آوتیک ایساهاکیان، شاعر، نویسنده، فعال سیاسی و اجتماعی و عضو فرهنگستان علوم ارمنستان شوروی، در الکساندراپُل (گیومری کنونی) در ارمنستان به دنیا آمد. از آغاز جوانی به سبب فعالیت های سیاسی حاکمان روسیهٔ تزاری او را محکوم به زندان و تبعید کردند. از آن پس، زندگی او دور از وطن، در کشورها و شهرهای اروپایی، سپری شد. اشعار او تجسم گرایش ها و آرمان های مردمی و فلسفی و جهان بینی ارمنیان است. آثار منثور او نیز سرشار از همین روح و مایه است. در آثار او افسانه ها، حکایت ها و داستان های کهن بازتابی گسترده دارند و به زبان ساده و روان مردم نگاشته شده اند. شماری از اشعار او که بیانگر دردها و تأثرات مردم است، تبدیل به سرود و ترانه شده و سال ها پس از درگذشت شاعر همچنان بر زبان ها جاری اند. ایساهاکیان در 1936 در ارمنستان شوروی اقامت دایم گزید. او چنان مورد استقبال و اقبال مردم قرار گرفت که حتی در سال های دهشتناک تصفیه های خونین نیز از تعرض حکومت برکنار ماند، گو اینکه قلم او نتوانست از تعرض در امان باشد. وی از 1946 تا پایان عمر، ریاست انجمن نویسندگان ارمنستان را برعهده داشت. در آثار او، مضمون های شرقی، به ویژه ایرانی، فراوان است. در این آثار در کنار گوته و هاینه، ابوالعلائ معرّی، حافظ، سعدی و خیام نیز حضور دارند. منظومهٔ ابوالعلاء معرّی از آثار بسیار مشهور اوست که در آن اعتراض شاعر نسبت به فشارها، نابرابری های اجتماعی، بی عدالتی ها و شرایطی که آزادی انسان ها را به بند می کشد، از زبان شاعر و فیلسوف عرب بازگو شده است.[1] در این شماره قطعاتی چند از اشعار ایساهاکیان را که به فارسی برگردانده ایم تقدیم خوانندگان می کنیم: در جاده های خلوتِ بیگانه، کاروان با زنگ زنگ نرم جرس می رود به پیش. ای کاروان، بایست! که از سرزمین من این بانگ آشناست که می خواندم به خویش. ***** اما به جز سکوت دریغا که هیچ نیست در این پرآفتاب بیابان بی کران. دردا که بی نصیب شدم از دیار خویش وز یار خویش، مانده در آغوش دیگران. ***** دیگر مرا به بوسهٔ زن اعتماد نیست، آن اشک های گرم زیادش برفت زود. ای کاروان، برو! که نمی خواندم کسی، در زیر آسمان اژری از وفا نبود. ***** ای کاروان، برو و مرا همرَهَت ببر! در جاده های خلوتِ بیگانه، بی درنگ. هر جا زپا در افتی، سرم را فرو گذار بر روی سنگ و صخره و بر خار و خاره سنگ. 1903م —— سحرگاهان به اوج آسمان ها به پرواز است قمری شادمانه، خبر از محنت و غم نیست او را ز نور و عشق می خواند ترانه. ***** دلم اما همه تاریک و غمگین، ز هر سو درد و ویرانی برآید، ولی قمری به بالای سر من سرود عشق و شادی می سراید. 1905م —– بر فراز کوه های سرفراز عشق خود را گریه کردم سرگران، زاریم را باد کوهستان شنید، برگرفت و برد با خود هر کران. ***** در سکوت شب، کنون آید به گوش های های گریه ام هر جا روی، مشت بر در می زند همواره باد، لیک هرگز بانگ او را نشنوی. 1906م —– با بال سیه فام کلاغان، پاییز مه آلود رسیده است. بدرود به دشت و خرمن گل، بدرود به چشمه سار سرمست. ***** توفان فنا به در زند مشت، مشتش همه مشتی استخوان است: ـ بگشای درت، چه می گریزی؟ این مالک مطلق جهان است. ***** برخیز، که بر تکانَمَت برگ، پاییز چو می رسد چنین است، خوابت بپَراکَنَم به آنی، پایان ره همه همین است. 1906م —– مرگ کاروانی بی نشان و بی صدا روز و شب ره می سپارد، می رود، عالمی را می کند پامال خویش، می دهد خاکسترش یکسر به باد، همچنان تا جاودان می رود، ره می سپارد، می رود. 1906م —– این تک افتاده در این پهنهٔ دشت گور بی نام و نشان چه کسی است؟ چه کسی خاک شد اینجا در خاک؟ چه کسی بر سر این سنگ گریست؟ ***** قرن ها می گذرند و به بهار مرغ وا می کند از شوق زبان، گرد او موج زنان سبزه و گل ـــ چه کسی از غم او بود بجان؟ 1909م —– آن خاره سنگ سنگین اکنون کجا فتاده است؟ سنگی که بینی آخر برخاک ما نهاده است. ***** در زندگی، چه دانم، افسرده حال و دلتنگ ننشسته ام من آیا یک روز بر همان سنگ؟ 1909م —– آواره مانده ام از سرزمین خویش، یک راه ناشناس می رانَدَم به پیش. ***** پایان این رهِ بی انتها کجاست؟ مائوای آخرم آخر کجا، کجاست؟ ***** برف آمد و نشست بر کوره راه ها، یکسر جدا شدم از یار و آشنا. ***** در دور دست این بخت سیاه من شمعی نیفکَنَد نوری به راه من. ***** بیداد می کند بوران و تندباد دشمن به روز من بی خانمان مباد! 1910م —– بر روی جویبار بیدی فشانده موی بر بسته دیده بر آب روان جوی. ***** ‹‹…در عالم آنچه هست بی وقفه و مدام در حال رفتن است تا مرگ و انهدام…›› ***** و افکنده سر به زیر می گرید آشکار. آب روان به جوی سرمست و بی قرار. 1916م —– آرارات بر قلهٔ سیمین آرارات قرن آمده چون ژانیه، یک آن و گذشته است، شمشیر بسی صاعقه، رخشان بشکسته بر الماسِ درخشان و گذشته است، چشمِ نگران، نسل پی نسل افکنده بر آن گنبد تابان و گذشته است، نوبت به تو چون رسیده، بنگر تو نیز بر آن کوه سرافراز و بگذر. 1926م پی نوشت: 1- این منظومه را در کتاب حماسه اندوه، مجموعه ای از شعر ارمنی، ترجمهٔ آلک (خاچادوریان) (تهران: خوشه،1374) ملاحظه کنید. |
فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 38
|