فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۳۳

بار دیگر با سیلوا کابودیکیان

نویسنده: ادوارد هاروتونیان

سیلوا کابودیکیان
سیلوا کابودیکیان

سیلوا کابودیکیان، شاعر بلندآوازهٔ ارمنی را در شمارهٔ ۳۰ فصلنامه معرفی کرده ایم. او اکنون هشتادوششمین سال عمر را در ایروان می گذراند. پدر و مادرش از بازماندگان فجایع سال ۱۹۱۵ بودند و سیلوا درسال ۱۹۱۹ در ایروان به دنیا آمد.

پدر پیش از تولد او به بیماری وبا درگذشته بود و سیلوا در سایهٔ محبت مادر و مادربزرگ سال های کودکی و نوجوانی را گذراند. قطعه شعر ‹‹به مادرم›› که شاعر در آغاز جوانی سروده است گویای رنج و فداکاری مادر و احساس دین فرزند نسبت به اوست. شاعر که در آن زمان چهره ای شناخته شده بود هنوز خود را شایستهٔ مادر و محبت هایش نمی دانست.

در کارنامهٔ ادبی کابودیکیان، قطعه شعر دیگری با عنوان ‹‹به پدرم›› هست که ۴۵ سال پس از شعر نخست سروده شده و آن ندامت نامه ای است برای پدری که در زندگی فرزند جایی نداشته است. پدری که به سبب گذشتهٔ سیاسی و وابستگی های آرمانی حتی پس از مرگ نیز از لعن و تعقیب حاکمان شوروی در امان نمانده بود؛ نام او بنا به ملاحظات امنیتی حتی در کانون خانواده نیز بر زبان آورده نمی شد و فرزندی که باید به پدری چون او افتخار می کرد، به سبب جوِِ تبلیغاتی حاکم، چه بسا از این وابستگی احساس ننگ می کرد، تا آنجا که در سال های وحشت دههٔ ۱۹۳۰به دست خود همهٔ اوراق و یادداشت های پدر را به آتش سپرد.

با گذشت سال ها، در طی سفرهای شاعر و برخورد با یاران و همراهان پدر، رفته رفته سیمای او از زیر خاکستر فراموشی به در آمد و سیلوا دانست که پدر آموزگاری سخت کوش و فرزانه بود و در مقام یک فعال سیاسی اجتماعی در شهر وان، زادگاه خود، شهرت داشت. بعدها به قصد ادامهٔ تحصیل به اروپا رفت ولی اوضاع نابسامان مردم و سرزمین مادری او را از رسیدن به اهدافش باز داشت. سیلوا کابودیکیان در دههٔ پنجاه عمر در یادداشت های خود می نویسد: ‹‹من با احساس دردناک فرزندی، در برابر یادبود پاک او سر خم می کنم. این احساس پاک و ماندنی است زیرا با پشیمانی دیرهنگام و احساس گناه درآمیخته است. گناه برای آنکه در دوران کودکی درد نبودن او را حس نکردم، که با اندوه جانکاهی که بر خانواده ام سنگینی می کرد بیگانه ماندم و هر بار با این احساس که بار درون را به سویی افکنم و سبک تر شوم جملهٔ ‹‹او پیش از تولد من مرده است›› را به کار برده ام. مدت ها از بردن نام او اجتناب ورزیده ام[…] و اکنون نمی دانم پیکرش در کجا آرام گرفته است… و بیش از همه و شدیدتر از همه، احساس گناه برای آن شب، و آن آتش بی ترحم و تنگ چشم، آنگاه که خود عامل تفتیش عقاید خود شدم…».

باز در همانجا می نویسد: ‹‹من همواره دربارهٔ پدر می اندیشم، او را در خود می جویم، خود را در او می یابم، او قطره قطره در خونم وارد می شود، ذرات وجودم از مادهٔ حیات بخش او بیدار و شاداب می شوند، او بخشی از وجودم می شود، همدل، حامی و راهنمایم می شود. و در این سن و سال که دیگران پدران خود را از دست می دهند، من پدر را بازمی یابم».

اینک دو قطعه شعر یاد شده را که به فارسی برگردانده ایم به خوانندگان تقدیم می کنیم.

به مادرم

مادر، بهار عشق تو دیری نماند و رفت،

بیداد مرگ عشق ترا زود درربود،

من ماندم از برای تو و در کنار تو

از شور و عشق گمشده، چون یاد و یادبود.

بید جوان قامت تو خم شد و خمید

بر روی گاهوارهٔ من، خسته و نزار،

عشقی دگر نخواستی و شور دیگری

کارَد به شاخسار تو شادابی و بهار.

******

بیرون ز خانه، موج خروشان زندگی،

دلدادگان و زمزمهٔ عشق، کو به کو،

تو روز و شب به دغدغهٔ خورد و خواب من

از یاد برده عشق و جوانی و آرزو.

******

اینسان، جوان شدم به بهای جوانی ات،

دل پاک و بی غبار به دنیا درآمدم،

مادر، دلم برای تو آزرده شد بسی

چون از جهان و نیک و بدش باخبر شدم.

******

اکنون به پیشگاه تو، ای جان، چه آورم؟

مهر ترا بگوی که شایسته چیست، چیست؟

دانم در این جهان همه دنیای تو منم،

جز بر مَنَت امید به کس در زمانه نیست.

******

مادر، مقام و جاه نخواهم به روزگار،

اما، به پاس آن همه ازخودگذشتگی

خواهم که بر فراز شوم، برترین شوم

چندان که هیچ گاه نماند به دل ترا

از سال های رفته دریغی به زندگی.

۱۹۴۰

******

به پدرم

از من ربوده اند همیشه ترا پدر؛

بار نخست مرگ ترا در ربود و برد،

زان پس ز من چو نام تو حتی ربوده شد

گویی پدر دوباره ز دستم برفت و مرد.

******

از من گرفته شد غم و احساس مرگ تو

وین حق که در نبودن تو گریه سر کنم،

من، کودک یتیم، توانستم عاقبت

درد پدر نداشتن از دل بدر کنم.

******

این گونه، بعدِ مرگ تو دیگر نزیستی

در اشکِ این یگانهٔ تو، یادگار تو،

در من نزیستی تو چنان درد و خاطره،

ای دردِ زادبوم غمِ ماندگار تو!

******

عشق وطن که از تو به جان و دل من است

هرگز به یاد تو سرتعظیم خم نکرد،

ذوق و قریحه ای که ز بذر تو خاسته است

بهر تو یک دو بیت روان بر قلم نکرد.

******

از من ربوده اند همیشه ترا پدر؛

من هر چه بیشتر ز تو آوخ گذشته ام،

اکنون به التماس، و با اشک دیرگاه

گویم مرا ببخش، پدر…

۱۹۸۵

مقاله های فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۳۳
Facebook
Twitter
Telegram
WhatsApp

فصلنامه های فرهنگی پیمان

سبد خرید