بخش اول:نسل جنگجو
متن اصلی دفتر:
«امیرخان و ظهراب خان امیریانس ها از سوی جاثلیق ابراهیم،[5] اهل کرت، به نادرشاه تحویل داده می شوند.
از سوی جاثلیق ابراهیم فرماندهان قشون ارمنی، امیرخان و ظهراب خان، از شهر تفلیس فراخوانده می شوند،کسانی که پدرانشان سال ها بر استان های اوتی و پایداکاران حکومت می کردند (که بعدها با شهر گنجه سرزمین قرا باغ را تشکیل دادند). این دو برادر به اتفاق ملیک های ارمنی پرچم آزادی را در 1721م برافراشته بودند. لیکن، به علت سیاست های روسیۀ تزاری و جنگ های متعدد عثمانی ها، بالاجبار به تفلیس(گرجستان) عزیمت (1722م) و با استقبال از پیشنهاد جاثلیق به سوی ارمنستان روانه می شوند. در 1736م جاثلیق با دعای خیر خود آنها را تحویل نادرشاه می دهد. [6]
 نمونه ای از دستخط آودیک م.امیرخانیان
نادرشاه امیرخان را به سمت وزیر جنگ وظهراب خان را به سمت محافظ مخصوص خود منصوب می کند و با فرمان های شاهانه به آنها املاکی را می بخشد. ملک امیرخان، در فاصلۀ 110 مایلی شهر اصفهان، ده بورواری وحومۀ آن را شامل می شد. این دو برادر درجنگ های نادرشاه از خود شجاعت های زیادی را به نمایش گذاشتند. [7]
نادرشاه در اوایل 1745م بار دیگر از اصفهان به قصد جنگ با عثمانی ها به سوی ارمنستان لشگرکشی می کند. آن زمان، امیرخان زن و تنها فرزندش، هوهانس، را در بورواری اسکان داده و به اتفاق شاه عازم جنگ می شود. شاه در 1745م پیروزمندانه و با تمام قوای خود به مشهد (مرکز خراسان) باز می گردد تا افکار پنهان خود را به اجرا درآورد. او می خواست مذهب سنی را جایگزین شیعه نماید».[8]
«مرگ امیرخان وظهراب خان در زمان اوضاع نابسامان مملکت ایران
بعد از نادرشاه، پسر برادرش، عادل شاه، در مشهد به سلطنت می رسد[9] و حکومت اصفهان را به برادرش، ابراهیم خان، می سپارد و بعد از مدت زمان کوتاهی، به تبریز می رود. ابراهیم خان به محض ورود به اصفهان به تدارک قوا می پردازد و خود را شاه ایران اعلام می کند. عادل شاه از شورش برادرش آگاه می شود و توطئه ای تدارک می بیند و ظهراب خان را جهت این مأموریت مخفی انتخاب می کند. لیکن، ظهراب خان به محض رسیدن به اصفهان توسط فردی که به او اعتماد کرده بود دستگیر و شکنجه می شود. سپس، به قتل می رسد. [10] ابراهیم خان با قشونش از اصفهان به تبریز لشگرکشی می کند و با کور کردن عادل شاه او را به قتل می رساند.
فرماندهان قشون عادل شاه از دیدن این همه خشونت و وحشیگری به شدت متأثر شده و تصمیم می گیرند که او را به قتل برسانند. لیکن، در تدارک حیله ای برمی آیند و به این منظور به امیرخان پیشنهاد می کنند که شاه (ابراهیم خان)را به قتل برساند با این ترفند که اگر خون او را بریزی، حلال است، زیرا او برادرت را کشته. روزی در شکارگاه، که امیرخان در رکاب شاه بود، او را به قتل می رساند اما هم رزم شاه امیر خان را زخمی می کند و به علت شدت جراحت وارده و خطرناک بودن این زخم امیرخان به سرعت به منزلگاهش در بورواری انتقال می یابد اما چون زخمش سمی بوده بعد از چند روز دار فانی را وداع می گوید وتنها فرزند و زنش را در سوگ و ماتم و بی سرپرست در غربت به جا می گذارد.
تا 1890م، مجسمۀ یادبود او روی قبرش در بورواری هنوز پابرجا بود و بر روی آن نقش هایی از مدال ها ونشان های لشکری اش کنده کاری شده و بر نیم سنگ مقبره اش نیم دیواری بنا شده است».
در اینجا لازم است به روایت تاریخی وقایع این دوره بپردازیم. اگرچه ارمنیان در جنگ های منطقۀ قفقاز تا حدودی پطر کبیر را یاری می کردند اما در جنگ با عثمانی، آنان به طور کامل از سپاهیان ایران حمایت کردند. در سال های1734ـ 1735م/1146ـ 1147ق، قشون طهماسب قلی خان به منطقۀ قفقاز جنوبی نفوذ کرد. او به منظور قدردانی از ارمنیانی که در نبرد با ترک های عثمانی به وی یاری رسانده بودند به اجمیادزین(اوچ کلیسا) رفت و در مراسم مذهبی مسیحیان، حضور یافت. او برای تعمیر کلیسا مبلغ هزار تومان کمک کرد و محراب کلیسا را با جارآویزی که با پانزده کیلوگرم طلا تزیین شده بود تجهیز کرد و دستور داد از کرمانشاه قالی های نفیس و چیزهای دیگری برای کلیسا بیاورند. طهماسب قلی خان همچنین با فرمان های خود (1735م/ 1148ق) مجوزهای قبلی روحانیان را تائید کرد و زمین های وقفی آنها را افزایش داد.
طهماسب قلی خان در 14 ژوئن 1735م/ 1148ق در نبردی سرنوشت ساز، در نزدیک ده یقوارد، لشکریان عثمانی را در هم شکست. در سپاه او، سربازان و فرماندهان ارمنی نیز شرکت داشتند، مانند ملیک یگان از دیزاک، ملیک شاهنظر از گقارکونیک، ملیک هاکوبجان از ایروان و دیگران. پس از نبرد یقوارد، نادر سرزمین هایی را از قارص تا کارین در نوردید. فرماندهان لشکر عثمانی، سپاهیان خود را از قلعۀ ایروان، تفلیس، گنجه و منطقۀ قفقاز خارج کردند. در 1736م/1149ق بر اساس پیمانی که در ارزروم بین ایران و امپراتوری عثمانی منعقد شد این امپراتوری حاکمیت ایران را بر ارمنستان شرقی و شرق گرجستان به رسمیت شناخت. به این ترتیب، طهماسب قلی خان با باز پس گیری این سرزمین ها خود را شاه جدید ایران اعلام کرد. او از آن پس به ارمنیان به چشم رحمت نگریست. او قرا باغ (آرتساخ) را از خان های گنجه جدا کرد و تحت حاکمیت مستقل قرار داد. ملیک های آرتساخ را، نیز باملیک های خمسه[11] ادغام کرد به گونه ای که سرحدات آن از جنوب گنجه تا رود ارس ادامه داشت. ملیک های آرتساخ تمامی حقوق پیشین خود را حفظ کردند و هر یک از آنان سپاه خود را داشتند. در دربار نادر شاه، نیز مقامات ارمنی حاضر بودند و ابراهیم کرتی(جاثلیق) روابطی گرم و صمیمی با نادر شاه داشت. او، در کتاب من و نادرشاه[12] نبردهای طهماسب قلی خان را در قفقاز و تاج گذاری شاه را، که خود در آن مراسم شرکت داشته، به تصویر کشیده. این کتاب شامل مطالبی است که در دیگر کتاب های تاریخ فارسی و بیگانه کمتر دیده می شود.
نادر شاه، که به دلیل فتوحاتش از او با عنوان «اسکندر ثانی» یاد می شود، در بازگشت از فتح هندوستان (1739م/1152ق) از توطئه ای که به دست فرزندش، رضا قلی میرزا، علیه او تدارک دیده شده بود آشفته حال شد و دستور داد تا او را کور کنند. پس از این واقعۀ دردناک، ستارۀ درخشان نادر افول کرد. واسلی برادیشچف[13] روسی،که در سال های 1736ـ 1745م/ 1149ـ 1155ق به منزلۀ مترجم در ایران به سر می برد، این واقعۀ تاسف بار زندگی نادر شاه را، که به اضمحلال تدریجی حکومت وی انجامید، در کتاب خود به تصویر کشیده است[14] که در این مقطع از تاریخ از اهمیت تاریخ نویسی نوین برخوردار است.
بخش دوم: نسل عاشیق[15]
ادامۀ دفتر:
«بیوۀ امیرخان و فرزندش، هوهانس امیراوغلی،شاعر یا عاشیق در خفا
بیوۀ امیرخان و فرزندش، هوهانس، از سوی گرجی های مسلمان شده افشا شده و از بورواری فرار می کنند و به چهارمحال و فریدن، که دهات ارمنی نشین زیادی داشتند، می روند و سال های درازی به دلیل اوضاع پر هرج و مرج مملکتی آوارۀ این دهات می شوند. سرانجام، هوهانس امیرخانیان در فریدن به سال 1775م ازدواج می کند وصاحب سه فرزند دختر می شود و در 1781م، نیز صاحب پسری می شود که نامش را هوسپ می گذارد. هوهانس امیرخانیان، که در آن زمان معروف به امیراوغلی بود، بیشتر اوقات شعر می سرایید و با نوای تارش نغمه سرایی می کرد. [16] در 1790م، خانه ای درجلفای اصفهان می خرد و با خانواده اش به آنجا نقل مکان می کند وکم کم از ملک خصوصی اش در بوروار چشم پوشی می کند زیرا همیشه به واسطۀ آن بود که در ترس و اضطراب به سر می برد. [17] به تدریج، خان ها و گرجی هایی که به دین اسلام گرویده بودند این املاک را در تصرف خود در آورده و تنها املاک ناچیزی در اختیار دهقانان ارمنی می گذارند. از اهداف همیشگی هوهانس امیرخانیان (امیراوغلی) این بود که به سرزمین آبا و اجدادی اش باز گردد و به این منظور در 1793م سفر به قرا باغ را آغاز می کند. دو سال، در قسمتی از سرزمین ارمنستان به سیر و سفر می پردازد و به اجمیادزین هم می رود و در کلیسای وانک کاراپت مقدس نذر مادرش را، که قول داده بود، به جا می آورد و در 1795م، به جلفای اصفهان بر می گردد. در این زمان فتحعلیشاه بر ایران سلطنت می کرد و ایران دوران نسبتاً آرامی را به سر می برد و ترس و نگرانی امیراوغلی نیز دیگر برطرف شده بود.
 قبر امیر اوغلی
امیراوغلی در 1798م فرزندش، هوسپ، را به بوشهر می برد و از آنجا بدرقۀ هندوستانش می کند[18] وخود به جلفا باز می گردد. تا 1801م، او صاحب دو دختر و یک پسر دیگر می شود و پسرش را امیرخان می نامد (نام غسل تعمیدش کاراپت) و در مجموع صاحب پنج فرزند دختر و دو پسر می شود به نام های: آنا، هریپسیمه، مریم، مارامجان، واروارا، هوسپ و امیرخان.
همسرش، پری، در 1817م وفات می یابد. سال ها بعد در 1822م پسرش، امیرخان را با دختر کشیش مارکار، که نامش مریم بود، به ازدواج در می آورد. در این دوران، امیراوغلی با یپرم، جاثلیق اجمیادزین، به نامه نگاری می پردازد. برای نمونه یکی از نامه ها را که خطاب به امیراغلی در 1823م نگاشته شده در اینجا می آورم.
* رونوشت نامۀ جاثلیق (ایروانتسی) [19] به هوهانس امیر خانیان
نامه را با دعای خیر وحمد وستایش از هوهانس امیر خانیان و پسرش، امیر خان، آغاز می کند. سپس اعلام می کند که نامۀ مورخ 13 ماه جون در تاریخ 24 اکتبر به دستشان رسیده است و خوشحال از اینکه او در سلامتی کامل به سر می برد و توسط اسقف اعظم کاراپت خلعتی[20] را به عنوان هدیه برایش می فرستد و می نویسد:,اگر از پسر عزیزتان، آقا هوسپ خان، خبری دارید ما را نیز با خبر نمایید، و اضافه می کند ,با اینکه از طریق معلم روحانی، توماس، به او نامه نوشته ایم اما تا کنون جوابی نگرفته ایم. سلام و درود ما را به پدر زن پسرتان، امیر خان،کشیش مارکار در کاراپتیان وبرادرانشان،کشیش ابراهیم و هاکوپ و خانواده شان برسانید. معلم روحانی، توماس، در بارۀ کشیش مارکار به ما اطلاع داده است خواستیم به او نامه بنویسیم ولی موفق نشدیم…
ارسالی از مجتمع وانک های نشان مقدس هاقبات
ماه نوامبر 1823م.
دعاگوی شما جاثلیق ارامنۀ جهان، یپرم غمگین،.[21]
هوهانس امیرخان امیریانس بیشتر اشعارش را به اسم مستعار امیراوغلی و یکی دو تا را به نام غول هوهانس ثبت کرده است. نام امیراوغلی را به صورت نوشته ای بر روی کوزۀ (طبق)چوبین قدیمی دیده ام، به این شکل,هوهانس امیرخان ه. امیریانس امیراغلی،سال1787م.امیراوغلی بعد از یک زندگی توأم با رأفت و پاک دامنی در 1826م در 82 سالگی دارفانی را وداع گفته و این شعر را برسنگ قبرش باقی می گذارد.
این گور امیراوغلی است
شعر زیاد سروده ام در این چند روز زندگی ام
تمام دنیا را گشته ام و اکنون، دراینجا خفته ام
پنج گز کتان پوشیده ام.
شعرم بخوانید بر همه و به فکر روزگارتان باشید
مرگ مال من نیست تنها، عاقبت هر انسان است
کنون، از اینجا باز می گردم به سوی کسی که به من زندگی داد.
به تاریخ 1826م».
مـن و آوو امیــرخانیان ماه ها در پی یافتن گور عاشیق امیراوغلی در آرامگاه ارمنیان جلفای اصفهان بودیم تا اینکه سنگ شکسته ای را یافتیم که از زیر تلی از خاک سر برون آورده بود.سروده ای را که بر روی آن سنگ نقش بسته بود خواندیم و قبر را مرمت کردیم. عاشیق امیراوغلی پایه گذار شعر طنزآمیز در ادبیات ارمنی ایران بود. از اشعار معروف او می توان به ترانۀ عروس و مادر شوهر و ترانۀ دو زن برادر اشاره کرد. او مسائل اخلاقی و اجتماعی را به صورت تمثیلی مطرح می ساخت، مانند شعرگوسفند و درخت مو و بیشتر اشعار خود را با لهجۀ اصیل جلفایی با همراهی تارش نغمه سرایی می کرد. زندگی نامۀ او در دانشنامۀ بزرگ ارمنستان گواه بر سندیت این قبراست. با این تفاوت که تاریخ تولد او در این دانشنامه 1740م ثبت شده که باید به صورت 1744م تصحیح شود. نکتۀ مهمی که در اینجا آشکار شد و تاکنون بر همگان پوشیده بود این است که عاشیق امیراوغلی پدر آقا هوسپ امیریان است، تاجری که در هند شرقی(اندونزی) ثروتی هنگفت اندوخت و آرزو داشت که سرزمین پدری خود[22] را از تزار روسیه خریداری کند. [23]
بخش سوم:نسل تاجر
ادامۀ دفتر:
«پنج دختر هوهانس امیرخان امیریانس (امیراوغلی)
دختر بزرگش، آنا، با آندریاس ازدواج می کند وصاحب سه پسر می شود به نام های کاراپت، بارسق و بوقوس و به شهر جاوه (در اندونزی) مها جرت می کنند. یکی دو نفر از بازماندگان آنها، که اکنون دیگر هلندی هستند، باید در قید حیات باشند.
دختر دومش، هریپسیمه، با ماردیروس نامی ازدواج می کند و صاحب دو فرزند پسر به نام های گالستان و اودیک می شود و اینها هم به هندوستان مهاجرت می کنند. دختر سومش، مریم، از شوهر اولش صاحب پسری به نام یغیازار می شود و از شوهر اخیرش پسری به نام مانوک بارسقیان. دختر چهارمش، مریم جان، با ماردیروس در وسکانیان ازدواج می کند و صاحب دو پسر می شود به نام های سرکیس و ست که ست به جاوا مهاجرت می کند. دختر پنجمش، واروارا، با گورگ آبکاریانس ازدواج می کند و صاحب شش فرزند پسر می شود به نام های، گابریل، میکائل، استپانوس، سیمون، قازار و ورتانس. قازار کشیش می شود و نامش به دِر قازار تغیر می کند.
هوسپ فرزند ارشد هوهانس امیرخان امیریانس (امیراوغلی)
هوسپ در سن هیجده سالگی به اتفاق پدرش، امیراغلی، به بوشهر می رود و به تنهایی عازم هندوستان می شود و بعد از مدت زمان کوتاهی، به شهر جاوه ، سپس، به بندر سمارانگ نزد تاجر ارمنی بنام آقا(کوبول؟)[24] می رود. خیلی سریع در حرفۀ تجارت پیشرفت کرده و شخصاً، به تجارت می پردازد و صاحب ثروت کلانی می شود که بیشتر آن را اموال غیر منقول تشکیل می داد. سپس، صاحب شش تا هفت کشتی می شود که تنها اجناس او را جا به جا می کردند و تقریباً، تمامی کارگران و ملوانان کشتی ارمنی بودند. در خانه اش به روی همه باز بود و از همه پذیرایی می کرد، به خصوص ارمنیان اهل ارمنستان که نزد او می آمدند با دست پر و هدایای فراوان راهی کشورشان می شدند و دعای خیرشان را نثار او می کردند. صندوق کمک های مالی او همیشه به روی اجمیادزین باز بود (در آن زمان کلیسای اجمیادزین تحت فشار دولت های ایران و روسیۀ تزاری باج و خراج می داد و روز به روز مقروض تر می گشت). در جنگ ممالک هلند و هند او تقریباً تمامی مخارج جنگ را به هلند قرض داد وکشور هلند با قول های زیادی که می داد، باز پرداخت این قروض را به تعویق می انداخت. نام او به زبان انگلیسی معروف است به ژوزف یوهاننس. [25]در این گیرودار، روس ها قسمتی از خاک ارمنستان را اشغال کردند و استقلال ارمنستان، که روسیۀ تزاری قول آن را داده بود، بر باد رفت.
آقا هوسپ خان، که در دیار شرق دور دست به سر می برد و آرزوی استقلال مملکت کهن خود را در سر می پروراند، فرصت را غنیمت شمرده و خواست با پرداخت پول هنگفت آن را به دست آورده و به موطن اصلی اش باز گردد. به این منظور در 1829م نامه ای به اسقف نرسس آشتارا کتسی(که در1842م به درجۀ جاثلیقی رسید) با این متن می نویسد:
* نامه[26] از سوی هوسپ ه. امیریا نس به اسقف نرسس پنجم[27]
,ارزش های روح متعال شما، عشق بیکران شما نسبت به میهن مان، بلاغت فکری شما در انجام کارهای بزرگ در طول سالیان دراز و آن خدمات بزرگی که در حق قوم ما انجام داده اید از خیلی وقت ها پیش دل هایمان را در این کشور دور دست شکوه و جلال بخشیده اید. با احساس احترام عمیق نسبت به آن حضرت عالی دیر زمانی است که من آرزو داشته ام کتباً احساس قلبیم را برای شما بر زبان آورم ولی متأسفانه تا امروز این فرصت را نیافته ام.
اکنون با نامه ای که آن حضرتعالی برای من، که یک ارمنی ساکن هندوستان هستم، نوشته اید و در آن به تفصیل از خوشبختی و سرور ملتم در وضعیت کنونی یاد کرده اید باید اذعان کنم که آرزویم برآورده شده و آن خبرهای شیرین ما را به وجد آورده است. اکنون، ما از گذشتگان خود خوشبخت تریم زیرا ما این افتخار را یافتیم که عزیزترین چیزها ،یعنی آزادی وطنمان، را ببینیم. بنابراین، وظیفۀ مقدس خود می دانیم که احساسات عمیق وحق شناسی همیشگی خود را نثار تزار روسیه نماییم، کسی که با شهامت سرزمین دیرینۀ ما را آزاد کرد. ملت ارمنی از صمیم قلب و با دعای خیرش سلامتی و طول عمر زیاد برای آن تزار خیرخواه را از خداوند متعال خواستار است. نیکولای کبیر اولین پادشاهی است که در سرزمین آرارات برای ملتم صلح و ازادی به ارمغان آورد.
صاحب مقدس، از شهر قزلار یک نفر هم طایفه، دانشمندی محترم، به نام گورک ملیک سدکیان خوبیانس، نامه ای به من نوشته و در آن تاریخچۀ شجره نامه ام را از آغاز گردآوری کرده است اما به خاطر اینکه اطلاعات کافی در این زمینه نداشته است من برای او اطلاعات تکمیلی فرستادم وجزئیات دقیقی از موقعیت مقام و منصب هایی که گذشتگان من در ایران و ارمنستان داشته اند به آن افزودم. در ضمن، افتخار دارم به عرض آن حضرتعالی برسانم که این اطلاعات اضافی را مشاهده فرمایید و با وساطت عالی جناب از آقای خوبیان بخواهید که طایفۀ مرا تأیید نماید و به ثبت حاکمیت برساند و اطلاعات دقیقی هم در مورد سرآغاز پیدایش من از این قوم کهن و هم دربارۀ شجاعت های گذشتگان من جمع آوری نماید و همۀ آنها را سریعاً به اطلاع من برساند زیرا که در تاریخ ماه نوامبر 1830م سال آینده قصد دارم با کشتی شخصی باربری ام به منظور امر مهمی که با پادشاه هلند دارم عازم آن مملکت شوم و زمانی که کارهایم را به اتمام رساندم وکشتی هایم را به هندوستان فرستادم از پادشاه هلند معرفی نامه ای بگیرم و به روسیه بیایم و این افتخار را داشته باشم که به حضور تزار کبیر برسم. سپس، از آنجا به سوی ارمنستان و بعداً، مستقیم عازم هندوستان شوم. به این ترتیب، اگر برنامه ام با موفقیت پیش برود، این فرصت را خواهم یافت که بعضاً هم وطنانم را تسلی دهم، به خصوص، کسانی را که در تهیدستی و فقر به سر می برند.
به همین دلیل از حضرتعالی تقاضامندم قبول زحمت فرموده اطلاعات فوق الذکر را هرچه زودتر به سرانجام و تأیید رسانده وهمۀ آنها را به دست برادرم امیرخان هوهانس امیرخانیان در شهر بصره برسانند. او نیز به فوریت به دست بنده خواهد رساند و برای اینکه من مایلم این اطلاعات را با خود به اروپا بیاورم لذا خواهشمندم دستور فرمایید آن را به زبان ارمنی و روسی مکتوب نمایند.
همچنین، تقاضامندم به گونه ای مختصر توضیح دهید که ارامنۀ روسیه، گرجستان و ارمنستان در چه وضعیتی زندگی می کنند، تعدادشان چند نفر است و در چه موقعیتی قرار دارند. همین طور مایلم بدانم که روسیه دربارۀ ملت ما چه می اندیشد. آیا باید با تسلط بر ما حکومت کند یا آن را به صورت سرزمینی جدا از کشورش استقلال دهد و در آخر نسبت به وضعیت ملت ما چه نظری دارد. با دادن این اطلاعات شما مرا بی اندازه مدیون خود خواهید کرد. در خاتمه، مخلصانه به شما قول می دهم که در نظردارم اگر امکان پذیر باشد، سرزمین های آبا اجدادی ام را بخرم، یعنی قرا باغ و منجمله سرزمین پایداکاران را ، یا اینکه برای حکمرانی بر آنها مالیات مشخصی بدهم زیراکه از دست دادن این سرزمین های خودی برای من بیش از اندازه حساس است.
به نام خداوند رحیم به شما این اطمینان را می دهم که در اینجا من به شکر خدا از هیچ چیزی کم وکاستی ندارم. محترمم و اسمم به نیکی یاد می شود. من به یاری بخت از ثروت هنگفتی برخوردار شده ام، زمین،کشتی، ساختمان، همه چیز به اندازۀ کافی دارم اما تمامی این هدایای بخت آورده مرا تسلی نمی دهند وقتی که فکر می کنم مملکت عزیزم در چه وضعیتی است و بعضی از هم وطنانم با چه مشقت و بینوایی در آن زندگی می کنند. به همین دلیل، آرزوی بزرگم این است که قسمتی از ثروتم را برای بهبود وضعیت هم وطنانم به آنها ببخشم. اگر اهدافم واقعیت یابند، من با خانواده و دارایی ام به ارمنستان می آیم و تا توان دارم به نفع هم وطنانم بهره می جویم طوری که درآمد سالانه ام می تواند چهار یا پنج لاک روپی[28] باشد چه من در قید حیات باشم و یا نباشم. فقط، یکی از املاکم به تنهایی مقدار زیادی شکر و قهوه می دهد، چه رسد به زمین های دیگرم که هرسال درآمد هنگفتی از آنها عایدم می شود. به لطف الهی من در اینجا همسان یک سلطان حاکم زندگی می کنم. تنها عشق به وطن و دوری از آن است که مرا می آزارد. امیدوارم خداوند متعال در اجرای اهداف نیکوی من یاری رسان خواهد بود.
در هر صورت، من همه چیز را در اختیار نظریات خیرخواهانۀ شما می گذارم و آماده ام به مشورت های شما گوش فرا دهم و هر چیزی را که شما صلاح بدانید انجام وظیفه نمایم،.
سپس، الکساندر یریتسیان درکتابش اضافه می کند که :
این نامۀ امیرخانیان به انضمام نامه های دیگری از هندوستان که به نام نرسس خطاب شده اند بعد از طی مسیری طولانی ابتدا به تفلیس و سپس، به آدرس بسارابیا ارسال می شوند. نرسس نامۀ امیرخان(یان) را به پترزبورگ نزد خاچاطور آقا لازاریان[29] می فرستد و او آن را به زبان روسی ترجمه نموده و به استحضار رئیس ژاندارمری شهر بنکندورمین می رساند که در 3 دسامبر 1830م پاسخ نامه را با مضمون ذیل دریافت می کند،.
نامۀ آقای امیرخان(یان) را که ساکن سامارانگ است و خطاب به جاثلیق نرسس نوشته شده با ترجمۀ روسی به من تحویل دادید. این باعث خوشوقتی است که با تابعیت محض از دستور جناب عالی آن را به پادشاه[30] گزارش نمایم با این گمان که سکونت چنین شخص محترم و ثروتمندی در ارمنستان، که تحت حاکمیت روسیه است، می تواند فواید اساسی و مهمی را برای مملکتش به بار آورد.
اعلیحضرت در جواب وقتی که دید آقای امیر خان(یان) قصد دارد به اینجا بیاید با این امید که به حضور اعلیحضرت شرفیاب شود و اطلاعاتی چند راجع به روسیه داشته باشد لطف کرد و با رحمت بی کرانش چنین پاسخ داد: بگذار تا او به اینجا بیاید. وقتی او را ملاقات کردم اطلاعاتی را که او لازم دارد من شخصاً به او می دهم.
لازاریان این پاسخ تزار را به اطلاع نرسس رساند و خواست که از امیرخان(یان) دعوت به عمل آورد تا او به پترزبورگ بیاید اما اینکه بعد چه اتفاقی افتاد وچرا امیرخان(یان) نیامد بر ما معلوم نیست. تنها یک چیز روشن است و آن اینکه تغییر چند نکتۀ قانونی در امر تابعیت و اقامت ارمنیان هندوستان در ارمنستان با مشکلاتی روبه رو شد و آنها را اقناع نکرد،.
هوسپ ه. امیرخانیان با دختری به نام الینا اهل آلمان ازدواج می کند. در سال های آخرین زندگی اش، با بدبیاری مواجه می شود وچند تا از کشتی هایش غرق می شوند. یکبار هم کشتی با طوفانی سهمگین مواجه می شود و از وحشت و اضطراب زیاد دچار بیماری سل شده و بدرود حیات می گوید و آرزوهای خیرخواهانه و ملی گرایانه اش را با خود به گور می برد. هوسپ امیرخانیان تا سال 1823م صاحب هفت فرزند بود به نام های کورنلیوس، داوید، هاکوپ، هوهانس، جانسن و مریم(ترز) و در سال های بعد از 1823م، صاحب پسری می شود به نام یغیا(ت … لیوموته ؟).[31] دو پسرش به اروپا می روند. یکی از آنها، که می خواهد به اهداف پدرش جامۀ عمل بپوشاند (شاید جان) تلاش وکوشش فراوانی به خرج می دهد اما موفق نمی شود. دلسرد و ناامید شده و از طریق شهر زیتون به ترکیۀ عثمانی و سپس، به (اسکندر…؟) [32] رفته اما بعد به کجا می رود نامعلوم است. تمامی اموال غیر منقول یکی از آنها اکنون نیز در شهر جاوه پا برجاست که شاید الآن به ثروت هنگفتی تبدیل شده است. آیا چه کسی از این ثروت بهره خواهد برد؟ خدا می داند. بر ما معلوم نیست که آیا از پسران باقی مانده درجاوه زن یا وارثی به جا مانده است یا خیر؟
در سال های 1900ـ1916م، که در جاوه به سر می بردم، تحقیقات زیادی برای یافتن ورثه ای از هوسپ ه. امیرخانیان انجام داده ام ولی موفق نشده ام و اگر هم کسانی وجود داشته اند، با ازدواج با اقوام دیگر طایفه شان منقرض شده است و دیگر گذشتگان خود را نمی شناسند. در جاوه، هنوز هم وارثان مهاجران قدیمی باقی مانده اند که با ازدواج با دیگر اقوام قوم و ملیتشان را فراموش کرده اند و این سنت نامیمون تاکنون نیز تقریباً در بین ارمنیان اهل هند جاوه باقی است».
در اینجا لازم است بر اساس تاریخ نویسی های موجود و اطلاعات نو یافته به تحلیلی تطبیقی از روایت های مربوط به ثروتمندترین ارمنی زمانۀ خود،یعنی آقا هوسپ امیرخانیان، بپردازیم.
مورخ مشهور، آرشاک آلبویاجیان، در کتاب پراکندگی ارامنه در اقصا نقاط جهان، از ابتدای قرن سیزده تا قرن بیستم[33] به اشتباه مرگ او را در 63 سالگی (1771ـ1834م) اعلام کرده. همچنین، گئورک زاکاریان،که معلم سرخانۀ فرزندان آقا هوسپ بود، در کتابی منتشر شده در کلکته، به زبان ارمنی قدیم به نام آشنایی با جاوه وجزایر بی شمارش در هند شرقی، تحت حکومت کشور هلند[34] مرگ او را در 53 سالگی و به تاریخ 1834م دانسته. [35]اما مجلۀ معتبر اخبار جاوه[36] مورخ 25 مارس 1835م،که منبعی موثق است و در شهر سمارانگ به زبان هلندی انتشار می یافت مرگ او را در 56 سالگی و در 22 مارس درج کرده. [37]بنابراین، تاریخ صحیح تولد و مرگ او را باید 1778ـ 1835م دانست.
آقا هوسپ در هجده سالگی از بوشهر به هند سفر می کند و پس از مدتی به هند شرقی می رود که تحت نفوذ پادشاهی هلند بود و در آنجا به تجارت می پردازد. اما چرا هند شرقی؟ در ادامه به اختصار به تاریخچۀ تجارت ارمنیان در هند شرقی و علل مهاجرت آنان اشاره می کنیم.
اولین تاجر ارمنی هند شرقی، خوجا سولیمان، در شهر ماکاسار بود. احتمالاً وی از ارمنیان جلفای نو اصفهان بود که از دیرباز در آمستردام هلند، مشغول تجارت بودند. در نیمۀ اول قرن هیجدهم میلادی، چند ارمنی از شهر مدرس هند ابتدا به مانیلا و سپس به جاوه مهاجرت کردند وساکن باتاویا شدند. علت این مهاجرت را باید اول در فشارهای انگلیس ها دانست و دوم در طبیعت بکر هند شرقی که سرشار از منابع طبیعی بود و اندک اندک بازرگانان ارمنی را به خود جلب کرد. به این ترتیب، مهاجرت بازرگانان ارمنی به اندازه ای افزایش یافت که شرکت هند شرقی هلند در 31 مارس 1747م رسماً به ارمنیان مجوز شهروند آزاد اعطا کرد که حقوقی برابر با اروپاییان داشتند. این امتیاز اقتصادی، سیاسی و فرهنگی سبب شد که بیشتر بازرگانان ارمنی هند به هند شرقی مهاجرت کنند و بیشتر آنان در شهرهای جزایر بزرگ جاوه و سولاوس مستقر شوند. در1781م، از بازرگانان مشهور، هوهانس شریمان، مانوک هاکوپیان و وارطان گاسپاریان، به باتاویا آمدند. آنان از ایران موم مصنوعی (برای چاپ برروی کتان)، آرد، خرما، روغن و گلاب وارد می کردند و صادرات آنها قهوه، شکر، انواع صمغ، ادویه و تریاک بود. حمل و نقل اجناس به وسیلۀ کشتی های بادبانی هلندی صورت می گرفت که 5/1 الی سه ماه طول می کشید تا به بندر بوشهر برسند.
آقا هوسپ در 1813م با دختری آلمانی به نام هلنا هاکوبا هرویش (1796ـ1840م) ازدواج می کند. بر اساس اطلاعات جدید به دست آمده (2015م) شمار فرزندان آقا هوسپ، که بیشتر با شهروندان هلندی وصلت کرده اند، به یازده تن می رسد[38] اما در مورد ثروت هنگفت آقا هوسپ باید گفت که علت آن را عمدتاً باید در تجارت تریاک جست و جو کرد. البته، او مجوز این تجارت را از دولت هلند دریافت داشته بود. برای خوانندۀ امروزی، تجارت رسمی تریاک عجیب به نظر می رسد اما در آن زمان چنین تجارتی پیگرد قانونی نداشت بالعکس، تشویق هم می شد زیرا در طب آن زمان از تریاک به منزلۀ مسکنی قوی استفاده می شد. در قرن نوزدهم میلادی در اروپا، «سالن های تریاک» تأسیس شد، که در آنها تریاک با قیمتی هنگفت و به صورت رسمی به مصرف کنندگان ارائه می شد. [39]
براساس نوشتۀ گئورک زاکاریان، در 1826م وقتی هلندی ها امتیاز فروش تریاک را، که متعلق به هوسپ امیرخانیان بود، لغو کردند،ثروت وی رو به کاستی نهاد و ورشکست شد. سئوال مهمی که در اینجا مطرح می شود این است که پس چگونه آقا هوسپ در نامۀ معروف خود به نرسس آشتاراکتسی، در 1829م، می خواسته سرزمین پدری خود را با ثروت بی کرانش از تزار روسیه بخرد؟ در پاسخ به این سؤال و در مورد ثروت واقعی او هانس بورس[40] مطالعات فراوانی در تارنمای خانوادگی خود صورت داده است. او به چگونگی تأسیس اولین بانک جاوه پرداخته که در 1828م در شهر باتاویا به وسیلۀ شرکت هند شرقی ایجاد شد و توسعه یافت و به این نتیجه می رسد که حدود 3/ 1 سهام این بانک متعلق به آقا هوسپ بوده و نقدینگی او به تنهایی به پنج میلیارد انا (معادل 16/1 روپیه هند) می رسیده. علاوه بر آن، او مقادیر فراوانی طلا، سنگ های قیمتی، سکه های طلای ونیزی، اوراق قرضه و غیره ـ بدون در نظر گرفتن ارزش املاک و منقولات دیگرـ داشته. پس باید اذعان داشت که او ثروتمندترین فرد ارمنی زمانۀ خود بوده. آشکار است که هوسپ امیرخانیان در زمان خود از چنان منزلتی برخوردار بود که به راحتی به دربار پادشاه هلند، ویلهلم اول، شرفیاب می شد و حتی شکی به خود راه نمی داد که نیکلای اول، تزار روسیه، او را خواهد پذیرفت. اما انگیزه ای که او را واداشت تا آن نامۀ معروف را بنویسد الحاق ارمنستان شرقی به روسیه در 1827م بود به ویژه اینکه جاثلیق نرسس آشتاراکتسی از ثروتمندان ارمنی در جهان، به ویژه ارمنیان هند، که بیشتر آنان اهل جلفای اصفهان بودند، دعوت به عمل آورده بود که به ارمنستان روند. اما آقا هوسپ پس از نوشتن نامۀ معروف خود، در ملاقات با تزار روسیه، دربارۀ چه مسائلی باید گفت و گو می کرد؟ آیا دعوت نامۀ تزار روسیه به او نرسید؟ این معما تاکنون بی پاسخ مانده است. پس از مرگ آقا هوسپ، او را در گورستان ارمنیان شهر سمارانگ به خاک سپردند. پیش تر زمین این گورستان به یک بازرگان چینی فروخته شده بود با این شرط که در حفظ و حراست آن بکوشد. پس از یک قرن، در 1930م، زمانی که دیگر بازرگان چینی در قید حیات نبود و از مدت ها قبل سمارانگ از ارمنیان ساکن در آن تهی شده بود، این آرامگاه به خرابه ای تبدیل شد. تنها عکس به جای مانده از آرامگاه آقا هوسپ را هانس بورس کشف کرده و در تارنمای خانوادگی خود قرار داده است.
آقا هوسپ سرزمین پدری خود را ندیده و حتی آنجا متولد نشده بود اما از آنجایی که آن سرزمین به اجدادش تعلق داشت پس متعلق به او نیز بود. این چه نیروی سحرآمیزی بود که او را مجذوب سرزمین آبا و اجدادیاش کرده بود؟ او ثروتی بی حد داشت و از لذایذ مادی زندگی بهره می برد اما در نامه اش نوشت: « تنها عشق به وطن است که مرا می آزارد».آقا هوسپ میهن پرستی بزرگ بود. [41]
اما دربارۀ تنها برادر کوچک تر آقا هوسپ، امیرخان،که در ایران باقی ماند و خدمات فراوانی به خلیفه گری جلفای نو کرد، متأسفانه نویسندۀ کتاب تاریخ جلفای نو، در این ارتباط اطلاعات درخوری ارائه نکرده. از جملۀ خدمات وی باید از وام 540 تومانی آقا کاراپت گریگور صرافیان، ملک التجار مشهور روسیه در تهران، یاد کرد،[42] که قرار بود با وساطت امیرخان در کلیسای وانک جلفا مدرسه ای بگشایدکه در آن زبان های ارمنی، روسی، فرانسه، فارسی تدریس شود اما به سبب پارهای اختلافات که اسقف تاتاووس با امیرخان داشت این کار به سرانجام نرسید. شاید گرایش امیرخان به مذهب کاتولیک و مسائل سیاسی وقت، سبب این اختلاف بوده باشد. [43]امیرخان چنان شهرتی داشت،که وقتی ناصرالدین شاه با یک هیئت بلند پایه در 1831م/1247ق به اصفهان آمد، سفیرکبیرهای دولت های روسیه و انگلستان به ترتیب در خانۀ امیرخانیان و سیمونیان در جلفای نو سکونت گزیدند. [44]
ادامۀ دفتر:
«امیرخان فرزند دوم هوهانس امیرخان امیریانس ( امیراوغلی )
امیرخان ه. امیریانس، همان طور که قبلاً ذکر کردم، در 1801 م متولد شد. در 20 سالگی، با هم دهاتی های خود به تجارت می پردازد و در 1822م، با مریم، دختر کشیش مارکار دِر کاراپتیان، ازدواج می کند. حدود سال 1829م، به شهر بصره می رود و با تأسیس تجارتخانه ای به کارهای برادرش آقا هوسپ خان کمک می کند. در اواخر 1831م، به سامارانگ (جاوه) می رود.برادرش به امیرخان پیشنهاد می کند که خانواده اش را به جاوه انتقال مکان داده و قراردادهایی را که او با دولت در زمینۀ کارخانه های شکر دارد بر عهده بگیرد و مشغول شود. امیرخان با فروتنی پیشنهاد برادرش را نمی پذیرد (شاید از انقراض خانواده اش در آینده نگران می شود) و بعد از چند سالی اقامت در آنجا، ابتدا به بصره [می رود] و سپس، در جلفای اصفهان ساکن می شود. بعد از 1841م، با شهرهای مختلف مشغول تجارت می شود. با قسطنطنیه به تجارت باباکوهی (تنباکو قلیان) و صادارت خشکبار تا 1855م ادامه می دهد تا اینکه در مقابل توطئه های دشمنانش تاب مقاومت نمی آورد و کارش را تعطیل می کند. زیرا خیلی از بدهکارانش با قسم های دروغین بدهی هایش را انکار می کنند و مالش را بالا می کشند. جاثلیق وقت همیشه از دشمنان امیرخان طرف داری می کند، به رغم آن همه خوبی هایی که امیرخان انجام می دهد. منجمله زمانی که طلبکاران کلیسا با گرفتن طناب زنگ های کلیسای وانک از به صدا در آمدن آنها جلوگیری می کردند او جبران خسارت می کند و با پرداختن قرض ها آنها را نجات می دهد. البته، اینها تمام به خاطر این بود که امیرخان در این اواخر به کلیسای کاتولیک های ارمنی گرویده بود.
هاروتیون در اوهانیان،[45] در کتاب تاریخ جلفای اصفهان دربارۀ طایفۀ امیریانس اشاره ای خیلی کوتاه، ساده و بیگانه وار دارد. او در صفحات 221 و 222 جلد دوم کتابش چنین می نویسد:
‘امیرخان با فریب دادن کشیش ماتووس از او یک نسخۀ خطی کتاب مقدس به دست آورده و هنگامی که به کلیسای قازار مقدس در ونیز ارسال می کند، کشتی غرق شده و کتاب مقدس از بین می رود’. [46]
این کتاب مقدس به علت اینکه با حروف ارمنی قدیمی نوشته شده بود برای کشیش ماتووس ناشناخته بود او برگ هایی از آن را به وسکان نابینا می فروشد که او هم آن را به کمانچه اش می چسباند (ویلون قدیمی ایرانی که سه سیم دارد). روزی هم در جشنی که نوازندۀ آن وسکان نابینا بود، امیرخان به وسکان سفارش می دهد که از این نوشتۀ روی چرم هرچه دارد به خانه اش بیاورد و مزد آن را بگیرد. او جمعاً چهل برگ از این نسخۀ خطی چرمین را، که از کشیش ماتووس به قیمت ارزان خریده بود، به قیمت خوبی به امیرخان می فروشد. امیرخان مابقی صفحات را با چرب کردن جیب کشیش از او می خرد.حال سؤال این است که آیا امیرخان که از کتاب ملی قدیمی حفاظت کرده و آن را نجات داده یک عمل کلاهبرداری صورت داده است که مؤلف کتاب تاریخ جلفای اصفهان از آن یاد می کند؟ بالعکس این کتاب مقدس مورد اشارۀ مورخ نه به وانک قازار مقدس فرستاده می شود و نه در دریا غرق می شود. در نامه ای در سال 1845م، که از لبنان ارسال شده، اطلاع می یابیم که این کتاب مقدس به شهر رم فرستاده شده و نزد اتحادیۀ روحانیان کلیسای آنتونیان سپرده می شود. [47]
در اینجا رونویسی از نامۀ اصلی را برایتان می آورم :
* نامه از سوی رئیس دیر کاتولیک، ه. دیمتیوس تلزالیان، به امیرخان ه. امیریانس
نامه با دعای خیر و درود و ستایش از امیریانس و خانوادۀ وی آغاز می شود و این موضوع به تأیید می رسد که نسخۀ خطی کتاب مقدس به رم ارسال شده و از امیریانس به عنوان فردی ملی و میهن پرست که این گنجینه را تقدیم کرده است قدردانی می گردد. [48]
20 مه 1845م/ لبنان محل مهر
امیرخان ه. امیریانس شش فرزند پسر و سه دختر داشت. اسامی پسرها هوهانس، مگردیچ، میناس، هوسپ، پتروس و مارکار و اسامی دخترها پری (ماریانا)، یقیسابت و الینه بود. مگردیچ و مارکار در زمان حیات پدر بدون اینکه ازدواج کرده باشند وفات یافتند و پسر دیگرش پتروس، که او هم ازدواج نکرده بود، بعد از فوت پدر و در 1902م دار فانی را وداع می گوید.
امیرخان در چین سفارش تهیۀ ظروف چینی منقوش از طلا می دهد که بر روی آنها نوشته شده: «آ.ه.آ.1833م». از این ظروف هنوز به تعداد زیادی نزد وارثانش وجود دارد.چند بیتی از اشعار امیرخان نیز نزد من می باشد.
امیرخان ه. امیریانس در 1861م به اتفاق فرزندش، هوسپ، به منظور دیدار با هم خویشانش به جاوه سفر می کند و در 1864م، به جلفای اصفهان بازگشته و بعد از سه سال زندگی، در 1867م وفات می یابد. همسر او ،مریم، هم در 1872م دارفانی را وداع می گوید.
سه دختر امیرخان ه. امیریانس
دختر ارشدش، پری (ماریانا)، با گریگور نهاپتیان ازدواج می کند. نهاپتیان در زمانی که زنش جوان بود او را تنها گذاشته و به جاوه می رود و و از زنی که صیغه[49] کرده بود صاحب سه فرزند می شود و با فریب و حیله زنش را به جاوه آورده و نزد دولت وانمود می کند که این سه فرزند واقعی همسرش، پری، می باشند و بعد از مدت زمانی کوتاه زنش (پری) را دوباره به جلفای اصفهان باز می گرداند. زنش همچون بیوه ای به زندگی ادامه می دهد و با اینکه شوهرش مردی ثروتمند بود اما پول ناچیزی را برای رزق و روزی او می فرستد تا اینکه زنش بدون فرزند در 1881م در 57 سالگی چشم از جهان فرو می بندد.
دختر دومش، یقیسابت، با اسپتانوس پتروسیان ازدواج کرده و صاحت یک فرزند پسر به نام آستواتزادزور (زازان) می شود. شوهرش، بعد از مدت کوتاهی که از ازدواج آنها می گذرد، فوت می کند. سپس، او در خانۀ پدری اش و تا زمان فوت او زندگی می کند و در 1872م به علت بیماری تیفوس جان می سپارد. پسرش، زازان، به جاوه مهاجرت می کند و در 1902م، در شهر باندونگ وفات می یابد. از او دو پسر در جاوه باقی مانده است. پسر کوچکش زیر چتر خانوادۀ زنش قرار گرفته و هر دو برادر به شغل بازرس مشغول به کارند.
دختر سومش، الینه، با تاجر ارمنی اهل بغداد به نام الیاز هوسانی ازدواج می کند و صاحب یک فرزند دختر و دو پسر می شود به نام های کاترینه، یوسف جان و رازوق که هر سه در قید حیات نیستند. تنها سه فرزند دختر از رازوق باقی مانده که همگی به جاوه رفته و دو نفر از آنها ازدواج کرده اند.
سه پسر امیرخان ه. امیریانس
فرزند ارشدش، هوهانس آ. ه. امیریانس، در 25 سالگی با دختر گئورک ورتانس به نام مرجان ازدواج می کند و صاحب سه فرزند پسر و سه دختر می شود به نام های مارکار، آودیک، گئورک، آننا، یقیسابت و تاگوهی. هوهانس دوبار به قسطنطنیه و جاوه سفر می کند و به علت بیماری تیفوس در 1872م در 47 سالگی وفات می یابد. از مارکار دو فرزند پسر به نام های هاکوپ (جیمز) و آرام در قید حیات هستند. آنها ازدواج کرده و اکنون، در کلکته زندگی می کنند و صاحب چند فرزند هستند. سه دختر مارکار به نام های لویزا، روزی و آلیس نیز ازدواج کرده و دارای فرزند می باشند. روزی در قید حیات نیست اما از او یک پسر و یک دختر در قید حیات هستند که همگی ساکن کلکته می باشند.
پسرش، آودیک، ازدواج کرده و دارای دو فرزند پسر و دختر می باشد به نام های هوهانس، هوسپ، مریم و واردوهی . دو پسر و دخترش مریم در کلکته زندگی می کنند اما دختر کوچکش، واردوهی، نزد والدینش در جلفای اصفهان باقی مانده.
پسرش، گئورک، صاحب یک دختر و سه پسر است که هنوز در قید حیات هستند. دخترش، مری، ازدواج کرده و پسرانش آرتور، لئون و موریس، همگی در کلکته زندگی می کنند. دخترش، آننا، با سیمون هاروتیون بابلوکیان ازدواج کرده و پسری به نام هاروتیون به دنیا می آورد که در دو سالگی می میرد و شوهرش، سیمون، در سامارانگ جاوه فوت می کند و آننا سال های درازی را به صورت بیوه به زندگی ادامه می دهد تا در سال(؟)[50] بدرود حیات می گوید.
-
آگهی نمایندگان ارامنه مجلس شورای ملی
-
آودیک و برادرش هاروتیون
-
خانواده ناهاپتیان و امیرخانیان در سوربایا
-
آودیک امیرخانیان
دخترش، یقیسابت، از شوهر دومش[51] چهار فرزند پسر دارد به نام های آودیک، مگردیچ، الکسیانوس و هوسپ. اودیک ازدواج کرده و همگی ساکن تهران هستند.
دخترش، تاگوهی، با زاکاریا پ. زاکاریا (کرت) ازدواج می کند و دارای چهار فرزند پسر و دو دختر می شوند. پسرانش، پطروس و سیمون، ازدواج کرده و اولی ساکن استرالیا و دومی ساکن ماکاسار می باشند. اما دو پسر دیگرش، مگردیچ و هوهانس و دخترانش، سوفیا و مری، با والدینشان در کلکته زندگی می کنند.
پسر سومش، میناس، باید قبل از فرزند چهارم، هوسپ باشد. پدر نویسندۀ این سطور، میناس، چنین نظری دارد. پسر چهارمش، هوسپ آ.ه. امیریانس، در 26 سالگی با دختر بغوس پطروسیان، تیروهی، ازدواج می کند و صاحب سه فرزند پسر و چهار دختر می شود به نام های امیرخان، مگردیچ، هوهانس (جانی)، مریم، یقیسابت، تاگوهی و کاتارینه. هوسپ سه بار به جاوه مسافرت می کند و در ماه آوریل 1902م، بعد از شش روز بیماری، در 63 سالگی بدرود حیات می گوید.
پسرش، امیرخان، ازدواج کرده و صاحب دو فرزند پسر و دو دختر به نام های ادوارد، هوسپ، واردوهی و فلومینا می شود که دو دخترش ازدواج کرده اند.
پسر دیگرش، مگردیچ، با یک دختر ارمنی ازدواج کرد و بدون اینکه از خود فرزندی به جا گذارد در سن جوانی دار فانی را وداع گفت. پسر دیگرش، هوهانس (جانی)، در جاوه با یک دختر هلندی ازدواج کرد و دارای چهار فرزند است به نام های ادوارد ، مگردیچ ، مریم و روزی.
دخترش، مریم، با گریگور دِر بغوس عهد زناشویی بسته و صاحب فرزندانی است. دختر دیگرش، یقیسابت، با مارتیک فنرچیان (اهل تبریز) ازدواج می کند. مارتیک در 1919م در شورش های اطراف اصفهان به دست لرها کشته می شود و زنش با سه فرزند یتیمش بیوه می ماند. دخترش، کاتارینه، با گریگور یغیا هوسپیان ازدواج کرده و دارای چند فرزند است. دیگر دخترش، تاگوهی، تا دوران پیری بدون اینکه ازدواج کند نزد مادرش زندگی می کرد. پسر سومش، میناس آ. ه. امیریانس، در 19 ژانویه 1830م متولد می شود و با موراسا، دختر هاروتیون گ. بابلوکیان (هاروتیون گریگور بابلوکیان در زمان حکومت شهر خرم آباد[52] از درجۀ سرتیپی توپخانه چی به حکمرانی می رسد. او را مسموم می کنند که بعد از یکی دو ساعت جان می دهد. [53]زن ه. بابلوکیان مرخاتون است که دختر هاروتیون دِر هوویان می باشد.) در ماه ژانویه 1854م ازدواج کرده و صاحب چهار فرزند پسر و دو دختر می شود به نام های کاراپت، کورنلیوس، بغوس، اودیک، کاتارینه و ساندوخت. آخرین دخترش، ساندوخت، در 1860م متولد شده و در 1862م چشم از جهان فرو می بندد.
میناس امیرخانیان به شهرهای تهران و بغداد و سه بار به جاوه سفر می کند. سرانجام، پس از سیزده سال اقامت در جلفای اصفهان و بعد از بیماری عارضۀ سکته، در 18 سپتامبر 1903م در سن تقریباً 74 سالگی وفات می یابد.
همسر میناس نه سال آخر عمرش در اثر آب آوردن شکمش و بعد از چهل بار، که پزشکان آب شکمش را تخلیه کردند، این بیماری را طاقت آورد و چهار روز آخر را با تبی ملایم گذراند و سرانجام در 5 ژانویه 1889 در سن 57 سالگی زمانی که شوهرش در جاوه به سر می برد دار فانی را وداع گفت.
دختر ارشد میناس، خواهرم کاتارینه، در 1877م با گریگور سارکیس ت. آبکاریان ازدواج کرد و چهار دختر و دو پسر به دنیا آورد به نام های: ساندوخت، یقیسابت، مریم، واردوهی، سرکیس و سیمون. ساندوخت با تادئوس خ. آبکار ازدواج کرد و صاحب دو پسر و دو دختر شدند. دخترانشان، یقیسابت و مریم گ. آبکاریان ها، راهبه شده و در دیر کورک انجام وظیفه می کردند و واردوهی نزد پدرش تا دوران سالخوردگی زندگی می کرد. پسرانش، سارکیس و سیمون، ازدواج کرده و دارای فرزند می باشند.
خواهرم کاتارینه در دسامبر 1854م به دنیا آمد و دو سال آخر زندگی اش با مشکل کوری مواجه بود و در 1915م، در سن 61 سالگی وفات یافت.کاراپت، پسر میناس، در 1857م در جاوه متولد شد و در مسیر بازگشت به جلفای اصفهان، در شهر شیراز در 1907م دار فانی را وداع گفت و هم اکنون، قبر او در کلیسای شهر شیراز می باشد. او وارثی نداشت و طبق وصیت نامه اش ثروت او به زن هلندی اش رسید.
پسرش، کرنلیوس، در 1858م متولد شد و با یک دختر هلندی ازدواج کرد و در منطقۀ بانگار نگارای جاوه ساکن است. بعدها، در جاوه شنیدم که بعد از سال ها ناگهان صاحب فرزندی شدند. آیا فرزند واقعی یا فرزندخواندۀ آنهاست؟ نمی دانم.
پسر دیگرش، بغوس، در 1862م متولد شد و با دختری هلندی ازدواج کرد بعد از هجده سال به دلیل بیماری به اروپا رفت و در شهر هاگو (پن هاش) هلند در 1911م جان سپرد. املاک غیر منقول و ثروتش را که در پرو و رگو جاوه داشت زنش مال خود کرد و ثروت ناچیزی را به پطروس، که فرزند زن صیغه ای بغوس بود، داد. پطروس زیر نام P.P.Johannes اشتهار یافت و ازدواج کرد و از زن هلندی اش فرزندی نداشت.من، پسر دیگر میناس، آودیک ( نویسندۀ این سطور) در 21 ژوئن (تقویم جدید 3 ژوئیه) 1869م در جلفای اصفهان به دنیا آمدم. با مریم، دختر قازار اوهانیان، اهل واقارشاپات به تاریخ تقویم جدید 11 نوامبر 1890م ازدواج کردم (مارگاریت، زن قازار، دختر مگردیچ دِر هوهانسیان [چوکانی] است و تاگوهی، زن مگردیچ، دختر گئورک گولزادیان است).
اکنـون به مـرحمت خـدا چهار فرزنـد پـسر و دو دختر دارم به نام های هاروتیون، هـاکـوپ، هـوهـانـس، مینـاس، آشـخـن و تاگـوهی. پسرم، هوهـانس، که به تقویم جدیـد به تاریخ 7 نوامبر 1892م و دخترم موراسـا کـه در مـاه ژوئیۀ 1896م متولـد شده بودنـد هـر دو در 18 مـارس 1899م به فاصلـۀ زمـانی 6 ساعـت از هم به علت بیماری گلو درد[54] جان دادند.
در سال های 1889 1901م، به شغل معلمی پرداختم. سپس، در کار تنباکو بودم. بعد، به تجارت خرده فروشی و بعد، در انجمن تنباکو و دوباره به تجارت خرده فروشی مشغول بودم. در 1904م، برای اولین بار به تهران سفر کردم و در همان سال، به جلفای اصفهان مراجعت و در ماه مه 1905م به بهرام آباد (رفسنجان)، که 36 مایل تا کرمان فاصله دارد، رفتم و هشت ماه در سمت حسابدار تجارتخانۀ آرزومانیاس مشغول به کار بودم. سپس، از کرمان به بندرعباس و هندوستان و سپس، جاوه سفر کردم. بعد از شش ماه دیدار با برادرانم، با برادرم بقوس به کلکته و از آنجا از طریق جادۀ شیراز، در اوایل 1907م، به جلفای نو اصفهان رسیدم. در 21 سپتامبر 1909م، با پسرانم هاروتیون و هاکوپ از جلفا به هندوستان سفر کردیم. هاکوپ را در مدرسۀ کلکته نام نویسی کردم و با پسرم هاروتیون در 24 ژانویه 1910م به سوربایای جاوه رفتیم. پسرم هاکوپ در زمان جنگ جهانی اول در جبهۀ بغداد در سمت مترجم انگلیس ها مشغول به کار بود و از آنجا به اتفاق پنجاه نفر از جوانان داوطلب ارمنی به مصر رفتند و دچار بلایای زیادی شدند… . در 1915م پسرم، هوهانس، به جاوه آمد که بعد از شش ماه او را به مدرسۀ کلکته بردم (در آخر ماه نوامبر 1916م).
در اکتبر 1917م، به اتفاق خانواده ام جلفای نو را ترک کرده و در اواخر نوامبر، بدون اینکه تجربه ای داشته باشیم، به بمبی رسیدیم. در 25 فوریۀ 1920م پسرم، هاکوپ، به شکل غیر منتظره ای از مصر آمد. پسر دیگرم، هاروتیون، نیز در 5 مارس از سوربایا به بمبی آمد. بیست روز تمام در کنار همۀ فرزندانم، که گرد هم آمده بودند، بسیار خوشحال بودم. در اواخر سپتامبر، دیگر هیچ یک از ما در بمبی نبودیم. هاکوپ و مادرش به بغداد و هاروتیون به اتفاق خواهرش به سوربایا رفتند. میناس در کلکته به مدرسه رفت. من و پسرم، هوهانس، در ابتدای ماه سپتامبر به کلکته رفتیم و در اواخر ماه سپتامبر، هوهانس به سوربایا عزیمت کرد.
در زمان اقامتم در کلکته، پسرم، هاروتیون، در سوربایا با دوشیزه ناناجان قازار هوهانسیان (آرزوی) ازدواج کرد،که در این مجلس پسرم، هوهانس و دو دخترم حاضر بودند. خداوندا ازدواج آنها را مرهون رحمت خود ساز و عمر دراز و پر سعادت و سلامتی تا دوران سالخوردگی به آنها عطا کن.
پسر ارشدم، هاروتیون، متولد 1 سپتامبر 1891م با تقویم جدید می باشد. او در 8 ژانویۀ 1921م ازدواج کرد. از پسرم هاروتیون بسیار راضی ام به خاطر خوبی هایی که در حق من کرده است. از خداوند متعال برایش جبران نعمت و زندگی پربار خواستارم. آمین: پایان دفتر».
نویسندۀ این دفتر، آودیک امیرخانیان، افزون بر نوشتن شجره نامۀ فوق، اسناد و مدارک فراوانی گرد آورده بود تا بتواند از ثروت هنگفتی که از آقا هوسپ امیرخانیان به جا مانده بود تمامی خاندان امیرخانیان ها را، که در سرتاسر دنیا پراکنده شده بودند، بهره مند سازد اما با مرگ او (در 1926م/1305ش در مسجد سلیمان)، این مسئلۀ دشوار توارث، احتمالاً به دلیل نبود مدارک کافی، تاکنون نیز حل نشده باقی مانده است. [55]
بازتاب انتشار این دفتر
آرزو دارم تا با انتشار این دفتر (2012م) و با تکمیل و پربار کردن شجره نامۀ این خاندان، که می تواند نمونه ای بی بدیل، اثرگذار و مثال زدنی در وحدت ملی ارمنستان و دیاسپورا باشد، کمکی ناچیز کرده باشم تا شاید آنان بتوانند میراث دار واقعی ارزش های مادی و معنوی گذشتگان خود باشند و برای سازندگی ارمنستانی متحد، پیشرفته و مستقل بکوشند.
-
آننا امیرخانیان،دختر آقا هوسپ
-
هانس بورس
در راستای این اهداف بود که گویا فناوری پر سرعت اطلاعات در این عصر همراهی ام کرد. در یک روز گرم در تابستان گذشته، از خلیفه گری جلفای نو با من تماس گرفتند که شخصی به نام خاچاطور دادایان، مورخ معاصر اهل ارمنستان، از وابستۀ فرهنگی سفارت ارمنستان در تهران تقاضا کرده که من وآوو، که تنها وارث خاندان امیرخانیان ها در جلفا بود، برای صحبت در مورد این خاندان، با او تماس داشته باشیم. دادایان به طور اتفاقی اطلاع یافته بود که من یک نسخه از این کتاب را به کتابخانۀ ملی ارمنستان هدیه کرده ام. خیلی زود آشنایی ما با هم با رگباری از ایمیل ها در اینترنت شروع شد. او مشتاق بود که نسخه ای از این کتاب را داشته باشد. من نیز نسخه ای از آن به او هدیه کردم. دادایان معتقد بود که این کتاب «یک منبع مهم ارمنی شناسی است» و از من خواست که اجازه نامه ای برای کتابخانۀ ملی ارمنستان بفرستم تا آنها بتوانند نسخۀ دیجیتالی آن را از طریق تارنمای کتابخانه، در دسترس عموم قرار دهند. او برای من نوشت که دارد در نیم هفته نامۀ ایراتس[56] مجموعه مقالاتی تاریخی می نویسد.در اولین شمارۀ هفته نامه، مورخ10ژوئیۀ 2015م، در پیش درآمدی چنین نوشت:
«نامۀ معروف آقا هوسپ، سال هاست که مرا راحت نمی گذارد. اولین بار در 2003 م، در کتاب ده کاپیتالیست، به آن اشاره کرده ام. پس از آن، هر بار چیزی تازه می یافتم دوباره می نوشتم. در آن زمان، چقدر کم می دانستم. اکنون، که به قدر کفایت می دانم، حتی دربارۀ آن منابعی که در دسترسم نیست، سعی کرده ام به صورت مجموعه ای از روایت ها خلاصه کنم اما این کار چه ضرورتی داشت؟ تمام مورخان، که تاکنون دربارۀ این فرد نوشته اند، دچار اشتباهاتی شده اند و حتی، در تناقض با یکدیگر قرار گرفته اند. لازم بود تمامی روایت ها با یکدیگر مقایسه و تدقیق شود تا به نتیجۀ واقعی و واحدی برسم. ای خوانندۀ عزیز،سعی دارم تو را دراین مسیر تاریخی همراهی کنم».
در همین ایام، ضلع سوم این هرم شجره نویسی هویدا شد. او هانس بورس شهروند هلند بود. مرا دادایان به او معرفی کرده بود. او در تماسی تلفنی با من با صدایی هیجان زاده گفت: « از آشنایی با شما خیلی خوشحالم. من از نسل دختر آقا هوسپ، خانم آننا، هستم. متولد کشور اندونزی ام».
بعد، متوجه شدم که او یک تارنمای خانوادگی[57] کامل و مستند از شاخۀ هلندی امیرخانیان ها دارد و با دسترسی به منابع هلندی که دارد هر روز عکس ها و اطلاعات مستند و جدید را وارد این تارنما می کند. از نسخۀ کتابی که برایش فرستاده بودم دیوانه وار خوشحال شده بود و در نظر داشت نسخۀ دیجیتالی آن را در تارنمای خود قرار دهد. تبادل اطلات تازه یافت شدۀ من و او همچنان ادامه دارد. او در گفت و گویی که دادایان در 29 سپتامبر 2015م با وی ترتیب داده است، در پاسخ به این سؤال که بالأخره ملیت توچیست؟ وطنت کجاست؟ این طور جواب می دهد: «من دو وطن دارم، از نظر فیزیکی اندونزی است. دیگری در قلبم جا دارد و آن هم ارمنستان و آرتساخ است».[58]
در پایان باید بگویم که در جای جای این مقاله بخش هایی از نوشته های خ. دادایان را ترجمه کرده و از آن بهره جسته ام. شاید، اگر آودیک امیرخانیان، نویسندۀ این دفتر، در این عصر پر سرعت ارتباطات زنده بود، سهل تر به اهداف خود می رسید و سپاسگزار ما می بود. [59]
پینوشتها:
1-برای اطلاعات بیشتر ر.ک: آودیک م. آ. هوهانس امیریانس، مختصری از نسب شناسی دودمان امیریان یا امیرخانیان،1736ـ1921م، بررسی، تدوین و ترجمۀ نیکید میرزایانس (اصفهان: 1390).
2-مهندس متالورژی از دانشگاه صنعتی شریف، مترجم، پژوهشگر تاریخ و سندشناس.
3- .امیریانس، همان.
4-هاروتیون در هوهانیان، تاریخ جلفای اصفهان، ترجمۀ لئون میناسیان و محمدعلی موسوی فریدنی (اصفهان: زنده رود و نقش خورشید، 1379).
5- از 1708م رئیس روحانیان کلیسای شهر رودستو، کرسی ایالت تراکیه، در کنار دریای سیاه بود. او پس از ده سال برای شرکت در جشن تجدید بنای یکی از کلیساهای بیت المقدس به آن شهر رفت و در اوایل 1734م، به مقصد زیارت عازم اوچ کلیسا شد. سه ماه و اندی پس از ورود، خلیفۀ اجمیادزین، آبراهام خوشابی، در گذشت و آبراهام کرتی(کرتاتسی) به فرمان حسین پاشا، حاکم ایروان، به جای او جاثلیق کلیسای مذکور شد. ر.ک: نصرالله فلسفی ،«عصرنادرشاه در روایت تاریخی آبراهام کرتی، خلیفه اوچ کلیسا»، هویس، ش141(5 اسفند1391): 11. (مترجم)
6-« امیرخان و ظهراب خان با ملوک ارمنی برای آزادی سرزمینشان همیشه در تماس بودند وشاید، به همین دلیل نیز آنها خیلی زود به پیشنهاد جاثلیق با علاقه مندی جواب مثبت دادند».(آ.ا. ) (منظور برگرفته شده از دست نوشتۀآودیک امیرخانیان است).
7- «هاروتیون در هوهانیان در کتاب تاریخ جلفای اصفهان (ص 210)، امیرخان و ظهراب خان را گرجی هایی می داند که به مسلک ترک ها گرویده اند. آیا او به دلیل ناآشنا بودن با اسامی براساس میل خودچنین نوشته است؟.این کتاب تاریخ بارها مورد انتقاد قرار گرفته ولازم نمی دانم توضیحات بیشتری بدهم» (همان).
8- «شاه چه هدفی را دنبال می کرد؟ شاید می خواست دو پادشاهی ایران و عثمانی را تحت فرماندهی واحد درآورد و خود را خلیفه و سلطان هر دو مملکت اعلام نماید. برای امیرخان و ظهراب خان این توطئه نمی توانست اهمیت داشته باشد و آنها می بایست از نادرشاه دفاع می کردند. اما شاه با استبداد خود باعث نفرت فرماندهان ارمنی از او نیز شده بود. بنابراین، اتحاد شیعه و سنی برای اهداف آنها زیانبار بود. فرماندهان شیعه مذهب که از توطئۀ شاه آگاه شده بودند و فهمیده بودند که شاه می خواهد مذهب سنی را جایگزین کند پس از شور و مشورت های زیاد تصمیم می گیرند شاه را به دست برادر زنش به قتل برسانند. اوایل 1747م/1160ق» (همان).
9- «عادل شاه، ظهراب خان و امیرخان را در مقامشان ابقا می کند» (همان).
10- «تنها فرزند ظهراب خان نیز از اصفهان به سمت قرا باغ فرار می کند و از آنجا به قسطنطنیه وسپس به امریکا می رود» (همان).
11-برای کسب اطلاعات در مورد ملوک خمسه ر.ک: رافی، ملوک خمسه : قراباغ و پنج ملیک ارمنی آن از فروپاشی صفویه تا جنگهای ایران و روس، ترجمۀ آرا در استپانیان (تهران: پژوهش دانش با همکاری شرکت نشر و پژوهش شیرازه، 1385).
12- این کتاب اولین بار در 1796م در کلکته و سپس، در 1870م در واقارشاباد منتشر شد. در 1876م نیز بروسن آن را به زبان فرانسه برگرداند.
13-Vasili Bratishchev
14- واسیلی برادیشچف، تاریخچۀ غم انگیز نادرشاه و فرزند ارشدش، رضا قلی میرزا، ترجمه(به زبان ارمنی میانه) هاروتیون داوتیان جلفایی (ایروان: انیستیتو تاریخ اکادمی علوم ارمنستان ، 2009). نسخۀ خطی این کتاب با شمارۀ 9648 در موزۀ نسخ خطی ماتناداران ارمنستان محفوظ است که به دست مورخ معاصر،آرداک ماقالیان، بررسی وتدوین شده است.
15- ترانهسرا، آهنگساز، نوازنده و خوانندۀ سبکی از موسیقی مردمی.
16- «که بیشتراین اشعار نزد من است» (همان).
17-« اسناد مالکیت مربوط به بوروار را امیرخان، فرزندامیراوغلی، پدر بزرگ بنده، می سوزاند. شاید، به این دلیل که فرزندان و نوه هایش روزی به خاطر میراث به جا مانده او را در زحمت و دردسر نیندازند» (همان).
18- «امیراوغلی اسناد و مدارک گذشتگان خود را به پسرش هوسپ می سپارد» (همان).
19- یپرم اول زوراگقتسی (1809-1830م) جاثلیق وقت.
20-«خلعت یا جبه، عبائی که تکه ای از آن را دیده ام، بافته شده از ابریشم ضخیم به رنگ آبی ومنقوش به گل های زربافت و همراه آن چوبدستی نقره کوب به احترام دوران پیری» (همان).
21-نامۀ مذکور خلاصه شده. (مترجم)
22-منظور سرزمین قرا باغ است.
23-تحقیقات میدانی مؤلف.
24- در متن اصلی ناخوانا بود. (مترجم)
25- Joseph Johannes
26- بر گرفته از: الکساندر یریتسیان، کلیسای کاتولیکوس ارمنیان جهان وقفقاز در قرن نوزرهم (تفلیس: بی نا، 1895م)، ص 507.
تاریخ نامه 20 اکتبر1829م از شهرسامارانگ (اندونزی) است. این نامه را یریتسیان از روسی به ارمنی ترجمه کرده و اصل نامه، که به زبان ارمنی است، تاکنون پیدا نشده است!
27-نرسس پنجم آشتاراکتسی (1843-1857م) جاثلیق وقت.
28- «معادل تقریبی 500,000 روبل» (آ.ا).
29-خاچاطور ه.لازاریان (یغیازاریان)(1789ـ1871م) از رهبران جنبش آزادی بخش و فرهنگی ارمنیان که نقشی مهم در الحاق ارمنستان شرقی به روسیه داشت. لازاریان ها از خانواده های سرشناس جلفای نو بودند که به روسیه مهاجرت کرده بودند.
30-تزار نیکلای اول(1796ـ 1855م) که از 1801م پادشاه روسیه بود. .
31-در متن اصلی ناخوانا بود. (مترجم)
32- در متن اصلی ناخوانا بود. (مترجم)
33-آرشاک آلبویاجیان، پراکندگی ارامنه در اقصا نقاط جهان، از ابتدای قرن سیزده تا قرن بیستم (قاهره: بی نا، 1961).
34-گئورک زاکاریان، آشنایی با جاوه وجزایر بی شمارش در هند شرقی، تحت حکومت کشور هلند (کلکته: بی نا، 1852).
35- ه. ایرازک (هاکوپ در هاکوپیان)، تاریخچۀ نشر چاپ ارمنیان هندوستان (آنتیلیاس: بی نا، 1986م)، ص385.
36- Javisch Courant
37- www.imexbo.nl
38-www.imexbo.nl
39-خاچاطور دادایان، «در نظر دارم با ثروتم سرزمین پدری ام، قره باغ وپایداکاران، را بخرم»، ایراتس (10 ژوئیۀ 2015) (www.irates.am)
40- Hans Boers
متولد 1943م در اندونزی. پدر و مادر او در زمان اشغال اندونزی به دست ژاپنی ها، زندانی شدند.پدرش را در 1944م از دست داد و مادرش نیز در 1946م در اردوگاه تبعیدی ها درگذشت. هانس در شرایطی فوق العاده دشوار با خواهرش به یتیم خانۀ سوربایا،که خاله اش رئیس آنجا بود، منتقل شد. در 24 سالگی به هلند رفت و هم اکنون، ساکن شهر دوردرخت است. وی از نسل دختری آقا هوسپ است.دختر هوسپ،آننا((Anna Johannes(1831-1874م)، با ژنرالی هلندی به نام تیمن کورنلیس یوهانس کروزن ازدواج کرد و صاحب دو دختر به نام های ،لاورا الرنورا و کورنلیا النا شد.لاورا با هولیوس بورس، که در سال های1894ـ 1898م استاندار کالیمانتا بود، ازدواج کرد. اما لاورا خیلی زود درگذشت و پس از او، هولیوس با خواهر لاورا،کورنلیا النا (1854-1904م) ازدواج کرد. هولیوس وکورنلیا النا ،پدربزرگ و مادربزرگ هانس هستند. او در سایت خانوادگی خود (www.imexbo.nl) به طور کامل به شاخۀ هلندی آقا هوسپ امیرخانیان پرداخته واطلاعات دقیقی ارائه کرده است.
41- دادایان، همان.
42-در هوهانیان، همان، ص 592.
43-همان، ص 338 و 365.
44-همان، ص 560.
45- هوهانیان. وی در آن زمان منشی اعظم کلیسای وانک بود. (مترجم)
46-همان، ج 2، ص 221 و 222.
47- این نسخۀ خطی انجیل، متعلق به قرن دهم میلادی، در والتر ارت گالری، در بالتیمور امریکا نگهداری می شود و نام آن در کتاب فهرست کتاب های خطی ارمنیان قرون وسطی در امریکا، تألیف آودیس سانجیان، آمده است. (مترجم)
Avedis K. Sanjian, Catalogue of Mediaeval Armenian Manuscripts in the United States (California: University of California Press, 1976).
48-چکیدۀ نامه. (مترجم)
49-منظور همسر نامشروع است،کنیز. این زن ها معمولاً از اقوام بومی اندونزی بودند که ازدواج خارجیان با آنها رسمیت نداشت و به ثبت نمی رسید.
50-در متن اصلی ناخوانا بود. از این رو، سال دقیق درگذشت او معلوم نیست. (مترجم)
51- «شوهر دوم یقیسابت، کاراپت درهوهانس می باشد(صابون ساز)» (آ. ا.).
52-منظور مؤلف این است که گ.بابلوکیان حاکم شهر خرم آباد بوده است. (مترجم)
53-«این هم راز خود را دارد» (همان).
54-«در جلفای اصفهان این بیماری جان حدود 300 نفر از کودکان را گرفت .آن هم تنها ازساکنان ارامنۀ جلفا» (همان).
55- در موردجنجال این ارث 25 میلیون پوندی مراجعه شود به آگهی 20 نوامبر 1937م نمایندگان ارمنی مجلس شورای ملی وقت، آقایان جبرائیل بوداغیان وسهراب ساگینیان و نیز مقالۀ آ.آموریان، «داستان قدیمی ولی همیشه نو»، آلیک ( 5 آوریل 1980).
56- www.irates.am
57- www.imexbo.nl
58- www.irates.am
59- نیکید میرزایانس، جلفای نو، آذر 1394ش.
منابع:
آموریان، آ. «داستان قدیمی ولی همیشه نو». آلیک. 5 آوریل 1980.
امیریانس، آودیک م. مختصری از نسب شناسی دودمان امیریان یا امیریانس،1736ـ1921م. بررسی، تدوین وترجمۀ نیکید میرزایانس. اصفهان: 2012م. (به صورت زیراکس،شخصی و تعداد محدود)
آلبویاجیان،آرشاک. پراکندگی ارامنه در اقصا نقاط جهان، از ابتدای قرن سینزده تا قرن بیستم. قاهره، [بی نا]،1961.
برادیشچف، واسیلی. تاریخچۀ غم انگیز نادرشاه و فرزند ارشدش، رضا قلی میرزا. ترجمه (به زبان ارمنی میانه) هاروتیون داوتیان جلفایی. بررسی و تدوین آرداک ماقالیان. ایروان: انیستیتو تاریخ اکادمی علوم ارمنستان ، 2009.
دادایان، خاچاطور. «در نظر دارم با ثروتم سرزمین پدری ام، قره باغ وپایداکاران، را بخرم». ایراتس.10 ژوئیه 2015.
در هوهانیان، هاروتیون. تاریخ جلفای اصفهان. ترجمۀ لئون میناسیان و محمدعلی موسوی فریدنی. اصفهان: زنده رود و نقش خورشید ،1379.
رافی. ملوک خمسه : قرا باغ و پنج ملیک ارمنی آن از فروپاشی صفویه تا جنگهای ایران و روس. ترجمۀ آرا در استپانیان. تهران: پژوهش دانش با همکاری شرکت نشر و پژوهش شیرازه، 1385.
زاکاریان، گئورک. آشنایی با جاوه وجزایر بی شمارش در هند شرقی، تحت حکومت کشور هلند. کلکته: [بی نا]،1852.
فلسفی، نصرالله. «عصر نادرشاه در روایت تاریخی آبراهام کرتی،خلیفه اوچ کلیسا». هویس. ش141. 5 اسفند 1391 : 11.
کرتی، ابراهیم. من و نادرشاه. کلکنه: [بی نا]،1796م و واقارشاباد:[بی نا]،1870م.
ه. ایرازک (هاکوپ در هاکوپیان). تاریخچۀ نشر چاپ ارمنیان هندوستان. آنتیلیاس: [بی نا]، 1986م.
یریتسیان، الکساندر. کلیسای کاتولیکوس ارمنیان جهان وقفقاز در قرن نوزرهم. تفلیس: [بی نا]، 1895م.
Avedis K. Sanjian, Catalogue of Mediaeval Armenian Manuscripts in the United States. California: University of California Press, 1976.
www.irates.am
www.imexbo.nl
|