مقدمۀ مؤلف نگارش تاریخ کهن ناحیۀ کوچکی از جهان به نام آرتساخ سخت است چون تاریخ آن برخلاف ابعادش وسعتی دارد به طول و عرض زمان، عمقی دارد به ژرفای روح ساکنان قدیمی اش و ابهامی به پیچیدگی بافت اجتماعی اقوام گوناگون قفقاز جنوبی. آنچه تا به حال برای سرزمین آرتساخ رقم خورده و آنچه که در حال حاضر بر او می گذرد ، انگیزشی کافی برای تعمق در سرگذشت آن را باعث شده و می تواند آغازگر فرایند تحقیق و تفحص وافی در اوضاع اجتماعی و سیاسی ساکنان و حکمرانان واقعی آن باشد. ارمنستان و آرتساخ و همسایگان آنها،2016م آرتساخ بخش کوچکی از ارمنستان است و ارمنستان خود تنها قسمتی از قفقاز جنوبی، در حالی که تاریخ به هم تنیدۀ هر دوی آنها متأثر است از حوادث پیچیدۀ یک منطقۀ سردرگم. آرتساخ، به منزلۀ بخشی از ارمنستان برای سده های متوالی از ساتراپ نشین های ایران و تحت فرماندهی امیران ایرانی بوده، برای مدتی مدید زیر مهمیز بادیه نشینان مغول و در سایۀ هلال عربی زندگی کرده، در کنار ارمنستان به تصرف امپراتوری های عثمانی، روس، روم شرقی و حتی پادشاهی گرجستان در آمده و در مقاطعی هم از سلطۀ همۀ آنها آزاد شده تا تاریخش را همواره در مقام گره کوچکی از تار وپود تاریخ بزرگ ارمنستان ببیند.
بخش اعظم این مقاله بر اساس مفاد کتاب تاریخ آرتساخ،[1] به زبان ارمنی، نوشتۀ واهرام بالایان، نویسنده و تاریخ نگار معاصرآرتساخ؛ آذربایجان و اران،[2] نوشتۀ عنایت الله رضا؛ کتاب ملوک خمسه،[3] به قلم رافی (هاکوپ ملیک هاکوپیان) و خانات ایروان در عهد قاجار،[4] به قلم جرج بورنوتیان تألیف شده و با وجود سختی ابهام آمیز در جداسازی تاریخ ناحیۀ آرتساخ از تاریخ ارمنستان بزرگ به رشتۀ تحریر درآمده تا صرفاً در تناسب با فرصت سیاسی تنگ باقی مانده برای کاوش در اوضاع جغراسیاسی آرتساخ، پاسخگوی سؤالات اندیشمندان نا آشنا به تاریخ قفقاز و روشنگر اذهان فرهیختگانی باشد که نگران تحریف تاریخ هستند. هریک از بیست و پنج بخش این مقاله مشتمل بر چکیدۀ مطالبی است که تاریخ آرتساخ را در گسترۀ زمان، از هزاره های پیش از میلاد تا دوران استیلای مغول و کمونیسم شوروی و جغرافیای آن را از سرحدات پادشاهی آشور و فرمانروایی اعراب تا قیود عهدنامه های گلستان و ترکمانچای، در کنار تاریخ منطقه و بعضاً جدا از آن لمس کرده و ممکن است بنابر همان عوامل مذکور در آغاز این مقدمه دچار نقیضه و لغزش هایی حاصل از کوتاه نویسی شده باشد. کلیۀ تصاویر و نقشه های معتبر این مقاله توسط خانم آرپی عجمیان گردآوری و در اختیار مؤلف گذاشته شده و آقای ناربه داوودیان عهده دار ترجمۀ موضعی نام مناطق و ترسیم الکترونیکی سرحدات کنونی جمهوری های آرتساخ و ارمنستان جهت ادغام مجموعۀ آنها در چیدمان نقشه های ادوار گوناگون بوده است. از آنجایی که بدون همراهی این دو فرهیخته نیل به هدف مقاله در اثبات وجود همیشگی آرتساخ ارمنی نشین در جغراسیاسی قفقاز جنوبی ممکن نبود، مراتب سپاس خود را تقدیم حضور آنها می کند. |
مقدمه آرتساخ یا بخشی از منتهی اله شرقی سرزمین ارتفاعات ارمنستان بزرگ،[5] در جنوبی ترین نقطۀ قفقاز واقع شده و سواحل شرقی دریاچۀ سوان[6] در غرب، رود ارس در جنوب، کرانه های دشت مغان[7] در شرق و دامنه های جنوبی کوه های مراو[8] (یا مراوداغ،[9] به زبان رایج در جمهوری آذربایجان)، از سلسله جبال ارمنستان در شمال، سرحدات طبیعی آن را تشکیل می دهند. آرتساخ آن بخش از سرزمین ارتفاعات ارمنستان را تشکیل می دهد که از جمله خاستگاه های عمدۀ انسان اولیه محسوب می شده و در طی هزاره های متوالی در مقام گهواره ای همیشگی برای انسان، بستر مناسبی را برای تولد، رشد و تکامل نوع بشر فراهم آورده است. جامعه شناسان معتقدند که شرایط اقلیمی موطن هر قوم تأثیری به غایت مهم در روند تکامل آن دارد. سلسله جبال ارمنستان و دره ها و دامنه های حاصل خیز محصور در آن هم، که از ایام دور موطن نژاد هند و اروپایی بوده، نقشی آشکار در روند پیشرفت و تعالی تمدن انسان، که سرنوشت آرمنوئید[10] را نیز رقم می زند، داشته است. ساکنان بومی سرزمین آرتساخ در پناه برکات خداوندی که آنها را با همۀ وجوه استعداد های انسانی آراسته و زادگاهشان را با طبیعتی بارآور سیراب کرده، از ابداع آلات و ابزار سنگی در عصر حجر تا ابداع حروف الفبای ارمنی در 405م و طراحی و ساخت کلیساهای آماراس[11] و گاندزاسار،[12] که هر یک به ترتیب از ارزش های معماری و فرهنگی دوران شکوفایی تمدن در سده های چهارم و سیزدهم میلادی به شمار می روند، نقش مهمی در تعالی فرهنگ بشر ایفا کرده اند. در طی دوران حکومت اتحاد جماهیر شوروی، حضور باستان شناسان و تاریخ نگاران ارمنستانی، به دلایل مشهود سیاسی، در سرزمین آرتساخ ممنوع بود و به همین علت تعداد کمی از گزارش های تحقیقی متناسب با شأن تاریخ کهن این سرزمین پربار در دسترس قرار دارد. در عین حال، نتایج تحقیقات محدود کاوشگران خصوصی منطقه، که به استناد نمونه ها و آثار کشف شده گزارش شده اند، می توانند شهود با ارزشی برای اثبات حضور انسان و فرهنگ او در سرزمین آرتساخ در طول سده های عصر سنگی و ادوار پس از آن باشند. آنانیا شیراکاتسی،[13] مورخ قرن هفتم میلادی، از زمرۀ جغرافی دانان و تاریخ نگاران معدودی است که به شرح شرایط و اوضاع آرتساخ پرداخته. او در کتاب خود با نام جهان نما [14] آرتساخ و دوازده بخش آن را، با مساحتی در حدود 15،500 کیلومتر مربع، به منزلۀ استان دهم سرزمین ارمنستان بزرگ معرفی کرده است. نکتۀ قابل توجه این است که سرزمینی که در حال حاضر به اصرار عده ای «قره باغ کوهستانی مورد مناقشه» نامیده می شود، مساحتی صرفاً معادل 4،480 کیلومتر مربع از آرتساخ باستانی را شامل می شود. |
نام واژۀ آرتساخ طی ادوار و در سیر تحولات اجتماعی نام منطقه ای که ما امروزه آن را آرتساخ می نامیم، برای نخستین بار در سنگ نوشتۀ حکاکی شده ای به خط میخی بر سینۀ صخره ای از کوهستان دسوواک،[15] که در جنوب غربی دریاچۀ سوان در بخش وارته نیس[16] جمهوری ارمنستان کشف و بازخوانی شده، دیده می شود. ساردوری دوم،[17] پادشاه وان (اورارتو یا آیرارات) و پسر آرگیشتی اول،[18] در بخشی از شرح کشور گشایی های خود، که بر لوحۀ مذکور نقش بسته، این چنین می نویسد: « … من راه خود را تا اوورتخه ادامه دادم …». زبان شناسان، شرق شناسان و باستان شناسانی چون گریگورغاپانتسیان[19] و بوریس پیوتروفسکی،[20] انطباق منطقۀ مورد اشاره در این سنگ نوشته را با محل جغرافیایی آرتساخ کنونی با دقت ردیابی و ثابت کرده اند. در غیاب یک مبحث کامل و همه جانبه در خصوص ریشه یابی[21] واژۀ آرتساخ، در این مقاله به مستندترین و گویاترین جمع بندی ها به قلم آرتاوازد نازایان،[22] زبان شناس معاصر ارمنی، بسنده شده است. نویسنده و زبان شناس مذکور معتقد است که بنا بر اصول محقق شده در سیر تحول زبان های منسوب به شاخۀ زبان ارمنی از زبان های هند و اروپایی، از طرفی تبدیل تلفظ حروف (اوو) به (اُ) و استفاده حرف (ته) به نوع سر زبانی حرف (ت)در زبان رایج در عهد اورارتو، تلفظ حروف (ت) و (خ) به جای یکدیگر در زبان یونانی و به کارگیری الفاظ تواٌم (ت وس) به حالت (تس) تک صدایی در زبان ارمنی و از طرفی دیگر روند تغییرات در زندگی اقوام منطقه طی هزاران سال از هزاره های قبل از میلاد تا به امروز، سیر تحول لغوی زیر، از عهد پادشاهی آیرارات تا به امروز را، معقول تر از سایر تحلیل های علمی می یابیم. این بخش از سرزمین ارمنستان با وجود حفظ خودمختاری در طول تاریخ چند هزار ساله، بارها مورد تجاوز اقوام گوناگون قرار گرفته، فرمانروایان گوناگونی را حاکم بر خود دیده، با زبان ها و لهجه های گوناگون نوشته و سخن رانده، چند پاره شده، شاهد تغییرات عمده ای در سرحدات خود بوده، در پای خدایان گوناگونی سجده کرده و به نام های گوناگونی خوانده شده، ولی در اکثر قریب به اتفاق ادوار به نام آرتساخ و مشتقات لغوی آن شناخته شده است. نام های گوناگون سرزمین آرتساخ نامه نگاری های بزرگان ارمنستان و آرتساخ با امپراتوری های همسایه مانند روس و روم طی ادوار گوناگون، متون سنگ نوشته های تاریخی و نوشته های مورخان و باستان شناسان در طول تاریخ حاوی نام هایی است که بنابر موقعیت های خاص بر این سرزمین نهاده شده اند. فهرست زیر شامل نام هایی است که بیش از نام های دیگر در اسناد تاریخی به کار گرفته شده اند.
هزارۀ سوم قبل از میلاد مسیح. در نوشته های استرابو،[24] بطلمیوس[25] و سایر مورخان یونانی.
سدۀ چهارم میلادی. بر اساس نام خاندان دساوده از شاخه های امیران آرانشاهیک. در منابع مربوط به قبول مسیحیت به منزلۀ دین رسمی در ارمنستان به این نام اشاره شده است.
سدۀ نهم تا یازدهم میلادی. در نامه نگاری بزرگان ارمنی با امپراتورهای روم به این نام اشاره شده است.
سدۀ پنجم میلادی. در نوشتۀ مورخان دوران ابداع حروف الفبای ارمنی، چون کوریون[29] (380 ـ450م، به تقریب)، از شاگردان مسروپ ماشتوتس مقدس،[30] به این نام اشاره شده است.
حمداله مستوفی قزوینی،[31]مورخ ایرانی دستگاه ایلخانیان در سدۀ چهاردهم میلادی، برای نخستین بار در کتاب تاریخ گزیدۀ خود نام قراباغ یا کاراباغ را برای معرفی این منطقه به کار برده است.
از 1805م، تحت فرمانروایی ملوک خمسه.
نامی است که پس از تثبیت حاکمیت جمهوری سوسیالیستی شوروی بر قفقاز جنوبی در 1923م، در زبان های گوناگون برای اشاره به این منطقه به کار گرفته شده است. قَرِه باغ یا قَراباغ؟ نامیدن آرتساخ به نام قَرِه باغ به مفهوم باغ سیاه از جمله غلط های مصطلح است. دکتر جامی شکیبی گیلانی،[34] استاد زبان شناس، از دیدگاه ریشه شناسی واژه ها به بررسی نام هایی پرداخته است که واژۀ قَرِه در ترکیب آنها به کار رفته است. دکتر شکیبی دو معنی برای واژۀ قَرِه قائل است. معنای سیاه در زبان ترکی و معنای بزرگ در زبان فارسی. دکتر شکیبی معتقد است که به دلیل وجود دوگانگی در ریشۀ این واژه، نشاندن آن در کنار واژۀ باغ که یک واژۀ فارسی است منجر به بروز همان خطای مصطلح می شود. واژۀ قَرِه در اسم های مرکبی مانند قره نی، قره چمن، قره باغ و قره کلیسا هم به کار رفته است که در هیچ یک از آنها مفهوم صفت سیاه را ندارد در حالی که صفت بزرگ یا معنی دیگر این واژه برای اسم های نی، چمن، باغ و کلیسا کاملاً کارساز و برازنده است. دکتر جامی شکیبی گیلانی از دیدگاه ریشه شناسی واژه ها و بیان دلایل اطلاق معنی بزرگ در واژه های مرکب مرتبط، مقاله ای حاوی بررسی های موشکافانه ارائه کرده است. او در قانون ریشه شناسی امکان جا به جایی حروف صدادار و تبدیل حرف k(ک) به qیاgh(غ یاق) و x یا kh(خ) به g(گ) را تشریح کرده و سپس با نشان دادن نمونه های عادی با مفهوم بزرگ برای واژۀ قَرِه در زبان فارسی استدلال خود را به پایان برده است. در سامانه های ریشه شناسی، قُل= غُل= خَر= گُل= گران= قَرِه= کارا،[35] همه از یک ریشه و به معنای بزرگ،گرِان، سنگین و ارج دار هستند. نمونه های زیر هر یک گویای واقعیت فوق هستند: ـ قلچماق: به معنی چماق بزرگ ـ غول پیکر: به معنی قوی هیکل ـ خَرمگس: به معنی مگس بزرگ ـ گلبانگ: به معنی صدای بلند ـ گران مایه: به معنی با ارزش. بنابراین واژه های قَرِه (به زبان فارسی) و کارا،[36] که ریشه در زبان های هند و اروپایی داشته و هردو بزرگ معنی می دهند، برازندۀ اسم مرکب قره باغ یا کاراباغ هستند. می توان نتیجه گرفت که نامی که برای بار نخست در 1395م حمد الله قزوینی برای آرتساخ در قفقاز جنوبی به کار گرفت کاراباغ یا قره باغ است به شرطی که مفهوم فارسی واژۀ قره، یعنی بزرگ استنباط شده باشد. لازم به ذکر است ک در متن این مقاله از نام قراباغ استفاده شده تا از امکان برداشت مفهوم سیاه از واژۀ قره (به زبان ترکی) و ادامۀ به کارگیری هرگونه غلط مصطلح پرهیز شود. آرتساخ ـ بخشی از زادگاه اصلی قوم ارمن هزارۀ سوم و دوم پیش از میلاد ریشه یابی خصوصیات اولیۀ اقوام، بررسی و شناخت مناسبات آنها با طبیعت و پیگیری روند تحولات و تکامل آنها درسیر تاریخ دارای پیچیدگی های خاصی است. کاوش در مبحث مردم شناسی کالبدی و جامعه شناسی فرهنگی اقوام هند و اروپایی نیز با پیچیدگی هایی از همان نوع روبه رو است. نتیجۀ تحقیقات مردم شناسان و از آن جمله برآیند بررسی های دانشمندانی چون و.ایوانوایا[37] روس و تاماز گامکرلیدزه[38] گرجی شاهدی بر آن است که آن بخش از قفقاز جنوبی که در پهنۀ پستی و بلندی های ارتفاعات ارمنستان در شمال فلات ایران واقع شده، زادگاه و اولین مأمن جسمانی و فرهنگی نژاد هند و اروپایی بوده است. رودولف ویرخوف،[39] شرق شناس معروف آلمانی معتقد بود که مردم ساکن سراسر پهنۀ محدود به سرحدات ارمنستان و گرجستان در غرب و شمال غرب و رودهای ترتر و کُر (در جمهوری آذربایجان فعلی) در شرق و شمال شرق، در عصر مفرغ از فرهنگ و مجموعه سنن یکسانی برخوردار بوده اند و برای آشنایی با آنها کافی است تا به آداب اجتماعی ساکنان ارمنستان و آرتساخ کنونی که از نوادگان قوم ارمن از شاخۀ آرمنوئید هند و اروپایی هستند رجوع شود. محققان انسان شناس بر این باورند که برخی از اقوام هند و اروپایی نظیر اسلاوها و ژرمن ها در طی ادوار گوناگون از گهوارۀ اولیۀ خانوادۀ خود در فلات محصور در ارتفاعات ارمنستان جدا شده و در شمال و غرب اروپا مأوا گرفته اند، در حالیکه آرمنوئیدها و دیگر آریایی ها در نخستین خاستگاه تمدن نژاد خود باقی مانده و به تکامل ادامه داده اند. حضور دائمی قوم ارمن در پهنۀ مذکور از عصر مفرغ تا به امروز انگیزۀ اصلی شرق شناسان در انتخاب انسان ارمنی به منزلۀ یک نمونۀ مشخص برای شناخت عموم بوده است. از منظر جامعه شناسان زبان محاوره ای رایج در هر منطقه معرف مهم ترین شاخص هویتی ساکنان آن منطقه است و از آنجا که زبان مشترک رایج در سرتاسر نواحی ارتفاعات ارمنستان از نواحی مشرف به دریاچۀ وان (در ترکیۀ کنونی) تا نقطۀ تلاقی رودهای ارس و کُر (بین النهرین در جمهوری آذربایجان فعلی) زبان ارمنی و مشتقات آن بوده، مردم شناسان و جامعه شناسان به این باور رسیده اند که اکثر قریب به اتفاق ساکنان پهنۀ مزبور در طی ادوار مختلف از نژاد هند و اروپایی بوده و به زبان واحد ارمنی و با گویش های گوناگون آن سخن می رانده اند. تاریخ اساطیری نیز هرچند مستند بر مراجع شفاهی و میدانی، سهمی در شناسایی هویت ساکنان هر منطقه دارد. موسی خورنی،[40] مورخ معروف سدۀ پنجم میلادی، سیساک،[41] یکی از فرزندان هایک ناهاپت،[42] پدر اساطیری قوم ارمن را نخستین حکمران نواحی شرقی ارمنستان می داند. او می نویسد که نواحی شرق ارمنستان براساس نام فرمانروای خود سیساکان خوانده می شد. موسی خورنی در ادامه یادآور می شود که آران پسر پادشاه واغارشاک، از وارثان خاندان سیساک، فرمانروای بین النهرین ارس و کُر بوده و اعقاب او در دهه ها و سده های بعدی مؤسس سه سلسله از فرماندهان محلی در مناطق ارمنی نشین بوده اند. مناطق تحت سلطۀ این فرماندهان عبارت بوده از: موسی خورنی، پدر تاریخ ارمنیان، آغاز پادشاهی سلسلۀ آران شاهیک را در گاردمان[45] (بخش های داش کسن و گدابیگ در محدودۀ جمهوری آذربایجان کنونی)، یکی از هشت استان اوتیک ثبت کرده و از ادامۀ حکومت آنها بر آرتساخ و سرزمین های واقع در شرق آن تا تقاطع رودهای ارس و کُر و بخشی از آلبانیای قفقاز تا سدۀ هفتم میلادی و آغاز حملۀ اعراب یاد کرده است. سلسله های آرانشاهیک و هاسان جالالیان، دو پادشاهی سرشته از قوم ارمن هستند که مؤسس کلیسای مرسلی ارمنی، حامی آن برای سالیان متمادی و حافظ حکومت های محلی ارمنی در قفقاز جنوبی و آرتساخ بوده اند. آرتساخ در دوران پادشاهی وان (اورارتو ـ آیرارات) هزارۀ اول پیش از میلاد نطفۀ نخستین تشکیلات حکومتی ساکنان سرزمین ارتفاعات ارمنستان در کرانه های دریاچۀ وان (ترکیۀ کنونی) بسته شد. پادشاهی کوچک وان یا اورارتو در طی سده ها قدرت گرفت و پس از درگیری های بسیار با پادشاهان آشور در جنوب و سرکوب اقوام محلی در سال های 810 ـ 786 ق.م با فرمانروایی منوا[46] سیطرۀ خود را تقریباً بر سراسر سرزمین محصور بین کوهستان های ارمنستان گسترش داد. سنگ نوشته های خط میخی کشف شده در صخره ها و غارهای کرانۀ شمالی رود ارس درجنوب آرتساخ و جمهوری ارمنستان حضور پادشاهان وان در نواحی شرقی سرزمین کوهستان های ارمنستان را ثابت می کند. والری ایگومنوف،[47] در 1898م به سنگ نوشتۀ نادری دست یافته بود که حضور پادشاه منوا در سال 805 ق.م را در این منطقه ثابت می کرد. سنگ نوشتۀ دیگری از ورود آرگیشتی،[48] پادشاه قدرتمند اورارتو، در روستای دسار[49] در کارواچار (کلبجر در نقشه های جمهوری آذربایجان) خبر می دهد. باستان شناسان در مقبره های قدیمی کشف شده در استپاناکرت[50] ( خانکندی در نقشه های جمهوری آذربایجان) و خوجالو ابزار و سنگ نوشته های مختص و مرتبط با دوران روسا اول[51] و روسا چهارم از پادشاهان وان یا اورارتو (890 ـ560 ق.م) را کشف کرده اند. کاشی های سفالی کوچکی که تصاویر مهر پادشاه روسا چهارم روی آنها نقش بسته، در کرانۀ شرقی رود هرازدان،[52] در نزدیک ایروان پایتخت ارمنستان کشف شده و طبق اطلاعات مندرج در آنها رود کُر (در قلب جمهوری آذربایجان کنونی) سرحد شمال شرقی پادشاهی اورارتو معرفی شده است. آرتساخ در دوران پادشاهی خاندان یرواندیان و آرتاشسیان سدۀ ششم تا دوم پیش از میلاد پادشاهی وان یا اورارتو درسدۀ ششم میلادی شاهد تحولات غیر منتظره ای بود. گسترش شگرف قدرت قوم ماد و پیمان نظامی آن با پادشاهان بابلی علیه حکومت آشور و قیام پارویر،[53] یکی از حکام محلی اورارتو در آغاز سدۀ ششم منجر به تصرف نینوا، پایتخت آشوریان به دست پادشاه ماد و سرنگونی پادشاهی وان یا اورارتو شد. پادشاه ماد در 580 ق.م پادشاهی وان را به پاس همراهی پارویر در جنگ علیه آشور به او بخشید و پارویر حکومت جدید خود را به نام خانوادگی اجداد خود، پادشاهی سلسلۀ یرواندونی یا یرواندیان[54] (580 ـ201 ق.م) نام گذاری کرد. سلسلۀ تازه تأسیس یرواندیان که حمایت حکام نواحی شرقی سرزمین کوهستان های ارمنستان و از آن جمله حکام ناحیۀ آرتساخ را جلب کرده بود، به زودی مجبور به مقابله با ماد، هم پیمان پیشین خود شد و این بار همراه با هخامنشی ها، هم پیمان جدید خود بر نیروهای ایختوویگو،[55] فرزند هوخشتره،[56] آخرین پادشاه ماد (ضحاک ماردوش اساطیری)، فائق آمد. کوروش کبیر که در 550 ق.م امپراتوری بزرگ خود را پی ریزی کرده بود آرتساخ را زیر سیطرۀ فرمانروایی هخامنشی درآورد و آن را تا 331ق.م و پیروزی اسکندر مقدونی تحت تسلط خود نگه داشت. سران یرواندیان در تاریخ 331ق.م با استفاده از ضعف حکومت هخامنشی بار دیگر سربرآوردند و خود را پادشاه ارمنستان نامیدند و تا شکست از سپاه سلوکیان به حکومت ادامه دادند. آنتیاکوس سوم (242ـ187ق م)، پادشاه سلوکیان در پی فتوحات گستردۀ خود ارمنستان را در 200 ق.م. به طور کامل تصرف کرد و به شهادت استرابو مورخ یونانی، در 189ق.م آرتاشس اول،[57] فرزند زاره،[58] یکی از بزرگان خاندان یرواندیان را به سمت فرمانروایی ارمنستان منصوب کرد. ،که پادشاهی نوپای ارمنستان به نام او آرتاشسیان[59] (تا سال 1میلادی) نامیده شده بود به مدت دو قرن بر سرزمین ارمنستان بزرگ حکم راند. آرتاشس اول در سال های نخست قرن دوم میلادی متوجۀ شرق شد و آرتساخ، اوتیک و مناطقی گسترده تا ساحل غربی دریای خزر یا پایداکاران (بیلاقان و شیروان در نقشۀ جمهوری آذربایجان) را به قلمرو پادشاهی خود افزود. استرابو؛ مورخ، فیلسوف و جغرافی دان یونانی سرزمین ارمنی زبان پادشاهی سلسلۀ آرتاشسیان را در ناحیه ای محصور بین رود ارس در جنوب، رود کُر در شمال و ساحل غربی دریای کاسپین (دریاچۀ خزر) در شرق توصیف کرده است. با وجود اطلاعات کاملی که دربارۀ جنگ ها و سرحدات ارمنستان زیر سلطۀ پادشاهان یرواندیان و آرتاشسیان وجود دارد، مطالب کمی در خصوص آداب و سنن مردمان ایالات شرقی ارمنستان از جمله آرتساخ به ما رسیده است. گزنفون،[60] مورخ یونانی از جمله تاریخ نگاران معدودی است که در باب مردم تحت سلطۀ این سلسله از پادشاهی ها مطالبی نوشته و بارها به مخاصمات و درگیری های ارمنیان با اقوام آلبانیایی که در کرانه های شمالی رود کُر ساکن بوده اند اشاره کرده است. آرتساخ در دوران پادشاهی خاندان آرشاگونیان سدۀ اول میلادی ارمنستان پس از سقوط سلسلۀ آرتاشسیان در سال اول میلادی به صحنۀ اصلی نبرد امپراتوری های روم و پارس تبدیل شد. ارمنیان که تعلق خاطر بیشتری به همسایۀ قدرتمند جنوبی خود داشتند با سرکردگی تیرداد آرشاگونی جانب پارسیان را گرفتند و نهایتاً در 64م موفق به اخراج سپاهیان روم از خاک خود شدند. امپراتوری روم در پی این شکست مجبور به قبول استقلال ارمنستان شد و نرون، امپراتور روم، تاج و تخت پادشاهی را طی مراسمی به تیرداد سپرد تا سلسلۀ آرشاگونیان[61] در 66م عنان حکومت ارمنستان را در دست گیرد. در نقشی از تقسیم بندی جهان که از روزگار نرون بر روی دیواره ای سنگی در رم به جای مانده، آرتساخ به صورت یکی از استان های ارمنستان آرشاگونی نشان داده شده است. این واقعیت بارها در نوشته های باقی مانده از مورخان سده های یکم تا پنجم میلادی رومی چون پلینیوس[62] نیز ثبت شده است. سرحدات شرقی سرزمین پادشاهان ارمنی آرشاگونی در کتاب جهان نمای آنانیا شیراکاتسی مورخ قرن هفتم میلادی، در نوشته های بطلمیوس و نیز در تاریخچۀ قفقاز نوشتۀ عباس قلی آقا باکیخانف[63] مورخ و دانشمند سدۀ نوزده میلادی قفقاز جنوبی، در بین رودهای ارس و کُر و تا نقطۀ تلاقی آن دو در مجاورت ساحل غربی دریای خزر گزارش شده است. ارمنستان در طی حکومت مدبرانۀ آرشاگونی ها تا نیمۀ دوم سدۀ چهارم میلادی شاهد شکوفایی مقطعی نظام و بر قراری صلح و ثبات در سرتاسر سرزمین خود بود و تنها با ادامۀ تمایلات کشورگشایانۀ امپراتوری های همسایه و خودکامگی معدودی از سران محلی در سال های پایانی سدۀ چهارم و آغاز سدۀ پنجم میلادی رو به اضمحلال گذاشت. آرانشاهیک ها، قوی ترین سرکردگان ارمنی آرتساخ با همراهی برخی دیگر از بزرگان محلی ارمنی در سال های پایانی پادشاهی آرشاگونی ها (350 ـ 368م) بنای مخالفت با دولت مرکزی را گذاشتند و با وجود شکست در این طغیان سهم مهمی در ایجاد تفرقه بین حکام و نهایتاً تضعیف سلسلۀ آرشاگونی داشتند. آرتساخ در دوران پایانی استقلال ارمنستان بزرگ سدۀ چهارم و پنجم میلادی دوپارگی ارمنستان در 387م به حد کمال رسید. پس از مرگ آرشاک چهارم پادشاه سلسلۀ آرشاگونیان، ارمنستان غربی به تصرف امپراتوری روم درآمد و ارمنستان شرقی و آرتساخ با مساحتی معادل 134،341 کیلومتر مربع تحت فرمان پادشاهان ساسانی قرار گرفت. سیاست ساسانیان مبنی بر تسلط کامل بر سهم خود از ارمنستان با رویارویی نیروهای خودمختار ارمنی در آرتساخ و دیگر بخش های ارمنستان شرقی مواجه شد. این موضوع تا 428م و برکناری آرتاشس آرشاگونی، آخرین پادشاه سلسلۀ آرشاگونیان از سوی بهرام گور ادامه یافت. چندپارگی جغرافیایی سرزمین ارمنستان شرقی و قدرت نمایی سران خودمختار محلی ساکن کوه ها و دره های نفوذناپذیر آرتساخ و طغیان مستمر آنها در برابر ساتراپ های (شهربان یا استاندار) ساسانی، امکان تسلط کامل و اشراف بر زندگی فرهنگی و اجتماعی ارمنیان منطقه را از حکومت مرکزی ساسانیان سلب کرده بود. فشار یزدگرد دوم، پادشاه ساسانی بر ارمنیان سرزمین تحت سلطۀ خود برای ترک مسیحیت، سرانجام باعث خیزش روانی ارمنیان و انسجام آنها در گرد کلیسا و اتکای روز افزون به باورهای دینی شان شد. نام آرتساخ و بزرگان محلی آرتساخ، به خصوص واچه،[64] امیر خاندان آرانشاهیک در حین وقوع در گیری های نظامی سپاهیان ساسانی با حکام محلی و روحانیان ارمنستان، در متن کلیۀ مذاکرات بین یزدگرد و بزرگان ارمنی و در طی تمامی اقدامات تدارکاتی برای دفاع از هویت ارمنی به وضوح دیده می شود. صومعۀ غوندیک[65] در بخش واراندا (ورنده) در آرتساخ که به یاد غووند یه رتس،[66] یکی از شهیدان جنگ آوارایر[67] بنا شده و کلیسای وارطان مقدس[68] در هادروت[69] تنها دو بنای یادبود از بناهای بی شماری هستند که شاهد و ناظر اصرار و ابرام آرتساخیان در حراست از هویت ارمنیان مسیحی علیه پادشاهی ساسانیان بوده اند. پیوند کلیسای مرسلی ارمنی با مردم ستمدیدۀ ارمنستان و آرتساخ در این اوضاع بانی اقدامات فرهنگی سرنوشت ساز دیگری هم بود. مسروپ ماشتوتس مقدس، مبدع حروف الفبا ارمنی در 405م اولین مدرسۀ زبان ارمنی را در روستای آماراس[70] استان هاباند[71] آرتساخ بنیان نهاد و به تعلیم کتاب مقدس مسیحیان، ترویج مسیحیت و تعلیم زبان ارمنی در آرتساخ همت گماشت. شایان ذکر است که همراهی کشیش بنیامین، خادم کلیسای آلبانیای قفقاز با مسروپ ماشتوتس مقدس برای ابداع حروف الفبای آلبانیایی (423ـ 428م) و اشاعۀ فرهنگ مسیحی در قفقاز جنوبی نشانگر جریان زندگی مسالمت آمیز ارمنیان آرتساخ و مردم آلبانیا (اهالی اران) در شمال و شرق رود کُر، قبل از ورود مغول های ترک تبار در آن مقطع از زمان است. ناتوانی ساسانیان در حفظ حکومتی قدرتمند و یک پارچه در ارمنستان شرقی در نیمۀ دوم سدۀ پنجم باعث انسجام اقوام گوناگون پراکنده و کوچ نشین ساکن نواحی شمال رود کُر شد تا به تدریج و برای نخستین بار قدرت مستقلی به نام آلبانیای قفقاز در صحنۀ جغراسیاسی و اجتماعی قفقاز جنوبی پدیدار شود. آرتسـاخ و مسیـحیت سدۀ چهارم میلادی تادئوس مقدس، یکی از دوازده شاگرد حضرت عیسی مسیح (ع)، اولین رسولی بود که به قصد اشاعۀ رسالت پیامبر خود در 34م به سرزمین ارتفاعات ارمنستان آمد. در پی شهادت او در 65م و تلاش های رسولان بعدی و شاگردان آنها در سرزمین کوهستان های ارمنستان، مسیحیت به تدریج جای خود را در میان ساکنان منطقه باز کرد تا جائی که تیرداد سوم، پادشاه آرشاگونیان، همۀ بزرگان، سپهسالاران و فرمانروایان محلی از جمله والی دساوده (آرتساخ کنونی) را به شهر قیصریه[72] فراخواند تا در مراسم مقدس اعطای مقام اسقفی به گریگور لوساووریچ (روشنگر)، اولین جاثلیق کلیسای مرسلی ارمنی حضور داشته باشند. تیرداد، پادشاه آرشاگونی، که خود به دست اسقف گریگور لوساووریچ (روشنگر) غسل تعمید داده شده بود، آئین مسیحیت را در سال 301م به منزلۀ دین رسمی ارمنستان معرفی کرد. از آن پـس والــی دساوده (آرتساخ کنونی)، که به مسیحیت گرویده بــود، در معیـت اسقـف گریـگور لوساووریـچ، به اشاعـۀ دیـن مسیحـیت در دسـاوده پـرداخت و یکی از اولین کلیساهای ارمـنستان را در روستای آمـاراس ایـالـت هامـانـد آرتساخ بنیان نهاد. اسقف گریگور لوساووریچ که از پذیرش آیین مسیحیت توسط سانسان،[73] پادشاه مسختی های[74] آلبانیا[75] در سدۀ چهارم با خبر شده بود، به دنبال فوت اسقف یونانی تبارآلبانیا نوۀ خود گریگوریس مقدس را در مقام اسقف آلبانیا به سانسان معرفی کرد. بعد ها پیکر اسقف گریگوریس هم که در همان خطه به شهادت رسیده بود (337م) به آماراس آورده و در آرتساخ به خاک سپرده شد. در تاریخ آمده است که کشیشی به نام کردی هوب، در سدۀ چهارم رسالت اشاعۀ دین مسیح در نواحی شرقی آرتساخ را بر عهده داشته و اکثر مردم آرتساخ و اوتیک را در نیمۀ اول سدۀ پنجم با آئین مسیحیت آشنا کرده است. آرتساخ و آرانشاهیک ها در دوران ساسانیان سدۀ پنجم میلادی ارمنیان ارمنستان که از 428م با فرمان بهرام گور ساسانی از داشتن پادشاه خودمختار محروم مانده بودند بیش از پیش به کلیسای خود دل بسته و موجودیت خود را در گرو دین، رهبری رهبران کلیسای ارمنی و توان فرمانروایان محلی باقی مانده از روزگار اقتدار می دیدند. در مقابل، شاهان ساسانی که با وجود استیلا بر سرزمین کوهستان های ارمنستان و دریافت مالیات و خراج از ساکنان این منطقه از ابرام ارمنیان به حفظ اعتقادات و دین خود به تنگ آمده بودند، در زمستان 450م پیامی برای بزرگان ارمنستان، گرجستان و آلبانیای قفقاز و از آن جمله واچه حاکم آرتساخ فرستادند و آنها را برای آخرین بار به دست شستن از کلیسا و قبول آیین زرتشت دعوت کردند. پاسخ منفی سران مسیحی منجر به جنگ آوارایر در بامداد روز 26 ماه مه سال 451م در استان واسپوراکان[76] ارمنستان بین سپاه بزرگ و منظم ساسانی و مجموعۀ شصت و شش هزار نفری فداییان ارمنی از جمله سپاه و نیروهای مردمی آرتساخ به سرکردگی سردار باک آرانشاهیک[77] شد. پیروزی قاطع سپاه برتر ساسانیان نتوانست ارمنیان را به ترک دین خود وادارد و از آن پس تا زمان مرگ یزدگرد دوم در 457م، ارمنیان در کنار رهبران روحانی و فرماندهان جنگجویی چون سردار باک به کوه ها و دره های صعب العبور و پوشیده از جنگل آرتساخ و کوه های سیونیک،[78] جنوبی ترین استان ارمنستان پناه بردند و به دفاع از اعتقادات و آزادی خود پرداختند. جنگ آوارایر، جنگ و گریز طولانی مدت نیروهای پناه برده به اعماق کوهستان های ارمنستان و درگیری اشراف ساسانی بر سر قدرت به سه نتیجۀ قابل توجه منجر شد: ارمنیان توانستند استقلال دینی خود را حفظ کنند، خاندان اقوام گوناگون ساکن در آلبانیای قفقاز جنوبی به هم پیوسته و برای نخستین بار هویت یک حکومت واحد را پیدا کردند و واچاگان سوم،[79] برادر زادۀ واچه از سران آرانشاهیک پس از سی سال رخوت موفق به تأسیس پادشاهی ارمنی در آرتساخ، اوتیک و نواحی اطراف آن به پایتختی شهر پارتاو[80] ییا بردع (بردعه) در محدودۀ تحت اشغال جمهوری آذربایجان کنونی شد. واچاگان برای تداوم صلح در قلمرو خود، دختر خود را به همسری برادر زادۀ شاه ایران که ترک آیین زرتشتی کرده بود درآورد. واچاگان و دامادش سال ها بعد طی توطئه ای به قتل رسیدند و مردم حق شناس پیکر او را در شهر مارتاکرت[81] آرتساخ به خاک سپردند. سنگ قبری که اینک بر مزار او قرار دارد در پی نابودی سنگ اولیه در 1286م تعبیه شده است. آرتساخ در سال های آخر امپراتوری ساسانی سدۀ ششم و سال های آغازین سدۀ هفتم میلادی قباد اول، بیستمین پادشاه ساسانی با وجود رعایت تدبیر زمامداران ساسانی پیش از خود در ایجاد تفرقه بین بزرگان ارمنستانی و ایجاد شکاف هرچه عمیق تر بین شرق ارمنستان و مرکز و غرب آن، سعی در مماشات با اقوام همسایه داشت و نوعی خودمختاری را در چهار چوب بخش های چهارگانۀ حکومتی به چهار ساتراپ نشین آذربایجان، آلبانی، ارمنستان و طبرستان اعطا کرده بود. این همزیستی مسالمت آمیز در سال های بعد و در سایۀ عدل انوشیروانی به اعتدال کامل رسید و آرتساخ توانست سه ربع از قرن ششم یا دوران حیات و پس از مرگ واچاگان آرانشاهیک را در صلح و صفای نسبی بگذراند. ثبات حکومتی عهد خسرو انوشیروان ساسانی بزرگان آرانشاهیک را بر آن داشت تا برای تثبیت هویت ملی ساکنان آرتساخ، جوامع تحت فرمان خود را بیش از پیش به سلاح دین مجهز نمایند. آنها توانستند خلیفه گری آرتساخ را اعتبار بخشیده و در 552م با انتصاب اسقف آباس چاهکتسی[82] در مقام رهبری خلیفه گری آلبانیا (552م) در شهر پارتاو، پایتخت خود، آلبانیای قفقاز را به سوی نوعی اتحاد دینی با آرتساخ هدایت کنند. تقدیر در آغاز قرن هفتم میلادی، بلایای دیگری را برای ارمنیان آرتساخ تدارک دیده بود. سال های پایانی سدۀ ششم میلادی همزمان بود با آغاز حملۀ خزرها، یکی از 26 قوم کوچ نشین و مغول تبار هون،[83] که با ورودشان به قفقاز جنوبی تاریک ترین سال های نیمۀ اول سدۀ هفتم را برای ساکنان این ناحیه رقم زدند. خزرها، که هر ازگاهی با یکی از امپراتوری های ساسانی یا روم هم داستان می شدند، از گذر چورا پاهاک[84] (سد یاجوج و ماجوج و یا تنگۀ صلوات) در نزدیکی های شهر دربند جمهوری آذربایجان کنونی در ساحل غربی دریای خزر، وارد قفقاز جنوبی شده و مناطق کرانه های رود کُر در شرق آرتساخ را مورد تهاجم قرار می دادند تا با استفاده از وضعیت جنگی حاکم بین دو امپراتوری همیشه متخاصم روم و ایران، تسلط خود را بر منطقه تداوم بخشند. پیمان خزرها با هراکل،[85] امپراتور روم علیه ساسانیان در 626م، انگیزۀ خزرها را برای تهاجم وسیع تر دوچندان کرد تا برای نخستین بار پارتاو یا بردع (در نقشۀ آذربایجان در همسایگی تالیش آرتساخ) به تصرف اقوام مغول تبار در آید و ساکنان ولایات شرقی ارمنستان قلع و قمع شوند. کلیسای آلبانیای قفقاز و خلیفه گری ارمنیان آرتساخ در این برهه از زمان نقشی بسزا در حمایت از جان و مال مردم بی سلاح منطقه ایفا کردند. ویرو،[86] اسقف کلیسای آلبانیای قفقاز که پس از طی 25 سال اسارت در دربار ساسانی به وطن برگشته بود از جمله روحانیان مسیحی ای بود که موفق شد با تعامل با خان های خزر و قبول خراج گذاری، موقتاً مانع ادامۀ قتل و غارت ساکنان قفقاز جنوبی شود. مورخان یورش بعدی خزرها در 630م را بسیار مهلک تر از پیش و باعث ویرانی ها و مرگ ساکنان و حتی طبیعت نواحی شرقی سرزمین کوهستان های ارمنستان توصیف کرده اند. آرتساخ در زیر حملات اعراب سدۀ هفتم میلادی ورود اعراب به صحنۀ قدرت خاورمیانه و اضمحلال پادشاهی ساسانی در 651م، همۀ معادلات سیاسی و اجتماعی منطقه را دگرگون ساخت. مرزبانان گمارده شده از سوی پادشاهان ساسانی متولیان خود را شکست خورده و فراری می دیدند، حکومت روم هم کیشان ارمنی خود را تنها گذاشته بود و ساکنان در بند سرزمین ارتفاعات ارمنستان تنها چاره را در توسل به توان بازوی خود دیده بودند. تئودوروس رشتونی،[87] یکی از بزرگان اصیل ارمنی و مرزبانی که کشورداری را در دربار ساسانی آموخته بود، در 634م کمر به نجات کشور و ملت خود بست و سکان رهبری منطقه را به تنهایی در دست گرفت. تئودوروس در گام نخست به گردآوری و تحکیم سازمان نیروهای مسلح و وفادار به خود و استحکام قلعه های آرتساخ پرداخت و توانست سد محکمی در مقابل هجوم سیل آسای لشکر عرب ایجاد کند. او در 652م به تعامل با معاویه، خلیفۀ آتی مسلمین پرداخت و با قبول شرایط خراج گذاری، تثبیت شرایط خودمختاری در سرزمین تحت فرمان خود و دریافت امتیاز معافیت از پرداخت خراج برای سه سال بعد توانست قلمرو خود را از نابودی کامل نجات دهد. سبئوس،[88] روحانی بلند مرتبه و مورخ نامی ارمنی سدۀ هفتم، سرزمین تحت فرمان تئودوروس رشتونی را شامل آرتساخ و استان سیونیک ارمنستان دانسته است. فرمانروایی بر ارمنستان پس از مرگ تئودوروس رشتونی به هامازاسب مامیگونیان رسید. دوران حکومت وی که تا 661م ادامه یافت شکوفایی صلح در منطقه را به دنبال داشت و همبستگی آرتساخ، اوتیک و ناحیۀ تنگۀ دربند به پادشاهی جوانشیر میهرانیان را با حکومت مرکزی ارمنستان تضمین نمود. خاندان میهرانیان در آلبانیا ـ که سرشته از میر، از اعقاب ساسانیان بودند ـ از اواخر سدۀ ششم تا سدۀ نهم میلادی در اوتیک و آرتساخ فرمانروایی می کردند. میر که از ترس انتقام خسروپرویز به همراه سی هزار خانواده به قفقاز جنوبی پناه برده بود، موفق شده بود تا در فرصتی کوتاه موجودیت خاندان خود را در منطقه استحکام بخشد و به مقابله با بزرگان آرانشاهیک که به تدریج ضعیف شده بودند پردازد. میهرانیان ها پس از سه نسل اقامت و فرمانروایی در آرتساخ و نواحی شمال آن به دین مسیحی گرویدند و در قالب معنوی و جسمانی ارمنستان، که سرچشمه در تلفیق ذاتی فرهنگ و دین ارمنیان دارد، ذوب شدند. شکوفایی امور اجتماعی و نظامی میهرانیان ها در زمان فرمانروایی جوانشیر میهرانیان به اوج خود رسیده بود. جوانشیر، که در 671م بار دیگر برای بیعت مجدد دوستی با خلفای مسلمین به دربار خلیفۀ وقت شتافته بود، در 683م به دست رقبای خود از خاندان آرانشاهیک به قتل رسید. تاریخ در کنار نام تئودوروس رشتونی، از سردار سهل سمباتیان،[89] یکی دیگر از بزرگان خاندان آرانشاهیک آرتساخ، که در 821م به پا خاسته و به دفاع از سرزمین خود در مقابل سپاهیان عرب پرداخته بود به نیکی یاد می کند. امتناع از پرداخت خراج از سوی آرانشاهیک ها و ادامۀ جنگ و گریزهایی که متجاوزان را در اضطراب همیشگی نگه می داشت، در دو دهۀ بعد خشم خلفای عرب را تا به جایی برانگیخت که ابوالفضل جعفر آل متوکل، خلیفۀ عباسی(847 ـ 861م) لشکر سنگینی به سرکردگی موسی بن بغا، سردار ترک تبار خود، به منطقه اعزام کرد تا ضمن اشغال کامل ارمنستان متمردانی چون سردار سهل سمباتیان را برای همیشه سرکوب کند. آرتساخ در دوران پادشاهی سلسلۀ باگرادونی سدۀ نهم تا یازدهم میلادی طغیان، جنگ و گریز و ابرام ارمنیان در حفاظت از سرزمینشان در سال های پایانی سدۀ نهم میلادی به ثمر نشست و ابو العباس محمد معتمد، پانزدهمین خلیفۀ عباسی، در 885م استقلال ارمنستان را به رسمیت شناخت تا آرتساخ بار دیگر در نقشۀ ارمنستان نمایان شود. در پی سیاست کشورداری آشوت باگرادونی، از خاندان اصیل باگرادونی ارمنستان، مبنی بر مشارکت حکام محلی آرتساخ و ارمنستان در حاکمیت و فرمانروایی و در نتیجه ایجاد همبستگی در کشور با استقرار نظام کنفدراسیون، سردار سهل سمباتیان آرانشاهیک و دو پسر وی که به تازگی از تبعید و اسارت موسی بن بغا، سردار ترک تبار خلیفه آزاد شده و به زادگاه شان باز گشته بودند حکومت خاچن[90] را با نام حکومت سران خاندان باگرادونی در شرق ارمنستان تأسیس کردند. سرزمین حکومت محلی خاچن از کرانۀ شرقی دریاچۀ سوان در ارمنستان کنونی شروع و تا شهر شوشی در جنوب و کرانۀ غربی دشت مغان[91] گسترده شده بود. مورخان عرب سده های نهم و دهم متفق القول هستند که همۀ شهرهای مستقر در مسیر ارتباطی شهرهای پارتاو و دوین[92] تحت سلطۀ پادشاهی آشوت باگرادونی قرار داشته اند. نوشته های مورخان به رونق امور در خاچن در ایام فرمانروایی یکی دیگر از سران آرانشاهیک به نام هامام گریگور[93] در اواخر سدۀ نهم اشاره دارند که در تاریخ ارمنی از او به نام گریگور آرانشاهیک ملقب به نیکوکار یاد شده است. یکی از چلیپاسنگ های باقی مانده از دوران حکمرانان خاچن در شهر تیگراناکرت یا آغدام در نقشه های جمهوری آذربایجان که از هامام گریگور یاد کرده، در یکی از موزه های باکو نگهداری می شود و احتمالاً مهر تحریف تاریخ را نیز بر پیشانی دارد. حکومت خاچن پس از مرگ هامام گریگور به دست پنج پسر و نوادگان او افتاد که تکه هایی از آن را طی فراز و نشیب های فراوان تا سده های دوازدهم و سیزدهم میلادی زنده نگه داشتند. حکومت های محلی کوچکی چون پاریسُس[94] (958 ـ 1003م) در حوالی استپاناکرت (یا خانکندی در نقشه های جمهوری آذربایجان) و حکومت دیزاک[95] (987 ـ 1170م)، همراه با امیران امیرنشین خاچن در طی سده ها و تحت حمایت و ولایت پادشاهی باگرادونی، مسائل آرتساخ را درهماهنگی کامل با یکدیگر حل و فصل می کردند. مقابله با مهاجمان و متجاوزان خارجی چون نیروهای امیران گرجی از شمال، کردهای پادلونیان[96] عرب تبار از قبیلۀ شدادیان[97] (1064 ـ 1088 م)، که ساکن کرانه های پست شمال رود کُر بودند، چادرنشینان لزگی، قپچاق و ترکی، که به قصد کشورگشایی رو به غرب آورده بودند و رویارویی با مشکلات ناشی از سیاست های سلطه گر معتقد به مذاهب مسیحی رایج در امپراتوری بیزانس یا روم شرقی (غیر از مذهب مرسلی ارمنیان)، از دغدغه های همیشگی بزرگان آرتساخ در این دوره بوده است. تاریخ گویای این واقعیت تلخ نیز هست که همۀ بزرگان محلی آرتساخ توان تحمل فشارهای روزافزون همسایگان را نداشته اند. امیر اُوشین[98] آرانشاهیک از جمله امیران مهمی بوده که در 1072م جلای وطن کرده و به همراه پیروانش به کیلیکیه[99] در سواحل شمال شرق دریای مدیترانه کوچ کرده است. اُوشین در سدۀ یازدهم میلادی امیرنشین جدیدی را در قلعۀ معروف لامبرون[100] کیلیکیه تأسیس کرد. آرتسـاخ و تـرکان سلجوقـی سدۀ یازدهم و دوازدهم میلادی غزهای (اوغوز) ترکمانی که در سده های نهم و دهم در نواحی شمال شرقی و شمال دریای خزر می زیستند پس از به ریاست رسیدن سلجوق بن دقاق نام سلاجقه را به خود گرفتند. ترکان سلجوقی در دهۀ چهارم سدۀ یازدهم تهاجم خود را به ایران، آسیای صغیر و در این بین به ارمنستان آغاز کردند. سپاهیان ترک در زمان ریاست طغرل بیگ ترکمان (1025 ـ 1063م) مرکز و غرب ارمنستان و در زمان الب ارسلان (1070م در پی جنگ ملازگرد) آرتساخ، اوتیک و آلبانیا را به زیر مهمیز کشیده و ویران کردند. تصرف سرتاسر سرزمین کوهستان های ارمنستان در زمان سلطنت ملک شاه سلجوقی (1072 ـ 1092م) و در پی بی سیاستی امپراتوری روم شرقی به حد کمال رسید. سپاهیان سلجوقی در فاصلۀ سال های 1142ـ 1145م و خصوصاً در پی زلزلۀ مهیبی که در 30 سپتامبر 1139م مناطق فراوانی از امیرنشین های پاریسُس و خاچن را با خاک یکسان کرده بود، بارها ارمنستان شرقی و خصوصاً امیرنشین خاچن را مورد تهاجم و غارت قرار دادند. صومعه و کلیسای دادی[101] هم در طی یکی از این دست درازی ها به آتش کشیده و ویران شد. در دورۀ 180 سال حکمرانی سلجوقیان بر ارمنستان، تمامی املاک و کشتگاه هایی که در تملک زمین داران بزرگ ارمنی بود از تملک آنها خارج شد و در اختیار نظام سلجوقی قرار گرفت. سلجوقیان برای ادارۀ این املاک به چند شیوه عمل میکردند. برخی از این املاک شامل زمین هایی بودند که به اتفاق ساکنان آن به شخص شاه تعلق میگرفت. شاه و خانوادۀ سلطنتی از محل کشت و برداشت این نوع زمینها که خاصه نامیده می شد در آمدی کسب میکردند که به خزانۀ سلطنتی انتقال مییافت. برخی دیگر در قالب نظام مالیاتی تحت عنوان اقطاع یا واگذاری و اجارۀ املاک خالصۀ سلطان به امیران، فرماندهان نظامی، مقامات کشوری و آن دسته از منصوبان شاه که از مدت ها قبل در دستگاه خلفا سابقه داشته اند تعلق می گرفت. املاک جزء را هم سرداران سلجوقی قبلاً تصرف کرده و جزو املاک شخصی خود در آورده بودند. ارمنستان در نظام اداری سلجوقیان به ایالت های متعددی تقسیم و برای هر ایالت امیری از میان خویشان و نزدیکان ملکشاه منصوب می شد تا تبعیت از نظام اداری و نظامیان سلجوقی به حد کمال برسد. در تاریخ ثبت است که برادرزادۀ ملکشاه، امیر قطب الدین اسماعیل، در دورۀ پادشاهی ملکشاه (1072 ـ 1092م) در مقام امیر ارمنستان ادارۀ امور تمام سرزمین های شرق ارمنستان از جمله اوتیک، آرتساخ و پایداکاران[102] را بر عهده داشته است. مورخان بر اساس بسیاری از متون تاریخی ارمنی زبان بر این باورند که ارمنستان دوران رفاه نسبی در زیر یوغ سلاجقه را مدیون سیاست و درایت خواجه نظامالملک وزیر ایرانی ملکشاه بوده است، دورانی که چندان به درازا نکشیده و با کشته شدن خواجه نظام الملک و مرگ ملکشاه به پایان می رسد. آرتسـاخ و امیـران زاکاریـان سدۀ دوازدهم و سیزدهم میلادی سلجوقیان حکومت خود بر فلات ایران، بین النهرین و قفقاز را در سه بخش سلاجقۀ کرمان، سلاجقۀ شام و سلاجقۀ عراق متمرکز کرده بودند و ارمنستان در محدودۀ حکومت سلاجقۀ عراق قرار گرفته بود. برکیارق بن ملکشاه پس از مرگ پدر به تخت شاهی نشست و از همان آغاز با طغیان صاحب منصبانی مواجه شد که تاج و تخت را ازآن خود می دانستند. درگیری های به وجود آمده میان امیران و اقطاع داران قدرتمند از یک سو و موفقیت چشم گیر پادشاه گرجستان در بازپس گیری شمال آرتساخ و ارمنستان از سلاجقه ـ که منطقه را به صحنۀ نبرد تبدیل کرده بود ـ از سوی دیگر شرایط سختی را برای ساکنان ارمنی این نواحی پدید آورد. مجموع این عوامل در نهایت کاسۀ صبر ارمنیان را لبریز کرد تا جایی که تعدادی از آنها راه مهاجرت را در پیش گرفتند. جمعیت انبوهی از ساکنان آرتساخ و ارمنستان از جمله هنرمندان، صنعتگران، بازرگانان و حتی برخی از نظامیان و سران خاندان های بزرگ جلای وطن کرده و راهی مناطق آرام تری چون سرزمین گرجستان شدند. مهاجران ارمنی در گرجستان علاوه بر ایجاد نوعی تحول فرهنگی در محیط جدید با اتکا بر کارآمدی نظامی و سیاسی خود در اندک زمانی توانستند به مقامات بالایی در ارتش و نظام سیاسی گرجستان دست یابند. ارمنیان مهاجر به سرزمین تحت فرمانروایی شاهان گرجستان، از خاندان زاکاریان[103] از تبار آرتزرونی ها[104] بودند بودند که به تدریج زادگاه اولیۀ خود در کُرتچایک،[105] ششمین استان ارمنستان بزرگ واقع در جنوب دریاچۀ وان را ترک کرده و از دهۀ دوم سدۀ دوازدهم به استان های شمالی و سرزمین گرجی ها روی آوردند. انتخاب مأوای جدید به دلیل پیشینۀ حضور نمایندگان خاندان زاکاریان و فعالیت مثبت آنها در دربار شاهان گرجستان در سال های پیشین بود. سرکیس، از بزرگان خاندان زاکاریان، نخستین کسی بود که بنا بر شایستگی های نظامی و توان رهبری خود مورد توجه و اطمینان دربار گرجستان به خصوص داویت[106] (ملقب به سازنده) پادشاه گرجستان قرار گرفت. زاکاره[107] زاکاریان، فرزند ارشد سرکیس، پس از موفقیت خود و برادرش ایوانه[108] در نبرد با تاتارها، ترک های سلجوقی، اعراب و قبایل کردی که چشم طمع به قلمرو گرجستان داشته و به طور متناوب سرحدات آن را مورد تهاجم قرار می دادند، به امیر سپهسالاری یا بالاترین مقام نظامی ارتش گرجستان منصوب شد و به تصمیم تامار،[109] ملکۀ گرجستان (1184 – 1213م)، به مقام وزارت یا اتابک دربار هم رسید. زاکاره در طی ایام سپهسالاری خود و خدمات اعقابش به دربار گرجستان، فرمانروایی مناطق زیادی از جمله آرتساخ ،کارس،[110] سرزمین امیرنشین پاریسُس، گاردمان[111] و بخشی از اوتیک در شمال آرتساخ را به رسم هبه به دست آورد. تاریخ از زاکاره زاکاریان دوم با لقب شاهنشاه ارمنستان یاد کرده است. این ارتباط سببی بین ارمنیان و گرجیان در سال های بعد سرآغاز همکاری حیاتی این دو قوم در مقابله با حملات تاتارها و شدادیان عرب تبار واقع شد. ارمنیان مهاجر در سایۀ حکمرانی پادشاهی گرجستان و مقابلۀ موفق با تهاجم اقوام معترض توانستند به صلحی تقریباً پایدار دست یابند و شاهد شکوفایی نظامی و فرهنگی جامعۀ خود و جامعۀ میزبان باشند. نواحی شمالی آرتساخ در همسایگی خاک اصلی گرجستان (قازاخ در نقشه های جمهوری آذربایجان) از جمله مناطق تحت نظام گرجی بود که ساکنان آن در زمان حکومت واهرام گاگتسی،[112] فرزند زاره از شاخۀ واهرامیان های خاندان زاکاریان، از رفاه کافی برخوردار بوده اند. بقایای کلیسای سرکیس مقدس که بارها تخریب و ترمیم شده در حال حاضر هم در محدودۀ قلعۀ گاگا،[113] در ناحیۀ گاردمان،[114] شاه نشین واهرام گاگتسی زاکاریان که از طرف داویت پادشاه گرجستان به پاس رشادت های واهرام در جنگ به او و پیروانش هدیه شده بود به جای مانده است. در تاریخ نگاری مربوط به اواخر سدۀ چهاردهم میلادی آثار قابل ذکری از خاندان زاکاریان و شاخه های خاندان های واهرامیان ها و اُربلیان های حاکم در ارمنستان وجود ندارد، در حالیکه هر گوشه و کنار تاریخ آرتساخ و اوتیک یادآور حضور اجتماعی، نظامی و فرهنگی شاخه هایخانوادۀ زاکاریان و باگرادونی[115] مانند برُشیان،[116] دُپیان،[117] یسایی جالالیان،[118] خاقباکیان[119] و دیگران است. تاریخ منطقه از میان خانواده های فوق بیش از همه به خانوادۀ هاسان جالالیان و فتوحات و خدمات ارزندۀ او اشاره کرده است. آرتسـاخ و مغـول هـا سدۀ سیزدهم و چهاردهم میلادی چنگیز خان مغول تهاجم سلطه گرایانه و ویرانگر خود را در 1209م با حمله و تصرف بخشی از سرزمین چین آغاز کرد. وی در 1220م خاک خوارزم و شمال شرق ایران را به زیر مهمیز خود کشید و سپس عازم سرزمین آذربایجان ایران شد. سپاهیان مغول در 1220 ـ 1222م از رود ارس عبور کردند و وارد دشت مغان شدند. آنها در ادامۀ نخستین تهاجم خود مناطق کوهستانی اوتیک، آرتساخ و خاچن را دور زده و با تصرف شهرهای پارتاو و گاندزاک[120] و شامخور (بردع، گنجه و شمکیر در محدودۀ جمهوری آذربایجان) مناطق کوهستانی آرتساخ را به محاصره درآوردند. هدف مغولان از این لشکرکشی به مرکز و غرب آسیا، شناسایی مناطق جدید، قدرت های محلی و ساکنان غریب و نا آشنای آنها بود. نخستین لشکرکشی مغول ها به آسیای صغیر و قفقاز جنوبی با فتح مناطق محدودی در جنوب گرجستان و دربند در شرق قفقاز جنوبی پایان گرفت. مقابلۀ خونین لشکریان مغول با سپاهیان جلال الدین محمد، آخرین پادشاه سلسلۀ خوارزمشاهیان که برای باز پس گیری افتخارات از دست رفته به تعقیب لشکر مغول پرداخته و به دشت مغان لشکر کشیده بود، در نواحی مسطح به خصوص در سرحدات شمال غربی ایران ویرانی های فراوانی بر جای گذاشت، در حالی که نواحی کوهستانی آرتساخ،[121] در این مقطع از درگیری ها به لطف کوهستان های صعب العبورش که مانع عبورمغول ها و سپاه جلال الدین محمد خوارزم شاه شده بودند در امان ماندند. در ادامۀ این لشکرکشی ها که هفت سال تمام به طول کشید ویرانی های فراوانی نصیب نواحی اوتیک، آرتساخ، شهر گاندزاک و سایر نقاط ارمنستان شد. مغول ها در طی لشکرکشی دوم خود به فرماندهی چارماغان،[122] در 1236م نواحی شرقی و شمال شرقی ارمنستان را مورد تجاوز قرار دادند و برخی از امیران محلی آرتساخ شمالی چون آواک زاکاریان و هاسان جالالیان را که در گاندزاسار پناه گرفته بودند در مقابل قول توقف تجاوز به جان و مال رعایایشان، بدون درگیری به اطاعت خود درآوردند. هاسان جالالیان در سایۀ درایت خود و حتی قبول ازدواج دخترش با پسر چارماغان، توانسته بود ساکنان خاچن و برخی دیگر از مناطق ارمنی نشین اطراف را از تیغ مغول رهاند. حمدالله مستوفی قزوینی، مورخ قرن هشتم هجری قمری، حملۀ مغول ها را این چنین توصیف می کند: «اگر در هزار سال بعد هیچ بلای دیگری هم نازل نشود، فرصت کافی برای محو آثار ویرانی های مغول در دست نخواهد بود». باتوخان،[123] جنگجوی معروف مغول که در 1242م بر تخت چارماغان نشسته بود به همراه ارغون خان،[124] سلطان آتی مغول که در آن زمان مأمور مغولان در جمع آوری مالیات بود بار دیگر به آزار و اذیت ارمنیان خاچن پرداخت و با وجود فرمان ملاطفت آمیز مانگو،[125] خاقان چین که در نتیجۀ سفر جالالیان به دربار او در مغولستان صادر شده بود، اقدامات ضد ارمنی خود در خاچن را مخفیانه شدت بخشید. قیام مردم مظلوم منطقه به سرکردگی هاسان جالالیان در زمان حکومت داویت،[126] پادشاه گرجستان در 1261م سرکوب و جالالیان دست بسته به قزوین فرستاده شد تا در آن شهر به دستور ارغون خان زجرکش شود. اتابک، فرزند هاسان جالالیان بعدها موفق شد پیکر تکه تکه شدۀ پدر را به خاچن رسانده و در آرامگاه خانوادگی جالالیان ها در صومعۀ گاندزاسار به خاک سپارد. تأسیس و تحکیم سلطنت ایلخانیان دورانی به نسبت بدون خونریزی برای ایران و ارمنستان به بار آورد، دوران محدودی که پس از مرگ سلطان آباغای و به مقام رسیدن برادر وی تاگودار در 1282م به پایان رسید. از آغاز سدۀ چهاردهم قدرت مرکزی مغول رو به زوال گذاشت و سرزمین های وسیع زیر سلطۀ آن در معرض قدرت طلبی و یاغی گری امیران جزء مغول قرار گرفت. فشارهای بی امان امیران خودخواندۀ مغول بسیاری از مردم خاچن و سایر مناطق ارمنستان شرقی را وادار به جلای وطن کرد. ساکنان آرتساخ از جمله آن ارمنیانی بودند که از این آزمایش هم سربلند بیرون آمده و در پناه کوه های آرتساخ به مقاومت پرداختند و زندگی را در خاک پدری ادامه دادند. آرتساخ، تیمور لنگ و قویونلوهای ترکمن سدۀ پانزدهم و شانزدهم میلادی سرتاسر سرزمین کوهستان های ارمنستان از اواخر سدۀ چهاردهم میلادی شاهد بلای خانمان سوز دیگری بود. تیمور لنگ مغول که نظام فئودالی خود را در 1370م به مرکزیت سمرقند تأسیس کرده بود در 1385م تهاجم خود را به قفقاز شروع کرد. موج ویرانگر تیمور سه بار در سال های 1386 ،1394 و 1399م جنوب دشت مغان تا گرجستان را زیر پا گذاشت و شهرها و نواحی آباد خاچن و کارواتچار (کلبجار در نقشۀ جمهوری آذربایجان) و آرتساخ را به ویرانه های خالی از اغیار تبدیل کرد. ساکنان جان به در بردۀ آرتساخ در قالب جوامعی کوچک به مناطق صعب العبور منطقه پناه برده و زیر فرمان بازماندگان خاندان آرانشاهیک به مبارزه برای بقا ادامه دادند. گفتنی است که نام قراباغ در 1395م برای نخستین بار در تاریخ در نوشته های حمد الله مستوفی قزوینی، مورخ ایرانی دورۀ تیموریان ذکر شده است. حکمرانی تیمور لنگ که بر اساس زور و خون بنا شده بود پس از مرگ وی چندپاره شد و پس از آن بود که قرا یوسف، یکی از امیران ترکمن ایل قرا قویونلو، در 1410م حکومت خود را بر سرتاسر آسیای صغیر، قفقار جنوبی و آرتساخ تحمیل کرد. آق قویونلوهای سنی مذهب هم از 1378م تا آغاز سدۀ شانزدهم میلادی به فرمانروایی سلف خود در سرزمین های اشغالی ادامه دادند. اعقاب ترکمن های مدبر که تداوم باج گیری و جمع آوری مالیات را در زندگی بهتر رعایای خود می دیدند مقام و دارایی امیران ارمنی محلی را به آنها بازگردانده و به اخذ مالیات بسنده کردند. خانواده های جالالیان و دُپیان و رعایای آنها در سایۀ این تدبیر ترکمن ها توانستند برای مدتی به ترمیم آلام خود و ویرانی محل سکونت شان بپردازند. کلیسای مرسلی ارمنی در مسیر تلاش های مستمر برای انسجام هرچه بیشر آحاد ملی و مذهبی قفقاز جنوبی برای مقابله با اقوام کوچ نشین شمال، اهمیت خاصی برای سال 1470میلادی قائل است. خلیفه گری ارمنیان در طی این سال موفق شده بود مرکز خلیفه گری آلبانیا (سرزمین واقع در منتهای شرقی قفقاز جنوبی) را پس از مرگ هوهانس، خلیفۀ آن، به گاندزاسار در آرتساخ منتقل کند. حکمرانی خاندان دُپیان در پی حملات بی امان تغتمیش، یکی دیگر از سران یاغی ترکمن مضمحل و در پایان سدۀ پانزدهم میلادی به چند شاخه تقسیم شد. یکی از همین شاخه ها در سال های بعد به سرکردگی ملیک شاه نظر پایه گذار یکی از ولایت های ملوک خمسه شد. به گواه تاریخ، وقایع سال های 1437ـ 1467م زمینه ساز خودمختاری امیران محلی آرتساخ، امیرنشین های اطراف و نهایتاً تولد ولایت ملوک خمسۀ قراباغ و برهۀ سرنوشت ساز دیگری برای قوم ارمن محسوب می شود. آرتساخ، صحنۀ جنگ های ایران و عثمانی سدۀ شانزدهم و هفدهم میلادی شاه اسماعیل صفوی در 1502م با غلبه بر سپاهیان عثمانی و تصرف تبریز، پایه گذار سلسلۀ پادشاهی صفویان و رسمیت بخشیدن به مذهب شیعه در ایران شد. ظهور قدرت و مذهب رسمی جدید در ایران نمی توانست با سیاست ترکان عثمانی سازگار باشد و در نتیجه ارمنستان از همان سال های آغازین سدۀ شانزدهم میلادی تا دهۀ سوم سدۀ بعدی به صحنۀ جنگ های متعدد بین لشکریان ایران شیعۀ صفوی و ترکیۀ سنی عثمانی، دو امپراتوری هم جوار خود تبدیل شد. ابراهیم پچوی،[127] مورخ دربار عثمانی قرن یازدهم هجری قمری ویرانی های سرزمین ارمنستان در حین حملات طرفین مخاصمه در دوران سلطنت عثمانی را با جزئیات بسیار تشریح کرده است. او از گرد و غبار غلیظی که سرتاسر ارمنستان را پوشانده و دید را ناممکن کرده بود و همچنین از تخریب و غارت و سوزاندن آبادی های قراباغ که به قول او از استان های عجم بوده یاد کرده است. بی خانمانی، مهاجرت و جابه جایی تودۀ مردم اسیر در میدان نبرد دیگران، همیشه از دست آوردهای این گونه جنگ ها بوده است. عملکرد شاه طهماسب صفوی در جریان درگیری سپاهیانش با عثمانیان رونویس یکی از همان دست آوردها بود. او در 1552م به هنگام عقب نشینی در پی شکست از لشکریان عثمانی هزاران نفر از ارمنیان را با خود به پشت جبهه کوچاند و اغلب آنها را در امیرنشین دسار (در منطقۀ کارواتچار جمهوری آرتساخ ـ کلبجر سابق[128]) پناه داد. 1555م تاریخ عقد پیمان صلح دو امپراتوری در شهر آماسیای[129] ترکیه است. پیمان آماسیا که مرز مشترک دو امپراتوری را مشخص می کرد، باعث صلحی 22 ساله درسرحدات ارمنستان غربی (سهم عثمانی) و ارمنستان شرقی و آرتساخ (سهم ایران) شد. تضاد فرهنگی و اعتقادی را نمی شد برای همیشه پنهان کرد. سپاهیان عثمانی به فرماندهی مصطفی لالا پاشا در 1578م در زمان سلطنت محمد خدابندۀ صفوی تهاجم به سرحدات ایران و سه بخش آرتساخ، شیروان و ایروان ـ نخجوان[130]را آغاز کردند و ساکنان بی دفاع شهرها و روستاها را از دم تیغ گذراندند. قوای ترک بار دیگر در 1582م به سرکردگی اوزدمیر[131] پاشای ترک و تحریک تاتارهای قریمه[132] و قفقاز شمالی که از رود کُر عبور کرده بودند آرتساخ را مورد تهاجم و غارت قرار داد. سپاهیان عثمانی که تا تبریز پیش رفته بودند شاهان صفوی را مجبور به قبول حاکمیت و مالکیت خود بر ارمنستان شرقی، گرجستان و آلبانیای قفقاز کردند و دوران به مراتب سخت تری را برای ارمنیان به ارمغان آوردند. ادامۀ سیاست سلطان سلیمان اول، سلیم دوم و مراد سوم سلاطین بعدی عثمانی در ربودن پسران دو تا پنج سالۀ ارمنی از دامان خانواده هایشان به منظور تربیت فداییان جنگاور و ایجاد سپاه سرسپردۀ سلطان عثمانی (ینی چری ها)[133] از جمله اقدامات ضدانسانی عثمانی ها برای نابودی نژاد ارمنیان در عهد تسلط حکومت عثمانی بر آرتساخ و ارمنستان غربی بود. مقابلۀ سپاهیان شاه عباس با همراهی ارمنیانی که از ظلم عثمانی به ستوه آمده و به طرفداری از ایرانیان لباس رزم پوشیده بودند با نیروهای عثمانی در 1603م منجر به ترک موطن و کوچ اجباری حدود سیصد هزار نفر دیگر از ارمنیان ارمنستان غربی و شرقی به عمق خاک ایران شد. شاه عباس با کوچاندن ساکنان ارمنی صحنۀ نبرد، سوزاندن منابع تغذیۀ لشکریان عثمانی و تبدیل مسیر تعقیب دشمن به اراضی بی آب و علف و خالی از سکنه، به عقب نشینی مدبرانه ای دست زده بود. شاه عباس (1587ـ1629م) سیاس و مدبر و شاهان صفوی پس از او که خود به مظلومیت ارمنیان آرتساخ واقف بودند و هم زمان به شایستگی های جنگی آنها اشراف داشتند در صدد تشکیل لایه ای حفاظتی در شمال کشور برآمدند تا پایداری سیاسی و جنگی نظام خود در شمال سرزمین شان را به عاملی برای حفظ یکپارچگی کشور تبدیل کنند. شاهان صفوی در لوای این سیاست اختیارات و آزادی های محدودی به امیران محلی آرتساخ دادند تا با جلب توجه و حمایت ساکنان آرتساخ سپری متشکل از نیروهای محلی را در سرحدات قلمرو خود تجهیز و مستقر سازند. سران صفوی همگام با ایجاد این خودمختاری های محدود و در عین حال برای ممانعت از قدرت گرفتن بی حد احتمالی امیران شناخته شدۀ محلی، اقوام گوناگون کرد ایرانی را به آرتساخ کوچانده و در آن اسکان دادند. حضور تدریجی این اقوام کرد در بافت اجتماعی آرتساخ، سرچشمۀ تغییرات قابل ملاحظه ای در نظام اجتماعی آرتساخ از جمله، تغییر نام مناطقی از آن شد. تغییر نام ارمنی شهرها و نواحی گوناگون آرتساخ به اسامی آذریایجانی مانند بردزور[134]به لاچین، کارواتچار[135] به کلبجر، دسار به زار، جرماجور[136] به ایستیسو،[137] شوشی به شوشا، استپاناکرت به خان کندی، تیگراناکرت به آغدام و غیره در این شرایط اجتماعی اتفاق افتاده. مهمانان غریبه که به قصد تصاحب خانۀ میزبان به آرتساخ آمده بودند توان شکستن فوری دیوار سنن و اعتقادات ارمنیان را نداشتند و برپایی کلیساهای متعدد در سده های هفده و هجده میلادی در لاچین و کلبجر سابق (بردزور و کارواتچار کنونی)گواهی بر ادامۀ فضای اجتماعی و معنوی ساکنان قبلی آرتساخ دارد. جنگ های عثمانی و ایران تا سال 1639م و عقد عهدنامۀ ذهاب[138] بار دیگر آرتساخ و نواحی دیگر شرق ارمنستان را در محدودۀ قلمرو ایران ترسیم کرد. آرتساخ و قیام مردم برای آزادی سدۀ هجدهم میلادی سال های نخستین قرن هجدهم شاهد لبریز شدن کاسۀ صبر آرتساخیان بود. اقوام کوچ نشین داغستان به خصوص تاتارها و لزگی ها به تحریک عثمانی ها مکرراً وارد قفقاز جنوبی شده آبادی های مسیحی نشین آرتساخ و آلبانیا را غارت می کردند. واحدهایی از سپاه عثمانی، دشمن دیرینۀ ایران با استفاده از ضعف حکومت مرکزی صفویان که عمیقاً درگیر نفاق داخلی و جنگ با افغان ها بود، به تعرضات ارضی خود دامن زده و زندگی را برای ساکنان مناطق ارمنی نشین غیر قابل تحمل می ساختند. بزرگان محلی آرتساخ در این شرایط بحرانی چاره را در تمرد دیدند و با استفاده از ضعف آمران خود از پرداخت خراج سر باز زدند تا زمینه ای برای برقراری رفاه نسبی در زندگی رعایای خود و رونق اقتصادی آرتساخ فراهم آوردند. آنها که مقابله با تجاوزگران داغستانی از جمله لزگی ها را سر لوحۀکار روزانۀ خود قرار داده بودند، در بهار 1722م به قصد رویارویی با مهاجمان شمال با هم متحد شدند، نظام سغناخ ها[139] را پایه گذاری کردند و تمام توان جنگی خود را از دامنه های کوهستان مراو در شمال آرتساخ تا ارتفاعات اطراف شهر شوشی در چند جبهه و لایۀ نظامی سازمان دادند. فرماندهی نظامی خط اول نظام سغناخی بر عهدۀ یسایی هاسان جالالیان، اسقف کلیسای گاندزاسار گذاشته شده بود. عقد معاهده ای بین ترکیۀ عثمانی و روسیه تزاری، عثمانی ها را از درگیری با روس ها مصون و بیش از پیش به تصاحب کل سرزمین کوهستان های ارمنستان ترغیب می کرد. حکومت عثمانی ترجیح می داد که با تصرف ارتفاعات ارمنستان سرحدات کشور خود را به مرزهای روسیه نزدیک تر کند. همسویی غریب تمایلات کشورگشایی سلطان عثمانی با خونخواهی های تاتارهای ساکن شمال رود کُر و دربند در کناره های غربی دریای خزر، در نهایت منجر به جنگی دیگر در آرتساخ و شمال ایران شد. قوای متجاوز هشتاد هزار نفری ترک در 1723م به سرکردگی ابراهیم پاشا که به تازگی تفلیس را فتح کرده بود، تهاجم به آرتساخ را از طریق مرز جنوب غربی گرجستان و شهر گنجه شروع کرد. تنها سدی که در آن هنگام حملۀ سیل آسای قوای ترک و تاتار را متوقف می کرد مجموعۀ نظام سغناخ های ارمنی بود که ناامید از دریافت کمک نظامی از روسیه، مرگ یا زندگی آزاد را شعار زندگی خود قرار داده بود. ناآرامی های روبه رشد در شمال ایران که باب طبع پادشاهان صفوی نبود از یک سو و ناکامی قوای ترک و تاتار در اشغال کامل آرتساخ از سوی دیگر در 24 مارس 1724م، موجبات برقراری توافق نامۀ گنجه بین طرفین درگیری را فراهم آورد. پیروزی سغناخ ها در برابر حملات بعدی قوای عثمانی در 1724م به فرماندهی شاهین پاشا، صلاح پاشا و علی پاشا و شکست نهایی چپاول گران داغستانی در شمال و شمال شرق، امیران و بزرگان آرتساخ را به حفظ اتحاد و هدایت نیروهای خود تا 1732م برای صیانت از مرزهای آرتساخ در جنوب و شمال شرق (سرحدات خان نشین گرجستان) ترغیب نمود. تعدادی از ساکنان و جنگاوران آرتساخ که در نتیجۀ سال ها جنگ فرسایشی خسته و افسرده شده بودند، در این برهه از زمان ترک موطن کردند، در شیروان و شکی مستقر شدند و در ادامه از طریق گذرگاه های کوه های قفقاز شمالی به نواحی شمالی و یا از طریق سرحدات شمال غربی به گرجستان پناه بردند. بعدها مشخص شد که ترک موطن برخی از ساکنان اصلی منطقه در سده های هفدهم و هجدهم میلادی نمی توانست بر سرنوشت پر فراز و نشیب آرتساخ و آرتساخیان بی تأثیر بوده باشد. آرتساخ و ملوک خمسه سدۀ هجدهم میلادی سال های دهۀ دوم قرن هجدهم میلادی تا 1736م مصادف بود با اضمحلال پادشاهی صفوی و چیرگی نهایی افغان ها بر ایران. سال های پایانی سلطنت شاه طهماسب و جنگ قوای او با افغان ها آبستن دوران سخت دیگری برای حکومت ایران و حاکمان آن بود. رشادت های نادر قلی (نادر شاه از 8 مارس 1736م) در جنگ با افغان ها در خراسان و در پی آن با سپاه عثمانی او را محبوب شاه ایران و مفتخر به دریافت لقب طهماسب قلی خان کرده بود. سغناخ های ارمنی آرتساخ که در مقابلۀ دائمی با ترک ها بودند، طبیعتاً همراه و همسوی نادر به شمار آمده و در جنگ با عثمانی ها در رکاب او عازم میدان جنگ می شدند. حضور کارساز نیروهای سغناخ ارمنی آرتساخ در سپاه ایران در جنگ قارص در 1735م از آن جمله است. ارمنیان آرتساخ در جنگ های طهماسب قلی نه فقط با اسلحه بلکه با تأمین آذوقه و پوشاک برای سپاه او به هنگام اقامت در دشت مغان، او را همراهی می کردند. میرزا محمدکاظم مروی، نویسندۀ کتاب عالمآرای نادری و از دیوانیان شاه ایران، بارها از دوستی طهماسب قلی با ملیک یگان،[140] بزرگ ناحیۀ دیزاک[141] و هدایایی که طهماسب قلی به احترام این دوستی به کلیساهای ارمنیان می بخشیده یاد کرده است. پیروزی های طهماسب قلی و همراهان او عثمانی ها را که توان مقابله با ارتش ایران را نداشتند مجبور به مصالحه نمود تا درنهایت با عقد موافقت نامه ای در 1736م در ارزروم ترکیه آرتساخ و دیگر نواحی ارمنستان را جزو قلمرو ایران بشناسند. طهماسب قلی در زمستان 1736م در دشت مغان خود را شاه ایران و سر سلسلۀ افشاریان نامید. سیاست نادر شاه در بهره گیری از توان نظامی و نفوذ ساکنان آرتساخ که به ظن درست او دشمن ترک های عثمانی و دوست روس ها ـ دو همسایۀ شمالی خود و ایران ـ بودند، منجر به تولد نظام حکومتی جدید ملوک خمسه[142] در آرتساخ شد. نادر شاه به پنج تن از بزرگان با نفوذ و قدرتمند آرتساخ لقب ملیک به مفهوم ملک یا فرمانروا داد و هر یک را با نوعی خودمختاری داخلی مجهز کرد. حکومت منطقه ای ملیک ها تا 1744 و 1745م در حد کمال ادامه یافت و آرتساخ و آرتساخیان در سایۀ درایت و همبستگی سببی و نسبی ملیک ها با یکدیگر و حمایت حکومت مرکزی ایران، دورانی شکوفا و به نسبت صلح آمیز را به سر آوردند. پنج تن از امیران برجسته و بزرگان منتخب محلی اولیه یا ملوک خمسه عبارت بودند از:
هلاکت و پایان حکومت نادر شاه در 1747م و در نتیجه طغیان مخالفان او در نواحی گوناگون ایران سایۀ ترسناکی را بر قفقاز جنوبی و سرزمین آرتساخ گستراند. اقوام ساکن قفقاز جنوبی که از سوی نادر شاه به خراسان تبعید شده بودند بار دیگر در دشت مغان در شمال رود ارس گرد هم آمده و به فرماندهی فردی به نام پناه علی جوانشیر از طایفۀ ساروجلو، مرزهای سرزمین ملوک خمسه و آرتساخ را به آشوب کشیدند. پناه علی که در اوان پادشاهی افشاریان سمت جارچی دون پایۀ دربار نادر شاه را بر عهده داشت به دلایلی مورد غضب نادر شاه قرار گرفته و آوارۀ دشت های قفقاز شده بود. او در پی انتشار خبر مرگ نادرشاه داعیۀ ریاست سر داد و با اتکاء بر سیاست موذیانه خود به چهارچوب حکومتی ملوک خمسه رخنه کرد تا به تدریج حکومت محلی در حال رشدی را بنیان گذارد. پناه علی جوانشیر که با استفاده از ضعف حکومت افشاریان به فکر کسب قدرت و شهرت افتاده بود در گام نخست قلعۀ تیگراناکرت یا شاه بولاغ را که آن زمان در ملک نشین جرابرت در فاصلۀ هشت کیلومتری شمال غرب آغدام در نقشۀ جمهوری آذربایجان کنونی واقع بود، اشغال و استحکام بخشید تا امکان ضربه زدن به سایر نقاط ملوک خمسه را به دست آورد. ملوک خمسه از سوی دیگر تحت تأثیر ضعف رو به رشد حکومت مرکزی ایران قرار گرفته و با بروز اولین نشانه های نفاق داخلی که سرچشمه در قدرت طلبی اعقاب و وارثان حکام اصیل منطقه داشت، انسجام مدیریتی خود را به تدریج از دست داد. پناه علی که در مدت زمانی کوتاه توانایی های خود را به رخ جانشینان نادرشاه کشیده بود، موفق به دریافت لقب خان از عادل شاه افشار شد و با حمایت بیشتر حکومت مرکزی و عقد پیمان با ملیک شاه نظر، یکی از امیران تازه به دوران رسیدۀ ملوک خمسه شوشی را تصرف کرد و در صدد استحکام بنای دژ معروف آن برآمد. ملیک شاه نظر که با قتل هوسپ، برادر ناتنی خود به جای پدر به ریاست ملک نشین واراندا دست یافته و در نتیجه مورد غضب چهار ملیک دیگر آرتساخ واقع شده بود خائنانه به دامان پناه علی خان پناه برده و سرفصل اضمحلال ترکیب منسجم ملوک نشین خمسه را برای نخستین بار باز نمود. پناه علی خان درنتیجۀ همکاری های خود باملیک شاه نظر، قلعۀ شوشی در قلب آرتساخ را به منزلۀ هبه به مالکیت خود در آورد و اندکی به آرزوی خود برای تبدیل زندگی کوچ نشینی به زندگی شهرنشینی نزدیک شد. پناه علی به دنبال بلند پروازی های خود اقوام کوچ نشین دشت مغان از جمله کنگرلی، دمیرچلی، ساعتلی، قزل حاجیلی و بسیاری دیگر را به شوشی کوچاند و برای نخستین بار در تاریخ ملوک خمسه اولین و تنها محلۀ ترک نشین آرتساخ را در کنار چهار محلۀ ارمنی نشین قدیمی شهر شوشی به وجود آورد. پناه علی خان که خود را شایستۀ مقام خیالی فرمانروای قراباغ می دانست برای احراز قدرت از سویی با دسیسه پردازی به ایجاد تفرقه بین ملوک پرداخت و از سوی دیگر با تعرض به سرزمین های چهار ملیک دیگر و انجام حملات خونبار سعی در اثبات برتری خود کرد. پس از مرگ پناه علی خان جوانشیر در1763م، ابراهیم یکی از پسران او بر مسند پدر نشست و سیاست تفرقه افکنی، مقابلۀ نظامی با ملک نشین ها و حتی ایجاد زمینه برای کینه ورزی و دشمنی بیشتر بین هوهانس، جاثلیق گاندزاسار و رقیب او اسقف ایسرائل را در پیش گرفت تا خط مشی پناه علی خان جوانشیر با شدتی هرچه بیشتر دنبال شود. مخالفت مستمر ملوک خمسه و ارمنیان تابع آنها با تغییرات استبدادی طراحی و اعمال شده از سوی ترک ها به خصوص ابراهیم خان جوانشیر که عموماً به درگیری های قومی خون بار منتهی می شد در نهایت به قهر ساکنان عادی انجامید تا بسیاری از آنها ترک موطن کنند و با مهاجرت خود باعث کاهش چشمگیر جمعیت ارمنی آرتساخ شوند. آرتسـاخ و روابـط آن با روسیــه سده های هفدهم و هجدهم میلادی با وجود تمایل ملیک مجلوم[148] امیر جرابرت وآبوو[149] ملیک گلستان به ادامۀ مبارزۀ نظامی برای حفظ استقلال، درگیری های فرسایشی چشم امید بزرگان و ساکنان آرتساخ را از نیمۀ دوم سدۀ هفدهم بیش از بیش معطوف روسیه، همسایۀ مسیحی و قدرتمند شمالی کرد. از میان دلایل متعددی که ارمنیان آرتساخ و سایر مناطق ارمنستان را به روسیه نزدیک می کرد می توان به نکات زیر اشاره کرد: 1. سرزمین مسیحی نشین ارتفاعات ارمنستان از سدۀ پنجم میلادی به تناوب در اشغال حکومت های غیر مسیحی همسایه بوده و بارها به صحنۀ درگیری های خانمانسوز آنها تبدیل شده، در حالی که مواضع دولت های اروپایی، روس ها را بیش از پیش متوجۀ امپراتوری های عثمانی و ایران کرده، 2. روسیه از اواسط سدۀ هفدهم میلادی از لاک خود بیرون خزیده و خود را بیش از پیش در صحنۀ بین المللی مطرح نمود، 3. روسیه برای راه یابی به هندوستان و سایر سرزمین های جنوب شرقی آسیا خود را در تقابل با قدرت های منطقه خصوصاً ایران و ترکیۀ عثمانی قرار داده بود، 4. روسیه آرتساخ، خان نشین سیونیک در جنوب ارمنستان و گرجستان را پایگاه قابل اتکایی برای خود به حساب می آورد، 5. پطر کبیر، قیصر روسیه خصومت ویژه ایی با حکومت عثمانی، خان نشین قریمه و اقوام چادر نشین مسلمان و غیر مسیحی قفقاز از خود بروز می داد. با توجه به رویکردهای یاد شده و قرائن موجود بود که بزرگان ملک نشین خمسه و اسقف پطروس، جاثلیق کلیسای گاندزاسار در سال های 1670 و 1671م از یک سو و اسقف هاکوپ جوغایتسی، جاثلیق کلیسای اجمیادزین[150] از سوی دیگر در 1677م برای جلب حمایت همه جانبۀ دربار روس مراودات و مکاتبات خود را با دولتمردان روس شدت مضاعف بخشیدند. اولین ردپای اقدامات ارمنیان سرزمین کوهستان های ارمنستان در تلاش برای حصول عدالت، رسیدن به حقوق ملی و کسب جایگاه تاریخی خود در خانوادۀ جهانی را که امروزه از مجموعۀ آن با نام مسئلۀ ارمنی یاد می کنند، می توان در مراودات، مذاکرات و مکاتبات قرن هجدهم نمایندگان منتخب جامعۀ ارمنی آرتساخ با دولتمردان امپراتوری روس مشاهده کرد. ملوک خمسه در غیاب یک حکومت مرکزی و انسجام ملی در ارمنستان برای رسیدگی به مشکلات اجتماعی و تدوین سیاستی قابل قبول برای ارمنیان در رویارویی با حملات خان ها و اقوام متجاوز، نقشی اساسی در برقراری ارتباط با همسایگان و جست و جو برای راه حلی منطقی برای دفاع از موجودیت مسیحیان قفقاز جنوبی ، ساکنان بی دفاع آرتساخ و حتی سایر نقاط ارمنستان ایفا کردند. امید به جلب همیاری روسیه تنها همسایۀ مسیحی آرتساخ بزرگان سیاستمدار و دلسوز ارمنی چون ایسرائل اوری[151] و هُوسپ امین[152] را برآن داشت که با ایجاد پل گفت و گو بین حکومت مرکزی روسیه و مقامات کلیسای گاندزاسار ـ که در آن مقطع پرچمدار امر حمایت از ساکنان بی دفاع ارمنستان شده بود ـ ارسال کمک نظامی روسیه به منطقه را تضمین کنند. چهره و عملکرد فداکارانۀ اسقف یسایی هاسان جالالیان، جاثلیق کلیسای گاندزاسار(1701 ـ 1728م) در حمایت کلیسا از مردم آرتساخ و جنوب ارمنستان (استان سیونیک فعلی) یادآور نقش برتر روحانیان مسیحی در این برهه از تاریخ است. با وجود امید و باور رهبران روحانی، نظامی و اجتماعی آرتساخ به رأفت دینی و دخالت نظامی حکومت همسایۀ شمالی، در زمانی بسیار کوتاه و برای بار چندم پرده از روی افکار نهانی سیاست گذاران روسیه کنار زده شد. روسیۀ تزاری همکاری با ملوک خمسه و بزرگان آرتساخ را طرحی برای حمایت از ارمنیان آرتساخ و جوامع مسیحی قفقاز جنوبی نمی شناخت. بلکه آن را برنامه ای می شمرد برای در مشت داشتن ابراهیم خان جوانشیر(1723ـ1806م) بدون درگیری نظامی با او و اشراف کامل بر تحرکات اقوام منطقه، صرفاً برای حفظ منافع خود در قفقاز جنوبی. ستارۀ بخت ابراهیم خان در زمانی به افول خود نزدیک شد که آغا محمد خان قاجار در بهار 1797م در رأس سپاهیانش برای بار دوم یورش خود به قفقاز جنوبی را آغاز کرد. ابراهیم خان که به هنگام تهاجم اول شاه قاجار در 1795م به آرتساخ توانسته بود در پناه دیوارهای قلعۀ شوشی جان سالم به در برد، این بار ناچار به ترک آن و فرار به داغستان شد. انتقام بی رحمانۀ آغا محمد خان از مدافعان اکثراً ارمنی قلعۀ شوشی و رعایای ملوک خمسه که تسلیم او نشده بودند، تا روز قتل او در شوشی به دست صفرعلی، یکی از خادمانش ادامه یافت تا صفحه ای دیگر از بخش سیاه دفتر تاریخ ارمنیان آرتساخ ورق خورد. آرتسـاخ و عـهـدنامـۀ گلستـان پایان سدۀ هجدهم و آغاز سدۀ نوزدهم میلادی مردم آرتساخ سال های پایانی سدۀ هجدهم میلادی را از یک سو در جهنمی که ابراهیم خان جوانشیر ساخته و آغا محمد خان قاجار آن را پرداخته بود و از سوی دیگر با بلایایی مانند قحطی، خشکسالی و امراض مسری گذراندند. ساکنان ستم دیدۀ آرتساخ گروه گروه زادگاه شان را به قصد مهاجرت به گرجستان ترک می کردند و ملوک خمسه را در نبرد نابرابر با متجاوزان به قراباغ به خصوص ابراهیم خان تنها می گذاشتند. در 1797م، ملوک ملک نشین های گلستان و واراندا به همراه اسقف غوکاس، جاثلیق گاندزاسار عازم هشترخان (آستراخان) شدند تا با میانجی گری اسقف هُوسپ آرغوتیان[153] راهی برای شرفیابی به بارگاه پاول اول، قیصر روسیه یافته و بار دیگر تقاضای کمک مردم ستم دیدۀ آرتساخ را به گوش همسایۀ قدرتمند و هم کیش شمالی خود برسانند. رحمت قیصرانۀ امپراتور روسیه که شامل همدردی ظاهری روس ها و بخشیدن امتیاز حاکمیت بر مناطقی بیرون از سرحدات آرتساخ به ملوک شرفیاب شده بود نمی توانست نیات اهریمنی دولتمردان روسیه را برای تخلیۀ آرتساخ از چشم بزرگان دلسوز ارمنی پنهان سازد. ملوک آرتساخ که طمعی برای فرمانروایی بر سرزمین های خارج از سرحدات خود نداشتند، هبۀ امپراتور را رد کردند و در رأس آن دسته از مردم آرتساخ که موافق ترک وطن نبودند به کوه ها و دره های سرزمین شان پناه برده و مصمم به ادامۀ مقابله با متجاوزان باقی ماندند. اتفاقات و بروز عواملی مانند مرگ آغا محمد خان قاجار، به سلطنت رسیدن فتحعلی شاه، تعلیق نظام پادشاهی گرجستان به فرمان حکومت مرکزی روسیه، ادامۀ تلاش های ابراهیم خان برای رسیدن به قدرت از کف رفته، تلاش های مکرر نظامی فتحعلی شاه و ولیعهد او، عباس میرزا برای بازپس گیری نواحی از دست رفته در قفقاز جنوبی و اشغال بخش های شمالی ارمنستان غربی و شرقی به دست قوای روس و ادغام آنها با امپراتوری روسیه، در نهایت منجر به مصالحۀ طرف های درگیر با ابراهیم خان جوانشیردر بهار 1805م و عقد قرارداد گلستان در 1813م شد. انعقاد عهدنامۀ گلستان را، جدا از نتایج تاریخی آن می توان خط شروعی برای طرح مسئلۀ ارمنی در ابعاد آرتساخ و یا به زعم جمهوری آذربایجان، قراباغ کوهستانی، دانست. امپراتوری روس پس از مهار یاغی گری های ابراهیم خان جوانشیر و دیگر خانات قفقاز از جمله امیران داغستان، مجموعۀ سرزمین های آرتساخ و گرجستان و نواحی تحت حکومت جمهوری آذربایجان کنونی را تحت یک پروتکل واحد به تسخیر خود درآورد و ادارۀ آنها را تحت یک نظام واحد به کارگزاران روس سپرد. مرگ ابراهیم خان در 1806م و تصرف مناطق بسیاری از جمله ملک نشین های ملوک خمسه، سرحدات تحت فرمان خانات دربند، داغستان و باکو به دست روسیه را می توان از جمله اتفاقات فراموش نشدنی و تأثیرگذار در سرنوشت آرتساخ و آرتساخیان دانست. اتفاقات اجتماعی و جغراسیاسی قفقاز جنوبی در سال های پایانی سدۀ هجدهم و آشفتگی سال های آغازین سدۀ نوزدهم میلادی نمایانگر دو برآیند مسلم تاریخی در موجودیت و تاریخ آرتساخ به ویژه و ارمنیان ارمنستان شرقی و غربی به طور اعم و سرمنشأ تجزیۀ خاک ارمنستان در آغاز سدۀ بیستم میلادی بود. سیاست خارجی حکومت روسیه عامل اصلی هر دوی آن برآیند های تاریخی بوده است. دولتمردان روس با نادیده گرفتن آرزوی بر حق مردم آرتساخ برای کسب استقلال و جانفشانی ملوک آرتساخ در رکاب ارتش روس برای مقابله با یاغیان محلی، دست به فروش خائنانۀ دوستان ارمنی خود به دشمنان ارمنیان زدند تا در نهایت با عقد قرارداد با ترکیۀ عثمانی در 16 مارس 1921م ارمنستان را به چند پاره تقسیم کنند. همین سران امپراتوری روس، در گامی دیگر در 5 ژوئن 1921م سرزمین آرتساخ را به دولت نوبنیاد جمهوری آذربایجان بخشیدند تا جای هیچ گونه شک و شبهه ای در ماهیت ذات استثمار و استعمارگرانۀ سیاست خود باقی نگذارند. وقایع سیاسی و اجتماعی سده های هجدهم و نوزدهم میلادی می رفت تا به وضوح در واقعیت جغراسیاسی قفقاز و روسیه در قرن حاضر تجلی پیدا کند. در پی «پوست افکنی» سازمان اتحاد جماهیر شوروی، پرسترویکا و گلاسنوست[154] در اواخر دهۀ هشتاد سدۀ بیستم، هنگامی که گرجستان و آذربایجان حق ایجاد کشورهای مستقل با مشخصات ملی و سیاسی سدۀ نوزدهم را برای خود قائل شدند، آرتساخ هم عرفاً و در شرایط قانون مدار می بایست از حق بازپس گیری استقلال و نیل به آزادی مطلق برخوردار می بود. در حالی که تبلور دورنمای سیاسی منطقه در اذهان قدرت های جهانی و به خصوص چشم انداز ذخائر زیرزمینی آذربایجان در نهایت کفۀ جغراسیاسی قفقاز جنوبی را به نفع جمهوری آذربایجان سنگین کرد. با نگاهی مجدد به نحوۀ ادغام مصنوعی آرتساخ به نظام جمهوری آذربایجان نوپا در اوائل سدۀ بیستم میلادی می توان دلایل تحقق استقلال آرتساخ را در رابطۀ شوروی ـ روسیه ـ آرتساخ دید و نه در گرو جغراسیاست جمهوری آذربایجان و جمهوری آرتساخ. اگر عهدنامۀ گلستان حقی برای مردم آرتساخ و ملک نشین های خمسه به منزلۀ بخش شرقی ارمنستان قبل از استیلای روس قائل است، ایجاد کشوری جدید به نام جمهوری آذربایجان در سرزمینی که متعلق به اقوام گوناگون بوده، نمی تواند وجهۀ قانونی داشته باشد. هرآینه، معادلات و حقوق فوق در زمان تحریر این مقاله بار دیگر در گرو منافع قدرت های بزرگ و البته امکانات بهره وری از ذخائر زیرزمینی قرار گرفته است. آرتسـاخ، ضمیمـۀ امپراتـوری روس سدۀ نوزدهم و آغاز سدۀ بیستم میلادی محاصرۀ 48 روزه قلعۀ شوشی آرتساخ مانند دیگر تلاش های عباس میرزا برای بازپس گیری نواحی از کف رفته در قالب عهد نامۀ گلستان در 1826م بی ثمر ماند تا دول متخاصم ایران و روس با عقد عهدنامۀ ترکمانچای در 1828م به مناقشات خود پایان دهند. ارمنیان آرتساخ که امید به کسب آزادی و استقلال از طریق همراهی همسایۀ هم کیش شمالی خود را از دست داده بودند، این بار خود و سرزمین خود را گرفتار استعمار و استثماری از نوع دیگر یافتند. امپراتوری روس در مرحلۀ اول در فاصلۀ سال های 1840 ـ 1846م با انتصاب کارگزاران روس در رأس امور اداری و فرماندهان روس به جای امیران محلی در سرتاسر سرحدات جنوبی کشور و در مرحلۀ بعدی با وضع قانونی جدید مبنی بر تقسیم قفقاز جنوبی به دو بخش امارت گرجستان به مرکزیت تفلیس و امارت کاسپین (دریای خزر) به مرکزیت شماخی، اقدامات خود را برای تحکیم نظام حکومتی جدید آغاز کرد. مناطق ارمنی نشین قفقاز بر اساس نظام جدید دو پاره شده و غرب ارمنستان جزو امارت گرجستان و آرتساخ جزو امارت کاسپین قرار گرفت. حکومت مرکزی روسیه با نادیده گرفتن تعلقات قومی ارمنیان ارمنستان و ارمنیان آرتساخ، ایجاد فاصله بین حکومت های سنتی منطقه را در سر لوحۀ اقدامات اداری خود قرار داده بود. روسیه در 1868م و در ادامۀ سیاست خاص خود مبنی بر تخریب هویت ملی و اعتقادی اقوام تحت استثمار، در تقسیم بندی جدید اداری قفقاز جنوبی شهر گنجه را به جای شوشی که از اهمیت سوق الجیشی بیشتری برخوردار بود انتخاب و آن را در کنار چهار استان یرِوان، باکو، تفلیس و کوتایسی (هر دو در گرجستان) به منزلۀ تقسیم بندی جدید اداری قفقاز جنوبی معرفی کرد. این تقسیم بندی تا 1917م و تولد اتحاد جماهیر شوروی پا برجا ماند. شایان ذکر است که پیشنهاد ارمنیان در 1916م (آستانۀ فروپاشی امپراتوری روس) در خصوص ایجاد یک استان ارمنی نشین جدا از استان تاتارنشین شرق قفقاز و یا ایجاد چهار استان ارمنی نشین و کوچک تر یرِوان، آلکساندراپل،[155] آرتساخ و کارس،[156] با وجود مقبولیت ظاهری هیچ گاه جامۀ عمل نپوشید. دستگاه حکومتی امپراتوری پس از تحکیم نظام اداری، توجه خود را به نظام عقیدتی کلیسای ارمنی معطوف کرد و برای تضعیف خلیفه گری پر صلابت گاندزاسار در 1836م مناطق تحت پوشش کلیسای ارمنی را به شش منطقه از جمله مناطق یرِوان و آرتساخ تقسیم کرد. خوانین تاتار ساکن قفقاز که در بحبوحۀ این تغییرات اجتماعی، دوام خود را در ایجاد روابط دوستانه با کارگزاران روس دیده بودند با پرداخت رشوه و با اتخاذ ترفندهای گوناگون مال و مکنت ملیک های اصیل آرتساخ را تصاحب کرده، به تضعیف روستاییان و صنعتکاران ارمنی و تحقیر روحانیان مسیحی پرداختند. جعفر قلی خان تاتار، فرماندۀ جدید نیروهای مسلح قراباغ از جمله صاحب منصبانی بود که ظلم و ستم در حق روستانشینان و شهروندان ارمنی را به حدی رساند که ساکنان این نواحی آرزومند بازگشت روزگار تاریک ابراهیم خان جوانشیر شدند. کوچاندن گروهی مهاجران روس از خاک اصلی روسیه به آرتساخ، شریک نمودن آنها در املاک ارمنیان محل و اعطای امتیاز معافیت از پرداخت مالیات برای 26 سال بعد به آنها نیز از جمله سیاست های مغرضانۀ روس برای تغییر بافت اجتماعی منطقه بود که در نهایت منجر به ظهور چهار دهستان جدید صرفاً روس نشین در آرتساخ شد. باید اذعان کرد که آرتساخ در این برهه از زمان شاهد رشد بی نظیر صنعت از جمله پرورش کرم ابریشم، طلا و نقره کاری، قالی بافی و از همه مهم تر تولید نخ و پارچۀ ابریشم بود. بازرگان های شوشی با استفاده از تسهیلات دولتی موفق شده بودند شهرشان را به شاهراه ارتباط تجاری دنیا از چین تا کشورهای اسکاندیناوی، از هندوستان تا روسیه و از سواحل نفت خیز دریای خزر تا اروپای غربی تبدیل کنند. شهرت شوشی در این برهه از زمان تا به جایی رسید که روزنامۀ آلمانی دویتچه آلگماینه تسایتونگ[157] در شمارۀ 15 نوامبر 1846م شهر شوشی را به جبل الطارق قفقاز تشبیه نمود. شایان توجه است که ارمنیان آرتساخ که در نیمۀ دوم قرن نوزدهم میلادی از شرایط اقتصادی نسبتاً خوبی برخوردار بودند روزگار سیاه هم کیشان خود در ارمنستان غربی تحت اشغال ترکیۀ عثمانی را دغدغۀ خاطر خود قرار داده و در پی راه هایی برای کمک رسانی به برادران در بند خود بودند. در این بین شایسته است که از فرزندان نامی آرتساخ مانند سرکیس کوکونیان،[158] نیکول دومان[159] و یپرم خان یاد کنیم که با قبول ناملایمات فراوان، برای رهایی هم کیشانشان از ستم سلاطین عثمانی از جان مایه گذاشته و رشادت های بی نظیری از خود بروز دادند. آرتساخ و نژادکشی ارمنیان 1905 ـ 1920 م بازرگانان متمول ارمنی و سرمایه داران روس، کلیمی و اروپایی مقیم باکو که منزلت و مکنت خود را از طریق تجارت کلان کسب کرده بودند، در سال های پایانی سدۀ نوزدهم میلادی شروع به خرید چاه های نفت باکو که اکثراً متعلق به تاتارهای قفقاز بود کردند و به لطف شم اقتصادی خوب خود به زودی صاحب ثروت قابل توجهی شدند. داغستانی های قفقاز که تحمل موقعیت اجتماعی برتر و دین و اعتقادات متفاوت ارمنیان را نداشتند، با استناد بر باورهای پان ترکیستی خود که ریشه در اعتقادات سلاطین عثمانی داشت، اقدام به تحریک تاتارها وکردهای منطقه علیه ارمنیان کرده برخوردهای خونین اجتماعی دو دهۀ اول سدۀ بیستم را بین ارمنیان و ساکنان غیر مسیحی منطقه باعث شدند. انقلاب اجتماعی ـ سیاسی روسیه، که از 1905م به تدریج نضج می گرفت، از سویی حکومت را بر آن داشته بود، تا در غیاب رقیب دیرینۀ خود؛ ایران، با تکیه بر حضور نظامی ـ اداری خود در قفقاز بین اقوام گوناگون تفرقه ایجاد کند و مانع انسجام توده های مردمی و هرگونه تزلزل ناخواسته در سلطۀ خود بر پهنۀ امپراتوری شود. حکومت مرکزی روسیه و امیران ثروتمند غیرمسیحی قفقاز هم از سوی دیگر با عنایت به اعتقادات خرافی روستاییان و مردم عادی سعی می کردند که برای مخفی داشتن فرق طبقاتی حاکم در منطقه، ارمنیان ” کافر” را عامل فقر و بیچارگی عموم معرفی نمایند. مجموعۀ این تحرکات و تحریکات در حین مرحلۀ نخست انقلاب اجتماعی روسیه در سال های 1905 و 1906م، باعث رشد کم سابقۀ خشونت در سرتاسر منطقه وآغازگر موج جدیدی از برخوردهای قومی در قفقاز جنوبی از دربند تا ایروان شد که تا 1921م و تثبیت نظام کمونیستی ادامه یافت. اراذل و اوباش تاتار با حمایت پنهانی مأموران حکومتی در 6 فوریۀ 1905م به نخستین تجاوز به محلۀ ارمنی نشین باکو دست زدند. در طی این خشونت های سه روزه 326 تن از ارمنیان کشته یا زخمی شدند. برخوردهای قومی و خشونت بار بعدی در تابستان و پاییز همان سال منجر به قتل صدها تن از شهروندان ارمنی، تاتار و روس در شهر باکو شد. خشونت های قومی و چشم انداز دستیابی به سهم وسوسه انگیزی از مایملک به جای مانده از ارمنیان کشته شده و بی خانمان، در اندک زمانی به شهرهای نخجوان، گنجه، شوشی و آغدام سرایت کرد. در طی یک هفته از 16 ـ 22 اوت 1905م شهر شوشی شاهد قتل سیصد نفر و آتش سوزی در چهارصد خانه و پانصد مغازه بود. دو بازار ارمنیان، سالن نمایش خاندامیریان[160] با گنجایش 350 نفر، تنها بیمارستان ارتش، چاپخانۀ هاکوپیان و ساختمان شهرداری نیز همگی طعمۀ آتش شدند. در اوت 1906م گروه های ترک و تاتار آغدام به صومعۀ آماراس هجوم بردند و ضمن غارت اموال کلیسا اقدام به ویرانی این مجموعۀ تاریخی کردند. در طی این درگیری های جدید در شوشی، خاچن، واراندا و زانگه زور[161] 460 تن از شهروندان ارمنی به هلاکت رسیدند. قابل ذکر است که نیکول دومان، قهرمان ملی ارمنیان در سال های 1905و1906م احتمال تکرار خشونت های مرگ بار آرتساخ در ارمنستان غربی (ترکیۀ کنونی) را به درستی پیش بینی کرده بود. عاملان نژادکشی ارمنیان در ترکیه (ارمنستان غربی) در 1915م، با استفاده از اوضاع نابسامان و منقلب روسیه و با تکیه بر تشکیلات جوامع غیر مسیحی ترک، کرد و تاتار قفقاز جنوبی، باردیگر در 1917م موج جدیدی از کشتار و غارت را به آرتساخ کشاندند. آنها در گام های نخست بسیاری از ارمنیان ارمنستان تحت سلطۀ عثمانی را که از جهنم نژادکشی فرار کرده و قصد پناه گرفتن در آرتساخ را داشتند از دم تیغ گذراندند، انبارهای مهمات و آذوقۀ پادگان روس های مستقر در آرتساخ و خط آهن جلفا ـ باکو را منفجر کردند، خطوط تلگراف را بریدند تا رابطۀ آرتساخ با دنیای خارج قطع شود، صدها سرباز ارمنی را که از جبهه های جنگ جهانی اول سلامت جسته و پای پیاده از میان دره ها قصد بازگشت به خانه های خود در آرتساخ را داشتند در درۀ آغاونی[162] محاصره و تیرباران کردند و چنان رعبی در جوامع مسیحی آرتساخ ایجاد کردند که حتی روستاییان دهات روس نشین منطقه هم 14,000 هکتار از مزارع و تمامی مایملک خود را رها کرده و به قفقاز شمالی پناه بردند. درگیری بین اقوام در سال های 1918ـ1920م با اعلام تولد و ظهورآذربایجان (27مه 1918م) در قالب کشوری جدید در نقشۀ جهانی توسط حزب مساوات تشدید شد. باکو و رهبران مساوات گنجه، آرتساخ و حتی زانگه زور را بخشی از ملک خود می دانستند. اراذل قفقاز جنوبی در پی این درگیری های قومی و با استفاده از فرصت و همراهی نیروهای مسلح ترکیۀ عثمانی شهر شوشی را محاصره کردند. شوشی در 25 سپتامبر 1918م، سقوط کرد و فداییان و میهن پرستان ارمنی به کوه های اطراف پناه برده و راه جنگ و گریز را برای رسیدن به آزادی در پیش گرفتند. اوضاع آرتساخ و آذربایجان نوپا همزمان با پایان جنگ جهانی اول و شکست ترکیه و متحدانش در ماه های آخر 1918م رنگ دیگری به خود گرفت. نظامیان بریتانیای پیروز در جنگ که بوی نفت سواحل دریای خزر را به خوبی استشمام کرده بودند به هواداری حزب مساوات خواستار تبعیت ارمنیان آرتساخ از حکومت آذربایجان شدند. ژنرال ویلیام تامسون انگلیسی[163] فرماندۀ ارتش انگلیس مستقر در قفقاز که در 16 نوامبر 1918م در بندر انزلی با احمد آقا اوقلو،[164] نصیب یوسف بیلی[165] و دیگر رهبران حزب مساوات ملاقات کرده و به توافق رسیده بود، در 15 ژانویۀ 1919م خسرو بیگ سلطانف مساواتی[166] را به سمت فرماندار کل نواحی ارمنی نشین استان گنجه و زانگه زور منصوب کرد. سلطانف اولین اقدام نظامی خود پس از انتصاب را در 4 ژوئن 1919م جامۀ عمل پوشاند. نیروهای تاتار و کرد سلطانف در ساعت سه صبح آن روز تهاجم خود را به روستاهای کرکژان،[167] پاهلور،[168] جامیلو[169] و گایلاتون،[170] در اطراف شوشی را آغاز کردند و طی تنها دو روز ششصد تن از ارمنیان را در حمامی از خون به هلاکت رساندند. سلطانف درادامۀ اقدامات فاشیستی خود در روستاهای مسیر آغدام ـ عسکران ـ شوشی و در خود شهر شوشی به بهانۀ مقابله با نیروهای مسلح ارمنی “کافر”، به تحریک و تهییج اقوام محلی غیر مسیحی پرداخت و باعث قتل نزدیک به ده هزار نفر از ساکنان بی دفاع شد. روزنامۀ اسلُوو چاپ تفلیس در شمارۀ 16 آوریل 1920م نوشت که «در نتیجۀ اقدامات نیروهای رسمی و غیر رسمی تحت فرمان سلطانف، نمی توان سنگی را بر گردۀ سنگ دیگری بند شده یافت …». دولت مرکزی مساواتی ها برای تسکین احساسات عمومی، طی اقدامی ظاهری خسرو بیگ سلطانف را به باکو احضار کرد تا خود را در چشم خارجی ها مبرا از ماجرای قتل عام ارمنیان معرفی نماید. سلطانف، چندی بعد در مقامی دیگر به صحنۀ سیاست مساواتی ها باز گشت. در فاصلۀ سال های 1918 ـ1920م در مجموع 25,000 ارمنی (کمی بیش از بیست درصد جمعیت منطقه) به قتل رسیدند، هفت هزار بنگاه اقتصادی نابود شد، 58 روستا ویران شد، 57,000 نفر بی خانمان ماندند و کلیۀ کارگاه ها و بنیادهای فرهنگی به تلی از خاکستر تبدیل شدند. آرتساخ و مساواتیان 1917 ـ 1920م آذربایجان، کشور نوظهور و تا آن زمان بی نام مساواتیان، نه بر پایۀ تاریخ و قومیت بلکه بر پایۀ منافع اقتصادی و نظامی دول پیروز در جنگ جهانی اول، باورهای پان ترکیسم با محوریت ترکیۀ عثمانی و با هدف کشیدن خط بطلان بر مسئلۀ ارمنی ارمنی بنا شده بود. این کشور نوپا که بنیانی واقعی برای نام گذاری نداشت، به پیشنهاد نوری پاشا،[171] برادر ناتنی انور پاشا،[172] که نمایندۀ حاکمیت ترکیه نزد مساواتیان بود، با تکیه بر آرزوی واهی دستیابی به خطۀ آذربایجان ایران در آینده، جمهوری خلق آذربایجان نام گرفت. قدرت ها و سیاست گزارانی که به امید دست یابی به منابع زیرزمینی و یا تحکیم زنجیرۀ کشورهای ترک زبان و ترک تبار آسیایی به استقبال مساواتیان رفته بودند، از همان روزهای آغازین دسیسه می دانستند که تصمیم شان آبستن حوادث ناگوار در آیندۀ نزدیک و باعث درگیری های قومی فراوان در افق دور خواهد بود. ژنرال تامسون انگلیسی که کشورش حمایت از آذربایجان را در غیاب ترکیۀ عثمانی شکست خورده در جنگ، وظیفۀ خود می دانست در 2 دسامبر 1918م طی نامه ای تهدیدآمیز خطاب به آندرانیک پاشا،[173] فرماندۀ گردان یکم فداییان ارمنی که برای نجات هم کیشان آرتساخ عازم منطقه شده بود، او را از نزدیک شدن به آرتساخ برحذر داشت و گناه « قتل عام احتمالی» ساکنان آرتساخ را متوجۀ نافرمانی او و یارانش کرد. ژنرال تامسون که از طرفی ارمنیان را به امید نتایج کنفرانس ورسای و تقسیم بندی عـادلانۀ کشورهای پیـروز (ارمنستـان و متفقیـن) چشـم به راه رها کرده و از طرف دیگر تبعیـت از حزب حاکـم در آذربایـجان را پیـش شرط حـصول عدالت در ورسـای قرارداده بود، با جلوگیری از ورود نیروهای آندرانیـک پاشا خدمتـی بزرگ در راه تولـد جمهوری خلق آذربایجان نوپا ارائه کرد. جنـگ بین نیروهای سلطانـف و گروه هـای مردمـی ارمنی آرتسـاخ تا برگـزاری نهمین اجلاس بزرگان ارمنی آرتساخ در 25 آوریل 1920م در مـلک نشیـن وارانـدا و اعـلام تصمیم نهایی مجمع عمومی ارمنیان آرتساخ در مورد الحاق رسمی آرتساخ به ارمنستان ادامه یافت. اعلامیــۀ نهمیــن شورای رهبـری آرتـساخ پیام آور انسجام آرتـساخیان، مؤید وطن پرستـی و آزادی خواهی آنـان و منـادی خبر پیروزی بر اقوام متجاوز و استقلال کامل آرتساخ بود. شادی مردم زجر کشیدۀ آرتساخ دیری نپایید زیرا تغییر لباس آذربایجان مساواتی به لباس سرزمینی از سرزمین های حکومت بلشویکی در 28 آوریل 1920م، پیام آور مشکلاتی از نوع دیگر برای آرتساخ و ارمنیان آن شد. سلطانف این بار با تشکیل شورای انقلاب و اطمینان از کسب پشتیبانی لشکر یازدهم ارتش سرخ و حکومت روسیه که آن هم قبلاً مسیر انقلاب کمونیستی را پیموده بود، خود را اولین رئیس آن معرفی کرد. خسرو بیگ سلطانف در 29 آوریل 1920م طی قطعنامه ای فرمان تخلیۀ فوری آرتساخ، زانگه زور و نخجوان را تحویل شورای رهبری آرتساخ داد. روسیۀ جدید بر خلاف ادعای فلسفۀ نظام خود مبنی بر حراست از اختیارات قومی، مسیر آشنای عهدشکنی را در پیش گرفت تا برای سال های سال ارزش های اقوام و ملل تحت فرمان خود را زیر پای گذارد. در 12 مه 1920م گردان 281 پیاده نظام لشکر یازدهم روس وارد شوشی شد و ارمنیان آرتساخ را بر سر دوراهی نابودی یا قبول حاکمیت روسیۀ انقلابی قرار داد. مردم خسته از جنگ و خونریزی آرتساخ، این بار به امید همراهی قدرت جدید حاکمیت روسیه را پذیرفتند و بزرگان آن در پایان دهمین اجلاس شورای رهبری آرتساخ در روستای تاقاوارد[174] در چهل کیلومتری استپاناکرت (پایتخت فعلی جمهوری آرتساخ)، اعلامیۀ الحاق رسمی آرتساخ به روسیۀ انقلابی را در 13 مه 1920م امضاء کردند. آرتساخ و سوسیالیزم روس سال های بحرانی 1920 ـ 1921 م جنگ جهانی اول به روزهای پایانی خود رسیده بود. ادغام اجباری ارمنستان در خانوادۀ سوسیالیست ها با محوریت روسیه در 2دسامبر 1920م، آغازگر دورانی حیاتی و پر تلاطم برای ارمنستان به طور کلی و آرتساخ به طور خاص بود. روسیه، که مرحلۀ دوم انقلاب سوسیالیستی خود را در اکتبر 1917م پشت سر نهاده و در مدتی کوتاه از فراگیر شدن نظام خود در اروپا مأیوس شده بود، استحکام انقلاب خود را در تزریق اجباری نظام خلقی اش به کشورها و حکومت های فئودال محلی شرق و غرب دریای خزر می دید. تشدید مناقشات مرزی بین جمهوری های تازه سوسیالیست قفقاز جنوبی حاصل روند تحولات اجتماعی پسا جنگ در شرق اروپا و آسیای صغیر بود. تشکیلات خلقی آذربایجان در 30 نوامبر 1920م در پیامی به رهبران ارمنستان انضمام ارمنستان به نظام انقلابی و پایان مناقشه بر سر مرز بندی ها را صمیمانه تبریک گفته و با صدور قطعنامه ای الحاق رسمی آرتساخ، زانگه زور و نخجوان به ارمنستان را گرامی داشته بود. مفاد این قطعنامه در 1 دسامبر 1920م، به تأیید اجلاس بزرگ سوسیالیسم در باکو رسید و مورد استقبال استالین،[175] رهبر انقلاب واقع شده بود. مراتب توافق سیاسی بین جمهوری های آذربایجان و ارمنستان و تقسیم بندی فوق بار دیگر در 3 ژوئن 1921م در قطع نامۀ کمیتۀ مرکزی سوسیالیست های قفقاز مورد تأیید قرار گرفت و ارمنستان شخصی به نام آسکاناز مراویان را در سمت نمایندۀ تام الاختیار خود در آرتساخ معرفی کرد. نریمان نریمانف،[176] مسئول کمیتۀ مرکزی تشکیلات سوسیال دموکرات آذربایجان و کمیسریای باکو معروف به همت که مهر تأیید خود را نیز در زیر قطع نامۀ اجلاس3 ژوئن 1921م نهاده بود، با استفاده از اوضاع ناپایدار حکومت مرکزی انقلاب در فاصلۀ کوتاه زمانی نیات پنهانی خود را آشکار کرد. او که از روزهای پایانی 1920م فعالیت وسیعی را برای الحاق نواحی ارمنی نشین قفقاز به آذربایجان نوپا و ترکیه ـ برادر بزرگ خودـ آغاز کرده بود، پرچم دار مخالفت با مفاد قطع نامۀ 3 ژوئن 1921م شد. نریمانف برای به کرسی نشاندن نیات خود طی شکواییه ای از نگرانی بسیار عمیق خود برای حفظ صلابت و سلامت انقلاب بزرگ خلق سخن رانده و در مورد بروز ناهماهنگی های ناخواسته و ناگوار در نظام آسمانی سوسیالیسم در صورت پابرجایی تصمیم کمیتۀ مرکزی هشدار داده بود. اجـلاس فـوق العـادۀ 4 ژوئـیۀ 1921م کمیتـۀ مرکـزی تشکیلات سوسیالیست قفقاز در همان اوضاع ناپایـدار سیاسی در حضور استالیـن تشکیل شـد و بار دیـگر بر تصمیم اجلاس قبـلی برای الحاق سه ناحیۀ ارمنی نشین مورد بحث به ارمنستان تأکید کرد. ننامۀ اعتراض بعدی نریمانف در جلسۀ 5 ژوئیۀ همان کمیته مطرح و کمیتۀ مرکزی تشکیلات سوسیالیست قفقاز طی تصمیمی عجولانه و در غیاب هرگونه رأی گیری، الحاق نهایی آرتساخ به آذربایجان سوسیالیست را اعلام کرد. گویا پیروزی انقلاب روسیه در چرخشی غیرمنتظره و ناگهانی منافع حکومت را در تقابل با متفقین و هم پیمانان در جنگ دیروز و همکاری با ترکیه می دید. رهبری کمونیستی روسیه ظاهراً نمی توانست به ارمنستان و ارمنیان به زعم خود نمایندۀ امپریالیسم غرب در منطقه نظر مساعدی داشته و خواسته های آذربایجان پارۀ تن سوسیالیسم، برادر کوچک تر ترکیه و اهداف ارتش سرخ درگیر با امپریالیسم را نادیده گیرد. روسیه در ادامۀ ایجاد تغییرات در سیاست خارجی و ابراز تمایل آشکار به ایجاد روابط دوستانه با ترکیه نمی توانست نظر موافق به حل مسئلۀ ارمنی و حمایت از هرگونه دیدگاه مثبت در قبال آرتساخ و آرتساخیان داشته باشد. در نتیجه، استالین گرجی تبار، رهبر عملی حزب کمونیست با وجود مخالفت برخی از متفکران و سردمداران انقلاب کمونیستی روس چون بوریس لگران[177] و گئورگی چیچرین[178] برای حفظ آرتساخ، نخجوان و زانگه زور ارمنی نشین در قالب جمهوری سوسیالیستی ارمنستان یکپارچه فرصت به وجود آمده را برای الحاق نهایی آرتساخ به بدنۀ آذربایجان نوپا غنیمت دانست. رهبران جدید روسیه مطمئناً دریافته بودند که پذیرش چارچوب های حاکمیت جدید و انطباق با سیاست های اجتماعی آن همان قدر که برای ساکنان اصیل منطقه مشکل است برای حکام نورسیدۀ جمهوری آذربایجان و جامعۀ بی ریشۀ آن خوشایند خواهد بود. مقامات آذربایجان هم سرمست از بازی های سیاسی روزگار برای توجیه دروغ بزرگ از همان تابستان 1920م تحریف تاریخ را شروع کردند تا الحاق مصنوعـی آرتـساخ به کشور نوپـای خـود را ادامۀ روند عادی تحولات اجتماعی و تاریخی قفقاز جنوبی جلوه دهند. صنعـت تحـریف تاریـخ از طرف مقامـات آذربایجان پس از استقلال جمهوری آرتساخ در 1994م توسعـه یافـت و در حال حاضر مبالـغ هنگفتی برای چاپ مقالات ومبالغ بیشتری در قالب رشوه به برخی از سیاستمداران خارجی برای حضور و همراهی در مجامع خاص صرف می شود. تصمیم منحط و بی سابقۀ اجلاس فوق العادۀ 4 ژوئیۀ 1921م کمیتۀ مرکزی تشکیلات سوسیالیست قفقاز برای الحاق آرتساخ به آذربایجان، با توجه به فقدان هرگونه اختیار قانونی و مجوز قانونی کمیتۀ مذکور حتی امروز هم قابل دادرسی، بررسی و انحلال است. آلکساندر سولژنیتسین،[179] متفکر و نویسندۀ روس تبار طی نطقی گفته بود که: « … مشکل مرزبندی برای لنین[180] ارزشی در حد ردیف دهم را هم نداشت…». هدف سردمداران انقلاب سوسیالیستی تنها و تنها تعمیق روابط دوستانه و گرم با ترکیه، همسایۀ دیوار به دیوارشان بود که فقط چند سال پیش از انقلاب در تقابل با روسیه و جنگ با امپریالیسم غرب از دشمنان اصلی انقلاب روسیه شمرده می شد. آرتساخ و زانگه دزور در دام سرخ سوسیالیزم روس آرزوی آرتساخیان برای الحاق وطنشان به ارمنستان پس از استقرار نظام واحد سوسیالیسم در قفقاز به زودی به نومیدی انجامید. ارتش سرخ از نیمۀ 1920م پا را فراتر از آرتساخ گذاشت و در جنوب ارمنستان (سیونیک فعلی، هم مرز با ایران) به جولان پرداخت. پیاده نظام ارتش سرخ به همراهی گردان 28 زرهی لشکر یازدهم ارتش برای نمایش توانایی های پتک خود در کمال بی رحمی به سرکوب کوچک ترین مخالفت ها، اعدام دیگراندیشان و غارت دار و ندار مردم پرداخت و ناتوان از جنگ با فداییان زانگه زور در آرتساخ مستقر شد. نیروهای مردمی آرتساخ که توان مقابله با ارتش سرخ را نداشتند به ناچار شکست را پذیرفتند و زادگاه شان آرتساخ درآن واحد زیر بار دو یوغ سنگین قرار گرفت، یوغ سرخ سوسیالیسم و یوغ حکومت اشغال گر جمهوری خلق آذربایجان. ارتش سرخ بنابر بنیان فلسفۀ مکتب سوسیالیسم، کلیسا را مخالف خود می شناخت در حالی که حکومت آذربایجان علاوه بر نظر ارتش سرخ، کلیسای آرتساخ را هستۀ انسجام ارمنیانی می دانست که هرآن امکان گردن کشی دارند. دستگیری و تبعید روحانیان کلیساهای آرتساخ در تابستان 1920م تحویل آنها به نیروهای ترک و کشتار آنها در زیر ضربات تبر در بخش ترتر،[181] در شمال شرقی آرتساخ تنها گوشه ای از وحشیگری مقامات آذربایجان در سکوت ارتش سرخ است. واژگونی ساختار اجتماعی، اداری ـ نظامی، تکرار موارد تعرض مرزی حکومت خلقی آذربایجان و غارت مردم روستاهای آرتساخ برای تأمین مایحتاج ارتش سرخ مستقر در آرتساخ از سویی باعث مهاجرت گروهی ارمنیان خلع سلاح شدۀ آرتساخ به ارمنستان و گرجستان و از سوی دیگر پیوستن آنها به جمع فداییان گارگین نژده،[182] فرماندۀ فداییان ارمنی زانگه زور شد که همراه مشتی از فداییان در سیونیک ارمنستان مستقر شده بود.. تاریخ، حزب انقلابی داشناکتسوتیون را مغز جنبش مردمی ساکنان آرتساخ و رهبر مبارزات آن علیه هر دو یوغ یاد شده قلمداد کرده است. توان استـپانیان،[183] فرمانـدۀ خودخـواستـه و مردمـی دیزاک ـ جـنوبی تریـن ملـک نشیـن ملـوک خمسـه کـه از دامنـۀ کوهی به همیـن نام شروع و به کرانـۀ شمالی رود ارس خـتم می شـود ـ در پی همفـکری با گارگیـن نـژده از سیونیـک و دراستـامـات کـانایـان[184] معـروف بـه درو از ارمـنستـان، طـغیـان مـردم دیـزاک را کـه نمی توانستنـد بیش از آن فـشار بی امان استبداد را تحمـل کنند، در پایـیز1920م رهبری کرده و در مدتی کوتـاه موفق به آزادسازی دیزاک شد. مارکسیست های بلشویک،[185] که شدیداً به هراس افتاده و نگران گسترش طغیان دیزاک به خاچن و سایر نقاط آرتساخ و قفقاز جنوبی بودند، گرو هان های 251، 250 و 252 را به جمع گردان 28 اضافه کردند تا سرکوب خشن یاغیان را در بهار 1921م آغاز کنند و به سرعت به پایان رسانند. آرتسـاخ از ادغام در اتحاد شوروی تا به امروز آرتساخیان از تاریخ ادغام سرنوشتشان در اتحاد جمهوری های شوروی در 1921م تا کسب آزادی و اعلام استقلال زادگاه شان در1991م سنگینی یوغ کمونیسم و خفقان حکومتی جمهوری آذربایجان را تحمل کرده و تنها در طی ربع قرن گذشته طعم استقلال کشورشان را به استناد آرای عمومی و رأی قاطع ساکنان آرتساخ چشیده اند. آرمنوئیدهای آرتساخ تلاش برای حفظ هویت، کسب استقلال، نیل به صلح دائمی و احراز عضویت در خانوادۀ ملل متحد طی هر دو دورۀ 1921 ـ 1991م و 1991م تاکنون را در فراز و نشیب های سیاسی مملو از تمایلات استثمارگرانه و استعمارگرانۀ قدرت های جهانی و غرض ورزی های اعتقادی، نژادی و فاشیستی برخی از همسایگان گذرانده اند و بازیگر صحنه ای بوده اند که ارزش بازنگری و معرفی جداگانه ای را دارد. آرتساخ و پرچمداران طرح مسئلۀ ارمنی نزد دول خارجی ـ ایسرائل اوری: (تولد: 1659م، زانگه زور ـ وفات: 1711م، هشترخان روسیه). از پیشگامان ارائۀ مسئلۀ ارمنی به قدرت های اروپا در سدۀ هفدهم میلادی. اوری مأموریت خود در راستای تحقق حق ارمنیان و آزادی آنها را در سن هجده سالگی با شرکت در اجلاس فوق محرمانۀ اجمیادزین به همراه پدرش، ملیک ایسرایل شروع کرد. جلسه در حضور شش روحانی ارشد و شش شخصیت عادی در1677م تشکیل و به ملیک ایسرایل، پسر وی و گروهی از روحانیان مأموریت داد تا شخصاً به دربار سران کشورهای اروپایی و روسیه رفته و از زبان ارمنیان آرتساخ و ارمنستان تقاضای کمک نظامی را برای نجات از ستم خوانین و دول منطقه مطرح نمایند. او طی 23 سال مأموریت خود به خدمت ارتش فرانسه در آمد، در مقام فرمانده سواره نظام در جنگ فرانسه ـ انگلیس شرکت کرد، به اسارت درآمد، به دربار سران فرانسه، آلمان، اتریش، ایتالیا، گرجستان وشاه سلطان حسین ایران راه پیدا کرد تا در نهایت پس از دیدار با پطر کبیر، امپراتور روسیه پاسخ آرزوهای خود و ملت ارمنی را درحمایت روسیه محدود ببیند. حضور و استقلال دو جمهوری ارمنی نشین کنونی در سرزمین هایی که در سدۀ هجدهم تا بیستم میلادی زیر چکمه و مهمیز متجاوزان بوده مرهون زحمات ایسرایل اوری و هم آوازان پس از اوست. ایسرایل اوری، پرچمدار تلاش های آزادی خواهانۀ ارمنیان در سال 1711م در حین یکی از مأموریت های خود در شرایطی مرموز در هشترخان روسیه دار فانی را وداع گفت. ـ هوسپ امین: (تولد:1726م، همدان ـ وفات: 1809م، کلکتۀ هندوستان). از اعقاب ارمنیانی است که به فرمان شاه عباس در سدۀ هفدهم میلادی به ایران کوچانده شدند. او از اولین پیشگامان ارائۀ مسئلۀ ارمنی به قدرت های اروپایی در سدۀ هجدهم میلادی محسوب می شود. او از 1751ـ 1759م در انگلستان درس نظام خوانده و با درجۀ سروانی در ارتش انگلیس به جنگ با فرانسه رفته بود. اِمین در طی فعالیت های خود بارها به دربار هراکل دوم، پادشاه گرجستان و الیزابت پتروونا و کاترینا، قیصرهای روسیه رجوع کرد تا شرکت آنها در جنگ با ترکیه را تضمین کند. در 1764م نا امید از همراهی خارجیان و حتی شخص اسقف اجمیادزین که تحت تأثیر فرمانروایی خان ایروان بود، به ملک نشین گلستان آرتساخ نزد ملیک هوسپ پناه برد و در جنگ های دفاع از گتاشن،[186] در شمال آرتساخ در مقابل ابراهیم خان جوانشیر شرکت مستقیم داشت. او در 1768م از طریق ایران به مدرس هندوستان رفت و با همراهی با ارمنیانی که نقشۀ آزادی ارمنستان را در سر می پروراندند به گروه آزادی خواهان شاهامیریان پیوست. کلیسای محافظه کار ارمنی مدرس و کلکته که در آن زمان عهده دار نیابت کلیسای اجمیادزین در هندوستان بود، در این موقعیت هم در اجرای نقشه های هوسپ امین و گروه آزادی خواهان شاهامیریان اخلال ایجاد کرد. در تاریخ ثبت است که نوع نگرش هوسپ امین به مسئلۀ ارمنی به استناد تجارب سیاسی و نظامی او صحیح بوده و تأثیر بسزایی در ادامه راه آزادی خواهان و فداییان ارمنی داشته و ضامن نیل نسبی آنها به اهدافشان در ادوار بعدی بوده است. ـ هوسپ آرغوتیان: (تولد:1743م، ساناهین ارمنستان ـ وفات: 1801م، تفلیس گرجستان). از روحانیون آزادی خواه وسرسپردۀ مسئلۀ ارمنی در سدۀ هجدهم میلادی. هوسپ آرغوتیان پس از تحصیل در مکاتب دینی و طی مراحل روحانی در بیست و شش سالگی به مقام اسقفی دست یافت و مأمور خدمت در کلیسای ارمنیان ساکن در روسیه شد. او اولین کسی بود که به هنگام تسخیر شبه جزیرۀ کریمه به دست نیروهای روسیه در 1776م به کمک ارمنیان شبه جزیره و ارمنیان ساکن سواحل شرقی دریای سیاه شتافت و باعث جابه جایی و نجات 12,500 ارمنی گرفتار در جنگ و اسکان آنها در نقاط امنی چون نواحی قفقاز شمالی شد. او همزمان با جوشش آزادی خواهی در ارمنستان شرقی، خود را در مسیر فعالیت های رزمندگان سیاسی و نظامی ملوک خمسه قرار داد. اسقف آرغوتیان هم نظیر سایر سران آزادی خواه شرق ارمنستان، آزادی را تنها در پناه روسیۀ مسیحی می دید و با تکیه بر روابط صمیمانه اش با امپراتورهای روس، سعی در جلب حمایت نظامی آنها برای استقلال نواحی ارمنی نشین داشت. او معتقد بود که با تشریح نیروی بالقوۀ آرتساخیان و بزرگان از جان گذشتۀ آن می توان دخالت نظامی روسیه در درگیری نیروهای سغناخ با متجاوزان محلی را تضمین کرد. اسقف هوسپ آرغوتیان در 58 سالگی در آستانۀ جلوس به جایگاه جاثلیق اعظم ارمنیان در تفلیس دارفانی را وداع گفت. پینوشتها: 1-Vahram Balayan, Artsakh History from Time Immemorial Up to Our Days (Yerevan: 2002), ISBN 99930-1-040-5, 439 pages. 2- دکتر عنایت الله رضا، آذربایجان و اران (تهران: ایرانزمین، 1360). 3- رافی هاکوپ ملیک هاکوپیان، ملوک خمسه: قرهباغ و پنج ملیک ارمنی آن از فروپاشی صفویه تا جنگهای ایران و روس، ترجمۀ آرا استپانیان (تهران: پردیس دانش؛ شیرازه، 1385). 4-George A. Bournoutian, The Khanate of Erevan Under Qajar Rule: 1795-1828 (Costa Mesa, California: Mazda Publishers,1992), ISBN-13: 978-0939214181. 5-Armenian Highland 6- lake Sevan 7- Mugan بخشی از دشت مغان واقع در کرانۀ شمالی رود ارس. 8- Mrav 9- Muravdagh 10- Armenoid نام نژادی از انسان ها در علم مردم شناسی که در قفقاز جنوبی، شمال شرق ایران و سوریه می زیسته اند. نام آرمنوئید، به دلیل قرار گرفتن ارتفاعات ارمنستان در مرکز منطقه ای که موطن این نژاد تلقی می شود، از نام ارمنیان اقتباس شده است. 11-Amaras Monastery 12-Gandzasar Monastry 13-Anania Shirakatsi (610 ـ 685) جغرافی دان، ریاضی دان و تاریخ نگار ارمنی. 14- Ashkharatsuyts 15- Dsovak 16-Vartenis 17-Sarduri II (764 -735 BC) 18-Argishti I ششمین پادشاه پادشاهی اورارتو (آیرارات) و بنیان گذار شهر اربونی(ایروان کنونی) در 872 ق م. 19-Grikor Ghapantsian (1886 -1952) 20-Boris B. Peotrovski (1908-1990) محقق معروف دوران پادشاهی اورارتو، مدیر موزۀ ارمیتاژ (Hermitage Museum) مسکو. 21- etymology 22- Artavazd Nazarian 23- Urtekhini / Urteskhini 24- Strabo 25- Claudius Ptolemi 26- Ծաւդէ به زبان ارمنی و Dsavdeh به لاتین. 27- Khachen 28-Lesser Syunik سیونیک بزرگ جنوبی ترین استان ارمنستان کنونی است. 29- Koryun 30- St. Mesrop Mashtots 31-حمد بن نصر مستوفی قزوینی 1281- 1349م /680-750ه.ق 32- Khanate Karabagh 33- به زبان روسی Nagorno Karabagh و به زبان فرانسه Haut Karabakh. 34- جامی شکیبی گیلانی، «کارا کلیسا یا قره کلیسا»، پیمان، ش31 (بهار 1384): 28. 35- ghol = qol = xar =gol = geran = qareh = kara 36- kara = qara 37- V. Ivanova 38- Gamkrelidze 39- R. Virkhov 40- Movses Khorenatsi (410-490) 41-Sisak 42- Hayk Nahapet 43- Utik 44- Gugark 45- Gardman 46- Menua پنجمین پادشاه اورارتو و جد ساردوری دوم. 47- V. Igumnov 48- Argishti I , the sixth king of Urartu (786-764BC) 49- Dsar 50-Stepanakert 51- Rusa I 52- Hrazdan 53- Paruyr 54- Orontid Dynasty (580 – 201BC) 55- Astyage (585 – 550BC) 56- Cyaxares (550 -625BC) 57- Artaxias king of Armenia 190 – 160 BC 58- Zareh 59- Artaxiad Dynasty (190BC – 1AD) 60- Xenophone (354 BC) 61- Arsacids Dynasty (66 – 428AD) 62- Gaius Plinius Secundus (79 – 35 BC) 63- Abbasgulu Bakikhanov (1794 -1847) 64- Vache 65- Ghevondik 66- Ghevond Yerets 67- Battle of Avaryr جنگ سرنوشت ساز بین لشکر ساسانیان و استقلال طلبان ارمنی در 26 مه 451م. 68- St. Vartan 69- Hadrut بخشی از خوجاوند و جبراییل در نقشۀ آذربایجان. 70- Amarass 71- Haband 72- Kayseri شهری در مرکز جغرافیایی ترکیۀ کنونی. 73- Sanesan 74- Meskhetian Turks or Mazkuts قومی از تبار ترکان استانبولی که در ناحیۀ مسختی (هم مرز با ترکیه) گرجستان سکونت اختیار کرده بودند. 75- Caucasian Albania شامل شهرهای آبشرون، قوبا و شیروان در جمهوری آذربایجان کنونی و بخش جنوبی داغستان (اردهان به فارسی، اران به عربی وآغوانک به ارمنی). 76- Vaspurakan ناحیه ای در شمالی ترین نقطۀ ایران، شامل شهر ماکو. 77- Prince Arbag Aranshahik 78- Syunik از استان های جمهوری ارمنستان در جوار مرز ایران. 79- Vachagan Aranshahik (467 ـ 510) 80- Partav 81- Martakert شهر ترتر در نقشۀ جمهوری آذربایجان. 82- Abas Tchahketsi از بخش چاهوک استان سیونیک در محدودۀ ارمنستان کنونی. 83- Huns مجموعۀ قبایل کوچ نشین و بی فرهنگ آسیای مرکزی (عمدتاٌ در سرحدات کشور قزاقستان کنونی) که در مسیر حرکت خود به سمت غرب، قفقاز را نیز مورد تهاجم قرار دادند. 84- Tchora Pahak Ճորա Պահակ به ارمنی و باب الابواب به عربی. 85- Heraclius 86- Viro (596 – 629)ý منصوب شده از طرف خلیفۀ اعظم ارمنیان. 87- Theodoros Rshtuni (590 – 656AD) از بزرگان ارمنی منتسب به اعقاب روسا، پادشاه اورارتو. 88- Sebeos نویسندۀ تاریخ دوران حضور عوامل ساسانی در ارمنستان تا حمل ۀاعراب به منطقه . 89- Sahl Smbatian سهل بن سنباط در مراجع عرب زبان. 90- Khachen 91- قسمتی از دشت مغان در محدودۀ جمهوری آذربایجان. 92- Dvin در محدودۀ ترکیۀ کنونی. پایتخت ارمنستان در قرون وسطی. 93- Hamam Grigor 94- Parisos ناحیه و حکومت محلی کوچکی در شمال آرتساخ. شخصی به نام هووهانس سه نه کریم مؤسس پادشاهی محلی پاریسُس بوده است. 95- Dizaq جبراییل در نقشه های جمهوری آذربایجان کنونی. 96- Padlunian 97- Shaddadids قبیلۀ کردزبان عرب تباری که در اران قفقاز حکومت می کرده است. 98- Oshin 99- Cilicia 100- Lampron 101- DadiVank 102- Paytakaran خوجاوند در نقشه های جمهوری آذربایجان. 103- Zakarian 104- Artzeruni 105- Kortchayk (Կորճայք) 106-David IV of Georgia (1073 ـ 1125) 107- Zakareh 108- Ivaneh 109- Tamar the Great (1166 – 1213) 110- قارص درمحدودۀ ترکیه کنونی. 111- کلبجر در نقشۀ جمهوری آذربایجان. 112- Vahram Gagetsi 113- Gag 114- گاردمان یا گاردمانک از تقسیمات ارمنستان بزرگ در شمال شرقی آرتساخ که هنوز در اشغال جمهوری آذربایجان است. 115- Bagraduni 116- Proshian 117- Dopian 118- Yesai Jalalian 119- Khaghbakian 120- گنجه، در محدودۀ فعلی جمهوری آذربایجان. 121- Nagorno Karabakh 122- Chormagan Noyan 123- Batu Khan 124- Arghun Khan 125- Mongke 126- از خاندان ارمنی تبار باگرادونی. 127- Ibrahim Pecevi (1572 – 1650) مورخ ترکمن تبار مجارستانی. 128- Քարվաճառ به ارمنی. 129- Amasieh 130-تقسیم بندی نظامی ـ سیاسی اقوام ساکن در ارمنستان شرقی از عهد شاه طهماسب صفوی. 131- Ozdemir 132- Crimea Peninsula 133- Janissaries برای اطلاعات بیشتر ر.ک: رافی آراکلیانس، «سیری مختصر در تحولات عقیدتی و سیاسی امپراتوری عثمانی با نگاهی بر ظهور پدیده هایی چون ینی چِِِری، بَکتاشیه، دیوشیرمِه، فراماسونری»، پیمان، س18، ش67 (بهار 1393): 15 ـ 37. 134- Berdzor 135- Karvatchar 136- jermajur 137- Istisu 138- عهدنامۀ ذهاب، یکی از هجده عهدنامۀ صلح میان ایران و عثمانی، نقطه پایانی بود برای جنگی که برسر اختلافات ارضی از 1623 م آغاز شده و 150 سال ادامه داشت. این پیمان با شرط پیوستن ایروان به ایران و تمامی سرزمین های بین النهرین، شامل بغداد، به خاک عثمانی بسته شد ولی هیچ گاه پایانی برای حل مناقشات مرزی طرفین واقع نشد . 139- Syghnakh Սղնախ به زبان محلی آرتساخ یا مجموعۀ نیرو های متحد و تأسیسات نظامی. 140- Yegan 141- Dizaq در حدود بخش جبرائیل در نقشه های جمهوری آذربایجان کنونی و جنوبی ترین ملیک نشین ملوک خمسه که از دامنۀ کوه دیزاک شروع و به کرانۀ شمالی روز ارس منتهی می شود. 142- Five Melikdoms 143- Gyulistan 144- Jrabert در هشت کیلومتری شمال غرب آغدام در نقشۀ جمهوری آذربایجان. 145- Varand ورنده یا وارانده. 146- Avetaranots خوجاوند در نقشه های جمهوری آذربایجان. 147- Togh 148- Mejlum 149- Abov 150- Ejmiadzin Cathedral 151- Israel Ori تولد 1658م، زانگه دزور، ارمنستان عهد صفوی ـ وفات1711م آستراخان روسیه. 152- Joseph Emin تولد 1726م همدان ـ وفات 1809م کلکته هندوستان. 153- Hovsep Arghutian (1743 ـ 1801) شخصیت روحانی مطرح نزد دربار امپراتوری روسیه. آرغوتیان در مقام اسقف کلیسای ارمنی نزد دربار روسیه و پیش از ارتقا به مقام جاثلیق اعظمی ارمنیان، سعی فراوان در ایجاد پیوند بین ملوک خمسه، سغناخ ها و توان نظامی روسیه داشت. نکته: شخصیت مورد اشاره دارای تشابه کامل اسمی با هوسپ آرغوتیان، فعال سیاسی سد ۀبیستم میلادی است که برای مدتی سمت سفیر ارمنستان در ایران را عهده دار بوده است. 154- Perestroika and Glasnost بازسازی، اصلاحات اقتصادی و آزادسازی فضای سیاسی در ساختار اتحاد جماهیر شوروی در ماه مه 1988م. 155- نام شهر گیومری کنونی در جمهوری ارمنستان. 156- شهر قارص در ترکیۀ کنونی. 157- Deutsche Allgemeine Zeitung 158- Nikol Duman (1914 – 1866) 159- Sarkis Kukunian (1914 – 1876) 160- Khandamirian 161- نام قدیمی سیونیک یا جنوبی ترین استان جمهوری ارمنستان. 162- Aghavni ـ Xabook زابوخ در لاچین. 163- General William Montgomery Thomson (1963 – 1877) 164- Ahmet Aghaoghlu 165- Nasib Yusifbeyli 166- Khosrov bey Pasha bey oghlu Sultanov 167- Krkejan 168- Pahliur 169- Jamillu 170- Khaibalikend خیبلی کند در نقشه های جمهوری آذربایجان و Գայլատուն (گایلاتون) یا خانۀ گرگ ها به زبان ارمنی. 171- Nuri Pasha 172- Enver Pasha 173- Andranik Toros Ozanian (1865 – 1927) 174- Taqavart 175- Joseph Stalin (1878 – 1953) 176- Nariman Narimanov 177- Boris Legran (1884 -1936) 178- Georgy Checherin (1872-1936) 179- Alexander Isayevich Solzhenitsyn (1918-2008) 180- Vladimir Ilyich Lenin (1870 – 1924) 181- Terter 182- Garegin Ter Harutiunian (Nzhdeh) (1886-1955) 183- Tevan Stepanian (1892-1941) 184- Drastamat Kanaian (1884-1956) 185- Bolchevik 186- Getashen دهستانی واقع در بخش شاهومیان آرتساخ که در تاریخ نگارش این مقاله هنوز در اشغال جمهوری آذربایجان است. ساکنان ارمنی گتاشن در 1991م توسط نیروهای اُمون آذربایجان یا نیروهای ویژۀ پلیس شوروی، از زادگاه شان اخراج شده اند. منابع: رضا، عنایت الله. آذربایجان و اران. تهران: ایرانزمین، 1360. هاکوپ ملیک هاکوپیان، رافی. ملوک خمسه: قرهباغ و پنج ملیک ارمنی آن از فروپاشی صفویه تا جنگهای ایران و روس. ترجمۀ آرا استپانیان. تهران: شیرازه، پردیس دانش، 1385. Balayan, Vahram Artsakh History from Time Immemorial Up to Our Days. Yerevan: Samars, 2002. Bournoutian, George A. The Khanate of Erevan Under Qajar Rule: 1795-1828. Costa Mesa, California: Mazda Publishers,1992. ISBN-13: 978-0939214181. |
فصلنامه فرهنگی پیمان شماره 76
|