فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۴۱

به یاد مارکو گریگوریان

نویسنده: آرلین وارطانیان

مارکو گریگوریان
مارکو گریگوریان


اشاره:

پیش از این، در شمارهٔ ۲۹ فصلنامهٔ پیمان مقاله هایی را به هنرمند پیشرو ایران، مارکو گریگوریان، اختصاص داده بودیم. مارکو گریگوریان روز دوشنبه، ۵ شهریور۱۳۸۶، در سن ۸۲ سالگی، حین تماس تلفنی با خواهرزاده اش، دچار ایست قلبی شد و درگذشت و با مرگ تأسف بار خود دل تمامی هنرمندان و هنردوستان ایران زمین را به درد آورد.

موزهٔ هنرهای معاصر تهران پیش از درگذشت گریگوریان در نظر داشت نمایشگاهی از کارها و مجموعهٔ ارزشمند وی از هنرهای مردمی خاور نزدیک برگزار کندکه متأسفانه مارکو مجال حضور در آن را نیافت.

به منظور بزرگداشت مارکو گریگوریان موزهٔ هنرهای معاصر، انجمن هنرمندان نقاش، مجلهٔ حرفه هنرمند و باشگاه فرهنگی و ورزشی آرارت هریک به نوبهٔ خود مراسمی برگزار کردند. آنچه در پی می آید گزیده ای است از سخنان هنرمندان و دوستان مارکو در مجالس بزرگداشت وی.

پیمان

 

به یاد مارکو گریگوریان
به یاد مارکو گریگوریان

عصر روز یکشنبه، ۱۸ شهریور۱۳۸۶، مراسم بزرگداشت مارکو گریگوریان در موزۀ هنرهای معاصر تهران برگزار شد که در آن تعدادی از هنرمندان و دوستان وی از جمله جواد مجابی، آیدین آغداشلو، حسین خسروجردی، سیدمحمد احصایی، سیراک ملکنیان، سرژ آواکیان و ژانت لازاریان حضور داشتند.

در ابتدای مراسم سرپرست موزۀ هنرهای معاصر تهران، حبیب الله صادقی، توضیحی مختصر دربارهٔ زندگی گریگوریان داد و اعلام کرد موزه در نظر دارد کتابی فاخر از کارهای گریگوریان را با مدیریت جواد مجابی به چاپ برساند لذا از تمام دوستانی که عکس، طراحی، دست نوشته یا ترجمه ای از گریگوریان در دست دارند تقاضا کرد تا آنها را در اختیار موزه قرار دهند. وی در پایان سخنانش گفت:

((ایشان با نگاه معرفتی ای که به خاک داشت درصدد بود تا درخشندگی و زیبایی خاک زرخیز را نمایش دهد. جلوه های این نگاه با عطر وجود و عرق پیشانی این هنرمنــد فـــرزانـــه بـــه صــورت کــارهــایی کــه شــاهدش هستیــد نمایان شد)). آیدین آغداشلو نیز پس از تسلیت به هنرمندان و جامعهٔ ارمنیان ایران گفت:

((من ترجیح می دهم پیرامون دو مـوضـوع صحبت کنم اول جایگاه مارکو در هنر معاصر ایران و دوم دربارهٔ شور زندگی که در وجود مارکو در حد عالی متجلی بود.

مارکو گریگوریان به گروه هنرمندان پیشرو تعلق داشت که بلافاصله پس از نسل اول مدرنیست ها در ایران آغاز به فعالیت کردند. او به هنرمندانی تعلق دارد که در آغاز دوران هنر بی مخاطب کار کردند؛ دورانی که هیچ معیار دقیقی برای شناسایی کارهای این هنرمندان وجود نداشت. آنان در زمینهٔ هنری کار کردند که نه جا افتاده بود و نه شناخته شده. آن زمان حتی شیوۀ مرحوم جلیل ضیاء پور هم شناخته نشده بود. برای من این سئوال بــی جواب مـــاند کـــه ایــن بـزرگواران چگونه امرار معاش می کردند. آیا کارهایشان را می فروختند؟ آیا نقد و بررسی درستی در مورد کارهایشان انجام می شد؟ فقط این را می دانم که در جامعهٔ کوچکی که ساخته بودند مخاطبان انگشت شماری برای خود دست و پا کرده بودند و درآمد و شدهای محدود پاسخ کمی دریافت می کردند. البته، شاید به نظر نیاید ولی آن دوره اینچنین آغاز شد. مارکو به خاطر شوری که در وجودش بود آرام نمی گرفت و نمی خواست عنصر پیشتازی اش را به خاطر تحسینی که از جوانب مختلف نمی شد کنار بگذارد. او در این معامله هیچ گاه کنار نیامد و با همین کنار نیامدن پیشتاز بود.

مارکو آرام آرام در جست و جوی جایگاه خودش بود. او چه در اولین دوسالانهٔ تهران و چه در مجموعه نقاشی های آشویتس تمام کسانی را که هنر در حال حرکت ایران را نظاره می کردند شگفت زده کرده بود. مهارت، استادی در اجرا و نقاشانه کار



کردن او حرفی را در آن زمان مطرح کرد که پیش از آن کسی مطرح نکرده بود. تماشای آثار باشکوه کاهگلی، که ورودی موزه را زینت داده بودند، تکان دهنده و شگفت انگیز بود و هماهنگی آنها با یکدیگر جایگاه بسیار مهم او را برای من بازگو کرد. کارهای کاهگلی مارکو دقیقاً برخاسته از دلبستگی او به خاک بود. دلبستگی به خاک سرزمینی که این خاک در آن نقش ها می پردازد و دلبستگی به آنچه ظاهراً ساده ترین و فقیرانه ترین پوشش خانه هاست اما او با نگاه هنرمندانه اش و با حرکت

دستش شایستگی ای را که در باطن این خاک نهفته بود آشکار ساخت. کارهای کاهگلی مارکو نه تنها مورد تقدیر واقع نشد بلکه با کنایه نیز با او برخورد کردند اما او آن قدر ادامه داد تا کارهایش ماندگار شدند. اگرحتی هیچ اثری از او باقی نمانده بود، تماشای همین شش اثر برای بازگو کردن اینکه او از کجا آمده بود، چطور به جهان می نگریست و چگونه داوری می کرد کافی بود. کاهگل در همه جا هست اما این نگاه مارکو و هنر او بود که به آن معنی بخشید.

پرویز کلانتری و غلامحسین نامی هنرشان را در کار کردن با کاهگل مدیون اکتشاف و بازنگری مارکو هستند. او در کمال سادگی هنرش را در اختیار هنرمندان بعد از خود قرار داد. او با پشت سر گذاشتن مراحل جست وجو کردن، کشف کردن، برکشیدن، برگرفتن و استفاده کردن، هنرش را به دیگران سپرد. بدون تعارف باید بگویم تاریخ هنر ایران را نمی توان نوشت مگر اینکه به جایگاه مارکو اشاره کرد. امروز، مدرنیسم در ایران مدیون مارکوست. او مثل هر هنرمندی با شجاعت و قدرت حوزه ها و حیطه های مختلف را آزمود و در واقع، بدون فعالیت های او، شکل گیری تعاریفی از هنر معاصر در اذهان مخاطبان به این آسانی امکان پذیر نبود. مارکو یک هنرمند بی تاب و پر از شور و نیرو و مردی خوش قیافه و خوش لباس بود که به تأثیر نفوذ خود وقوف داشت. او هیچ گاه کسی را تحقیر نمی کرد چرا که جایگاهش آنچنان فاخر بود که نیازی به تحقیر دیگران نداشت. او درگیر هیچ گونه جریان پیش پا افتادهٔ هنری نشد و در دورانی که همه مشغول دریدن یکدیگر بودند نشنیدم کسی از او عیب جویی کند. وقتی در نیویورک به منزلش رفتم اشیایی را دیدم که شاید تک تک با ارزش به نظر نمی آمدند ولی در کنار هم معنا و مفهومی را کامل می کردند که در حقیقت همان معنا و مفهوم وجودی مارکو بود و اتصالش به خاک و سرزمینی که در آن رشد کرده بود)).

آغداشلو یادآور شد مارکو در طول زندگیش مهاجرت های بسیاری داشت و مدتی نیز در سینما به هنرپیشگی پرداخت. آثار هنرمند ارمنی تبار، آرشیل گورکی، را گرد آوردی و در نیویورک به نمایش گذاشت. دکونینگ از آرشیل گورکی با ستایش یاد می کند و این نشان دهندهٔ آن است که مارکو درست دیده و فهمیده بود.

آغداشلو از غم مارکو گفت و اینکه او مانند هر انسان بزرگ دیگری از غم از دست دادن دخترش دل شکسته شد. آغداشلو در پایان سخنانش گفت:

((امیدوارم نمایشگاه مارکو فقط مختص به مجموعهٔ آثار او باشد نه دیگر هنرمندان چراکه وقتی مخاطب یک جا با مجموعهٔ هستی یک هنرمند مواجه می شود می تواند به گونه ای صحیح داوری کند. سال ۱۳۵۴ مقالۀ مفصلی دربارهٔ مارکو و آثارش نوشتم و افتخار می کنم که در زمان حیات او آنچه را که فکر می کردم درست است بیان کردم)).

پس از خاتمه سخنان آغداشلو ابتدا فیلمی از آثار گریگوریان به صورت اسلاید پخش شد و سپس جواد مجابی، منتقد هنر و ادبیات، مطالب خویش را تحت عنوان ((دیدار های من با مارکو)) عنوان کرد:

((اولین دیدار من با مارکو در فروردین ۱۳۳۷ش، در کاخ گلستان، هنگام برگزاری نخستین دوسالانهٔ نقاشی و مجسمه سازی تهران اتفاق افتاد. مارکو که پیش از آن در دوسالانهٔ ونیز شرکت کرده بود در مقام رئیس بخش گرافیک ادارهٔ هنرهای زیبا چنین طرحی را پیشنهاد داده بود. اهمیت این دوسالانه در این بود که نخستین بار هنر مدرن ایران به طور جدی مطرح شد و خیل عظیمی از مدرنیست ها در جامعهٔ هنری حضور پیدا کردند و استعدادهای بالقوهٔ هنر مدرن ایران را مطرح ساختند. پیش از آن از هنرمندان نوگرا تنها نمایشگاه هایی پراکنده به صورت جمعی یا انفرادی داشتیم. نقاشی مدرن ایران از دل مکتب کمال الملک در آمده؛ یعنی، در واقع کارهای ابوالحسن صدیقی که در ونیز کار شده. در حوالی۱۳۰۶ ش ما اولین بار کارهای مدرن را می بینیم. سال ها طول کشید تا اینکه در۱۳۳۷ ش این کوشش های جمعی و فردی ناگهان در رویارویی با قضاوت تاریخی مردم قرار گرفتند. در همین حوالی مارکو به موازات این کارها، کاری متفاوت را پی گرفت. او نقاشی های قهوه خانه ای را جمع آوری کرد و برای نمایش به امریکا برد اما آنها اهمیت این آثار هنری را درک نکردند. آنها را کارهایی قاجاری به حساب آوردند و چنان اهمیتی به آنها ندادند. ده سال بعد نمایندهٔ آنها به سراغ مارکو آمد و گفت ما متوجه شده ایم شما چیز تازه ای را به ما معرفی کرده اید و مارکو می گوید بله ولی دیگر دیر شده. الان خیلی ها درجهٔ اهمیت نقاشی قهوه خانه ای را فهمیده اند و من آنها را در اختیار ندارم. مارکو از جمع آوری نقاشی قهوه خانه ای باز نایستاد. خودش می گفت من همیشه در نوک پیکان جریان نوگرا بودم درحالی که علاقهٔ زیادی به سنت، زندگی مردم و نقاشی سنتی ایران داشتم. او می گفت ما همواره با عبور آگاهانه از سنت به طرف نو آوری می رویم و بدون شناخت سنت نوآوری ممکن نیست. مارکو تا پایان عمر این دو گرایش را به موازات هم دنبال کرد، یعنی، از یک سو گرایش به تجربه های پیشرو و گاه افراطی در هنر مدرن و از سوی دیگر پرداختن به نقاشی قهوه خانه ای و هنر مردمی. امروزه، هنر مردمی در دنیا اعتبار بسیاری دارد. عشق به هنر مردمی تا پایان عمر با مارکو بود به طوری که در دهکده ای نزدیک ایروان کارگاه قالی بافی ای راه انداخت و قالی هایی با نقوش الهام گرفته از نقوش شوش و هنر اورارتو بافت.

دومین دیدار من با مارکو در آشویتس بود. خانوادهٔ مارکو در ابتدا در قارص زندگی می کردند و پس از قتل عام ارمنیان به دست دولت ترکیه در حوالی۱۹۱۵ م به روسیه رفته بودند. مارکو در۱۹۲۵ م در کرو پوتکین روسیه به دنیا آمد. پنج سال پس از تولد او خانواده اش به تبریز آمدند و شناسنامه ای ایرانی برای او گرفتند. سپس از تبریز به آبادان، اصفهان و تهران مهاجرت کردند.

کارهای مهم مارکو تقریباً با سیزده تابلوی آشویتس در حافظهٔ جمعی مردم جا افتاد. تابلوهایی که در آنها آدم های آزار دیده و شکنجه دیده ای، در آستانهٔ فوران احساسات و خشم نسبت به زندگی وحشتناکی که به آنها تحمیل شده بود، دیده می شدند؛ آدم هایی که آرام آرام از زندگی طبیعی به سوی مرگ رانده می شدند و در پایان مجموعه یک اتفاق روی داده بود. تابلوی آخر از خاک و خاکستر درست شده بود و نشان می داد که روال طبیعی این اردوگاه چنان بوده که انسان ها را به خاک و خاکستر بدل می ساخته. اتفاقی که در تابلو آخر به وقوع پیوسته بود جرقه ای را در ذهن مارکو روشن کرد و او تصمیم گرفت با این ماده کار کند. دو سال طول کشید تا او توانست اولین کار مهمش، اولین خانه من، را از خاک خلق کند. او این تجربیات را هم به صورت عملی و هم به صورت نظری دنبال می کرد. ارزش خاک در زندگی آدمیان و اینکه ما بر روی سیارهٔ خاک ایستاده ایم، به آن می بالیم، بر روی آن زندگی می کنیم، در آن دفن می شویم و همواره با خاک خواهیم بود مشغلهٔ ذهنی مارکو بود. توجه به استفاده از خاک در تابلوها از۱۹۶۰ م به بعد در دنیا مطرح شد. در همان سال ها رابرت اسمیتسون، نقاش معروف امریکایی، گفته بود: “به جای اینکه اثری هنری را به زمین بیفزاییم، بهتر است اندکی خاک این زمین را به اثر هنری بیفزاییم”. این کلام نشان می دهد که در آن سال ها مسئله از لحاظ نظری و توجه به هنر محیطی آغاز

شده بود اما ارزش کار مارکو در این بود که او جدای از جریان جهانی و با تجربه ای که خود از کارهای آشویتسش کسب کرده بود به خاک توجه نشان داد.

علاوه بر نقش اسطوره ای زمین، پرورندهٔ ما، دلیل اینکه مارکو توجهی ویژه به خاک داشت پیشینهٔ او بود. اجداد مارکو از خاک آبا و اجدادی رانده شده و به ایران آمده بودند. او نیز از ایران به نیویورک و از نیویورک به ایروان رفته بود؛ یعنی، همین طور از خاکی کنده شده به خاکی دیگر وارد شده بود. به همین دلیل خاطرهٔ خاک او را به تحریک وا می داشت. به هر حال خاک مادهٔ بسیار مناسبی است که هنرمندان می توانند با آن دین خودشان را نسبت به سیارهٔ زمین ادا کنند. مارکو یکی از بهترین هنرمندانی بود که توانست با استفادهٔ بی واسطه از خاک ارزش های بصری آن را تجلی بخشد.

مارکو به آمریکا رفت و تعدادی از آثاری که در آنجا عرضه کرده بود توسط موزهٔ متروپلیتن خریداری شد. او در حدود سی سال به خلق آثاری در زمینهٔ استفاده از خاک پرداخت. در آثار او خاک به تدریج از حالت نرم به حالت زمخت تبدیل می شود. گاه با کاهگل ترکیب می شود و گاه شکل مجسمه وار یا شکل های هندسی به خود می گیرد.

سومین دیدار من با مارکو دیدار با گریگوری مارک بود. روح نا آرام مارکو بعد از مرگ همسرش مدتی او را آشفته کرد و لذا مارکو برای رها شدن از دغدغه های فکری اش به سینما روی آورد. هشت فیلم بازی کرد که ارزش هنری چندانی ندارند و فقط به او کمک کرد تا از زندگی روزمره دور و با یک کار احساسی درگیر شود. او خیلی زود از این شرایط رها شد و هنر نقاشی ایران دوباره مارکو را به خود فراخواند.

در سال های اخیر من خیلی به کارهای مارکو توجه کرده ام و همان طور که آقای صادقی و آقای آغداشلو اشاره کردند معتقدم مارکو زندگی اش را وقف اعتلای هنر ایران کرد. ما همگی مدیون او هستیم. باید او را به منزلهٔ یک هنرمند بزرگ بشناسیم و تا حد ممکن حق او را ادا کنیم)).

در ادامه سید محمد احصایی، نقاش و خطاط معاصربه سخنرانی پرداخت و گفت:

((من باید ادای دین خود را نسبت به این هنرمند به جا آورم. برای من علاقهٔ ایـشان نسبت به پرده خوانی های مذهبی به منزلهٔ کسی که دین دیگری دارد خیلی جالب بود.

هنگامی که نقاشی ذکر الله و لااله الاالله را در اردیبهشت ماه۱۳۵۴ ش به پایان رساندم از مارکو گریگوریان دعوت کردم تا نظر خود را در مورد آنها بگوید. درک مارکو در مقام یک هنرمند برجستهٔ مدرنیست از این آثار برایم بسیار جالب بود و رفتار آن روز مارکو سبب شد که من خلق آثار تصویری کلمه ٔ الله و لااله الاالله را تا امروز ادامه دهم.

مارکو معلم خوبی بود. چیزی را به کسی یاد نمی داد بلکه ویژگی های کاری هر شخص را برای خودش بازگو می کرد)).

پس از سخنان سید محمد احصایی پیام غلامحسین نامی به مناسبت درگذشت مارکو گریگوریان خوانده شد و در ادامه ژانت لازاریان به سخنرانی پرداخت:

((در سال۲۰۰۰، زمانی که قرار شد نمایشگاهی از آثار هنرمندان ارمنی ایرانی در موزهٔ هنرهای معاصر برپا شود، مارکو یکی از این هنرمندان بود که با سه قطعه از آثارش راهی فرودگاه شد تا به ایران سفر کند اما چون شناسنامهٔ ایرانی نداشت و با گذرنامهٔ شهروند افتخاری ارمنستان وارد فرودگاه شده بود مسئولان این مدرک را نپذیرفتند و او برگردانده شد اما آثارش را به هنرمندان دیگر داد تا در ایران به نمایش گذاشته شود. شایعه شده بود که او علاقه ای به آمدن به ایران ندارد اما من شاهد بودم که او برای گرفتن گذرنامه و شناسنامه اقدام کرد اما متأسفانه عمرش به پایان رسید و نتوانست به ایران بیاید. او در ارمنستان در قطعهٔ هنرمندان در کنار هنرمندانی چون سرگئی پاراجانوف و ویلیام سارویان و با حضور ارکستر ملی و وزیر خارجهٔ ارمنستان به خاک سپرده شد)).

در پایان مراسم نیز از سیراک ملکنیان، هنرمند نقاش و دوست نزدیک مارکو، دعوت شد تا سخنان خود را ایراد کند. او از دوستی شصت و یکساله اش با مارکو صحبت کرد و گفت ویژگی شخصیتی برجستهٔ مارکو بی نقابی او بود. شما می توانستید روح کودکی او را ببینید. درشتی و نرمی اش را می توانستید به وضوح ببینید و این چیزی است که اگر هنرمندی داشته باشد سالم است.

ملکنیان به بازماندگان گروه آزاد نقاشان و مجسمه سازان، که خود نیز از اعضای این گروه بود، تسلیت گفت و حضور برجستهٔ مارکو را در این گروه یادآور شد. در انتها نیز از قدرشناسی و احساس همدردی تمامی حاضران تشکر کرد.

***

انجمن هنرمندان نقاش ایران و نشریهٔ حرفهٔ هنرمند مراسم خود را با عنوان همایش مارکو گریـگوریان در تاریــخ ۲ آبـــان ۱۳۵۶ در خـــانه ٔهنرمندان ایران برگزار کردند.

مراسم با نمایش اسلایدهایی از آثار مارکو آغاز شد. سپس، ژانت لازاریان دربارهٔ مجموعه ای که مارکو به قصد ایجاد موزه به ارمنستان بخشیده صحبت کرد و پس از آن احمد میر احسان محقق به سخنرانی دربارهٔ آوانگاردیسم پرداخت.

در این مراسم، آیدین آغداشلو، هنرمند برجستهٔ معاصر، با اشاره به زندگی مارکو گفت:

((مارکو در زندگی اش حوزه های گوناگونی را آزمود، از نقاشی گرفته تا بازیگری در سینما و هر بخش از زندگی او دارای معناست. او به سرگئی پاراجانوف شبیه است زیرا هر دوی آنها به سنت و هنر مردمی بسیار علاقه داشتند. مارکو از جمله کسانی است که حضورش معنای جدیدی به جهان هنر بخشیده چرا که وجودش عمیق و سرشار بود)).

پس از سخنان آغداشلو آریاسپ دادبه، استاد تاریخ هنر و عباس مشهدی زاده سخن گفتند که متن سخنرانی آریاسپ دادبه در همین شماره تقدیم شده است.

عباس مشهدی نیز طی سخنان خود گفت:

((مارکو غیر از هنرمند بودن جریان ساز بود. به قول برتول برشت بدیهی است همه دنیا می آییم، می زییم، می میریم مهم اینجاست که ببینیم کداممان چه تغییری در جهان داده ایم. مارکو در اولین دوسالانهٔ نقاشی و مجسمه سازی تهران با کارهایش جریانی وسیع به وجود آورد که ما همگی وامدار آن جریان هستیم. من همین جا تسلیت خود را به سیراک ملکونیان در کانادا، بیژن صفایی در پاریس، پرویز معبدت در تهران و رستم اسکانیان و سونیک بالاسانیان ابراز می کنم. اینها کسانی هستند که در این جریان رشد کردند. اگر مارکویی نبود بی گمان زنده رودی ای هم نبود، رضا بانگیزی هم نبود. مارکو به همه یاد داد که نترسند و هرچه می خواهد دل تنگشان بگویند.

من مـــارکو را با یک خصیصهٔ برجسته اش مــی شناســم و آن دگــرپذیری او بود؛ دگرپذیری ای که با فرهنگ مسیحی ارمنی توأم بود. از خصایص دیگر او این بود که به مردم این سرزمین فهماند که ارزش هنرهای مردمی از جمله نقاشی قهوه خانه ای را بدانند. مارکو رفت و دیگر در میان ما نیست. تنش رفتگار و نامش ماندگار)).

مراسم چهلمین روز درگذشت مارکو صبح روز جمعه ۲۰ مهر ۱۳۸۶ با همکاری باشگاه فرهنگی ـ ورزشی آرارات و حضور جمع کثیری از سوگواران و شیفتگان وی در کلیسای میناس مقدس برگزار شد. در نمایشگاهی که باشگاه آرارات در همین روز ترتیب داده بود پس از مرور کوتاهی بر زندگی نامهٔ مارکو گریگوریان و سخنرانی استاد هنرمند، سیراک ملکنیان، اسلاید هایی از آثار کاهگلی مارکو به نمایش گذاشته شد. در خاتمه نیز از حاضران برای تماشای برخی از آثار وی از مجموعهٔ شخصی هنرمند گرامی، سرژ آواکیان، از دوستان صمیمی مارکو، دعوت به عمل آمد.

مقاله های فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۴۱
Facebook
Twitter
Telegram
WhatsApp

فصلنامه های فرهنگی پیمان

سبد خرید