همزمان با تحولات سیاسی و اقتصادی سده هشتم میلادی خاندانهای بزرگ ارمنی،(1) که وارث اراضی و املاک فراوانی بودند، از فرصتهای شکل گرفته در صحنه رویدادهای مشرقزمین بهره بردند و با تکیه بر اقتدار و ثروت خاندانی و ذات نظامیگری خویش مصمم شدند تا ازطریق فتح سرزمینهای همجوار به قدرت و نفوذ بیشتری دستیابند و جایگاه سیاسی خود را در ارکان حکومتی ارمنستان، که به سبب دههها حضور اعراب و دستگاه خلافت تضعیف شده بود، احیا کنند. این رویه سیاسی نجبا و اشراف ارمنی به منظور دستیابی به اقتدار سیاسی نسبت به دورههای پیشین متفاوت بود چراکه این بار یکی از قدیمیترین و مشهورترین خاندانهای ارمنستان، یعنی خاندان باگراتونی(2) با تکیه بر تجربیات پرباری که از گذشته خدمات سیاسی و نظامی خود در دربار پادشاهان اندوخته بودند جایگاه و نقش نخست را در روند حوادث و رویدادهای آتی ارمنستان به خود اختصاص دادند و مسبب اصلی تغییر و تحولات سیاسی در سطح روابط خارجی، اقتصادی و فرهـنگی شدند که پیامـدها و تأثیرات آن نه تنـها درساختارهای بینادیـن سرزمیـن ارمنستان محسوس بود بلکه آثاری از آن را میتوان در تغییر نهادهای سیاسی و حتی تعیین مرزهای جغرافیایی شماری از کشورهای واقع درآسیای صغیر و میانه مشاهده کرد.(3) خاستگاه باگراتونیها به عصر حیات دولت آراتتا(4) و سپس، پادشاهی وان(5) میرسد. در متون تاریخی این دوره، به طوایف باگراتا ـ باگراتو ـ باگراشتو و یا باگماشتو(6) اشاراتی شده است که همگی این اسامی ریشه در کلمه باگ از زبان هند و اروپایی دارند و بر این اساس خاندان باگراتونی را میبایست از مهاجران آریاییای دانست که در یکی از هزارههای باستانی بخشهایی از ارمنستان کهن را برای سکونت خویش برگزیدند. البته، این نظریه مورد پسند و پذیرش همگان نیست و در طی سدههای متوالی در ارتباط با ریشههای قومی و ملی این خاندان دیدگاههای گوناگونی مطرح شـدهاند که تا به امروز صحـت و سقم هیچکدام تأیید نشده و این موضوع کماکان محل بحث و اختلافنظر شرقشناسان مطرح جهان است و ازاینرو ضرورت بررسیهای بیشتـری را از سوی پژوهشگران تاریخ ملت ارمنی طلب میکند.(7) این اختلافنظرها در باب خاستگاه باگراتونیها از روایات موسس خورناتسی(8)، نشأت گرفته که آنان را از نوادگان فردی با نام شامبات(9) که ظاهراً اشرافزادهای یهودی بوده است، معرفی و از وی در مرتبت جنگجویی دلیر یاد کرده که به سبب شجاعتهایش درجبهههای جنگ در برابر مهاجمان بیگانه ازسوی واقارش، پادشاه ارمنستان، عنوان اشرافیت و سرلشگری را دریافت کرده و پس از آنکه مالک و صاحب اراضی غربی ارمنستان شده، نام شامبات باگراتین را برای خود برگزیده و به پاس خدماتش، در مرتبت نجیبزادهای ارمنی اسم و رسمی کسب کرده و اعضای خاندانش را، که بعد از همه این ماجراها باگراتونی خطاب میشدند، در مقام مقربان دربار و مشاوران سیاسی شخص پادشاه ارمنستان به خدمت گمارده است.(10) اما اسناد تاریخی دیگری همچون متن سبئوس(11)، که بخش بزرگی از تاریخ ملت ارمنی را بازگو میکند، روایا ت متفاوتتری از پیشینه خاندان باگراتونی دارند. سبئوس نسل باگراتونیها را به هایک(12)، جد بزرگ قوم آرمن، میرساند و با ارائه شجرهنامهای از این خاندان در پایان به فردی به نام باگرات میرسد که خدمتگزار پادشاه است و از سوی وی، مالک اراضی وسیعی در ارمنستان شده و بسیار متمول است.(13) تفاوت و گوناگونی اسناد و متون در ارتباط با نیاکان باگراتونیها به قدری است که با استناد به آنها نمیتوان به اظهار نظری قطعی در این باره دست یافت. این امر، زمانی سختتر میشود که دریابیم متون مورخان ارمنی سدههای نخست میلادی درباره خاستگاه باگراتونیها خالی از هر توضیح و تفسیری هستند و مورخان ارمنی این دوره فقط و فقط به ذکر نام این خاندان در مقام اشراف و منتقدان سیاسی دربار ارمنستان بسنده کردهاند.(14) البتـه، آگاهیهای ما درباره باگراتـونیها و نقش آنان در تاریـخ ارمنستان فقط به متون ارمنـی محـدود نمیشود و شمـاری از مورخان یونانـی نیـز درباره این خاندان مطالبی به یادگار گـذاردهاند که در شناخـت پیشینـه سیاسی این خانـدان بسیار مـؤثرند. در این میـان روایات آپیانـوس(15)، زمانی که وی از پادشاهـی تیگران کبیر(95 ـ 55 پم)(16) و نبردهای وی سخن گفته دربرگیـرنده اطلاعات قابلی هستند و سرنـخهای مفیدی درباره پیشینیان خانـدان باگراتونـی ارائه میدهـند. او در شـرح رویدادهای این دوره از سـرداری ارمنـی با نام باگـرات صحـبت میکند که با رشادت و شایستـگی تمام بر سپاهـیان دشمنان تیـگران فائق میآید و به پاس خـدماتش حکمـرانی بخشی ازسرزمینهایی را که پیشتـر در سیطره سلوکیان بوده دریافت میکند. این روایت اگرچه درباره منشأ خاندان باگراتونی حرفـی به میان نیاورده ذکر نام باگرات در مقـام سرداری از قـوم آرمن تأییدی بر صحـت این ادعاست که خاندان باگراتونـی از همـان سـدههای نخست میلادی در مرتبـت یکی از خانـدانهای بزرگ ارمنی و در رأس فرماندهـی نظامی ارتش ارمنستان به خدمت مشغول بودهاند.(17) اما، آنچه که از تطابق و مقایسه این روایات و مباحث پراکنده به دست میآید به دیدگاهی قطعـی و نظریـهای درست در باب نیـاکان خاندان باگراتـونی منتـج نمیشود. از اینرو، اغلـب ارمنیشناسان خاستگاه یهودی این خاندان را نمیپذیرند و در توضیح آنچه که خورناتسی آن را ریشههای یهودی این خاندان دانسته است نظریههای قابل تأملی ارائه میدهند. از این بین، لئو(18)، مورخ نامی ارمنی، پس از بررسی گذشته خاندانها و فئودالهای بزرگ ارمنی به رقابتهای بیپایان باگراتونیها و خاندان مامیگونیان(19)ر سرتملک اراضی بیشتر وتصاحب منـاصب نظامـی و سیاسی ارمنستـان پی بـرد و پـس از درک و کشـف علایـق و گرایـش خاص خورناتسی به خاندان باگراتونی، که در متن تاریخی وی کاملاً مشهود است به این نتیجه رسید که این مورخ در توصیف برنده این رقابتهای سیاسی که بیتردید از نظر وی باگراتونیها بودهاند سعی کرده با پیوند ریشههای این خاندان به قوم یهود آنان را طایفهای کهن جلوه دهد و برای حضور و سکونت آنان در ارمنستان قدمت بیشتری نسبت به رقیبشان، یعنی خاندان مامیگونیان، قائل شود.(20) شمار دیگری از تاریخدانان نیز، که با این روایت خورناتسی مخالفاند، با در نظر گرفتن این مطلب که کتاب مقدس یکی از مهمترین منابع مورخان سدههای نخست پس از مسیحیت در ارمنستان بوده است معتقدند که بیشک خورناتسی در چگونگی تفسیر پیدایش جهان و خاستگاه قـوم آرمن از متن آن بهـره برده و اینکه وی ریشههای خاندان باگراتونـی را به قوم یهود پیوند داده است امری دور از ذهن نیست.(21) در دهههای اخیر، کاوشهای باستانشناسی در ناحیه باگرواند(22)، که منجر به کشف آثاری از فرهنگ و تمدن باگراتونیها مربوط به سده سوم پیش از میلاد مسیح شد، جای تردیدی باقی نگذارد که این خاندان از اقوام باستانی ارمنستان بودهاند. همچنین، این کشفیات مشخص کرد که ناحیه باگرواند اراضی آبا و اجدادی خاندان باگراتونی بوده است که از بدو ورودشان به سرزمین ارمنستان در آنجا ساکن شده و سپس، برای نوادگانشان به ارث گذاردهاند. همزمان با این کشفیات زبانشناسان نیز با شناخت دقیقتری از ریشه کلمه باگ، که در زبان ارمنی به معنی خداست و پیوند آن به الهه باگبارتو(23) ـ که همسر خالدی(24)،خدای بزرگ اورارتو بوده ـ به شکلگیری این فرضیه که اجداد باگراتونیها به احتمال زیاد از محافظان و نگاهبانان معابد خدایان باستان قوم آرمن بودهاند کمک کردهاند. در ایـن میـان، سندشناسان ارمنـی نیز با بازخـوانی اسناد، مدارک و نامـههای رسمـی بزرگان خـاندان باگراتونی شواهـدی یافتهاند که این خاندان هیچگاه به ریشههای یهودیای که خورناتسی از آنان سخن گفته است اعتقادی نداشتـهاند و حتی، بارها از تاریـخنگاران هـمروزگار خـویش خواهـان اصـلاح و یا حتـی حذف این ادعـا وتحـریر تاریـخ روشنـی از گذشته خاندان و نیاکانشان بودهاند.(25) در هرحـال، فارغ از منشأ قـومی این خاندان، بایستـی پذیرفت که به یقین باگراتونـیها در برههای از تاریخ باستان به منزله خدمتگزاران دربار پادشاهان ارمنستان مناصب نظامی و سیاسی این کشور را اشغال کرده بودند و از همان زمان وارد رویدادهای تأثیرگذار بر شکلگیری تاریخ این سرزمین شدهاند. آنان در ابتدا، در جایگاه سیاستمدارانی آگاه و جنگجویانی بیپروا در جوار پادشاهان ارمنستان و سپس، روزگارانی در مقام حکمرانان مقتدر این سرزمین سرنوشتساز بودهاند. نخستین شواهد تاریخی از حضور مؤثر خاندان باگراتونی در ساختارهای اداری ارمنستان را مـیتوان در گاهنامـههای موجود از دوران پادشاهـی آرشاگونی(26) یافـت که در آنها به این خاندان با لقـب آسپـت(27)، به منزلـه والاترین مقام سیاسـی و نظامـی دربار، که اختـیارات وسیعـی در تصمیمگیریهای مهـم کشوری داشتـه، اشاره شده است. ظاهراً ، در دوره آرشاگونـیان محـدوده اراضی آبا و اجدادی تحت تملک خاندان باگراتونی با مرکزیت ناحیه اسپر(28) توسعه یافت. پس از سقوط دولت آرشاگونی و تصرف بخشهایی از این سرزمین از سوی حکومت نوپای ساسانی و تبدیل این نواحی به ساختار کشوری جدیدی تحت لوای مرزبانی، که در تابعیت شاه ساسانی بود، خاندان باگراتونی با تکیه بر تجربه سیاسی و ذات نظامیگری خویش به نفوذ و قدرت بیشتری دست یافتند. آنان در اولین فرصت، با گسترش املاک تحت مالکیتشان به استان آیرارات، که مرکز ارمنستان کبیر بود، رسیدند و قلعه داروینک(29) را، که مدتها محل نگهداری جواهرات سلطنتی آرشاگونی و تاج شاهی بود، ازآن خویش ساختند و اینگونه به ثروت سرشار این سلسله پادشاهی دست یافتند. سپس، چهره این قلعه را تغییر دادند و با ایجاد استحکامات جنگی و برجهای دیدهبانی آنجا را به یکی از مهمترین مراکز دفاعی و نظامی خود تبدیل کردند.(30) از آن پـس باگراتونـیها در مقـام یکی از با نفـوذترین خانــدانهای ارمنستـان بارهـا در تصمیمگیریهای مهم سیاسی ایفای نقش کردند و فاتح بسیاری از میدانهای نبرد بودند تا اینکه سرانجام در 481م ساهاک باگراتونی(31)، از بزرگان این خاندان، در مرتبت مرزبان ارمنستان نخستین مقام رسمی این خاندان را در ساختار سیاسی کشور ازآن خویش ساخت و دیری نپایید که از ساسانیان نافرمانی کرد و در برابر ارتش آنان ایستاد و موفق شد بر حملات پیدرپی آنان در ارمنستان پایان دهد و حتی پس از مدتی با حمایت ریشسفیدان و معتمدان خاندانش دولت خودمختاری با مرکزیت شهر دوین(32) ایجاد کرد. لیکن، دوران جولان سیاسی وی به سبب محدودیت قدرتش چندان پایا نبود و یکسال بعد، در طی نبردی در برابر سپاهیان ساسانی کشته شد.(33) درآستانه سده هفتم میلادی، تمام توان باگراتونیها صرف رقابت با خاندان مامیگونیان به منظور کسب جایگاه سیاسی مطلق شد چرا که بزرگان خاندان مامیگونیان به یمن سالها رشادت و دلاوری سرداران و جنگجویان بیباکش و پس از کسب پیروزیهای پیدرپی در برابر ارتشهای بیگانه، به قهرمان و اسطورههای ملی تبدیل شده و مناصب مهم سیاسی را ازآن خویش کرده بودند اما باگراتونیها که آمال و نیات بزرگتری در ذهن داشتند و خود را از ارکان قدرت در ارمنستان میدانستنـد هرگـز اطاعت از خـاندان مامیگـونیان را نپذیرفـتند و با قدرت بیشتـری وارد میدان رقابتها شدند و با هوشمندی سیاسی خاص خود به تدریج از قدرت خاندان مامیگونیان کاستند و سرانجام، آنان را از صحنه سیاست خارج کردند و با تصاحب بخشهایی از اراضی آنان و تثبیت جایگاهشان مسیر را به سوی کسب قدرتی مطلق به نام خاندانشان در ارمنستان هموار ساختند. کمرنگ شدن نقش مامیگونیانها در عرصه قدرت ارمنستان، احساسی مملو از غرور به باگراتونیها بخشید اما آنان هنوز نمیدانستند که برای دستیابی به هدف اصلی خود، که همانا تشکیل پادشاهی و حکومت واحدی درموطنشان بود، در آغاز راهی دشوار قراردارند و به زودی با رویدادهایی روبهرو خواهند شد که آنان را به سوی چالشهای جدی و سختیهای باورنکردنی سوق خواهد داد. این رویدادها از رقابتهای سیاسی دو قدرت بزرگ دنیای آن زمان، یعنی خلافت عباسی و امپراتوی بیزانس، ناشی میشد و ارمنستان و باگراتونیها را در مرتبت یگانه خاندان این سرزمین، که امکانات نظامی کافی و درایت سیاسی شایسته داشتند، به سوی میدان نبردهای جانکاه سوق میداد.(34) در اواخر سده هفتم میلادی، ایشخان(35) آشوت باگراتونی (685 ـ 689 م)(36) در مرتبت امیر ارمنستان زمام امور را در دست گرفت. وی نخستین امیر این سرزمین بود که پس از سالها اندیشه و فکر سیاسی درست امور داخلی ارمنستان را سروسامان داد و در ارتباط با سیاست خارجی، راهحلهای مناسبی ارائه کرد. او، که به خوبی میدانست سپاهیان باگراتونی توانایی مقابله همزمان با لشگریان دو قدرت بزرگ دنیای آن زمان یعنی خلافت اموی و امپراتوری بیزانس را ندارند و کاملاً آگاه بود که هردوی این قدرتها قصد تهاجم و تثبیت نفوذ خویش در ارمنستان را دارند، با دوراندیشی خاص خود به منظور صیانت از سرزمینی که دههها برای آبادانی آن کوشیده بود تصمیم گرفت در گام نخست با بیزانس صلح کند تا اینگونه برای مدتی مانع تهاجم آنان به مرزهای ارمنستان شود. در بـدو امر، این چنین مینمـود که امپراتور بیزانس پیشنهاد آشوت را پذیرفته و امارت وی را در ارمنستان به رسمیت شناخته است اما این توافق چندان دوام نداشت و به زودی، خلافت امـوی و بیزانس، که از جـنگهای پیدرپی خستـه شده بودند، با یکـدیگر صلح کـردند و بر سر تقسیم مساوی مالیاتهای اخذ شده از ارمنستان و سرزمینهای همجوار به توافق رسیدند اما این صلح نیز چندان پایدار نماند و به زودی، ارتش بیزانس با پیمانشکنی و نادیده گرفتن توافقاتش با دستگاه خلافت و ایشخان آشوت، وارد ارمنستان شد و بخشهایی از این سرزمین را به تصرف خود درآورد.(37) مسلماً خلیفه، که نمیتوانست نسبت به این اقدام بیزانس بیتفاوت بماند، برای خنثی کردن اقدامات آتی آنان لشگریانش را به مرزهای ارمنستان گسیل داشت اما با کمال تعجب این بار با مقاومت سربازان تحت فرمان ایشخان آشوت باگراتونی مواجه شد. جنگ سختی میان دو طرف درگرفت و در طی آن، ایشخان آشوت به شدت زخمی شد. سردارانش وی را به قلعه داروینک منتقل کردند و در آنجا پناه گرفتند اما زخمهای آشوت کاری بود و با مرگ وی سربازانش ناگزیر به خروج از قلعه و تسلیم در برابر سپاهیان اموی شدند.(38) پس از کشتـه شدن ایشخان آشوت، امپراتـوری بیزانس، که به قـدرت سیاسی و روحیـه جنگاوری باگراتونیها پی برده بود و قدرتگیری این خاندان را تهدیدی جدی برای ادامه حضورش در ارمنستان میدانست، با انتصاب حاکمی از خاندانهای نه چندان با نفوذ ارمنی سعی کرد اقتدار سیاسی باگراتونیها را تضعیف کند اما این سیاست بیزانس مؤثر نبود چرا که به زودی سپاهیانش در یکی از میدانهای نبرد از لشگریان عرب شکست سختی خوردند و ناچار شدند تا مدتها از مواضع پیشین خود در قبال ارمنستان و نواحی مختلف قفقاز عقبنشینی کنند. درمقابل، سپاهیان عرب، که پیروز میدان بودند، با عبور از مرزهای ارمنستان بدون هیچ مانعی فرصت پیشروی دوباره در اراضی این سرزمین را به دست آوردند. همزمان با این رویدادها، ایشخان سمبات(39)ـ که پس از مرگ عمویش، آشوت، به رهبری خاندان باگراتونی انتخاب شده بود ـ پیرو اهداف و مقاصد نیاکانش و به منظور خروج ارمنستان از وضعیت پیش آمده چارهای اندیشید و در یک تصمیم سیاسی ناگهانی در 693م خود ،خاندان و اراضی تحت تملک و رعیت ساکن در آن را فرمانبردار و خراجگزار خلیفه وقت، محمد بن مروان (128ـ132ق)، اعلام کرد و این اطاعت باگراتونیها ازدستگاه خلافت تا نیمه نخست سده نهم میلادی ادامه یافت. در اواخر سده هشتم میلادی، افزون بر خاندان باگراتونی خاندانهای آرتزرونی(40) و سیونی(41) نیز وارد عرصه قدرتنماییهای سیاسی و تاختوتازهای نظامی شدند و پس از غلبه بر خاندانهای ضعیفتر و طایفههای محلی، نواحی پیرامون دریاچههای وان و سوان را به املاک خود اضافه کردند. در مقابل، باگراتونیها، که نبایست و نمیتوانستند از این رقابتها به دور بمانند، بلافاصله اراضی پیرامون دریاچه آرپی(42)و نواحی اطراف رودخانه آخوریان(43) و دشت شیراک(44) تا کوهپایههای آراگاتز(45) و ناحیه موسوم به آشوتسک(46) را به مستملاک پیشین خود افزودند و به این ترتیب، بسیاری از نواحی حاصلخیز ارمنستان را ازآن خویش ساختند.(47) پیشینه سیاسی خاندان باگراتونی و توسعه قدرت آنان در ارمنستان سبب شد که خلافت اموی به امارت باگراتونیها در ارمنستان به منزله دولتی خودمختار بنگرد. به این ترتیب، ایشخان آشوت(48) ، بزرگ وقت خاندان باگراتونی، از سوی خلیفه لقب امیرکل ارمنستان را دریافت کرد.این لقب موروثی شد و پس از وی، به فرد دیگری از این خاندان با نام باگرات باگراتونی(49) رسید که نسبت به نیاکانش قدرت و نفوذ سیاسی بیشتری به هم زده بود و به همین سبب، خلیفه وقت، مأمون(198 ـ 218ق)، به وی عنوان جدیدی اعطا و باگرات را امیر امیران ارمنستان معرفی کرد و همزمان سمبات، برادر وی، را نیز، که جنگاور ماهری بود، به مقام سردار نظامی و فرمانده کل نیروهای ارمنستان منصوب کرد. با این انتصابات، عملاً قدرت سیاسی و نظامی ارمنستان به خاندان باگراتونی واگذارشد که البته کماکان مطیع دستگاه خلافت بودند.(50) گسترش قدرت خاندان باگراتونی در چارچوب القاب سیاسی و فرماندهی ارتش محدود نشد و این خاندان در جهت تحقق نیت اصلی خود و ایجاد قدرتی مستقل از اعراب، سیاست همبستگی را با دیگر خاندانهای ارمنی در پیش گرفت. از این زمان به بعد، باگراتونیها برا ی نظارت بهتر بر نهادهای سیاسی و نظامی واقع در ارمنستان به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم شدند که بخش جنوبی با امیران خاندان آرتزرونی و حوزه شمالی با بزرگان خاندان سیونی پیمان اخوت بستند. قرار شد، متحدان حوزه شمالی به سرکردگی سمبات باگراتونی برای مدتی با خلفای عباسی مدارا کنند و در مقابل، باگرات باگراتونی، که مقرش در حوزه جنوبی بود، با صفآرایی نیروهای نظامی خود در سرحدات ارمنستان از ورود لشگریان تازهنفس عرب ممانعت کند. همچنین، آنان تصمیم گرفتند زمانی که موعد پرداخت مالیات سالانه فرا رسید با ارائه دلایل موجهی از کارگزاران خلافت عباسی درخواست کنند تا فرصت بیشتری برای جمعآوری مالیاتها بدهند. اما خلیفه عباسی و مشاورانش، که خاندان باگراتونی را زیر نظر داشتند، کاملاً آگاه بودند که این اقدامات به نوعی نافرمانی و سرپیچی از دستگاه خلافت است. بنابراین، به منظور مجازات باگرات سپاهی به مرزهای جنوبی ارمنستان گسیل داشتند تا به وی یادآوری کنند کماکان قدرت اصلی در دست آنان است. همزمان با این رویدادها، خاندانهای دیگر ارمنستان و رعیت تحت فرمان آنان نیز نارضایتی خود را از سیطره اعراب در ارمنستان ابراز کرده بودند و با شنیدن خبر حرکت لشگریان عرب به ارتش متحد باگراتونی ـ آرتزرونی و سیونی پیوستند. جنگ سختی در سرحدات ارمنستان درگرفت و سربازان عرب طی نبرد سنگینی پس از آنکه فرمانده خود را از دست دادند، شکست را پذیرفتند و ناگزیر از مرزهای جنوبی ارمنستان عقبنشینی کردند. این نبرد سرآغاز جنگهای باگراتونیها و متحدانشان در برابر سیطره اعراب بود که از آن پس با هدف بازگرداندن استقلال ارمنستان دهههای متوالی ادامه یافت.(51) در نیمه دوم سده نهم میلادی، ارمنستان بهرغم جنگهای پیدرپی و خستگی سربازان و پریشانی ساکنانش کماکان در تقابل با حملات اعراب بود و برخلاف سرزمینهای همجوار، که رمقی برای مبارزه نداشتند، به همت سرداران باگراتونی و بزرگان دیگر خاندانهای ارمنی ایستادگی میکرد. این پایمردیها مهمترین عاملی بود که به مرور لشگریان عرب را از فکر نفوذ دوباره و تثبیت قدرت در ارمنستان مأیوس کرد. از سویی، خاندان باگراتونی، که حوزه مستملکات خود را تا واسپوراکان(52) گسترش داده بودند، به منطقه سیونیک(53) نیز راه یافتند و با جلب اعتماد و حمایت خاندانهای با نفوذ این ناحیه در جهت پیشبرد مهمترین مقصود سیاسی، یعنی تشکیل ارمنستان مستقل تحت لوای پادشاهی باگراتونی، وارد عمل شدند. در همین بحبوحه شماری ازسرداران باگراتونی به دعوت حاکمان گرجستان برای تشکیل گروههای رزمی و به منظور مقابله با لشگریان عرب به گرجستان رفتند. آنان موفق شدند اعراب را وادار به عقب نشینی از مرزهای گرجستان کنند و شماری از نواحی این کشور را به تصاحب خویش در آوردند. از این تاریخ به بعد بود که شاخهای از خاندان باگراتونی در گرجستان نیز به نفوذ و قدرت سیاسی و نظامی دست یافتند.(54) سرانجام، در 859 م باگراتونیها به بزرگترین اهرم سیاسی، نظامی و اقتصادی ارمنستان تبدیل شدند و دیگر، تا رسیدن به قدرت مطلق و تشکیل حکومتی متمرکز راه چندانی باقی نمانده بود. در این تاریخ، امارت باگراتونیها در دست ایشخان آشوت بود که به سبب روحیات ذاتیاش فردی آرام و خویشتندار بود. روزگار نیز در سالهای نخست امارتش به گونهای پیش رفت که به وی اجازه داد تا در سایه آرامش و صلح به آبادانی ویرانههای برجای مانده از نبردهای پیدرپی همت گمارد و با درایت سیاسی مختص به خود، ساختار اداری ارمنستان را منظم کند. در کنار تمام این موارد، یک اتفاق پیشبینی نشده نیز به یاری وی شتافت.(55) گریگور مامیگونیان(56)، سردار نظامی ارمنی ـ که به سبب اختلافات فکری و سیاسی با آشوت برای مدتی ارمنستان را ترک کرده و در پنتوس(57)، به خیل سپاهیان بیزانس پیوسته و در جنگها، در برابر اعراب بارها پیروز میدان شده بود ـ به طور ناگهانی به باگرواند، که درآن زمان جزو مستملکات خاندان مامیگونیان بود، بازگشت. او، که از سوی خلیفه عباسی به چهرهای منفور بدل شده و خلیفه برای سر بردیدهاش جایزهای گران تعیین کرده بود، حتی در موطن نیز تأمین جانی نداشت چرا که آشوت هنوز به سیاستمدارای خود با اعراب ادامه میداد و از ابراز نیت اصلی خویش به آنان خودداری میکرد. بنابراین، به منزله امیری که همچنان فرمانبردار خلافت عباسی بود نمیتوانست به دشمن آن پناه دهد.(58) این نگرانی آشوت بیجا نبود چرا که به زودی نمایندگانی از سوی خلیفه به نزد وی آمدند و فرمانی مبنی بر دستگیری و کشتن گریگور را به وی ابلاغ کردند. اگرچه آشوت و خاندان باگراتونی بر سر تصاحب قدرت با گریگور و خاندانش از مدتها پیش اختلاف و رقابت داشتند آشوت در مقام امیر ارمنستان، به هیچ وجه حاضر نمیشد که این سردار دلیر و قهرمان ملی را، که سالها با مهاجمان موطنش جنگیده بود، تسلیم اعراب کند. بنابراین، به امید یافتن راهی برای نجات جان گریگور چند روزی فرصت خواست اما در آن روزهای پردغدغه، که در جستوجوی راه گریزی برای حفظ جان این سردار نامی بود، ناگهان به وی خبر دادند که گریگور مامیگونیان در بستر بیماری درگذشته و از آنجایی که جانشینی نیز نداشته جایگاه رهبری خاندان مامیگونیان خالی مانده است. و اینگونه شد که اقبال نیک به کمک آشوت آمد و با مرگ گریگور از یک سو بدون هیچ درگیری و منازعهای با اعراب بزرگترین رقیب خود و خاندانش را از صحنه قدرت خارج کرد و از سوی دیگر، آخرین ناحیه متعلق به خاندان مامیگونیان، یعنی باگرواند، را تصاحب کرد.تضعیف و کمرنگ شدن نقش مامیگونیانها و سپس ،حذف کامل آنان از صحنه رویدادهای تاریخ ارمنستان به قدرتگیری بیشتر باگراتونیها انجامید و آشوت از فرصت به دست آمده استفاده کرد و با محدود کردن قدرت و نفوذ سیاسی و نظامی دیگر خاندانهای ارمنستان راه خویش و خاندانش را برای رسیدن به تاج و تخت پادشاهی ارمنستان نزدیکتر کرد.(59) اکنون، که آشوت رقیبان داخلی را بدون هیچ کشمکشی حذف کرده بود، میبایست به اوضاع سرزمینهای تحت مالکیت باگراتونیها سر و سامان میداد. از اینرو، پس ازآبادانی روستاها و ایجاد کانالهای آبـی مناسب به منظور آبیاری زمینهای زراعی و احیای دوباره کشاورزی، که در طی جنگهای پیدرپی با اعراب در برخی از نقاط کشور عملاً متوقف شده بود، به سراغ شهرها رفت و پس از بازسازی بناهای مذهبی آسیب دیده و مرمت اقامتگاههای اشراف ونجیبزادگان، مصصم شد تا شهرهای جدید ی متناسب با اهداف نظامی و اقتصادی باگراتونیها بنا کند تا زمینه برای شکلگیری و اداره کشوری پادشاهی برای خود و خاندانش هرچه بیشتر فراهم شود. آشوت در نتیجه اقداماتش به حاکمی شناخته شده از سوی همسایگان و سرزمینهای همجوار تبدیل شد و تا سال860 م توانست برتمام مناطق و نواحی ارمنستان مسلط شود. خلافت عباسی با بیتابی نظارهگـر قدرتگیری این ایشخان ارمنـی بود و از نیـت اصلی وی خبر داشت ولی به سبب تضعیف پایههای سیاسی و نظامی دستگاه حکومتی خود، که آن را در آستانه فروپاشی قرار داده بود، ناگزیر میبایست برای مدتی مدارا میکرد.(60) همزمـان با این اتفاقات از سـوی خلیفـه فردی با نام علی بن یحـیی(61) به منزلـه فرمانـده کل پادگانهای نظامی اعراب در ارمنستان انتخاب شد. به نظر میرسد که وی ارمنیتبار بوده است و به همین سبب، در میان عموم به الارمنی معروف بود و به سبب حسن رفتار احترام و جایگاه ویژهای نزد مردم عادی و حتی، اشراف ارمنی داشته است. آشوت و خاندان باگراتونی در یک اقدام سیاسی مدبرانه از اعتمادی که این سردار برای آنان فراهم کرده بود نهایت استفاده را بردند و وی را قانع کردند تا با همراهی شماری از بزرگان در دربار خلیفه وقت عباسی، المستعین(248ـ252ق)، حاضر شود و از او بخواهد تا افزون بر تأیید مقام امیر امیران ارمنستان برای آشوت باگراتونی به وی اختیار و آزادی عمل سیاسی بیشتری اعطا کند. علی بن یحیی بیدرنگ این درخواست آشوت و بزرگان کشور را پذیرفت و خلیفه را مجاب کرد که نه تنها به درخواستهای آشوت تن دهد بلکه با دادن اختیار عمل در جمعآوری مالیات و تعیین واگذاری میزان آن به آشوت برای نخستین بار پس از دههها سلطه اعراب در ارمنستان به نوعی دستگاه خلافت را وادار به عقبنشینی از جایگاه سیاسی و مواضع قدرت خود کرد و آشوت در اداره ارمنستان اختیار تام یافت. اکنون، زمان آن رسیده بود که برای حفظ و ثبات سیاسی خویش و خاندانش پایههای نظامی کشور را تقویت کند. از اینرو، یگانه فرمانده معتمد خود، یعنی برادرش، سمبات، را که جنگجویی بیباک بود در مقام فرمانده کل ارتش ارمنستان منصوب کرد. سمبات ارتشی مقتدرو متشکل از چهل هزار سرباز تشکیل داد و با ایجاد پایگاههای نظامی در نواحی گوناگون و استقرار بخشی از نیروهای خود توان دفاعی ارمنستان را بالا برد. سپس، دستور ساخت استحکامات و قلعههای دیدهبانی در اطراف شهرهای تازهتأسیس را صادر کرد و انبارهایی نیز برای نگهداری سلاحهای جنگی و آذوقه ایجاد کرد.(62) به زودی، سرزمین ارمنستان تحت اداره سیاسی، نظامی و اقتصادی خاندان باگراتونی به رفاه نسبی و آرامش رسید و شماری از نجبا و اشراف ارمنی، که به خوبی آگاه بودندکه ایشخان آشوت و خاندانش بزرگترین قدرت در برابر مهاجمان بیگانه هستند با وی در مقام امیر امیران ارمنستان پیمان بستند اما هنوز دو مشکل جدی حل نشده در برابر آشوت و تشکیل حکومت پادشاهی باقی مانده بود: نافرمانی خاندانهای بزرگ آرتزرونی و سیونی، که برخلاف اجدادشان عهدشکنی کرده و در پی کسب قدرت و نفوذ بودند و از پذیرش آشوت در مقام امیر امیران خودداری میکردند و دیگری، ادامه رقابتهای امپراتوری بیزانس و خلافت عباسی در مشرق زمین ـ که گاهوبیگاه ارمنستان را به میدان نبردهای خود تبدیل میکردند.(63) آشـوت میدانست اگرچه خلافت عباسـی قـدرت گذشته خود را از دسـت داده برای حفـظ مواضع هرچند ناچیز خود در ارمنستان از هیچ اقدامی فروگذار نیست وهمزمان، امپراتوری بیزانس نیز از تضعیف دستگاه خلافت به منزله فرصتی برای حفظ منافع خود در مشرق زمین نهایت بهره را خواهد برد و چنانچه وی در مقام امیرامیران به سرعت تصمیم مناسبی اتخاذ نکند، سرزمینش، که به منزله میدان نبرد آن دو قدرت انتخاب شده است، در آستانه ویرانی و فروپاشی قرار خواهد گرفت. در حالی کـه آشوت در اندیشـه یافتن راهحـل درستی برای خروج ارمنستان از جنـگهای احـتمالی اعراب و بیزانس بود بار دیگر خـوش اقبالی به سراغـش آمد و بیآنکه اقدامی بکند با پیشنهاد ناگهانی بیزانس مبنی بر عقد پیمان صلحی مواجه شد. ظاهراً، اخباری که به دربار بیزانس رسیده بود از ظهور حاکم مقتدری حکایت میکرد که آماده روبهرو شـدن با هر رویداد پیشبینی نشده و دشواری است. امپراتور بیزانس هم، که در آن روزها در چندین جبهه در حال نبرد بود و تصرف ارمنستان را تا مدتها ناممکن میدید، رویهای متفاوت در پیش گرفت و در صدد جلب حمایت آشوت برآمد و با ترفندی مذهبی نمایندگانی از سوی پاتریارک وقت به نزد آشوت فرستاد و به وی پیشنهاد تلفیق کلیسای سنتی ارمنستان با کلیسای ارتدوکس بیزانس را داد، پیشنهادی که هیچگاه از سوی آشوت پذیرفته نشد چرا که وی وجود کلیسای سنتی ارمنستان را مهمترین اصل و پایه استقلال سیاسی در حفظ هویت ملت ارمنی میدانست و باور داشت که با صیانت از یگانگی کلیسای ارمنی خیلی زودتر به نیت اصلی خود، که همانا ثبات قدرت پادشاهی باگراتونی درمشرقزمین است، دست خواهد یافت. بنابراین، در پایان جلسهای که باحضور روحانیان ارشد کلیسای سنتی ارمنستان تشکیل شده بود، با صراحت پیشنهاد بیزانس را رد و در مقابل، عقد پیمانی در راستای اتحاد سیاسی با آنان را مطرح کرد.(64) درحالیکه آشوت منتظر پاسخ بیزانس بود، خبر مذاکرات وی به دستگاه خلافت رسید و خلیفه، که اکنون نسبت به وی بسیار بدگمان شده بود و بیم آن را داشت که شاید او با بیزانس به توافق و دوستی برسد، سرانجام خویشتنداری را رها کرد و لشگری به مرزهای ارمنستان فرستاد. این لشگر موظف بود بخشی از پایگاههای نظامی اعراب واقع در ساحل رود ارس را، که از مدتها پیش با تدابیر آشوت خالی از سربازان عرب شده و در اختیار نظامیان باگراتونی قرار گرفته بود، بازپس گیرد اما ارتش مقتدر باگراتونیها ـ که زیر نظر سمبات، سردار با کفایت باگراتونی، در دستههای سواره و پیاده با نظم خاصی در میدان نبرد حاضر شده بودند ـ بر لشگریان عرب فائق آمدند و آنان را وادار به عقبنشینی کردند.(65) پس از آنکه خیال آشوت از احتمال حملات اعراب به سرحدات ارمنستان آسوده شد، زمان آن فرا رسیده بود که در جهت تثبیت قدرت آتی خاندان باگراتونی در زمینه سیاست داخلی اقداماتی انجام دهد. او، که به واسطه تجربه چندین نسل خدمات خاندانش در دربار پادشاهان و حاکمان ارمنستان به خوبی واقف بود که خاندان ها و فئودالهای بانفوذ این سرزمین همچون آرتزرونیها و سیونیها برای حفظ منافع خود با حکومت مرکزی مخالفت کرده و مشکلات و موانعی بر سر راه اهداف سیاسی کارگزاران آن ایجاد کردهاند، در تصمیمی کاملاً سیاسی دختر ارشدش را با ایشخان درنیک(66)، از اشراف برجسته آرتزرونی واسپوراکان، عقد کرد و دختر دیگرش، ماریام، را نیز به همسری ایشخان واساک گابور(67)،که از زمینداران بزرگ و ثروتمند خاندان سیونی درگقارگونیک(68) بود، در آورد. این ازدواجهای سیاسی بایستی به فئودالهای ارمنستان میفهماند که اکنون در کشور سلسلهمراتب حکومتیای وجود دارد که شخص آشوت در مرکز آن قرار گرفته و قدرت اصلی در دست اوست. درواقع، آشوت در آن مقطع بهترین و آسانترین سیاست را برای اعتبار بخشیدن به مقام امیر امیران خود در داخل ارمنستان اتخاذ کرد و به ایشخانهای جاهطلب فهماند که وی قدرت مطلق است و آنان در مراتب پایینتری از ساختار سیاسی کشور قرارگرفته اند و فقط اجازه دارند بنا بر صلاحدید وی، در امور کشوری و لشگری به منزله مقربان دربار باگراتونی در پیشبرد اهداف سیاسی، اقتصادی و نظامی این خاندان مشارکت کنند.(69) به زودی تدبیر سیاسی آشـوت جواب داد و ایشخـانهای سیونی و آرتزرونی نه تنها وی را در مقام امیر امیران ارمنستان پذیرفتند بلکه به یمن توصیههای همسرانشان تحت لوای باگراتونیها خدمات ارزندهای نیز ارائه دادند چنانکه ایشخان درنیک پس از اینکه بخشی از اراضی و املاکش را در اخـتیار آشوت قـرارداد با او عهـد بست همـواره به وی وفادار بماند و به زودی با همـراهی سربازانش برای مقابله با لشگریان عرب به مرزهای واسپوراکان رهسپار شد و طی جنگی سخت، آنان را برای همیشه وادار به خروج از این ناحیه کرد. داماد دیگر آشوت، ایشخان واساک گابور، نیز پس از ازدواج عهد کردکه تمام ثروتش را در راه آبادانی سرزمین ارمنستان و نیات سیاسی خاندان باگراتونی صرف کند و اعلام کرد که قصد دارد به نام همسرمحبوبش سی کلیسا بنا کند و بیدرنگ، ساخت شماری از آنان را نیزآغاز کرد اما مرگ زودهنگامش او را از ادای این عهد بازداشت. بعدها، بیوه وی، ایشخانوهی(70) ماریام، با ساخت بناهای جدید و گسترش مجموعه کلیسایی سواناوانک(71) نیت شوهرش را عملی ساخت.(72) مجموعه این اقدامـات میبایست بیچـونچرا آشوت باگراتونی را به سوی تخت پادشاهی ارمنستـان سوق مـیداد اما وی هنـوز از آخـرین و مهمترین مرحله موفقیت سیاسی خود عبور نکـرده بود. آشوت اگرچـه در طی سالها حکومت نیمهمخـتار بر اراضی تحـت سلطـهاش بارها به اشکـال و روشهـای گوناگـون نافرمـانی خود و خاندانش را از دستگاه خلافت ابراز کـرده بود کماکان به منزله حکومتی که به خلیفه عباسی خـراج پرداخـت میکرد مالیاتهای جمعآوری شـده از نواحـی مخـتلف ارمنستان را تحـویل فرمانده نظامـی اعراب و فرستاده رسمی دستگاه خلافت میداد. حال، زمان آن فـرا رسید ه بود که با پایان دادن به این سنت استقلال خود و سرزمینش را اعلام کند. او در این دغدغه فکری و چگونگی علنی کردن سرپیچی خود از دستگاه خلافت به سر میبرد که بار دیگر اقبال نیک به سراغش آمد. به وی خبـر رسید که سربازانش نزد سواری عرب نامهای یافتهاند که بر طبـق آن توطئهای در راه است و ظاهراً دستگاه خلافت قصد دارد به هنگام تحویل مالیاتها، که معمولاً با حضور امیر امیران ارمنستان و بزرگان دیگر خاندانها انجام میشد، آشوت و دیگر بزرگان خاندان باگراتونی را به قتل رساند و با کشتن آنان به نیات باگراتونیها برای کسب قدرت خاتمه دهد. اما آشـوت با هـوش و ذکاوت خاص خـود این نقشه را خنـثی کرد و بلافاصله به سربازانش دستور داد تا بهگونهای نامه دستگاه خلافت را به دست فرمانده نظامی اعراب در ارمنستان برسانند و خودش به همـراهی دامادش، درنیـک آرتزرونی، در حالیکه گروهـی از سربازان باگراتـونی آنان را از دوردستها دنبـال میکردند به سوی محل تعییـن شده رهسپار شدند و پیش از هر اقدام سربازان عرب، به کمک نیرویهای پشتیبان، که از چند سوی مکان مورد نظر را محاصره کرده بودند، اعراب را خلع سلاح کرده و به این قائله پایان دادند. اکنون، آشوت باگراتونی در مقام امیری سیاستمـدار، که اتفاقاً ستاره اقبالش نیـز بسیار بلنـد بود، در یک قـدمی تخـت شاهی و تشکیل حکومتی مستقل ایستاده بود.(73) این وقایع به احتمال زیاد در فاصله سال های 874 و 875م اتفاق افتادهاند چراکه قدیمیترین سندی که از آشوت باگراتونی با عنوان پادشاه یاد کرده سنگنبشتهای واقع درمحوطه مجموعه کلیسایی سواناوانک است که تاریخ 874م بر آن حک شده است. به زودی، شهـرت و آوازه این پادشـاه خـوشنام و مقتـدر به بیزانس رسید و واسیل اول (867 ـ 886 م)(74) نمایندگانی جهت عهد پیمان اخوت با آشوت نزد وی فرستاد و از او خواست به رسـم دیرین پادشاهـان ارمنستان به نشانه صلـح و دوستی و حـمایت از یکدیگـر تاجی بین دو پادشاهی ردو بدل شود. آشوت بیدرنـگ این پیشنهاد را پذیرفت چـرا که کمـاکان سلطه و تاختوتازهای لشگریان عرب در سرزمینهای همجوار ادامه داشت و هر آن ممکن بود بار دیگر مرزهای ارمنستان به مخاطره بیفتند. او،که در ابتدای یک حکومت واحد قرار گرفته بود، بهخوبی به کاستیهای سازمان اداری و نقطهضعفهای سیاسی و نظامی حکومت خود واقف بود و حمایت دولت پرتجربهای همچون بیزانس را بهترین گزینه در شرایط موجود میدانست. از سویی، بیزانس نیز، که در طی چندین سده با پیشرویها و قدرتنماییهای خلافت بغداد مبارزه کرده بود، به پادشاهی آشوت باگراتونی به منزله یک فرصت استثنایی برای به منزل رسانیدن نیات خود در مشرقزمین در برابر سیاستهای خلیفه بغداد مینگریست. چندی بعد، خلیفه بغداد، که متوجه شد این پیمان منجر به از دست دادن یکی از مواضع مهم خود در آسیای صغیر خواهد شد، فرستادگانی که در رأس آنان فردی از معتمدان خلیفه با نام عیسی بن شیخ بود، به نزد آشوت گسیل داشت. عیسی بن شیخ هدایای فراوانی از زیورآلات و لباسهای گرانقیمت با خود آورده بود و تاجی که مزین به جواهرات کمیاب بود به دست جاثلیق وقت ارمنستان، گئورگ (877 ـ 897م)(75) ، در طی مراسم باشکوهی بر سر آشوت(885 ـ 890 م)(76) نهاده و وی رسماً پادشاه ارمنستان اعلام شد و اینگونه، عنوان پادشاهی وی و حکومتش از سوی خلیفه بغداد نیز به رسمیت شناخته شد وسرانجام، ارمنستان در 885 م پس از چهار و نیم سده، که از سقوط سلسله آرشاگونی میگذشت، به حکومتی یکپارچه و مستقل دست یافت.(77) به این ترتیـب، آشوت پس از دهـهها تلاش نیات خانـدان باگراتونـی را محقـق ساخت و به منزله بنیانگذار سلسله نوینی در ارمنستان و در مقام پادشاهی مقتدر، مابقی سالهای حکومت خود را صرف آبادانی موطنش نمود. زمانی که وی در890 م درگذشت، ارمنستان در امنیت و صلح بود و ساکنانش در آسایش و رفاهی مثال زدنی به سر میبردند. پس از مرگ آشوت اول، بر اساس سنت و رسم دیرین خاندانهای بزرگ ارمنستان میبایست تاج شاهی به فرزند ارشدش، یعنی سمبات، میرسید. لیکن، فرزند دیگر وی نیز، که فرماندهی سپاه ارمنستان را بر عهده داشت و جنگجویی دلاور بود، قصد تصاحب قدرت پدر را داشت و به همین منظور، به حاکم گرجستان متوسل شد و از او خواست تا برای رسیدن به این مقصود به وی یاری رساند. حاکـم گرجستان از پذیرش درخـواست وی سر باز زد چـرا که سمبات در طی دوران قدرت و حیات پدرش به همراهی دستهای از سربازان تحت فرمان خود سالها از مرزهای گرجستان در برابر حملات اعراب صیانت کرده بود از اینرو،حاکم و بزرگان این کشور به سمبات وفادار ماندند و در نهایت، نیز با وی در مقام پادشاه ارمنستان عهد بستند. اما برادر آشوت عقبنشینی نکرد و با همراه ساختن عدهای از فئودالهای ارمنی در برابر سمبات ایستاد تا جایی که اختلافات شدت یافت و جنگهای داخلی به وجود آمد و اگر میانجیگری به موقع جاثلیق گئورگ نبود چه بسا پادشاهی تازهتأسیس باگراتونی متأثر از سلطهطلبی شماری از اعضای خاندانش و برخی از فئودالها از هم میپاشید. سرانجام، مخالفان تسلیم شدند و سمبات باگراتونی (891 ـ914م) در شیراکاوان(78) تاجگذاری کرد. وی همانند پدرش به رسم هدیه تاج و لباسهای گرانقیمت از سوی خلیفه دریافت کرد که البته نشانه به رسمیت شناختن حکومتش از سوی دستگاه خلافت نیز بود. سمبات نیز متقابلاً با ارسال نمایندگانـی حسننیت خویش را به دربار خلیفـه اظهار داشت و البتـه، همزمـان سفـیرانی نیز به قسطنطنیه نزد امپراتور بیزانـس فرستاد و پیام صلح و دوستـی پادشاهی باگراتونی را به وی ابلاغ کرد. این اقدامات نشاندهنده روحیه آرام پادشاهی بود که قصد دارد کشورش را در سایه صلح و آرامش اداره کند. او برای آبادانی ارمنستان اهداف بزرگی داشت و تحقق این مقاصد جز در فضایی آکنده از امنیت و آشتی ممکن نبود.(79) غافل از اینکه آینده برایش تقدیری به دور از صلح و آرامش رقم زده بود. سمبات در مرتبت پادشاهی شناخته شده و قدرتمند میبایست در ساختار سیاسی و اداری مملکت تغییراتی جدی ایجاد میکرد چراکه با شکلگیری و رشد فئودالیسم در عرصه روابط سیاسی جهان آن روز، که ساختار اداری ارمنستان را نیز متأثر کرده بود، تثبیت حکومت مرکزی و تمرکز قدرت در دست پادشاه اولویت یک حکومت مقتدر را تشکیل میداد. از اینرو، در اولین فرصت شهر کوچک شیراکاوان را، که اقامتگاه درباری خاندانش بود، بهمنزله پایتخت پادشاهی باگراتونی برگزید و دستور داد تا کلیسا، دیر و استحکامات و قلعههای نظامی جدید در آن بنا کنند و ساکنانی از شهرهای دیگر را به آنجا کوچ دهند تا برجمعیت شهر افزوده شود. اقدامات داخلی سمبات به آبادانی پایتختش محدود نشد و کارهای متشابهی درشهرهای دیگر ارمنستان نیز بهانجام رساند. مجموعه عملکرد سمبات در زمینه احیای کشاورزی و رونق تجارت، که منجر به تغییرشکل چهره روستاها و شهرها شد، بسیار مؤثر بودند و اغلب تاریخنگاران این دوره، از وی در مقام پادشاهی دانا و آبادگر، که اوضاع اقتصادی کشور را سروسامان داده و رفاه را برای مردمانش به ارمغان آورده، سخن گفتهاند و درایت و آگاهیاش در باب کشورداری را بیمثال توصیف کردهاند وشاعران و سخنوران در ستایش وی شعرها و سخنان نیک فراوان روا داشته اند.(80) اگرچـه سمبات در ابتـدای حکمرانـی خویش تدابیـری در حوزه سیاست خارجی و آرام نگاه داشتن مـرزهای ارمنستان در برابر تهاجـم قدرتهای آن زمـان نیز به کار بست از دولتـی که در جـوار سرزمینش در حال قدرتگیری بود غافل شد و این اشتباه به ختم حیات سیاسی وی انجامید و امیرنشین ساجیان(81) در آتورپاتکان به رهبری محمد افشین(82) که در مرتبت دولتی نوپا و توسعـهطلب نمیتوانست نسبت به قدرتگیری حکومتی در همسایگی خویش بیتفاوت بمانـد و با لشگریانش به سـوی مرزهـای ارمنستان حرکت کرد. اگرچـه، سمبات این حمله را پیشبینی نکرده بود اما سپاهی متشکل از سی هـزار سرباز را به سرحـدات ارمنستان گسیـل داشـت و چون افشیـن با لشگـریان اندک خـود نمیتوانست در برابر ایـن چنیـن سپاه پرتعداد و مجهـزی بجنگد رویه خود را تغیـیر داد و با ارسال نماینـدگانی به دربارسمبات ابراز کرد که قصدش جنگ نبوده وتمایل به ملاقات با شخص شاه باگراتونی و ابراز ارادت به وی را داشته اسـت و برای اثبات این ادعـای خود هدایایـی نیز به دربار سمبـات فرستاد اما سمبات که دیگر آگاه شده بود دودمان ساجیان، که متأثر از دستگاه خلافت از مخالفان جدی امپراتوری بیزانس هستنـد و در آینـده با تجهیـزات بیشتـری به مـرزهای ارمنستان باز خواهند گشت، میبایست اجازه هرگونه حمله ناگهانی را از آنان سلب میکرد. به این منظور، تصمیم گرفت آخرین اردوگاه اعـراب را، که در شهـر دوین قرار داشت و به عرصـه قدرتنمایی افشیـن و دودمانش بدل شده بود، برای همیشه برچیند. دویـن، که در استان آیرارات واقـع شده بود، از سـدههای پیشین شهری نظامـی محـسوب میشـد و افزون براینـکه با دیوارها و حـصارهای مستحکـم احاطه شده بود چندین استراحتگاه نظامی، انبار مهمات و کارگاههای اسلحـهسازی نیز در آن قرار داشتند. این شهر بهسبب اهمیت نظامـی خود مجـهز به چند انبار غله هم بود که بر توان دفاعـی شهر میافزود و درصورت محاصره توسط نیروهای مهاجم امکان تأمین آذوقه ساکنان شهر را برای ماهها فراهم میکرد. سمبات، که میدانست شکست حصارهای محکم دوین و ورود به شهر بسیار دشوار است، خود و نیروهایش را برای جنگی درازمدت آماده کرده بود. سرانجام، پادشاه و سپاهیان باگراتونی پـس از دو سال محاصـره این شهر و جنـگهای پراکنده پیرامون آن موفـق شدند از دروازههای آن عبـور کنند و دوین را پس از دهـهها سلطه نظامیان عرب ازآن خویـش ساختند اما کامیابی وخوشحـالی سمـبات و سربازانش از فتـح آخرین مقر نظامی اعراب در خاک ارمـنستان چندان طولانی نشد وچند ماه بعد، در 893 م، زلزلهای رخ داد که بهتبـع آن بخش بزرگی از استحکامات و بناهای مذهبی و مسکونی دوین تخریب شد و هزاران نفر از ساکنان شهر در زیر آوارها ماندند و جان خود را از دست دادند.(83) سمبات چارهای جز بازسازی ویرانههای شهر دوین نداشت و درحالیکه هنوز کار چندانی انجام نداده بود بار دیگر با حملات افشین و لشگریانش مواجه شد که نخجوان را تسخیر کرده و به سوی دوین در حرکت بودند. شاه باگراتونی، که دوین را از دست رفته میدید، سپاه خود را در کوهپایههای جنوبی آراگاتز، در نزدیکی روستایی به نام دوقس(84)، مستقر کرد و بهمنظور تدارکات بیشترجنگی و برای اینکه بتواند کمی زمان حمله افشین را به تعویق بیندازد جاثلیق گئورگ را به نزد وی فرستاد و از افشین خواست تا برای پایان دادن به این اختلافات پیمان صلحی منعقد کند لیکن افشین با طرح این مسئله که فقط با شخص شاه باگراتونی همکلام خواهد شد جاثلیق گئورگ را گروگان گرفت. دیگر جای تعلل نبود و سمبات میبایست میجنگید. وی در طی جنگی سخت تمام تجربه و توان نظامی خویش را به کار بست وسرانجام، فاتح میدان شد. این بار، نوبت افشین بود که برای صلح پیشقدم شود. سرانجام، دو طرف سازش کردند و سربازان ساجیان برای مدتی از مرزهای ارمنستان خارج شدند.(85) اما تاختوتازهای دودمان ساجیان پایان نیافت و حتی، پس از افشین در دوره جانشینش یوسف بن ابوالساج(86) تا سال 901م ادامه یافت و سمبات، که با قدرتگیری فئودالهای ارمنی و سرکشی گاهوبیگاه آنان و عقد پیمان مودت چند خاندان بزرگ ارمنی با حاکم ساجیان مواجه شده بود، ناگزیر مشغول حلوفصل اختلافات داخلی و شرکت در نبردهای سخت با سربازان بنی ساج شد. همـه این نبردها تا زمستان 909 م با شکست سمبات و از دست دادن پیدرپی شهرها و روستاهای تحت حاکمیت پادشاهی باگراتونی همراه بود و سمبات در بهار910م با جنگهایی روبهرو شد که پایان خوشی برای وی و پادشاهی باگراتونی نداشتند.(87) دربهار910م، یوسف ،که دوین را در تسخیر خود داشت، قلعههای شهر را مملو از سربازان و جنگجویان بنی ساج کرده و با شکیبایی در انتظار رسیدن لشگریان سمبات بود. پادشاه سالخورده و خسته باگراتونی اگرچه تجربه فراوانی در سیاست و نظامیگری داشت کمتوانتر ازهر زمان و دلشکسته و ناامید از مساعدت فئودالهای قدرتطلب ارمنستان، که وی را در کارزارهای دشوار تنها گذارده و در طمع دستیابی به قدرت به سپاهیان یوسف پیوسته بودند، جنگ سخت و سرنوشتسازی در پیش داشت و میبایست تمام توان خود را برای کسب نتیجه مطلوب در این نبرد صرف میکرد. وی ناگزیر بود آخرین دستههای نظامی باگراتونی را به فرماندهی دو فرزند دلاورش، آشوت و موشغ(88)، راهی میدان پیکار کند. سرنوشت باگراتونیها در این جنگ در همان ابتدا مشخص شد و ارتش کمتعداد باگراتونی پیش از رسیدن به دوین با پیشتازان لشگر یوسف به فرماندهی گاگیک آرتزرونی(89)، که به سمبات پشت کرده و به سپاه بنی ساج پیوسته بود، مواجه و هرگونه عکسالعملی از سوی فرماندهانش سلب شد. دستهای از محافظان موفق شدند آشوت، پسر ارشد و نایب السلطنه سمبات، را فراری دهند اما موشغ اسیر شد. سپس، گاگیک آخرین مواضع باگراتونیها در واقارشابات(90) را نیز تسخیر کرد و پادشاه به همراه خانواده و گارد سلطنتی در آخرین استحکامات دفاعی باقیمانده باگراتونیها موسوم به قلعه آبی(91) پناه گرفتند. مقارن این اتفاقات، ایشخان گاگیک آرتزرونی، که در کنار ارتش بنی ساج و بر ضد سمبات می جنگید، سرانجام به نیات توسعهطلبانه یوسف در قبال ارمنستان پی برد و از مساعدت وی در به قدرت رسانیدن خاندان آرتزرونی نا امید شد و تصمیم گرفت درجبهه پادشاهی باگراتونی بجنگد و مخفیانه، لشگر یوسف را ترک کرد و دستههای نظامی خود را به سوی واسپوراکان حرکت داد و در قلعهای پناه گرفت و آماده دفاع در برابر حملات احتمالی لشگریان بنی ساج شد.(92) خبرهایی هم که به گوش سمبات میرسید حاکی از سقوط شهرها یکی پس از دیگری و ویرانی و کشته شدن شهروندان پادشاهی باگراتونی بود. این اخبار ناگوار غرور و تعهد شاه باگراتونی را خدشهدار کرد و سرانجام، بهرغم مخالفت مشاورانش تاب نیاورد و تصمیم گرفت راهی برای صلح و پایان دادن به کشتار مردمش بیابد و البته، راهحلی جز تسلیم باقی نمانده بود. شاه سمبات دراقدامی ناگهانی از قلعه آبی خارج شد و خود را به لشگریان بنیساج سپرد و از یوسف امان خواست و تقاضا کرد به غارت شهرها و آسیب رساندن به ساکنانش پایان دهد. به دستور یوسف، شاه سمبات را به دوین منتقل کردند و پس از شکنجههای جسمی فراوان سرش رابریدند وکالبدش را در میدان شهر به صلیب کشیدند. با مرگ سمبات، هفده سال پادشاهی وی، که مملو از رویدادهای تلخ و جنگهای متوالی بود، به پایان رسید. اگرچه سمبات پادشاهی مهربان و دلسوز بود و در سالهای ابتدایی حکمرانی خویش در جهت آبادانی موطنش کوشید در جلب نظرمساعد فئودالهای ارمنستان ناموفق عمل کرد و در زمینه سیاست خارجی نیز توفیق چندانی نداشت. وی بهسبب کاستیهایش در امر سیاست والبته، زیادهخواهی و نفاق فئودالهای ارمنستان سرانجام جان خود را از دست داد و پادشاهی باگراتونی را در آستانه سقوط قرار داد. کالبـد مصلوب سمـبات ماهها برفـراز دروازه اصلی شهـر دوین قرار داشت تا اینکـه مقـربان وفـادارش شبانـه آن را پاییـن آوردنـد و پس از انتقـال به صومعـه هاقارتزین(93)، درمـحوطـه آن به خاک سپردند.(94) یوسف، که خود را فاتح ارمنستان میدانست، به تاختوتازهایش در این سرزمین ادامه داد و تا مدتها سربازان بنی ساج شهرها و روستاهای مناطق مختلف را عرصه تهاجمات خود قراردادند. این اوضاع بههیچوجه مطابق میل آشوت، نایبالسلطنه باگراتونی، نبود و وی را بر آن داشت تا راهحلی بیابد. او پس از اتحاد با برادرش توانست نیروهای نظامی باقیمانده را از سراسر ارمنستان جمع کند و در قالب پیکارهای پراکنده و پیدرپی به نیروهای یوسف یورش برد. این تدبیر جنگی و شیوه تهاجم ناگهانیای که از سوی آشوت برای سرکوبی نیروهای بنی ساج به کار گرفته شد بسیار مؤثر بود و بهزودی دستههای نظامی ساجیان، که در نقاط گوناگون ارمنستان مستقر شده بودند، از هم پاشیدند و مجبور به عقبنشینی شدند. همزمان با اقدامت نظامی و حملات آشوت، ایشخان گاگیک آرتزرونی هم، که کماکان در واسپوراکان به سر میبرد، به نیروهای یوسف، که در مرزهای این ناحیه مستقر بودند، حمله کرد و آنان را وادار کرد تا از مرزهای واسپوراکان دور شوند. جنگها تا مدتها ادامه یافت و خبر مقاومتهای آشوت و ایشخان آرتزرونی به بزرگان سایر خاندانهای ارمنستان رسید. آنان، که کشورشان را در آستانه سقوط میدیدند، با یکدیگر متحد شدند و مدتی بعد، به نیروهای باگراتونی و آرتزرونی پیوستند .بنابراین، یک بار دیگر فئودالهای ارمنی در زیر پرچم واحدی برای حفظ هویت مستقل موطنشان جنگیدند.(95) یوسف، که بههیچوجه قصد عقبنشینی نداشت، در برابر حملات نیروهای متحد ارمنی با تمام توانش مقاومت کرد. به فرمان وی، سربازانش به هر ناحیهای که وارد میشدند مردم بیدفاع را میکشتند یا آنان را اسیر میکردند و در بازارهای شهرهای آسیای میانه، به منزله برده و کنیز به فروش میرساندند. در این میان، دشتنشینهای واسپوراکان بیشترین آسیب را از این حملات دیدند و در اندک زمانی، بسیاری از روستاها خالی از سکنه شدند و قحطی و بیماری سرتاسر این منطقه را فرا گرفت. آشوت میدانست که به تنهایی و با تکیه بر نیروهای داخلی قادر به پایان دادن به تاختوتازهای یوسف نیست. بنابراین، برای جلب حمایت امپراتوری بیزانس و درخواست مساعدت به همراه جاثلیق وقت به قسطنطنیه رفت و پس ازقانع کردن امپراتور، با نیروهای پشتیبان بیزانسی به ارمنستان بازگشت اما هیچ جنگی اتفاق نیفتاد چرا که با ورود قدرتهای جدید در قفقاز اهداف نظامی یوسف تغییر کرد و او به منظور حفظ مرزهای شرقی نیروهایش را از ارمنستان خارج کرد.وی مدتـی بعد به ری حمله کرد که در جریان این حملـه دستگیر و در بغداد زندانی شد و خلیفـه عباسی حـاکم جدیدی در آتـورپاتکان منصوب کرد. سپس، برای پایان دادن به خصومت حاکمان بنی ساج بهواسطه این حاکم جدید تاج پادشاهیای برای آشوت فرستاد و حکومتش را به رسمیت شناخـت. اکنـون، آشـوت، که پس از پایان دادن به اخـتلافات داخـلی در رأس حـکومت و تخـت پادشاهی باگراتونـی تکیه زده بود، با عنوان شاهنشاه ارمنستان از سوی همسایگان و قـدرتهای زمانه شناخته شد.(96) سراسر زندگـی آشوت دوم (914 ـ 928م)(97) تا روزهای پایانـی حکومتش صرف نبرد با اقوام بیـگانه و پایان دادن به اختلافات داخلـی و تثبیت قـدرت سیاسی باگراتونـیها در ارمنستان شد و اگرچـه از این پس پادشاهی باگراتونی دستخـوش اتفاقات گوناگون بود و فرازوفرودهای بسیاری داشت تحـول و دگرگونیهای حاصـل در عصرپادشاهان آتی این سلسله سرزمیـن ارمنستان را به یکی از پربارترین دوران فرهنگ و اقتصاد در تاریخ ملت ارمنی بدل کرد.(98)
منابع: زرین کوب، عبدالحسین. تاریخ ایران بعد از اسلام. تهران: امیرکبیر،1389. مانوکیان ،آرپی . « آنی ، اسطورهای ناکام»،پیمان، س 12، ش،46. زمستان 1387. ـــــــ . « آنی اسطورهای خاموش»،پیمان، س13.ش47. بهار1388. ـــــــ . « واسپوراکان سرزمین یادمانهای فرهنگ و تمدن ارمنی»، س 23. ش87. بهار1398. ـــــــ . « دودمان اوربلیان بانی فرهنگ و تمدن نواندیش ارمنی»، پیمان، س23. ش 89 و 90. پاییز و زمستان 1398. Աղայան և այլոց. Հայ Ժողովրդի Պատմություն. Երևան: Հայկական ՍՍՀ Գիտությունների Ակադեմիայի հրատարակչություն,1976. Vol. III. Արծրունի, Թովմա եւ Անանուն. Պատմություն Արծրունյաց Տան. Ներածություն Թարգմանություն Եւ Ծանոթագրություններ, Վրեժ Վարդանյան. Երևան: Սովետական Գրող հրատարակչություն, 1978. Բուզանդ, Փավստոս. Պատմություն Հայոց , Թարգմանությունը, Ներածու – թյունը եւ Ծանոթագրություններ, Ստ. Մալխասյանցի. Երևան: Հայաստան հրատարակչություն ,1968. Դրասխանակերտցի, Հովհաննես. Հայոց Պատմություն. Թարգմանություն Եւ Ծանոթագրություններ, Գ. Բ. Թասունյան. Երևան: Երևանի Համալսարանի հրատարակչություն ,1996. Ա, Եղիազարյան. Հայ Բագրատունիների Տերությունը (885-908թթ.). Երևան: ԵՊՀ հրատ, 2011. Ժամկոչյան ,Հ. Գ եւ այլոց. Հայ Ժողովրդի Պատմություն Սկզբից Մինչեվ XVII Դարի Վերջը. Երևան: ԵրևանիՊետական Համալսարանի հրատա – րակչություն ,1975. Լեո. Երկերի Ժողովածու. Երևան: Հայաստան հրատարակչություն ,1966. Vol.1. Խորենացի, Մովսես. Հայոց Պատմություն, Թարգմ, Ներած, Ծանոթ, ՍՏ. Մալխասյանց. Երևան::Հայաստան հրատարակչություն,1997. Հակոբյան, Թ.Խ. Ստ. Մելիք-Բախշյան, Հ.Խ. Բարսեղյան. Հայաստանի եւ Հարակից Շրջանների Տեղանունների Բառարան. Երևան: Երևանի Համալսարանի հրատարակչություն, , 1991.Vol. 3. Ղեվոնդղ. Պատմություն, Թարգմանությունը, Ներածությունը եւ Ծանոթա- գրություններ, Արամ Տեր Ղեոնդյանիղ. Երևան: Սովետական Գրող հրա – տարակչություն, 1982. Մաթևոսեան, Ռաֆիկ. Բագրատունեաց Հայաստանի Պետական Կառուց – ուածքն ու Վարչական Կարգը. Երևան։ Հայաստանի Գիտությունների ակա – դեմիայի հրատարակչություն, 1990․ ـــــــ . Բագրատունիներ – Պատմա Տոհմական Հանրագիտարան. Երևան: Անահիտ հրատարակչություն, 1997. Մանանդյան, Հակոբ. Երկեր. Երևան :ՍՍՀ Գիտությունների ակադեմիա,
Մովսիսյան,Արտակ Երջանիկի. Հայաստանը Քրիստոսից Առաջ Երրորդ Հազարամյակում Ըստ Գրաւոր Աղբյուրների. Երևան: Երևանի Համալսարանի հրատարակչություն , 2005. Տեր Ղեվոնդյան , Ա. «Սեբեոս» Հայ Մշակույթի Նշանավոր Գործիչները V- XVIII դարեր. Երևան :Երևանի Համալսարանի հրատարակչություն ,1976. Օրբելյան, Ստեփանոս. Սյունիքի Պատմություն. Թարգմանությունը,Ներածու- թյունը և Ծանոթագրությունները ,Ա. Ա. Աբրահամյան. Երևան:Սովետական գրող, 1986.
Dadoyan, Seta B. The Armenians in the Medieval Islamic World. New Brunswick: Transaction Publishers , 2011. Toomanoff, Cyrille. Studies in Christian Caucasian History. Washington, D.C: Georgetown University press,1963. Vanstiphout, Herman. Epics of Sumerian Kings, The Matter of Aratta. Leiden. Boston: Brill, 2004. www.armenica.org treasury.am |
فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 96سال بیست و پتجم | تابستان 1400 | 248 صفحه
|