم، سمرقند، تاتارستان و بخارا را وادارند تا ازمنافع بریتانیا در ‏مسیر تجاری هندوستان حمایت و در صورت نیاز با امپراتوری روسیه مقابله کنند.‏‎ ‎بریتانیا نگران ‏تسلط روسیه بر این منطقه و مسیر تجاری و تحمیل مالیات سنگین به کاروان های حامل کالاهای ‏حیاتی مانند پنبه به منچستر بود. اما روسیه برعکس رقبای اروپایی خود که جهان را در ابعاد کوچک ‏نقشه های جغرافیایی می دیدند، سیاست توسعه طلبانه خود را بر واقعیت های جغرافیایی مرزهای ‏کشورش استوار کرده بود. روس ها در مسیر توسعه به سمت جنوب، پس از اشغال چچن در قفقاز ‏شمالی و گرجستان، قدم به قدم به جنوب قفقار و منافع خود در ایران نزدیک شدند.   ‏

عباس میرزا، که در1813م شکست را در برابر روسیه تزاری در شرق قفقاز (اصلاندوز و لنکران) ‏پذیرفته بود در1821م به غرب قفقاز و ارمنستان غربی لشکر کشید و موفق به تصرف قارص و قلعه ‏آن شد. حضور نیروهای ایران در این شهر دیری نپایید زیرا بریتانیا خواستار عقب نشینی نیروهای ‏ایران از قارص شده بود. سیاست بریتانیا در این مقطع نیز، همچون دویست سال گذشته، بر تحکیم ‏دوستی میان ایران و عثمانی به منظور تأمین امنیت راه تجاری کشورش با هندوستان استوار بود. از ‏این مقطع به بعد، در نتیجه سیاست های منطقه ای بریتانیا و عواملی چون شکست ایران از ‏روسیه و امضای قراردادهای گلستان و ترکمان چای، نقش ایران در قفقاز و ارمنستان روسیه و ‏ارمنستان عثمانی پایان گرفت و سرنوشت نواحی ماورای رود ارس، در زیر سایه دولت بریتانیا، به ‏روسیه وعثمانی سپرده شد. ‏

عثمانی در دهه دوم سده نوزدهم میلادی، حفاظت از ارزروم و آسیای صغیر را به قارص و قلعه ‏مستحکم آن سپرده بود. سلطان مراد سوم بنای قلعه را در1579م، برای مقابله با لشکر صفویان تقویت ‏کرده بود و  عثمانی با اتکا به مقاومت پیروزمندانه آن در برابر تهاجم نیروهای نادرشاه افشار در ‏‏1735 و 1744م، دلیلی برای تقویت بیشتر آن نمی دید. ‏

عثمانی بابت این توهم نظامیان خود مجبور به پرداخت بهایی سنگین در جنگ های متعدد بعدی ‏شد.‏

قلعه قارص بر بالای صخره ای بلند احداث شده و بر دشت وسیع اطراف خود اشراف داشت. ارتش ‏عثمانی از این دروازه شرقی دست به عملیات تهاجمی موفق خود به قفقاز و گرجستان روسیه زد اما ‏تحرکات نظامی در سال های بعد نشان داد که قلعه قارص سد دفاعی مستحکمی در برابر مهاجمان نیست. ‏در سده نوزدهم میلادی، که قوای روس از شرق و گرجی بغاز (گلوگاه گرجستان) و بایزید در جنوب ‏به قارص نزدیک می شدند، بارها ضعف این قلعه در دفاع در برابر مهاجمان آشکار شده بود. ‏

نخستین شکست نیروهای عثمانی و فروپاشی نظام دفاعی قارص در 1828م رقم خورد. جنگ بین ‏روسیه و عثمانی سه ماه پس از خاتمه جنگ ایران و روسیه شعله ور شد و قارص با یازده هزار ‏سرباز ترک، نخستین جایی بود که به تصرف روس ها در آمد. موقعیت دفاعی آسیب پذیر قارص راه ‏را برای ادامه حمله به ارزروم و تصرف ناباورانه آن در 1829م، باز کرد. ‏

شکست عثمانی در قارص سر آغاز شکست های زنجیره ای این امپراتوری درسده نوزدهم میلادی شد.  ‏‎ ‎

ارتش عثمانی در 1832م و 1839م یکی از سخت ترین شکست های این سده را در مقابل ارتش مصر در ‏نصیبین(36)، در جنوب شرقی و قونیه(37)، در جنوب غربی کشور، متحمل شد. در 1839م نیروهای ‏محمد علی پاشا(38)، حکمران مصر، ظرف تنها سه هفته توانستند  لشکر زمینی و ناوگان دریایی عثمانی را از ‏بین ببرند. نیروهای عثمانی، متشکل از شصت هزار باشی بوزوق(39) در ادامه ناکامی های خود، ‏یک بار دیگر نیز در 1853م در کورودره(40)، در شمال شرق قارص، شکست فاحشی را در ‏برابرنیروهای ‏‎20,000‎‏ ‏‎ ‎نفری ژنرال بهبودف(41) روسی متحمل شدند. ‏

ناکامی در جنگ برای کسانی که جنگ و خون ریزی ماهیت آنان را تشکیل می دهد تحمل ناپذیر ‏است. هر کدام از این شکست ها برای عثمانیان مغول تبار، که حکومت را با شمشیر به دست آورده ‏بودند و با شمشیر نیز حکم می راندند، می توانست ریزش کامل بنیان امپراتوریشان را سبب شود. با ‏این حال،  امپراتوری عثمانی نیم سده دیگر نیز استوار ماند و شمشیر خود را به خون آغشت. ادامه ‏حیات نظام عثمانی تا جنگ جهانی اول مدیون حمایت دولت های دوست مانند بریتانیا و پروس بود. ‏

هوبارت پاشا، آگوستوس چارلز هوبارت همپدن

عثمانی خیزش های استقلال طلبانه اقلیت های مسلمان را در نواحی تحت استیلای روسیه، بلغارستان، ‏چچن، داغستان و شرق قفقاز حق مسلم این جوامع می دانست و آنان را تحریک و ترغیب به قیام می ‏کرد در حالیکه صد سال بعد، در 1915م ،  تلاش اقلیت ارمنی مقیم کشور خود را برای آزادی خیانتی ‏مستوجب نژادکشی تشخیص داد.  ‏

جنگ های عثمانی در سده نوزدهم میلادی با حضور شخصیت های نظامی و سیاسی انگلیسی، مانند ‏کاپیتان بی‌واکر(42) معروف به واکر بیگ، لرد هوبرت همپدن  (43)معروف به هوبارت پاشا، آدولفوس ‏اسلید (44) معروف به مشاور بیگ و ریچارد گویون معروف به خورشید پاشا (45)، در حالی اتفاق می ‏افتاد که  باورهای مذهبی عثمانی، فرماندهی مسیحیان بر ارتش مسلمانان را به شدت تقبیح  می کرد.‏

اثر شکست های ارتش عثمانی را در جنگ های سده نوزدهم میلادی بر شخصیت عثمانی ها، از ‏شکست در برابر روسیه در 1828م در قارص گرفته تا شکست در برابر متفقین در 1878م در بالکان، ‏می توان در آغاز سده بیستم دید. ترک تباران عثمانی، از روستایی و شهری و نظامی تا درباری، خود ‏را مردان شمشیر و جنگ می دانستند. عطش جنگ در برابر اروپاییان مسیحی یا شیعیان ایران معرف ‏هویت عثمانی بود. بروز تشویش و اضطراب برای کسانی که خود را مرد جنگ می شناسند ولی دائم ‏شکست می خورند، می تواند عوارض مخربی در پی داشته باشد. عثمانی خشم خود را از شکست های خارجی، در‌‌داخل مرزهای امپراتوری و بر سر شهروندان مسیحی خود تلافی کرد. ‏

نژادکشی ارمنیان در دهه پایانی سده نوزدهم وسال های آغازین سده بیستم میلادی نمود گوشه ای از ‏شخصیت خرد شده بانیان آن بود. ‏

روسیه تزاری قارص را، که در 1853م در جنگ های کریمه به تصرف خود در آورده بود، در مقابل ‏خروج نیروهای عثمانی از کریمه مسلمان نشین، به سلطان عثمانی باز پس داد. در پی عقب نشینی ‏ژنرال بهبودف در 1855م، قارص به دست نیروهای ترک و نظامیان بریتانیایی افتاد. قلعه آن نیز تحت ‏نظارت خورشید پاشا به پادگانی مجهز به وسعت 20 کیلومتر مربع تبدیل شد. کلنل ویلیامز (46)، فرمانده ‏انگلیسی عملیات که از دقت عمل و مسؤلیت پذیری ارمنیان اطلاع داشت، از ارمنیان شهر برای ‏شرکت درعملیات ترمیم و تقویت ساختار قلعه دعوت کرده بود. فرماندهان ترک در آن مقطع، از ‏سرعت عمل و دقت کارگران ارمنی در تعجب مانده بودند. ‏

قارص و جنبه نظامی آن برای بریتانیا اهمیتی دوگانه داشت. از سویی، درگیر نگه داشتن روس ها در ‏قارص سبب کم توجهی آنان به مناقشات کریمه می شد و از سوی دیگر، امکان آغاز هر گونه تهاجم ‏نظامی ناگهانی به منافع روسیه در گرجستان و قفقاز در دسترس نیروهای بریتانیا باقی می ماند. ‏

بریتانیا تا 1877م عثمانی را در حفظ قارص و مقابله با روس ها حمایت کرد. قارص در این برهه به ‏نشانی پرجلوه بر سینه نظامیان بریتانیایی تبدیل و بارها در باره ارزش آن در مجلس عوام بحث شده ‏بود. لرد جان منرز(47)برای تأکید براهمیت راهبردی قارص در عرصه رقابت با روسیه گفته بود: ‏« چندی است که برق ستاره بریتانیا در آسیا، رنگ روسی به خود گرفته. ایران تحت نظر روس ها اداره ‏می شود و قفقاز تا هندوکش زیر سلطه روسیه است».‏

قارص روسیه تزاری ‏(1878 ـ 1917م)‏

قارص در ربع پایانی سده نوزدهم میلادی شاهد  نزول بلایایی جدید بود. ‏شورش بالکان در 1877م، جنگ بین عثمانی و امپراتوری روسیه را در بخش اروپایی امپراتوری ‏عثمانی و قفقاز شعله ور ساخت. روسیه تزاری رهبری جنگ درجبهه قفقاز را به قفقازی های ارتش ‏خود سپرده بود. نظامیان بلند مرتبه ارمنی تبار ارتش روس، مانند ژنرال لوریس ملیکف، هوهانس ‏لازارف، هاکوپ آلخازف و آرشاک دِرغوکاسف،  نیروهای روسیه و احمد مختار نیروهای عثمانی را ‏در جبهه قفقاز فرماندهی می کردند. ‏ بریتانیا در این برهه نقش ناظر اوضاع را برگزیده بود.(48)

جنگ قارص تا زمستان 1877م به درازا کشید. آبادی های اطراف قارص مانند شهر بایزید، در جنوب ‏آنی، چندین بار محاصره و دست به دست شدند. در یکی از این دست به دست شدن ها هنگامی که قوای ‏روس مجبور به تخلیه بایزید شد، 2400 تن از ارمنیانی که در شهر باقی مانده بودند به دست کردهای ایل ‏حیدرنلی‎‏ سلاخی شدند.(49) شاهدان گواهی می دهندکه دفن اجساد این قربانیان شش ماه به درازا کشیده بود.‏

در 17 نوامبر 1877م، نیروهای لازارف قارص را تصرف کردند و به این ترتیب، استان های تاریخی ‏واناند و شیراک و شهر آنی، هرچند جزو خاک امپراتوری روسیه و تحت نظام تزاری آن بودند، بار دیگر به ‏دست فرماندهان ارمنی تبار ارتش روسیه به ارمنیان باز گردانده شدند.‏

میکائیل لوریس ملیکف (ملیکیان) (1824ـ 1888م)‏

پاشالیـق قارص، پس از سال ها جنـگ بین عثمـانی وروسیه و بستن و زیرپا گـذاشتن دو عهدنامه صلح ‏در سال های 1828 و 1853م، در نهایت، در 1878م به خاک روسیه ملحق شد.  این بار، نوبـت ‏روس ها بود که قلعـه قارص را در استان قـارص(50) به ستاد توپخـانه ارتـش و ‏پادگان راهبردی نظامیان خود در جنوب غربی روسیه تبدیل کنند. قارص در حین جنگ های روس و ‏عثمانی جمعیتی بالغ بر ‏‎10,000‎‏ نفر داشت اما پس از اشغال نهایی آن به دست روس ها، جمعیت ‏مسلمان آن به طور دست جمعی از شهر کوچ  کردند. در نتیجه این شهر راهبردی با جمعیتی تنها در ‏حدود ‏‎7,000‎‏ تن در 1880م محل استقرار استاندار و مقامات اداری و نظامی روس شد. قارص در این ‏زمان یک مسجد، یک کلیسا، یک چاپارخانه و پست خانه، یک بازار محقر و یک مهمان سرا به نام ‏امریکا داشت.‏

روس ها برای تحکیم حضور خود در منطقه، کلیسای سورپ آراکلوتس ارمنیان را به نشستگاه رهبر ‏مسیحیان ارتدوکس تبدیل کردند. همچنین، گروهی از مولوکان های روس(51) را، به نیت تبدیل این ناحیه ‏به یکی از مناطق روس نشین والحاق آن به امپراتوری خود در آینده، در حومه شهر قارص سکنا ‏دادند. قارص طی ده سال بعد دارای دو مدرسه ابتدایی دخترانه و پسرانه و یک مدرسه متوسطه ‏روسی شد. ‏

امپراتوری روسیه ارزش نگین به دست آمده را به خوبی می دانست. به همین دلیل، از همان آغاز در ‏صدد تعیین حقوق سیاسی ـ اجتماعی برای این منطقه، در ابعاد یک استان(52) و متناسب با معیار نظام ‏اداری روسیه تزاری برآمد.‏

قارص با مساحتی معادل‏‎18,647‎‏کیلومتر مربع و مرزی به طول280کیلومتر بین  جمهوری ارمنستان و ترکیه، در شمال غرب ارمنستان قرار دارد. این استان در فاصله زمانی 1878ـ 1918م، از شمال غرب با استان باتوم، از ‏شمال با فرمانداری تفلیس، از شرق با فرمانداری ایروان (همگی در خاک روسیه تزاری) و از جنوب ‏و جنوب غرب با امپراتوری عثمانی هم مرز بود. ‏

این استان در سده نوزدهم میلادی شاهد جنگ های متعدد، رویارویی با تمدن های گوناگون از طریق ‏عبـور کاروان های تجـاری و جا به جایی های پیاپی جوامع کوچک و بزرگی بود که به فرقه های ‏گوناگون تعلق داشتند. روبن دِر میناسیان(53)، که در همین ناحیه زندگی می کرد، از جمله کسانی بود ‏که به بافت اجتماعی و جغراسیاسی این منطقه اشراف کامل داشت.

مرز روسیۀ تزاری و عثمانی در 1878 ـ 1918م

بنـا بـر یادداشت های او قـارص در ‏اواخر سده نوزدهم میلادی دارای جمعیتی متشکل از ارمنیان بومی و مهاجران روس، مولوکان، ‏یونانی، چرکس، اوستیایی (ایرانی تبارهای ساکن شمال و جنوب کوه های قفقاز) و سی هزار ارمنی ‏جان به در برده از نژادکشی عثمانی در 1894ـ 1896م بود. گریگوری گلیتسین(54)، استاندار روس ‏قارص گروه اخیر را عناصر نامطلوب دانسته و اصرار به بازگشت آنان به عثمانی داشت. گلیتسین‎ ‎حتی از تخصیص زمین های نامرغوب به ارمنیان مهاجر اجتناب کرده و تعیین وضعیت آنان را به ‏مهمان نوازی ارمنیان بومی واگذاشته بود. زمین های حاصلخیز پیش تر بین ساکنان روسی تقسیم شده بود. ‏

در1892م، جمعیت استان قارص با احتساب نظامیان روس و ساکنان موقت بالغ بر ‏‎200,868‎‏ نفر بود. ‏از این بین، بیش از ‏‎43,246‎‏ نفر ارمنی معتقد به کلیسای حواری ارمنی، ‏‎29,433‎‏ نفر روس ارتدوکس،‏‎11,430‎‏ نفر روسی تبار با مذاهب گوناگون (مولوکان ها و …)، ‏‎90,025‎‏ مسلمان سنی (کرد، تاتار، ‏چرکس و غیره)، ‏‎12,790‎‏ نفر شیعه، ‏‎2,386‎‏ نفر ایزدی و گروهی نیز ارمنی کاتولیک بودند.‏

با وجود تبعیض در همه شئونات اجتماعی، دو دهه بعد، در 1914م، جمعیت استان قارص دو برابر و ‏بالغ بر‏‎405,000‎‏ نفرشد. ارمنیان30درصد این جمعیت را  (شامل‏‎114,960‎‏ تن) تشکیل می دادند. ‏رشد جمعیت قارص با وجود سیاست تبعیض آمیز مقامات روس حاکم بر اوضاع، برچند عامل مهم از ‏جمله وابستگی مفرط به سرزمین پدری، استوار بود. امنیت دور از انتظار و مداوم در طول قریب به ‏چهل سال حکمرانی بی وقفه روس ها (1878ـ1914م)، طبع سازندگی و شم  اقتصادی ذاتی ساکنان ‏ارمنی و در نهایت، قرار گرفتن قارص در مسیر تجاری شرق دور به اروپا از طریق تبریز، ‏آلکساندراپل (گیومری کنونی) در ارمنستان کنونی و آخالکالاک(55) و آخالتسیخه (56)در گرجستان کنونی، از عوامل ‏ارتقای کیفیت زندگی ارمنیان و تمایل آنان به ادامه سکونت در این استان بود. ‏

پس از تخلیه قارص از نظامیان و روحانیان‎ ‎سنی و مقامات اداری ترک در نتیجه سیاست تبعیض آمیز ‏استاندار روس در سه سال نخست، از 1878ـ1881م، نزدیک به ‏‎83,000‎‏ نفر از مسلمانان شهرها و ‏روستاها، استان  قارص را ترک کردند.  با وجود کاهش جمعیت ساکنان استان و بی صاحب ماندن ‏خانه ها و مزارع تخلیه شده مقامات اداری روس با در پیش گرفتن سیاستی دوگانه از دادن مجوز ورود ‏به ارمنیان گریخته از عثمانی امتناع می کردند. هدف، اسکان هرچه بیشتر اتباع روسیه مانند ‏قزاق ها، چرکس ها، مولوکان ها و قراپاپاخ ها در جوار مرز با عثمانی بود.‏

جمعیت قارص از 45 قوم با اعتقادات و مذاهب گوناگون تشکیل شده بود. جدول زیر آمار نفوس ملت های گوناگون ساکن قارص را در پایان سده نوزدهم میلادی نشان می دهد.

آمار نفوس اقوام ساکن قارص در پایان سده نوزدهم میلادی(57)

در صد  –  نفر  –   ملیت  –  ردیف
‎ -25,26‎ ‏73410 -‏ ارمنی – 1
‏21.86‏ ‏- 63550 – ‏ ترک – 2
‏13.65‏ – ‏39660 – ‏ کرد – 3
‏11.21 – ‏32590‏ – یونانی – 4
‏10.28 -‏ ‏29840‏ – قراپاپاخ – 5
‏7.68‏ – ‏22330‏ – روس – 6
‏2.90‏ – ‏8440‏ – ترکمن – 7
‏1.82‏ ‏- 5280‏ – اوکراینی – 8
‏1.14‏ – ‏3310‏ – ایزدی – 9
‏1.12‏ – ‏3240‏ – لهستلانی – 10
‏0.81‏ – ‏2350‏ – تاتار – 11
‏0.39‏ ‏- 1140‏ – یهودی – 12
‏0.31‏ ‏- 890‏ – لیتویایی – 13
‏0.20‏ ‏- 590‏ – آشوری – 14
‏0.20‏ ‏- 570‏ – ایرانی – 15
‏0.19‏ ‏- 540‏ – گرجی – 16
‏0.18‏ ‏- 520‏ – اوستیایی – 17
‏0.17‏ – ‏480‏ – داغستانی – 18
‏0.16‏ ‏- 460‏ استونیایی – 19
‏0.15‏ – ‏430‏ آلمانی – 20
‏0.32‏ ‏- 990‏ سایر – 21
100290650 – (58) جمع

جمعیت مسیحی قارص در 1915م، ‏‎ ‎مشتمل بر ارمنیان، روس ها و یونانی ها 51 درصد کل جمعیت ‏را تشکیل می داد. استیلای روسیه بر استان و شهر قارص تا دوران متلاطم پس از انقلاب سوسیالیستی ‏روسیه و هم زمان جنگ جهانی اول ادامه یافت.‏

یـرگیـر (59)

در هر جامعه ای، فراهم آمدن نیازهای اولیه و تثبیت آرامش، زمینه را برای توجه به نیازهای عاطفی ‏و روانی آماده می کند. وضعیت اجتماعی قارص ده سال پس از انضمام این استان به امپراتوری ‏روسیه چنان بود که اذهان عموم ارمنیان بیش از پیش به اوضاع زندگی طاقت فرسای هم کیشان ‏گرفتار خود در عثمانی ـ در یرگیر ـ معطوف شده و حس همدردی به تدریج جای خود را به منطق ‏مداخله، همیاری و پیکار‎ ‎برای رهایی از ظلم سپرده بود.

واژه یرگیر دنیایی از احساسات را در درون خود جای می داد. این کلمه، که در زبان ارمنی صرفاً به ‏معنای کشور است، برای فداییان ارمنی راه آزادی، اشاره ای داشت به سرزمین آن سوی مرز عثمانی، ‏به وطنی در بند، به ارمنستان غربی، به جایی که ستم ترکان چونان افعی ای بر سینه هم کیشانشان ‏چمبره زده بود. ‏

باور عموم بر این بود که یرگیر را باید به قیمت نثار خون خود آزاد کرد.‏

سیل خبرهای دردناکی که از مناطق ارمنی نشین عثمانی می رسید و خبر خیزش مقطعی ارمنیان ‏گرفتار در آن سوی مرز و بیش از همه در ساسون(60)، سبب شکل گیری گروه های منسجم سیاسی ـ ‏نظامی محلی و حضور پر رنگ تر احزاب سیاسی در قارص در دهه پایانی سده نوزدهم میلادی شد.‏

انتخاب قارص به منزله پایگاه آزادی خواهان مسلح و حامیان انقلاب برای مقابله با دستگاه فشار و ‏سرکوب عثمانی تصادفی نبود. قارص از دید جغرافیایی در نقطه حساس راهبردی در مرز عثمانی با ‏روسیه قرار گرفته و از منظر اجتماعی دارای زمینه ای استثنایی بود. بافت اجتماعی این منطقه از ‏موقعیت تاریخی و اقلیمی خاص آن سرچشمه می گرفت. نیمی از قارص به ظاهر یکپارچه در ‏ارمنستان شرقی و نیمه دیگر آن در ارمنستان غربی شکل گرفته بود. جامعه آن متشکل از مردمانی با ‏باورهای هر دو نیمه بود، دو نیمه ای که روزی در قالبی واحد به نام ارمنستان کبیر جای گرفته ‏بودند.‏

نخستین حرکت مسلحانه، در راستای حمایت از ارمنیان بی دفاع یرگیر، در قارص شکل گرفت.‏ گروهی از فداییان ارمنی به رهبری سارکیس گوگونیان(61) ‎‏ و با حمایت حزب داشناکسوتیون، که به ‏تازگی در تفلیس تأسیس شده بود، در 22 سپتامبر 1890م، از مرز عبور کردند و وارد خاک عثمانی ‏شدند. این نخستین حرکت با شلیک مرزبانان روسی قارص، که راه گروه را در یک عقب نشینی ‏تاکتیکی بسته بودند، به شکست انجامید. اما تأثیری بسیار عمیق برذهن ارمنیان قارص و ایروان و ‏تفلیس گذاشت. این نخستین بار بود که ارمنیان توسل به اسلحه و ایستادگی در مقابل ظلم را تجربه کردند. به همین دلیل سارکیس گوگونیان، آرشاک گاوافیان(62) و سایر و افراد گروه او را، که اغلب مابقی عمرشان را در سیبری و زندان های روسیه به پایان ‏بردند، در حد قهرمانانی شهید  می دانستند.‏

یپرم خان از جمله فداییان گروه گوگونیان بود که سال ها بعد، در 1901م،پس از فرار از سیبری، به ‏ایران آمد.‏

جنبش گوگونیان نتیجه ای باور نکردنی به بار آورد و روح خموده ملتی شکست خورده و واپس گرا ‏را به خود باوری رساند. در سال های بعد، حرکت های مسلحانه متعدد متأثر از جنبش گروه ‏گوگونیان، راه عبور از مرز قارص و ورود به عمق خاک عثمانی را ایمن تر و آسان تر کردند.‏

هیجان رو به رشد عموم مردم برای نجات هم کیشان و آمادگی همگانی برای رویارویی با حکومت ‏خودکامه و خونخوار عثمانی قارص را کعبه آمال همه فرهیختگان آزاد اندیش و سرسپردگان آزادی ‏ساخته بود. آمادگی ذهنی مردم در سراسر استان سبب ایجاد و رشد گروه های گوناگون با نگرش هایی ‏گوناگون اما هدفی واحد شده بود. حزب انقلابی هنچاکیان(63)، یکی از این گروه ها بود. این حزب ‏نخستین بار سازمان خود را به رهبری افرادی که از کیلیکیه آمده بودند در قارص بنیان نهاد. اعضای ‏حزب هنچاکیان، جدای از دیدگاه های سیاسی خود، برای نجات هم کیشان در بند در یرگیر با فدراسیون ‏انقلابی ارمنی، داشناکسوتیون، همکاری نزدیک داشتند. معتقدان به آرمان سوسیالیسم نیز حزب ‏سوسیالیست های دموکرات را بنا نهادند. آنان در دوران نخست انقلاب روسیه، در 1905 و1907م، ‏هنگامی که طرف داران تزار به مناقشات خونین بین ارمنیان و تاتارهای سنی مذهب در قارص و سراسر ‏قفقاز دامن می زدند، با میانجیگری خود مانع خون ریزی بیشتر در قارص شدند.  ‏

همبستگی مردم از روستایی و شهری گرفته تا معتقدان به گرایش های فلسفی گوناگون قارص را ‏محبوب همگان ساخته بود. روستوم(64)، ‎‏ از بنیان گذاران فرهیخته فدراسیون انقلابی ارمنی، ‏داشناکسوتیون، پس از استقرار در قارص اذعان کرده بود که: ‏« از همان روزهای نخست ورود به استان قارص و برخورد با مردم و لمس خاک آن باور کردم که ‏قارص مادر همه ارمنیان است و من نیز با اینکه زاده جای دیگری هستم، خود را فرزند قارص می شمارم».‏

تلاش بی وقفه و همه جانبه ارمنیان برای ورود فداییان و حمل مهمات به یرگیر تا آغاز جنبش سیاسی ‏ترک های جوان ادامه یافت. از جمله این تلاش ها باید به عبور موفق آرام مانوکیان از مرز قارص در ‏‏1906م و رهبری وی در دفاع تاریخی و معجزه آسا از وان اشاره کرد.(65) ‏

جنبش ترک های جوان و تزلزل بارگاه سلطان عثمانی در 1908م، در قسطنطنیه سبب کاهش موقت ‏فشار بر جامعه ارمنیان عثمانی شد. در نتیجه، عملیات مسلحانه فداییان ارمنی نیز در ارمنستان غربی ‏کاهش یافت. قارص هم تحت تأثیر اوضاع سیاسی اجتماعی روز عثمانی قرار گرفت. تیرگی مناسبات ‏سیاسی جهان در آستانه جنگ جهانی اول در قارص نمودی خاص یافت. قسطنطنیه که  خود را به ‏سرعت آماده حضور در جنگ می کرد، صلاح  خود را در خودداری از رویارویی با آزادی خواهان ‏مسلح قارص دیده و سیاست  تظاهر به پذیرش دادخواهی ارمنیان را در پیش گرفته بود. عثمانی در آن برهه، سیاست خود را بر ‏هجوم نرم به ساختار اجتماعی ارمنیان  استوار کرده، روستاییان ترک زبان قارص را ستون پنجم خود ساخته و به دست آنها به ترویج تمایلات ضد روسی پرداخته بود. ‏

در نوامبر1914م، هنگامی که اختلافات عثمانی و امپراتوری روسیه به اوج خود رسید، قارص شاهد ‏نخستین صحنه درگیری ها بود. نیروهای عثمانی به رهبری انور پاشا از تعلل روسیه استفاده کردند و ‏وارد نواحی غربی قارص شدند. نفوذ در عمق و کشتار ارمنیان تا ضد حمله قوای روس در دسامبر ‏همان سال به درازا کشید. فداییان ارمنی، با حمایت روسیه، نیروهای متجاوز را به سختی شکست ‏دادند. ارتش عثمانی در مرز قارص‏‎78,000‎‏ تن از لشکر‏‎90,000‎‏ نفری خود را از دست داد. روسیه ‏تزاری بار دیگر بر اوضاع مسلط شد و قارص را دو سال دیگر، تا آغاز انقلاب روسیه، در آرامش ‏نگه داشت. ‏

ابرهای سیاه بر فراز قارص‏ (1917 ـ 1921م)‏

درگیری های سیاسی ـ نظامی حکومت های روسیه و عثمانی در غرب قفقاز و شرق عثمانی در دهه ‏دوم و سوم سده بیستم میلادی، تأثیری دردآور و باورنکردنی بر سرنوشت ارمنستان وروحیه ارمنیان ‏ساکن در منطقه و سراسر دیاسپورای ارمنی گذاشت. قارص آخرین قطعه از خاک ارمنستان بود که به ‏دست عثمانی با تأیید روسیه بلشویکی و در سایه سکوت سؤال برانگیز دیگر سیاست گذاران جهان، از ‏خاستگاه قوم ارمن جدا شد.‏

کابـوس انقلاب سوسیالیستی روسیـه، در1917م و قـدرت گرفـتن ترک هـای جـوان به سرکردگی مصطفی ‏کمال آتاتورک، در دهه دوم و سوم سده بیستم میلادی برهم زننده معادلات و اوضاع سیاسی و نظامی ‏استان قارص بود. تخلیه منطقه از سوی نیروهای روسیه، عثمانی بازنده در جنگ جهانی اول را ‏تحریک کرد تا به تجاوزی دیگر به نواحی جنوب غربی امپراتوری روسیه، در مرز شرقی عثمانی، ‏دست زند. استان قارص با خروج ارتش روس، که حضور در انقلاب داخلی روسیه را ترجیح می داد، عملاً در برابر هجوم نیروهای ترک بی دفاع مانده بود. ‏پس از عقد عهدنامه برست لیتوفسک(66)، در3 مارس 1918م و خروج یک جانبه و قطعی روسیه ‏بلشویکی از جنگ،  قارص‎ به طور رسمی به عثمانی واگذار شد. نیروهای عثمانی در 25 آوریل وارد ‏استان قارص شدند.‏

عثمانی در کنار آلمان و تحت حمایت آن از امضا کنندگان عهد نامه برست لیتوفسک بود. به اصرار ‏طلعت پاشا ماده ای مبنی بر تحویل کامل استان قارص به عثمانی در متن عهدنامه گنجانده شد. در ‏زمان امضای عهدنامه، در ظاهر عبدالحمید دوم، سلطان عثمانی، حکومت را در اختیار داشت اما در ‏حقیقت ترک های جوان حزب اتحاد و ترقی، از جمله طلعت پاشا، عنان دولت را در دست گرفته ‏بودند. ‏

عهدنامه پیش از اعلام رسمی پایان جنگ جهانی اول امضا شد و بر اساس آن  قارص به مدت نه ماه، ‏تا شکست نهایی عثمانی در جنگ، در اشغال این کشور باقی ماند. اشغال قارص به دست نیروهای ‏ترک، این بار منجر به مهاجرت دست جمعی ارمنیانِ باقی مانده در منطقه، به ارمنستان شرقی و حتی ‏شمال قفقاز شد.‏(67)

روزهای سیاه ارمنیان ادامه داشت. ترک های جوان در 15 مه، معاهده برست لیتوفسک را به طور یک جانبه ملغی اعلام کردند و با عبور از مرز شرقی قارص وارد خاک ارمنستان شرقی شدند. دولت آلمان، ‏ناظرعقد عهدنامه برست لیتوفسک، تنها کشوری بود که مانع پیشروی ترک ها به سمت تفلیس شد، ‏در حالیکه مخالفتی با حرکت آنان به سمت باکو از طریق ارمنستان شرقی نداشت.‏

درخواست بزرگان ارمنی از آلمان برای اعمال فشار بر عثمانی به منظور رعایت عهدنامه بی نتیجه ‏ماند. تنها، پس از شکست نهایی عثمانی در جنگ جهانی و تسلیم متحدان، نیروهای عثمانی مجبور به ‏عقب نشینی از مرز ارمنستان، ترک استان قارص و واگذاری آن به متفقین پیروز، در اکتبر همان سال ‏شدند. قارص در آغاز سال 1919م در اختیار جمهوری ارمنستان قرار گرفت و تا 1920م و واگذاری ‏مجدد آن به عثمانی، بخشی از خاک ارمنستان نوپا محسوب شد. ‏

دولت های پیروز نظارت بر خروج نیروهای ترک از قارص را به بریتانیا و لشکر 27 پیاده آن ‏سپردند. مطابق برنامه بریتانیا نظارت نظامی بر قارص تا خروج کامل نیروهای ترک در 25 ژانویه ‏‏1919م برعهده ارتش بریتانیا و نظارت محدود اداری بر عهده گروه نمایندگی ارمنستان گذاشته شد. ‏ارمنیان متعهد شدند که از پایمال شدن حقوق مدنی ساکنان ترک استان جلوگیری کنند.‏

بریتانیا تحویل کامل قارص به جمهوری ارمنستان را، به برگزاری کنفرانس صلح پاریس موکول کرد.‏

ترک تباران ساکن قارص، که نگران قدرت نمایی مسیحیان در منطقه بودند، در پی تسلیم عثمانی و تفویض نظارت نظامی و اداری استان به بریتانیایی ها و ارمنیان موقعیت را برای ایجاد نوعی خودمختاری مناسب دیدند. آنان با تأسیس شورای مسلمانان ‏قارص تحت عنوان حکومت مستقل جنوب غربی قفقازعملاً اداره قارص را تا آوریل 1919م به دست ‏گرفتند. شورا خط مشی خود را ـ مبنی بر تمرد، ایجاد اخلال، تهدید به درگیری مسلحانه ودخالت در ‏کلیه امور قارص ـ از ترک های جوان حزب اتحاد و ترقی دریافت می کرد. نظامیان بریتانیایی برای ‏ممانعت از خون ریزی، از ناظران ارمنی خواسته بودند که به طور موقت قارص را ترک کنند و در ‏پشت مرز، به شصت هزار پناهنده ارمنی ای به پیوندند که در مرز ارمنستان، در آلکساندراپل متوقف شده و برای بازگشت به قارص لحظه شماری می کردند.

اخلالگری های شورای خودخوانده و حملات مداوم افراد مسلح آن مانند عمر آقا، ایوب پاشا، محمت ‏آقاباباکف، سلیم کُرد و … به اماکن و انبارهای آذوقه در 4 آوریل 1919م به شکیبایی بریتانیا پایان داد. ‏حکومت مستقل جنوب غرب قفقاز منحل اعلام شد و رؤسای آن دستگیر و به تفلیس و از آنجا، به ‏جزیره مالت، مستعمره بریتانیا، تبعید شدند. به دنبال این تغییرات سیاسی، تنها، به یک گردان 2500 ‏نفری از ارتش ارمنستان اجازه ورود به قارص داده شد. ‏

پس از بازگشت پناهندگان از ارمنستان به قارص و استقرار نیروهای ارمنی در این خطه، در28 آوریل ‏‏1919م استان قارص به خاک جمهوری نوپای ارمنستان ملحق و اداره آن به دولت ارمنستان  واگذار شد.‏

مراسم شکرگـزاری برای بازستانی قـارص در حـضور ژنرال دیوی(68)، نماینـده ارتش بریتانیـا و ‏خاتیسیان، نخـست وزیر وقـت ارمنستان در10 مـه 1919م در کلیسای سورپ آراکلوتس قارص برگزار ‏شد.‏

دولت ارمنستان و قورقانیان، استاندار قارص، تقاضا کردند که تا زمان تثبیت کامل اوضاع، نیروهای ‏بریتانیا در قارص حضور داشته باشند اما فرماندهی نیروهای بریتانیا اواسط ماه مه را برای خروج ‏کامل نیروهای خود از قارص تعیین کرده بود. بریتانیا مدت زمان یک ماه را برای انتقال قدرت به ‏ارمنستان کافی تشخیص داده  بود.‏ این کشور و دیگر دولت های پیروز، تثبیت حاکمیت رسمی ارمنستان، هم پیمان خود بر قارص را به ‏نتایج مذاکرات کشورهای پیروز و کنفرانس صلح پاریس منوط  کردند.‏

آخرین تجاوز

قارص آزاد شده در1920م، روزهایی پر تلاطم را سپری می کرد. خودباوری ارمنیان قارص و قدرت ‏محدود  نظامی جمهوری نوپای ارمنستان برای رویارویی با مشکلات این استان کافی نبود. نیروهای ‏بریتانیایی، منطقه را به امان ارمنیان رها کرده و خارج شده بودند. کشورهای دوست مانند امریکا نیز ‏از تأمین هزینه برای ارسال یک نیروی‏‎20,000‎‏ نفری به قارص وحفظ امنیت وآزادی آن سر باز می زدند. عثمانی، که در جنگ شکست خورده بود، مشغله دولت های پیروز در تقسیم غنایم سیاسی را، ‏فرصتی مناسب برای تجاوز به شرق و جبران مافات می دید. عثمانی، سیاست آماده سازی زمینه ‏اجتماعی برای تجاوز نظامی بعدی را در پیش گرفته بود. حکومت ترک ها و عمال آذربایجانی آنان ‏ساکنان ترک و رؤسای طوایف کرد و تاتار منطقه را به ایجاد اخلال و درگیری های فرساینده با ‏حکومت ارمنیان مسیحی ترغیب می کردند. روسیه سرخ شده نیز، از سوی دیگر، روابط خارجی خود ‏را فدای اوضاع ملتهب داخلی خود کرده و چشم خود را بر اتفاقات سیاسی ـ نظامی خارج از مرزهای ‏خود بسته بود. از سوی دیگر، انقلاب بلشویکی، همه دوستان متفق در جنگ جهانی را از کنار روسیه ‏رانده، آن را ناگاه در جبهه عثمانی قرار داده و حکومت عثمانی را به غصب اراضی بیشتر ‏در غرب و شرق قفقاز امیدوار کرده بود.  ‏

ژنرال کاظم قره بکر

حمله ارتش ترک برای باز پس گیری قارص در13 سپتامبر1920م آغاز شد. ‏

دو عامل راه را برای موفقیت متجاوزان هموارتر کرده بود. اول، تفرقه محسوسی که در نتیجه تلاش ‏نو بلشویک های قارص در ارکان ارتش مدافع این استان ایجاد شده بود و دوم، گرایش بیشتر فرماندهان ‏روسی زبان نیروهای مسلح به تصمیمات فرامرزی مسکو. کاظم قره بکر دستور حمله را از عصمت ‏اینونو، رئیس ستاد ارتش دریافت کرده بود و آتاتورک مجوز تجاوز را از مسکو.  ارتش عثمانی بخش ‏های اولتی و آرداهان(69) را در غرب و شمال استان قارص، در مرحله اول و قلعه قارص را در ‏مرحله دوم در30 اکتبر1920م، به تصرف در آورد‎ ‎و به مرز ارمنستان شرقی نزدیک شد. ارتش ‏عثمانی همچنین در نظر داشت تا از رودخانه آخوریان، مرز ارمنستان شرقی، عبور و ایروان را ‏تصرف کند و حکومت جمهوری ارمنستان را سرنگون سازد. اما انجام آن را، برخلاف نظر ژنرال ‏قره بکر، به دریافت فرمان نهایی از آنکارا ـ مرکز جنبش مقاومتی علیه متفقین ـ و هماهنگی آن ‏با مقامات روسیه بلشویکی موکول کرده بود.‏

از استالین به آتاتورک

هدیه استالین شامل استان و شهرقارص، آنی و کوه آرارات بود. ‏

بلشویک های روس که  در صدد تثبیت انقلاب خود و گسترش آن به قفقاز، از جمله ارمنستان و تثبیت آن بودند، ‏ابائی از زیر پا گذاردن تمامی حقوق ارمنیان هم کیش و چند پاره کردن سرزمین و میراث کهن و قلب ‏آنان نداشتند. روس ها از تمایل شدید عثمانی به تصرف قارص آگاه بودند. بلشویک ها هم برای جلب ‏حمایت عثمانی در مقابل تهاجم امپریالیسم دولت های پیروز در جنگ و همچنین، تصرف ایروان به ‏دست ارتش سرخ خود نیازمند هماهنگی با دولتمردان ترک و سازش با آنکارا بودند.‏

آنان به منظور تحقق سیاست خود، ملی گرایان ترک و نمایندگان دولت ارمنستان را برای مذاکره و ‏تهیه پیش نویس پیمانی نهایی به مسکو دعوت کردند. اجلاس در 16 مارس1920م، بدون حضور ‏نمایندگان ارمنستان، در مسکو برگزار شد. هیئت ترک دعوت برای شرکت در جلسه را به شرط ‏برگزاری محرمانه آن و ممانعت میزبان از حضور ارمنیان پذیرفته بود. همراهی عثمانی چنان اهمیتی ‏برای روسیه داشت که انقلابی های روس، متعاقب تنظیم پیش نویس پیمان، اقدام به ارسال بسته کمکی ‏به عثمانی کردند. این بسته مشتمل بر ‏‎5,000,000‎‏ روبل، 200 کیلوگرم طلا به مقصد قسطنطنیه و ‏محموله ای شامل اسلحه و مهمات به مقصد ارزروم بود. روسیه به دنبال تحویل بسته اهدایی، نیرویی ‏‎70,000‎‏ نفری را نیز به منظور همراهی برای مقابله با « امپریالیسم ارمنستان» به منطقه اعزام کرد.‏

اجلاس مسکو با توافق طرفین و انشای پیش نویس به پایان رسید.‏

این دسیسه درست زمانی در حال وقوع بود که جمهوری ارمنستان پس از پذیرش صدها هزار تن از ‏آوارگان نژادکشی در عثمانی و رویارویی با خرابی های مهلک جنگ جهانی به شدت ضعیف شده ‏بود. جمهوری نوپای ارمنستان در این مقطع از دو سو مورد تهدید واقع شده بود. از یک سو ارتش ‏سرخ انتظار داشت که این جمهوری به سرعت زمام امور کشور را به روسیه بلشویکی بسپارد. از ‏سوی دیگر، نیروهای کاظم قره بکر در مرز قارص، در آلکساندراپل،  برای یورش به خاک ارمنستان ‏شرقی دقیقه شماری می کردند. دولتمردان ارمنستان بد را از میان بدترین ها انتخاب ‏کردند. دولت ارمنستان، پذیرش حاکمیت بلشویک ها را به ادامه نژاد کشی ـ این بار، در ارمنستان ‏شرقی ـ ترجیح داده بود. ‏

حکومت ارمنستان در 2 دسامبر1920م به دست روسیه بلشویکی به جمهوری سوسیالیستی ارمنستان ‏تغییر مرام داد. ‏

روسیـه به خواسته خود رسیـده بود. اینک، نوبت عثمانی بود که سهـم خود را از پیمان «دوستی و مودت» ‏دریافت کند. روسیه به قیمت حیثیت ارمنیان به عهد خود وفا کرد. پیمان قارص در روز سیاه 13‏‎ ‎اکتبر‏‏1921م به امضا رسید. استان قارص، شهر آنی و کوه آرارات هدیه استالین به آتاتورک بود.‏

قارص در نتیجه این قرارداد منحوس از ارمنستان جدا و بار دیگر به خاک عثمانی ملحق شد. هدف ‏مشترک طرفین از عقد این عهدنامه ترسیم مرز بین عثمانی و جمهوری های سوسیالیستی قفقاز در ‏پایان جنگ جهانی اول بود. ارتش سرخ روسیه، که چند ماه پیش تر ایروان را اشغال و جمهوری ‏مستقل ارمنستان را به جمهوری بلشویکی ارمنستان تبدیل کرده بود، تعیین مرز های آن را نیز حق ‏خود می دانست. نمایندگان جمهوری های سوسیالیستی ارمنستان، گرجستان و آذربایجان به دستور ‏استالین گرجی تبار در مذاکرات شرکت و به اجبارعهدنامه را امضا کردند. با امضای این عهدنامه، ‏قارص بدون در نظر گرفتن رأی دولت های پیروز در جنگ، به عثمانی ملحق شد.

علاوه بر اهدای قارص به ترکیه، بخشی از شمال غربی ارمنستان به جموری سوسیالیستی گرجستان و ‏نخجوان و قراباغ به جمهوری سوسیالستی آذربایجان واگذار شد. باریکه ای نیز به عرض و طول تقریبی 4 و 24 کیلومتر به منظور جداسازی جمهوری ارمنستان از ایران و اتصال خاک جمهوری آذربایجان به خاک ترکیه اختصاص یافت.‏(70)

جنگ اعصاب

جنگ جهانی دوم در اول سپتامبر 1939م شعله ور شد. ترکیه اعلام بی طرفی کرد. شواهد حاکی از آن ‏است که این کشور تا اواخر جنگ و مشخص شدن طرف پیروز تلاش می کرد تا با یافتن موضع ‏مناسب به آن سمت گرایش نشان دهد. ترکیه برای خود انتظاراتی از هر دو طرف پیروز یا شکست ‏خورده احتمالی متصور بود. امتیازات مثبت به دست آمده در پی جنگ جهانی اول، مانند استان قارص و ‏مجوز نظارت بر تنگه های دریای سیاه، از یک سو و نواحی از دست رفته، مانند موصل نفت خیز و ‏جزیره قبرس، از سوی دیگر سیاست مداران، ترکیه را رودرروی قدرت های پیروز قرار داده بودند. ‏گزارش سفیران و کارگزاران مخفی انگلیسی و امریکایی در حین جنگ حاکی از موضع گیری ‏خصمانه ـ هرچند مخفی و سنتی ـ ترکیه نسبت به اتحاد جماهیر شوروی بود. ورود نیروهای روسی ‏و انگلیسی به خاک ایران، در اوت 1941م و استقرار شماری از آنان در مرز جنوب شرقی ترکیه نیز ‏این موضع گیری را توجیه می کرد.‏

بنا بر گزارش های فرانتس فون پاپن(71)، سفیر آلمان در ترکیه، احساسات پان ترکیستی پس از مرگ ‏آتاتورک، در 1938م، در ترکیه شدت گرفته بود. پیروزی های متناوب ارتش آلمان در جبهه های ‏شوروی، ترکیه را بار دیگر به قدرت نمایی و گسترش مرزهای کشورش به سمت شرق ترغیب می ‏کرد. هدف ترکیه اشغال قفقاز و به ویژه دستیابی به جمهوری آذربایجان نفت خیز و ترک نشین بود. مقامات نظامی ترکیه ‏طبیعتاً مسیر قارص ـ ایروان را کوتاه ترین راه رسیدن به باکو می دانستند. موضع رسمی دولت ترکیه ‏حفظ بی طرفی در جنگ و احترام به عهدنامه صلح میان این کشور و شوروی بود. این عهدنامه، پس ‏از جنگ جهانی اول در 1925م،  به امضا رسیده و تاریخ انقضای اعتبار آن، پس ازسه دور تمدید، 7 ‏نوامبر 1945م، تعیین شده بود.با این حال، افراطی های ترک و تاتار، با حمایت پنهانی دولت، رؤیای ‏ایجاد سرزمین بزرگ ترک زبانان را احیا کرده بودند و آن را در شماره های روزنامه بز تورک(72)،  ‏‎متعلق به جماعت گرگ های خاکستری(73) ‎‏ مطرح می ساختند.‏

شوروی، امریکا و انگلستان، هر یک بنا بر دلایل خود، مایل بودند ترکیه را وادار به شرکت در جنگ ‏کنند.  شوروی همراهی سیاسی ترکیه و آلمان را موجب ضعف جبهه قفقاز می دانست و خواستار ‏حضور ترکیه برای اتمام هر چه زودتر جنگ بود. امریکا شکست فاشیسم را به هر قیمت می خواست. ‏انگلستان نیز امیدوار بود که ارتش ترک پیش تر از نیروهای شوروی ـ پس از پیروزی متفقین ـ وارد ‏کشورهای بالکان شده و از وارد شدن هرگونه خدشه ای به حضور انگلستان در بالکان جلوگیری کند. ‏

ترکیه، از سوی دیگر، سیاست دولت های متفق را زیر نظر داشت و در باطن، خواهان پیروزی آلمان ‏بر شوروی بود.  ‏

شکست ارتش آلمان در عمق خاک شوروی و ورود رسمی امریکا به جنگ در 1942م معادلات سیاسی ‏را بر هم زد و امکان جهت گیری را برای دولتمردان ترکیه فراهم آورد. ترکیه در23 فوریه 1945م، ‏زمانی که آلمان در همه جبهه ها با شکست رو به رو شده بود، به متفقین پیوست و بدون اعزام حتی یک ‏سرباز‎ ‎به جبهه، در ردیف کشورهای پیروز قرار گرفت. ‏دورنمای پایان جنگ، پیش از شروع فصل مذاکرات، دولت های درگیر را به تدوین و طرح فهرست ‏انتظارات خود ترغیب کرده بود. شوروی و سایر دولت های پیروز، در پی کسب امتیازات سیاسی و ‏اجتماعی هرچه بیشتربودند. طرح مجدد و بازگشایی زخم التیام نیافته «قارص» ازسوی شوروی، ‏از نخستین نمونه های اقدامات دولت های پیروز برای دستیابی به این گونه امتیازات بود. ‏

محافل سیاسی انگلستان پیش تر، در1939م، احتمال داده بودند که دولتمردان اتحاد جماهیر شوروی ‏تمایل به نقض یک طرفه قرارداد قارص ـ که در 16 مارس1921م امضا شده بود ـ و باز پس گیری این ‏استان به نفع جمهوری ارمنستان(74) داشته باشند. پیش بینی سیاست مداران انگلیسی در مورد ‏انتظارات شوروی، با پایان گرفتن جنگ جهانی دوم در اوت 1945م و فرا رسیدن بیست و پنجمین ‏سالگرد قرارداد قارص، به حقیقت پیوست. ‏

ویاچسلاو مولوتف(75)، وزیر امور خارجه شوروی، طی یادداشتی خطاب به سلیم سارپر(76)، سفیر ‏ترکیه در مسکو، خواستار استرداد استان قارص شد. ‏

وی گفته بود که واگذاری قارص به عثمانی در1921م در نتیجه اوضاع منقلب داخلی روسیه بلشویکی ‏نوپا بوده و اینک، اتحاد جماهیر شوروی، پس از پیروزی متفقین، یک ابر قدرت است و از ترکیه ‏انتظار دارد که قارص و سورمالو، در جنوب قارص ـ جمعاً به وسعت‏‎20,500‎‏ کیلومتر مربع(77) ‏‎ـ‎‏ ‏را باز پس دهد. ‏

گفته می شد که سلیم سارپر، پیش از ارسال درخواست مولوتف به عصمت اینونو(78)، نخست وزیر ‏کشور متبوع خود، مراتب را به اطلاع ویلیام هریمن(79)، همتای امریکایی خود در مسکو رسانده ‏بوده. مشخص است که وی نمی خواسته دولت خود را در رویارویی با شوروی تنها ببیند.‏

پاسخ درخواست مولوتف پس از چند روز تقدیم دولت شوروی شد. ترکیه، ضمن ابراز اشتیاق فراوان ‏برای حفظ مناسبات دوستانه با شوروی، استرداد استان قارص را غیر ممکن اعلام کرده بود.‏

شوروی پیروز در جنگ موفق شده بود که طی مذاکراتی مفصل مرزهای غربی و شرقی را به نفع خود تعیین ‏و بخش های مورد مناقشه با فنلاند، لهستان، پروس، رومانی و ژاپن را به خاک خود ضمیمه کند. از ‏این رو مسکو، دلیلی برای عقب نشینی از مطالبات خود در قفقاز، جنوب غربی کشور نمی دید. ‏در پاییز 1945م، نیروهای مستقر در قفقاز جنوبی برای اشغال قارص از مرکز دستور آماده باش ‏دریافت کردند. شایع بود که نیروهای شوروی مستقر در شمال غرب ایران خود را آماده عبور از مرز ‏ترکیه کرده اند. استالین از توان خود برای الحاق قارص به جمهوری سوسیالیستی ارمنستان اطمینان ‏کامل داشت، به همین دلیل، پیشاپیش سازمان اداری قارص را مشخص ساخته بود. حتی، بخشداران ‏آتی استان قارص را با ذکرنام تک تک صاحب منصبان انتخاب کرده بود. ‏

بررسی اسناد بایگانی ها نشان می دهد که به جز نخستین درخواست شوروی هیچ نامه ای حاوی ‏مواضع طرفین درباره قارص بین مقامات ترکیه و شوروی رد و بدل نشده و دو دولت نظرات خود را ‏به طور غیر مستقیم و از طریق نمایندگان کشورهای ثالث به یکدیگرابلاغ می کرده اند. ایزوستیا (80)، روزنامه رسمی دولت شوروی، نوشته بود که جهان در 25 سال اخیر شاهد تحولات بسیاری ‏بوده و بازنگری عهدنامه های قدیمی اجبار روز است. این روزنامه به روابط نه چندان خوشایند بین ‏شوروی و ترکیه در زمان جنگ اشاره کرده و درستی مفاد عهدنامه مربوط به واگذاری مناطقی مانند ‏قارص را به ترکیه و تفویض اختیاراتی بی مورد را در باره سرپرستی تنگه های حیاتی دریای سیاه به ‏ترکیه، در پایان جنگ جهانی اول، مورد تردید قرار داده بود. استدلال روزنامه بر این اساس بود که ‏عهدنامه قارص در زمانی به امضا رسیده که هیچ یک از دو طرف، یعنی دولت های روسیه بلشویکی ‏و ترکیه، هنوز جایگاه قانونی خود را در جهان تثبیت نکرده بودند و مجوز عقد عهدنامه های بین المللی را نداشتند. ‏

مولوتف در توجیه خواسته شوروی اشاره کرده بود به نیاز جمهوری ارمنستان به سرزمینی وسیع تر ‏برای اسکان پناهندگان ارمنی و مهاجرانی که در طول جنگ مجبور به ترک وطن شده اند و اکنون ‏مشتاق بازگشت به خانه و کاشانه خود هستند. شوروی که بیش از ده در صد جمعیت خود را طی ‏جنگ از دست داده بود، خود را مستحق دریافت هر نوع خسارتی می دانست و بر همین اساس، در20 ‏مارس 1945م عهدنامه قارص را به طور یک جانبه ملغا و آن را تمدید ناپذیر اعلام کرد.‏

جنگ اعصاب بین ترکیه و شوروی با داوری امریکا و انگلستان شروع شده بود.‏

ترکیه، که سال هایی را با هراس از دست دادن قارص سپری کرده بود، تنها چاره را در توسل به ‏سیاست مداران امریکا و انگلستان می جست. این دولت خود را مستحق همیاری دولت هایی می ‏دانست که او را وارد جنگ کرده بودند. همچنین، این دولت ها را از گسترش انتظارات شوروی و از ‏دست دادن نظارت بر تنگه های حیاتی دریای سیاه می ترساند.‏

واکنش اولیه امریکا و انگلستان دلگرم کننده نبود. مقامات این دو دولت صلاح ترکیه را در قبول ‏خواسته های شوروی عنوان کرده بودند. روزنامهحریت (81)روابط خوب این دو دولت را با ‏شوروی دلیل پاسخ سرد آنها به ترکیه دانسته بود. نخست وزیر انگلستان در دیداری با نمایندگان ترکیه ‏در لندن گفته بود که اشغال قارص به دلیل ضعف دولت تازه کار بلشویکی روسیه بوده و اینک، وارث ‏آن به حق مایل به جبران اشتباه خود است. ‏

حریت پیش بینی کرده بود که اگر انگلستان و امریکا تغییر موضع ندهند و از ترکیه حمایت نکنند، ‏اوضاع برای این کشور فاجعه بار خواهد شد.‏

ترکیه از سویی به دیدار مقامات انگلستان و امریکا می شتافت. از سوی دیگر نیز چاره را در اتلاف ‏وقت از طریق ادامه مراودات بی وقفه با شوروی می دید. ترکیه در پاسخ به درخواست شوروی، ‏مبنی بر نیاز به خاک قارص برای تأمین جای اسکان ارمنیان در سرزمین پدری شان، اعلام کرده بود ‏که قارص متعلق به ترکیه است و در آن، حتی یک نفر ارمنی زندگی نمی کند. شوروی هم در ادامه ‏این جنگ اعصاب پاسخ داده بود که  کسی جز ترکیه نمی تواند مسئول ناپدید شدن صد هزار تن از ‏ارمنیانی باشد که در سال های 1878م تنها در شهر قارص زندگی می کردند. ‏

جنگ اعصاب در بهار 1945م، پیش از پایان جنگ جهانی دوم با لغو یک جانبه عهدنامه قارص از ‏سوی شوروی شروع شد و تا 1946م ادامه یافت. عقب نشینی شوروی از موضع مدعی باز پس گیری قارص و امتیازات دیگرمستقیماً به روند جنگ جهانی بستگی داشت. شایعات مربوط به شکل گیری پیمان ناتو، حمایت انگلستان از ترکیه و قدرت نمایی امریکا در بمباران اتمی ژاپن، شوروی را ‏نگران رویارویی احتمالی با امریکا، در صورت ادامه مناقشه با ترکیه بر سر قارص، کرده بود.‏

گرومیکو(82)، سفیر وقت شوروی در ایالات متحده امریکا، که پس از مرگ روزولت با هری ‏ترومن(83)، رئیس جمهور بعدی، روبه رو شده بود، در یادداشت هایش با تعجب و اضطراب از لحن اعلامیه ‏رئیس جمهور امریکا در مورد توان اتمی امریکا یاد کرده بود. ترومن که پس از پایان جنگ،  با 42 ‏کشور ـ از 64 کشور جهان ـ از جمله ترکیه پیمان نظامی بسته بود، خطاب به جهانیان اعلام کرده ‏بود که امریکای پیروز در جنگ، اینک تنها ابرقدرت جهان و شاید قدرتمند ترین قدرت تاریخ است.‏

پایان جنگ اعصاب با آغاز جنگ سرد در 5 مارس 1946م(84) رقم خورد. پس از بهار 1946م، ‏سیاست بین المللی به سمت جبهه گیری امریکا و انگلستان بر ضد شوروی حرکت کرد. چرخش ‏سیاسی در رابطه با شوروی به حدی علنی شده بود که هری ترومن، رئیس جمهور امریکا،  در ‏نطقی اعلام کرد که سرحد امریکا در خط مرزی بین ترکیه و شوروی در ناحیه قارص قرار گرفته ‏است.‏ امریکا تصمیم گرفته بود که برای رویارویی احتمالی با تمایلات توسعه طلبانه و ایدئولوژیک شوروی ‏در آینده از ترکیه حمایت مالی و نظامی کند و مسکو را از تصمیم خود باز دارد. در 1948م، در حالی که ‏ارمنیان و دولت ارمنستان بی صبرانه منتظر بازگشت قارص به مام وطن بودند، شوروی از تصمیم ‏خود منصرف شد.‏

اهدای عکس به رسم یادبود برای تجدید بیعت در 2014م.‏

با اینکه روس ها مسئله بازگرداندن قارص به شوروی و ارمنستان را تا زمان مرگ استالین (1953م) ‏از متن سیاست خارجی این کشور کنار نگذاشتند، از 1947م به بعد دیگر خبری از مناقشه قارص نبود.‏

سیاست جهانی بار دیگر شاهد چرخش امور بر اساس منافع ابرقدرت ها شده بود.‏

ترکیه در 1993م، به حمایت از جمهوری آذربایجان، برادر کوچک تر خود، مرز ترکیه را با جمهوری ‏ارمنستان بست. در حال حاضر نیز، پرده خارداری به طول 280 کیلومتر قارص را از ارمنستان جدا نگه داشته است. روسیه ‏چه در قالب حکومت تزاری یا بلشویکی یا در ترکیب فدراتیو کنونی، همواره پایمال کننده حقوق ‏ارمنستان برای حفظ موقعیت خود بوده است.‏

یقیشه چارنتس ‏

قارص، مهم ترین مرکز نظامی قفقاز، در 30 اکتبر1920م به دست ارتش ترکیه سقوط کرد.از دست ‏رفتن‎ ‎این حلقه حیاتی از زنجیره درگیری های نظامی ترک ها و ارمنیان، آغازی بود برای پایان همه ‏امیدهای ارمنیان. فاجعه دردناک قارص، به دوران شش ساله توأم با امیدها، انتظارات، اضطراب ها و سرخوردگی هایی پایان داد که با پیروزی فداییان ارمنی در وان ترکیه در 1914م و استقلال کوتاه ‏مدت ارمنستان غربی، در وان، در 1916 ـ 1917م، آغاز شده‎ ‎و با استقلال دو سال و نیمه نخستین جمهوری ‏ارمنستان در1920م به انتها رسیده بود.  ‏

این فاجعه را یقیشه چارنتس در نخستین و تنها داستان بلند خود بازسازی کرد. او طی این شش سال ‏حیاتی، زادگاه خود را از دست داده و به سوگ پدرش، آبگار آقا، نشسته بود. پدر یقیشه از کشتار ‏آلکساندراپل جسته، به قفقاز شمالی پناهنده شده و در غربت و تنهایی، درگذشته بود.‏

سوگواری برای سقوط قارص کافی نبود. ‏

می بایست با صدای بلند برای آن مویه کرد. قارص را غارت کرده بودند، آن را از صاحبان ارمنی اش ‏خالی کرده بودند و از‎ ‎ذهن یقیشه و ارمنیان جهان بیرون رانده بودند. یقیشه هنگام آن وقایع دردناک در ‏قارص نبود. خبرها را در ایروان شنیده و فاجعه را در ذهن مجسم کرده بود. او باور داشت که باید ‏سنگینی این غم را بر دوش کشد تا آنانی که جان سالم به در برده اند شرمسار نمانند.

یقیشه سوقومونیان (چارنتس)،  شاعر، نویسنده، متفکر، مترجم ، فعال اجتماعی  مشهور و محبوب ‏ارمنی، در 25 آوریل 1897م در قارص به دنیا آمد و در چهل سالگی، در 27 نوامبر 1937م، همراه با ‏انبوهی از آزاد اندیشان ارمنی در زندان استالین در ایروان درگذشت. ‏

دوستان یقیشه اصرار داشتند که لقب چارنتس را نزدیکانش به دلیل اخلاق بی قرار او در دوران کودکی ‏انتخاب کرده اند (واژه چار در زبان ارمنی به معنی شرور)، اما خود یقیشه گفته بود که  فلسفه دیگری در پس ‏این نام گذاری وجود دارد. او، که از 1921م، نام خانوادگی چارنتس را به منزله لقب ادبی خود بر ‏گزید، گفته بود:‏« از آنجا که در پس  ظاهر مهربان بیشتر چهره ها، دنیایی از شر نهفته است، من ‏نیز  این نام را، که سهمی از شر دارد، به باطن مهربانم داده ام» .   ‏

پدر و مادر یقیشه از ماکوی ایران به قارص مهاجرت کرده بودند. آنان چهار فرزند پسر و سه دختر ‏داشتند. یکی از برادران یقیشه در زندان استالین اعدام و یکی از خواهران او با  همسر و فرزندانش ‏طعمه نژادکشی 1915م شد.  دیوارهای خانه متروکه سوقومونیان ها در استان قارص ترکیه کنونی، که ‏برای چند دهه به زیارتگاه ادب دوستان ارمنی تبدیل شده بود، در 26 فوریه 2019م (اسفند 1397ش)، ‏به هر دلیل فرو ریخت. پاک سازی آثار وجود ارمنیان در قارص و آنی و دیگر نواحی شرق ترکیه به ‏دست دولت ترکیه سابقه ای طولانی دارد.‏

سال های1920و1921م، پربارترین و پرتلاطم ترین دوران زندگی اجتماعی، ادبی و ‏خصوصی چارنتس بود. چارنتس عقاید کمونیستی داشت و هنگام اشغال نهایی ایروان به دست ‏بلشویک ها از اخراج اعضای فدراسیون انقلابی ارمنی(داشناکسوتیون)، یعنی بنیان گذاران و ‏دولتمردان اولین جمـهوری ارمنستان، ناراحـت نبود. زادگاه و ملیـت برای او مفهومی خاص داشت و این ‏مفهوم را می توان در کلام محبوب او، یرگیر نائیری، یافت.‏

باقی ماندۀ خانۀ پدری چارنتس پیش از فرو پاشی در 26 فوریۀ 2019م، استان قارص ـ ترکیه

واهان دِریان(85)، نویسنده مشهور و پیش کسوت ارمنستان، نخستین کسی بود که در 1913م نام ‏نائیری را بر گهواره تمدن ارمنیان نهاد. او، که در سن پترزبورگ در رشته شرق شناسی تحصیل می کرد، نائیری را شامل تمام فلات ارمنستان می دانست. وی معتقد بود که  نائیری را باید یک باور ‏معنوی دانست نه یک واقعیت مادی تاریخی. دِریان، پس از نژادکشی های 1894 ـ 1986م  و کشتار 1909م آدانا، نائیری را سرابی پایان یافته می دید که باید در گوری سلطنتی آرام گیرد.‏

نائیری نامی است که فلات ارمنستان را در سده چهاردهم تا دهم پیش از میلاد مسیح  با آن می ‏شناختند. این نام نخستین بار در سنگ نوشته های  باقی مانده از دوران حکومت شلمنسر (سالماناسار) ‏پادشاه آشور، به کار رفته. به روایت این کتیبه ها بیش از چهل قوم در شرق و جنوب دریاچه وان و ‏اطراف سرشاخه های رودهای دجله و فرات می زیستند که بیشترشان به زبان ارمنی ـ احتمالاً با لهجه های گوناگون ـ سخن می گفتند. ‏اتحاد  این اقوام  برای مقابله با تجاوز آشوریان، که در جنوب نائیری سکنا داشتند، در نهایت منجر به ‏انسجام آنان و شکوفایی حکومت های کوچک و بزرگ محلی در فلات ارمنستان شد. پادشاهی ‏اورارتو، که زاییده همبستگی هشت قوم از اقوام ساکن در آسیای صغیر بود، در سده دهم پیش از میلاد ‏در فلات ارمنستان  بنا نهاده شد. سرزمین تحت حکومت اورارتویی ها در نوشته های به جای مانده از ‏پادشاهان آن، نائیری و در انجیل مقدس، سرزمین آرارات  نامیده شده است.‏

چارنتس، از واژه نائیری واژه های دیگری چون نائیرِتسی به معنی اهل سرزمین نائیری و نائیریان ‏به معنی هر آنچه مربوط به نائیری است را ساخته و در نوشته های خود به کار برده است.‏(86)

یرگـیـرِ چارنتس ‏

یرگیر در فرهنگ ارمنی به معنی کشور است اما این واژه نزد چارنتس مفهومی پیچیده  و به مراتب گسترده تری دارد. ‏یرگیرِ چارنتس دور از دسترس است. یرگیرِ چارنتس را در برابر دیدگانش مدفون کرده اند. یرگیرِ ‏چارنتس زادگاه، معبود و تجسم رؤیاهای اوست و قارص جوهر وجود همه این مفاهیم. ‏

یقیشه جارنتس، مارس 1897ـ نوامبر 1937م

شهر خاک آلود زرد رنگ شرقی،  کلیسای آراکلوتس مقدس، یک قلعه، پل سنگی وارتان، کوچه های ‏بی روح و یک ساختمان پنج طبقه متعلق به فرمانداری، تصویری غمبار از شهر قارص (نائیری) ‏است که در ذهن چارنتس حک شده. خود چارنتس نیز شالوده هویت خود را استوار بر صفات این شهر ‏می داند. در این شهر، اتفاق خاصی نمی افتد. زمان مدام دور یک مدار بسته کوچک می چرخد. ‏امروزش تفاوتی با دیروزش ندارد. فردایش هم مثل امروزش خواهد بود. زندگی گرفتار یک دور ‏تسلسل تکراری شده است. مردمانش هم عادی و کسل کننده هستند. غذا می خورند. ازدواج می کنند، ‏ورق بازی می کنند. معشوق و معشوقه دارند. پشت سر یکدیگر حرف می زنند. می خوابند … و ‏دوباره همان.‏

اما شهر نائیری، همان قارص غم انگیز زرد رنگ، تأثیری بسزا در روح  کودک مغموم به جای ‏گذاشت و سرچشمه  نخستین وتنها داستان بلند نویسنده به نام یرگیر نائیری شد. چارنتس این ‏داستان را پس از سقوط نخستین جمهوری ارمنستان (در1921ـ1924م ) در ایروان نوشته است. داستان او ‏بیشتر در باره مقطعی از حیات شهر قارص از 1913م تا سقوط اول آن است اما در ادامه در قسمت ‏سوم داستان به دوران پر التهاب 1918تا 1921م(87) و در نهایت، به سقوط دوم قارص نیز کشیده می ‏شود.‏

چارنتس هجده سال نخست زندگی خود را تا 1915م در قارص سپری کرد و در 1919م، برای آخرین بار به این شهر  ‏بازگشت. او شاهد آمدن و رفتن حکومت های روس و ترک بود؛ همراه با فداییان ارمنی علیه نیروهای ‏ترک جنگید؛ اجساد یخ زده کودکان، زنان و سالخوردگان  قربانی نژادکشی ارمنیان را در بلندی های ‏کوه های مشرف به دریاچه وان به چشم  خود دید؛ از نزدیک به نظرات تشنگان متعصب رؤیای ‏ارمنستان کبیر گوش سپرد؛ طعم محرومیت های اجتماعی و زندان بلشویک ها را در ارمنستان چشید ‏و در نهایت به عزا نشست. چارنتس در زمان سقوط قارص در آوریل 1918م و اکتبر 1920م در این ‏شهر نبود اما هردو فاجعه را در ذهن خود به تصویر کشید و همچون هر ارمنی دیگری، به عزایی ‏نشست که با روحیات او سازگاری کامل داشت.‏

چارنتس عزاداری برای یرگیر نائیری را تنها راه تسلای خاطر آزرده خود می دانست. جسد شهر را ‏دفن کرده بودند و دیگر دلیلی برای دلواپسی نداشت. اما چارنتس تا پایان عمر و تا لحظه مرگ دل خراشش ‏در زندان استالین نتوانست مرگ رؤیا هایش، قارص، را فراموش کند. ‏

او همان گونه که در داستان یرگیر نائیری برای ترسیم رؤیاهای خود به استعاره پناه برده بود در هر ‏بعدی از زندگی هم درپی یافتن واقعیتی قابل تطبیق با توهماتش بود. یقیشه سوقومونیان (چارنتس) ‏هرگز سوقومون سوقومونیان (کومیتاس)(88) را ندیده بود ولی برای شخصیت فرهنگی او ارزشی فوق ‏العاده قائل بود. هنگامی که در 1936م جسد‎ ‎مومیایی شده کومیتاس، پدر موسیقی ارمنیان، را برای ‏خاک سپاری از پاریس به ایروان منتقل می کردند بار دیگر به یاد اجساد پدرش و سرزمین نائیری  افتاد. شایسته ‏بود که هردو جسد را به فرزندانشان برمی گردانند تا طی مراسمی در خور به خاک سپرده شوند. نام ‏خانوادگی کومیتاس (سوقومونیان) با نام خانوادگی پدر یقیشه یکی بود و این تصادف نمی توانست از ‏ذهن نازک بین و خیال پرداز چارنتس دور مانده باشد.‏‎ ‎

زخم عمیق سقوط قارص در روح چارنتس هرگز التیام نیافت.‏‎ ‎آناهید، دختر چارنتس، در جایی گفته بود ‏که دو کلمه نائیری و درد، بر روی پیشانی پدر حک شده بود و گریزی از آنها متصور نبود.

چارنتس در شعر حماسی خود، واهاگن(89)، این گونه فغان سر داده:‏

« پر و بال خدای خورشید و آتش و طوفان ، خدای ارمنیان باستان را شکستند  و جسدش ‏را تحقیر کردند.‏

آیا او خدایی حقیقی نبود؟ ‏

‏ آیا او تنها یک افسانه بود؟  خدای  ارمنیان مرده، شاید هم، هرگز وجود نداشته.‏

‏ سرزمین ما به تلی از خاکستر تبدیل شده و جسد خود را در آن مدفون شده است …».

چارنتس نابودی قارص را در داستان یرگیر نائیری، همانند مرگ واهاگن، اسطوره ارمنیان، شمرده و ‏گفته:‏

« معجزه ای از آسمان نازل شد و همه چیز را وارونه کرد. از آن پس، زمان و تاریخ ‏شروعی دیگر خواهند داشت.‏

من می دانم که او وجود دارد … وجود داشت. ‏

کهنه مثل خون من… او آنجاست، می بینمش، لمسش می کنم و وقتی می خوابم و به ‏آغوشش می کشم رنگ می بازد، دود می شود،  ناپدید می شود …‏

‏ به راستی، آیا نائیری افسانه بود؟  حماسه بود؟  یا تنها یک سراب».‏

یرگیر نائیری به صورت کتاب برای نخستین بار در 1926م، منتشر شد. چاپ اول، مشتمل بر نوشته ‏ای حاوی دیدگاه واهان دِریان بود. اما به هر دلیل در چاپ های بعدی این نوشته حذف شد. افکار برجسته ‏دِریان در باره سرزمین نائیری در صفحات نخست بخش دوم داستان انعکاس یافته. چارنتس، با لحنی ‏صمیمی تصویر ذهنی خود را از شهر نائیری، با استفاده از استعاره در قطعه زیر بیان کرده است(90): ‏

‏‏« آن روز، باران به شدت می بارید. به بازار می رفتم یا شاید هم  از بازار بر می ‏گشتم. نمی دانم. صحنه ای بی ربط  نظرم را جلب کرد. مردی میان سال با قامتی ‏متوسط، که ظاهری معمولی مثل یک نامه بر تلگرافخانه یا یک معلم روستایی داشت، ‏در وسط خیابان در همان جهتی که من می رفتم در حرکت بود. قدم های او گل و لای ‏چسبنده را، مثل کفگیری که با آن حلیم را در تغار هم می زنند، به این ور و آن ور می راند. ‏

تابوت خالی زرد رنگی را روی سر گذاشته بود و به زحمت، قدم بر می داشت. چهره ‏اش را نمی دیدم ولی از کمر خم شده اش، ازچانه ای که به سینه اش چسبیده بود و از ‏زانوهایش، که هرگز راست نمی شدند،‎ ‎‏ معلوم بود که تابوت بسیار سنگین تر از توان ‏پستچی یا معلم روستایی بیچاره است. هر از گاهی زیر سنگینی بارش می ماند و ‏تابوت گاهی از جلو و گاهی از عقب، خم می شد و به گل و لای می سایید. چرا خودش ‏را شکنجه می کند.  تابوت را کجا می برد؟ در مقصد با چه چیزی روبه رو خواهد شد؟ ‏جسد مادرش؟ خواهرش؟ زنش؟  یا شاید پیکر سرد کسی که خیلی برایش عزیز بوده؟ … چه کسی می داند؟  تنها معلوم است که جسدی در انتظار تابوت است و مسافر غمگین ما ‏چاره ای جز تحمل درد طاقت فرسا بر روی ستون فقراتش ندارد.‏

ولی مگر من می دانم که کجا می روم؟ ‏

‏ مقصد خودم را هم نمی دانم. چرا این جاده مانند یک تابوت سنگین بر من فشار می آورد؟  نه بر ستون فقراتم بلکه به مغز داخل جمجمه ام.‏

آیا ممکن است در مقصد  نمایی از نائیری در مقابل دیدگانم ظاهر شود؟  تصویر همان ‏نائیری ای که قرار است درتابوت ذهنم، در تابوتی که از کلمات درهم و برهم درست ‏شده و بر مغزم فشار می آورد، بخوابانم و در گور دفنش کنم.‏

مگر نه اینکه باید همه مردگان را دفن کرد؟ مگر نه اینکه وظیفه داری جسد آن کسی را ‏که می پرستیدی در تابوت بگذاری، در گور بخوابانی و خاکش کنی؟

پستچی یا مرد روستایی می داند من هم می دانم که اگر جسد را به حال خود رها کنی، ‏می پوسد، فاسد می شود و می گندد. آن وقت است که حتی کسی که دلباخته او بوده، هم او ‏و هم آنچه را که از او باقی مانده به گوشه ای دور پرت خواهد کرد». ‏

داستان بلند یرگیر نائیری سه مرحله تولد، رشد و سقوط شهر قارص (نائیری) را دربر می گیرد. ‏ماریتا شاهینیان(91)، منتقد روسی زبان، داستان را حماسه ای در سه دوره متناوب توصیف کرده است. ‏برخی دیگر از منتقدان، روش پرداخت این داستان بلند را شبیه استعاره های گابریل گارسیا مارکز در ‏صد سال تنهایی می دانند، داستانی که انعکاسی  واقعی از ذهن مردم امریکای لاتین است.  ‏

تکمیل داستان با نکته ای مبهم همراه است. داستان در سال های پر التهاب تثبیت کمونیسم در ‏ارمنستان، پس از مرگ واهان دِریان در 1920م، نوشته شده و به دلایل مبهم توان نویسندگی چارنتس ‏را به مدت یک سال به قهقرا برده بود. او در نامه ای به دوستانش نوشته:

« روح و روان من در 1923 دگرگون شد. کسی آنچه را با گچ بر روی تخته سیاه ذهنم ‏نوشته شده بود با تخته پاک کن زمان پاک کرد. هر آنچه از نائیری بود، دیگر نیست. ‏من هم دگرگون خواهم شد.‏‏ تنها اشکال در این است که آن تخته سیاه خالی مانده».‏

چارنتس دگرگون شده را در بخش سوم یرگیر نائیری به وضوح می بینیم. او تصمیم گرفته که ‏شخصیت خود را در قالب قهرمان پنهان داستان به نمایش گذارد. بازیگران اصلی اش دیگر نه مانند ‏بازیگران بخش اول مثل رئیس مازوتی هامو (کارمند شرکت نفت) یا مِرِلی ینوک ( ینوک تابوت ساز)،  مایه ای از طنز دارند و نه مثل بازیگران بخش دوم رؤیایی و گنگ هستند. خود او در باره ‏تحول در خصوصیاتش گفته که: ‏

« دیگر فکر بسیاری از باز مانده ها از اندوه فاصله گرفته. قلبشان هم دیگر بیمار ‏نیست.  همه دنبال ساختن شهری جدید هستند». ‏

چارنتس به وقوع دگرگونی در دیدگاه خود واقف است. او سبک این نوشته اش را نه شعر، نه داستان بلکه «‏چیز» دیگری می خواند.   ‏

احساسات پنهان چارنتس در یرگیر نائیری و ابراز آشکار آنها در سروده هایش درباره ارمنستان او را ‏مغضوب کمونیست های « بی وطن» کرد و ده سال پایانی عمر کوتاه او را دردآورتر ساخت. چارنتس ‏از همه حقوق دولتی محروم و برای گذران زندگی مجبور به فروش اسباب خانه شد. ایساهاکیان(92)، ‏دوست نویسنده چارنتس، گریه او را هنگام فروش تنها میز تحریرش دیده بود. آن میز کم ارزش شاهد ‏خاموش نوشته های ارزشمند او بود.‏

یقیشه چارنتس علاقه خاصی به فلسفه بودیسم و هندویسم داشت. تعدادی از مجسمه های کوچک و بزرگ بودا را روی طاقچه و میز تحریرش ردیف کرده بود. چنان علاقه ای به مهاتما گاندی داشت که از یکی از دوستان هنرمندش خواسته بود که تصویر او را در هیبت این متفکر بزرگ نقاشی کند. چارنتس این نقاشی سیاه قلم را روی دیوار اطاقش نصب کرده و پیامی خیالی از جانب گاندی خطاب به خود را در بالای تصویر نوشته و در زیر آن خود را مهاتما چارنتس خوانده بود.

« چارنتس،

تو بی تجربه ای، ضعیف،  با روحی تهی از انگیزه

روحت را شخم بزن، خورشید وش باش، برجسته و دلواپس

مانند آن هندی نابغه ، مانند مهاتما گاندی …».

چارنتس، که برای رهایی از درد و عذاب روحی به مرفین پناه برده بود، در 1931م دو بار دست به ‏خودکشی زد. او را در 1936م از حصر خانگی خارج و به زندان ایروان منتقل کردند. جرم او اقدام ‏علیه نظام کمونیستی، “تمایلات گناه آلود وطن پرستانه” و بر اساس عرف روز هواداری از مرام حزب ‏داشناکسوتیون(93)  علام شده بود.‏

چارنتس روزهای آخر عمر را در بیمارستان زندان سپری کرد. در زندان خبری از مرفین نبود. ‏شاهدان گفته بودند که شب ها او را به تخت بیمارستان یا به تک ستون آهنی وسط اتاق می بستند تا به ‏جز ضجه زدن مشکل دیگری برای زندان بان ها درست نکند.‏

چارنتس در ساعت7:30 صبح 29 نوامبر 1937م، درگذشت. مسئولان در گزارش کالبد شکافی به ‏اختصار نوشتند که متوفی مردی بوده 39 ساله با قامت متوسط، بسیار لاغر و با دو حرف خال کوبی شده بر ‏روی دست. چارنتس حروف اول نام و نام خانوادگی آرپِنیک چارنتس، نخستین همسرش، را بر روی ‏دست خال کوبی کرده بود.   ‏

دو رویکرد متضاد

رویکردهای دوگانه چارنتس شاهدی بر دیدگاه های دو وجهی اوست. این پدیده را می توان ‏در بیانات و  برخورد شخصیت او با جریانات سیاسی و شرایط پر تلاطم اجتماعی ‏زمانه اش پی گرفت.قطعه ای از تراوشات ذهنی چارنتس، که در سرآغاز این مقاله آمده، ‏نمایانگر قلبی شکسته، روحی آزرده و ذهن سرخورده شخصی است که کوشش در فرار ‏از گذشته زادگاه و رویگردانی از حال و شاید آینده آن دارد. فوران ذهنی همان شخصیت در ‏تضادی آشکار با آن سرخوردگی و تقریباً به طور هم زمان با بروز آن، منجر به سرایش ‏غزلی پر شور برای ستایش بی مانند نائیری، همان زادگاه شد. ‏

در ستایش ارمنستان

بدون تردید بسیاری از ارمنیان ـ حداقل در دیاسپورای گسترده ارمنی ـ در طول یک سده ‏گذشته، چارنتس را با غزلی می شناسند که او در22 و23 سالگی سروده است. کلمه به ‏کلمه و بیت به بیت این سروده، چکیده ای است از تاریخ و فرهنگ ارمنستان و ارمنیان، که در قلب کودکان، جوانان، سالخوردگان، فرهیختگان و حتی ‏کسانی که سواد کافی برای معاشرت با ادبیات ارمنی را در اختیار ندارند، جای گرفته و ‏نویسنده آن را معبود همگان ساخته است.‏

چارنتس هرگز نامی را برای این غزل انتخاب نکرد و شیفتگان فراوانش این حدیث عشق را بر اساس متن ‏و پیام اصلی غزل، نامی را برای آن مناسب تشخیص داده و یا عین گفتار شاعر در مصراع نخست ‏سروده(94) را، معرف غزل دانسته اند.‏ از این رو، این غزل چارنتس نزد عامه، یا به نام در ستایش ارمنستان و یا به نام من ‏ارمنستان شیرینم را … معروف شده است.‏

چارنتس، این غزل را در ردیف آخر مجموعه داقاران(95) یا آن مجموعه اشعاری که او به سبک ‏ترانه های آشوق ها(96) سروده بود، جای داد. این غزل با شتابی روزافزون به ذائقه ادبی و ‏عرق ملی بسیاری از ارمنیان خوشگوار آمد، به کام غربتی های رنج کشیده ای که تشنه یافتن ‏پناهگاهی بودند تا در پناه آن بار دیگر سر بر افراشته و به خود باوری رسند. ارمنیان مقیم ‏ارمنستان نیز از غربتی های سده بیستم میلادی به شمار می آمدند، مردمی که ساختار ‏کمونیستی حاکم بر زادگاهشان، ملی گرایی، وطن دوستی و یکتاپرستی را، در همه شئون ‏اجتماع سرخ و بلشویکی روز، دشمن بشریت شمرده و مریدان آن را مستوجب سرکوب ‏اعلام کرده بود.‏

داقاران چارنتس مجموعه ای است از سروده هایی که مملو از استعاره هاست. مجموعه ای که ‏تولد آن هم زمان است با سرایش اشعار عاشقانه ای که مخاطب های ناشناسی دارند و هریک از ‏آنها با نام‌های مستعاری مانند سایات نوا (نوازند و نقال ارمنی سده هجدهم) یا رِند، ‏برگرفته از استعارات حافظ شیرازی امضا شده اند. سرودن اشعاری با مخاطبان خاص ‏ولی با امضاهای ناشناس، بیش از آنکه از سر مزاح بوده باشد، شاهدی است بر نگرش ‏غیر جدی چارنتس در قبال واقعیت های احساسی پیرامونش. جدیتی که او در غزل ‏عاشقانه در ستایش ارمنستان، به تمام معنا و با شجاعت به کار گرفت. چارنتس این غزل ‏را در داقاران گنجاند چرا که خود او درستایش ارمنستان را عاشقانه ترین سروده اش می ‏دانست. این اثر جاودانه، که شاهد باورهای احساسی شاعر در باره زادگاه قومش است، در ‏روزهایی سروده شده، که حاکمان وقت ارمنستان، وطن پرستی را جرم می دانستند. ‏

توانایی چارنتس در بر شمردن صفات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی امروز و دیروز ‏زادگاهش، غـزل را ازتمثیـل های بی مانندی پر کرده کـه حتی درشمارش آثار تلـخ و ‏واقعـیت های غـمناک سرگذشت ارمنیان و ارمنستان، مانند غرش کولاک، زخم‌های باز، ‏سراب مانده در دور و … نیز، سبب شیرین کامی، غرورآفرینی و امیدواری خواننده ارمنی می شود.‏

حفظ مفاهیم نهفته در شعر به هنگام ترجمه، رعایت ساختار، وزن و سبک شاعر و ارائه آن به زبانی ‏دیگر به خصوص در مورد سروده های شاعری که با ابداع استعاراتی خاص، فکر خود را ‏با روشی منحصر به فرد انشاء کرده، بسیار مشکل و چنانچه ساموئل بکت (97) عنوان کرده، تنها به دست خود نویسنده ممکن است، آن هم در شرایطی که نویسنده، به هردو زبان اصلی و ثانوی تسلط داشته باشد. در زیر، یکی از ده ها برگردان ‏این غزل را برای آشنایی با دیدگاه عاشقانه یقیشه چارنتس و آغاز کنکاشی دیگر در ساختار دوست داشتنی ترین سروده او، در ستایش ارمنستان، بازنویسی شده است. ‏

در ستایش ارمنستان …

ثمر شیدوَش ارمنستان شیرین دیارم را عاشقم من(98)

ناله های ساز و شیون غمبار کهن تارم را عاشقم من

گل های خونین ردا و شَمیم تند و تفته گل های سرخ،

رقص موزون خرامان دختران نائیری تبارم را عاشقم من

می پرستم آسمان کبود، آب زلال و دریاچه رخشانش را

آفتاب تموز و غرش کولاک با شکوه زمستانش را

دیوارهای سیاه کلبه های نامهربان خفته در تاریکی و

سنگ های هزارساله کهن بلادش را عاشقم من

از یاد نتوانم برد مویه حزن انگیز ترانه هایمان را

کتاب های قدیس گشته و پولادین حرفمان را

هرچه قلبم را به درد آورند زخم های باز  کهنش،

باز آن یار یتیم، ارمنستان خونین پیکرم را عاشقم من

قلب محنت دیده غربتی  ام خلوتگه‎ ‎داستانی‎ ‎دگر نیست

رخسار نورانی نارکاتسی (99)وکوچاک  (100)را مانندی دگر نیست

در جهان نیست تارکی رخشان تر از بلندای آرارات و

چون شکوهی مانده در دوردست، ماسیس (101) تاجدارم را عاشقم من.

گئورگ گورجی اف

تأثیر فلسفه گورجی اف(102) بر نگرش های علمی و هنری طبقه فرهیخته اروپا در1920ـ1940م، ‏انکار ناپذیر است. بزرگانی چون فرانک لوید رایت(103)، طراح امریکایی؛ هنری میلر(104)، نویسنده معاصر؛ ‏لینکلن‏ کریستین(105)، رهبرباله نیویورک؛ باب دیلان(106)، آهنگ ساز؛ ایدریس شاه(107)‎‏، صوفی شناس هندی؛ جیمز جویس(108)، ‏نویسنده ایرلندی؛ پیتر بروک(109)، کارگردان انگلیسی؛  جورج اورول(110)، منتقد ادبی انگلیسی و بسیاری دیگر ‏از جمله هواداران فلسفه  اسرارآمیز و موسیقی فلسفی او بودند.

در زمانـی که هنر اروپا شاهـد ظهور سبک ‏های پیشرویی مانند سمبـولیسم، سورئالیـسم و دادائیسم(111) بود  نگرش فلسفی منحصر به فرد، سحرانگیز و جنجالی گورجی اف با استقبال محافل هنری و در عین حال، با اعتراض بخشی دیگر از همان محافل روبه رو ‏شد.‏

او را فیلسوف، جادوگر، خدانشناس، موسیقی دان، معلم معنویات، هوادار نازیسم، تاجر فرش و حتی شیاد ‏نامیدند.‏با اینکه دنیای ادبی غرب در کمتر جایی از تبار ارمنی او یاد کرده آثار فرهنگ و تمدن شهرهای قارص و ‏آنی در ظهور و گسترش فلسفه خاص او، کاملاً مشهود است.‏

گئورگ ایوانویچ گورجی اف، فیلسوف، موسیقی دان، اندیشمند متفکر و از استادان عقاید اسرارآمیز سال های آغازین سده بیستم میلادی، در13 ژانویه 1872م (سال دقیق تولد وی مشخص نیست) از مادری ‏ارمنی و پدری یونانی تبار در آلکساندراپل (گیومری کنونی در جمهوری ارمنستان) متولد شد. خانواده او ‏پس از آنکه بار دیگر روس ها در 1878م، قارص را به تصرف در آورده بودند به این شهر نقل مکان کرد. ‏گئورگ، نوجوانی خود را تا چهارده سالگی در این  شهر سپری کرد و شخصیت وی در آنجا شکل گرفت. از آن پس، تا ‏مهاجرت نهایی خانواده اش به آلکساندراپل، بارها به قارص بازگشت و در فرصت هایی نیز به تدریس در ‏مدارس این شهر پرداخت.

شهر قارص، مرکز استان قارص، در آن هنگام جزئی از خاک روسیه تزاری محسوب می شد و به دلایل ‏فراوان جغراسیاسی آشفته بازاری متشکل از ملیت ها و باورها و سنت های گوناگون بود.‏

در نگاه گئورگ نوجوان، قارص شهری بی روح و کسل کننده بود. او اوقات فراغت از مدرسه را به ناچار ‏در کلیسای آراکلوتس مقدس نزد متولی آن، کشیش بورش(112) و یا در مجلس دوستانه فرهیخته روس تباری به نام بوگاچووسکی(113)می گذراند. بوگاچووسکی، که این نوجوان طالب علم را در محفل بحث ‏همفکران خود راه داده بود، نخستین کسی است که وی را با علم فلسفه آشنا کرد. در این محفل، به زبان های روسی، ارمنی و یونانی بحث و گفت و گو می شد. گئورگ خیلی زود برای ابراز عقاید خود زبان ارمنی ‏را برگزید. ‏

او زبان ارمنی را از لالایی های مادر و یونانی را از داستان های آهنگین پدر، ترکی و کردی و روسی را ‏از کوچه و خیابان و زبان محاوره معمول در دربار عثمانی (عثمانلی) را در مدرسه آموخت. توانایی او ‏در خواندن، نوشتن و سخن گفتن به همه زبان های متداول در آن زمان، ابزاری لازم و کافی در اختیار ‏وی گذاشته بود تا عطش فراوان مطالعه کتاب های علمی و دینی خود را به برطرف سازد. ‏

مجموعه معلوماتی که گئورگ از مطالعه کتاب ها به دست آورد، حقایق و افسانه هایی که در محضر ‏کشیش کلیسا و پدر خود کسب کرد و چیزهایی که در ملغمه اجتماع قارص شاهد آن بود، سبب گرایش ‏شدید و زود هنگام او به معنویات شد. او حافظه ای فوق العاده و استعدادی فراوان دریادگیری زبان داشت. ‏زبان ارمنی را مناسب متون فلسفی می دانست و ترجیح می داد که با این زبان به بحث بنشیند. در جایی، ‏نظر خود را در باره زبان ها چنین بیان کرده:‏

‏« ظرافت های فلسفه را نمی توان با زبان روسی بیان کرد. زبان ارمنی  ‏مناسب نیازهای من است. البته، نه این زبان محاوره ای ارمنی امروزی که با ‏کلام و واژه های زبان های دیگر آلوده شده. کم نیستند ارمنیانی که اصرار به ‏استفاده از واژه های روسی دارند تا شاید خود را فردی با فرهنگ و متشخص ‏معرفی کنند. سخن آنان به زبان ارمنی نیست. ‏

من از همان آغاز آشنایی با فلسفه زبان ارمنی را به زبان پدری خود ترجیح  ‏دادم».  ‏

استـنلـی نات(114)، مترجـم، نویسنده و ناشر امریکایـی، که از مـریدان و شاگردان نزدیـک به گورجی اف بود، سخن استاد خود را چنین نقل کرده:  ‏

‏« زبان ارمنی در دوران کودکی و نوجوانی در قارص زبان خانوادگی، مادری و ‏ذاتی من بود. من روسی و انگلیسی را زود یاد گرفتم اما این دو زبان قادر به ‏انتقال اندیشه هایم به دیگران نبودند»‏.

جامعه قارص در آن زمان مجموعه ای از سنت ها، باورها و فرهنگ های گوناگون بود. ساکنان بومی، ‏مبلغان ادیان مختلف، انبوه مسافران عبوری و بازرگانانی با ملیت های گوناگون چهره ای خاص به قارص ‏داده و آن را به گنجینه ای استثنایی برای مطالعات تبدیل کرده بودند. گردهمآیی اقوامی مانند ترک، ‏گرجی، استونیایی، یونانی، آلمانی های مقیم قفقاز، روس، ایرانی ، آسوری، مولوکان و ‏کرد ایزدی، در کنار اکثریت مطلق ارمنیان بومی و پناهنده از عثمانی، قارص را به شهری خاص ‏تبدیل کرده بود، شهری که آغوش بزرگش را برای باستان شناسان، مسافران فصلی و نمایندگان فرقه های ‏گوناگون مذهبی باز کرده بود. چنین محیطی نمی توانست سهم کوچکی در کسب دانش وتجربه اندوزی‎ ‎گئورگ مشتاق داشته باشد.‏

‏ گورجی اف در طول عمر خود با شمار بسیاری از شخصیت های علمی و هنری، با دیدگاه های گوناگون، ‏معاشرت کرد اما خود تأثیر پدر را در روحیاتش ورای همه چیز می دانست. گئورگیوس گئورگیادیس(115)، ‏پدر گئورگ، نجار و همچنین نقال و نوازنده سنتی یا عاشق (آشوق به ارمنی) بود.  گئورگیوس در 1918م در یکی ‏از حملات نیروهای عثمانی به آلکساندراپل کشته شد. ‏وی، که به لقب آداش معروف بود، در ترسیم آینده گئورگ نوجوان نقش بسیار بزرگی داشت. گئورگ در ‏داستان های پدرش با سرنوشت هایک و واهاگن، خدایان اساطیری ارمنی؛ قهرمانان قصه های ‏گیلگمش(116)، کشتی نوح بر فراز آرارات و رابطه آن طوفان عالم گیر با راز قاره گمشده آتلانتیس، نقش ‏اساطیر گونه گریگور روشنگر‎(117)  در تبدیل ارمنستان به نخستین کشور مسیحی دنیا، اسب تروا و ‏آگاممنون، هرکول، سنگ های رزتای مصر(118)، سرنوشت آشور بانیپال وپادشاهان سومر، ملا نصرالدین (119)و … آشنا شد.  ‏

داستان های آداش نقـال ـ چه واقعی مانند جنـگ تروا،(120) چه افسانـه ای مانند سرنـوشت آتلانتیس(121) و چه ‏اساطیری مانند نبرد هایک ـ همگی با رنگ و بویی ارمنی آمیخته شده بود و تأثیری عمیق بر شخصیت ‏گئورگ داشت.‏

داستان های نوشته و نانوشته پدر، که منشاء بروز نخستین سؤالات در ذهن پویای گئورگ جوان بود، با ‏کشته شدن پدر و غارت خانه پدری به دست اوباش ترک از میان رفت. از آن پس، گئورگ به کنکاش بی وقفه برای یافتن پاسخ مناسب به سؤالاتی پرداخت که ذهنش را مغشوش ساخته بود‎‏. این تکاپو و بازسازی ‏داستان های دلنشین پدر او را به نقطه عطفی سرنوشت ساز رساند. ‏

گئورگ جوان به دنبال راز وجود بود. او در این مسیر در مواجهه با نقایص اصول و فروع ادیان، مفاهیم ‏نهفته در رسوم مذهبی و مکتب های عرفانی روز و ظهور باورهای جدید مانند فرضیه فرگشت داروین، ‏که تنها چند سال پیش تر ارائه شده بود، دچار شک در اعتقادات عرفی شد. از دیدگاه او راهی جز بازگشت ‏به تمدن های کهن و باز نگری سنت ها و باورهای جوامع بکر، به امید دست یافتن به میراث گذشتگان، ‏متصور نبود.‏

گئورگ، به این باور نزدیک شده بود که در فقدان مدارک لازم و آثار مشهود برای بازسازی تاریخ و درک دانش به جای ‏مانده از پیشینیان چاره ای جز توسل به تخیل و حس درونی و کوشش برای برقراری ارتباط بین اساطیر، ‏تاریخ گذشته و حال متصور نیست. شخصیت های معتبری چون رابرت گریوز(122) نویسنده ومنتقد بریتانیایی، ‏برای درک سهم یهودیان و نو مسیحیان در تحریر بخش هایی از انجیل و دیوید لارنس(123)، نویسنده، ‏شاعر و نقاش بریتانیایی، برای توجیه ارتباط بین آتلانتیس و مفهوم روحانیت پیش از طوفان بزرگ، این ‏شیوه را به کار گرفتند.‏

گورجی اف نیز در مواجهه با تاریخ هزار ساله شهرهای قارص و آنی همین شیوه را در پیش گرفت. بافت ‏اجتماعی و تاریخ غنی قارص و آنی برای او پدیده هایی بودند با گذشته ای پربار، پرتلاطم، گمشده و باور ‏نکردنی. او این روش را به مکتبی که ادعای پایه گذاری اش را داشت تعمیم داد و با این کار سبب شد تا ‏در چشم برخی مرشد و معلم واقعی و در نگاه برخی دیگر، فرصت طلب و خیال پرداز به نظر آید. ‏

گئورگ در1883م قارص را ترک کرد و مدتی کوتاه در تفلیس، در سازمان قطار قفقاز مشغول به کار ‏بدنی شد. عطش کشف راز وجود و دستیابی به اسرار پنهان در فلسفه های رایج و قدیمی، گئورگ را ‏درجوانی در آستانه سفری طولانی قرار داده  بود. راه پیمایی با پای پیاده در مسیر تفلیس به اجمیادزین، ‏زیارتگاه و مرکز ثقل روحانیت ارمنیان حواری، در1883م، آغاز گر سفر فلسفی گئورگ بود. او مدت ‏زیادی را به معاشرت با روحانیان کلیساها و صومعه های قراباغ (به خصوص ساناهین(124) در شمال قراباغ)، نخجوان، ‏روسیه (ارمنستان شرقی) و عثمانی اختصاص داد.‏

علاقه گئورگ به عقاید سحرآمیز، سبب اختصاص وقت بیشتر به آداب و رسوم پیروان مذاهب گوناگون ‏منطقه به خصوص ایزدی ها شد. وی در سخنرانی های بعدی خود بارها به صحنه عجیبی از مراسم سحر ‏آمیز ایزدی ها اشاره می کرد. گئورگ شاهد تقلای مذبوحانه نوجوانی شده بود که در مرکز دایره ای که ‏نوجوانان دیگر با گچ برروی زمین خاکی به دور او کشیده اند محصور و مسحور شده و هرچه کوشش ‏می کند نمی تواند خود را از خط دایره بیرون بیندازد. تجسم حصار بی  روزنه ای از سنگ که زائیده‏یک دایره ساده گچی است، ذهن گئورگ را بار دیگر از وجود حقایقی مطمئن می کرد که در باورهای ‏فراموش شده قدیمیان پنهان شده اند.‏

گورجـی اف از میان اعتـقادات، سنـن و تمـدن های گوناگون آسیای صغـیر، تمدن چند هـزار ساله شهـر هـزار ‏و یـک کلیسا، آنـی، را کلید گنجینه اسرار پیشینیان و شایسته تحقیق بیشتر تشخیص داد.‏

گورجی اف در کتاب خود با عنوان ملاقات با مردان برجسته(125) از شخصیت هایی یاد کرده که در ‏زندگی او نقش مهمی بازی کرده اند. سارکیس بقوسیان یکی از این افراد بود. وی با شناخت عمیقی که از ‏زبان های قدیم و جدید ارمنی داشت، سبب شد که گورجی اف با فرهنگ ارمنی و تمدن باستان ارمنیان ‏رابطه ای خاص برقرار کند. ‏

سارکیس و گئورگ که خود را در تاریخ غنی و پر فراز و نشیب آنی غرق کرده بودند بسیار زود به این ‏نتیجه رسیدند که باید «چیز دیگری» در آنی نهفته باشد که از دید عموم پنهان مانده است. ‏

حفاری در ویرانه های آنی آن دو را به شبکه دالان های زیرزمینی شهر و عبادتگاه کوچکی در یکی از شاخه های آن راهنمایی کرد. سارکیس و گئورگ در آن اتاقک زیر زمینی، که می توانست تنها کنج خلوتی برای ‏راهبی تنها بوده باشد، به ظروف شکسته سفالی و تلی از طومارهای پوستی دست یافتند. بیشتر پوست ها ‏پوسیده بودند. بر روی پوست های سالم تر می شد حروف ارمنی را تشخیص داد، نوشته هایی به زبان ‏ارمنی ای نا آشنا. در بررسی های بعدی، مشخص شد که دست نویس ها نامه هایی است از راهبی به ‏راهبی دیگر به نام آبرام. نویسنده در نامه ها به مطالبی اسرارآمیز و جماعتی به نام سرمونگ(126) ‎اشاره ‏کرده است. ‏

گئورگ، نام فرقه درویشان سرمونگ را در کتابی به نام مرخاواه یا مرکهاوات، که متعلق به یکی از ‏مکاتب اسرارآمیز کهن‎ ‎است دیده بود. او مرکهاوات را نیز می شناخت و آن را حافظ اسرار تمدن های کهن از ‏جمله تمدن بابلیان در هزاره سوم پیش از میلاد و بارها مطرح شده در سده هفتم تا یکم پیش از میلاد می ‏دانست. معتقد بود که مرک/ هاوات می تواند واژه ای به زبان ارمنی باشد که معنای ایمان/ صرف دارد، در حالی که آن را در ‏داستان های حزقل پیامبر به عبری به معنی ارابه خدایان (127)تعریف کرده اند. اشاره به فرقه سرمونگ در ‏نامه راهبی گمنام از آنی و ارتباط آن با مرکهاوات بابلیان، علاقه گئورگ را به مکاتب فلسفی گذشتگان و ‏اصرار در رسیدن به پاسخ سؤالاتش در داستان  های سحرآمیز کهن دو چندان کرده بود.‏

چنین کشف ها و تحلیل هایی یا زائیده تخیل و حس درونی گورجی اف بود یا مطالبی منطبق بر واقعیات. ‏او علم و دین امروز را پاسخگوی سؤالات خود نمی دید. از این رو، چنین تحلیل هایی در وی انگیزه مضاعفی را ‏برای ادامه کنکاش در تمدن های قدیمی میان رودان علیا و سفلا، خاورمیانه و آسیای صغیر به ‏وجود آورده بود. گئورگ در کسوت درویشی به تبریز، موصل، بغداد، فلسطین، قاهره و بخارا و در لباس ‏راهبان بودایی به هند و تبت سفر کرد. او با راهبان، صوفیان و موبدان بسیاری دمساز شد، تا مگر از ‏خلال باورهای آنان به راز وجود دست یابد.‏

واژه سرمونگ، در ادبیات فلسفی برای نخستین بار در مکتب گورجی اف به کار رفته و از این رو برخی ‏از محققان معتقد هستند که آن زائیده تخیل گورجی اف و عاملی ساختگی برای مقبولیت مکتب او بوده ‏است. جان به نت (128)، نویسنده و دانشمند الهیات انگلیسی سده نوزدهم و بیستم میلادی که در 1920م در استانبول ‏با گورجی اف به بحث نشسته بود،‎ ‎ریشه لغوی این واژه را در فارسی پی گرفته بود. او احتمال می دهد ‏که گورجی اف نام درویشان سرمونگ را بر اساس واژه سرمون فارسی ساخته است. سرمون در ‏فارسی قدیم معنی زنبور می دهد که در ادبیات ارمنی نشانه جمع آوری عسل وشیره حیات، برای دیگران ‏بوده است.‏

گئورگ در پایان سفر خود در1912م با کوله باری از تجربه به مسکو رسید. با جلب نظر موافق بسیاری ‏از متفکران آن روز، مکتب فلسفی جدید خود را با نام راه چهارم (129) بنا نهاد. ‏

گئورگ گورجی اف در تبیین فلسفه پیچیده خود پیروانش را به وضعیت «خواب بیداری» انسان توجه می دهد. او معتقد است که همه ما از دیدن واقعیت پیرامون خود عاجزیم. تنها، در نتیجه همت و کوشش مداوم ‏قادر به رهایی از دنیای محدود و مجازی خود و دستیابی به امکانات شخصی و رؤیت دنیای واقعیت در شفافیت ‏محض خواهیم بود.‏

‏ گورجی اف شخصیت و توانمندی انسان را در سه رکن احساس، جسم و فکر خلاصه می کند.‏ او معتقد است که تمرکز در هر یک از فلسفه های متداول و باورهای فرقه ای تنها امکان تمرکز بر روی ‏یکی از این سه رکن اصلی هویت انسان را فراهم ساخته. به همین دلیل، سبب شده تا دو بخش دیگر توسعه نیابد ‏و انسان پویا از کار و تمرکز بر روی دیگر بخش ها غافل بماند. او، نتیجه گرفته است که ارتقای معنویات ‏و پرورش روان و تمرکز در توانمندی های هر کدام از سه رکن راه های شناخته شده، یعنی درویشی (راه ‏احساسی)،  ریاضت (راه جسمی) و یوگا (تربیت فکری)،(130) نیازمند انزوا و دوری از اجتماع و بنابراین ‏مردود است.‏

‏ گورجـی اف، پس از کنـکاش در مکتب مذاهب و ادیانی چون صوفی گری، بودیسم تبتی، ‏مسیحـیت غیر ارتدوکس، باورهای زرتشت، اصول فرقـه هایی ماننـد یوگای هنـدی و فرهنـگ آیین های ادوار ‏گذشته مانند میترائیسم، مانـوی گری، آیین هرمسی و حتی آیین های فلسفی منشعب از مسیحیت مانند پاولیکیسیسم، « راه چهارم» خود را تنها ‏طریق پرورش روان و ارتقای توانمندی های هم زمان سه بخش احساس، جسم و فکر می داند.‏

گئورگ خود کمتر به نگارش می پرداخت و ثبت اندیشه هایی را که در خلال تدریس در جلسات معروف ‏به هماهنگی برای رشد مطرح می شد به شاگردانش سپرده بود. پئوتر اوسپنسکی، فلسفه خود را حتی پس ‏از مرگ معلمش،  گورجی اف، بر بنیان فکری وی استوار کرده بود. او در کتاب راه چهارم خود با طرح ‏مثالی از گفته های استاد یاد کرده است:  ‏

‏« ما تنها جزء بسیار کوچکی از توان و دارایی مان را به کار می گیریم. ما مالک سازمانی بزرگ و تنظیم شده ‏هستیم. ولی نمی دانم چگونه  می توان از آن استفاده کرد. ‏

لحظه ای  خود را صاحب ویلایی چند طبقه با کتابخانه ای مملو از کتب ارزشمند وامکانات رفاهی خارق العاده ‏تصور کنیم. در حالی که  در زیرزمین این ویلا که تنها آشپزخانه خوبی دارد زندگی می کنیم.‏

‏ نیاز روزمره ما برآورد می شود و نمی توانیم و دلیلی هم وجود ندارد که بخواهیم از آن بیرون بیاییم  و اگر کسی به ‏گوش ما برساند که بالای زیرزمینی که تمام لحظات عمرمان را درآن گذرانده و می گذرانیم، طبقاتی هم هست با ‏امکاناتی بس فراتر از زیرزمین، به او می خندیم و حرفش را پوچ یا خرافی می دانیم.‏

ما خود را نمی شناسیم…

ما همه در خوابیم و باور کرده ایم که بیداریم»‏.

گروه هم نوازان اسکانیان

گورجی اف اهمیت بسیاری برای موسیقی و حرکات موزون همراه با آن، برای دستیابی به تمرکز کامل ‏قائل بود. وی اعتقاد داشت که موسیقی و رقص مقدس (131)ناشی از آن قادر به ایجاد هماهنگی کامل در ‏ارکان سه گانه وجود است. او خود هم موسیقی می نوشت و هم اجرا می کرد. حرکات موزون بدن را ‏تعریف می کرد و آنها را به شاگردان کلاس هایش می آموخت. او نخستین بار در 1919م، در تفلیس ‏پیشنهاد به کارگیری چنین حرکاتی را داد. گورجی اف با تلفیق آموزه های خود با سنن دینی و رقص های ‏اقوام گوناگون در حین خلسه، باله ای به نام تقلای شعبده باز نوشت. ‏

توماس د. هارتمن(132) که در نوشتن موسیقی با گورجی اف همکاری می کرد، بیست اثر او را در دوازده صفحه موسیقی 78 دور در امریکا به چاپ رساند.‏

گئورگ استعداد موسیقی را از پدرش به ارث برده بود. حتی، در نوجوانی در گروه هم سرایان کلیسای ‏آراکلوتس در قارص آواز خوانده بود. او تا 1920م سیصد قطعه موسیقی برای پیانو، بر اساس نواهای ‏مذهبی و سنتی ملیت های گوناگون نوشت.‏‎ ‎لئون اسکانیان،  موسیقی دان ارمنی تبار لبنان، نخستین کسی ‏است که در 2008م گروه هم نوازان سازهای سنتی را براساس موسیقی گورجی اف، پایه گذاری کرد.‏

گورجی اف طی جلسات متعدد و طولانی در نیویورک و پاریس به ترویج مکتب خود پرداخت. کتاب های ‏او در حال حاضر نیز خوانندگان بسیار دارد.  قصههای بیلزه بوب برای نوهاش (به ارمنی و روسی)، ‏ملاقات با مردان برجسته، زندگی تنها وقتی واقعیست که من باشم، در جست و جوی معجزه و راه چهارم (با ‏نگارش پی. دی. اوسپنسکی) معروف ترین کتاب های وی هستند.‏

گئورگ ایوانویچ گورجی اف در 29 اکتبر 1949م در پاریس در گذشت.‏

پی‌نوشت‌ها:

1-  با سپاس فراوان از روبن گالچیان، هامو واسیلیان، شاهن هوسپیان و سارو آراکلیانس برای همکاری در ‏گردآوری نقشه ها و عکس ها و واهیک خودیانس در تنظیم نقشه های ‏فارسی زبان.‏

2-Armenian Highland

3- Alpide

4- Robert H. Hewsen,«The historical Geography of Ani and Kars». Armenian Kars and Ani, Edited by ‎Richard G. Hovannisian (California: Mazda Publishers, 2011), p. 29 ـ 43 ‎.

5- Artaxiad Dynasty (198 BC-12 AD)

6- Tushpa، پایتخت اورارتو و پادشاهی وان. شهری در ساحل دریاچه وان.

7- Kars

8- پس از انقراض دودمان آرشاگونی در 428م، تا بر سر کار آمدن دودمان باگراتونی، ارمنستان تحت حکومت رومیان، ‏ایرانیان و اعراب بود.‏

9- خلیفه عباسی از 847 ـ 861 م

10- امپراتوری روم شرقی 395 ـ 1435م

11-Tim Greenwood, «The Emergence of The Bagraduni Kingdoms of Ani and Kars». Armenian Kars and Ani (California: Mazda Publishers, 2011), p. 43. ـ 65 ‎

12- نام الارمینیه  در آغاز نقشه نگاری اسلامی ـ ایرانی ـ عربی در سده نهم میلادی به کار رفته. در کتیبه های بیستون ، مورخ ‏‏517 پیش از میلاد  نیز از بلندی های ارمنستان با نام ارمینیه یاد شده است.‏

13- Samarra، پایتخت عباسیان در نیمه نخست سده نهم میلادی

14- Ghevond  Alishan‎‏ (1820ـ 1901م)، شاعر، تاریخ نگار، مترجم و دانش پژوه فرهیخته صومعه  مخیتاریان. برنده نشان  لژیون دنور‏

15- Al Baladhuri‎‏ ،تاریخ نگار و جغرافی دان ایرانی در نیمه دوم سده نهم میلادی (وفات 279ق/ 892م)‏

16- خاندان های آرتزرونی و سیونی

17- Gevorg II Garnetsi ، خلیفه ارمنیان مرسلی (در 877 ـ 897 م)

18- Hayk Nahapet ، پدر اساطیری قوم ارمنی. واژه های «های» و «هایاستان»، که ارمنیان خود و کشورشان را با آن اسامی می شناسند، از همین نام «هایک» اقتباس شده اند.

19- Hovhannes V Draskhanakerttsi ‎‎(898- 929)

20- Stepanos Tarontsi ‎‏ ،تاریخ نگار عهد خلیفه سرکیس اول ‏سوانتسی ملقب  به ( ‏Asoghik‏ ) که در ارمنی گوینده و راوی معنی می دهد.‏‎

21- John Tzimiskes ‎‏ ‏(925 ـ 976م)، امپراتور روم شرقی

22- Dvin ‎‏ ‏،پایتخت ارمنستان در 336 ـ 428 م و از آن پس، جایگاه والی ایران  در ارمینیه. اکنون، در استان آرارات جمهوری ارمنستان قرار دارد.

23- Kümbet Mosque، به معنای مسجد گنبدی

24- شورای خلقیدون  چهارمین نشست جهانی کلیسا‎ ‎‏ است. این نشست در اکتبر 451م در شهر کلسدون‎ ‎نزدیک قسطنطنیه ‏برگزار شد. هدف از تشکیل این شورا که، به دست امپراتور بیزانس تشکیل شد، بررسی عقاید روحانیان عالی رتبه مسیحی در باره  تثلیث و تعیین یک برداشت واحد و پذیرفتنی در این باره در کل دنیای مسیحیت بود. ‏

25- شهری در کنار تنگه بسفر و نزدیک قسطنطنیه. امروزه بخشی از شهر استانبول است.‏

26- ظاهراً، سران دودمان باگراتونی، به عدم تمرکز در اداره سرزمین خود اصرار داشتند. از این رو، لوری (تاشیر)، ناحیه ای‏ در شمال شرقی قلمرو خود را به شاهزاده گورگن واگذار کردند تا پادشاهی خود را در آن ناحیه بنا نهد. از میان پادشاهی های ‏خاندان باگراتونی لوری تا 1113م و سال ها پس از سرنگونی پادشاهی های قارص و آنی دراستان های واناند و شیراک ‏به دست ‏سلجوقیان به حیات خود ادامه داد.‏

27- Battle of Manzikert

28- یا عهدنامه قصر شیرین که در پایان جنگ های صد و پنجاه ساله ایران و عثمانی در عهد صفویان میان این دو‏ قدرت  منطقه منعقد شد.‏

29- pashalik‏ ‏، یا پاشالیق در ترکی به معنی منطقه یا ایالتی است که به دست نظامیان یک حکمران اداره می شود.‏

30- فیلد مارشال آرتور ولزلی(‏Arthur Wellesley‏)،  اولین دوک ولینگتون، 1769 ـ 1852م

31-  Benjamin Disraeli ‏(‏‎1804‎‏ ‏‎ـ‎‏ 1881م) ، نویسنده، و سیاست مدار. وی برای دو دوره به نخست وزیری بریتانیا منصوب شد.

32- Navarino ، این جنگ در 1827م به استقلال کشور یونان انجامید.‏

33- اوت 1914ـ نوامبر 1918م

34- Christopher J. Walker, «Kars in the Russo-Turkish Wars of the Nineteenth Century», Armenian Kars and Ani (California: Mazda Publishers 2011), p. 207ـ 223‎.

35- Nusaybin ، شهری در جنوب شرقی ترکیه در مرز سوریه، به ارمنی  نیسیبین ‏

36- Konya ، شهری در جنوب غربی آناتولی

37- Muhammad Ali Pasha ، بنیان گذار و والی مصر نوین، 1749ـ 1869م

38- bashibozook ، نیروهای نامنظم متشکل از اوباش مسلح

39-  Kurudere ، ایالت مرسین ترکیه کنونی

40- General Vasily Behbudov ‏(1791ـ 1858م)، فرمانده نیروی زمینی روسیه تزاری در قفقاز. وی ارمنی و گرجی تبار بود.‏

41-  B.W.Walker ، وی همچنین به قپودان پاشا معروف بود.‏

42- Hobart Hampden ، معروف به هوبارت پاشا‏

43- Adolphus Slade ، افسر نیروی دریایی، معروف به مشاور بیگ

44- Richard Guyon ‎ ، معروف به خورشید پاشا

45- Colonel William Fenwick Williams ، ناظر بریتانیایی در قارص

46- Lord John Manners ‎ ، سیاست مدار بریتانیایی

47- Abeghian,ibid. , p.451.‎

48- Ashot A. Melkonyan, «The Kars Oblast 1878 -1918», Armenian Kars and Ani, Edited by Richard G. ‎Hovannisian (California: Mazda Publishers 2011), p. 223 ـ 244‎‎.

49- Karsskaya Oblast

50- Molokan ، مولوکان نام فرقه ای مذهبی از تبار روسی است که در نیمه دوم سده هجدهم در روسیه تزاری در نتیجه تضاد روزافزون بین ‏رژیم فئودال و کلیسای ارتدوکس روس و مردم عادی به وجود آمد. این فرقه بر اساس باور به « مسیحیت راستین» ‏مبرا ازتشریفات و آداب و حذف روحانیان کلیسای ارتدوکس روس، بنا شده. به همین دلیل، مورد غضب هیئت دینی ـ سیاسی ‏حاکم بود. ‏درآغاز سده نوزدهم میلادی بیشتر اعضای این فرقه به تدریج از زادگاه خود رانده شدند. اسکان آنان در استان قارص (قفقاز‏ غربی)  دو هدف را دنبال می کرد. نخست حفظ تمامیت کلیسای ارتدوکس روس و سپس، پر کردن خلاء ناشی ازتَرک جامعه مسلمان قارص ـ پس از استقرار حاکمیت روس ـ با جمعیتی متشکل از اتباع روس. طی سده نوزدهم جامعه کوچک مولوکان های ارمنی در قارص به وجود آمد. مولوکان ها، پس از اشغال قارص به دست ترک ها، در1920م اکثراً به امریکا مهاجرت کردند. خانواده شاکاریان معروف ترین این مهاجران بود که در کالیفرنیا ساکن شدند و در امور خیریه شرکت بسیار فعال داشتند. جامعه کوچکی از مولوکان ها در حال حاضر در اطراف ایروان و لوری در شمال شرقی ارمنستان ساکن هستند.

51- oblast

52- Rouben Der Minassian‏ ‏، فعال معروف سیاسی ـ اجتماعی

53- Grigory Golitsin ، شاهزاده روس  و حاکم قفقاز. وی در 1896 ـ 1904م فرمان مصادره اموال کلیساهای ارمنیان قفقاز را صادر کرد.

54- Akhalkalak ، شهری در استان جاواخک گرجستان کنونی،‎ ‎‏ هم جوار مرز شمالی جمهوی ارمنستان که در سده های پیشین بخشی از ارمنستان کبیر بود. ‏این استان را تامار، شاه گرجستان، در سده دوازدهم میلادی به خانواده زاکاریان اهدا کرده بود.‏

55- Akhaltsikhe، شهری در ایالت جاواخک، در جنوب گرجستان کنونی

56- Mikayel Malkhasyan,  Population of Kars Oblast (Yerevan: YSU Publication, 2015), p.61‎(ysu.am/files/ 6-1512481748-.pdf‎).

57- شمار جمعیت قارص در 1915م  در کل به ‏‎405,000‎نفر می رسید، که  ‏‎123,000‎تن از آنان ارمنی بودند.‏

58- اِرگیر ، به زبان مصطلح عامیانه ارمنیان

59- Sasoun ، دهمین استان ارمنستان کبیر و  بخشی در استان باتمان در جنوب شرقی ترکیه کنونی

60- Sarkis Kukunian، عضو حزب داشناکسوتیون. تولد در دهستان نیژ در جمهوری آذربایجان کنونی، در1863م و وفات در زندان روسیه، در ‏‏1913م

61- آرشاک گاوافیان معروف به کِری (دایی)، از فداییان بنام ارمنی و فرمانده گردان چهارم

62- Hunchakian Social Democrat  Party‎ ، نخستین تشکیلات اجتماعی در عثمانی (تأسیس 1887م). این حزب، به دست‎ ‎گروهی از ارمنیان تحصیل کرده در اروپا ، ‏ با هدف کسب آزادی ارمنستان غربی، در عثمانی تشکیل شد.

63- Stepan Zorian ، با نام تشکیلاتی روستوم (‎(Rostom‏(1867 ـ 1919م)‏

64- برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد آرام مانوکیان ر.ک: «آرام مانوکیان، بنیان گذار جمهوری ارمنستان»، پیمان، ش84 (تابستان1397): 153 ـ 204.

65- Treaty of  Brest -Litovsk ، این معاهده بین حکومت بلشویک روسیه و کشورهای عثمانی، آلمان، اتریش، بلغارستان و … به‎ ‎امضا رسید و به شرکت ‏روسیه در جنگ جهانی اول پایان داد. شهر برست لیتوفسک در کشور بلاروس کنونی، در زمان عقد قرار داد در‎ ‎اشغال آلمان بود. ‏روسیه استان قارص را بر اساس این قرارداد به عثمانی واگذار کرد.

66- ‎‎Richard H. Hovannisian, The Contest for Kars1914 -1921. The Strategic Position of Kars (California: 2011), p.272 ـ 319‎

67- K.M. Davie

68-   از مخالفان عقیدتی آتاتورک

69- Oltu & Ardahan‏ ‏، بخش هایی در شمال و غرب ـ در استان ارزروم کنونی ترکیه

70-  Christine Melkonyan, Relations Between the USSR and Turkey: the Armenian Question, Problem of the Black Sea Passages and Allies (1945-1947)(Yerevan: National Academy of Sciences of the Republic of Armenia, Institute of Oriental Studies, 2013)(in Armenian).‎

71-  1969)‏ Franz von Papen-‏

72-Bose Turk

73- Gray Wolves ‏، گروه افراطی راست گرا  ‏‎ ‎ ‏‎ ‎

74- درخواست اتحاد جماهیر شوروی به جز قارص، بخش آرداهان در مرز جمهوری سوسیالیستی گرجستان و نظارت بر تنگه های بسفر و داردانل را نیز شامل می شد.

75- Vyacheslav Molotov‏ ‏، سیاست مدار برجسته روس. بلشویک و همفکر استالین‏‎ ‎

76- Selim Rauf Sarper‏ ‏، سیاست مدار و وزیر امور خارجه ترکیه از 1960 تا 1962م‏

77- وسعت ارمنستان امروزی 29600 کیلومتر مربع است.

78- Mustafa İsmet İnönü‏‏، دومین رئیس جمهور ترکیه 1938 ـ 1950م

79- William Harriman، سیاست مدار امریکایی و سفیر امریکا در شوروی هنگام جنگ جهانی دوم

80-Izvestia

81- hürriyet

82- Andrei Gromyko ، سیاست مدار کمونیست. سفیر کبیر شوروی در امریکا و وزیر امور خارجه شوروی در 1957ـ 1985م

83- Harry Truman ‏(1884 ـ 1972م)، سی وسومین رئیس جمهور ایالات متحده امریکا

84- جنگ سرد عملاً در 15 مارس 1946م با نطق وینستون چرچیل در شهر فولتن (‏Fulton‏) امریکا شروع شد. تاریخ شروع و پایان آن را از 1947 ـ 1991م ثبت کرده اند.‏

85- Vahan Derian ‏‏(1885ـ 1920م)، شاعر معروف و محبوب ارمنی. مجموعه اشعار او به نام یرگیر نائیری در 1915م درروزنامه مشاک ‏منتشر  شد.

86- Vartan Matiossian, « Charents: Mourning the Loss of Kars », in Armenia Kars and Ani, Editor: Richard G. Hovannisian (California: Mazda ‎Publishers, 2011), p. 319 ـ 349; Charents (Yerevan: Armenian SSR Publication 1960), vol 5(Armenian)‎.

87- دو سال نخست اولین جمهوری ارمنستان. این جمهوری تنها دو سال و نیم عمر داشت و در 1921م، به دست ارتش سرخ روسیه ساقط شد.‏

88- سوقومون سوقومونیان، با اسم مذهبی کومیتاس، روحانی و موسیقی دان شهیر و پدر موسیقی ارمنیان است. کومیتاس، که در 1915م همراه با ‏دیگرمتفکران ارمنی ترکیه عثمانی دستگیر و راهی کشتارگاه اورفا شده بود، با فشار سیاست مداران اروپایی به قسطنطنیه باز ‏گردانده ‏شد. او، که در بین راه شاهد درد هم مسلکان خود شده بود، دچار اختلالات روانی شد و در نهایت، در 1935م در بیمارستان روانی پاریس در‏گذشت. کالبد او را، بنا بر وصیت خود وی، به ارمنستان آوردند و در  بخشی موسوم به کومیتاس در گورستان ایروان به خاک سپردند.‏

89- از اسطوره های ارمنی، ملقب به اژدهاکش، خدای رعد و برق، شجاعت و پیروزی ارمنیان

90- Եղիշե Չարենց . հատոր 5-րդ.Երևան : Հայպետհրատ Հրատարակչութիւն, 1966 ،مجموعه نوشته های یقیشه چارنتس (ایروان، 1966)، ج5.

91- Marietta Shaginyan

92- آودیک ایساهاکیان (1875 ـ 1957م)، شاعر، نویسنده، فعال اجتماعی، مترجم و عضو انجمن نویسندگان ارمنستان ازسال 1936م‏‏

93- فدراسیون انقلابی ارمنی، تأسیس در 1890م

94- بر اساس متن اصلی به زبان ارمنی

95- مجموعه شش جلدی اشعار چارنتس ( ایروان، 1962م)، ج1.

96- آشوق (یا عاشق) به نوازندگان، ترانه سرایان مردمی و نقالان عمومی ارمنی اطلاق می شد که اشعاری عاشقانه درباره بهار، ‏طبیعت، سنت ها و … می سرودند. آشوق ها در سده هجدهم میلادی در اشعار خود از واژه های فراوانی که ریشه در زبان فارسی داشتند ‏استفاده می کردند.‏

97- Samuel Beckett ‏‏(1906ـ 1989م)، نویسنده، شاعر، مترجم و کارگردان ایرلندی که به هردو زبان انگلیسی و فرانسه تسلط داشت.

98- به کار گیری واژه « ثمر»  به جای واژه « کلمه» در مصراع اول غزل، موضوع مناقشات ادبی بوده. در این ترجمه از واژه « ثمر» مترادف واژه «بار» که در زبان ارمنی معنای میوه یا ثمر می دهد، استفاده شده است.  سه دلیل برای این انتخاب ارائه می شود . نخست اینکه در متن ‏اصلی غزل به زبان ارمنی، چاپ شده در مجموعِه اشعار چارنتس (نک. پانوشت 1 ص 61 )، مترادف واژه « ثمر» نوشته ‏شده. دوم اینکه شاعر به استناد علاقه خود، در همه اشعارش در داقاران  از کلماتی با ریشه فارسی استفاده کرده (واژه «بار» در ‏ارمنی به معنای میوه یا ثمر در فارسی استفاده می شود) و سوم اینکه واژه  « بار» مرقوم در مصراع اول هم وزن «لار» (به معنی ‏تار) در اولین مصراع  زوج همان بیت است و نه معادل تلفظ واژه «کلمه» در زبان ارمنی.‏

99- گریکور نارکاتسی(951 ـ 1003م)، فیلسوف در الهیات و مسیحیت و رکن اصلی رستاخیز ادبیات فلسفی ارمنیان. نویسنده منظومه ‏فلسفی و جاودانه نارک. ‏

100- ناهابد کوچاک شاعر قرون وسطا و یکی از نخستین آشوق های ارمنی در سده شانزدهم میلادی‏

101- آرارات از دو کوه ماسیس یا آرارات بزرگ و سیس یا آرارات کوچک، تشکیل شده است.‏

102- ‎‎David Stephen Calonne.G. I. «Gurdjieff’s Spiritual Quest in Kars and Ani», Armenian Kars and Ani (California: ‎‎ Mazda Publishers, 2011), p. 349 ـ366‎; P.D.Ouspensky, The Fourth Way (New York: Vintage Books, 1971‎).

103-‎‎Frank Lloyd Wright

104- ‎‎Henry Miller‎

105- ‎‎Lincoln Christin‎

106- ‎‎Bob Dylan

107- ‎‎Idris Shah‎

108-James Joice

109-‎‎Peter Brook‎

110- ‎‎George Orwell‎

111- Surrealism and Dadaism‏ ‏، جنبش های هنری ای بودند که در دهه 1920م، به ظهور رسیدند و مباحثی چون واقعیت و رؤیا را ‏فراهم ساختند.‏

112- Boorsh‏ ، کشیشی از پیروان مذهب ارتدوکس روس

113- Bogachevsky‏ ، کشیش جوانی که در کسوت راهب به صومعه کوه آتوس (‏Athos‏) در یکی از جزایر یونان رفت. مجتمع‏ صومعه آتوس، کهن ترین مرکز راهبان ارتدوکس است که تأسیس آن به دوران امپراتوری بیزانس باز می گردد.‏

114- Charles Stanley  Nott‏ ‏(1887ـ  1978م)، نویسنده، مترجم، ناشر انگلیسی، شاگرد و مرید فلسفه گورجی اف که منطق الطیر عطار ‏نیشابوری را در 1954م به انگلیسی ترجمه کرد.‏

115- Georgios Georgiadis

116- Gilgamesh ، پادشاه سومر در 2800 ـ 2500 پیش از میلاد و قهرمان حماسه ای به همین نام. داستان گیلگمش در 1847م در کتابخانه ‏آشوربانیپال کشف و در 1970م، ترجمه شد. شباهت این حماسه با متن انجیل عبری توجه بسیاری را بر انگیخته است.‏

117- Gregory the Illuminator ، ارمنستان در 301م به دعوت او مسیحیت را پذیرفت و دین رسمی کشور اعلام کرد. ‏

118- سنگ رشید یاسنگ رزتا ( ‏Rosetta Stone‏ )، متشکل از نوشته ای به دو زبان یونانی و هیروگلیف که بر قطعه سنگی ‏از سه جنس مختلف گرانیت، کوارتز و سیلیکن ثبت شده. این کتیبه قدیمی، متعلق به 196 پیش از میلاد است که در ‏‏1799م دراسکندریه مصر کشف شد و اکنون، در  موزه بریتانیا نگهداری می شود.‏

119- گورجی اف در داستان های بیلزه بوب برای نوه اش، به گفته های منسوب به ملا نصرالدین اشاره های بسیار کرده است.‏

120- درباره واقعی بودن جنگ تروا یا ریشه های اسطوره ای آن اتفاق نظر نیست. اغلب آن را اسطوره ای می دانند.

121- شهر، جزیره، قاره یا تمدن گمشده اساطیری پیش از تاریخ که به  زیر آب رفت. این داستان با طوفانی که جهان را فرا گرفت ‏و کشتی نوح را بر فراز کوه آرارات ارمنستان قرار داد و تولد دوباره نسل بشر شباهت دارد. افلاطون پیش تر از آتلانتیس و ‏گنجینه مادی و معنوی تمدن 12000 ساله آن یاد کرده است.‏

122- 1985)- ‎‎Robert Graves‏  (1895 ‏

123- ‎‎David Lawrence (1885-1930) ‏‏

124- صومعه ای در شمال ارمنستان کنونی. ساخت آن در سده دهم میلادی آغاز شد و در 1181م به پایان رسید.  نام ساناهین، ‏به تعبیری، در زبان ارمنی «سا ـ نا ـ هین» معنا می دهد، یعنی این قدیمی تر از آن است، که به صومعه قدیمی هاقباد‎ ‎‏ در ‏شمال شرقی ارمنستان اشاره دارد.‏

125- Meeting With Remarkable Men ، نوشته معروف گورجی اف

126- Sarmoung Brotherhood ، با اینکه در نوشته های ایدریس شاه به جامعه صوفی هایی به نام سارموری در اطراف ‏آمودریا، اشاره شده،  به نظر می رسد که  ‏این نام و افسانه های مربوط به آن زائیده تخیلات گورجی اف است. ‏

127- واژه  ‏Merkhava‏ به استناد معنای « ارابه خدایان»، در زرادخانه اسرائیل بر تانکی پیشرفته اطلاق شده است.‏

128- John Godolphin Bennett ‏(1897ـ1974م)، او در سال های بعد هماهنگی کلاس های گورجی اف در لندن را بر عهده گرفت. گورجی اف از اوایل 1949م ، به نت را نماینده خود در انگلستان معرفی کرده بود.‏

129- نوشته ‏‎ Pyotr Demianovich Ouspenskii(1878 ـ 1947م)، فیلسوف روسی، شاگرد و همکار معروف گورجی اف،‏ در کتابی به همین نام (‏The Fourth Way‏) اصول فلسفه گورجی اف را تشریح کرده است.‏

130- ‎‎Fakir, Sufi, Yogi‏

131- ‎‎Sacre Dance

134- Thomas de Hartmann‏، موسیقـی دان اوکراینی تـبار سـده نوزدهـم میلادی که با موسیـقی دانان بنـامی چون ریمسکی کـرساکف ‏(‏Nikolai Rimsky-Korsakov) همکاری داشت. او، که از شاگردان مکتب گورجی اف و همکار او بود، بعدها جزو ‏بنیان گذاران بنیاد گورجی اف در نیویورک شد. ‏

منابع:

Եղիշե Չարենց . հատոր 5-րդ.Երևան : Հայպետհրատ Հրատարակչութիւն, 1966.

Calonne, David Stephen. «G. I. Gurdjieff’s Spiritual Quest in Kars and Ani». Armenian Kars and Ani. Editor ‎Richard G. Hovannisian. California: ‎‎ Mazda Publishers, 2011..

Charents. Yerevan: Armenian SSR Publication, 1960, vol 5 (Armemian)‎

Greenwood, Tim. «The Emergence of The Bagraduni Kingdoms of Ani and Kars». Armenian Kars and Ani.California: Mazda Publishers, 2011.

  1. Robert Hewsen. «The historical Geography of Ani and Kars». Armenian Kars and Ani. Editor ‎Richard G. Hovannisian. California: Mazda Publishers, 2011.

Hovannisian, Richard H. The Contest for Kars.1914 -1921. The Strategic Position of  Kars.California: 2011.

Malkhasyan, Mikayel. Population of Kars Oblast. Yerevan: YSU Publication,  2015.

Matiossian, Vartan. «Charents: Mourning the Loss of Kars », Armenia Kars and Ani. Editor ‎Richard G. Hovannisian. California: Mazda ‎Publishers, 2011.

Melkonyan, Ashot A.  «The Kars Oblast 1878 -1918», Armenian Kars and Ani.

Editor ‎Richard G. Hovannisian. California: Mazda Publishers 2011.

Melkonyan, Christine.  Relations Between the USSR and Turkey: the Armenian Ques- tion, Problem of the Black Sea Passages and Allies (1945-1947). ‎Yerevan: . National

Academy of Sciences of the Republic of Armenia. Institute of Oriental Studies. 2013.

Ouspensky, P.D. The Fourth Way. New York: Vintage Books, 1971‎.

Walker, Christopher J.  «Kars in the Russo-Turkish Wars of the Nineteenth Century», Armenian Kars and Ani. Editor ‎Richard G. Hovannisian. California: Mazda Publishers, 2011‎.

ysu.am/files/6-1512481748-.pdf‎‏ ‏

فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 87

سال بیست و سوم | بهار 1398 | 184 صفحه
در این شماره می خوانید:

قـارص زادگاه یقیشه چارنتس و گئورگ گورجی اف

نویسنده: رافی آراکليانس فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 87 ‎‏«من مي دانم که او وجود دارد ... وجود داشت، کهنه مثل خون من... ‏ ‏ او آنجاست. مي بينمش. لمسش مي کنم و وقتي...

واسپـوراکان سرزمین یادمان های فرهنگ و تمدن ارمنی

نویسنده: آرپی مانوکيان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 87 خيزش خاندان هاي بزرگ ارمني، که از مدت ها پيش در برابر خلفاي عرب و امپراتوري بيزانس آغاز شده بود، پس از 455سال...

اسنـاد، حقـایق و انـکار

مروری بر کتاب فرمان کشتار اثر تانر آکچام نویسنده:آرميک نيکوقوسيان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 87 نگاهي مختصر بر نژاد‌کشي ارمنيان نژادکشي ارمنيان(1) از سوي‌ حاکمان وقت...

نامه سردبیر روزنامه علمدار ترکیه به دادگاه نظامی استانبول در 1919م

(به مناسبت صدمين سالگرد  تشکيل دادگاه های نظامی ترکيه عليه عاملان نژادکشی ارمنيان) نویسنده: احمد کاردين / ترجمه: ايساک يونانسيان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 87 سخن مترجم...

صحت نامه های بهاءالدین شکیر،رئیس تشکیلات مخصوص ترک های جوان،درخصوص دستور نابودی ارمنیان

نویسنده: تاتر آکچام / ترجمة ايساک يونانسيان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 87 پروفسور تانر آکچام، مورخ و نويسندة ترک، سال هاست که در خصوص مسئلة نژادکشي ارمنيان تحقيق ‏و...

بازسازی کلیسای سورپ خاچ مرهمی بر سرگذشت رمزآلود و محزون ارمنیان

(گفت و گو با زاکاريا ميلدان اوغلو، معمار ارمني تبار ترکيه) نویسنده: گريگور قضاريان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 87 مقدمه کليساي سورپ خاچ (صليب مقدس) بنايي با بيش از هزار...

بوگدان سلطانف

نویسنده: شاهن هوسپيان فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 87 هنرمندان ارمني جلفاي اصفهان از اوايل قرن هفدهم ميلادي با هنر نقاشي دورة صفوي آشنا شدند. اين موضوع هم زمان با نفوذ...

کتاب بانک عثمانی

 در سی و دومين نمايشگاه بين‌المللی کتاب تهران نویسنده: دکتر قوام الدين رضوی زاده فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 87 اشاره نخستين بار در 15آوريل 2019 م بود که پيامي از خانم...

بزرگداشت ‎‏ نقش ارمنیان در تئاتر ایران‏

روابط عمومی مؤسسه ترجمه و تحقيق هور فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 87 مراسم بزرگداشت نقش ارمنيان در تئاتر ايران و تجليل از دست اندرکاران ارمني تئاتر ‏کشور در 25 خرداد...