فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۲۰

سیری در کتاب تاریخ جلفای اصفهان

نویسنده: دکتر عبدالحسین فرزاد

من بر این باورم که تاریخ تاریک است. تاریخ را همواره سران و سلاطین نگاشته اند. از این رو پژوهشگر تاریخ کمتر می تواند به تاریخ شاهان اعتماد کند.

آقای گردن اسمیت با هنری استینگ[۱] شاعر و خوانندۀ معاصر انگلیسی می گوید:

تاریخ چیزی به ما نمی آموزد

تاریخ مکتوب ما مجموعه ای از جنایت است:

معمارن عصر،

زورمند و به ننگ آلوده

مادر اختراع

ستم به طبقۀ متوسط

ترس همیشگی از کمبود، و جور و جفای زادۀ آن… [۲]

به گمان من ادبیات به ویژه ادبیات داستانی، می تواند تاریخ حقیقی ملت ها را بیش از خود تاریخ به ما نشان دهد.

آنچه اکنون به نام تاریخ ملل در اختیار داریم ما را به کالبد شکافی راستین جوامع و گروه های اجتماعی مختلف هدایت نمی کند. ما تنها آن جنبۀ قابل رؤیت مردم را تحت ممیزی و سانسور حکومت ها قرار گرفته است و به عنوان جامعۀ راستین به ما القا شده، در اختیار داریم.

کمتر می توان کتبی در باب تاریخ یافت که به درستی بیان کنندۀ واقعیت جامعۀ مورد گزارش باشد، به بیان دیگر واقعیت همواره به نفع حکومت ها تحریف می شود.

از میان تواریخ فراوانی که در ایران نوشته شده است شاید کتاب ارجمند تاریخ بیهقی تا حدی استثنا باشد. زیرا از خلال این کتاب می توان تصویری تا حدی روشن از روزگار سلسلۀ غزنوی به دست آورد. هرچند که این تصویر بیشتر طبقۀ حاکم را به ما نشان می دهد. با این حال خود غنیمت است.

 

دکتر عبدالحسین فرزاد

یکی از برش های تاریخی ایران که همواره مرا رنج می دهد، تاریخ عصر صفوی است. صفویان با آنکه بالقوه توان اموری فراوان در حوزۀ پیشبرد کشور داشتند، متأسفانه به جهت ساختار دیکتاتوری آمیخته با هرج و مرج پنهان نتوانستند سود چندانی به ایران برسانند. این هرج و مرج پنهان در روزگار جانشینان شاه عباس، چهرۀ خود را نشان داد و چند امیر فغان را بر سلطۀ صفویان مفهوم جامعۀ مبتنی بر حکومت مطلقۀ فردی و استبدادی بود و نظریۀ حق من جانب الله، مایۀ تحکیم موقعیت شاه شده بود. این حکومت روزافزون مطلقۀ مذهبی در همۀ شئون اجتماعی و حیات سیاسی تأثیر کرد. [۳]

در سدۀ هفدهم میلادی، همزمان با گیرودار جانشینان شاه عباس، بر سر مسائلی بسیار ابتدایی و ساده، اروپا کم کم از خواب غفلت بیدار می شد و زمینه را برای انقلاب صنعتی شده آینده فراهم می آورد.حکومت صفویان در ایران با همۀ شهرتی که دارد متأسفانه بجز برخی خدمات شاه عباس که آن هم به جهت حفظ اقتدار خودش بود تا وضعیت کشور، کار چندانی از پیش نبرد. زیرا اصل دیکتاتوری حذف مردم از صحنه است.بسیاری از بخش های تاریخ ایران به وسیلۀ دیگران نوشته شده است، یعنی کسانی که به نوعی با حکومت درگیری داشته اند. بنابرین تواریخی که مورخان درباری پرداخته اند با آنچه غیر وابستگان نوشته اند بسیار متفاوت است.

از جمله کتبی که بخش هایی پنهان از تاریخ عصر صفوی تا دورۀ قاجاریه را آشکار می کند، کتاب ارجمند تاریخ جلفای اصفان است. مؤلف این اثر خواندنی مرحوم هاروتیون درهوهانیان از فضلای ارمنیان اصفهان است. او در سدۀ نوزدهم میلادی می زیست و با آنکه عمر کمی (۴۳ سال) داشت آثاری فراوان از خود به یادگار گذاشت. از برخی آثار وی چنین برمی آید که او نویسنده و مورخی متعهد و مسئول بوده است:

مصیبت قوم ارمن بر ساحل رود ارس. درهوهانیان در این اثر رنج و درد ملت ارمن را به هنگامی که به دستور شاه عباس از ارس عبور داده می شوند بیان می کند.

به گمان من اگرچه درهوهانیان در تاریخ جلفای اصفهان در صدد پیگیری مسائل جلفائیان است، اما به طور غیر مستقیم بخش های جالبی از تاریخ حکومت ایران را نیز بیان می کند.

آقای هاروتیون درهوهانیان کتاب تاریخ خود را همچون اثری ادبی آغاز می کند. معمولاً رمان ها و داستان های قوی در همان پاراگراف نخست یا سطور اول همچون براعت استهلال، درونمایه و حال هوای کلی اثر را به خوانندۀ خود القا می کنند. مثلاً کتاب رشک انگیز بوف کور اثر صادق هدایت این گونه آغاز می شود: «در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح را در انزوا می خورد و می خراشد.» خواننده از همین ابتدای داستان خویشتن را برای مقابله با مسائلی تا حدی نا متعارف و غیر قابل انتظار آماده می کند.

آغاز داستان بیگانه اثر آلبر کامو چنین است: «امروز مادرم مرد، شاید هم دیروز، نمی دانم.» خواننده از همین جا متوجه می شود که راوی داستان فردی بیگانه و غیر عادی نسبت به فرم زندگی، زیرا مرگ مادر برای همۀ انسان ها غم انگیز است.

 

کتاب تاریخ جلفای اصفهان

تاریخ جلفای اصفهان که اکنون در برابر من است، این گونه آغاز می شود: «پس از برافتادن استقلال، خانۀ ارمنیان میدان جنگ های ویرانگر شد که هر زمانی شکار زورمند تری می شد. گاهی بیرق ایران و زمانی بیرق عثمانی در انجا برافراشته می گردید.» (ص ۱)

بنابرین درهوهانیان ما را برای شنیدن سرگذشتی غمبار آماده می کند. سپس این گونه ادامه می دهد: «…اما در اوایل قرن شانزدهم، ارمنستان زیر سیطرۀ عثمانی قرار داشت. طرز حکومت عثمانی براساس بربریت استوار بود…خراج سالانه با شکنجه و چماق بدون حساب و کتاب گرداوری می شد. ارمنیان به دلیل پیروی از مذهبی دیگر، در نظر این ستمگران، پست و حقیر می آمدند…» (ص ۱)

به بیان دیگر مؤلف یک روایتگر صرف نیست، بلکه تاریخ را با تعبیر و نظرگاه خودش بیان می کند. بنابرین همواره از ادبیات مدد می گیرد و در همان جا دربارۀ عثمانی ها می گوید: «حتی شرف هم از ترس ستمگران گریخته بود.»

می دانیم که غربی ها همواره در این اندیشه بودند تا میان دولت عثمانی و صفوی پیوند آشتی پایدار نگردد. آنان برای جلوگیری از پیشرفت عثمانی ها در اروپا، چنان دیدند که حکومت شیعه مذهب صفوی را علیه آنان تحریک کنند و از سوی دیگر عثمانی های سنی مذهب را نسبت به صفویان کینه توزتر کنند.

اگر شاه عباس ارمنیان را که از ستم عثمانی ها به او پناه برده بودند با آغوش باز پذیرفت، هدف اصلی اش نوعدوستی نبود، بلکه او در اندیشۀ کوبیدن دولت عثمانی بود.

از این رو به ارمنیان وعده های فراوان داد. اما هنگامی که شاه عباس قلعۀ ایروان را محاصره و سپس بعد از هشت ماه تسخیر کرد، چند تن از بزرگان ارمنیان را نزد خود خواند و «از آنان خواست دیونی را که به دولت عثمانی بدهکار بودند به خزانۀ دولتی بپردازند. هیچ شکایت و التماسی مسموع نیفتاد. کاتولیکوس، حیران از وضع پیش آمده گفت: خیلی دیر فهمیدم که وعده (و وعید) های شاه در حکم باد بوده و آنها برای مفت به چنگ آوردن دل ما بوده است. ارمنیان زیر فشار و شکنجۀ محصلان مالیاتی مجبور شدند از دیگران وام بگیرند و دین خود را بپردازند، همان دیونی را که باید به عثمانی می دادند…» (ص ۵).

نویسنده با دید تیزبین خود و با اشراف بر جریان های سیاسی حاکم بر منطقه، تاریخ ارمنیان را می نگارد.

هاروتیون در هوهانیان دربارۀ کوچاندن ارمنیان ساکن ارمنستان به سر حدات ایران تحلیلی موشکافانه ارائه می دهد:

«فکر ژرف نگر شاه عباس به او تلقین کرد که جماعت ارامنۀ ساکن ارمنستان را تا سر حدات ایران بکوچاند و آن سرزمین را خالی از سکنه کند. این کشور ویران کردن دو فایده داشت: یکی آنکه ولایات و دهات خالی از سکنه می شد و دارایی آنها به یغما می رفت و زمستان که قشون عثمانی آنجا می رسید بی آذوقه می ماند و از تهیۀ مایحتاج خود عاجز می ماند و شاه زودتر می توانست بر آنها غلبه کند..دیگر آنکه بر جمعیت مالیات پردازان کشور خویش می افزود…» ( ص۹)

در هوهانیان همچنین به نکته ای اشاره می کند که من آن را در جایی نشندیده ام. او معتقد است که شاه عباس با کوچاندن ارمنیان به داخل ایران، می خواست به وسیلۀ آنان تجارت ایران را رونق دهد. زیرا ارمنیان تاجرانی کارآزموده بودند: «مهم تر انکه تجارتی که آرزوی قلب او بود، به کف ارامنه رونق می گرفت. زیرکی و استادی ارمنیان در تجارت در چشم شاه حسادت انگیز بود…» (ص ۹)

می دانیم که این کوچاندن با قساوت بسیار همراه بود و چپاول منازل و کشتار بی شماری از قوم ارمن انجامید.

حادثۀ کوچاندن ارمنیان به جلفای اصفهان یکی از نقطه های عطف در تاریخ ارمنیان ایران است. درهوهانیان از آنجا که مورخی دقیق است، هر چند که آراکل مورخ معروف را بسیار تأیید می کند و گزارش او را که پنجاه سال بعد از این کوچ نوشته شده مورد احترام قرار می دهد، با این وجود، او را مورخ معاصر کوچ نمی داند و می گوید: «بنابراین از لحاظ اعتبار کتاب تاریخ خود، گفته های او را تکرار نمی کنم و به ذکر نوشته های مردان معاصر کوچ، از یادداشت های خطی می پردازم…» (ص ۱۵)

به بیان دیگر درهوهانیان مورخی است که شیوۀ عمل او بر پایۀ اسناد متکی است و سند تاریخی هرچه از نظر زمانی به واقعۀ مورد گزارش نزدیک تر باشد، ارزش علمی بیشتری دارد. در تصحیح نسخ خطی شیوۀ تصحیح انتقادی همین است که ما قدیمی ترین نسخه را اصل قرار می دهیم و اختلافات نسخه های دیگر و متأخر را در پاورقی می آوریم.

بنابرین در هوهانیان، از یک انجیل خطی در کلیسای وانک، که نویسنده در کوچ شرکت داشته، مطالبی می آورد که مرا بی اختیار به یاد قصابی های صهیونیست ها در اردوگاه های آوارگان صبرا و شتیلا می اندازد. ظاهراً گروهی از مردم حاضر نبودند خانه و کاشانۀ خود را ترک کنند و به کوه ها و جنگل ها گریختند اما مأموران شاه صفوی همه را می گرفتند و از دم تیغ می گذرانیدند. گروهی به غار ها پناه برده بودند: «…(سپاهیان ایران) وارد غار شدند. شماری بسیار از پناهندگان را کشتند یا از بالا به زیر افکندند بجز دختران و پسران نوخاسته را که به قصد تجاوز نگه داشتند. اما اینان داوطلبانه خود را به پایین می افکندند و کشته می شدند. در دامنۀ کوه درختان سرو کوهی روییده بودند، اینان روی درختان فرو می افتادند. سرشاخه ها و خار ها به شکم و قلب فرو می خلید و دردم می کشتشان. گیسوی بعضی از زنان به درختان گره می خورد و حلق آویز می ماندند و نفسشان بند می آمد. آن گروه کوچک را هم که جان به سلامت برده بودند با دیگر کوچندگان همراه کردند دارایی آنها را نزد خود پنهان کرده بودند از ایشان گرفتند و به تاراج بردند…» (ص ۱۱)

به این ترتیب جلفائیان به سال ۱۶۰۵ م به اصفهان رسیدند و جلفا در سال ۱۶۰۶ م بنیان گذاشته شد.

خصایل متضاد شاه عباس بسیار مشهور است. که شامل ارمنیان نیز گردید. عنایت و توجه ویژه شاه به ارمنیان بعد از کوچ به ایران چنین شایع شد که شاه ارمنیان را از مسلمانان بیشتر دوست دارد و شاه که از عواقب چنین شایعه ای آگاه بود تصمیم گرفت که به آن خاتمه دهد و نیز ارمنیانی را که اندکی گستاخ شده بودند تنبیه کند بنابرین بر آنان دوباره سخت گرفت. درهوهانیان بر مبنای اطلاعاتی که از یک انجیل خطی به دست آورده می گوید که «بزرگان دل شاه را نسبت به ارمنیان آشفتند». درهوهانیان معتقد است که ستم شاه عباس نسبت به ارمنیان ترفندی بود که از ژرف نگری او بود نه بر اثر نفرت از ایشان.

من نظر درهوهانیان را نمی پسندم زیرا شاه عباس که نسبت به اهل سنت آن چنان کینه توز بود نمی توانست به اهل کتاب عشق بورزد. به گمان من علاقۀ او به ارمنیان صرفاً به جهت سودآور بودن آنان بوده است، زیرا آنان تجارت داخلی را واقعاً رونق داده بودند. تا آنجا که شاه اجازه داده بود که جلفا به صورت جمهوری و تا حدی مستقل اداره شود. هیچ دیکتاتوری در حوزۀ اقتدار خود هیچ گونه خود مختاری را نمی پذیرد مگر اینکه مانند جلفا برایش سودآور باشد.

این تبعیض در میان مردم باعث نفرت آنان از ارمنیان گردید تا آنجا که درهوهانیان می گوید در یک انجیل خطی که در سال ۱۰۵۸ه/ ۱۶۱۱ م تحریر شده چنین آمده است: «با اینکه دل شاه نسبت به ارمنیان نرم بود، اما ساکنان شهر شرور و مخالف و موهن به مذهب ما بودند.» (ص ۵۹)

در بخش های کتاب ارجمند تاریخ جلفای اصفهان درهوهانیان به شرح خاندان ها یا اقوام مشهور ارمنی در جلفا می پردازد و به طور دقیق درباب آنها اطلاعاتی به دست می دهد. این بخش آن چنان دقیق است که مرا به یاد کتاب نهایه الارب فی فنون الادب اثر شهاب الدین نویری (۱۲۷۸-۱۳۳۲ ه) ادیب مصری می اندازد. او نیز در کتاب خود تمامی قبایل عرب را با همۀ شاخه هایشان بیان کرده است.

نخستین خاندانی که در هوهانیان می آورد، سرفرازیان یا شافرازیان ها هستند که از نسل خواجه نظر سردار و سرپرست جلفا بودند. خواجه نظر و برادرش خواجه صفر فرزندان خواجه خاچیک بودند و شاه عباس کبیر را در جلفای قدیم سه روز در منزل خود با تشریفات مفصل پذیرایی کردند.

خاندان دوم قیازاریان ها یا نیازارتیان ها از خاندان جلیل لازاریان بودند که پس از کوچیدن به روسیه به سبب کار های بی مانند خود مشهور شدند.

هم چنان که ذکر خاندان ها در کتاب به پیش می رود، درهوهانیان تاریخ جانشینان شاه عباس و رفتار آنان با ارمنیان را نیز باز می گوید. همچنین از رشد تجارت آنان سخن می گوید. از جمله اینکه بعد ها «از آغاز سال ۱۶۲۶ تا سال ۱۷۲۳ ارمنیان جلفا تجارت ابریشم خام، گوهر های گران بها، مروارید و پارچه های دستباف را میان ایران و هندوستان و روسیه در دست داشتند». (ص ۱۲۷)

به گمان من نکتۀ مهمی که باعث شد ارمنیان جلفا در تجارت رشد کنند درستکاری آنان بود و آنچه شاه ایران را نیز به آنان علاقمند کرد همین امر بود. زیرا در میان ایرانیان شایع بود که ارمنی دروغ نمی گوید.

سیستم تجاری جلفا بسیار دقیق و با حساب و کتاب بود. همه چیز نوشته می شد، همۀ اسناد به تأیید مقام صالح می رسید. اگر اختلافی یا دعوایی بین تجار بر سر معامله ای پیدا می شد، با قطعنامۀ کلانتر و مجمع تجار با صلح خاتمه می یافت. موضوع دعوا با دقت شایسته ای کتباً برای تحقیق به مجمع تجار ارسال می شد. (ص۱۳۳)

درهوهانیان در فصل بیست و ششم کتابش وصیت نامۀ یک تجار جلفایی به نام هوسپ ماکاریان را ذکر می کند که تنظیم و دقت و ظرافت حساب و کتاب در این وصیت نامه نشان دهندۀ عدالت و درست کرداری ارمنیان در تجارت آنان است. در قرآن مجید نیز آیه ای که مربوط به رد و بدل و بده بستان تجاری و استقراض است، طولانی ترین آیه است (سورۀ بقره/آیۀ ۲۸۲) که در آنجا می فرماید چون از یکدیگر قرضی گرفتید آن را مکتوب کنید و باید که کاتبی عادل آن را بنویسد. به بیان دیگر حتماً معاملات و دیون شما باید مکتوب باشد.

فصل بیست و هشتم با پادشاهی سلطان حسین صفوی آغاز می شود که یکی از ننگین ترین روزگاران تاریخ ایران است. درهوهانیان سلطنت او را آغاز فلاکت جلفا و وضع ارمنیان می داند که چندان هم بیراه نیست زیرا این فلاکت برای همۀ ایرانیان بود. طبعاً اهل ادیان و فرق دیگر ستمی مضاعف را تحمل می کردند. آسیب های اجتماعی آن روزگار که درهوهانیان با باریک بینی فراوان می آورد تقریباً همان مطالبی است که رستم الحکما در کتاب رستم التواریخ آورده است. گروهی متدین نما و زاهدان ریایی که تشنۀ قدرت و ثروت بودند، به جهت کم خردی و سست عنصری شاه سلطان حسین، او را آلت دست خود ساختند و ایران را آن چنان آسیب پذیر کردند که زمینه برای طغیان و استیلای افاغنه فراهم گردید. درهوهانیان در این باره می گوید: «..او خلقاً ضعیف النفس و از روحیۀ بلند پروازی که ویژۀ شاهان است عاری بود و از این رو به ملایان جرأت داد که متملقانه و چاپلوسانه نزد او رفت و آمد کنند. بدین جهت وزیران کاردان و خردمند پدرش از چشم او افتادند و به جای آنان ملایان نزد شاه به تملق پرداختند. ملایان به جای آنکه در ادارۀ ملک و ملت از طریق شور و صلاح خود یاور شاه باشند از او غلام دین و مذهب ساختند. بدین لحاظ از آن پس پادشاه تاجدار ایران بازیچۀ دست ملایان شد. قدرت دولت به سستی گرایید، حاکمان شهر ها و قصبات انضباظ و احترام خود را نسبت به دولت وانهادند و بخش اعظم زندگی خود را وقف گردآوردن مالیات به نفع کیسۀ خود کردند و تعلیم سپاه را به هیچ گرفتند…» (ص ۱۴۶)

بنابرین شاه سلطان حسین صفوی به توصیۀ دین فروشان سالوس، اهل ذمه را تحت فشار قرار داد. آنچه درهوهانیان می نویسد و به گمان من بسیار درست هم می گوید، برای یک حکومت اسلامی شرم آور است زیرا نص صریح قرآن، اهل کتاب را می پذیرد و مسلمانان را به ازدواج با آنان و خوردن طعام آنان دعوت می کند. بنابرین هرگز به انان اجباری نباید رواداشته شود تا از بیم و ترس دین خود را تغییر دهند.

درهوهانیان چنین می آورد: «شاه بنابر صوابدید ملایان برای خوار و خفیف کردن ارمنیان به جهت نامسلمانی خندقی کند و فرمانی صادر کرد که ارمنیان چاک گریبان خود را باید از پشت ببندند. بر شانه هایشان کهنه گلیم اندازند و کلاه تکه پاره بر سر گذارند تا از مسلمانان متمایز شوند. سواره به بازار نروند. در ایام بارانی به بازار و دکان وارد نشوند تا مبادا خیسی لباسشان مسلمانان را نجس کند…» (ص ۱۴۷)

در فصل های بعد درهوهانیان به فتنۀ افغان ها می پردازد و سلطۀ محمود و اشراف افغان را بیان می کند، آنان با ستمی که بر مردم رواداشتند روی سلطان حسین را سفید کردند. در ۱۳ مارس ۱۷۳۶ م نادر، شاه ایران شد. در اینجا به تاریخ نادرشاه افشار کاری نداریم تنها از پنجره ای که درهوهانیان به روی ما می گشاید، ستمگری او و اعمالش را در می یابیم. هرچند که او در لشکرکشی عملیاتی نبوغ آمیز انجام داد و دست افغان ها را از ایران کوتاه ساخت، با این حال چون این اقدامات در مسیر امیال شخصی بودند ارزش چندانی نداشتند. لشکر کشی او به هند طمع ثروت هند، هزینۀ جانی و مالی عظیمی بر گردۀ ملت رنج کشیدۀ ایران داشت. بی تردید اهل کتاب به ویژه ارمنیان، که به قول ما سیستانی ها به جهت ذمی بودن، گوشت پیش کارد، به حساب می آمدند، بیش ترین مصائب را تحمل کردند: «نادرشاه نسبت به مال بسیار آزمند و طماع بود و برای تأمین مواجب سپاهیان خود به تاجران ارمنی جلفا ستم بسیار روا داشت و مبالغ هنگفتی اخاذی کرد…محصلان مالیه پس از گرفتن فرمان شاه و نوکران دولتی، مثل گرگ های گرسنه دندان های خود را تیز می کردند و راهی جلفا می شدند…شلاق می زدند…در ها را می شکستند و آتش می زدند و به داخل خانه ها می رفتند و کسانی را می یافتند مثل محکومان به مرگ کشان کشان به سوی میدان می بردند…سینۀ زنان را داغ می کردند و بچه ها را شکنجه می کردند تا پناهگاه پدران و ثروتشان را لو دهند…نی تیز به سرانگشتان دست یا پایشان فرو می کردند، پا ها را به فلک می بستند و با ظلم و تعدی پول جمع می کردند…» (ص ۱۸۵ و ۱۸۶)

چنان که ملاحظه می شود شاید کمتر بتوان این بخش های دردآور را تاریخ شاهان و سلاطین ایران یافت.

درهوهانیان به دنبال اعمال نادرشاه و سپس مرگ او دو مرثیۀ دل انگیز سرودۀ باقراوغلی که از عاشیق ها و نوازندگان مشهور بود، آورده اشت. ای دو مرثیه یکی در ویرانی جلفا و یکی پس از مرگ نادرشاه است. نه در رثای نادر بلکه در رنجی که بعد از مرگ او نیز ارمنیان را رها نکرد.

ستم است که سال به سال افزون می شود

این چه روزگار، این چه دوران است

درد بر درد می غلتد

خدایا

کوه بر کوه تاب نمی آورد این درد ها را (ص ۱۹۲)

از آن پس به دنبال جانشینان نادر کم کم جلفائیان جلای وطن می کنند و به کشور های بیگانه می روند. درهوهانیان چند نامه از جلای وطن کنندگان را آورده که برای خویشان خود نوشته اند و بسیار دردناک است.

درهوهانیان می نویسد که کریم خان زند با جلفائیان مهربان بود و می خواست که جلفا را آباد کند. فرمانی صادر کرد تا همه به خانه های خود برگردند. چند ریش سفید ارمنی به بوشهر و بصره فرستاد اما هیچ کس به شاه و دربار او اعتماد نکرد. بنابرین مجبور شدند بخش های خالی از سکنۀ جلفا را صاف کنند و درخت بکارند. بنابرین بسیاری از خانه ها را مسلمانان تصرف کردند. درهوهانیان لیست کامل این خانه ها را آورده است. برای من نکته جالب در لیست ها این است که درهوهانیان نام مسلمانی که خانه را تصرف کرده نیز آورده است. چند نمونه را می آورم (از صفحۀ ۴۶۸ به بعد):

کوچۀ مار، خانۀ داویدیان ها در تصرف هادی دستگردی.

خانه های گالستانیان ها در تصرف اسماعیل طاقانی.

خانۀ کشیش پیلی پوس در تصرف میرزا زین العابدین.

خانۀ آنا خانم در تصرف شاه عباس.

ظاهراً ارمنیان در دورۀ قاجار ها کمتر آسیب دیده اند. اما داستان معروف شیشه بر ها در روزگار فتح علی شاه نشان می دهد که اگر آزادمردانی چون محمد حسین خان صدر نبودند، جلفائیان کشتار دیگری را در دورۀ زر از خزانه می ربایند و آن را در جایی پنهان می کنند. این کیسه ها از اتفاق به دست چهار شیشه بر ارمنی می افتد که در قصر و حرم شاه کار می کردند و مورد اعتماد او بودند. پس از کشف زرها نزد شیشه بر ها شاه فرمانی صادر می کند که بر مبنای آن تمام جلفائیان باید از دم تیغ بگذرند. اما حضرت اجل محمد حسین خان صدر وزیر اول اصفهان شفاعت می کند و با پرداخت ۲۵ هزار تومان از دارایی خود خشم شاه را فرو می نشاند. اما شاه می فرماید که آن چهار شیشه بر را با خانواده هاشان به تهران اعزام کنند. این چهار تن عبارت بودند از: بابل زاکاریان، مانوک خاچیکیان، هاروتیون درخاچادوریان و الکسی دیئونسی اوسیان.

بابل را زنده در دیگ جوشاندند. مانوک و الکسی را در دهانۀ توپ گذاشتند و شلیک کردند. آراکل، شیشه بر بیگناهی که اصلاً در این ماجرا دست نداشت دستگیر گردید و سپس شقه شد. اما هاروتیون چون با بزرگان مربوط بود با دادن رشوه های کلان از مرگ رهایی یافت و تنها پس از شکنجه و درفش و داغ آزاد شد. کشیشی دانشمند با نام گریگور مرثیه ای در باب قضیۀ شیشه بر ها سروده است که بندی از آن چنین است:

…جلادان سنگدل دور آنها را گرفتند

شکنجه شان کردند، شکنجه های هولناک

با آهن داغشان کردند و ضربه های دلخراششان زدند

در آب جوشان وحشیانه پوستشان را ورقه کردند…(ص ۳۱۸)

در جلد دوم درهوهانیان پس از ذکر بنای کلیسای بزرگ وانک، کتیبه ها، تصویر ها، کتابخانه و چاپخانۀ آن به ذکر خلفای این کلیسا می پردازد.

چنان که معروف است، نخستین کتاب هایی که در ایران به چاپ رسیده، به دست همین جلفائیان بوده است. درهوهانیان می نویسد: «پیشوای مذهبی کلیسای وانک، خلیفه خاچادور گساراتسی چاپخانه ای به دست خود دایر کرد و ماشین چاپ و حروف را شخصاً ساخت و در سال ۱۶۴۱، کتابی با مضمون شرح حال پدران روحانی به چاپ رساند.» ( ص ۳۰۱)

مترجمان برای کامل کردن سخنان درهوهانیان توضیحی در پاورقی آورده اند که از کتاب تاریخچۀ کلیسای وانک اثر میناسیان (۱۹۷۲م) می باشد و خاطر نشان کرده اند که اولین کتابی که در جلفا چاپ شد زبور داوود (۱۶۳۸ م) بود و تنها نسخۀ باقیماندۀ آن در کتابخانۀ بودلیان آکسفورد محفوظ است.

سپس در بخش های بعدی، خلیفه های کلیسای وانک تا آخرین نفر معرفی می شود. نخستین نفر مسروپ است که در زمان کوچ، پیشوای مذهبی بود. دومین نفر ادیب و شاعر گرانمایه خاچادور اول بود که عشق و عطوفت او به قوم ارمن مشهور است. آخرین خلیفه ای که درهوهانیان آورده و در حقیقت نوزدهمین خلیفه است تاتاووس بیگ نظریان نام دارد که از او به عنوان مدیری خردمند یاد شده است.

همچنین در بخش های بعدی، کلیسا های دیگر به دقت با همۀ موقوفات و نیز دیر راهبه ها و مدارس معرفی می شوند و در پایان کتاب عکس هایی زیبا از چند کلیسا چاپ شده است. در این عکس ها ورودی نمازخانۀ کلیسای وانک بسیار دیدنی است زیرا به سبک مساجد ایرانی و محراب آنها است.

همواره سرنوست ارمنیان همچون سایر ملل رنج کشیدۀ جهان برایم قابل توجه و ناراحت کننده بوده است و همچون فلسطین و ویتنام و… حوزه ای برای تجربۀ رنج آدمی می نماید. انسان همواره در برابر ستم از خود چهره ای بسیار قوی تر و پررنگ تر از ستم نشان داده است. یکی از چهره های پر رنگ که من همواره دوستش دارم و به آن عشق میورزم، چهرۀ دلنواز قوم ارمن است. نمی دانم شاید بدان جهت که نیاکان مادریم در روزگاران بسیار دور ارمنی بودند و آن گاه مسلمان شدند.

من از مترجمان فرزانه گله ای دوستانه دارم و ان در بخش ترجمه های شعر است. زحمت و وسواس علمی آنان را در این ترجمۀ خطیر می ستایم، اما من به سادگی از کنار شعر نمی گذارم. هنگامی که کتاب شگفت انگیز صد سال شعر ارمنی را با تدوین و ترجمۀ مترجم توانا و قدرتمند استاد احمد نوری زاده خواندم، شیدایی من به قوم ارمن صد چندان شد. زیرا هرگز به این روانی و زیبایی اشعار ارمنی را نیافته بودم:

اسب غمگین من، کو سوارت؟

او به روزی برخاست

و هماغوش با یال هایی تو

در دور ها تازید

به جستجوی رود سیمگونی رفت که هنوز

دریا پریان را مأواست.

به جستجوی آن نی آتشناکی رفت

که سحرگاهان آواز سر میدهد

اشتیاق و حسرت می باراند

و تابش نور صله می گیرد… (ص ۴۵۱)

من در این شعر آقای واهاگن داوتیان، شاعر معاصر ارمنی، هیبت احمد شاملو و ظرافت اوکتاویو پاز را می بینم.

ای کاش مترجمان عزیز، اشعار و مرثیه ها را به صورت شعر بر میگرداندند تا درد و رنج در گوشت و پوست خواننده نفوذ می کرد. مرثیه های باقراوغلی و دیگران بخشی از تاریخ جلفا است، بخش از اشک های قوم ارمن است که باید به اشک ترجمه گردد.

به گمان من با کتاب صد سال شعر ارمنی و تاریخ جلفای اصفهان عظمت و پایداری قوم ارمن و مظلومیت آنان به بهترین شکل به آیندگان ابلاغ شده است. در مورد فلسطین به جز یکی دو کتاب و چند مقاله که حقیر نوشته است، هنوز اصل قضیۀ فلسطین برای بسیاری از ایرانیان حتی برخی روشنفکران ایرانی مجهول است. در حالی که با همت بلند ارمنیان، تاریخ و اندیشه و احساس آنان با شفافیت تمام در برابر اومانیست های جهان به ویژه ایران گشوده است. تاریخ مردمانی که تنها در اندیشۀ صادقانه ترین ارتباط ها و ایصال با دیگران هستند و جز محقق کردن صلح مطلق میان انسان ها به چیز دیگری نیندیشیده اند.

کتابنامه

استینگ. رز صحرا. ترجمۀ کیوان هنرمند. تهران: نشر مس، ۱۳۸۱.

لمتون، ا.ک.س. مالک و زارع در ایران. ترجمۀ منوچهر امیری، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۲.

پی‌نوشت‌ها:

1-Sting

۲-رز صحرا. ص۸۸.

۳-مالک و زارع در ایران. فصل پنجم.

مقاله های فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۲۰
Facebook
Twitter
Telegram
WhatsApp

فصلنامه های فرهنگی پیمان

سبد خرید