فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۳۴

تحلیلی بر واژه اسب

نویسنده: گارگین فتایی

۱-تحلیل زبان شناختی و ریشه یابی واژۀ اسب

اسب از ریشهٔ اس به معنی دونده و تیزتک است زیرا اسب تیزتک ترین جانور اهلی است. ریشه واژه سواری هم در واژه اسب است و در اصل اسب باری بوده که بر اثر تحولات زبان شناختی به مرور زمان به صورت سواری درآمده است.[۱] پهلوی این واژه اسب (aspa] (2] و سانسکریت آن اسوه (asva) است. اس که ریشه واژه اسب است از آسویا آهو به معنی تیز و تند گرفته شده.[۳] واژهٔ آهو، که به حیوانی به همین نام اطلاق می شود، هم از همین ریشه و به معنی حیوان تند رونده است. واژه ستور هم که برای حیوانات به کار می رود از واژه ستئوره (stuora) به معنی چارپایان بزرگ در برابر انومه (anumya) یعنی چارپایان کوچک گرفته شده است.[۴]

۲- تأثیر واژه اسب بر سایر کلمات و عبارات فارسی

الف) تأثیر بر اشیاء و اوصاف

واژهٔ اسب در سایر واژه های پارسی هم مؤثر بوده است، بدین گونه که تعدادی از واژه های فارسی ریشه در کلمهٔ اسب دارند. البته، تعدادی از اصطلاحات و ضرب المثل ها هم به خاطر اهمیت اسب در زبان فارسی وارد شده اند. مهم ترین این واژه ها عبارت اند از:

۱-سواری: که چنانکه قبلاً اشاره کردیم به صورت اسب باری بوده که بر اثر تحول زبانشناسی به حالت سواری درآمده است.

۲-اسیست: این واژه قدمتی سه هزار ساله دارد و معادل کلمه یونجه و مرکب از دو کلمهٔ اسپو (aspo) + استی (asti) و اصطلاحاً به معنی خوراک اسب است. جزء دوم آن مطابق آدو(ado) لاتین است که در انگلیسی تبدیل به (eat خوردن) شده. در فارسی از جزء دوم که ریشهٔ آن آس است کلمه آش به معنی مطلق خوراک و نیز آشپز به معنی پزندهٔ خوراک به وجود آمده است.[۵] کلمهٔ یونچه در اصل یک واژهٔ ترکی جغتایی و در واقع یونوچکه است که در ترکی عثمانی یوندزه (yondza) شده و در اصطلاح به معنی تره و علف سبز است. این کلمه در ترکی ریشه در واژه یونت دارد که آن هم به معنی اسب است. یونت ئیل که هفتمین سال از سال های ترکی است به معنی سال اسب است.[۶] این گیاه از ایران به یونان رفته و چون تا آن زمان در یونان آن را نمی شناختند لذا آن را مدیکا بوتانه (medica botame) نام نهادند که به معنی گیاه مادی (ایرانی) است.[۷] استرابو، جغرافیانویس یونان باستان، در فقره ۷ از فصل ۲۳ کتاب خود می نویسد سرزمین ماد بزرگ و ارمنستان چراگاه های بسیار خوب برای اسب ها دارند. جای شگفتی است که لفظی مانند یونجه که تنها چند قرن است وارد زبان فارسی شده جای لفظ ریشه داری مانند اسپست را گرفته است.

اطلاق کلمه اسپست به معنی خوراک اسب در زبان فارسی و یونجه، که آن هم ریشه در یونت (اسب) دارد، در ترکی که هر دو از اقوام آریایی هستند نشان دهندهٔ این است که قوم آریایی بیش از هر حیوان دیگری در ابتدا با اسب آشنا بوده و لذا مطلق یونجه را (خوراک اسب) تعبیر کرده است.

۳-اسپاریس: این واژه که در فارسی هم به کار می رود و در اصطلاح به معنی میدان اسب دوانی است مرکب از اسپا (اسب) + ریس است. جزء دوم در زبان های اروپایی تبدیل به ریس (Race) شده که به معنی دور و گردش است.[۸] این کلمه را اسپراس هم می گویند. راس در فارسی معاصر تبدیل به راه شده است زیرا س پهلوی در فارسی معاصر تبدیل به ه می شود.[۹] اسپریس در واقع واحد اندازه گیری بوده که بر اساس طول میدان اسب دوانی برآورد می شده است. در ایران باستان واحد اندازه گیری با میدان اسب دوانی ارتباط داشته است.[۱۰]

۴-سپاه: از کلماتی است که ریشه در اسب داشته و اصل آن اسپه بوده است[۱۱] و در اصل به معنی گروه اسب هاست که نشان از نقش برجستهٔ اسب در جنگ ها و در میان جنگ آوران ایران باستان دارد.

۵- سپه بد: که در اصل اسپه بد بوده و به معنی رییس سپاه است.[۱۲]

۶-سپاهان: که نام قدیم اصفهان و به معنی محل جمع آوری اسب هاست.[۱۳]

۷-اسپمندی: لغتی است متعلق به زمان پهلوی و در اصطلاح به کسی اطلاق می شد که زیاد اسب داشت.[۱۴] می توان این کلمه را در فارسی معاصر (اسب مند) ترجمه کرد. گرچه در زبان فارسی امروز این واژه کاربرد ندارد ولی در گذشته با توجه به اهمیت و نقش اسب در زندگی اجتماعی ایرانیان اطلاق این صفت دربارهٔ کسی در واقع نوعی توانگری را به ذهن دیگران القاء می کرد.

۸-اسب انگیز: این واژه علاوه بر معنی انگیزانندهٔ اسب به معنی آلتی فلزی است که هنگام سواری بر پاشنه چکمه می بندند و به پهلوی اسب می زنند.[۱۵]

۹-با اسب تاختن: معادل پهلوی این اصطلاح اسواریتن(asuvaritan) [16] است. امروزه هم اصطلاح چون اسب تاختن به افرادی اطلاق می شود که در جنگ و نبرد تند و تیز عمل می کنند. اصطلاحات دیگری نیز مانند ترک تازی، اسب سم طلا، مانند اسب دویدن و غیره در زبان فارسی وجود دارند.

۱۰-اسب: حیوان نجیب. اصطلاح اسب حیوانی است نجیب که در فارسی امروز هم مشهور است حاکی از اصالت و پاکی و احترامی است که در فرهنگ ایرانی برای اسب قائل بودند.

ب) تأثیر بر اسامی افراد

ارزش اسب در ایران باستان از آنجا آشکار می شود که بسیاری از اسم های ایرانی دارای پسوند اسب است و اسب نقش مهمی به خصوص در جنگ ها داشته.[۱۷]تعدادی از این اسامی حتی مربوط به اشخاصی است که روان آنها در اوستا، که کهن ترین نامهٔ دینی به جامانده از ایران باستان است، ستوده شده و تعداد دیگری نیز مربوط به شخصیت های مهم و مؤثر آن دوران است. مهم ترین این اسامی عبارت اند از:

۱-ارجاسپ: مرکب از دو واژهٔ ارج به معنی ارزشمند و آسپ که همان اسب امروزی است و روی هم به معنی دارنده اسب ارزشمند و گران بها. ارجاسب خیون یا ارجاسب تورانی که نام وی در اوستا به صورت ارجت اسب آمده[۱۸] نام پادشاه توران از قبیله خیون است او زمانی که زرتشت دین خود را ارائه کرد و گشتاسب آن را پذیرفت به خاطر تغییر دین قدیمی و پذیرش دین جدید بهانه ای برای حمله به ایران پیدا کرد. جریان نبرد او با سپاهیان گشتاسپ در کتاب پهلوی یادگار زریران و نیز شاهنامه فردوسی آمده است.[۱۹]

۲-اورود اسب: مرکب از دو واژهٔ اورود و اسب. اورود دگرگون شدهٔ اورونت است که به ویژه صفت اسب ایزد مهر بوده و به معنی تند و تیز و دلیر و پهلوان است و روی هم به معنی دارنده اسب تند و تیز است.[۲۰]

در اوستا می خوانیم:

آنگاه آنان مهر فراخ چراگاه را چنین گویند:

ای مهر فراخ چراگاه !

اینان (ایزدان رشن و سروش) اسبان تیز تک ما را ربودند

ای مهر!

اینان بازوان نیرومند ما را با شمشیر فرو افکندند

مهریشت، کرده۱۲، بند۴۲

۳-پروشسپ: مرکب از دو کلمهٔ پوروش به معنی پیر و اسپ که همان اسب کنونی است. روی هم به معنی دارندهٔ اسب پیر. پروشسپ نام پدر زرتشت بوده و در اوستا چهارمین کسی است که نوشابه آیین هوم را آماده می کند و به پاداش این کار زرتشت برای او زاده می شود.

متن این گفت وگو در اوستا چنین است:

آنگاه هوم اشون دور دارنده مرگ مرا پاسخ گفت چهارمین بار در میان مردمان جهان استومند، پورو شسپ از من نوشابه برگرفت و این پاداش بدو داده شد و این بهروزی بدو رسید که تو در خاندان او زاده شدی. تو ای زرتشت پاک دیو ستیز و پیر و دین اهوره از دودمان پوروشسپ.

یسنا، هات ۹، بند۱۳

۴-پیوراسپ: مرکب از دو واژهٔ پیور به معنی ده هزار و اسب که همان اسب امروزی است. روی هم به معنی دارنده ده هزار اسب. پیوراسپ لقب ضحاک است و خود ضحاک دگرگون شده اژی دهاک فارسی است زیرا ضحاک خود اژدهایی سه کله و سه پوزه و شش چشم است. در ادبیات پهلوی او فردی تازی از میان بابلیان است که مدت هزار سال بر ایران فرمانروایی می کند و سرانجام فریدون با همیاری کاوه آهنگر بر او چیره می شود و او را در کوه دماوند به بند می کشد.[۲۱]

۵-تهماسپ: مرکب از دو کلمهٔ تهم به معنی قوی و زورمند و اسپ که همان اسب امروزی است. روی هم به معنای دارنده اسب قوی و نیرومند. تهماسپ، پسر زویازاب، پادشاه ماقبل آخر پیشدادی است. نام وی در اوستا به صورت توماسپ آمده است. او دختر نامون، منجم افراسیاب، را به زنی گرفت و زاب از آنها پدید آمد.[۲۲]

۶-جاماسپ: مرکب از دو کلمهٔ جام و آسپ. جزء دوم همان اسب است ولی معنی جزء اول مشخص نیست. نام یکی از وزیران کی گشتاسپ است که با پوروچیستا، جوان ترین دختر زرتشت، ازدواج کرد. او فردی حکیم بود که رسالهٔ پنج هزار کلمه ای جاماسپ نامه از اوست.[۲۳] هوگو نام خاندان جاماسپ است. در منظومهٔ پهلوی یادگار زرایران از او با صفت بیدخش یاد شده که به معنی دارنده قدرت دوم با شخص دوم کشور است.[۲۴]

۷-خروتاسپ: مرکب از دو کلمهٔ خروث به معنی خروشان و سهمگین و اسپ که همان اسب امروزی است. روی هم به معنی دارنده اسب سهمگین است.

۸-درواسپ: مرکب از دو کلمه درو به معنی سالم و درست و اسپ که همان اسب امروزی است. روی هم به معنی دارنده اسب تند و سالم است. درواسپ نام ایزد بانوی نگهبان چارپایان است که رمه های گاوان و کودکان را تندرستی می بخشد.

اوصاف وی در اوستا این گونه آمده است:

درواسپ توانای مزدا آفریده اشون را می ستاییم که ستوران خرد را تندرست نگاه می دارد که ستوران بزرگ را تندرست نگاه می دارد که کودکان را تندرست نگاه می دارد با دیدبانان بسیار دور آنکه دارای اسبان زین کرده و گردونه های پرتکاپو با چرخ های خروشان است.

درواسپ یشت، کرده یکم، بندهای ۲ و۱

نام دیگر درواسپ یشت گوش یشت است و یشت نهم اوستا در ستایش این ایزد بانوست و ۷ کرده و ۳۳ بند دارد.

۹-شیداسپ: مرکب از دو کلمه شید به معنی درخشان و اسپ که همان اسب است. روی هم به معنی دارندهٔ اسب درخشان.

۱۰- سیاوش: در پهلوی به صورت سیاوخش و در اوستا به صورت سیاورشن آمده است. مرکب از دو کلمه سیا که همان سیاه کنونی است و ورشن. روی هم به معنی دارنده اسب سیاه است. سیاوش نام پسر کاووس و پدر کیخسرو است که به فرمان افراسیاب کشته شد. داستان سیاوش به صورت داستانی بلند و اندوهبار در شاهنامهٔ فردوسی آمده است.[۲۵]

۱۱-گشتاسپ: مرکب است از دو کلمه گشت به معنی از کار افتاده و اسپ که همان اسب است. روی هم به معنی دارنده اسب از کار افتاد.[۲۶] گشتاسپ نام پسر لهراسپ است که در روم کتایون، دختر پادشاه روم، را به زنی گرفت. در زمان وی زرتشت ظهور کرد و او به دین زرتشت روی آورد و همین امر باعث خشم و غضب ارجاسپ تورانی شد.[۲۷]به خاطر اهمیت این پادشاه در گسترش آیین زرتشت در اوستای کهن نسکی جداگانه به نام و پشتاسپ یا گشتاسپ شاه در ده فصل وجود داشته است. ۴در اوستا هم بارها از گشتاسپ ستایش شده است.

۱۲-گرشاسپ: در اوستا به صورت کرساسپ آمده و مرکب است از دو کلمه کرس یا گرش به معنی لاغر و اسپ که همان اسب است. روی هم به معنی دارنده اسب لاغر. در اوستا درباره او چنین آمده است: آنگاه هوم اشون دور دارنده مرگ پاسخ گفت.

سومین بار در میان مردمان جهان استومند – اثرث – تواناترین (مردمان سام) از من نوشابه برگرفت و این پاداش بدو داده شد و این بهروزی بدو رسید که او را دو پسر زاده شدند.

(اورواخشسپ) و (گرشاسپ) یکمین، داوری دادگذار و دومین، جوانی زبردست و گیسور و گرزبردار.

پستا، هات ۹ (هوم یشت)، بند۱۰

بنابراین سومین کسی که نوشابهٔ آیین هوم را تهیه کرد پدر گرشاسپ بود و به پاس این خدمت گرشاسپ به او داده شد. در زامیادیشت اوستا فره جنگاوری و دلیری جمشید به گرشاسپ می پیوندد. گرشاسپ در اوستا به منزله هرکول در اساطیر یونانی است.[۲۸] منظومهٔ گرشاسپ نامه اثر اسدی طوسی دربارهٔ اوست. در باور زرتشتیان او از جاودانگان است، و نمرده بلکه به خواب رفته و تا روزگار سوشیانت، که نجات دهندهٔ موعود زرتشتی است در خواب خواهد بود.[۲۹]

۱۳-گشنسپ: مرکب از دو کلمه گشن به معنی نر و اسپ که همان اسب است. در کل به معنی دارندهٔ اسب نر. گشنسب لقب یکی از سه آتشکده معروف ایران باستان؛ یعنی آذر گشنسب است. این آتشگاه ویژه طبقه جنگ آوران بود که در آنجا به عبادت می پرداختند. در اساطیر ایرانی علت این نام گذاری چنین آمده است که کیخسرو، پادشاه کیانی، هنگام فتح بهمن دژ در فیروز (سیستان کنونی) با تاریکی ای که از سوی اهریمن و دیوان ایجاد شده بود روبه رو شد. سپس، آتش بر بال اسب وی فرود آمد و جهان را دوباره روشن کرد و کیخسرو پس از فتح این دژ به پاس این همکاری اهورایی آن آتش را در آنجا نشانید.[۳۰]

۱۴- لهراسپ: در اوستا به صورت اوروت اسپ آمده است که در فارسی معاصر به صورت لهراسپ درآمده و مرکب است از دو کلمهٔ اوروت، که تبدیل به لهر شده، به معنی تند و تیز و اسپ که همان اسب است و روی هم به معنی دارنده اسب تندرو است. لهراسب نام پدر گشتاسپ و یکی از فرمانروایان سلسله کیانی است. او ۱۲۰ سال حکومت کرد. در چهردادنسک که از نسک های گمشدهٔ اوستا است داستان او آمده است. در متون پهلوی برخی از روایت های بنی اسراییل در مورد او به عاریت گرفته شده است.[۳۱]

۱۵-ویشتاسپ: همان گشتاسپ است. واو پهلوی در اثر تحولات زبان شناختی به گاف فارسی معاصر تبدیل شده است. بنابراین مفهوم ویشتاسپ همان گشتاسپ است.

۱۶-هچتسپ: هیچدسپ مرکب است از هچت یا هچد به معنی شست وشو و اسپ که همان اسب است؛ یعنی دارندهٔ اسب شست وشو شده و تمیز. نام چهارمین نیای زرتشت است که نام وی دوبار در گاهان اوستا آمده است.[۳۲]

۱۷-هوسپا: مرکب از دو کلمه هو به معنی خوب و سپا یا اسپ که همان اسب است. روی هم به معنی دارنده اسب خوب. هوسپا در بند ۷۶ مهریشت به صورت یکی از صفات ایزد مهر یعنی دارنده اسبان و گردونه های زیبا و در فروردین پشت، بند ۱۲۲ به صورت نام یکی از بزرگان آمده است.

استفاده از صفات یا نام حیوانات در اسامی اشخاص در ایران باستان بسیار رایج بوده؛ مانند تهمورث که به معنی روباه قوی است و یا نام خود زرتشت که دو تعبیر برای آن قائل اند یکی به معنی دارنده شتر زرد و دیگری به معنی دارای روشنایی زرین. امروزه نیز از اسامی حیوانات در اسم اشخاص ایرانی استفاده می شود؛ مانند استفاده از اسم پرندگان در مورد دختران ولی هیچ کدام از این کاربردها وسعت کاربرد کلمه اسپ در مورد اسامی اشخاص را نداشته است.

۳-تأثیر اسب بر فرهنگ های مختلف

مراسم اسومدهه (asvamadha) یعنی قربانی اسب برای خدایان از مراسم بسیار کهن وداهاست و در پرتو گردونه های اسبان بود که سرزمین پهناور هندوستان به چنگ آریایی ها افتاد. [۳۳]

ایرانیان نخستین کسانی بودند که اسب را رام کردند و از آن بهره بردند.[۳۴] اسب های معروف و تاریخی ایران رخش، اسب رستم، و شبدیز، اسب خسرو پرویز، است. در لغت فرس هخامنشی یا همان فارسی باستان اسب ماده را اسپا می گفتند که در فارسی معاصر تبدیل به مادیان شده است. واژهٔ مادیان ریشه در ماتای سانسکریت دارد که در پهلوی تبدیل به مات شده که به معنای مادر است.[۳۵]

در پرسش سوم از قسمت شصتم کتاب پهلوی مینوی خرد آمده است:

۳ رد (سالار) اسبان کیست

و در بند ۱۰ همین فصل در پاسخ آن آمده که

۱۰:و اسب تیزرو رد (سالار) اسبان است.[۳۶]در کتاب پهلوی بندهش، در بخش مربوط به سروری مردمان و گوسفندان و هر چیزی در بند ۱۲۰ آمده… از (اسبان) نخست اسب سپید زردگوش درخشان موی سپید چشم فراز آفریده اوست سرور اسبان.[۳۷]

از این دو تعبیر می توان استنباط کرد که در ایران باستان اسب تیزروی سپید بهترین اسب ها بوده است. ایزد مهر ایزد اسب سوار تیراندازی است که تیر او هیچ گاه به خطا نمی رود. با توجه به اینکه آیین مهر آیین جنگاوری بوده است نقش اسب را در نبردهای ایران باستان آشکار می سازد.

در نوشته های کهن هر جا اسمی از عرب هاست از اسب یاد نشده زیرا صحرای عربستان با حیوان کم خوراک و شکیبایی چون شتر بیشتر سازگاری دارد تا اسب. بر پشت اسب نشستن برای جنگیدن هم از میراث های هند و اروپاییان است.[۳۸]

در میان سومری ها اثری از اسب دیده نمی شود. این حیوان زمانی که به بابل رسید به آن خرکوهی می گفتند. اسب در واقع از کوهستان پشت، کوه که یونانیان آن را زاگرس نامیدند، به دشت های عراق راه یافته است.[۳۹]

هرودت، مورخ نامی یونانی، در کتاب تاریخ خود می نویسد ایرانیان به فرزندان بین پنج تا بیست سال سه چیز را یاد می دهند. اسب سواری، تیراندازی و راستگویی. همین مطلب را استرابو، جغرافی نویس یونان باستان، هم آورده است. قربانی کردن اسب که یکی از مراسم مهم هندوها بوده در اوستا هم آمده است. با وجود مخالفت شدید زرتشت با قربانی های گوشتی فراوان در معابد در دو یشت از یشت های اوستا؛ یعنی یشت پنجم موسوم به آبان یشت و یشت نهم موسوم به گوش پا درواسپ یشت اشخاص مهمی در پیشگاه این دو ایزد (آبان و گوش) قربانی های گوشتی فراوان پیشکش می کنند.

آنها در حضور این دو ایزد صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند قربانی می کنند. این مطلب نشان دهندهٔ این است که هر اسب برابر با ده گاو و صد گوسفند ارزش داشته است. در گوش یشت، هوشنگ پیشدادی، جمشید، فریدون، کیخسرو و کی گشتاسپ و در آبان یشت، هوشنگ، جمشید، آژی دهاک (ضحاک)، فریدون، گرشاسپ، افراسیاب، کاووس، کیخسرو، پسران خاندان ویسه، جاماسپ، کی گشتاسپ، زرپر و افراد دیگری برای این دو ایزد قربانی می کنند. وجود بیشترین قربانی در آبان یشت در ارتباط با ایزد بانوی آبها یا ارداویسور آناهیتا، که یکی از ارکان مهم آیین مهر است، نشان دهندهٔ قدمت این یشت تا زمان آیین مهر و نفوذ این آیین در آن است.

در اروپا، جنگ آوری با اسب به صورت آیین شوالیه گری درآمد. شوالیه ریشه در واژهٔ شوال (Cheval) فرانسوی به معنی اسب دارد و اسب سوار معنی می دهد. شوالیه ها به جنگآورانی می گفتند که در قرون وسطی به رشادت و جوانمردی معروف بودند.[۴۰]در نسک هجدهم اوستا موسوم به سکاتوم نسک که از نسک های گم شدهٔ اوستاست آلوده نگه داشتن آخور اسب گناهی در خور سزاست.[۴۱] همچنین در ایران باستان اذیت کردن اسب و بد سوار شدن بر آن مستوجب کیفر بود. در ایران امروز هم اسب اهمیت خود را تا حدودی حفظ کرده است. این اهمیت به ویژه در نقاطی مانند ترکمن صحرا که در آن مسابقات مهم اسب سواری برگزار می شد نمایان است. با وجود ممنوع بودن مقررات مربوط به قمار و گروبندی در قانون مدنی ایران، که برگرفته از فقه امامیه است، در دوانیدن حیوانات سواری، تیراندازی و شمشیرزنی گروبندی جایز است.[۴۲]

۴- تأثیر واژه اسب در زبان ارمنی

در زبان ارمنی واژهٔ اسب معادل با کلمه تزی (tzi) است بنابراین واژه هایی که در آن کلمه اسب مشاهده می شود نمونه گویای نفوذ زبان فارسی در زبان ارمنی است. این نفوذ ریشه در تسلط تاریخی ایران بر ارمنستان از یک سو و مراودات فرهنگی میان این دو قوم از سوی دیگر دارد. برخی از این واژه ها عبارت اند از:

۴- ۱ آسپارز(asparez): که در واقع دگرگون شدهٔ واژهٔ اسپریس فارسی است که در زبان ارمنی علاوه بر میدان اسب دوانی واحد مسافتی معادل ۲۳۰ متر بوده است.[۴۳]

۴- ۲اسپاراپت (sparapet): که دگرگون شدهٔ واژهٔ سپه بد یا اسپه بد فارسی و به معنی رییس سپاه است. اسپاراپت در اصل به معنی فرماندهٔ کل سپاه است که این مقام در ارمنستان قرون میانی در اختیار خاندان مامیکونیان بود.

۴- ۳شاواسپ (shavasp): به معنی دارنده اسب سیاه نر.[۴۴]

۴- ۴هامازاسپ (hamazasp): به معنی کسی است که اسب فراوان دارد[۴۵] و مرکب از هاماز + آسپ است.

۴- ۵ آسبد (asbed): به معنی ماهر در سواری اسب یا سوارکار ماهر است. واژه بد در کلمه آسبد و اسپاراپت هر دو ریشه در پسوند بد فارسی دارد که پسوند نشانهٔ ریاست یا مهارت در فارسی باستان است. این مقام (آسبدی) در ارمنستان قدیم در اختیار طایفه ناخاراری باگراتونی بود.

۴- ۶شاوارش (shavarsh): که در واقع دگرگون شده سیاورشن یا سیاوش فارسی است به معنی دارندهٔ اسب سیاه فراوان.[۴۶]

در ارمنستان هم همانند ایران باستان داشتن اسب فراوان نشانه توانمندی و افتخار بود. علاوه بر این هر ساله از ارمنستان حدود هزاران اسب خوب در جشن مهرگان به دربار شاهنشاهی ایران پیشکش می شد.

پی نوشت ها :

منابع:

اوستا: کهن ترین سرودها و متن های ایران. گردآوری و پژوهش جلیل دوست خواه. تهران: مروارید،۱۳۷۵، ج۲.

بندهش، فرنبغ دادگی. گزارنده مهرداد بهار. تهران: توس،۱۳۸۰.

خورنی، موسی. تاریخ ارمنستان. ترجمهٔ گئورگی نعلبندیان. ایروان: دانشگاه ایروان۱۹۸۲.

اوشیدری، جهانگیر. دانشنامهٔ مزدیسنا: واژه نامهٔ توضیحی آیین زرتشت. ذیل ‹‹اسب››.

صفا، ذبیح الله. حماسه سرایی در ایران از قدیمی ترین عهد تاریخ تا قرن چهاردهم هجری. تهران: امیرکبیر،] بی تا[.

فرهنگ کامل نام های ایرانی. گردآورنده ژریا کریمی. تهران: بهزاده،۱۳۸۳.

فرهوشی، بهران. فرهنگ فارسی – پهلوی. انتشارات دانشگاه تهران،۱۳۸۱.

زنجانی، محمد. فرهنگ جامع شاهنامه. انتشارات عطایی،۱۳۷۲.

کازیمیرسکی، دوبیبرستین. فرهنگ فرانسه – فارسی. نشر مرکز،۱۳۶۲.

پورداوود، ابراهیم. فرهنگ ایران باستان. انتشارات دانشگاه تهران،۲۵۳۶.

——–. هرمزدنامه. تهران: اساطیر،۱۳۸۰.

گفتاری درباره دینکرد، مشتمل بر شرح بخش های دینکرد، تاریخ اوستا و ادبیات دینی پهلوی. [بی جا]:[بی نا]،۱۳۲۵.

دهخدا، علی اکبر. لغت نامه دهخدا.

متون پهلوی. گردآوریده جاماسپ جی دستور منوچهر جی جاماسپ آسانا. پژوهش سعید عریان. تهران: سازمان میراث فرهنگی کشور،۱۳۸۲.

مینوی خرد. ترجمه احمد تفضلی. تهران: بنیاد فرهنگ ایران،۱۳۵۴.

یادگار زرایران. متن پهلوی با ترجمه فارسی و آوانویس لاتین و سنجش آن با شاهنامه. یحیی ماهیار نوایی. تهران: اساطیر،۱۳۷۴.

پی نوشت ها:

۱-جهانگیر اوشیدری، واژه نامهٔ مزدیسنا: واژه نامهٔ توضیحی آیین زرتشت، ذیل ((اسب)).

۲-بهرام فرهوشی، فرهنگ فارسی – پهلوی، ص۲۷.

۳- ابراهیم پورداوود، فرهنگ ایران باستان، ص۲۲۲.

۴-همان، ص۲۲۶.

۵-ابراهیم پورداوود، هرمزدنامه (تهران: اساطیر،۱۳۸۰)، ص۱. همچنین کلمه ناشتا مرکب است از نا + آش + تا یعنی کسی که خوراک نخورده و نیز کرکس مرکب است از کهرک + آس به معنی خورنده مرغ.

۶-همان، ص۳.

۷-همان، ص۴.

۸-اوشیدری، همان.

۹-علی اکبر دهخدا، لغت نامهٔ دهخدا، ص۲۰۰۲۰.

۱۰-اوستا: کهن ترین سرودها و متن های ایران، گردآوری و پژوهش حلیل دوستخواه (تهران: مروارید،۱۳۷۵)، ج۲، ص۹۱۲.

۱۱-دهخدا، ص۲۰۲۰.

۱۲-همانجا. البته مشاغل دیگری هم در ایران باستان بوده اند که به پسوند بد ختم می شدند. بد به معنی رییس و سرور آن شغل بود؛ نظیر هیربد، واربد، دبیربد، دهبد و غیره.

۱۳-همانجا.

۱۴-فرهوشی، ص۲۸.

۱۵-دهخدا، ص۱۵۴.

۱۶-فرهوشی، ص۲۷.

۱۷-محمد زنجانی، فرهنگ جامع شاهنامه، ص۶۲.

۱۸-اوستا، ص۹۰۶.

۱۹-یادگار زریران داستانی است حماسی در ۱۱۴ بند متن اصلی و ۷ بند متن پایان نوشت و به نظر می رسد که در اصل اثری نمایشی بوده که به وسیله گوسان ها اجرا می شده است (متون پهلوی، گردآوریدهٔ جاماسپ جی دستور منوچهر جی مجاماسپ آسانا، پژوهش سعید عریان [تهران: سازمان میراث فرهنگی کشور،۱۳۸۲]، ص۱۶). این نوشته کهن ترین نمایش نامه ایرانی است که از متن پارتی اشکانی به پهلوی ترجمه شده و فردوسی در شاهنامه از آن استفاده کرده است (یادگار زریران، ترجمهٔ ماهیار نوابی تهران: اساطیر، ۱۳۷۴، ص۸).

۲۰-اوستا، ص۹۳۱.

۲۱-همان، ص۹۱۱.

۲۲-ذبیح الله صفا، حماسه سرایی درایران از قدیمی ترین عهد تاریخ تا قرن چهاردهم هجری (تهران: امیرکبیر، [بی تا])، ص۴۸۰.

۲۳-اوشیدری، ص۲۲۹.

۲۴-اوستا، ص۹۶۷.

۲۵-همان، ص۱۰۰۳.

۲۶-فرهنگ کامل نام های ایرانی، گردآورنده ژریا کریمی (تهران: بهزاده،۱۳۸۳)، ص۷۹.

۲۷-اوشیدری، ص۴۰۸.

۲۸-گفتاری درباره دینکرد مشتمل برشرح بخش های دینکرد، تاریخ اوستا و ادبیات دینی پهلوی، ([بی جا]:[بی نا]،۱۳۲۵)، ص۸۹.

۲۹-اوستا، ص۱۰۴۲.

۳۰-همان، ص۱۰۴۳.

۳۱-همان، ص۱۰۴۶.

۳۲-صفا، ص۵۲۴ -۵۲۶.

۳۳-اوستا، ص۱۰۸۰

۳۴-پورداوود، فرهنگ ایران باستان، ص۲۳۶٫۲. زنجانی، ص۶۲.

۳۵-دهخدا، ص۲۰۲۰.

۳۶-مینوی خرد، ترجمه احمد تفضلی (تهران: بنیاد فرهنگ ایران،۱۳۵۴)، ص۷۸ و۷۹. مینوی خرد کتابی است به زبان پهلوی شامل پرسش هایی که از سوی یک شخصیت خیالی به نام دانا پرسیده شده و مینوی خرد (روح عقل) به آنها پاسخ می گوید.

۳۷-بندهش، فرنبع دادگی، گزارنده مهرداد بهار (تهران: توس،۱۳۸۰)، ص۸۹. بندهش به معنای بنیاد آفرینش از کتب منبع زرتشتی درباره آفرینش موجودات است. دو نوع بندهش وجود دارد یکی بندهش ایرانی که مفصل تر و دیگری بندهش هندی که کوتاه تر است.

۳۸-پورداوود، فرهنگ ایران باستان، ص۲۳۹.

۳۹-دهخدا، ص۲۰۲۳.

۴۰-دبیبرسیتن کازیمیرسکی، فرهنگ فرانسه – فارسی، ص۶۰.

۴۱-پورداوود، فرهنگ ایران باستان، ص۲۵۵.

۴۲-قانون مدنی، ماده۶۵۵.

۴۳-موسی خورنی، تاریخ ارمنستان، ترجمهٔ گئورگی نعلبندیان (ایروان: دانشگاه ایروان، ۱۹۸۲)، ص۳۰۱.

۴۴-فرهنگ کامل نام های ایرانی، ص۲۱۶.

۴۵-همان، ص۲۲.

۴۶-همان، ص۲۱۶.

مقاله های فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۳۴
Facebook
Twitter
Telegram
WhatsApp

فصلنامه های فرهنگی پیمان

سبد خرید