![](https://paymanonline.ir/wp-content/uploads/2024/08/در-پاسداشت-یکصد-سال-نیکوکاری-و-احسان-300x218.jpg)
فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۳۴
اسطوره ها در ادبیات شفاهی ارمنی
نویسنده: آنوشیک ملکی
![موسس خورناتسی](https://paymanonline.ir/wp-content/uploads/2024/10/34-10-02-184x300.jpg)
ارمنیان از زمان های بسیار کهن به خلق آثار شفاهی با سبک های متنوع پرداخته اند. اسناد و مدارک موجود همگی گواه این مطلب اند که این آثار دارای محتوای فرهنگی غنی و ارزشمندی هستند.
در واقع، از ادبیات شفاهی ارمنیان و آثار با شکوه هنری آنها فقط آثار ناچیزی باقی مانده است. به برکت اسناد موجود در نوشته های مورخان می توان نظرات کلی در رابطه با مضمون و محتوای این ادبیات به دست آورد.
مورخان هنگام نگارش تاریخ و پیشینهٔ ارمنیان به علت نبود هیچ گونه منبع کتبی به ادبیات شفاهی متوسل شده و از آنها بهره مند گشته اند. تاریخ ارمنستان خورناتسی بهترین اثری است که با مراجعه به آن می توان درک صحیحی از ماهیت اصلی ادبیات شفاهی ارمنی داشت. خورناتسی بارها به این نکته اشاره می کند که بهترین و مهم ترین منبع برای نگارش تاریخش همانا ادبیات شفاهی بوده است.
برای مثال خورناتسی در توصیف آمدن هایک به ارمنستان می نویسد: ((روایت های کهن شفاهی این مطلب را تأیید می کنند.)) یا هنگامی که از کشته شدن ملکهٔ آشور، سمیرامیس، در ارمنستان صحبت می کند می نویسد: ((افسانه های سرزمین ما کشته شدن سمیرامیس در ارمنستان را گواهی می کنند.)) یا در تعریف مبارزهٔ تیگران و آژداهاک می نویسد: ((نغمه سرایان و نقال ها این واقعه را به درستی بازگو می کنند. آن گونه که شنیده ام این حکایت نزد اهالی انگورپرور ایالت گقتان حفظ شده است.)) یا بلا فاصله پس از شعر معروف واهاگن قهرمان می گوید: ((ما با گوش هایمان شنیده ایم که چگونه این سرود را با نواختن تنبور می خواندند)).
این نقل قول های خورناتسی از آن جهت نیز ارزشمند هستند که اسم های مختلفی که در ادبیات شفاهی عامیانه به کار برده شده اند یاد آوری می شوند. اسم هایی مثل روایت، حکایت، نغمه سرایی، نقالی، سرود و….
![سرزمین کوهستانی ارمنستان](https://paymanonline.ir/wp-content/uploads/2024/10/34-10-01-300x159.jpg)
به طور قطع، فرهنگ شفاهی ارمنی ادبیات شعری و داستانی بسیار متنوع و غنی ای بوده است. ترانه ها و سرودهای مخصوص جشن عروسی، رقص، تدفین، نمایش های گوسانی[۲] و… که مورخان ارمنی در مورد هر یک از آنها توضیحاتی داشته اند. متأسفانه، ازخود این اشعار و داستان ها نمونه ای باقی نمانده است.
ارمنیان پرتلاش و هنرمند در خلق آثار شگفت انگیزشان مبارزات خود علیه پدیده های طبیعی، ظلم و بیدادگری و دفاع از آزادی و اسقلال سرزمین خود در برابر دولت های مستبد را به تصویر کشیده اند.
آثار شفاهی ای که ارمنیان باستان از خود به جای گذاشته اند مالامال از اندیشه های والای وطن پرستانه و احساسات عمیق اند. در همین آثار انگیزه ها، رفتارها، تفکرات و انگاره های اجتماعی آنها در رویارویی با دنیای اطراف و زندگی به وضوح متجلی می شوند. در حقیقت، ارزش عالی هنری ادبیات شفاهی این قوم وابسته به همهٔ این موارد است. این فرهنگ در شرایط فئودالی قرون وسطی و عقب ماندگی خاص آن دوران نقش اقتصادی – فرهنگی بسیار مهمی ایفا نموده است و با ماهیت اصلی خود با دیدگاه های نادرست کلیسا به مخالفت پرداخته است.
هایک و بِل
افسانهٔ هایک و بل به زمان های بسیار دور بر می گردد که در طی قرن ها در میان مردم زنده و محفوظ مانده و به زمان حال رسیده است. مضمون اصلی این افسانه شرح مبارزات ساکنان ارمنستان باستان، نیاکان ارمنیان (هایاساها و خالدها)، با یکی از دولت های قدرتمند آن زمان یعنی دولت آشور بوده است. متن این افسانه بنابر روایت خورناتسی و دیگر منابع بدین شرح است:
خدایان اولیه خوفناک و مرئی بودند. از این خدایان نسل پهلوانان عظیم الجثه پدیدار گشت. هایک، یکی از این پهلوانان، کمانداری دلاور بود. او بسیار قدرتمند و محبوب بود و همواره با کسانی که قصد داشتند دیگر پهلوانان را مطیع و بندهٔ خود گردانند به مخالفت برمی خاست. بل، حاکم بابل، یکی دیگر از پهلوانان بود. هایک از اطاعت بل سرباز می زند و به همراه خانواده اش به سرزمین آرارات می رود و درآنجا سکنی می گزیند. بل قوی هیکل، که چهل گوسفند فقط وعدهٔ شام او را تشکیل می دادند، پسرش را همراه افراد وفادارش نزد هایک می فرستد و از او می خواهد تا تسلیم شده و مردم و سرزمینش به اطاعت او در آیند. هایک مخالفت می کند. بل که از این پاسخ خشمگین شده بود سپاه بزرگی گردآوری می کند و با هدف تسخیر سرزمین هایک پیش می رود.
هایک پهلوانی باهوش و ذکاوت بود، موهایی مجعد و چشمانی بشاش داشت. او وقتی از حملهٔ بل آگاه می شود بی درنگ فرزندان، نوه ها و افراد دیگر قوم خود را جمع می کند و آمادهٔ مبارزه می شود. هنگامی که هایک با سپاهش به کنار ساحل دریاچه ای می رسند که آب آن بسیار شور بود هایک با تشویق سپاهیان خود می گوید: ((در حین نبرد باید سعی کنیم هرچه بیشتر به بل که در میان افراد شجاع سپاهش ایستاده نزدیک تر شویم. یا باید بمیریم و قوم ما به اسارت او در آید یا با نشان دادن قدرتمان دشمن را متفرق کرده و پیروز شویم)).
![هایک](https://paymanonline.ir/wp-content/uploads/2024/10/34-10-03-300x210.jpg)
دو سپاه در برابر هم قرار می گیرند و از برخورد آنها با یکدیگر بانگ مهیبی بر می خیزد. از هر دو طرف هم یلان بی شماری کشته می شوند. در حین نبرد، هایک متوجه بل می شود که در بالای تپه ای و در محاصرهٔ سنگین محافظانش ایستاده است. جنگ رفته رفته شدیدتر می شد اما هنوز نتیجهٔ آن نامعلوم بود. بل با دیدن قدرت سپاه مقابل و تردید در پیروزی به هراس می افتد و تا رسیدن قوای کمکی تصمیم به عقب نشینی می گیرد.
هایک کمانگیر با استفاده از موقعیت مناسب به پیش می تازد و با نزدیک شدن به بل کمان خود را با قدرت هرچه تمام تر به عقب کشیده و تیرِ سه سرِ خود را به طرف بل پرتاب می کند. تیر پس از برخورد به سینهٔ بل زره او را شکافته و از پشت کتفش بیرون می جهد. بل به زمین می افتد. بل متکبر آخرین نفس هایش را می کشد. سپاه او با دیدن این صحنه هر کدام به طرفی پا به فرار می گذارند. هایک محلی را که جنگ در آنجا در گرفته بود درهٔ ارمنیان و تپه ای را که بل بر روی آن کشته شده بود گورستان می نامد. او دستور می دهد تا جسد بل را مومیایی کنند و پس از انتقال به هارک آن را در محل مرتفعی دفن کنند تا زنان و فرزندان دشمن با دیدنش درس عبرت بگیرند.
افسانهٔ هایک و بل به اشکال گوناگون نزد مردم نگه داری شده و به زمان حال رسیده است. زبان شناس معروف، گارگین سرواندزیان، در کتاب گروتس بروتس خود آن گونه که از ساکنان نزدیک به کوه نمرود شنیده است این چنین بازگو می کند: ((از روستای دادوان به سوی کوه نمرود ردیفی از تخته سنگ هایی که به سوی آسمان سر بر افراشته اند دیده می شود که از دور و در تاریکی همانند کاروان شتر به نظر می رسند. اهالی بر این باورند که این تخته سنگ ها همان شترها و ساربان های بل بوده اند که پس از کشته شدن بل از ترس مبدل به سنگ شده اند. بل پادشاهی بت پرست بوده است که با سپاهی بزرگ به جنگ پادشاه ارمنستان می رود. پادشاه ارمنستان بل را می کشد و او را به قلهٔ کوه نمرود (که کوهی مرتفع و آتشفشانی است) می برد. او در آنجا تنوری حفر می کند و بل را در آن تنور می سوزاند. سپس آتش به آب تبدیل می شود و خاکستر بل را به پایین کوه سرازیر می کند تا مبادا باد آن را به این طرف و آن طرف بپراکند. این آب با سرازیر شدن به پای کوه از همانجا سرچشمه می گیرد و منشائ رود مِقراگِد می شود)).
شکل گیری افسانهٔ هایک و بل به دورانی برمی گردد که رؤسای قبیله ها حاکمان مطلق بودند. این افسانه به نوعی حماسهٔ ملی است. شخصیت های اصلی در این افسانه با احساسات و عواطف ژرف و عالی به تصویر کشیده شده اند.
بل نیز همچون هایک دارای ارزش های هنری عمیقی است. هایک پهلوانی است با ظاهری زیبا و رییس قبیله ای بزرگ. او با صفاتی چون زیبا، خوش اندام، دارای موهای مجعد و پرپشت، چشمانی بشاش و… توصیف شده است. مشخصهٔ اصلی هایک دلاوری و آزادیخواهی است. او به هیچ وجه اسارت و یوغ پهلوانان دیگر را تحمل نمی کند.
بل جسور، متکبر، جاه طلب و درست نقطهٔ مقابل هایک است. او که تجسم انسان مستبد است در حین مبارزه با هایک و در زمان خطر چون ترسویی ناتوان ظاهر می شود. او همیشه در محاصرهٔ نگهبانانش است و جرئت مبارزه رودررو را ندارد.
آرا گِقِتسیک و شامیرام (آرای خوش سیما و سمیرامیس)
قهرمانان اصلی این افسانه را آرای خوش سیما، پادشاه ارمنستان از سلاله هایک، و شامیرام، ملکهٔ آشور، تشکیل می دهند.
شامیرام که در وصف زیبایی و جمال پادشاه ارمنستان مطالب بسیاری شنیده بود عاشق و شیفتهٔ او می شود.
او پس از مرگ همسرش، نینوس، نمایندگانی را با هدایا و پیشکش های گران بها نزد آرا می فرستد تا از او تقاضا کنند به آشور بیاید و با ملکه ازدواج کند.
نمایندگان بارها درخواست خود را تکرار می نمایند اما آرا با قاطعیت جواب رد می دهد.از آنجا که حس شهوانی دیوانه واری وجود شامیرام را فرا گرفته بود با سپاهی عظیم نه به قصد از بین بردن بلکه به قصد تسخیر آرا به سوی ارمنستان می شتابد. آنها به زودی به دشت آرارات می رسند. جایی که آرا با سپاهیانش در انتظار دشمن بود.
نبرد شروع می شود. اگرچه شامیرام به سپاهیانش فرمان داده بود تا آرا را زنده بگیرند اما آرا در جنگ کشته می شود. شامیرام دستور می دهد جسد آرا را در طبقهٔ فوقانی قصرش قرار دهند تا آرالزها[۳]به او حیات دوباره بازگردانند. اما هنگامی که جسد متعفن می شود آن را دفن می کنند. سپس، شامیرام لباس های آرا را به تن یکی از معشوقان خود می پوشاند و اعلام می کند که خدایان آرا را زنده کرده اند. او این کار را برای آرام کردن خشم سپاه ارمنیان، که برای گرفتن انتقام آماده می شدند، کرد. شامیرام که آب و هوای زیبای ارمنستان را بسیار پسندیده بود در برخی مناطق برای خود کاخ های ییلاقی بنا می کند. او هنگامی که به سرزمین خود برمی گردد با شورش هایی که علیه او به پا شده بود روبه رو می شود و به ناچار به ارمنستان باز می گردد. هنگام برگشت در کنار دریاچهٔ وان احساس تشنگی می کند. درحین نوشیدن آب شمشیردارانی که در پی او بودند سر می رسند و منجق های جادویی او را به آب می اندازند که با این عمل شامیرام به سنگ مبدل می شود.
خورناتسی در شرح این افسانه عبارت منجق در آب را عینا از زبان مردم نقل می کند. محققان این افسانه را که هزاران سال پیش سروده شده و رنگ حماسی به خود گرفته است در اواخر قرن نوزدهم به نگارش درآورده اند.
در این اثر ملی کهن، ویژگی های قهرمانان اصلی افسانه یعنی آرا و شامیرام با لطافت و ذوق هنری زیبایی بیان شده اند. آرا تجسم ادب، نزاکت، نجابت و شرف انسانی است. هیچ باج و رشوه ای در ارادهٔ او تأثیرگذار نیستند. هیچ کدام از وعده های شامیرام باعث لغزش و تزلزل احساسات و خیانت به همسر نمی شوند. آرا برای دفاع از حیثیت و شرف خانوادگی سلاح به دست می گیرد و در برابر دشمن ایستادگی می کند. البته، مفهوم مجازی نهفته در این واقعه همانا دفاع از استقلال و حیثیت سرزمین آبا و اجدادی است. بوالهوسی و انحراف اخلاقی شامیرام از خصوصیات بارز زورگویان و ظالمان است. او زندگی خود را صرف عیاشی، خوش گذرانی، شکنجه و آزار و اذیت زیردستانش می کند که عوامل مهم و مسببان اصلی شورش و طغیان علیه او از همین قشر مردم بودند.
تیگران و آژداهاک (اژی دهاک)
در اواخر قرن هفتم ق م دولت آشور، که همواره در صدد تسلط بر سرزمین ارمنستان بود، منقرض می شود و پس از آن دولت مقتدر ماراستان (ماد) پا به عرصه وجود می گذارد. پس از مدت کوتاهی ارمنیان و دیگر اقوام منطقه بر ضد مادها قیام می کنند و آژداهاک، پادشاه ماد، کشته می شود و ظلم و استبداد او هم به پایان می رسد و البته، در بحبوحهٔ وقایع تاریخی آن روزگار حماسهٔ تیگران و آژداهاک شکل می گیرد. حماسه ای که حتی برخی از پیشامدهای قرون بعدی را نیز در خود گنجانیده است.
ماجراهای این افسانه در قرن اول ق م به وقوع پیوسته اند. یعنی در زمان پادشاهی تیگران دوم که ارمنستان دولتی مقتدر و بزرگ در منطقه بود. و اینک شرح حماسه:
آژداهاک ماردوش، پادشاه سرزمین ماد، وحشت بسیاری از تیگران پادشاه ارمنستان داشت. به خصوص ترس او زمانی فزونی یافت که متوجه شد کوروش مخالف پارسی وی با تیگران از درِ دوستی و اتحاد درآمده اند. آژداهاک شبی خواب خوفناکی می بیند، با وحشت از خواب بیدار می شود و بی درنگ مشاوران خود را فرا می خواند تا خوابش را تعبیر کنند. او خوابش را این گونه تعریف می کند: ((در سرزمینی ناآشنا، کوهی بلند سر به فلک می کشید طوری که انگار قلهٔ آن در یخ و برف پوشیده شده بود. من زنی را دیدم که بر قله نشسته و از درد زایمان بر خود پیچیده بود. سپس آن زن سه پهلوان به دنیا آورد. یکی از آن پهلوانان، که مارهای بسیاری در خدمت او بودند، به سرزمین من حمله کرد. سپس آژداهاک در ادامه شرح مبارزهٔ تن به تن میان خود و آن پهلوان و بالائخره کشته شدنش توسط او را توصیف می کند)).
مشاوران در تعبیر خواب پادشاه می گویند که از جانب تیگران خطر بزرگی در راه است و باید هوشیار عمل کرد. آنها برای پیش گیری از هر نوع حادثهٔ احتمالی پیشنهاد می دهند که پادشاه با تیگرانوهی، خواهر تیگران، ازدواج کند. تا با این وصلت زمینهٔ خویشاوندی و رفت و آمدهای تصنعی مهیا گردد تا آنها بتوانند در موقعیتی مناسب تیگران را به چنگ آورند. آژداهاک این پیشنهاد را می پذیرد و با التماس و خواهش فراوان بالأخره موفق می شود تیگرانوهی را به همسری خود درآورد. او در ظاهر رفتاری مؤدبانه و محترمانه داشت اما در نهان در حال طرح دسیسه ها و توطئه هایی علیه تیگران بود.
روزی آژداهاک به تیگرانوهی می گوید: ((بدان که حسادت برادرت نسبت به همسرش، زاروهی، آنچنان او را وسوسه کرده که او سعی در نابودی من دارد تا زاروهی را به جای تو ملکهٔ ماد بگرداند و به طبقهٔ خدایان وارد شود. اکنون، این انتخاب توست که یا برادردوست بمانی و به این نابودی مفتضح تن دردهی و یا با گرفتن حق خودت در دفع این بلا، که از جانب برادرت ما را تهدید می کند، مرا یاری کنی)). آژداهاک قصد داشت تا در صورت مخالفت تیگرانوهی را به قتل برساند اما زیباروی خردمند با سخنان دل نشین او را آرام می کند ولی از طریق افراد وفادارش تیگران را از این تصمیم شیطانی آگاه می سازد.
به زودی آژداهاک پیغامی برای تیگران می فرستد و از او دعوت می کند تا به مرز بیایند و در خصوص مسئلهٔ مهمی با هم گفت وگو کنند. تیگران که از نیت شوم او باخبر بود دعوتش را نمی پذیرد و آمادهٔ حمله می شود. در حین نبرد، آن دو همدیگر را می بینند. تیگران چون سیلی خروشان زره آژداهاک را می شکافد. نیزه وارد بدن او می شود و همین که تیگران دستش را به پشت می برد نیمی از شش های آژداهاک نیز از بدن او خارج می شوند. آژداهاک کشته می شود و نبرد پایان می یابد.
تیگران خواهرش را به تیگراناگرد می برد و اما آنوش، همسر اول آژداهاک، و فرزندان او را به دامنهٔ کوه ماسیس منتقل می کند و در آنجا سکونت می دهد. در این حماسه، اخلاف و اولاد آژداهاک اژدهانژاد نامیده می شوند که بعدها در افسانهٔ ((آرداشس و آرداوازد)) نقش آفرینی می کنند.
در افسانهٔ ((تیگران و آژداهاک)) همچون افسانهٔ ((هایک و بل)) دو نوع شخصیت کاملاً متضاد در برابر یکدیگر قرار می گیرند. تیگران قهرمان اصلی است. او دارای خصایل اخلاقی و ویژگی های ظاهری برجسته ای است. خورناتسی با استناد به روایت های عامی – گوسانی می نویسد: ((چهره ای رنگین داشت، چشمانی زیبا، شانه هایی ستبر، پاهایی درشت و ظاهری زیبا. اجداد ما بر تنبورها می نواختند و می گفتند که او حتی در مسائل جنسی نیز حق تعادل را رعایت می کرد. فهیم، سخنور و پیش قدم در هر امری که مستلزم مروت و جوانمردی بود)).مردم که همواره نسبت به ظالمان و زورگویان احساس نفرت و بیزاری داشتند از آنها با صفات منفی صحبت می کردند. آژداهاک سیرتی اهریمنی دارد. دیوها خدمتکاران او هستند. روح شیطانی بر شانه های او بوسه زده و مارها و افعی ها بر روی آنها ظاهر گشته اند. با وجود دارا بودن قدرت اهریمنی او هم مانند بل در زمان خطر ترسوست. شجاعت ندارد و برای از بین بردن مخالفانش به خیانت و دسیسه چینی متوسل می شود.
واهاگن
واهاگن که دوران باستان در مقام رب النوع پرستش می شد در افسانه یکی از فرزندان تیگران به شمار می آید. خورناتسی از میان سرودهای عامی – گوسانی قطعه ای را که در وصف تولد واهاگن سروده شده این گونه میآورد:
آسمان درد زایش می کشید
زمین درد زایش می کشید
و دریای ارغوانی درد زایش می کشید
و نی سرخ فام در دریا به درد زایش گرفتار بود
از درون ساقه نی دود بر می خاست
از درون ساقه نی آتش بر می خاست
و از درون آتش پسرکی نوجوان بیرون می دوید
موهایی آتشین داشت
ریشی فروزان داشت
و دو خورشید چشم هایش بودند
سپس خورناتسی یادآوری می کند که گوسان ها در ترانه های خود شرح نبرد و پیروزی واهاگن با چندین اژدها را می سرودند و اینکه در این ترانه ها شجاعت های واهاگن شباهت های بسیاری با اعمال هرکول داشته است. مطابق آگاتانگقوس، واهاگن در ارمنستان به منزلهٔ رب النوع شجاعت و دلاوری پرستش می شد. اما در ادبیات اساطیری واهاگن خدای خورشید یا رعد و برق است. از این مطلب می توان این گونه استنباط کرد که توصیف تولد واهاگن در واقع نگاهی شاعرانه به ظهور خورشید یا رعد و برق است. آنانیا شیراکاتسی، دانشمند نامی قرن هفتم میلادی، در آثار خود به داستانی کهن در مورد واهاگن اشاره می کند: ((ارمنیان باستان می گفتند که روزی در سرمای شدید زمستان واهاگن، نیای ارمنیان، از بارشام، نیای آشوری ها، مقداری غله می دزدد، که در علوم به رد غله دزد معروف است)).
از این گفتهٔ شیراکاتسی می توان دریافت که سرودهای حماسی – اسطوره ای فراوانی از زمان های بسیار قدیم در مورد واهاگن خلق شده اند و به تدریج این سروده ها به افسانهٔ تیگران و آژداهاک رسیده اند به گونه ای که واهاگن فرزند تیگران و ادامه دهندهٔ نبرد پدر با اژدها توصیف شده است و به این ترتیب به ((اژدها کُش)) معروف شده است.
آرداشِس و آرداوازد
افسانهٔ آرداشِس و آرداوازد به قرون اول و دوم قبل از میلاد بر می گردد اما در دوران پادشاهی تیرداد اول و تحت تأثیر وقایع و ماجراهای آن زمان بر محتوای آن افزوده شده است و با وجود اینکه اثر مستقل و کاملی محسوب می شود اما تصور می شود به نوعی ادامه افسانه تیگران و آژداهاک است. خورناتسی نسبت به مورخان دیگر اطلاعات مفصل تری در مورد این افسانه ارائه می دهد. افسانهٔ آرداشِس و آرداوازد زمانی شکل گرفته است که ارمنیان در حال مبارزات شدید علیه استبداد روم بوده اند. در مورد اینکه آیا این افسانه واقعاً در ترانه ها و اشعار گوسان ها نقل شده است خورناتسی به دو دلیل ارزشمند اشاره می کند:
سگ های وفادار آرداوازد که زنجیرهای او را می جوند
در تعریف اینکه چگونه باج گیران قیصر از غیبت سمبات از ارمنستان سوء استفاده می کنند و با سپاهی عظیم به ارمنستان حمله می کنند و آرداشس، پادشاه ارمنستان، ناچار خراجگزار روم می شود می افزاید: ((گواه این مطلب نوشته های پارسی و سرودهای راویان ارمنی هستند)).
سپس در شرح چگونگی متلاشی شدن لژیون های دومیتیانوس، قیصر روم، که برای تنبیه آرداشِس (چون آرداشِس از پرداخت مالیات به روم امتناع کرده بود) به ارمنستان گسیل شده بودند می افزاید: ((این ماجرا را با شوق فراوان می خوانند)).
حماسهٔ ((آرداشِس و آرداوازد)) نه تنها شرح مبارزات ارمنیان در برابر قدرت های خارجی است بلکه تصویری است بسیار گسترده از سیاست های داخلی کشور، آداب و رسوم، عادت ها و باورهای ساکنان ارمنستان. البته، باید متذکر شد که غیر از موارد فوق مسائل اقتصادی – طبقاتی و وقایع دیگری که در تاریخ سرزمین ارمنستان به وقوع پیوسته در اشعار و سرودهای گوسان ها و عامه مردم منعکس شده اند اما متأسفانه مورخان کمتر به این منابع ارزشمند توجه نشان داده اند. اینک شرح افسانه:
پادشاه ساناتروک در حین شکار به طور اتفاقی کشته می شود. یرواند به کمک رومی ها بر تخت سلطنت می نشیند. او که نسبت به فرزندان ساناتروک ظنین بود همهٔ آنها را به قتل می رساند. فقط آرداشس، که کودکی بیش نبود، به دست دایهٔ خود نجات می یابد، به ولایت هر برده می شود و در اقامتگاه های چوپانان نگه داری می شود. سپس سمبات (دایه اصلی آرداشس) را، که از مخالفان سرسخت یرواند بود، از محل پناهگاه آرداشس مطلع می سازند. سمبات نزد آنها می رود و مدتی به طور پنهانی در میان چوپانان زندگی می کنند و تلاش های یرواند برای یافتن و از بین بردن کودک بی نتیجه می مانند.
وقتی آرداشس به سن بلوغ می رسد همراه سمبات وارد ارمنستان می شود و شورش می کنند. آرگاوان که از نسل آژداهاک بود به آرداشس ملحق می شود. یرواند، که همه از او ناراضی بودند، شکست می خورد و کشته می شود. آرداشس به سلطنت می رسد و پایتخت خود آرداشات را بنا می کند.
آلان ها با لشکری عظیم وارد ارمنستان می شوند. آرداشس سپاه خود را به مقابله با آنها می برد. آلان ها به آن سوی رود کور عقب نشینی می کنند و آرداشس در سوی دیگر رود اردو می زند. سپاه ارمنیان شاهزاده آلان ها را به اسارت می گیرند و نزد آرداشس می برند. آلان ها در برابر آزادی شاهزاده تقاضای صلح می کنند و قول می دهند که دیگر هیچ گاه خاک ارمنستان را مورد تاخت و تاز قرار نخواهند داد. آرداشس پیشنهاد آنها را نمی پذیرد. آنگاه ساتِنیک، خواهر شاهزادهٔ اسیر، به کنار رود می آید و رو به آرداشِس کرده چنین می گوید:
به تو می گویم، ای آرداشس دلاور
که بر قوم دلیر آلان پیروز گشتی
بیا به سخنان دوشیزهٔ زیباچشم آلان گوش فرا ده
پسرک نوجوان را بازگردان
زیرا این رسم پهلوانان نیست
که زندگی فرزندان دیگر پهلوانان را بگیرند
یا آ نها را بندهٔ خود بگردانند و در طبقه اسیران گمارند
و خصومتی ابدی
بین دو قوم ایجاد کنند
آرداشِس پس از شنیدن چنین سخنان خردمندانه و با دیدن چهرهٔ باکره زیبارو شیفته و عاشق او می شود و سمبات را از تصمیم خود آگاه می سازد که قصد دارد دوشیزه را به همسری بگیرد، با پادشاه آلان پیمان ببندد و شاهزاده را آزاد کند. سمبات می پذیرد و خواستگارانی نزد پادشاه آلان می فرستد. پادشاه این گونه پاسخ می دهد:
و از کجا باید بیاورد آرداشس دلاور
هزاران از هزارها
ده هزاران از ده هزارها
برای دوشیزهٔ باکره قوم قدرتمند آلان ها
آرداشس با شنیدن این سخنان طبق رسمی قدیمی ساتِنیک را می رباید.
آرداشس دلاور سوار بر مرکب اسب سیاه زیبا
کمند چرمین قرمز زرین حلقه را بیرون می آورد
و همچون عقابی تیز پرواز به آن سوی رود می جهد
و کمند زرین حلقه را پرتاب کرد
و کمر دوشیزه آلان را بر گرفت
و کمر ظریف دوشیزه را بسیار به درد آورد
با سرعت به اردوی خود شتافت
آرداوازد حاصل ازدواج آرداشس و ساتنیک است. او توسط اژدهازادگان ربوده می شود و به جای او دیوی گذارده می شود. ساتنیک نیز عاشق فرمانروای اژدهازادگان می شود که دومین شخص از نظر مقام نزد پادشاه بود.
با بزرگ تر شدن آرداوازد بر غرور و کبر او نیز افزوده می شود. آرداوازد که به مقام آرگاوان حسادت می ورزید پدرش را اغوا می کند تا با بر کنار کردن آرگاوان خود را به جای او بگمارد.آرداشس نیز این گونه می کند. آرگاوان به فکر انتقام می افتد و روزی به افتخار پادشاه ضیافت ناهاری در قصر اژدها ترتیب می دهد. هنگام صرف ناهار، فرزندان آرداشس پی به موضوع می برند و ضیافت را بر هم می زنند. آرداشس که بسیار منقلب شده بود پس از برگشت به آرداشات پسرش، ماژان، را با لشکری به سوی آرگاوان می فرستد. او قصر آرگاوان و دیگر اماکن اژدهازادگان را به آتش می کشد اما آرداوازد، که حتی مقام آرگاوان نیز او را راضی نکرده بود، نخجوان را تصرف می کند. پسر آرگاوان به مقابله با دشمن برمی خیزد اما آرداوازد پیروز می شود و آرگاوان و اژدهازادگان را از دم تیغ می گذراند.
در این حماسه، غیر از اتفاقاتی که در بالا به شرح آن پرداختیم مبارزات علیه رومی ها نیز به تصویر کشیده شده است. آرداشس و دایهٔ او سمبات نه تنها شخصیت های اصلی حماسه را تشکیل می دهند بلکه سرنوشت و پیروزی نبرد نیز به دست آنها رقم می خورد. آرداوازد نسبت به موفقیت های آرداشس حسادت می ورزد، برای او مزاحمت ایجاد می کند و حتی در صدد کشتن او بر می آید اما سمبات درست نقطه مقابل اوست. سمبات که منافع ملی را بر منافع شخصی ترجیح می دهد همیشه و در مواقع ضروری، که مهاجمان به خاک ارمنستان یورش می برند، در کنار آرداشس باقی می ماند و به یاری او می شتابد. در این حماسه همچنین فعالیت های عمرانی و آبادانی آرداشس نیز وصف شده اند.
حماسهٔ آرداشس و آرداوازد با در گذشت آرداشس و به زنجیر کشیده شدن آرداوازد خاتمه می یابد. آرداشس هنگام لشکرکشی به سرزمینی دیگر در آنجا بیمار می شود و درحالی که شور دیدار دوبارهٔ میهن را در دل داشت از دنیا رخت برمی بندد و اینک آخرین سخنان او که در غم و اندوه دوری از وطن سروده شده اند:
چه کسی به من خواهد داد دودِ دودکش ها را
و صبح ناواسارد را
جست و خیز آهوان را
و دیدن گوزن ها را
ما در شیپورها می دمیدیم
و طبل ها می زدیم
در زمان خاکسپاری آرداشس، برخی از مردم بنا بر سنتی کهن خودکشی می کنند. آرداوازد غرق در آه و حسرت می گوید:
تو رفتی و تمام کشور را با خود بردی
من چگونه بر ویرانه ها پادشاهی کنم
با شنیدن این سخنان پدر بر او نفرین می فرستد:
اگر تو سوار بر مرکب اسب شوی و به شکار روی
به سوی کوه ماسیس آزاد
بگذار اجنه تو را در بند گیرند
تو را بر فراز کوه ماسیس آزاد ببرند
آنجا بمانی
و روشنایی نبینی
نفرین پدر به واقعیت تبدیل می شود. روزی که آرداوازد برای شکار به سوی کوه ماسیس می رود، جن ها او را می گیرند، به زنجبر می کشند و او تا ابد در آنجا محبوس می ماند. دو سگ وفادار آرداوازد مدام زنجیرهای آهنین او را می جوند و او سعی در نجات خود دارد اما با صدای چکش آهنگران گرهٔ بندها سفت تر می شود. همچون دیگر آثار در این اثر عامی – گوسانی نیز وقایع تاریخی واسطوره ای به زیبایی و انسجام جریان دارند.
در مقایسه با افسانه های قبلی، افسانهٔ ((آرداشس و آرداوازد)) چه از حیث محتوا و چه از نظر شخصیت ها و حوادث غنی تر است.
آرداشس و سمبات شخصیت های مثبت حماسه را تشکیل می دهند. سمبات، که طراح فتوحات و پیروزی ها در نبرد با دشمنان است، دلاور مردی است با خصوصیات مثبت. خورناتسی می گوید: ((برای من بسی جای لذت است که در مورد این قهرمان بسیار بنویسم زیرا مطمئن هستم این افسانه دور از واقعیت نیست. اندام درشت او متناسب قدرت و شجاعتش است. او پاکدامن و باتقواست)).
آرداوازد یکی از شخصیت های جالب افسانه است. از این افسانه روایت های دیگری نیز در دست است. در روایت فوق که به نقل از خورناتسی است آرداوازد نقشی منفی دارد. در حالی که در روایتی که از یِزنیک کوقباتسی، مورخ قرن پنجم میلادی، در دست است آرداوازد با نقشی مثبت وارد عمل می شود.
کوقباتسی می گوید: ((ارمنیان بت پرست بر این باورند که دیوها آرداوازد را گرفته و به زنجیر کشیده اند اما او که نامیراست روزی رهایی خواهد یافت و به این قوم نجات و رستگاری خواهد بخشید. حضور زنان در آثار حماسی – گوسانی ارمنی بسیار چشمگیر است به نحوی که این آثار در توصیف اهمیت نقش زنان بسیار پربار و با ارزش اند. نکتهٔ بارز در این آثار اعلام تصمیم نهایی و قطعی از جانب زنان است. نقشی که زنان در این آثار ایفا می کنند در واقع نتیجهٔ خرد و شجاعت آنان است. ساتِنیک یکی از این زنان است همچون تیگرانوهی در تیگران و آژداهاک.
به عقیدهٔ خورناتسی آنان زیبارویانی زیرک و فهیم هستند.
شعر در ادبیات شفاهی عامی ارمنی
اگرچه از ادبیات عامی – گوسانی ارمنی فقط قطعاتی کوتاه به جای مانده اما با همین نمونه های مختصر نیز می توان دریافتی کلی از شعر آن دوران داشت. قطعه هایی از سرود تولد واهاگن، درخواست ساتنیک از آرداشس، ربوده شدن ساتنیک به دست آرداشس و نمونه های دیگر با زیبایی و لطافت عمیق خود بسی جای حیرت و توجه هستند. زبان این آثار ساده و به صافی و شفافیت بلور است. تصاویر و تشبیهات رنگین و به طور اعجاب انگیزی منحصر به فردند. انتخاب صفات و واژه ها با ظرافت هرچه تمام تر انجام گرفته است.
یکی از ویژگی های این اشعار که در ارتباط با ریتم داستان و ساختار اشعار به چشم می خورد تکرار برخی از سطرها و عبارات است که با هماهنگی انجام می شود. این مکررات از سویی باعث ایجاد ریتم و آهنگ شعر می شوند و از سوی دیگر روند داستان را به تدریج پیش می رانند.
همهٔ این موارد گویای این نکته هستند که آثار عامی – گوسانی در عمق محتوای خود، در تنوع ادبیات منظوم آثار هنری ارزشمندی محسوب می شده اند. درست است که دخالت کلیسا مانع از کتابت این آثار شده و باعث شده است که آنها به صورت اصل خود باقی نمانند اما این سبک ادبی به دلیل گذر از قرون نهم و دهم میلادی یعنی دورانی که یکی از آثار برجسته و ممتاز ملی ارمنی یعنی ((داوید ساسونی)) شکل گرفته است، محفوظ مانده اند. البته، باید متذکر شد که برخی از نمونه های شفاهی کهن با سبک های گوناگون سینه به سینه نگه داری شده و به دوران معاصر منتقل شده و توسط محققان و ادبا به نگارش درآمده اند. از این جمله می توان صدها حکایت، افسانه هایی در باب پرستش طبیعت و ضرب المثل ها را بر شمرد که البته منشائ و اصل همهٔ آنها به زمان های باستان بر می گردد.
ادبیات شفاهی کهن ارمنی شامل سرودها و روایت های هزاران ساله ای است که تجلی باورها و تاریخ کهن این ملت هستند. نیاکان ارمنیان این سرودها را داستان، افسانه و ترانه نامیده اند. این داستان ها را خوانندگانی از خود مردم – گوسان ها- با نواختن ساز سروده و تعریف کرده اند. از میان این خوانندگان به خصوص خوانندگان ایالت گوقتِن (ایالتی در ارمنستان تاریخی) بسیار مشهور بوده اند که به این علت، این سرودهای باستانی گوقتان نام گرفته اند.
افسانه هایی که خورناتسی و دیگر مورخان و نویسندگان آنها را به نگارش درآورده اند تاریخ اساطیری ارمنیان یا همان خانوادهٔ خدایان باستان را معرفی می کنند.
همان گونه که گفتیم از گنجینهٔ گرانبهای افسانه های ارمنی تنها قطعاتی چند برجای مانده اند. اما همین قطعات ناچیز هم این امکان را فراهم می آورند تا بتوانیم اندیشه ها و تصورات اسطوره شناختی این قوم کهن را آشکار سازیم. اسطوره هایی که ریشه در تخیلات، آداب و منش، انگیزه های آزادی خواهی، گرایش به سوی زیبایی، روشنایی و علم آنها دارند.
آثار شفاهی ارمنی را به خصوص می توان الهام بخش شاعران، نویسندگان و نمایشنامه نویسان سده های میانی و دوران معاصر دانست. آقایان، واروژان چارِنتس، زاریان و بسیاری دیگر از نویسندگان سده های بعدی و شاعران متأژر از ادبیات کهن اقدام به خلق آثاری به نظم و نثر با مضمون میهن دوستی و مبارزه و ایثار برای آزادی و حفظ آن کرده اند.
آثار گران بهای ادبی و شفاهی ارمنی باستان، میانه و معاصر طی قرون متمادی بیانگر تفکر، بینش و درک و استنباط معنوی این ملت بوده و هستند. پس از ابداع حروف ارمنی به دست مسروپ مقدس آثار جاودان موسس خورناتسی، گریگور نارکاتسی، نرسس شنورهالی، کوچاک، سایات نوا و دیگران پایه های حق حیات و زیست ارمنیان را استوار ساختند و در واقع، به سرمایه های عظیم هنری در گنجینهٔ ادبیات ملل جهان مبدل گشتند.
پی نوشت ها:
۱-ترجمه از ادبیات ارمنی (ایروان: آکادمی علوم ارمنستان، انستیتوی ادبیات م.آبقیان،۱۹۹۶)، کتاب اول.
۲-گوسان: نوازنده و خوانندهٔ دوره گرد، خنیاگر، رامشگر.
۳-آرالز یا هارالز، موجودی افسانه ای شبیه سگ که با لیسیدن جسد سربازان به آنها حیات مجدد می بخشد(آقایان،۸۴۱، جلد اول).