گفت و گو با واروژان وُسگانیان، نویسندۀ کتاب پچپچهنامه رمان برتر ادبیات رومانی گریگور قضاریانزندگی نامهواروژان وُسگانیان در 25 ژوئیۀ 1958م، در شهر کرایوا[28] در رومانی چشم به جهان گشود. خانوادۀ او از بازماندگان نژادکشی1915م ارمنیان به دست دولت عثمانی بود که دست روزگار آنها را، همانند دیگر بازماندگان این جنایت، به فرسنگها دورتر از موطن خود و این بار به رومانی کشانده بود. ![]() واروژان وُسگانیان وُسگـانیـان تـحصیـلاتـش را در رشتـۀ بازرگـانی در دانشکــدۀ علـوم اقـتصادی دانشگـاه بخـارست در 1982م، به اتمـام رساند. مـدرک دوم دانشگـاهی خود را در رشتـۀ ریاضیات از همان دانشگاه در 1991م، اخذ و سپس در 1998م، موفق به کسب درجۀ دکترای اقتصاد شد. وی از 1990ـ 1996م، از سوی حزب لیبرال ملی رومانی ـ یکی از قدیمیترین احزاب لیبرال اروپا ـ به عنوان نمایندۀ مجلس رومانی و از 1996ـ 2008م، دو دوره به عنوان سناتور در سنای رومانی برگزیده شد (1996ـ 2000م و 2004ـ 2008م). وی همچنین، مدت زمانی وزیر اقتصاد و دارایی رومانی بوده است (آوریل 2007م ـ دسامبر 2008م). وُسگانیان بنیان گذار انجمن ارمنیان رومانی است و از 1990م تاکنون ریاست انجمن یادشده را بر عهده دارد. وی همچنین، نایب رئیس انجمن نویسندگان رومانی است. جامعۀ ارمنی، به واسطۀ فعالیتهای وی، نقشی پررنگ و پویا در حیات سیاسی و اجتماعی رومانی دارد. آثار واروژان وُسگانیان ـ شمن آبی، 1994م. [29] ـ مجسمۀ فرمانده، (گزیدۀ داستانهای کوتاه و برنده جایزۀ انجمن نویسندگان بخارست)، 1994م. [30] ـ چشم سپید ملکه، 2001م. [31] ـ عیسای هزار بال، 2005م. [32] ـ پچپچه نامه، 2009م. [33] |
پچپچه نامه،حکایت نژادکشی ارمنیان و شکنجهگران انسان در قرن بیستم پچپچهنامه اولین بار در 2009م، به زبان رومانیایی، در بخارست به چاپ رسید و سپس به چندین زبان زندۀ دنیا ترجمه شد. در 2010م، به زبان عبری؛ در 2011م، به زبان های اسپانیایی و ایتالیایی و انگلیسی؛ در 2012م، به زبان های ارمنی و عربی؛ در 2013م، به زبان های آلمانی و فرانسه، در 2014م، به سوئدی و بالاخره در 2015 میلادی، به مناسبت یکصدمین سالگرد نژادکشی ارمنیان، با ترجمۀ فارسی گارون سارکسیان، در تهران منتشر شد. ترجمۀ اسپانیایی کتاب با استقبال گستردهای در اسپانیا و کشورهای امریکای لاتین از جمله ونزوئلا، کلمبیا، شیلی و آرژانتین روبه رو شد؛ به طوری که در 2012م، در فستیوال ادبی گابریل گارسیا مارکز، از آقای وُسگانیان به عنوان مهمان ویژۀ این فستیوال دعوت و تجلیل شد. علاوه براین، باید یادآور شد که کتابپچپچهنامه در 2013م، از نامزدهای دریافت جایزۀ نوبل در حوزۀ ادبیات بود. ناگفته نماند که مقامات دولت ترکیه و آذربایجان از هیچ تلاشی برای جلوگیری از ترجمه و چاپ این کتاب در دنیا دریغ نکردند و به گونههای مختلف نارضایتی و اعتراض خود را به مقامات رومانیایی و ناشران و مترجمان در اروپا ابراز داشتند. *** در اسفند ماه سال گذشته (1394ش)، به همت هیئت برگزارکنندۀ مراسم یادبود صدمین سالگرد نژادکشی ارمنیان، مراسم رونمایی و معرفی ترجمۀ آثاری با محوریت نژادکشی ارمنیان، در تهران برگزار شد. آقای واروژان وُسگانیان، خالق یکی از این کتاب ها با نام پچپچهنامه، نیز به دعوت این هیئت از بخارست به تهران دعوت شده بودند. وُسگانیان در این کتاب به طور مستند تاریخ نژادکشی ارمنیان در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی، در دوران امپراتوری عثمانی، را ترسیم می کند. این کتاب همچنین، حکایت زجرها، آسیبها و زخمهایی است که ویران گران بشریت از جمله ترکهای جوان در عثمانی، فاشیستها در اروپا و استالین در روسیه بر پیکر و روح انسان قرن بیستم وارد کردند. دانستن اینکه یک سیاستمدار و اقتصاددان در کنار سیاست و اقتصاد چگونه به خلق یک اثر ادبی ـ هنری میپردازد و دارای چه جهانبینی است خالی از لطف نیست. گفت و گوی من با آقای وُسگانیان نیز به همین مطلب اشاره دارد که به طور خلاصه و در قالب پرسش و پاسخ در اختیار خوانندگان پیمان قرار میگیرد. آزادی، اسارت و تجربۀ مرگ از نگاه وُسگانیان « در اواخر دهۀ هشتاد میلادی ـ دوران فروپاشی کمونیسم و اتحاد جماهیر شوروی سابق ـ وارد جنبش اجتماعی و انقلابی رومانی شدم و توسط نیروهای امنیتی رومانی دستگیر و به زندان افتادم. در دوران اسارت در زندان، درِ دنیای جدیدی به روی من گشوده شد. برای یک مرد، زندان تجربۀ ویژه ای میتواند باشد اما مهم تر از آن تجربهای است که من در رابطه با مردن داشتم. پس از دستگیری، از سوی نیروهای امنیتی تهدید به مرگ شدم. آنها دست هایم را بستند، مرا به یک دشت پهناور بردند و گفتند که میخواهند مرا اعدام کنند. به مدت چند ساعت مرگ را جلوی چشم خود دیدم. یقین داشتم که تیرباران خواهم شد. تجربۀ روبه رو شدن با مرگ تجربهای بزرگ و نقطۀ عطفی در زندگی من شد. پس از چنین واقعهای دیگر امکان ندارد زندگی ات مانند گذشته باشد. قبل از مرگ، در زندگی به دنبال اهدافی هستی، در فکر اعتلای خویش. و ناگهان همۀ اینها متوقف میشود. تبدیل به یک انسان دیگر میشوی. قاضی و داور خود میشوی. از خود میپرسی آیا این تو بودی که با مرگ مواجه شدی؟ خود را قضاوت میکنی، در یک لحظه تمام زندگی، گذشته، امیال، آرزوها و اهدافت را مورد ارزیابی قرار میدهی. میاندیشی که مفهوم زندگی چیست؟ مخصوصاً که این مواجهه با مرگ یک امر اتفاقی، مانند تصادف با اتومبیل، نبوده باشد بلکه اتفاقی باشد که به عمد رخ میدهد. باید با این فکر آشتی کنی و بپذیری که مرگ نزدیک است و ناگهان از مردن رهایی پیدا میکنی، احساس آزادی میکنی… زندگی من پس از این واقعه متحول شد. احساس آزادی کردم. آزادی، مسئولیت سنگینی بر روی دوش انسان میگذارد. آزادی پیچیدگیهای خاص خود را دارد. مردم ما در دوران کمونیسم در محیطی بسته زندگی میکردند و نمیدانستند که آزاد بودن چه امر دشواری است. در زمان کمونیسم مسئولیت هر کمبود و نقصی را به گردن کمونیسم و نظام حاکم میانداختیم. گناه هر چیزی را به گردن دیگران میانداختیم. از زندگی راضی نبودیم چون کمونیسم بود، شرایط بر وفق مرادمان نبود چون حاکم دیکتاتوری داشتیم، اوضاع و احوال مطلوبمان نبود چون حزب حاکم سلطهگر بود و فشار بود… بالاخره همۀ گناهان بیشتر معطوف به دیگران و غیر بود تا خود ما… در زمان آزادی اما این چیزها دیگر وجود ندارد، میخواهی گناهان را به گردن چه کسی بیندازی؟ در زمان آزادی سرنوشت تو در دستان خودت است. مسئولیت با توست… ما متأسفانه هنوز با این آزادی انس نگرفتهایم و عواقب آن را درک نکردهایم. این را درک نکردهایم که ارزشمندترین خصلت انسان در متفاوت بودن اوست. هنوز اسیر اندیشهها و هنجارهای گذشته مانده ایم. هنوز فقرا ثروتمندان را به دیدۀ دشمنی مینگرند و آرزو میکنند که ثروتمندان نیز فقیر شوند! نه اینکه خود ثروتمند شوند. لازمۀ ثروتمند شدن داشتن تلاش و کوشش فراوان، داشتن خلاقیت و کارآفرینی است و این خود مسئولیتی است بس سنگین…». |
گریگور قضاریان: چرا و چگونه شروع به نوشتن رمان پچپچهنامه کردید؟ ■ واروژان وُسگانیان: اینکه چگونه شروع به نوشتن این رمان کردم موضوعی است که نمیتوانم توضیح دهم یا ابراز کنم که چه شد که این رمان را شروع کردم… پس از نوشتن اولین صفحات این رمان، گویی کتاب خودش به تنهایی و به خودی خود شروع به نوشتن کرد… گویی ندایی در درون من بود، آوایی بود که گوشهایم را پر کرده بود و این نداها به تدریج وارد انگشتان و قلمم میشدند… هنگامی که شروع به نگارش داستان کردم، در ابتدا هدفم این بود که خاطراتم را به رشتۀ تحریر درآورم، خاطراتی که از پدربزرگهایم، مادربزرگهایم داشتم ولی وقتی نوشتن داستان را آغاز کردم، خود داستان رفتهرفته از من دور شد، از نظر زمانی از من فاصله گرفت و رفت به سالهای 1940م، به سالهای جنگ جهانی اول… به سالهای قتلعامهای ارمنیان توسط عثمانی در اواخر قرن نوزدهم… به زادگاه پدربزرگم به افیون قره حصار[34]… به زادگاه مادربزرگم، استانبول… . مثل این میماند که پنجره را کمی باز میگذاری تا نسیم خنک بیرون فضای داخل اتاقت را پر کند… نقل داستان من هم بدین گونه بود… پنجرهام را به روی گذشته و خاطراتم کمی باز کردم ولی تمام آنها فضای درونم را پر کردند، گذشتۀ من، من را به تاریخ برد… نهانخانهای در درون من وجود داشت که درش باز شده بود، ندایی درونی در من به من میگفت که در این نهانخانه را بگشایم، که رمز و رازها جذابیتهای خود را دارد، وسوسه شدم که اسرار درونم را کشف کنم… این نکته را هم خاطرنشان کنم که در نگارش این داستان نهایت تلاش را کردم که صحت و دقت مسائل تاریخی را حفظ کنم و آنها را به نحو مستدل نمایان سازم، طوری که هر آنچه که در این داستان وجود دارد، واقعی است، مستند است، شاید هم به خاطر این مستند بودن وقایع در داستانم، هنگامی که از سوی مراجع ترکیه شکایتها و اعتراض هایی مبنی بر چاپ و نشر این کتاب شد، هیچ گونه اعتراض و اشارهای به اصل محتوای آن یا تحریف بودن وقایع داستان نکردند… بله، این کتاب، داستان نژادکشی ارمنیان را به تصویر میکشد ولی در اصل داستان جنایتها و فجایعی است که در طول تاریخ علیه بشریت رخ داده است، به همین دلیل بود که سال گذشته به مناسبت سالگرد یکصدمین سال نژادکشی ارمنیان، این کتاب از سوی جشنوارۀ بینالمللی ادبی برلین[35] و بنیاد پن[36] به عنوان کتاب برتر برگزیده شد. این کتاب داستانی است در مورد همۀ نژادکشیها، چون تمامی نژادکشیها و قتلعامها ریشه ای مشترک دارند. داستان رنجها و مشقات مشترک بشری، شما هنگامی که به موزههای نژادکشیها در نقاط مختلف جهان میروید، نیویورک، وین، مکزیکو، ایروان…، عکسها و تصاویر این فجایع را میبینید، اگر دقت کنید خواهید دید که چهرهها مشترکاتی دارند، اشک چشمان این رنجدیدگان یک رنگ دارد، خطوط چهرهها یک چیز مشترک را ابراز میکنند… با وجودی که این جنایتها از نظر زمانی و مکانی متفاوت هستند ولی دردها و رنجها مشترک اند و زبان مشترکی دارند. : اگر از شما بخواهم که داستان پچپچهنامه را در یک جمله بیان کنید، چه میگویید؟ ■: داستان پچپچهنامه داستان حیات و هستی ارمنیان است. کتابی است دربارۀ ماهیت ملت ارمنی. اگر یک فرد خارجی غیر ارمنی تمایل دارد اطلاعاتی در مورد ملت ارمنی بداند این داستان دانش لازم را برایش فراهم میکند. اگر مایلید مطالبی در مورد تاریخ ، فرهنگ موسیقی، غذاها، آداب و رسوم، بیمها و امیدها، قهرمانان و شخصیتهای تاریخی ملت ارمنی بدانید این کتاب میتواند نیازهای شما را در این زمینه تأمین کند. بعلاوه، داستان این کتاب، داستان وقایع قرن بیستم است و در آخر این را نیز اضافه کنم که داستان پچپچهنامه خواننده را به چالش دعوت میکند تا خود نیز پچپچهنامۀ خود را به رشتۀ تحریر درآورد. هر ملتی در هر زمان و مکانی که باشد؛ پچپچهنامۀ مختص به خود را دارد. : آیا داستان کتاب پچپچهنامه زندگی شما را دستخوش تحول کرد؟ ■: پس از نگارش پچپچهنامه، احساس خاصی در من ایجاد شد. حس کردم این من نبودم که این کتاب را نوشتم؛ بلکه این کتاب بود که مرا به رشتۀ تحریر درآورد. گویی که زندگی من، متعلق به من نیست، من فقط این مسئولیت را داشتم که پیام آور داستان کتاب باشم. این کتاب متعلق به من نیست، من برحسب تصادف آن را نوشتم، این کتاب نویسندۀ عامتری دارد، ما همگی نویسندۀ داستان پچپچهنامه هستیم. : چرا نویسندگی؟ ■: برای این سؤال شما پاسخ خاصی ندارم. هیچ گاه به این مسئله فکر نکردم که چرا مینویسم. از روزی که نوشتن را آموختم تاکنون مینویسم. اولین معلم من پدربزرگ من، کاراپت وُسگانیان، بود، شخصی فرهیخته و تحصیلکرده از ارمنیان استانبول. پدربزرگم الفبای زبانهای یونانی، لاتین و ارمنی را به من آموخت. وی بر این عقیده بود که الفبای زبانها کلیدهای ورود به دنیای معرفت و فضیلت هستند. شش سالم بود که شروع به نوشتن کردم. هنگامی که از رشتۀ دوم خودم در دانشگاه؛ یعنی ریاضی، فارغالتحصیل شدم خودم را به عنوان شاعر یافتم (رشتۀ اول من در دانشگاه علوم اقتصاد است). ریاضیات به من کمک کرد که به مثابه شاعر خودم را دریابم. شعر، ریاضیات و موسیقی انتزاعیترین مفاهیم در زندگی هستند. ادبیات زندگی من را متعادل میکند. : موضوع داستانهای شما در مورد ارمنیان است و شخصیتهای شما ارمنی هستند اما به زبان غیرارمنی مینویسید.چرا؟ ■: ببینید، مثلاً یک جراح، برای اینکه بتواند کارش را به نحو تمام و کمال انجام دهد، نیاز به لوازم و ابزار جراحی خوب و کامل دارد. در مورد من هم این گونه است.من به زبان رومانیایی بیشتر اشراف دارم تا زبان ارمنی. تمام تحصیلات و آموزشهای من به زبان رومانیایی بوده. غیر از مقولۀ تسلط زبانی، مسئله دیگری نیز وجود دارد و آن اینکه برای نوشتن و خلق یک اثر ادبی می باید از تجربۀ کافی برخوردار بود، باید فضایی را که در نوشتههایتان ترسیم میکنید، به خوبی بشناسید و از شخصیتهایی که در داستانهایتان هستند شناخت کافی داشته باشید. رفتار آنها، اخلاقیات، روحیاتشان، نحوۀ برخوردهایشان، طرز صحبت و واژگانی که آنها استفاده میکنند و احساسات و عواطف آنها را به خوبی بشناسید و درک کنید. متأسفانه تجربۀ من از زبان و دنیای ارمنی محدود است. به طور مثال، من اگر بخواهم یک روستایی ارمنی را شخصیت پردازی و ترسیم کنم، توانم محدود است، شناختی از دنیای یک روستایی ارمنی ندارم. تمام ارمنیانی که در رومانی دیده ام و تجربه کرده ام شهرنشین بوده اند، چگونه میتوانم طرز صحبت یک روستایی ارمنی را ترسیم کنم؟ نمیتوانم، تفاوت بین یک روستایی و شهرنشین ارمنی را چگونه واقعی جلوه دهم؟ نمیتوانم. بله، کتابم را به زبان رومانیایی نوشتم ولی در درون خودم در دلم، خوشنود نیستم اما سعی کردم که در ترجمۀ زبان ارمنی آن با مترجم همکاری کنم و دانش و درک زبان شناختی ارمنی خودم را از این طریق عمیق کنم. : شما به زبان رومانیایی مینویسید، پس چرا این حساسیت را دارید که به عنوان یک نویسندۀ ارمنی شناخته شوید؟ ■: نوشتن یک نوع ارتباط است، گفت و گویی دو طرفه است. نیمی از آنچه را که یک نویسنده مینویسد به خودش تعلق دارد و نیم دیگر آن به مخاطب و خوانندۀ اثر. کتاب، بدون خواننده نمیتواند حیات داشته باشد. نوشتن، یک نوع گفت و گو با خود است. هنگامی که با خودتان گفت و گو دارید، این عمل را به زبان مادری خود انجام میدهید یا هنگامی که با یک موجودی ارتباط برقرار میکنید که نمیتواند با تکلم، پاسخ شما را دهد، با این موجود به زبان مادری خود گفت و گو میکنید. مثلاً هنگامی که من کودکی را در آغوش میگیرم و میخواهم عواطفم را به این کودک بیزبان بیان کنم با او به زبان ارمنی صحبت میکنم، نه به زبان رومانیایی، به زبان ارمنی میاندیشم، به ارمنی عبادت میکنم، نمیتوانم به زبان رومانیایی عبادت کنم، هنگامی که با اقوام و بستگانی که رابطۀ خونی با آنها دارم گفت و گو می کنم، گفت و گو و زبان من ارمنی است. یعنی آن چیزهایی که به ماهیت درونی من باز میگردند همه به ارمنی هستند. : در این مدت اقامت کوتاه در تهران چه ذهنیت از ایران و ایرانیان پیدا کردید؟ ■: اولین برداشت من این بود که ایرانیان، ملت مهماننواز و مهربانی هستند. دارای چشمانی زیبا هستند. این را به عنوان یک ارمنی میگویم. چون ارمنیان نیز چشمهای زیبایی دارند.ایرانیان طی تاریخ، تحولات زیادی را تجربه کرده اند. این تغییر و تحولات عاملی شده که آنها به نحوی خود را باز یابند و هویت خود را مستحکمتر سازند. هر تغییری، گامی است به سوی کمال بیشتر و یقین دارم که نسل جدید ایرانی به سوی کمال قدم برمیدارد. : جامعۀ ارمنی را در ایران چگونه دیدید؟ ■: جامعۀ ارمنی ایران برای من مایه شگفتی است. در مورد ارمنیان در ایران، از قبل اطلاعاتی داشتم، ولی به گفتۀ نیچه، فیلسوف آلمانی، اگر میخواهی طعم واقعی آب را بچشی باید به سرچشمه بروی. کلیساهای باشکوه در جلفای اصفهان و آذربایجان، شخصیتهای نامدار ارمنی و دیگر فعالیتهای ارمنیان در ایران گواه این واقعیت هستند که ارمنیان دارای چه تمدن و فرهنگی هستند و به عنوان شهروندان ایرانی چه سهم بزرگی در این کشور داشتهاند. وجود جامعۀ ارمنی در ایران یک امر تصادفی نیست. تاریخ ارمنستان و ایران در هم تنیده هستند. ارمنیان ایران نزدیک ارمنستان هستند، میراث ارمنستان باستان در این سرزمین هست. جامعۀ ارمنی به نوعی وارث این گنجها و ارزشهای مشترک در ایران نیز است. البته در اینجا باید قدردانی و سپاس خود را از حکومت ایران نیز ابراز کنم که شرایط و امکاناتی را فراهم کردند که ارمنیان بتوانند هویت و ارزشهای خود را حفظ کنند. آن طور که متوجه شدم، جامعۀ ارمنی در ایران دارای عزت و احترام فراوانی از سوی ایرانیان است. رگـبـار خـاطـرات پچپچهنامه رمانی است دربارۀ زندگی یکصد سال اخیر ارمنیان، بهویژه ارمنیان ارمنستان غربی و امپراتوری عثمانی. این کتاب در 2009م، به زبان رومانیایی به چاپ رسید و در اندک زمانی به حدود بیست زبان ترجمه شد. واروژان وُسگانیان، در این اثر، هم به روند نژادکشی ارمنیان و هم عوامل زمینهساز آن میپردازد و به مهم ترین آنها، از جمله روی کار آمدن حزب اتحاد و ترقی در ترکیه و آغاز جنگ جهانی اول اشاره میکند. سپس، به سیر وقایعی میپردازد که به یکی از خونبارترین فجایع قرن بیستم انجامید، وقایعی چون: دستگیری چند صد تن از اندیشمندان ارمنی در شب 24 آوریل 1915م، فراخواندن مردان ارمنی به ارتش عثمانی و خلع سلاح و فرستادن آنان به گردانهای راه سازی و خاک ریزی و سرانجام تیرباران دسته جمعی آنان در نواحی دوردست، تبعید سراسری باقی ماندۀ ارمنیان شامل سالخوردگان و زنان و کودکان به بیابانهای بینالنهرین، گذراندن آنان از هفت حلقۀ مرگ (معموره، اصلاحیه، باب، مسکنه، دبسی، رقه و دیرالزور)، نابودی تدریجی قافلههای تبعیدیها در طول مسیر و رسیدن درصد اندکی از آنان به آخرین حلقۀ مرگ؛ یعنی دیرالزور. ![]() جلد کتاب پچپچهنامه نویسنده در فصل های گوناگون کتاب به رویدادهای دیگری می پردازد مانند: تشکیل دادگاههای نظامی استانبول در سالهای 1919 ـ 1921م و صدور حکم محکومیت بسیاری از سرکردگان عثمانی و عاملان کشتار، فرار اکثریت آن محکومان به کشورهای اروپایی، تشکیل گروه انتقامجوی نِمِسیس، شرح بخشی از عملیات آن گروه در مجازات جانیان، ورود سیل عظیمی از فراریان ارمنی به خاک رومانی، جنگ جهانی دوم و نبرد استالینگراد، اردوگاههای کار اجباری در سیبری، گورهای دسته جمعی، پیدایش ایدئولوژیهایی که تبدیل به سلاح عقیدتی شدند، روی کار آمدن حکومت کمونیستی در رومانی، شورش بخشی از روستاییان رومانی بر ضد اشتراکی شدن کشاورزی و سرکوب آنان، ترور کندی و غیره. چنانکه میبینیم، نویسنده در کنار مسائل خاص ارمنیان، به رویدادهای مهم دیگری که جنبۀ فراگیر و بشری دارند، حد و مرز نمیشناسند و کل بشریت را متأثر میسازند، پرداخته است. محور اصلی این رمان، شرح زندگی چند نسل از خانوادۀ نویسنده است. داستان از زبان اول شخص مفرد، یعنی خود نویسنده، روایت میشود. او خاطرات خود از شخصیتهای اصلی داستان و خاطرات خود آنها از دوران کودکیشان را روایت میکند. واروژان وُسگانیان از تبار ارمنیانی است که از امپراتوری عثمانی گریخته و در خاک رومانی پناه گرفته بودند. وحشت گریز و کشتار و تبعید چنان تأثیر عمیقی در روح و روان بازماندگان برجای گذاشته بود که آنها دههها پس از آن نیز آن رویدادها را با پچپچه بیان میکردند. واروژان، که کودکی کنجکاو بود، به این پچپچهها گوش میداد و آنها را به خاطر میسپرد، تا آنکه سرانجام تصمیم گرفت آنها را به رشتۀ تحریر درآورد. در این کار پدربزرگهای نویسنده نقش راهنما و مشوق را داشتند. آنها گویا این کودک مستعد و کنجکاو را آگاهانه و در سکوت برای نوشتن این ناگفتهها آماده میکردند. نویسنده میگوید: «پدربزرگهایم چونان راهنماهایی بودند که از پیشاپیش حرکت میکردند، اما برای دیدن اینکه از دنبالشان میروی یا خیر، سرشان را به عقب برنمیگرداندند».[37] این به آن معناست که کودک را آزاد میگذاشتند تا خود تصمیم بگیرد. او دربارۀ پدربزرگش، کاراپت، میگوید: «کودک که بودم، بهدستم مداد میداد و مرا با کاغذهای سفید احاطه میکرد، درست مانند کودکان دیگر که در احاطۀ شیرینی و اسباببازی بودند».[38] و به راستی که بذرهای افشانده به ثمر نشست و آن کودک دیروزی، پچپچههایی را که از اطرافیان شنیده بود سالها بعد بر روی کاغذ آورد و روایتگر درد و رنج و آرزوها و امیدهای ملت ارمنی شد. در سراسر کتاب پیکار میان خوبی و بدی، خیر و شر، روشنی و تاریکی در جریان است. درست همانند قصههای ملل گوناگون که توصیف ستیز نیکی و پلیدی است، در این کتاب نیز این مفاهیم در هیبت افراد و انسانها ظاهر میشوند. در جای جای کتاب و در زمانها و مکانهای گوناگون میتوان شاهد ستیز این نیروها بود. نویسنده تأکید میکند که این کتاب با اینکه رویدادهای تاریخی را مطرح میکند، اما کتاب تاریخ نیست. وی میگوید: «اگرچه پچپچهنامه در برگیرندۀ تواریخ دقیق بسیار است، که حتی روز و ساعت و محل را نشان می دهد، اما کتاب درسی تاریخ نیست، آن را میتوان کتاب وضعیت وجدان ها نامید. بنابراین، حتی اگر تاریخ سال و روز را هم از آن پاک کنیم، باز مفهوم کلی آن حفظ خواهد شد».[39] خوب، حال اگر پچپچهنامه کتاب تاریخ نیست، پس چیست؟ البته، یک رمان ادبی است، با خصوصیات و شکل و شمایل و سبک و سیاق خاص رمانها. در عین حال، رگباری است از خاطرات و آگاهیها. در هر سطر و صفحۀ کتاب ما شاهد این رگبار هستیم. رگباری آزادانه، بدون قید و شرط، بدون در نظر داشتن ترتیب زمانی رویدادها و پیوستگی محتوایی آنها. با این حال، مجموع این رگبارها چشم اندازی پیش روی خواننده میگشاید که شاید برای هر بینندهای منحصر به فرد باشد. از سوی دیگر، این کتاب تلاشی است برای توصیف جوانب گوناگون زندگی ارمنیان، از آداب و رسوم و فرهنگ و آواز و خوراکیها گرفته تا دردها و امیدهای آنان. واروژان وُسگانیان در کنار جهان واقعی که دارای افراد و شخصیتهای واقعی است؛ جهانی دیگر نیز پی افکنده است، جهانی پررمز و راز و دربرگیرندۀ خاطرات، اشخاص، ارواح، و مردگان قدیم و جدید. نویسنده بر آن است تا این جهان دیگر گونه را تبیین کند و رموز آن را دریابد، زیرا پدربزرگش، کاراپت، معتقد بود که دنیا برای فهمیدن است. نویسنده توضیح میدهد که چرا واقعیات رمان با پچپچه بیان میشود و نه با صدای بلند. او بر این باور است که این پچپچهنامه بسیار پیش تر از آنکه او آن را به قلم آورد، وجود داشته است، چراکه ترس حاکم در دوران عثمانی پچپچهها زاییده بود. او مینویسد: «این داستان، که آن را پچپچهنامه نام نهادهایم، داستان من نیست و بسیار پیش از روزهای کودکیام، زمانی که با پچپچه حرف میزدند، آغاز شده است؛ حتی بسیار پیشتر از آنکه تبدیل به کتاب شود، آغاز شده است. نقطۀ آغاز آن نه در فوکشانِ دوران کودکیام، بلکه در سیواس، دیاربکر، بیتلیس، آدانا، ناحیۀ کیلیکیا، وان، ترابوزان، و همۀ ولایتهای آناتولی شرقی بود، زادگاه ارامنۀ دوران کودکیام و قهرمانان این کتاب».[40] عکس جایگاه خاصی در کتاب دارد. ارمنیان سالهای پیش از نژادکشی علاقۀ خاصی به گرفتن عکسهای خانوادگی داشتند. وُسگانیان مینویسد: «تقریباً در همۀ خانههای پیران ارمنی از این عکسها پیدا کردم. خانوادههای حلقهزده ای دور پیرها؛ بدون لبخند و سیخ که بیشتر به نمونۀ کالا شبیه بودند تا موجودات انسانی. در آن سالها، ارامنه میخواستند حتماً عکس بگیرند. شیوهای بود برای ماندن کنار هم، زیرا پس از اندک زمانی خانوادهها آب رفتند و پراکنده شدند… گویی حس میکردند چه بر سرشان خواهد آمد».[41] در کتاب یک پرسش اساسی مطرح میشود: «حالا چه اتفاقی خواهد افتاد؟». قهرمانان و شخصیتهای رمان، که هر یک در روزگار خود دستخوش اضطراب، وحشت و سرگشتگی شده بودند، نگران از آنچه ممکن است روی دهد، همواره این پرسش را در ذهن خود داشتند. در بخشهای پایانی کتاب، شخصیتهای داستان، چه مرده و چه زنده، بدون در نظر داشتن زمان حیات و مرگشان، میآیند و به این پرسش پاسخ میدهند. اما پاسخ خود را در صندوق یا تابوتی نمادین میگذارند و پس از جمع شدن همۀ پاسخها تابوت را برای تدفین به گورستان میبرند. مراسم تدفین برگزار میشود، در محیطی مقدس و عرفانی، و شخصیتها و قهرمانان داستان به همراه انبوه مردم، تابوت حاوی پاسخها را به خاک میسپارند. این تدفین نمادین نشان میدهد که هر پاسخی زمان و مکان خاص خود را دارد و با دگرگون شدن این دو عامل، پاسخها نیز مانند انسانها میمیرند و برای پیشرفت زندگی جا بازمیکنند. پچپچهنامه دارای خصوصیاتی است که یکی از آنها بیطرفی و برخورد منصفانۀ نویسنده است. او این ویژگی را مدیون تربیتی می داند که از پدربزرگها و مادربزگهایش دیده است. آنها به او یاد دادند که از کسی نفرت نداشته باشد. به او یاد دادند که میان حکومتها و ملتها فرق بگذارد، به سرزمین مادریاش و به زادگاهش، هرجا که باشد، پایبند بماند و دوستش داشته باشد. داستان واقعی پدربزرگش نیز میتوانست تأثیر بهسزایی در این کار داشته باشد. پدربزرگش، سِتراک، تا آخر عمرش تعریف میکرد که در سالهای کشتار ارمنیان که او نوجوانی بیش نبود و پیوسته در حال گریز از دست مأموران ترک بود، از شدت سختی و گرسنگی مبتلا به حصبه شد و چیزی نمانده بود که در بیابانها تسلیم مرگ شود، اما خانوادهای ترک نجاتش داد، بیماریاش را درمان کرد، لباس ترکی پوشاند و او با این لباسها توانست بدون برانگیختن نگاه شکاک مأموران بگریزد. از خصوصیات دیگر این رمان طنز ظریفی است که در آن دیده میشود و به داستان لطافت میبخشد. نویسنده در توصیف استقرار حاکمیت کمونیسم در رومانی مینویسد: «خاندان من با دنیا بی حساب بود. پدربزرگم، سِتراک، جمع میکرد، پدربزرگم، کاراپت، ریختوپاش. کمونیسم همه را با هم برابر کرد. پدر بزرگم، سِتراک، دیگر چیزی برای جمع کردن نداشت و پدر بزرگم، کاراپت، چیزی برای ریختوپاش».[42] و اما دربارۀ سبک رمان باید گفت، منتقدان بر این باورند که این رمان شباهتهایی با رمان صد سال تنهایی اثر گارسیا مارکز دارد، چراکه آمیزهای است از واقعیت و خیال. در این دو رمان واقعیت و خیال در هم تنیده میشوند و اتفاق های عجیبی روی میدهد. هر دوی آنها پیرو سبک ادبی ای هستند که به رئالیسم جادویی یا رئالیسم رمزآلود مشهور است. برخی از منتقدان ادبی، پچپچهنامه را صد سال تنهایی در محیط اروپای شرقی میدانند. در پایان، اگر بخواهیم پـچپچـهنـامه را در یک جملـه خلاصه کنیم باید همـان جملۀ روزنامۀ عبری هاآرتص را بازگوییم: «پچپچهنامه شاهکاری استثنایی و یکی از برجستهترین و ارزشمندترین آثار ادبیات جهانی در سالهای اخیر است». پینوشتها: 1-مطالب این بخش نتیجۀ گفت و گوی نگارنده با آقای وُسگانیان، نویسندۀ ارمنی تبار رومانیایی و نمایندۀ مجلس سنای رومانی، مکاتبات الکترونیکی با سردبیر نشریۀ ارمنیان رومانی، آرارات و تحقیقات خود نگارنده است. 2-Wallachia / Walachia یکی از مناطق تاریخی و جغرافیایی رومانی، در شمال رود دانوب و جنوب رشته کوه کارپات جنوبی. این شاهزادهنشین در 1859م از بین رفت. 3-Moldavia شاهزادهنشین های مولداوی و والاچیا در قرن چهاردهم میلادی اتحادیهای را تشکیل داده بودند به نام شاهزادهنشین دانوب. مولداوی در شمال شرق رومانی کنونی قرار گرفته بود. 4-Transylvania منطقه ای تاریخی در بخش مرکزی رومانی که ماورای جنگل معنی میدهد. شاهزادهنشین ترانسیلوانیا به همراه دو شاهزادهنشین دانوب، اساس پادشاهی رومانی (1881ـ1947م) را تشکیل می دادند. 5-Bilhorod-Dnistrovskyi به رومانیایی چهتهتیاآلبا (Cetetea Alba). شهری در استان اودسا در کشور اوکراین. این مناطق تا قبل از جنگ جهانی دوم بخشی از رومانی محسوب میشدند. استالین در زمان جنگ جهانی دوم بخشهایی از مولداوی امروزی (همسایۀ شرقی رومانی) را از رومانی جدا و در قالب جمهوری مولداوی به شوروی سابق الحاق کرد. 6-Simon of Keza مورخ مجار قرن سیزدهم میلادی. 7-Niccolae Lorga مورخ، سیاست مدار و ادیب رومانی (1871ـ1940م). وی برای زمان کوتاهی در اواخر 1931م نخست وزیر رومانی بود. 8- آرمنوپولیس یا هایاکاقاک. های در زبان ارمنی یعنی ارمنی و کاقاک یعنی شهر. ارمنیان، آرمنوپولیس را هایاکاقاک مینامیدند. در زبان یونانی نیز پولیس به معنای شهر است. 9-Gherla نام کنونی آرمنوپولیس، در شمال غربی رومانی در استاد کلوژ. 10- سکههای طلای رایج در آن زمان که ضرب آن از 1252م، شروع شده بود. 11-Elisabetopolis 12-Dumbraveni شهری در مرکز رومانی. 13-گریگور روشنگر، نخستین رهبر دینی ارمنیان است که در نتیجه کوششهای وی در سال 301م مسیحیت دین رسمی کشور ارمنستان شد. 14-بودجۀ این مراکز از سوی دولت تأمین می شود. 15-Babeş-Bolyai دانشگاهی در شهر کلوژـ نپوکا در شمال غربی رومانی. 16-Cluj-Napoca 17-Frumoasa یکی از بخشهای رومانی در شرق این کشور. 18-Aror در زبان ارمنی یعنی دستگاه شخمزنی چوبی. 19-Union of Armenians of Romania (UAR) این انجمن به عنوان یک سازمان سیاسی نیز در رومانی ثبت شده است و نمایندۀ جامعه ارمنی در رومانی محسوب میشود. 20-Piteşti 21-Constanta 22-Iaşi 23-Botoşani 24-Focşani 25-Roman 26-Suceava 27-Strada Armenească 28- Craiova 29- Varujan Vosganian, Samanul alabastru (Bucharest: Ararat, 1994). 30- Varujan Vosganian, Statuia comandorului (Bucharest: Ararat, 1994). 31- Varujan Vosganian, Ochiul cel alb al reginei (Bucharest: Cartea Românească, 2001). 32- Varujan Vosganian, Iisus cu o mie de brate (Bucharest: Dacia, 2004). 33- Varujan Vosganian, Cartea Şoaptelor (Bucharest: Polirom, 2009). 34- Afyon Karahisar شهری در غرب ترکیه، مرکز استان افیون قره حصار. ارمنیان از قرن شانزدهم میلادی در این شهر ساکن بودهاند که همگی آنان در حین نژادکشی 1915م قربانی این جنایت فجیع شدند. طبق آمار و اسناد موجود در 1915م، سکنۀ این شهر 60,000 نفر بودند که 15,000 ارمنی و 45,000 ترک بودند. ارمنیان در این شهر صنعتگر و بازرگان بودند و سه کلیسا و هفت مدرسه داشتند. در زمان جنگ جهانی اول، هنگامی که این شهر خالی از ارمنیان شد، دولت عثمانی از کلیساهای این شهر به منزلۀ مکانی برای نگهداری اسرای جنگی استفاده میکرد. این شهر به واسطۀ دارا بودن مزارع خشخاش و مرکز صادرات تریاک (افیون) به افیون قره حصار معروف بوده است. قره حصار به معنی حصار سیاه (برج سیاه) است. 35- جشنوارۀ بینالمللی ادبیات برلین، که در 2001م بنیان گذاری شده، به صورت سالانه در برلین برگزار می شود و هدف آن کمک به توسعۀ ادبیات معاصر جهان هم در زمینه نثر و هم در زمینۀ نظم و حمایت از نویسندگان به خصوص نسل جوان است. www.literaturefestival.com 36- انجمن جهانی قلم یا بنیاد بینالمللی پن، نهادی است غیردولتی و غیرسیاسی که در 1921م، در لندن تأسیس شد. اهداف اساسی آن عبارت اند از: حمایت از ادبیات در قبال آسیبها و تهدیدات موجود جهان معاصر، دفاع از آزادی بیان، ایجاد و توسعۀ همکاری بین نویسندگان و روشنفکران در سطح جهان و اهمیت دادن به ادبیات به عنوان بخشی از توسعۀ فرهنگی جوامع در دنیا. www.pen-international.org 37- واروژان وُسگانیان، پچپچه نامه، ترجمۀ گارون سرکسیان (تهران: نائیری، 1394)، ص255. 38-همان، ص71. 39- همان، ص377. 40- همان، ص279. 41- همان، ص78. 42- همان، ص390. |
فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 75
|