امروز کمتر انسانی پیدا می شود که زندگی خصوصی و کارش آمیختهٔ هم باشند چنان که رسیدگی به یکی مستلزم فراغت از دیگری نباشد. برای سرکیسیان تئاترجدای از زندگی نبود، خود زندگی بود، که زیستن در آن را حق مسلم خود می دانست حتی به بهای از دست دادن مقام و موقعیت هایی که بعدها از آن شاگردانش شد. سخن از سرکیسیان یادآور خاطرات بسیاری است از ده ها نفر، که آن روزها شاگردان او بودند و امروز هر کدام به نوعی از پیش کسوتان هنر تئاتر و سینما محسوب می شوند، که این خود مقام استادی سرکیسیان را آشکار می کند. سرکیسیان در خانهٔ بی پیرایه و ساده اش پذیرای جمعی بود که بعضی ظاهراً و بعضی قلباً دوستدار تئاتر بودند و شاهین، با دیدگاه مثبت اندیش خود، بی دریغ آنچه را که از تئاتر و تئاتری ها می دانست در اختیارشان قرار می داد. با وجود حضور شاگردان در اطرافش زندگی غریبی داشت چنان که اشخاص دست پرورده اش، که بعدها به مقام و منصبی رسیدند، او را فاقد صلاحیت کارگردانی می دانستند. به راستی چگونه انسان می تواند از وجدان خود بگریزد و حقیقت را در زیر لوای جاه طلبی اش پنهان کند؟ شاید هرگز نتوان به بیان حقیقت امیدوار بود اما می توان نشان داد که چه چیز، چگونه باعث شده است اعتقادی شکل گیرد. امروز، در اذهان همهٔ کسانی که منطق و اصول دیدگاه هنری سرکیسیان را درک کرده اند، اعتقادی شکل گرفته است؛ اعتقاد به حضور همیشه زندهٔ او در عرصهٔ تئاتر ایران. شاهین در تمام عمر با غربت دست و پنجه نرم کرد و سرانجام هم در همان غربت، با همان سکوت و سکون پرمعنای همیشگی اش، درگذشت. سرکیسیان، بزرگ مرد تئاتر ایران، یکه تاز عرصهٔ تئاتر در زمان خود بود که با معرفی برگزیده ترین آثار نمایشی بازتاب حضور ارزشمند خود را در تئاتر معاصرمان حفظ کرده است. |
فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 38
|